روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روان شناسی رشد» ثبت شده است

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۸، ۰۴:۰۸ ب.ظ

امید....

نوشته بود:

«اگر توی فروشگاه استارباکس کار می‌کردم، به جای نوشتن اسم مردم روی فنجان قهوه‌شان، جملات زیر را می‌نوشتم:

«شما و تمام کسانی که دوست‌شان دارید، روزی خواهید مُرد. تنها بخش کوچکی از چیزهایی که گفته‌اید یا کارهایی که انجام داده‌اید برای تعداد کمی از مردم، اهمیت خواهند داشت، آن هم صرفاً برای یک مدت کوتاه. این حقیقتِ ناخوشایندِ زندگی‌ست. تمام مسائلی که به آن‌ها فکر می‌کنید یا کارهایی که انجام می‌دهید، تنها گریزِ استادانه‌ای از این حقیقت‌اند. ما غبارهای کیهانی بی‌اهمیتی هستیم که در یک نقطه‌ی‌ آبی پرسه می‌زنیم و به هم برخورد می‌کنیم. عظمتی برای خودمان تجسم می‌کنیم و اهدافی برای خودمان می‌سازیم. اما راستش را بخواهید، ما هیچ نیستیم.

پس از قهوه‌ی لعنتی‌تان لذت ببرید!»

شاید هدف از این جملات شعاری و کلیشه ای مثل این که شما بی نظیر خلق شده اید پس باید بی نظیر باشید یا تو بهترینی و می توانی بهترین ها را نصیب خودت کنی و چیزهایی همچون اینها که مخاطبینش تمامی ما بدون درنظر داشتن توانمندی، امکانات، زمان، سن و سال، شرایط و محل زندگی، شرایط خانوادگی، تحصیلات، معلومات، استعدادها و مهارت ها، توانمندی ها و گزینه های مهمی مثل اینهاست، پیامش به مخاطب تماماً غلط است. چرا که اساس و چارچوب های صحیح شناختی و بنیادین روان شناسی را ندارد و صرفاً منبع بازاریابی و تجارت است.

ما هیچ نیستیم به نوعی می تواند درست باشد. به این دیدگاه که ذهن مان را از این پارادوکس های معنایی و مفهومی ساخته شده نجات بدهیم که قرار است آثار خارق العاده ای از خود به جا بگذاریم و اگر این چنین نبود و یا نشد امید خودمان را از دست بدهیم و فکر کنیم آنها که جایگاهی را خلق کرده اند و یا به نوعی بنا بر تعاریف امروز ما صاحب مقام و موقعیت و رشته و حرفه و مهارتی خاص شده اند پس ما به درد نخور و بی مصرف خواهیم بود و یا خواهیم ماند.

ما هیچ نیستیم می تواند درست باشد چرا که باعث می شود همواره به این فکر کنم این ما هستیم که برای خودمان تعاریفی خاص نه برمبنای درستی جهان هستی بلکه برمبنای عصر حاضر و مردمانش مطرح کرده ایم که فکر می کنیم اینها عین موفقیت و رسیدن به همه ی آن چیزی است که وجود دارد و بقیه برایمان تعریف کرده اند.

تمامی اینها را در این مختصر کنار هم می گذارم تا بگویم امیدواری و اوضاع خراب یا اوضاع خوب هم طبق تعاریفی برایمان معنا می شود که چیده اند. تنها چیزی که وجود دارد این است که بیاندیشیم اکنون از چه چیزی باید لذت ببریم و ذهن مان را به سمت کدامین معنا هدایت کنیم که بالواقع وجود دارد و معنایی فراتر از موجودیت تمام آن چیزی دارد که ما امیدمان را وابسته به بودن و داشتن و یا نبودن و نداشتن آنها کرده ایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۸ ، ۱۶:۰۸
mina nikseresht
شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۱۲ ب.ظ

اثرگذاری از درون است نه از بیرون!

 

-چقدر دماغوئه!

-آره! بیشتر به نظرم بی جنبه است!

-خب نه انگار اصلاً تحمل شنیدن صدای مخالفشو نداره!

- یا نه اصلاً اگه بهش صدای مخالفش رو برسونی، داغ می کنه. خصوصاً که یک آدم متعصبه!

-معنی متعصب رو میدونی؟ خب آره یعنی اینکه روی افکارش، طرز فکرش، مدل رفتارش، عقایدش و کلاً همه چیزش عصا قورت داده. یعنی اونه که خوبه، ما بدیم!

-به نظرم آدم کم تحملیه! یعنی کافیه بهش نقد کنی یا اینکه ازش تعریف نکنی و یا خودش رو به خودش انعکاس بدی، عصبی میشه، جواب میده، محل نمیده و یه جوری رفتار میکنه که کاملاً مشخصه تحمل نداره.

بازخورد، انعکاس یا الفاظی همچون این به ما یاد می دهد فرد مقابل مان کیست. یعنی کافیست شما دست بگذارید روی نقطه ی ضعف فرد یا مدل رفتارش را با دیگران ،ادبیاتش و یا نگاهش را به تمام چیزهایی که ملاک سنجش ما برای شخصیت و تعیین شاخص های سالم بودن روان و رفتار است مشاهده نمایید. آن وقت اگر فاکتورهای سنجش روان را تحلیل کرده و آموخته باشید  و یا شاخص های آزمون NEO  یا MMPI و یا کتل را بدانید ی توانید برمبنای آنها شاخص های مورد مشاهده را قیاس نمایید.

مقیاس های سنجش ما برای شناخت کدامها باشد تا بدانیم آیا می توانیم ملاک ها و معیارهای یک روان سالم را به این فرد نسبت بدهیم یا خیر.

نقدهای دیگران را در مورد فرد شنیده ایم؟ مثلاً او فرد بسیار مغروری است! یا اینکه سعی می کند رفتارها را به نوعی (که البته به هر طوری که مدل رفتارش باشد) تلافی کند و اینها تماماً بستگی دارد. دور و بری های فرد را هم می توانیم بسنجیم. یک سری ویژگی ها ملاک های رفتاری فرد در خانواده است. یعنی اگر به رفتار آن خانواده هم دقت بکنیم این ویژگی ها و خصیصه های رفتار را در آنها نیز می بینیم. برای همین است که برای انتخاب فرد مناسب در ازدواج رفتارهای شاخص آنها شناسایی می شود. یا اینکه این فرد با افرادی شبیه خود دوست است. اگر دقتی به رفتار آنها نیز داشته باشیم ویژگی هایی که به نظر ما نادرست و ناسالم است در دوست او هم مشابه وجود دارد. مثلاً همان که فردی انتقادناپذیر، حساس، رنجور است دوست او هم ملاک هایی مشابه را دارد.

روش جبران، رفتارهای انعکاسی و بلافاصله و با شدت همراه با خشونت و تعرض، عدم تحمل در شنیدن نظر و حرف دیگران و احترام به آن و برتر دانستن خود و اصرار و تحکم روی آن همه ی اینها نشانه ی ناسالم بودن روان است.

ما نمی توانیم خودمان را پشت سایه های شخصیتی مان پنهان کنیم و یا از روش های جبران برای پوشاندن نقصه های رفتار و اخلاق بهره ببریم چرا که اگر عزت نفس پایینی داشته باشیم و یا تله ی بی ارزشی، دستاویزمان می شود همین رفتارها.

چقدر بحث عزت نفس مهم، جدی و زیباست و فردی که عزت نفس بالایی دارد فردی آرام، قابل احترام، اثرگذار و باارزش است که البته در پی بی ارزش کردن دیگران و انتقام با هر رفتار نازیبایی نیست.

من این یک جمله را با یقین صد در صد می نویسم و البته بگوییم 99% تا آن یک درصد خطا را هم برایش باقی بگذارم.

اثرگذاری از روان سالم برمی خیزد و قطعاً یک روان ناسالم که رفتارهای ناسالم تری هم دارد اثرگذار نمی شود چرا که انرژی منفی روان بی آنکه شما بدانید و متوجهش باشید به دیگران منتقل خواهد شد و اثرش را خواهد گذاشت. چه بسا انسان هایی که روان سالم دارند و بسیار اثرگذار می شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۱۲
mina nikseresht
دوشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۳۰ ب.ظ

بازی با زندگی دیگران به چه قیمت هایی؟!

