روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات
يكشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۶:۴۳ ب.ظ

شما برای بخشیدن نیاز به زمان دارید. عجله نکنید!

بخشش و گذشت،  نیاز به طی کردن یک پروسه ی روانی دارد. به این معنا که مکانیزم مغز ما نیازمند گذار از یک سرای مراحل روانی، شناختی و رفتاری است تا بتواند فرد یا افرادی را که باعث پایمال شدن حقی از فرد شده است را ببخشاید. حال شما را برای عبور از این ساختار به طی کردن مراحل زیر آشنا می کنم:

«مرحله ی اول: تنظیم هیجانات»

زمانی که دیگران خطایی را در حق ما مرتکب می شوند که باعث آزرده شدن روح و روان ما می گردد و یا حقی از ما نادیده گرفته می شود ما از لحاظ روانی و هیجانی احساسات مختلفی را تجربه خواهیم کرد. احساساتی که شامل خشم، نفرت، غم، افسوس و در نهایت افسردگی که منجر به گوشه گیری و ناامیدی خواهد شد.

در این پروسه باید احساسات خود را بشناسیم و بتوانیم آنها را لمس کنیم تا در هر کدام از این احساسات قرار گرفتیم به دنبال فرافکنی و نسبت دادن آن به بیرون از خود و یا به دیگران نباشیم. هرگز نباید این احساسات را سرکوب کرد و به دنبال جایگزینی احساسات با احساسات دیگر گشت و تا از این حالات فرار کنیم. بلکه با درک اینکه بروز این هیجانات به خاطر وارد شدن آسیب به روان ما اتفاق افتاده باید قابل درک و تحمل باشد. وظیفه ی ما در قبال روان مان در این موقعیت مدارا کردن و سرپوش نگذاشتن روی آنهاست. شناخت از احساسات به ما کمک میکند بتوانیم هیجانات خود را تنظیم و تحت کنترل دربیاوریم در حالی که اگر آنها را سرکوب یا فراری بدهیم به شکل عقده های روانی و بروز رفتارهای نادرست که ناشی از همان خشم، نفرت، غم، افسوس و افسردگی است ما را غافلگیر خواهد کرد. در این هنگامی که به خاطر خطای دیگران شما در مسیر خشم قرار می گیرید باید به این موضوع آگاهی داشته باشید که زمانی ما نسبت به خطاهای دیگران احساس خشم پیدا می کنیم که دیدگاه مان، دیدگاه کمال گرایی و آرمان مدارانه نسبت به اشخاص باشد. نباید موقعیت های مادی، اجتماعی، خانوادگی، قومیتی، مذهبی افراد را دخیل در اشتباه شان قرار دهیم چرا که خود این باعث تشدید احساس خشم خواهد شد و آن وقت با استناد به این قراردادها نمیتوانیم با خشم خود کنار بیاییم. اگر دیگری اشتباهی به هر میزان کوچک یا بزرگ در حق شما مرتکب شد که باعث خشم شما گردیده است میتوانید با هدایت این خشم به سمت جهت مثبتی (انجام کاری در جهت تنظیم آن) آن را خنثی کرده و در جهت مثبتی آن را هدایت کنید. برای مثال اگر فردی پشت سر شما بدگویی کرده و آبروی شما را خدشه دار کرده است، در عوض شما میتوانید نسبت به حفظ آبروی دیگران و یادآوری نکات مثبت اخلاقی و رفتاری آنها، جهت روان خود را به سمت کنترل خشم تغییر بدهید. یادم هست خانمی که فرزندش را از دست داده بود و آنقدر نسبت به این موضوع خشم داشت به جای اینکه زمین و زمان و دیگران را مسبب آمدن بلا به زندگیش بداند و از آنها عصبانی و خشمگین باشد و شروع به نفرت پراکنی احساسی و روانی کند تصمیم گرفت برای کنترل این خشم به تمام کودکان بیماری در بیمارستان کمک مالی و یا عاطفی کند با سر زدن از آنها و نوازش شان. بدین ترتیب پروسه ی خشم را طی کرده بود و دیگر نسبت به اتفاقی که رخ داده بود عصبانی نبود.

