فروشنده
مدتهاست برای نوشتن یک داستان فیلم میبینم.فیلمهای اجتماعی به هر زبانی که شاید بیشترش انگلیسی باشد. به دنبال لایههای پنهانش میگردم و در نهایت سرهم بندیاش میشود یکی از هزاران نکاتی که در کتابهای روانشناسی مطرح میشود. خوبی دیدن فیلم لمس ملموس درد به همراه بازیگران آن است. دردهایی که گاهی از بطن روح فیلم و قلم نویسنده برمیخیزد و یا motion ها و حرکات فیلم اینقدر تند است که وقتی چشم باز میکنی و فیلم تمام شده است تو میمانی و آسیبشناسیهای آن فیلم و ساختن یک داستان که در ذهنت رژه میرود.
شاید وقتی میخواهی داستان بنویسی، مدام باید در ذهنت، به دنبال این باشی که خوب بعد از این چه میشود و بعدهای بعدی... تا مدتها ذهنت را درگیر میکند. میخوابی و بلند میشوی و هنوز به فکر این هستی که قسمت بعد قرار است چه اتفاقی بیفتد.
اولین روز اکران فیلم است. اصولا برای دیدن فیلمها لحظهشماری میکنم و شاید یکی از اصول روانشناسی رفتن به سینما درک هیجان دستهجمعی است که در روانشناسی امروز به اصول درمانی آن بسیار اشاره میشود.
تماشاچی همراه فیلم به دنبال مقصر داستان میگردد. خشم پنهان عماد و حالتهای روانی رعنا، ترسهای پنهان ماجرا و درک تنها ماندن رعنا در خانه، احساسات تو را تماما درگیر کرده است. شک عماد به کارگردان نمایش تئاترشان و سرانجام رانندهی وانت... مقصر پیدا میشود و انگار یک جایی از روحت از شنیدن تمام ماجرا درد میگیرد.
آخرین سکانسهای فیلم در حال تمام شدن است. گریهی رعنا، آزارت خواهد داد و رنجهای روانی که تا ابد در ذهنش نقش بستهاند.
و من...
باز هم روبرو شدن با یک حقیقت تلخ... فقط شکلش متفاوت است اما جنس همان است. حقیقت تلخی که هر روز و هر روز از زبان زنان جامعهام میشنوم. در ذهنم کتابهای روانشناسی در این زمینه را مرور میکنم و سرانجام به یک جواب میرسم آن هنگام که مرد راننده وانت در حال اعتراف نزد عماد میگوید: من با این زن سیسال زندگی کردم و بعد همسر پا به سن گذشتهی مرد وارد میشود و مرد حرفش را تمام نمیکند.
زن به سختی راه میرود، سن و سالش حکایت از تمام ماجرا دارد. زن مرد، قربان صدقهاش میرود و تو در تناقض بین عمل و رفتار مرد که شاید او را در فیلم جنایتکار معرفی کرده است، میمانی. هم دلت برای مرد میسوزد و هم برای همسرش.
شاید با خودت بگویی: آخه تو چی کم داشتی! زن به این خوبی! با محبتی! و وقتی مرد میگوید: وسوسه شدم، آن وقت است که میفهمی زنان جامعهات، در سال 2016 میلادی، هنوز جنس مرد را نشناختهاند و هنوز پی به زبان عشق متفاوت او نبردهاند.
دردهایم با دیدن این فیلم چندبرابر شد. کاش میتوانستم به دختران جامعهام بگویم وقتی در خیابان به قصد مقصدی راه میروم چقدر دلم برای روان مردان جامعهام میسوزد. مردانی که شاید یکی از مهمترین نیازهایشان بنا به هر دلیل موجهی بیجواب میماند و وقتی وارد جامعه میشوند با صحنههای ناهنجار رفتاری و ظاهری مواجه میشوند که برایشان هزاران برابر تنشهای روانی را به همراه دارد. مردانی که شاید خیلیهایشان در خیانت مقصر نبوده و نیستند و دلم میخواهد به زنان همسردار جامعهام بگویم باید خیلی بیشتر به وظایفتان آگاه شوید، مردان به دوستت دارم و فدایت شوم به اندازهی تو احتیاج ندارند. شاید اگر هر کسی نقشش را درست ایفا کرده بود اکنون آسیبهای اجتماعیمان اینقدر زیاد نبود...
فروشنده، بیانگر یک واقعیت تلخ اجتماعی است... حقیقت تلخی
که این روزها گریبان بسیاری از همسران را گرفته است. خیانت...
مینا نیک سرشت