سیب زمینیهایی که میکاشتیم
سیب زمینیهایی که میکاشتیم
یادش به خیر ! هنوز هم از یادآوری خاطراتش لذت می برم . تمامی اعضاء خانواده ، دست به دست هم می دادیم تا کار را به انجام برسانیم . پدر بزرگوارم زمین را شیاربندی می کرد تا آماده ی کشت شود . بعد نوبت من بود تا بذر سیب زمینی را در آن شیارها به طور منظم بپاشم . سپس مادرم کود را در کنار بذرها پخش می کرد ، و در پایان هم نوبت برادرانم بود تا خاک را بر روی آن ها بریزند و زمین را به شکل اول درآورند .
روند رشد سیب زمینی ها ، برای من که در آن زمان کم سن بودم جذابیت خاصی داشت . هر روز به زمین ها سرکشی می کردم تا ببینم اوضاع و احوال بذرهایی که در دل خاک کاشتم چطور است و کارشان به کجا کشیده است . وای که چقدر جالب بود وقتی که می دیدم پدرم در فصل برداشت ، خروارها سیب زمینی درشت را از دل زمین درمی آورد و کنار هم می چیند . باورکردنی نبود ! آیا این ها ، همان دانه های کوچکی بودند که من روزی در دل خاک کاشته بودم ؟ حالا قرار بود همان بذرهای کوچک ، به مدت یک سال ، بخش عمده ی خوراک خانوادگی ما را تشکیل دهد ؟ ما آن ها را به صورت آب پز ، سرخ کرده ، پوره ، و هرشکل دیگر مصرف می کردیم ؛ اما من از همه بیشتر عاشق سیب زمینی هایی بودم که در سس اسپاگتی ، به آرامی پخته بودند . چقدر خوشمزه و خوش رنگ و آب می شد . برای من ، تبدیل شدن بذر به سیب زمینی و در مرحله ی بعدی غذا ، به واقع یک معجزه بود .
یادآوری آن روزها ، مرا مجبور می کند برای دقیقه ای با خود خلوت کنم و از خود بپرسم به جز بذر این سیب زمینی ها ، چه بذرهای دیگری در زندگی کاشته ام که به آن ها دقت نکرده ام ؟ تاثیر گفتار و اعمالم در قلب انسان های دوروبر ، دوست و آشنا و حتی غریبه هایی که چندصباحی با آن ها ارتباط داشتم چه بوده است ؟ آیا توانسته ام به کسی انگیزه بدهم که به دنبال انجام کاری خوب و مثبت برود تا مسیر زندگی اش روشن تر و بهتر شود ؟ آیا هیچ گاه دست کسی را که در حال سقوط به ته پرتگاه بوده را گرفته ام ؟ حرف های من بذر دلگرمی و امید در دل دیگران کاشته ، یا ناامیدی و تباهی ؟ دل چند نفر را شکسته ام ؟ چرا ؟ برای زندگی خودم چه کار کرده ام ؟ کدام دانه ها را در کرت های زندگی ام پاشیده ام ؟ کدام استعدادها و نبوغ ها را از کنه وجودم به درآورده ام و شکوفا کرده ام ، تا هم برای خودم مفید باشم و هم برای سایر هم نوعانم ؟ ما هر روزه به مزرعه ی بزرگ عالم هستی قدم می گذاریم و با انجام هر عملی ، بذرهایی را می کاریم ، و بعد پی کار خود می رویم ، بی آن که حواسمان باشد چه ها کرده ایم و چه عاقبتی در انتظارمان است . اما پروردگار دانا و مهربانمان به یکی یکی اعمال ما توجه دارد ، و آن چه کاشته ایم را تحت نظارت خویش می پروراند . او دوست دارد ما شیرین ترین و گواراترین دانه ها و معطرترین نهال ها را به زمین زندگی مان هدیه کرده باشیم تا به لطف و محبت وی ، هرروز بزرگ تر و بالنده تر شوند و شاخ و برگ پربارتری پیداکنند . اما اگر خودمان به خویشتن جفا کنیم و بدی ها را در زمین زندگی مدفون نماییم ، طبق قانون هستی قرار نیست میوه هایی شیرین برداشت کنیم . حواست باشد که چه ها می کاری و چگونه مراقبت می کنی ، چون فصل برداشت نزدیک است .