 

 

یادم هست سال گذشته یکی از دوستان روان شناسم که تازه مشغول شده بود به شروع کار پایان نامه اش هنگام گفتگو در مورد فعالیت های آینده اش و تصمیماتی که قرار بود برای برنامه ی کاریش بگیرد را جویا شدم. در پی سؤال من، پاسخ داد: « فعلاً قصد دارم چندین ماه پیش اساتید برتر رشته مان کارورزی و دوره های تخصصی بروم. تجربه کسب کنم کنارشان. کتابهای بیشتری را بخوانم تا ببینم چه پیش خواهد آمد.» دوباره سؤال کردم: « قصد نداری مشاوره بدهی؟» هرچند می دانستم در شش سالی که پیوسته درس خوانده بود نه کاری مرتبط انجام داده بود و نه مطالعاتی خارج از دانشگاه و دوره های تخصصی رفته بود و سؤال من بیشتر مسأله ی سنجش داشت. پاسخ داد: « نه بابا! مگر مشاوره دادن کشک است! مگر می شود با زندگی یک آدم اینقدر راحت بازی کرد!!!»

جواب درست و قابل قبولی بود. پاسخی که در قوانین نظام روان شناسی هم ذکر شده که فرد تا یک سال پس از فارغ التحصیلی از رشته ی روان شناسی اجازه ی مشاوره دادن ندارد. حالا این وجدان و شرف و انسانیت خود فرد را هم اگر اضافه به ماجرا کنیم خیلی ها حتی در دانشگاه هم اکتفا به همان درس و دروس مرتبط کرده اند. نه مراجع دیده اند، نه سالها وقت صرف کرده اند تا مشکلات و زندگی دیگران را بشنوند و نه مرتبط با آن مشکلات دوره های تخصصی روان شناسی دیده اند که بدانند این مشکل به کدام ریشه های روانی بازمیگردد و نسخه های درمانی آن کدام است؟

 

 

چندی قبل مصاحبه ای دادم. در آن مصاحبه از من سؤال کردند: آیا تا به حال مشاوره هم داده اید؟ خیلی باتعجب نگاه کردم. سوال بیجایی بود و شاید هم بیشتر سنجش عیار تخصص من و پایبندی من را میخواستند بسنجند. پاسخ دادم: من به صورت حرفه ای و تخصصی مشاوره نداده و نمی دهم. به عقیده ی من، حداقل ده سال کسب دانش تخصصی و حرفه ای و تجربی لازم است تا بتوان زندگی یک نفر را در دست خود گرفت و او را راهنمایی و البته مشاوره ی تخصصی داد.

 

 

در را بستم و آمدم بیرون. برایم مهم نبود آنها من را می پذیرند یا نمی پذیرند. اصلاً برایم مهم نبود با سابقه ی ده سال کار و مطالعه ی مداوم در رشته ی روان شناسی آنها نسبت به من چه دیدگاه و نظری دارند و یا خواهند داشت. ذره ای در دلم احساس ضعف نکردم که چرا بوده که دور و برم و یا در فضای مجازی برطبق آنچه که تشخیص دادم مشکلات روحی و روانی افراد را راهنمایی کرده ام و در نهایت اشخاص متخصص و متبحر رشته ام را که اساتیدم بوده اند معرفی نموده ام. اما همین قدر که وجدانم از خودم راضی بود و آرامش داشتم که من با زندگی دیگرانی بازی نکردم تا سالها بعد بفهمند اگر آن مشاوره ی غلط نبود، اگر آن رفتار اشتباه مشاور نبود، اگر مشاور من می فهمید تک تک حالتها و رفتارهایش در بدو ورود مراجع و حتی نوع صندلی و طرز نشستنش همه و همه نیاز به تخصص دارد آن وقت هیچ گاه به خودش هیچ وقت اجازه نمی داد برمسندی تکیه بدهد که گاهی حکم یک قتل را بر گردن خواهد داشت. قتل نفس خطایش بخشودنی نیست. شاید کم کاری سازمان نظام هم هست که امروز کسانی جرات کرده اند بی هیچ دانش و سواد تخصصی دفتری، موسسه ای یا حتی سازمانی داشته باشند که با زندگی دیگران براحتی بازی کنند.

 

 

چندی قبل با یکی از بازرسین سازمان نظام صحبتی داشتم و ایشان اشاره به این داشتند که بسیاری از کسانی که قوانین نظام را در موسسه ام رعایت نکرده اند از کار برکنار کرده ام و البته که جریمه ای مطابق قانون هم دارند و یا پروانه یا مجوز فعالیت شان را هم باطل خواهند نمود با خودم فکر کردم و یاد صحبت یکی از اساتیدم افتادم که دکترای روان شناس هستند و می فرمودند: این جمله را از من به یاد داشته باش هیچ وقت با زندگی کسی بازی نکن. مشاوره دادن دقیقاً مثل لبه ی تیغ راه رفتن است. با هر حرکت اشتباهی خونی جاری خواهد شد که تا ابد جایش باقی خواهد ماند.

 

 

تعجبم از آن کسانی است که ژست مشاور می گیرند، سواد تخصصی و تجربه ی مربوطه را ندارند و البته که بسیار راحت با زندگی دیگران بازی می کنند. حیف که من آن زمان ها دانش لازم امروز را از روان شناسی نداشتم و پای مشاوره هایی نشستم و مشاوره هایی گرفتم که زندگیم را خراب کرد و جای جبران هم نداشت و البته که آن دین به گردن آنها باقی خواهد ماند.

 

 

دوستان عزیزم، تک تک مشکلات روحی اگر اختلال نباشد، دست کم نیاز به این دارد که ذهن مشاور آنقدر دروس تخصصی را خوانده و آموخته باشد که با کتابچه ی ذهنش مراجعه کند و بتواند تک تک گفته هایش مراجع را ارجاع به آن کتاب و آن مسأله ی روحی و روانی بدهد. گاهی مراجع چندین نوع اختلال را باهم دارد و شما باید تمام نشانگان بالینی مراجع را بدانید و تجربه کسب کرده باشید تا بتوانید راهنمایی صحیحی نسبت به آن مشکل بکنید و گاهی روان ما آنقدر پیچیدگی دارد که بی هیچ شکی کسی جز دکترین متخصص روان شناس بالینی یا عمومی با دانش و تخصص شان ما را بتوانند یاری کنند.

 

 

بی شک با چهار کارگاه رفتن و تست کردن دانسته ها روی مراجع بعد اتمام کارگاه نمی توان ادعا کرد که شما تخصص مشاوره دادن را کسب کرده اید. حتماً چهار استاد متخصص و با تجربه باید صحت اعتبار و دانش شما را در طی آموزش دیدن بسنجند.

 

 

توصیه ی بنده به شما این است که در صورتی که نیاز به مشاوره داشتید در زمینه های مورد نیاز به درمانگر متخصص مربوط به همان مشکل مراجعه کنید. یعنی اگر مشکل در ارتباط با همسر خود دارید زوج درمانگران، اگر مشکل در تربیت کودک خود دارید روان شناسان کودک و نوجوان بالینی، اگر مشکلات روحی شدید دارید درمانگران بالینی و اگر درگیری کار و شغل و تحصیل دارید به مشاوران متخصص این رشته ها مراجعه بفرمایید.

 

 

صرف ادعا و بازی با کلمات و نداشتن دانش تخصصی روان شناسی نمی شود براحتی با زندگی دیگران بازی کرد که اگر بازی کردم وجدان و نادانی من است که نمی دانستم هرچیزی نیاز به آموزش و دانش دارد.

 

 

حرف بسیار است و زمان اندک....

 

 

به خدا می سپارمتان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۰
mina nikseresht
دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۱۹ ب.ظ

ارتباط و اهمیت هوش هیجانی و مهارت حل مسأله

یکی از جنبه های مهم هوش، هوش هیجانی یا عاطفی است. یکی از نشانه های مطلوبیت هوش هیجانی در فرد این است که بتواند در پیچیدگی های شناختی-هیجانی خود و دیگران تعادل و توازن برقرار کند، در شرایط بحرانی با مدیریت هیجانات خود مثل خشم، غم، شادی های مضاعف، استرس و یا ترس اوضاع را کنترل نماید و تصمیمات غیرمنطقی و غیرعاقلانه ای نگیرد. فردی که هوش هیجانی مطلوبی دارد در مشکلات می تواند تکانش های خود را حفظ نماید، احساسات تداخلی در تصمیم درست او ندارند و توانایی درک، اندازه گیری، شناخت، ارزیابی و بیان احساسات خود را در شرایط نامطلوب دارد.

