روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روان درمانگر» ثبت شده است

دوشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۳۰ ب.ظ

بازی با زندگی دیگران به چه قیمت هایی؟!

 

 

یادم هست سال گذشته یکی از دوستان روان شناسم که تازه مشغول شده بود به شروع کار پایان نامه اش هنگام گفتگو در مورد فعالیت های آینده اش و تصمیماتی که قرار بود برای برنامه ی کاریش بگیرد را جویا شدم. در پی سؤال من، پاسخ داد: « فعلاً قصد دارم چندین ماه پیش اساتید برتر رشته مان کارورزی و دوره های تخصصی بروم. تجربه کسب کنم کنارشان. کتابهای بیشتری را بخوانم تا ببینم چه پیش خواهد آمد.» دوباره سؤال کردم: « قصد نداری مشاوره بدهی؟» هرچند می دانستم در شش سالی که پیوسته درس خوانده بود نه کاری مرتبط انجام داده بود و نه مطالعاتی خارج از دانشگاه و دوره های تخصصی رفته بود و سؤال من بیشتر مسأله ی سنجش داشت. پاسخ داد: « نه بابا! مگر مشاوره دادن کشک است! مگر می شود با زندگی یک آدم اینقدر راحت بازی کرد!!!»

جواب درست و قابل قبولی بود. پاسخی که در قوانین نظام روان شناسی هم ذکر شده که فرد تا یک سال پس از فارغ التحصیلی از رشته ی روان شناسی اجازه ی مشاوره دادن ندارد. حالا این وجدان و شرف و انسانیت خود فرد را هم اگر اضافه به ماجرا کنیم خیلی ها حتی در دانشگاه هم اکتفا به همان درس و دروس مرتبط کرده اند. نه مراجع دیده اند، نه سالها وقت صرف کرده اند تا مشکلات و زندگی دیگران را بشنوند و نه مرتبط با آن مشکلات دوره های تخصصی روان شناسی دیده اند که بدانند این مشکل به کدام ریشه های روانی بازمیگردد و نسخه های درمانی آن کدام است؟

 

 

چندی قبل مصاحبه ای دادم. در آن مصاحبه از من سؤال کردند: آیا تا به حال مشاوره هم داده اید؟ خیلی باتعجب نگاه کردم. سوال بیجایی بود و شاید هم بیشتر سنجش عیار تخصص من و پایبندی من را میخواستند بسنجند. پاسخ دادم: من به صورت حرفه ای و تخصصی مشاوره نداده و نمی دهم. به عقیده ی من، حداقل ده سال کسب دانش تخصصی و حرفه ای و تجربی لازم است تا بتوان زندگی یک نفر را در دست خود گرفت و او را راهنمایی و البته مشاوره ی تخصصی داد.

 

 

در را بستم و آمدم بیرون. برایم مهم نبود آنها من را می پذیرند یا نمی پذیرند. اصلاً برایم مهم نبود با سابقه ی ده سال کار و مطالعه ی مداوم در رشته ی روان شناسی آنها نسبت به من چه دیدگاه و نظری دارند و یا خواهند داشت. ذره ای در دلم احساس ضعف نکردم که چرا بوده که دور و برم و یا در فضای مجازی برطبق آنچه که تشخیص دادم مشکلات روحی و روانی افراد را راهنمایی کرده ام و در نهایت اشخاص متخصص و متبحر رشته ام را که اساتیدم بوده اند معرفی نموده ام. اما همین قدر که وجدانم از خودم راضی بود و آرامش داشتم که من با زندگی دیگرانی بازی نکردم تا سالها بعد بفهمند اگر آن مشاوره ی غلط نبود، اگر آن رفتار اشتباه مشاور نبود، اگر مشاور من می فهمید تک تک حالتها و رفتارهایش در بدو ورود مراجع و حتی نوع صندلی و طرز نشستنش همه و همه نیاز به تخصص دارد آن وقت هیچ گاه به خودش هیچ وقت اجازه نمی داد برمسندی تکیه بدهد که گاهی حکم یک قتل را بر گردن خواهد داشت. قتل نفس خطایش بخشودنی نیست. شاید کم کاری سازمان نظام هم هست که امروز کسانی جرات کرده اند بی هیچ دانش و سواد تخصصی دفتری، موسسه ای یا حتی سازمانی داشته باشند که با زندگی دیگران براحتی بازی کنند.