«مرحله ی دوم: شناخت و تفکر»

زمانی که بتوانید احساسات و هیجانات ناشی از مسأله را تنظیم کنید و طی کردن مراحل هیجانی را جزء ساختارهای روانی خود بدانید و بپذیرید همه ی ما انسان ها برای گذار از مراحل این چنینی نیاز به شناخت خود و روان خود داریم تا بتوانیم با کمترین آسیبی خود را در آغوش بگیریم و نگذاریم لطمه ای به روان مان وارد شود آن وقت وارد مراحل شناختی می شویم که میتواند با روی کار آمدن منطق و تفکر ، ما را به سمت بهبود و سلامت روان پیش ببرد. آن وقت که فراتر از خود میتوان مساله را نگاه کرد و هرچند که هر از گاهی هم ممکن است هنوز خطای آن افراد در ذهن تان یادآوری شود اما این بار بدون بالا آمدن احساسات منفی.

در این مرحله شما میتوانید خوبی ها، قرابت داشتن یا نداشتن انسان بودن یا موقعیت ها و شرایط آن فرد یا افراد را به ذهن بیاورید و موقعیت رفتاری او را در آن وقتی که خطا رخ داده است مدنظر قرار بدهید و دلایل شخصی و غیرشخصی آنها را بسنجید و در مورد آن فکر کنید. آن وقت است که میتوانید خود را از بیرون تماشا کنید و فرصت یا قدرت انتقام داشتن یا نداشتن را بسنجید. در این مرحله شما قدرت انتخاب دارید. میتوانید سکوت کرده و با انجام رفتارهای صحیح تری بر منش خود بیافزایید و پاداش های الهی و دنیایی را به خاطر بسپارید.

ضمن اینکه در این مرحله شما میتوانید سهم خود را در آن موضوع یا اتفاق پیدا کرده و جلوی بروز آن را در آینده با اصلاح رفتار خود بگیرید.

«مرحله ی سوم: احساس عاطفی و پیامدهای آن»

در این مرحله که شما اندیشه و تفکر را پشت سر گذاشته اید از تنش های روانی تان کم شده است. احساسات، نگرش ها و رفتارهایی که در قبال فرد رنجاننده داشته تغییر میکند و از لحاظ روانی آماده شده است تا به سمت دیگری توجه کند. در گذار از این مرحله دیگر حس انتقام به سراغ فرد نمی آید و احساسات مثبت جایگزین احساسات منفی می شود. نگرش فرد نسبت به رنجاننده تغییر کرده است. قضاوت های قبلی فرد نسبت به رنجاننده عوض می شود و فرد در این مرحله به دنبال چاره جویی می رود.

«مرحله ی چهارم: تمایل و تصمیم به بخشش»

در این مرحله فرد با توجه به تغییراتی که در رفتار، شناخت و عواطفش پیش آمده است تمایل به گذشت پیدا میکند. هرچند که ممکن است هنوز هم احساسات غالب باشد. البته این بار احساساتی است که برخاسته از تفکر، تعقل فرد در مورد رنج و رنجاننده است. تمایل به گذشت و تمایل به اظهار آن، تصمیم و اراده بر گذشت، تصمیم به گذشت، و در نهایت اظهار گذشت در این مرحله رخ میدهد. در این مرحله احساسات مثبت و شدیدتر است و فرد خلاف و خلافکار را جدا می بیند و به دنبال چاره جویی و گذشت می گردد.

«مرحله ی پنجم: پیامدمهای بخشایشگری»

1-احساسات منفی از بین می رود و کینه جای خود را به بخشش میدهد. احساسات مثبت جایگزین آن می شود.

2-علاوه بر تغییر در احساسات، رفتار و شناخت فرد در موقعیت های بعدی نسبت به فرد خاطی تغییر کرده است.

3-رشد معنوی، کمال و ارزش انسان افزایش می یابد که باعث عزت نفس در او می گردد.

4-به دست آوردن آرامش درونی، رضا و خشنودی از رفتار خود.