در مقالات قبل به این اشاره کردم که هوش یکی از فاکتورهای اصلی و مهم در بحث انتخاب همسر است. چرا که اگر فردی از لحاظ تقسیم بندی های هوش در درجه ی اعتبار پایینی قرار داشته باشد توانایی تمیز قایل شدن بین مسایل مختلف چه از لحاظ بُعد شناختی مسائل و چه از لحاظ ابعاد هیجانی را ندارد.

افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند شانس موفقیت بیشتری در روابط اجتماعی، خانوادگی و شغلی خود دارند و این افراد، افراد تاثیرگذار و مؤثر در هریک از ابعاد زندگی خودشان هستند که شناخت و استعداد لازم را در آن زمینه کسب و پرورش داده اند.

نظریه توانایی (تجدیدنظر شده در سال 1997) هوش هیجانی را به چهار حوزه تقسیم می‌ کند که حوزه اول شامل ادراک و ابراز هیجان‌ها می‌باشد که در برگیرنده ارزیابی صحیح هیجان‌های خود و دیگران می‌باشد. حوزه دوم شامل توانایی کاربرد هیجان‌ها جهت تسهیل تفکر است که دربرگیرنده پیوند و ارتباط صحیح هیجان‌ها با سایر احساسات و نیز توانایی کاربرد هیجان‌ها برای بهبود و افزایش تفکر می‌باشد. سومین حوزه یعنی درک و فهم هیجان‌ها، شامل تجزیه کردن هیجان‌ها به اجزای مختلف، فهمیدن و درک تغییر احتمالی از یک حالت احساسی به حالت احساسی دیگر و فهم احساسات پیچیده در موقعیت‌های اجتماعی می‌باشد. در پایان حوزه چهارم مدیریت هیجان‌ها است که شامل توانایی اداره احساسات خود و دیگران می‌باشد.

بی شک پیچیده ترین و مهمترین قسمت هوش، هوش هیجانی است. به این معنا که فرد بین ابعاد شناختی و هیجانات خود باید سازگاری و منطق درستی را پیاده سازی کند.

ابعاد شناختی فرد گاهی در اثر شکل گرفتن طرحواره های معیوب اعم از تجربیات تلخ گذشته مثل دوران کودکی، نوجوانی و جوانی دچار تسلسل می شود و هنگامی که فرد در موقعیت های احساسی زندگی واقع می شود نمی تواند تصمیم درست و منطقی بگیرد و بین منطق، شناخت و احساسات خود توازن برقرار نماید و در نهایت آنچه که مبنای رفتار نهایی فرد می شود همان طرحواره های معیوب گذشته و هیجانات و احساسات مخرب می شود.

 بسیار مهم است که شما در هنگام ازدواج به این موضوع دقت کنید که فرد در گذشته ی رفتاری و هیجانی و شناختی خود بر چه مبنایی عمل کرده است. آیا مبنای رفتار براساس طرحواره های ذهنی است که اساسش تجربیات اشتباه و غلط دوران کودکی و یا نوجوانی است؟ دقت کنید میزان سازگاری او با دیگران در شرایط مختلف به چه  میزان بوده است؟ آیا در دوران مدرسه جز افراد آشوب گر و اختلال گر مدرسه به حساب می آمده و یا اینکه سیر رشد خود برمبنای خواست والدین و جامعه ای که در آن واقع شده است همچون ادامه ی تحصیل و پرهیز از هنجارشکنی در جامعه ی خود بوده است.

بررسی روان شناسان نشان داده است افرادی که دوران رشد کودکی، نوجوانی سالمی را از لحاظ روان شناسی رشد طی کرده اند شخصیت های باثبات اخلاقی بهتر، سازگارتر و قابل اعتمادتری دارند و این نشان دهنده ی میزان بالای هوش هیجانی فرد می باشد. در حالیکه شخصیت ناسازگار و هنجارشکن و خودمحور که نه تنها عقاید دیگران و احساسات آنها برایشان مهم نیست بلکه هنوز در دوران نوجوان ابدی بسر می برند طبیعتا قابل اعتماد نبوده و نمی توانند زندگی مشترک مطلوب و موفقی داشته باشند.

میزان زیادی از هوش هیجانی به خودمحور نبودن و در نظر گرفتن احساسات دیگران مربوط می شود. اینکه بتوانم خودم را جای نفر مقابل بگذارم و بیش از آنکه خودمحور باشم توانایی حل مسأله، عذرخواهی به موقع در صورت مقصر بودن و توانایی تفکیک سهم خود در اشتباهات و مقصر جلوه ندادن طرف مقابل دارا باشم.

به  گفته های این فرد دقت کنید:

« همش، تقصیر او بود. اگر زندگی ما به سمت طلاق پیش رفت من اصلاً مقصر نبودم. او بود که باعث می شد ما دایما باهم بحث و دعوا کنیم، او به من سوءظن داشت، او و او و او...» درست است که گاهی ما نمی توانیم ابعاد سلامت روان شخصی را دورادور بسنجیم ما با مطالعه ی گذشته ی رفتاری فرد و عکس العمل های او در موقعیت های متفاوتی که اختلاف و مشاجره ای رخ داده است می توانیم متوجه این موضوع باشیم که وقتی فرد نمی تواند سهم دقیق اشتباهات گذشته ی خود را استخراج، تحلیل و بررسی کند و تمام تقصیرات را متوجه نفر مقابلش می داند، پس هم مهارت حل مسأله را نداشته و هم از هوش هیجانی پایینی برخودار می باشد. اگر من هوش هیجانی بالایی داشته باشم در مواقعی که می دانم آغازکننده ی مشاجره و دعوا هستم و نمی توانم نقاط حساس نفر مقابلم را تشخیص بدهم و در نهایت اشتباه هم توان عذرخواهی ندارم پس من لازم دارم روی کسب مهارت های هوش هیجانی تمرین کنم.

باعث تأسف که در جامعه ی امروزی، بیش از آنکه میزان سازگاری، مدارا، خودمحور نبودن و توانایی حل تعارض و مسأله، درک و سنجش ابعاد شخصیت سالم و روانی فرد ملاک انتخاب باشد، جایگاه و موقعیت اجتماعی، تحصیلات، قد و وزن، زیبایی و افتخارات خانوادگی ملاک ازدواج موفق شده است. به همین دلیل است که روز به روز بر میزان طلاق ها اضافه می شود.

چه بسیار افراد با تحصیلات و با افتخارات خانوادگی که هوش هیجانی، میان فردی، برون فردی، هوش اجتماعی پایینی دارند و اگر اینها پایین باشد درصد موفقیت در ازدواج پایین خواهد آمد.

باید بدانیم آموختن مهارت های زندگی همچون مهارت حل مسأله، مهارت تصمیم گیری و امثال اینها جزء بایدهای مهم در زندگی و پس از ازدواج است و اگر در اینها عملکرد ضعیفی در گذشته داشته باشیم و به فکر درمان آن نباشیم صد در صد با ضمانت من، نمی توان انتظار ازدواج موفقی را داشت که ختم به طلاق نگردد.

نکته ی آخر اینکه کسی که در طول روز مدام درگیر هیجانات مختلف خود است و نمی تواند هیجانات خود را در رفتار کنترل نماید و عامل اصلی رفتار و عکس العمل های او هیجاناتش می باشد، نمی توان به راحتی اعتماد و تکیه کرد و انتظار رفتار صحیح و منطقی را داشت.

نوسانات شدید هیجانات و تکانه ها علامتی است که به ما می گوید فرد در دشواری ها و سختی ها و تعارضات با دیگران مبنای رفتاری اش می شود هیجانات و این عدم تفکیک ابعاد شناختی از هیجانات فرد را به سمت عدم رفتار صحیح و غیرمنطقی پیش می برد و مبنای رفتار، خودمحوری او خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۱۹
mina nikseresht


ارتباط بحث بسیار مهمی است. قطعاً یکی از چالش های فرد زمانی آغاز می شود که در بحث ارتباط نمی تواند اثر مطلوبی از خود در روان نفر مقابلش به جای بگذارد و یا او را دچار بحران و چالش های رفتاری و اخلاقی خواهد کرد.

در نوشتار قبلی اشاره به این کردم که هوش تا چه اندازه در ازدواج و تحکیم یا تزلزل رابطه مؤثر است. داشتن هوش هیجانی یا عاطفی بالا، هوش اجتماعی، هوش درون فردی و یا میان فردی می تواند فرد را به سمت اثرگذاری در روابط خود سوق بدهد. فردی که هوش عاطفی پایینی دارد قابلیت درک و پیش بینی احساسی نفر مقابلش را ندارد. او تنها می تواند به سود احساسات و هیجانات خود رفتاری را پیش بگیرد .بی آنکه توانایی درک و احساسات نفر مقابلش را داشته باشد.