 

 

چندی قبل با یکی از بازرسین سازمان نظام صحبتی داشتم و ایشان اشاره به این داشتند که بسیاری از کسانی که قوانین نظام را در موسسه ام رعایت نکرده اند از کار برکنار کرده ام و البته که جریمه ای مطابق قانون هم دارند و یا پروانه یا مجوز فعالیت شان را هم باطل خواهند نمود با خودم فکر کردم و یاد صحبت یکی از اساتیدم افتادم که دکترای روان شناس هستند و می فرمودند: این جمله را از من به یاد داشته باش هیچ وقت با زندگی کسی بازی نکن. مشاوره دادن دقیقاً مثل لبه ی تیغ راه رفتن است. با هر حرکت اشتباهی خونی جاری خواهد شد که تا ابد جایش باقی خواهد ماند.

 

 

تعجبم از آن کسانی است که ژست مشاور می گیرند، سواد تخصصی و تجربه ی مربوطه را ندارند و البته که بسیار راحت با زندگی دیگران بازی می کنند. حیف که من آن زمان ها دانش لازم امروز را از روان شناسی نداشتم و پای مشاوره هایی نشستم و مشاوره هایی گرفتم که زندگیم را خراب کرد و جای جبران هم نداشت و البته که آن دین به گردن آنها باقی خواهد ماند.

 

 

دوستان عزیزم، تک تک مشکلات روحی اگر اختلال نباشد، دست کم نیاز به این دارد که ذهن مشاور آنقدر دروس تخصصی را خوانده و آموخته باشد که با کتابچه ی ذهنش مراجعه کند و بتواند تک تک گفته هایش مراجع را ارجاع به آن کتاب و آن مسأله ی روحی و روانی بدهد. گاهی مراجع چندین نوع اختلال را باهم دارد و شما باید تمام نشانگان بالینی مراجع را بدانید و تجربه کسب کرده باشید تا بتوانید راهنمایی صحیحی نسبت به آن مشکل بکنید و گاهی روان ما آنقدر پیچیدگی دارد که بی هیچ شکی کسی جز دکترین متخصص روان شناس بالینی یا عمومی با دانش و تخصص شان ما را بتوانند یاری کنند.

 

 

بی شک با چهار کارگاه رفتن و تست کردن دانسته ها روی مراجع بعد اتمام کارگاه نمی توان ادعا کرد که شما تخصص مشاوره دادن را کسب کرده اید. حتماً چهار استاد متخصص و با تجربه باید صحت اعتبار و دانش شما را در طی آموزش دیدن بسنجند.

 

 

توصیه ی بنده به شما این است که در صورتی که نیاز به مشاوره داشتید در زمینه های مورد نیاز به درمانگر متخصص مربوط به همان مشکل مراجعه کنید. یعنی اگر مشکل در ارتباط با همسر خود دارید زوج درمانگران، اگر مشکل در تربیت کودک خود دارید روان شناسان کودک و نوجوان بالینی، اگر مشکلات روحی شدید دارید درمانگران بالینی و اگر درگیری کار و شغل و تحصیل دارید به مشاوران متخصص این رشته ها مراجعه بفرمایید.

 

 

صرف ادعا و بازی با کلمات و نداشتن دانش تخصصی روان شناسی نمی شود براحتی با زندگی دیگران بازی کرد که اگر بازی کردم وجدان و نادانی من است که نمی دانستم هرچیزی نیاز به آموزش و دانش دارد.

 

 

حرف بسیار است و زمان اندک....

 

 

به خدا می سپارمتان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۰
mina nikseresht
دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۵۵ ب.ظ

روان رنجور کیست؟ آیا شما فردی روان رنجور هستید؟

روان‌رنجوری یا نوروتیسیزم (Neuroticisim) یکی از صفات شخصیتی بنیادین است که با اضطراب، ترس، بدخلقی، نگرانی، حسادت، یأس، غیرت و احساس تنهایی شناخته می‌شود. واکنش افراد مبتلا به عوامل استرس‌زا ضعیف است و احتمال اینکه اوضاع عادی را تهدیدآمیز و ناکامی‌های کوچک را به یأس شدید تعبیر کنند، زیاد است. پیر ژانه روان‌شناس مشهور قرون ۲۰-۱۹ فرانسه، روان‌رنجوری یا نوروتیسیزم (Neuroticisim) را ضعف انرژی روانی دانسته و چنین تعریف است: «ناتوانی در تحقّق بخشیدن به رفتارهایی که در دنیای بیرون اثر می‌گذارند. انسان روان‌رنجور، زمان خود را به انجام دادن رفتارهایی کم‌ارزش محدود می‌کند، به ویژه رفتارهایی که درونی شده‌اند. ناتوانی در انتخاب، به ویژه در هنگام تصمیم گیری، یکی از عناصر اصلی روان‌رنجوری است.» امّا در تفسیر دقیق و صریح انسان نوروتیک، دشواری‌هایی وجود دارد.

