هنرپیشهی خوبی برای زندگیات باش
هنرپیشهی خوبی برای زندگیات باش
1. صدای پیامک، چرت نیمروزیام را پاره میکند. یک آن مانند کسی که برق سهفاز او را گرفته باشد بهسمت آن شیرجه میزنم. صدای گریهی سامان گوش خانه را کر میکند. نگین (همسرم) که تازه او را خوابانده بود، با صدای بلند میگوید: «این کدام خروس بیمحلی است که لنگ ظهر حالیاش نمیشود؟! صدبار گفتم وقتی بچه را میخوابانم تلفن همراهت را روی سکوت بگذار! حالا خودت بیا بخوابانش!» همین که چشمم به متن پیام میافتد، با دستپاچگی میگویم: «من باید بروم، جلسهی کاری مهمی در شرکت داریم.» با عجله و اضطراب زیاد حاضر میشوم. نگین با غرولند میگوید: «این چه جلسهی بیموقعی است که لنگ ظهر برگزار میشود؟! جلسههای کاریات که اول صبح یا سرشب بوده است؟!» با تندی جواب میدهم: «ببین نگین اینقدر سینجیم نکن. همینی که هست! الان هم باید بروم جلسه.» همین که پایم را از خانه بیرون میگذارم و مطمئن میشوم که با نگاهش از پنجره تعقیبم نمیکند و خیالم راحت میشود که بویی از جریان نبرده است، شماره را میگیرم و میگویم: «مهرگل جان، عزیزم ببخشید معطل شدی. اصلاً قرار خرید امروز را بهکلی فراموش کرده بودم. من نزدیک خانهام، تندی بیا پایین که با هم برویم. امروز میخواهم بهمناسبت روز تولدت میهمان من باشی.» هنوز لبخند آرامش از چهرهام پاک نشده که نگین با تلفن همراهم تماس میگیرد و نگرانی و اضطرابی نابهنگام را بهجانم میاندازد. در فکر این هستم که جواب بدهم یا نه؛ اما ناخودآگاه جواب میدهم. نگین آنسوی خط میگوید: «سلام فرامرز، مادر و پدرم امشب قرار است برای سالگرد ازدواجمان به خانهمان بیایند، لطفاً شب زودتر به خانه بیا، درضمن من شام هم سفارش دادهام.»
ـ بیا و درستش کن.
ـ چی با من بودی؟!
ـ نه. با پدر خدابیامرزم بودم! باشه. فرداشب جشن سالگرد ازدواجمان را میگیریم که من هم جلسه نداشته باشم.
نمیفهمم خداحافظی میکند یا نه. گوشی را قطع میکنم. نفس راحتی میکشم که نگین نفهمید او را چطور دور زدم!
2. در یک مغازهی ابزارفروشی کار میکردم. صاحبکارم پیرمردی مؤمن بود که ظهرها برای نماز به مسجد میرفت. به من اعتماد داشت و خیلی هم اهل حساب و کتاب دقیق نبود. حقوقی هم که به من میداد، بد نبود؛ ولی گاهی اسکناسهای دخل وسوسهام میکرد. وقتهایی که به مسجد میرفت، از دخل مقداری پول بر میداشتم؛ اما سعی میکردم بهاندازهای بردارم که معلوم نباشد و موجب رسوایی و از دست دادن کارم نشود. طوری نقش بازی میکردم که خودم را مواظب مغازه و سرمایهاش جلوه دهم. این اواخر حساب کردم پولی که هر روز از توی دخل برمیداشتم، بهاندازهی حقوق یک ماهم میشد و او هم اصلاً متوجه نمیشد. هفتهی پیش برای پُز دادن جلوی دوستانم و میهمان کردن آنها برای صرف شام در یک شب خاطرهانگیز، مبلغ بیشتری برداشتم. اول کمی ترسیده بودم و با خود میگفتم حتماً او میفهمد و ممکن است آبرویم پیش او برود؛ اما خوشبختانه بخت باز هم یارم بود و طوری عمل کردم که نفهمید. بهقول معروف خوب لاپوشانی کردم.
زندگی شخصی هر کدام از ما مرزها و حریمهایی دارد. خلوتها و تنهاییهایمان، روابط خانوادگی، روابط شغلی و دنیای ارتباطات مدرن امروزی مواضعی هستند که اگر در هر کدام از آنها نقش خود را بهدرستی ایفا کنیم، از برملا شدن چهرهی واقعی خود ترسی نخواهیم داشت و حتی گاهی از اینکه کوشیدهایم به آنچه از خوبیها میدانیم، پنهان و آشکارا عمل کنیم و نزد دیگران شخصیتی محبوب از خود را به نمایش بگذاریم، خوشحال خواهیم شد؛ اما نکتهی اصلی اینجاست که گاهی همین خلوتها موجب سستی ما میشود، تا آنجا که گاهی خطاهایی را مرتکب میشویم که از چشم اطرافیان دور است و پردههایی که فرمانروای هستی روی آنها میکشد، موجب میشود در انجام آنها اصرار ورزیم. تصور کنید که به جشن عروسی دعوت میشوید. برای خاطرهانگیز شدن آن جشن، فردی مشغول فیلمبرداری است. در همان لحظهای که شما تا کمر روی میز خم شدهاید تا ظرف شیرینی را از آن سر میز، جلوی خود بکشید، متوجه دوربین میشوید. شخصی که از پشت لنز آن ناظر عملتان بوده است، شما را ناخودآگاهانه وادار میکند مؤدبانه سر جای خود قرار بگیرید. دوربینهایی که در جایجای زندگی ما نصب شدهاند نیز همینگونه هستند و توجه دائمی به آنها درصد خطاهای ما را تا حدود زیادی کاهش میدهد و اساساً هدف از آفرینش کاینات و هستی، کاشتن بذر همین نگرش در انسان است تا او یقین یابد در همهحال و همهجا تحت نظارت کارگردان آفرینش قرار دارد، چراکه آبروداری عموماً جزء عادات انسان است و جلوهی اصلی صداقت و درستی، زمانی روشن میشود که در صحنههای زندگی نقش خود را بهدرستی ایفا کنیم. از همین رو امام علی (ع) فرمودند: «از نافرمانى خدا در خلوتها بپرهیزید، زیرا همان که گواه است، داورى مىکند.»
یادمان باشد امروز صبح که چشمانمان را گشودیم و قرار بود صحنهی دیگری از زندگیمان را برای کاینات و فرشتگان بهنمایش بگذاریم، حواسمان به دوربینهای پیرامونمان باشد. بگذاریم هستی برای شکوه نقشآفرینیمان بهترین روزیها را به ما هدیه دهد و شاید یکی از آنها تجلی آرزوهایی باشد که مدتها در زندگی منتظر ظهورش بودیم.