در ارتباط بین زوجین بارها شنیده و دیده ایم که خانمی به خستگی و ناتوانی خود از امورات روزمره و یا نگهداری از فرزند اشاره کرده است و تمایلات جنسی همسرش که او را مورد آزار قرار می دهد هنگامی که این خستگی مانع از داشتن ارتباط شده است. در این گفته ها به این اشاره می شود که همسرم تنها به خودش فکر می کند، خستگی و احوال من را ندیده و درک نمی کند و من نگرانم اگر به این نیازش پاسخ ندهم میل به دیگری و محیط خارج از رابطه مان پیدا خواهد کرد. در نقطه ی مقابل مردانی را هم دیده ام که نه تنها کمک حال همسر و درک خستگی های او هستند بلکه توانایی کنترل و اداره ی هیجانات خود را دارند و پا به پای همسرشان و درک او از شرایطش روابط بهتر و صمیمانه تری را رقم می زنند.

خانمی بارها و بارها به همسرش یادآوری می کند که ارتباطات او در خارج از چارچوبهای ارتباطی و یا خط قرمزها در محیط بیرون از رابطه شان تا چه اندازه می تواند باعث سست شدن رابطه شان و فروکش کردن احساس محبت و الفت و صمیمیت بین آنها می شود اما همسر او بی اعتنا به این موضوع و عدم درک موضوع مورد درخواست همسرش و عدم توانایی در پیش بینی کردن اثرات این رفتار در ارتباط او با همسرش می تواند به مرور زمان زندگی آنها را به سمت تنش، دعوا و در نهایت طلاق پیش ببرد. کم نبودند زوج هایی که به همین دلایل زندگی شان رو به طلاق رفته است که نمونه هایش را در نزدیکان و دوستان و مراجعین دیده ام. طبیعتاً یکی از دلایل این عدم توانایی برمی گردد به هوش. اینکه فرد نمی تواند خودش را جای فرد مقابلش بگذارد و احساسات و رفتارهایش را پیش بینی و شبیه سازی نماید به عملکرد ضعیف هوش او بازمی گردد.

در همین زمینه، شاید شنیده یا دیده باشیم افرادی را که روابط اجتماعی ضعیفی دارند، نمی توانند در جامعه ی فردی، برون فردی، خانوادگی و اجتماعی خود موفق عمل کنند. حتماً این گلایه ها به گوش تان رسیده که گاهاً خانم یا آقایی شکایتش این است که همسر من با خانواده و بستگان من رفت و آمد نمی کند، اگر هم رفت و آمد کند بیشتر باعث اختلاف و مشاجره بین مان خواهد شد و یا حتی وقتی فرد بین دعوای خانوادگی و همسرش نمی تواند مسأله را به درستی حل کند و یک طرفه به قاضی رفته و قضاوت می کند و احساسات هر کدام از طرفین را در نظر نمی گیرد اینها نیز به موضوع هوش باز می گردد. شاید بسیاری از علت های مشاجره ها و اختلاف ها دقیقاً به همین علت باشد که فرد در ضریب هوشی پایین با داشتن تفکر عینی و نه انتزاعی زمینه ساز انواع اختلافات در زندگی مشترک خود خواهد بود. وقتی خانمی شکایت می کند که همسرم در دعواها منظور من را نمی فهمد، احساسات من را نادیده می گیرد و تمام حواسش جمع این می شود که در فلان مشاجره مان من هنگام عصبانیت حرفی زدم که نباید می زدم و یا توانایی تمیز دادن اشتباهات گذشته و جبران آنها را ندارد و من را هنوز هم همان آدم قبلی می داند که فلان خطا یا اشتباه را در رابطه مان مرتکب شدم. بارها هم به او اعلام کرده ام که من آدم سابق نیستم اما او هربار باز هم اشتباهات من را یادآوری می کند و آنها را با ملاک ها و عقیده و سلیقه ی شخصی اش می سنجد.

دوستان و همراهان ارجمند.

امروز اگر از بنده سوال کنند یکی از عوامل مهم و اثرگذار در ازدواج کدام عامل خواهد بود بی شک و بدون مکث خواهم گفت: هوش. فردی که ضریب هوشی هر کدام از انواع هوش بالایی داشته باشد براحتی آسیب شناسی می کند، تحت تأثیر احساسات و قلیان آنها تصمیم نمی گیرد و اقدام به رفتار ناشایست نمی کند، توانایی مدیریت زمان و چالش های زندگی را دارد، می فهمد انسان ها هر روز و هر لحظه قابلیت تغییر را دارند و آدم دیروز، ممکن است آدم امروز نباشد، در گفتار و رفتار نفر مقابلشان ایست نمی کنند تا مانع رشد و پیشرفت شخصی و مشترک خود شوند و قابلیت فهم منطقی و دقیق از افراد و برداشت صحیح از علت ها و چرایی های رفتار خواهند داشت. افرادی که هوش عاطفی یا هیجانی بالایی دارند بیشتر از آنکه به فکر تغییر نفر مقابل خود باشند و مانع یا سد راه همسرشان در رشد فردی و پیشرفت های شخصی اش شوند، توانایی همدلی، درک و کمک به او در بالا و پایین رفتن های زندگی را دارند ضمن آنکه اشتباهات و رفتارهای خود را دقیق شناسایی کرده و در صدد جبران و اصلاح آن برمی آیند در حالیکه افراد با ضریب هوشی پایین مدام دنبال مقصر و متهم  کردن همسر و شریک زندگی خود می باشند.

سنجش هوش به وسیله ی تست کتل صورت می پذیرد و در مصاحبه های بالینی نیز یک فرد متبحر توانایی تشخیص هوش نفر مقابل را خواهد داشت.حتماً مشاوره های پیش از ازدواج به مدل PMC می تواند شما را به سمت تشکیل یک زندگی محکم تر و موفق تر پیش ببرد.

افراد با ضریب هوش بالا دنبال مقصر و متهم دانستن نفر مقابل در ارتباط نیستند بلکه دنبال آسیب شناسی رفتار خود، پیدا کردن نقاط قوت یا ضعف رابطه و پیش بردن هر دو نفر به اصلاح و رفع آن به شکل منطقی و درست است در حالیکه هیچ کدام از طرفین احساس ضرر یا بازنده بودن در رابطه را نداشته باشند. رابطه بازی بُرد و باخت نیست و کسانی که دنبال حریف در رابطه می گردند و یا می خواهند اهمال زور و یا قدرت در رابطه و یا روابط داشته باشند نشان از همان پایین بودن هوش و عدم مهارت در رابطه و عدم سواد لازم در این موضوع را دارد.

شاید در چالش های رابطه مان لازم باشد کمی درنگ کنیم و فکر بالا بردن دانش خود و مهارت لازم در این زمینه را بکنیم که بی دانش زیستن و ارتباط داشتن یک ضعف جدی و اساسی است که لطمه ها و آسیب های آن به خود و زندگی فردی و خانوادگی و اجتماعی مان باز خواهد گشت.

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۳۷
mina nikseresht
پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۸، ۰۱:۵۱ ب.ظ

هوش یک فاکتور مهم در ازدواج




آنچه که در مشاوره ها و مراجعات زوج ها به مراکز و کلینیک های تخصصی مشاوره به گوش رسیده و به چشم دیده شده است حکایت از آن دارد که یکی از مهم ترین عوامل اختلاف بین زوج ها به مبحث هوش برمی گردد.

هوش به این معنا که یک فرد باید در ابعاد مختلف زندگی اش برخوردار از انواع هوش باشد.

هُوارد گاردنر در تقسیم بندی هوش به بررسی مفاهیم پایه ای آنها پرداخت و با تقسیم بندی آن به نه جزء انواع هوش را به طور مستقل تعریف و بررسی کرد.

گاردنر معتقد بود یک هوش وجود ندارد و بلکه چندین هوش وجود دارد و در حقیقت هوش عبارت بود از توانایی حل مسائل یا تولید محصولات که در فرهنگ و جامعه ی فرد ارزشمند است. به این ترتیب او معتقد بود که هوش در فرهنگ و جامعه ی خاص فرد تعریف می شود.