از دیدگاه روان شناسان بالینی، باید ریشه‌های روان‌رنجوری را در تاریخ زندگی اشخاص و در احساس‌های آن‌ها جست و جو کرد. عقیده‌ی بیش‌تر روان‌شناسان این است که برای روان‌رنجوری نوعی آمادگی ارثی لازم است تا همه‌ی رفتارهای شخص را در جهت این آمادگی سوق دهد. در بین تمایلاتی که اشخاص روان‌رنجور نشان می‌دهند، می‌توانیم در درجه‌ی نخست به سختی انتخاب‌ها اشاره کرد که در رفتارهای کم‌اهمیّت و موقعیّت‌های بسیار مهمّ زندگی به یک اندازه جلوه‌گر می‌شود. در تضاد با آنچه گفته شد، می‌توانیم بگوییم در افراد نوروتیک، خشن بودن، دقّت بسیار زیاد و نوعی وسواس دیده می‌شود. آن‌ها در نتیجه‌گیری از رفتارها هم دشواری دارند که می‌تواند از اختلال در یکپارچگی کارها ناشی شود.

به دنبال مطلبی در کتاب نظریات روان درمانگری می گشتم. در قسمتی از کتاب اشاره شده بود که افسردگی معمولاً نتیجه ی تلاش های فرد برای مقاومت علیه احساس گناه و اضطراب وجودی است و جلوی کوشش انسان برای معنابخشیدن به زندگی اش را می گیرد.

حتماً شما هم مثل من با افرادی برخورد داشته اید که از احساس گناه رنج برده یا می برند. احساس گناه بخاطر انجام کارهایی که خلاف ارزش هایشان بوده و یا هست، احساس گناه بابت اینکه رفتار یا عملکردی خلاف ارزش های جامعه و فرهنگ داشته اند، احساس گناه بابت رفتارهایی که به زندگی فردی، اجتماعی و یا خانوادگی و تحصیلی و البته کاریشان لطمه زده و امثال اینها. در این حالت فرد در نقطه ای همیشه آزرده خاطر شده و متوقف می شود. احساسی که تجربه می کند چیزی نیست جز غم، ترس، یأس و خشم.

هر کدام این احساسات پیامهایی را به روان ما مخابره می کند و البته که اثرگذار خواهد بود و باید درمان شان کرد. روان رنجورها قابلیت تصمیم گیری ندارند و اگر تصمیمی هم بگیرند باز هم از آن تصمیم دچار تردید و پشیمانی خواهند شد. همواره در حال زیر سؤال بردن ارزش هایشان هستند و این محاکمه های درونی شان حال و روان شان را بهم می ریزد. ادامه ی این حالت ها به شکل وسواس ها که گاهاً اضطرابی هم هست و یا فکری عملی دیده می شود. ارتباط داشتن با اینها طبیعتاً سخت و آزاردهنده هم خواهد شد. چرا که اگر شما از انجام کار یا رفتاری احساس گناهی نداشته باشید و تصمیمی بگیرید اینها باز هم شما را بابت تصمیمات تان حتی اگر به نظر خودتان صحیح باشد سرزنش خواهند کرد. شک و دودلی و اجتناب هم نشانه های روان رنجوری است.

هرچقدر به درست و سالم زیستن و ساختن شخصیت مان نزدیک تر باشیم قطعاً و حتماً اضطراب کمتر و روان آسوده تر و البته احساس گناه هم نخواهیم داشت. ولو اینکه این ساختن و ترمیم روان مان نیازمند سالها صرف وقت، هزینه، مطالعه و استفاده از متخصصین امر و درمانگر باشد می ارزد به اینکه من وجدان راحت داشته باشم و بتوانم به کارهای مهمتر و ارزشمندتر بپردازم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۵۵
mina nikseresht
جمعه, ۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۲۴ ب.ظ

فراموش نمی کنم اما می توانم ...


اسمش را رویش گذاشته اند: زخم! زخم ابتدا ضربه بوده و یا شاید اتفاقی ناگهانی که خارج از کنترل و اراده ی ما و یا شاید هم بر اثر بی دقتی و کم توجهی خودم رخ داده و تبدیل به جراحت شده است. اما این جراحت کم کم با مداوا تبدیل به زخم می شود. طول درمان می طلبد تا جای زخم بهبود پیدا کند. مراقبت میخواهد. باید به زخم رسیدگی و توجه کرد. گاهی لازم است پانسمان زخم را سر ساعتی تعویض کرد، شستشویش داد تا کم کم آثار بهبود در آن جا پیدا شود.