5-احسان و نیکی نسبت به فرد خاطی؛ (در این مرحله، فرد ممکن است در ادامه ی معاشرت و رفتار با فرد تغییر جهت بدهد.)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۴۳
mina nikseresht
جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۵۲ ب.ظ

از دولت عشق - محبت شخصی و غیرشخصی

محبت شخصی و غیرشخصی

شاید تصور من و شما از عشق، همان چیزی باشد که پولس رسول توصیف کرده است. می توانیم در محبت شخصی و غیرشخصی، این خصایص را از خود نشان می دهیم. در عشق و محبت شخصی میتوان نسبت به افراد خانواده و خویشاوندان مهربانی و نرمش و ادب و عاطفه و تایید و تحسین و ملاحظه و ایثار نشان داد. عشق و محبت غیرشخصی، در اصل یعنی توانایی کنار آمدن با مردم، بدون دلبستگی شخصی و وابستگی عاطفی. برای آفرینش آگاهی و پرورش محبت غیرشخصی و نیکخواهی نسبت به همکاران و آشنایان و همه ی کسانی که با آنها سر و کار داریم، تکرار عبارت زیر بسیار مؤثر و سودمند است: « من بدون هیچ گونه وابستگی، همه ی مردم را دوست دارم و همه ی مردم نیز بدون هیچ گونه وابستگی مرا دوست دارند.»

گروهی را می شناسم که به تجربه به قدرت عشق و دعاهایی که کلمه ی « عشق الهی» در آن باشد پی برده اند و اینگونه دعا را بزرگترین راه حل برای برطرف کردن مشکلات شخصی و شغلی میدانند. افراد این گروه هفته یی یک بار گرد هم میآیند و عبارتهای تاکیدی متضمن عشق الهی را تکرار میکنند. آنها فهرست افراد و موقعیتهایی را که میخواهند از دولت عشق، دگرگونی یا برکت بیابند. با خود به این جلسات می آورند ( بدون اینکه درباره ی مشکلات این افراد یا اینکه چنین فهرستی را به همراه دارند، با کسی گفتگو کنند) اما هنگامی که دسته جمعی به تکرار عبارتهای گوناگون حاوی عشق الهی سرگرمند، آرام دست خود را روی این فهرست می گذارند و می گویند: « عشق الهی هم اکنون برای من و از طریق من سلامت کامل و ثروت فراوان و سعادت بیکران می آورد.» آنگاه در دل خود برای افرادی که نامشان در فهرست است میگویند : « عشق الهی هم اکنون در من و از طریق من سلامت کامل و ثروت فراوان و سعادت بیکران می آورد.»

آنگاه در دل خود برای افرادی که نامشان در فهرست است میگویند: « عشق الهی هم اکنون در تو و از طریق تو به عالی ترین کار خود سرگرم است. عشق الهی هم اکنون برای تو و از طریق تو سلامت کامل و ثروت فراوان و سعادت بیکران می آورد.»

آنها چندین هفته گرد هم آمدند و عبارتهای تاکیدی را بارها و بارها تکرار کردند. آنگاه پی بردند که بسیار آرام و بی سر و صدا برای هر یک از اعضاء گروه و همچنین افرادی که برایشان دعا می کردند رویدادهایی حیرت انگیز پیش می آید. یکی از خانمهای بازرگان که در رابطه با چند تن از دوستانش دچار سوءتفاهم و ناهماهنگی شده بود به محض تکرار عبارتهای تاکیدی حاوی عشق و محبت، دید که دوستانش نیز به طرزی غیرمنتظره در این جلسات شرکت جستند و خیلی زود با هم آشتی کردند و صلح و صفا برقرار شد.

یکی دیگر از خانمهای بازرگان این گروه نیز چند ماهی بود که به علت سوءتفاهمی با چند تن از دوستانش دچار مشکل شده بود. برای دلجویی و ایجاد هماهنگی و رفع سوءتفاهم به هر کاری که به عقلش می رسید دست زده بود اما به همه ی نامه ها و پوزشها و تلفنها و تماسهایش به سردی پاسخ داده شده و جملگی بی نتیجه مانده بود. یک شب در حین دعای دسته جمعی و طلب عشق الهی برای افرادی که در فهرست خود داشتند. این خانم و خانمی دیگر در هوا صدایی شبیه به ترکیدن چیزی را شنیدند. خانم دیگر، آن صدا را نشنیده گرفت و زائیده ی تخیل خود پنداشت. اما پس از خاتمه ی جلسه، خانم بازرگان، نزد او آمد و آهسته و محرمانه پرسید: « صدای ترکیدن را در هوا شنیدی؟»مبادا تصور کنی که زائیده ی خیالت بوده.  واقعاً اتفاق افتاد. صدای شکستن اندیشه های سختی بود که میان من و دوستانم وجود داشت. اما یقین دارم که امشب به یمن کلامی که بر زبان آوردیم، عشق الهی، هرچه ناهماهنگی و ناملایمت را از میان برداشت. از دولت عشق بود که اندیشه های سخت شکست.»