اما آنچه که من در این مختصر قصد اشاره به آنها را دارد شامل این هوش هاست:

هوش میان فردی، هوش درون فردی، هوش عاطفی(هیجانی)، هوش اجتماعی.

*هوش میان فردی به این معناست که فرد به اعمال، رفتار، گفتار و انگیزه های درونی خود آگاهی داشته باشد. حالات روانی خود را در موقعیت های مختلف بررسی کند مثلا بداند چه چیزهایی باعث خوشحالی و ناراحتی و یا اضطراب و عصبانیت او می شود، در چه شرایط و موقعیت هایی حال بهتر و یا بدتری دارد و مواردی این چنینی. بتواند احساسات دیگران را به راحتی ارزیابی کند. مثلاً من بتوانم احساسات اطرافیانم اعم از همسر، فرزند، پدر، مادر و خواهر یا برادر را تشخیص بدهم و در شرایط رفتار مناسبی از خود نشان بدهم و ارزیابی درستی از احساسات و رفتارها بکنم تا درک درست تری از این شرایط داشته باشم. هوش میان فردی من جمله شامل عمل به دانسته ها و اطلاعات فرد نیز می شود. افرادی که هوش میان فردی بالایی دارند توانایی الهام بخشی، رهبری دیگران و پاسخ دادن به رفتارها، هیجان ها، انگیزه ها و عقاید و موقعیت های آنها را دارند.

*هوش درون فردی به این معناست که فرد توانایی انگیزه بخشیدن به خود، حل مسائل شخصی، اجتماعی را دارد. براساس انگیزه های درونی خود جلو می رود. از تنهایی خود لذت می برد و شاید در مواقعی نیز میل به تنهایی را بیشتر از بودن در گروه و مشارکت در آن را دارد. فرد دارای هوش درون فردی به تنهایی می تواند حال خودش را خوب کند و احساس شادی داشته باشد و نیازی به داشتن محرک خارجی ندارد و نسبت به حالات و احساسات خود توانایی درک عمیق و شناخت از آن را دارا می باشد. فرد توانایی درک و شناسایی نقاط قوت و ضعف خودش را داراست. هیجان ها، انگیزه ها و روش ها را می داند و به عبارتی به خودآگاهی اشراف دارد.

*هوش عاطفی:

افرادی که در محیط خود سازش پذیر و قابلیت انعطاف در رفتار خود را دارا هستند دارای هوش عاطفی بالایی اند. این افراد قادر خواهند بود به راحتی روابط عاطفی خود را مدیریت و هدایت کنند. مشکلات بین فردی را از راه درست و منطقی حل نمایند در حالی که افرادی که هوش عاطفی پایینی دارند زمینه ساز اختلاف، تنش و بهم ریختگی روابط عاطفی خواهند بود. افرادی که هوش عاطفی بالایی دارند می توانند در صورت بروز مشکلات عاطفی بین فردی آنها را مدیریت کرده و عمکرد موثر و بهتر داشته باشند. از مقالاتِ پژوهشی برخی دانشمندان این‌گونه بر می‌آید که، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند می‌توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بینِ پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعاتِ عاطفی برای راهنمایی فرایندِ تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند.

 هوش عاطفی ، شیوه برخورد فرد با مسائل و فراز نشیب‌های زندگی را نشان می‌دهد. به عبارتی هوش عاطفی مجموعه‌ای ازخصوصیات شخصیتی است که در سرنوشت و سبک زندگی فرد موثر است. این خصوصیات شخصیتی موجب می‌شود که فرد از شیوه‌های مناسب برای گذران زندگی و مراحل آن استفاده می‌کند. این افراد رضایت از زندگی بیشتری دارند، شاداب‌تر هستند.

ارتباط بهتری با اطرافیان برقرار می‌کنند و قدرت سازش بیشتری با مشکلات عاطفی و هیجانی دارند. از زندگی عاطفی غنی و سرشاری برخوردار هستند. دلسوز و پرملاحظه هستند. مسئولیت پذیری بیشتری دارند. در مورد خود برداشت و نگرش مثبتی دارند. با خود راحت هستند و بیشتر از افراد دیگر پذیرای تجارب احساسی و هیجانی هستند.

*هوش اجتماعی:

دانیل گلمن مولف کتاب هوش هیجانی چهار مولفه برای EQ مطرح می‌کند:

       آگاه بودن بر خود

        مدیریت بر خود

        توجه به محیط

        مدیریت رابطه‌ها

گلمن اصطلاحات عصب‌شناسی (Neuroscience) و عصب‌شناسی اجتماعی (Social Neuroscience) را بارها به‌کار می‌برد و تأکید می‌کند که زتدگی اجتماعی در کنار دیگران و تعامل با سایر انسان‌ها، صرفاً یک انتخاب کاملاً آگاهانه‌ و تحلیلی نیست؛ بلکه ریشه در ساختار مغز ما انسان‌ها دارد.

اینکه فردی می تواند تحت تاثیر احساسات ما قرار بگیرد و غم و اندوه و شادی ما را درک کرده و رفتار درست و خیرخواهانه ای بروز بدهد نشان از هوش اجتماعی بالای او دارد.

گلمن معتقد است که حتی تا پایان قرن بیستم، بسیاری از دانشمندان و نویسندگان، معتقد بوده‌اند که این ویژگی‌ها و رفتارها، ناشی از نوعی تحلیل آگاهانه است. یعنی مسیر بالادستی در مغز از تعامل اجتماعی و رابطه با دیگران حمایت می‌کند:

    ما باید با دیگران خوب برخورد کنیم، تا آ‌نها هم با ما خوب برخورد کنند.

    شکنجه نباید رواج پیدا کند، چون ممکن است روزی نوبت خود ما هم بشود.

    ما باید با دیگران همکاری کنیم، تا به هدف‌های بزرگ‌تری دست یابیم.

گلمن اشاره به این دارد که تنها غریزه ی انسان نیست که می تواند هوش اجتماعی را رشد بدهد بلکه تعامل فرد با محیط و اجتماعش ضامن بقای او خواهد بود.

گلمن هوش اجتماعی را اینگونه تعریف کرد:

      همدلی اولیه (Primal Empathy): درک حس دیگران از طریق پیام‌های غیرکلامی و علائم چهره‌ی آن‌ها

     کوک شدن و هم‌آهنگ شدن با دیگری(Attunement): گوش دادن فعالانه و پذیرا و همراه شدن با دیگری

     دقت همدلانه (Empathic Accuracy): این‌که حس‌ها، نیت‌ها و افکار طرف مقابل را درک کنیم

     شناخت اجتماعی (Social Cognition): توانایی درک روابط اجتماعی در محیط اطراف‌مان

گلمن در کتاب خود بارها تأکید می‌کند که شیوه‌ای که والدین برای تربیت و پرورش فرزندان خود به کار می‌گیرند، نقش مهمی در تقویت هوش اجتماعی کودکان دارد.

به بیان دیگر، نمی‌توانیم پایین‌بودن هوش اجتماعی و توانایی‌های ارتباطی فرزندمان را یکسره به عوامل ژنتیکی ربط بدهیم و باید بپذیریم که خودمان هم با روش‌های تربیتی ناکارآمد، در ضعف‌ها و ناتوانی‌های او، موثر بوده‌ایم.

روابط اجتماعی و روابط عاطفی

بخش مهمی از کتاب گلمن، به روابط اجتماعی و روابط عاطفی اختصاص پیدا کرده است.

او در بحث رابطه عاطفی، توضیح می‌دهد که عاشقی و رابطه‌ی عاشقانه، سه وجه دارد که هر یک، مکانیزم متفاوتی را در مغز ما فعال می‌کنند:

     دلبسته شدن به دیگری (در این‌جا سبک‌های دلبستگی را مطرح می‌کند)

       میل به مراقبت از دیگری

         میل غریزی به رابطه ی جنسی

    با توضیح هریک از انواع هوش براحتی می توانیم دریابیم چرا در بررسی این مسأله در انتخاب همسر به آن باید دقت و توجه داشت و اگر هریک از این هوش ها عملکرد ضعیفی داشته باشد منشا اختلافات بسیار و دعواها و مشاجره های بین دونفر خواهد بود.

در مقاله ی بعدی به این مهم خواهم پرداخت.

یاحق...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۵۱
mina nikseresht
سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۵۹ ق.ظ

روزی گذشته ات را دوباره در آغوش خواهی گرفت....