روان ما نیز همین است. وقتی می گوییم زخم به معنای این نیست که قرار است تا ابد یک جای روان مان درد داشته باشد، شکست های عاطفی مان خوب نشود و ما تا آخر عمر با جای آن زخم ها زندگی از سر بگذرانیم. نه. دقیقاً مثل جسم، روان نیز همین فاکتور را می طلبد. نیاز به طبیب داریم تا جراحت روانمان را شناسایی کند، بداند برای این جراحت چه درمانی لازم داریم و چطور می توانیم با مراقبت و نسخه ی او بهبودی پیدا کنیم. اینطور نیست که برای هر زخمی یه نوع پُماد و مسکن و پانسمان لازم باشد.

شکست های عاطفی مُدلش با آسیب های روانی فرق دارد. منتها در مورد روان ما این نکته را داریم که گاهی وجود یک سری سلسله مراتب ها باعث به وجود آمدن یک الگو می شود و تکرار این الگو می شود شکست، اشتباه و یا لطمه ی روحی. کسی که آسیب عاطفی می بیند حتماً مُدل و شکل رابطه طوری تعریف شده بوده که او آسیب دیده است. اینکه گاهی ما با طرحواره های روانی مان باعث به وجود آمدن اختلال در عملکرد شخصی می شویم که اینها باید به شکل درست حل و درمان شود.

حال میخواهم به این سؤال پاسخ بدهم که چطور یک شکست و لطمه ی عاطفی درمان و بهبود پیدا می کند؟ آیا جای زخم های روان مون خوب می شود؟

پاسخ من بله است. اینکه چگونه و چطورش را هم اینجا به اختصار می نویسم.

زمانی که شما در یک ارتباط طولانی و بلند مدت درگیر عاطفه و احساس می شوید و شاید هم به دلیلی اسم این احساس و تعلق خاطر را عشق می گذارید و در نهایت باز هم به یک سری دلایل آن فرد را از دست می دهید و یا باز هم به دلیلی از هم دور و یا جدا می شوید و فرد شما را ترک و تنها می گذارد این شما هستید که بعد از آن باید با رنج های روانی حاصل از آن رابطه کنار بیایید و به فکر درمان باشید.

در ابتدا ابداً به فکر این نیستیم که فراموش کنیم. هرچند در آن لحظات دوست دارید اتفاقی بیفتد و همه چیز خواب بوده باشد. دوست دارید فرد رفته با همان رنج ها به زندگی تان بازگردد در حالی که شاید گزینه ی مناسبی برای ادامه ی رابطه نباشد و تنها یک وابستگی افراطی بوده که شما را مجبور به ادامه ی آن کرده باشد. قرار نیست در آن لحظات به این فکر باشیم که چطور فراموش کنیم. فراموش کردنی در کار نیست. باید بپذیرید که اگر به اشتباه وارد روابط اشتباه شدید پس روزی هم باید تاوان این اشتباه را بپردازید. البته که اگر از همان اول تکلیف شما با نفر مقابل روشن و واضح نباشد و بدانید سرانجامی برای شما تعریف نخواهد شد.

پس اگر با فرض دانستن این شرایط قدم پیش گذاشتید، باید قبول کنید بخشی از اشتباه متوجه شما بوده است. در مرحله ی بعد اگر بهرحال اشتباه رخ داده قبول کنید با سرزنش کردن و یا طرف مقابل را مقصر دانستن به وخامت حالتان کمک می کنید و جای زخم عمیق تر و بدتر خواهد شد.