از آن شب به بعد، احساس او نسبت به آن وضع عوض شد. غرقه در آرامش و هماهنگی، از این که تفاهم الهی برقرار شده بود و عشق الهی سوءتفاهم و خصومت پیشین را از بین برده بود، مدام در دل خود شکر بجا می آورد.

چندهفته بعد، با اینکه در اوضاع بیرونی تغییری مشاهده نمی شد. احساس کرد که باید دیگر بار با دوستانش تماس بگیرد. این بار، به جای پاسخهای سرد، آنها به گونه یی عمل کردند که انگار هیچ رویداد ناخوشایندی میان آنها پیش نیامده بود. تفاهم و دوستی و صمیمیت پیشین، دیگر بار برقرار شد و همچنان نیز ادامه دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۴:۵۲
mina nikseresht
يكشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۴۴ ب.ظ

معجزه ی عشق

چندسال پیش، بازرگانی قدرت عشق را به من خاطر نشان ساخت. در آن وقت، سرگرم نوشتن یک رشته مقاله درباره ی ثروت و توانگری بودم. وقتی او درباره ی مقالاتم شنید، از من پرسید: « درباره ی عشق چه نوشته ای؟» حیرت زده پاسخ گفتم: « درباره ی عشق؟ اما مقالات من که درباره ی ثروت و توانگری است.» بازرگان که مردی سهامدار بود گفت: « می دانم. اما تا مقاله یی درباره ی قدرت عشق و قانون محبت و نیکخواهی ننویسی که مقاله هایت کامل نمیشوند. محبت بزرگترین راز کامیابی است.»

آنگاه درباره ی قانونی که خودش برای گشودن گره ها یافته بود، چنین گفت: « هرگاه فردی را می بینم که گرفتار مشکلات است، آرام می نشینم و برایش موهبت محبت را می طلبم. پس از چندبار تکرار عبارتهای تاکیدی گویی جریان برق روشن می شود و آن فرد با این جریان هماهنگ میگردد. معمولاً افراد با گرایشها و رفتاری هماهنگ، به سرعت پاسخ مثبت میدهند. اگر نه، باید به تکرار عبارتهای تاکیدی بیشتری ادامه داد. اما دولت عشق، بی تردید ثمراتی نیکو و هماهنگ به بار میآورد.

در سالهای اخیر، چه بسیار درباره ی قدرت کامیابی بخش عشق شنیده ام. روانپزشکی برجسته گفته است که بزرگترین نیاز بشر، نیاز به عشق و محبت است و هیچ انسانی بدون آن نمیتواند سر کند. اگر آدمی به زندگانی خالی از عشق ادامه دهد می پوسد و  تباه میشود. محبت عظیمترین قدرت روی زمین است.

شنیدن درباره ی قدرت عشق تازگی ندارد.« روانشناس اعظم» سده ها پیش ندا در داد و گفت: « در پی محبت بکوشید، که از میان سه فضیلت بزرگ ایمان و امید و محبت، محبت بزرگتر است.»

در باب سیزدهم رساله اول پولس رسول به قرنتیان میخوانیم:

« اگر به زبانهای مردم و فرشتگان سخن گویم و محبت نداشته باشم مثل نحاس صدا دهنده و سنج فغان کننده شده ام. و اگر نبوت داشته باشم و جمیع اسرار و همه ی علم را بدانم و ایمان کامل داشته باشم به حدی که کوه ها را نقل کنم و محبت نداشته باشم هیچ هستم. و اگر جمیع اموال خود را صدقه دهم و بدن  خود را بسپارم تا سوخته شود و محبت نداشته باشم هیچ سود نمی برد. محبت حلیم و مهربان است. محبت حسد نمیبرد، محبت کبر و غرور ندارد. اطوار ناپسندیده ندارد و نفع خود را طالب نمیشود. خشم نمی گیرد و سوءظن ندارد. از ناراستی خوشوقت نمیگردد ولی با راستی شادی میکند. در همه چیز صبر میکند و همه را باور می نماید. در همه حال امیدوار می باشد و هر چیز را متحمل می باشد. محبت هرگز ساقط نمی شود و ... »