این جمله را زیاد می خوانید که : گذشته را فراموش کنید، در لحظه زندگی کنید و به فکر آینده باشید و یا چیزهایی با این تیپ کلمات که شما را تشویق به فراموش کردن گذشته تان می کند.

این سؤال را هم زیاد می خوانیم یا می شنویم که: چطور فراموش کنم؟

آیا می شود فراموش کرد؟

خیر؛ فراموشی در سیستم خلقت انسان تعریف نشده است. مثل این است که بگوییم می شود سیستم، دکمه ی shout down نداشته باشد و جالب است که در طراحی وب و سیستم هم بخشی به نام history تعریف می شود تا در صورت لزوم به آن مراجعه گردد. پس گذشته نه تنها فراموش نمی شود بلکه سهم بسیار مهمی هم در زندگی الان و امروز ما دارد. ما در روند مصاحبه های بالینی و درمان، بررسی تاریخچه ی روانی فرد در گذشته را جز اولویت های کار می دانیم. اگر فرد امروز مسائل حل نشده ی عاطفی دارد حتماً باید در گذشته چالش های پیش آمده را که امروز به شکل عقده درآمده است بررسی کرد. پس گذشته ی ما در رفتارهای امروز ما در هر بُعدی از زندگی مان اثرگذار است و اگر درمان نشده باشد حتماً برای خودمان و دیگران آسیب زننده خواهد بود.

اگر از روند رفتار و عملکردمان در گذشته درس گرفته باشیم و درصدد اصلاح و جبران آن باشیم این گذشته می تواند برایمان درس و تجربه و تکرار نکردن اشتباهات باشد و در صورتی اشتباه نمی کنیم که نشسته باشیم و تحلیل درستی از اشتباهات خود در بیاوریم.اگر مهارت داشته باشیم و قبل از عمل فکر کنیم و بدانیم تبعات هر رفتار و هر حرفی و هر مدل از زندگی می تواند در آینده مان اثرگذار باشد پس بیشتر به نوع و مدل زندگی و تصمیمات مان دقت می کنیم.

من دوسال قبل در تایمی از زمان شاید به اندازه ی یک ترم تحصیلی هر وقت سرکلاس یا کارگاه یا هر ارتباط که می نشستم بی اختیار چشمم به اندازه ی چاقی استاد و دیگری و دکمه های لباسش که به زور بسته شده بود می افتاد. باورتان نمی شود ولی به زور حواسم را جمع این می کردم تا به حرفهایش گوش بدهم. دست خودم نبود. واقعاً اینقدر این مسأله برایم اهمیت داشت که چرا یک نفر باید این اندازه نسبت به سلامتی و تناسب اندامش بی توجه باشد و اهمیت نداشته باشد که هر گرم چربی اضافه و یا اضافه وزن در آینده اش ممکن است چه اثراتی بر روی سیستم داخلی بدنش بگذارد. از قند و چربی بگیر تا پادرد و کمر درد و امثالهم. با خودم می گفتم اولین درس از موفقیت هر انسانی این است که نسبت به محافظت از جسم خودش آگاه باشد. بداند تغذیه اش درست است یا نه، بداند ورزش و فعالیت بدنی سهم مهمی در سبک زندگی دارد و خلاصه بغل دستی ام می دانست که من به محض اینکه روی صندلی می نشینم باز حواسم پرت شکم درآمده ی استاد می شود. حتماً دیده اید کسی که اولین بار به باشگاه مراجعه می کند تا وزن کم کند سایز می گیرند تا میزان پیشرفتش را در جلسات بعد بسنجد. همانطور که بیرون زدگی های جسم علامت دارد مثل اینکه شکم داشتن نشانه ی عدم فعالیت پاها و ضعف آنهاست و یا بقیه ی قسمت ها، رفتارهای ما هم نشانه و علامت دارد و اینکه من نسبت به جسمم بی تفاوت باشم و سلامتیم کم ارزش تر از کار و درس و روزمرگی های زندگیم باشد این علامت خوبی نیست و مطمئن باشم روزی بخاطر این کم توجهی از پرداختن به امورات مهم تر الان زندگیم خواهم افتاد.

گاها می بینم بعضی ها که شغل خاصی ندارند و به کار مهمی هم در منزل مشغول نیستند بعضی خانم های مشغول در امورات خانه که متاسفانه نه به فعالیت بدنی می پردازند و نه برنامه و هدف مشخصی برای زندگی خود تعریف کرده اند که در نهایت می بینیم بعد یک زایمان یا حتی بی توجهی به انجام فعالیت های بدنی چه مقدار اضافه وزن پیدا می کنند و طبیعی است که نمی شود انتظار این را داشت که در پیش پا افتاده ترین مسأله زندگی عملکرد قابل توجهی داشته باشند پس چطور می شود در سطوح ارزش های بالاتر زندگی مثل رشد و تعالی پیشرفتی داشته باشند که این مصداق بارز تنبلی است و هر عاملی که نشان دهنده ی تنبلی من در یک سطح زندگی باشد، همان مانع موفقیت من در سطوح دیگر خواهد بود یا خواهد شد. این بهانه آوردن های بعضی که مشغله ی کاری دارم، مشغله ی فلان و بیثار دارم و نمی رسم هم نوعی مقاومت روانی برای توجیه عملکرد و عدم تغییر است. تا زمانی که دفاع های روانی مان را نشکنیم و به این روند ادامه دهیم تا از عملکرد اشتباه خود دفاع کنیم باز هم مثل گذشته به همین روند ادامه خواهیم داد و تغییری هم نمی کنیم تا یک جایی بابت این تغییر نکردن آسیب ببینیم و برای جبران کردن دیر شده باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۵۹
mina nikseresht
يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۵۱ ق.ظ

تحقق رویاها

چه رویایی درسردارید؟ رویای شما کدام است؟آیا در طول زندگی خود به رویاها خود رسیده اید؟

شکی نیست که دلتان بخواهد این اتفاق بیفتد.

مطمئنم که دلتان می خواهد که اینگونه باشد، اما آیا در واقع می توانید به خواسته خود برسید؟

تصور درست یا نادرست از یک رویا

ببیند بیشتر مردم چه چیزهای را درزندگی خود دنبال می کنند وآن را رویاهای خود می پندارند:

*خیال پردازی فاصله گرفتن از کار وموقیعت فعلی.

*بلند پروازی ایده های بزرگ درحالی که راه کاری برای آن ندارند.

*رویاهای بد ـ نگرانی هایی که تولید هراس وفلج شدن می کنند.

*رویاهای وکالتی ـ رویاهایی که از سوی دیگران تحقق می یابند.

*رویاهای عاشقانه ـاین باور که کسی شما راخوشبخت خواهد کرد.

*رویاهای شغلی ـ این باور که اگر در کارتان موفق شوید خوشبخت می شوید.

*رویاهای مقصدی ـ این که سمت یا جایزه ای شما را خوشبخت می کند.

*رویاهای مادی این باور که ثروت شما را خوشبخت می کند.

رویا تصویری الهام بخش از آینده ای ا ست که با تقویت اراده  و احساساتتان شما را توانا می سازد تا در زندگی به آنچه که میخواهید برسید. و رویا بذری است که در روح انسان کشت می شود و سبب می گردد تا او مسیر منحصربه فردی را طی کند تا هدفش را محقق سازد.

رویاها باید به قدری بزرگ باشد که بتوانیم در آن رشد کنیم .

حال ببیند چرا افراد درشناسایی رویای خود دچار اشکال می شوند:

1- بعضی ها تحت تاثیردیگران ازرویا پردازی مایوس  شده اند.

2-بعضی ها تحت تاثیر نومیدی هاورنجش های گذشته با مشکل روبرو می شوند.

نومیدی خلأیی است که بین انتظارات و واقعیت وجود دارد.

3-.بعضی ها به متوسط بودن عادت می کنند.

4-بعضی ها فاقد اعتماد به نفس کافی برای پیگیری  رویاها وآرمان هایشان هستند.

5-بعضی ها اصلا قادر نیستند رویایی در ذهن خود به تصور کنند.

تصور وتخیل خاکی است که به رویا زندگی می بخشد.

آیا آمادگی این را دارید که رویا هایتان را بیازمایید؟

ممکن است حالا با خود بگویید : آیا رویا ی من رویایی ارزشمند است ؟از کجا بدانم از شانس خوبی برای دستیابی به این رویاها برخوردارم ؟اینها  ما را به ده سوال کلیدی که در این کتاب است می رسانداین سوال ها ما را برای رسیدن به رویاهایمان رهبری می کند.

