هوش یک فاکتور مهم در ازدواج
آنچه که در مشاوره ها و مراجعات زوج ها به مراکز و کلینیک های تخصصی مشاوره به گوش رسیده و به چشم دیده شده است حکایت از آن دارد که یکی از مهم ترین عوامل اختلاف بین زوج ها به مبحث هوش برمی گردد.
هوش به این معنا که یک فرد باید در ابعاد مختلف زندگی اش برخوردار از انواع هوش باشد.
هُوارد گاردنر در تقسیم بندی هوش به بررسی مفاهیم پایه ای آنها پرداخت و با تقسیم بندی آن به نه جزء انواع هوش را به طور مستقل تعریف و بررسی کرد.
گاردنر معتقد بود یک هوش وجود ندارد و بلکه چندین هوش وجود دارد و در حقیقت هوش عبارت بود از توانایی حل مسائل یا تولید محصولات که در فرهنگ و جامعه ی فرد ارزشمند است. به این ترتیب او معتقد بود که هوش در فرهنگ و جامعه ی خاص فرد تعریف می شود.
اما آنچه که من در این مختصر قصد اشاره به آنها را دارد شامل این هوش هاست:
هوش میان فردی، هوش درون فردی، هوش عاطفی(هیجانی)، هوش اجتماعی.
*هوش میان فردی به این معناست که فرد به اعمال، رفتار، گفتار و انگیزه های درونی خود آگاهی داشته باشد. حالات روانی خود را در موقعیت های مختلف بررسی کند مثلا بداند چه چیزهایی باعث خوشحالی و ناراحتی و یا اضطراب و عصبانیت او می شود، در چه شرایط و موقعیت هایی حال بهتر و یا بدتری دارد و مواردی این چنینی. بتواند احساسات دیگران را به راحتی ارزیابی کند. مثلاً من بتوانم احساسات اطرافیانم اعم از همسر، فرزند، پدر، مادر و خواهر یا برادر را تشخیص بدهم و در شرایط رفتار مناسبی از خود نشان بدهم و ارزیابی درستی از احساسات و رفتارها بکنم تا درک درست تری از این شرایط داشته باشم. هوش میان فردی من جمله شامل عمل به دانسته ها و اطلاعات فرد نیز می شود. افرادی که هوش میان فردی بالایی دارند توانایی الهام بخشی، رهبری دیگران و پاسخ دادن به رفتارها، هیجان ها، انگیزه ها و عقاید و موقعیت های آنها را دارند.
*هوش درون فردی به این معناست که فرد توانایی انگیزه بخشیدن به خود، حل مسائل شخصی، اجتماعی را دارد. براساس انگیزه های درونی خود جلو می رود. از تنهایی خود لذت می برد و شاید در مواقعی نیز میل به تنهایی را بیشتر از بودن در گروه و مشارکت در آن را دارد. فرد دارای هوش درون فردی به تنهایی می تواند حال خودش را خوب کند و احساس شادی داشته باشد و نیازی به داشتن محرک خارجی ندارد و نسبت به حالات و احساسات خود توانایی درک عمیق و شناخت از آن را دارا می باشد. فرد توانایی درک و شناسایی نقاط قوت و ضعف خودش را داراست. هیجان ها، انگیزه ها و روش ها را می داند و به عبارتی به خودآگاهی اشراف دارد.
*هوش عاطفی:
افرادی که در محیط خود سازش پذیر و قابلیت انعطاف در رفتار خود را دارا هستند دارای هوش عاطفی بالایی اند. این افراد قادر خواهند بود به راحتی روابط عاطفی خود را مدیریت و هدایت کنند. مشکلات بین فردی را از راه درست و منطقی حل نمایند در حالی که افرادی که هوش عاطفی پایینی دارند زمینه ساز اختلاف، تنش و بهم ریختگی روابط عاطفی خواهند بود. افرادی که هوش عاطفی بالایی دارند می توانند در صورت بروز مشکلات عاطفی بین فردی آنها را مدیریت کرده و عمکرد موثر و بهتر داشته باشند. از مقالاتِ پژوهشی برخی دانشمندان اینگونه بر میآید که، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند میتوانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بینِ پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعاتِ عاطفی برای راهنمایی فرایندِ تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند.
هوش عاطفی ، شیوه برخورد فرد با مسائل و فراز نشیبهای زندگی را نشان میدهد. به عبارتی هوش عاطفی مجموعهای ازخصوصیات شخصیتی است که در سرنوشت و سبک زندگی فرد موثر است. این خصوصیات شخصیتی موجب میشود که فرد از شیوههای مناسب برای گذران زندگی و مراحل آن استفاده میکند. این افراد رضایت از زندگی بیشتری دارند، شادابتر هستند.