قبول کنید که خواسته یا ناخواسته اتفاقی رخ داده است. سهم تان را بردارید، قسمت های اشتباه را که مقصر شما بوده اید از دل آن رابطه خارج کنید و برای حدود 2 تا 8 ماه به خودتان فرصت بدهید تا قلیان احساسات، هیجانات و عواطف از تب و تاب بیفتد. شاید در آن روزها تمایلی به دیدن هیچ خاطره و تصویری از آن فرد در ذهن تان ندارید که همه ی اینها کاملاً طبیعی است. شاید در آن روزها دچار افسردگی ، بی انگیزه گی و بی میلی نسبت به زندگی تان باشید که این هم کاملاً طبیعی است. شاید ساعت هایی از روز را به بدحالی و گریه بگذرانید و این را هم قبول کنید که طبیعی است. اینها را می گویم که بدانید تمام این فرآیندها کاملاً طبیعی و درست است. ابتدا حالات و احساسات اضطرابی به سراغتان می آید. اگر اختلالات وابستگی داشته باشید این اضطراب همواره در طول رابطه هم با شما بوده و بعد از ترک آن فرد به شکل های مختلف من جمله تله های روانی مثل تله ی رهاشدگی یا طرد شدگی به سراغتان خواهد آمد. بعد از آنکه به مرور اضطراب و ترس ها جای خود را به خشم دادند فرآیندهای دیگری را تجربه خواهید کرد. در طول مدتی که خشم را تجربه می کنید به رابطه و گفتگوها، عکس العمل ها و روایت های طول آن فکر می کنید. سهم نفر مقابل مدام جلوی ذهن تان است. اینکه او بوده که در حق شما اشتباه کرده و مقصر هم اوست. بعد از آن از او متنفر و خشمگین می شوید و دوست دارید به هر طریقی رفتارهایش را جبران کنید. این فرآیند هم کاملاً طبیعی است و شما آن را حتماً تجربه کرده یا می کنید. حتی گاهی من دیده ام که فرد درصدد است تا زندگی نفر مقابلش را به هر طریقی بهم بزند تا از احساس خشمش فروکش کند. به نوعی فرافکنی است. فرافکنی به این معناست که تقصیر را از خود دور و متوجه نفر مقابل کنم و یا نخواهم اتفاقاتی را که افتاده بپذیرم.

بعد از خشم وارد مرحله ی افسردگی و غم می شوید. دلتان نمی خواهد به زندگی عادی و روزمره بازگردید. از تفکر با او و بودنش احساس لذت دارید و نمی خواهید ذهناً او را دور بیندازید. همین که در ذهن تان هنوز باشد که بتوانید با او رابطه داشته باشید شما را راضی خواهد کرد. در این مرحله تصاویر ذهنی شما در آن مدت که به شکل خاطره درآمده است به آرام سازی و پذیرش موضوع و اتفاق افتاده کمک خواهد کرد. به مرور شاید دلتان بخواهد سری به آن خیابان و خاطرات تان با او بزنید در حالی که در مراحل بالا از یاداوریش احساس ترس و نفرت داشتید. دلتان نمی خواسته تصاویر به شما یادآوری شود و تلاش می کردید آن را به زور فراموش کنید. در این مرحله احساس می کنید می توانید به زندگی برگردید. منتها این غم در انتهای روز و یا در بین روز و حین کار به سراغتان می آید. از به یاد آوردن خاطرات ترسی ندارید، دچار اضطراب نمی شوید و شاید هم این رها نکردن به شما القا می کند که هنوز راه برگشتی وجود دارد. در حالی که ماه هاست خبری از فرد و یا عکس العملی از او من باب یادآوری  و بازگشت دریافت نکرده اید.

تمامی این مراحل به فواصل زمانی مختلف رخ خواهد داد. این نیست که شما در یک ماه بتوانید تمامی این ها را طی کنید.

اتفاق بدتر برای کسانی است که به جای گذراندن تمامی این مراحل و دانستن اینکه چه اتفاقاتی در روان آنها در حال رخ دادن است به فکر جایگزینی با نفر دیگر و سرکوب احساسات تجربه شده در رابطه شان هستند. فکر می کنند این جایگزین کردن با نفر بعدی به بهبود حالشان کمک می کند. در حالی که اگر این زخم های روانی و عاطفی بهبود نیابند و آسیب شناسی روانی رخ نداده باشد حتماً بد از بدتر خواهد شد و فرد دچار تنش ها و اضطراب های بیشتر و بدتر خواهد شد و چه بسا زمینه ساز اختلالات جدی تری مثل وسواس، پارانوئید و یا پارانویا و از این قبیل شود.

مراحل درمان باید قدم به قدم طی شود. شما می توانید در طی تجربه های این حس ها و هیجانات با درمانگر قدم به قدم همراه شوید تا او به بهبود و شناخت هرچه بهتر مسأله کمک تان کند.

مطمئن باشید با سرپوش گذاشتن و سرکوب کردن و به روی خود نیاوردن هیج مسأله ای حل نمی شود. بلکه این مواجهه ی شجاعانه با خود و احساسات خود است که می تواند به بهبود و درمان شما کمک کند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۲۴
mina nikseresht