1-سوال مالکیت : آیا رویایم به واقع همان رویایی است که به خود من تعلق دارد؟

2-سوال وضوح وروشنی :آیا رویایم را به روشنی می بینم ؟

3-سوال واقعیت : آیا برای دستیابی به رویایم ، به عواملی که در اختیارمن هستند ، وابسته ام ؟

4-سوال اشتیاق : آیا رویایم مرا بر آن میدارد که آن را تعقیب کنم ؟

5-سوال مسیر: آیا برنامه ای برای رسیدن به  رویایم دارم؟

6-سوال اشخاص :آیا کسانی را که برای تشخیص و دریافتن رویایم به آنها احتیاج دارم ،در نظر گرفته ام ؟

7-سوال هزینه : آیا حاضرم بهای رسیدن به رویایم را بپردازم ؟

8-سوال پیگیری : آیا به رویام نزدیکتر می شوم یا از آن فاصله می گیرم ؟

9-سوال رضایت : آیا تلاش برای رسیدن به رویایم به من احساس رضایت می دهد؟

10-سوال اهمیت : آیا رویای من نفعی برای دیگران دارد؟

"همیشه به خاطر داشته باشید که دراین دنیا با دو گونه از انسانها روبرو هستیم : یکی ، واقع گرایان

و دیگری رویا پردازان . واقع گراها می دانند به کجا می روند، اما رویا پردازان پیشاپیش به آنجا رسیده اند."

- رابرت اوربن

فصل اول

سوال مالکیت

آیا رویایم به واقع به خود من تعلق دارد؟

هر فکری که می کنید، مطمئن باشید که فکر شما ست ؛

آنچه می خواهید، مطمئن  باشید که خواسته شماست ؛

هرچه احساس می کنید، مطمئن باشید که احساس شماست

-  تی .اس .الیوت

بسیاری از جوانان در دوره های از زندگی خود به موقعیت های می رسند که نمی دانند

در چه کاری می تواننداستعدادهایشان رابه خوبی بروز دهند؛نمی دانندمی خواهند چه کار کنند. از این رو گوش به حرف های پدر مادر ودوستانشان می دهندوبعد جهتی حرکت می کنند که منعکس کننده میل وخواسته دیگران است و رویا و خواسته آنها نیست .

هرگاه دیدید کسی در میانسالی حرفه وکارش را عوض کرد، می توانید مطمئن باشید که تاکنون به رویایی که از آن  دیگران بوده است، حیات بخشیده و راه خود را گم کرده است

شما هرگز نمی توانیدرویایی راکه صاحب آن نیستید،تحقق ببخشید.

وقتی دیگران صاحب اصلی                                وقتی شماصاحب رویای

رویای شماهستند.                                          خودهستید.

قالب تن تان نیست.                                       قالب تن خودتان است .

باری بر دوش شماست.                                 روحتان را به پرواز در می آورد.

انرژی شما را تحلیل می برد.                           به شما شور و شوق  می بخشد

شما رابه خواب می برد.                                 شب ها بیدارتان نگه می دارد.

توانمندی شما را ضایع کرده وشما                     باعث می شود که تنبلی را کنار

را از مسیر اصلی دور می سازد.                           بگذارید.

وقتی رویا برای شخص و شخص برای رویا مناسب باشد، دیگر نمی توان این دو را از هم جدا کرد. مالکیت اولین  قدم کلیدی برای تحقق رویاست .وقتی صاحب رویای خود باشید آیا  آن را به وضوح وروشنی بیشتری نمی بینید؟آیا برای رسیدن به آن، برآنچه که برای رسیدن به آن می توانید کنترل کنید، تکیه نمی کنید؟آیا اشتیاقتان افزایش نمی یابد؟

آیا راه کاری برای رسیدن به آن در نظر نمی گیرید؟ آیا دیگران را در آن سهیم نمی کنید؟آیا بهای لازم برای تحقق آن را نمی پردازید؟آیا اهمیت آن روز به روز افزایش نمی یابد؟وقتی صاحب رویای خود باشید به همه این سوالات پاسخ مثبت می دهید. 

من رویای دارم اما...

اغلب مردم رویای خود راعقیم می گذارند؛آرزو می کنندومنتظر می مانند بهانه می آورندکه امیدوارنند شرایط بهتر شود.بعضی ها وقتی زمان می گذرد ورویایشان تحقق پیدا نمی کند

مایوس می شوند.وبرخی دیگر تسلیم می شوند.یکی از دلایلی که اشخاص رویایشان را عملی نمی کنند، این است که مسئولیتی در قبال رویای خود بر عهده نمی گیرند.

سه بهانه رایج  که افراد سراغ رویای خود را نمی گیرند :

بهانه شماره 1: رویای اشخاص معمولی تحقق پیدا نمی کند

خیلی هاگمان می کنند که  رویا به اشخاص خاص تعلق دارد وسایرین باید به کمترین قناعت کننداین واقعیتی است که کسانی که تاریخ را می سازند، رویای درسر داشتند.

برادران رایت می خواستند پرواز کنند .چرچیل خواهان اورپای آزاد بود.امابرای این که رویا در بپرورانید لازم نیست شخصیتی جهانی باشید.درواقع پیگیری رویا تفاوت میان اشخاص برجسته ومعمولی را رقم می زند.چرا؟برای اینکه رویا انگیزه ای برای تغییرات مهم در زندگی می شودبرای تحقق بخشیدن به رویا مجبورنیستید که تغییر کنید.شمارویایتان را دنبال می کنیدودر این جریان تغییر می کنیدوبه موفقیت می رسید.

بهانه شماره 2: اگر رویا بزرگ نباشد، ارزش آن را ندارد که تحقق یابد.

رویا هرگز نباید با  توجه به بزرگی اش ارزیابی شود. بزرگی رویا نیست که ارزش آن را مشخص می سازد.رویا لزوما نباید بزرگ باشد. کافی است از شما بزرگتر باشد.مثل رویا مردی که دوست دارد پدر فوق العادی باشد.

بهانه شماره 3: حالا زمان مناسبی برای دنبال کردن یک آرزو نیست.

شایع ترین بهانه برای دنبال نکردن یک رویا موضوع زمان است.بعضی ها فکر می کنندبرای داشتن یک رویا دیر است در نتیجه تسلیم می شوند که این ایده ای اشتباه است یا برعکس گمان می کنندهنوز فرصت دارند.

چگونه مالک رویای خود می شوید؟

1-روی خود شرط ببندید

حتی اگر کسی شما را باور نداشته باشد، می توانید موفق شوید.اما اگر خودتان را باور نداشته باشید، هرگز موفق نمی شوید.اگر می خواهید موفق شوید، باید معتقد باشید که از پس چنین کاری بر می آیید.

2-به جای اینکه زندگیتان را همانگونه که هست بپذیرید، آن را رهبری کنید

.قدرت انتخاب بزرگترین قدرتی است که کسی می تواند داشته باشد.متاسفانه بسیاری از افرادبی چون وچرا زندگی را همانگونه که هست می پذیرندوهرگز نمی توانندزندگی خود را رهبری وهدایت کنند.در نتیجه ،به مانعی بر سر راه خود تبدیل می شوندونمی توانندبا خود کنار بیایندوبر مشکلاتی که بر سر راه پیشرفت خودبه وجود می آورند، غلبه کنند.برای داشتن یک رویا باید بخواهید که افسار زندگی خود را به دست بگیریدو دربست پذیرای یک زندگی منفعل خود نباشید.

چگونه می توانید این کار را بکنید ؟با آری گفتن به خود ورویاهایتان اگر عادت به نه گفتن به خود هستید یاد بگیرید لااقل به خود شاید بگویید.فراموش نکنید که شما فردی منحصر به فرد با استعداد های خاص خود وتجربیات وفرصتهای مخصوص به خود هستید. این مسئولیت شماست که به چیزهای که قابلیت آن در وجود شماست تبدیل شوید.این نه تنها به سود شما، بلکه به سود همه است.

3-کارتان را دوست بدارید وکاری را که دوست دارید انجام دهید.

4-هرگز خود یا رویایتان را با کسی مقایسه نکنید

دراینجا موفقیت مهمترین چیزی است که باید گفت .هر کس موفقیت را درجای می بیند پول ، شهرت ، زیبایی، ....

معنای موفقیت آن است که در هر کاری بیشترین تلاش خود را به خرج دهید.همان طور که نباید رویا دیگران را از آن خود بدانید .به همان نحو نیز نباید اجازه دهید دیگران برای شما معیار تعیین کنند. موفقیت آن است هر وقت دست به کاری زدید،

با تمام وجود، بهترین کار را انجام دهید.