ارتباط بهتری با اطرافیان برقرار میکنند و قدرت سازش بیشتری با مشکلات عاطفی و هیجانی دارند. از زندگی عاطفی غنی و سرشاری برخوردار هستند. دلسوز و پرملاحظه هستند. مسئولیت پذیری بیشتری دارند. در مورد خود برداشت و نگرش مثبتی دارند. با خود راحت هستند و بیشتر از افراد دیگر پذیرای تجارب احساسی و هیجانی هستند.
*هوش اجتماعی:
دانیل گلمن مولف کتاب هوش هیجانی چهار مولفه برای EQ مطرح میکند:
آگاه بودن بر خود
مدیریت بر خود
توجه به محیط
مدیریت رابطهها
گلمن اصطلاحات عصبشناسی (Neuroscience) و عصبشناسی اجتماعی (Social Neuroscience) را بارها بهکار میبرد و تأکید میکند که زتدگی اجتماعی در کنار دیگران و تعامل با سایر انسانها، صرفاً یک انتخاب کاملاً آگاهانه و تحلیلی نیست؛ بلکه ریشه در ساختار مغز ما انسانها دارد.
اینکه فردی می تواند تحت تاثیر احساسات ما قرار بگیرد و غم و اندوه و شادی ما را درک کرده و رفتار درست و خیرخواهانه ای بروز بدهد نشان از هوش اجتماعی بالای او دارد.
گلمن معتقد است که حتی تا پایان قرن بیستم، بسیاری از دانشمندان و نویسندگان، معتقد بودهاند که این ویژگیها و رفتارها، ناشی از نوعی تحلیل آگاهانه است. یعنی مسیر بالادستی در مغز از تعامل اجتماعی و رابطه با دیگران حمایت میکند:
ما باید با دیگران خوب برخورد کنیم، تا آنها هم با ما خوب برخورد کنند.
شکنجه نباید رواج پیدا کند، چون ممکن است روزی نوبت خود ما هم بشود.
ما باید با دیگران همکاری کنیم، تا به هدفهای بزرگتری دست یابیم.
گلمن اشاره به این دارد که تنها غریزه ی انسان نیست که می تواند هوش اجتماعی را رشد بدهد بلکه تعامل فرد با محیط و اجتماعش ضامن بقای او خواهد بود.
گلمن هوش اجتماعی را اینگونه تعریف کرد:
همدلی اولیه (Primal Empathy): درک حس دیگران از طریق پیامهای غیرکلامی و علائم چهرهی آنها
کوک شدن و همآهنگ شدن با دیگری(Attunement): گوش دادن فعالانه و پذیرا و همراه شدن با دیگری
دقت همدلانه (Empathic Accuracy): اینکه حسها، نیتها و افکار طرف مقابل را درک کنیم
شناخت اجتماعی (Social Cognition): توانایی درک روابط اجتماعی در محیط اطرافمان
گلمن در کتاب خود بارها تأکید میکند که شیوهای که والدین برای تربیت و پرورش فرزندان خود به کار میگیرند، نقش مهمی در تقویت هوش اجتماعی کودکان دارد.
به بیان دیگر، نمیتوانیم پایینبودن هوش اجتماعی و تواناییهای ارتباطی فرزندمان را یکسره به عوامل ژنتیکی ربط بدهیم و باید بپذیریم که خودمان هم با روشهای تربیتی ناکارآمد، در ضعفها و ناتوانیهای او، موثر بودهایم.
روابط اجتماعی و روابط عاطفی
بخش مهمی از کتاب گلمن، به روابط اجتماعی و روابط عاطفی اختصاص پیدا کرده است.
او در بحث رابطه عاطفی، توضیح میدهد که عاشقی و رابطهی عاشقانه، سه وجه دارد که هر یک، مکانیزم متفاوتی را در مغز ما فعال میکنند:
دلبسته شدن به دیگری (در اینجا سبکهای دلبستگی را مطرح میکند)
میل به مراقبت از دیگری
میل غریزی به رابطه ی جنسی
با توضیح هریک از انواع هوش براحتی می توانیم دریابیم چرا در بررسی این مسأله در انتخاب همسر به آن باید دقت و توجه داشت و اگر هریک از این هوش ها عملکرد ضعیفی داشته باشد منشا اختلافات بسیار و دعواها و مشاجره های بین دونفر خواهد بود.
در مقاله ی بعدی به این مهم خواهم پرداخت.
یاحق...