5-به دورنمای ذهنی خود بیندیشید، حتی اگر دیگران شما را درک نکنند

وقتی کسی به رویایش را دنبال میکندبه سطحی به مراتب فراتر از محدودیت های

خود می رود. توانمندی های درونی ما نامحدود و تا حدود زیادی دست نخورده اند.

وقتی به محدودیت فکر می کنید آن را به وجود می آورید.همه افراد قابلیت این را دارند که از حد متوسط بالاتر بروند.

موفقیت که براساس شرایط وخواسته شما نباشد، هر قدر هم از دید دیگران عالی باشد، تا زمانی که از دید شما خالی از لطف وزیبایی است ، نمی توان نامش را موفقیت گذاشت .

فصل 2

سوال وضوح وروشنی

آیا رویایم را به روشنی می بینم ؟

قبل از اینکه تصویری نقاشی کنید، باید دورنمای آن را درذهن خود مجسم کنید.برای رویا ها نیز همین گونه است .اگر دورنمای شفای از رویای خود داشته باشید، سرانجام کاردرست راپیدا می کنید.اگر دورنمای شفای نداشته باشید، هیچ راهی شما را نجات نمی دهد.راه شفاف سازی یک رویا اختصاصی کردن آن است این دورنما پیوسته باید درذهن ما شفاف نگه داشته شودوبر روی آن متمرکز باشید برای این کار به نکات زیر توجه داشته باشید.

1-رویای شفاف، ایدة کلی رابه صورت اختصاصی در می آورد

برای رسیدن به خواسته های خوددر زندگی، قبل از هرکاری باید بدانید که چه می خواهید.مثلا:

ایدة کلی                                         هدف اختصاصی

می خواهم وزن کم کنم                         می خواهم تا اول اکتبروزنم را به 70کیلو

برسانم.

2-یک رویای شفاف بدون تلاش عملی نمی شود

3-رویای شفاف، درستی هدف شما راتایید می کند

درتلاش برای تحقق بخشیدن به رویامتوجه می شوید که هرچه بیشتر رویا یتان را شفاف ببینید بهتر توانسته اید هدفتان را دریابید.

4-رویای شفاف اولویت های شما رامشخص می کند

شفاف بودن دورنمای ذهنی، شفافیت اولویتها را به دنبال دارد.

5-رویای شفاف به گروه انگیزه وجهت می دهد

تحقق رویای بزرگ بدون شک مستلزم مشارکت دیگران نیز هست . اگر قرار است دربخشی از سازمانی باشید که هدف ها ودور نما ی دارد، در این صورت باید با دیگران کار کنیدوتوانای کار کردن در گروه را نیز داشته باشید واینها در صورتی امکان پذیر است که تصویری روشن از هدف ورویای خود در ذهن داشته باشید.

 ادامه دارد.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۵۱
mina nikseresht
چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۵۶ ب.ظ

تجربه ی کودکی

من عادت ندارم ظهرها بخوابم. کم یادم می‎آید که ظهر خوابیده باشم و اگر از صبح زود هم بیدار باشم باز هم تا شب بدون اینکه ظهر بخوابم بیدارم. حتی باوجود مشغله های زیادی که در طی روز دارم، حتی اگر تمرینات سخت دومیدانیم باشد، حتی اگر چندین ساعت تمرین بدنسازی داشته باشم، باز هم خوابم نمیبرد. برای چندین دقیقه استراحت می‎کنم اما خواب نه.

یادم هست دوران ابتدایی که بودم، مادرم قبل از غروب تا چندساعت بعد از شب خانه نبود. یعنی عموما عصرها با پدرم بیرون بودند و من زمانی که بعد از مدرسه به خانه می‎آمدم اگر ظهر تا غروب می‎خوابیدم کسی خانه نبود و یادم هست زمانی که از خواب بیدار می‎شدم با خانه ای تاریک مواجه می‎شدم که اثری از بقیه نبود. یادم هست گاهی که از خواب بیدار می‎شدم و کسی خانه نبود تا چند دقیقه اول گریه می‎کردم. احساس ناامنی را با نبودن مادر تجربه می کردم تا اینکه بزرگتر شدم و حالا که گاهی با وجود خستگی‎های زیادی که روزمره برایم دارد این خاطره دوباره و دوباره مرور میشود.البته که الان فرصت خواب ندارم و دقیقا آن تایم بیرون از خانه ام و روزهای تعطیل هم اغلب با خانواده بیرونم.

بهرحال این مسأله من ریشه در تجربه‎ی ناامنی آن دوران دارد. گاهی به این فکر می‎کنم که کودکانی که در سن صفر تا هفت سال از نبودن مادر در خانه محرومند، یا کودکانی که سهم شان از کودکی طلاق و جدایی والدین شان است، در بزرگسالی این احساس ناامنی تا چه حد می‎تواند به زندگی‎شان لطمه بزند؟

باید بدانیم گاهی بعضی رفتارها در بزرگسالی به سختی درمان می‎شود. تجربه‎ی مواجهه شدن با اشتباهات والدین در کودکی گاهی در بزرگسالی جبران ناپذیر است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۶ ، ۲۲:۵۶
mina nikseresht

امروز زنگ زده بود تا در مورد مشکلاتی که در رابطه ی زناشویی شون با همسرش دارن مشورت کنه. احساس می کردم نسبت به قبل عصبی تر شده. طی حرف زدن هاش و مشکلاتی که با همسرش داشت فهمیدم که این حالت روانی مقاومتی هست که داره به رفتارهای قابل تامل همسرش از خودش نشون میده. طی نیم ساعتی که باهم حرف زدیم من یک ربع فقط می شنیدم.

می گفت: دو سال با هم دوست بودیم. اوایل فکر می کردم وقتی بهم کاری رو تحمیل می کنه یعنی اینکه عاشقمه و منم باید مثل برده ها به حرفش باشم و هرچی میگه بگم چشم. خدا نمی کرد که من 5 دقیقه دیرتر از موعدی که تعیین کرده بود خونه برسم. باید می دیدی چه قشقرقی به پا می کرد.

خانواده ام مخالف ازدواج مون بودن. چون ما از دو شهر متفاوت بودیم. خانواده ی من وقتی حرف تحقیق رو پیش کشیدن که باید در مورد پسرتون تحقیق کنیم، بهشون برخورد. نظرشون این بود که نیازی به تحقیق نیست و اگه شما ما رو میخواین، نباید تحقیق کنید. منم که عاشقش بودم به خانواده ام گفتم که نیازی به تحقیق نداره و همینی که من و اون همدیگه رو دوست داریم، کافیه.

خلاصه ما با هم ازدواج کردیم و حالا صاحب فرزند دختر 2ساله هستیم.

رفتارهای همسر این خانم حاکی از پارانویید بودن شخص داره. بدبینی شدیدی که تبدیل به مراقبت های روانی و رفتاری از طرف مقابل میشه.

با فلانی راه نرو، حق نداری بهش سلام کنی! چون ممکنه چنین و چنان بشه.

چرا مادرت اینو گفت؟ منظورش این بود!

چرا اومدی توی اتاق؟ میخواستی به حرفای من گوش بدی و ....

و این ها گاهی به زد و خورد از جانب طرف مقابل هم میرسه.

با حرفهایی که زد و ماجرایی که تعریف می کرد می شد حدس زد که آقا به هیچ وجه حاضر به رفتن به مشاوره و روان پزشک نیست و حالا باید یک طرف داستان رو از طریق رفتارهای درمانی مناسب حل کرد.

لحظاتی سکوت کردم و ادامه ی گفتگو به جلسه ی بعدی موکول شد.

از ساعت 12 که صحبت مون تموم شده، این مورد از ذهنم بیرون نمیره که چرا باید این طوری برای مهم ترین قسمت زندگی مون تصمیم بگیریم؟ بدون تحقیق، بدون برآورد سالم بودن شخصیت طرف مقابلمون، بدون بررسی خانواده ها و کفویت. صرف اینکه احساس می کنم این احساس و هیجانات کاذب رو می تونم اسمش رو بذارم عشق و بعد تن به رابطه بدم.

تازه اگه آدم زرنگی بود باید همون موقعی که باهم دوست بودن تشخیص می داد که این فرد دچار اختلالات متعدد شخصیتی هست...

تا بعد که بازم واستون بگم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۲۵
mina nikseresht