چه بسا با مقاله ی مشهور هنری دراموند درباره ی رساله ی پولس آشنایی داشته باشید. دراموند در مقاله اش محبت را «عطیه» و «موهبت متعالی» میخواند و می نویسد:

« امتحان نهایی دین، دینداری نیست؛ محبت است. در زندگی به پس که می نگرید می بینید لحظه های خطیر، لحظه هایی که به راستی زندگی کرده اید، لحظه هایی هستند که با عشق و محبت دست به کاری زده اید.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۴۴
mina nikseresht
شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۲۱ ب.ظ

از دولت عشق- با قدرت عشق اول خودمان را شفا بخشیم!

قدرت عشق یعنی هر کاری از من برمی آید برای تاباندن مهر به زندگی دیگری یا دیگران انجام بدهم بی هیچ توقع و منتی. انتظار جبران نداشته باشم. فقط محبتم را به جریان بندازم.من با عشق آموخته هایم را در این سالها در اختیار شما میگذارم. من با عشق در تمام این سالها بسیاری را راهنمایی کرده ام و مشاوره داده ام. من با عشق برای همه می نویسم بی هیچ توقعی در دیده شدن و به امید آنکه تمام این علمی که در اختیار من به لطف الهی قرار گرفت بتواند اثری در شما و در زندگی تان بگذارد و بشود نور، امید و جریان عشق در زندگی شما.

قدرت عشق یعنی حساب و کتابی برای تاباندن مهرم در کار نیست. سالها بعد چیزی را به کسی یادآوری نمی کنم. عشق و محبتم را نثار میکنم بی آنکه آن را در ذهن کسی بکارم تا به تلاطم جبران آن بیافتد. حتی بالاترین و زیباترین تعریفش هم میتواند این باشد که از خداوند نیز توقع دیدن و رسیدن به خواسته هایم را ندارم. من همراستا با صفات الهی پیش میروم. عشق، معجزه میکند. عشق جریان زندگی شما را وارد مسیرهای تازه ای میکند که حتماً خودتان به مرور از آن شگفت زده خواهید شد. اما یک انسان عاشق، صفات ویژه و برجسته ای دارد که باید مسیری را برای رسیدن به آن طی کند. باید بتواند از مسیر تاریک و سرد بخشش عبور کند. باید بتواند از کنار خطاهای انسان ها به راحتی عبور کند و آن را فراموش کند و انتظار و توقع حتی عذرخواهی هم نداشته باشد. باید بتواند ذهن مثبت و سرشار از انرژی داشته باشد انرژی که ناشی از تفکر سالم و خالی از بدبینی و نگاه شر به دیگران است، باید بتواند مهر و عشق را به جریان بفرستد به جای دفن کینه و دشمنی و تمام اینها جزء طلب مهر خداوند و بخشیدن قلب به خداوند معنایی ندارد.

عاشق شدن سخت است. خیلی سخت. باید دلت خیلی بزرگ باشد و براحتی از کنار تمام این سختی ها عبور کنی.

با هم ادامه ی کتاب از دولت عشق را میخوانیم و آرزو می کنم بتوانیم باهم این جریان بزرگ و شفابخش عشق را به جریان درآوریم تا لایق انسانیت و طی کردن مسیر تعالی خویش باشیم.

«از انگلستان نامه یی دریافت کردم که میگفت: به محض مطالعه ی کتاب از دولت عشق ناگهان مردی 72 ساله ( هم سن خودم) که همسرش را از دست داده است و از زندگی مرفهی نیز بهره مند است عاشقم شد و با هم ازدواج کردیم. مصاحبت او را بسیار شگفت و دلنشین یافته ام. من همواره برای این کتاب برکت می طلبم، زیرا سعادتم اکنونم را مدیون آنم.»

اما چگونه آرمانهای این کتاب « از دولت عشق» به نویسنده اش کمک کرد:

من نیز از کتاب « از دولت عشق» که بر میزان فهم و ادراکم از زندگی افزوده است سپاسگزارم. بسیاری از مطالب این کتاب در نخستین سالهای دهه ی 1960 نوشته شده بود. آن موقع، من در آپارتمانی مشرف به دانشگاه تگزاس در شهر آستین زندگی میکردم. چون همسرم در آن دانشگاه تدریس میکرد. ما تازه عروسی کرده بودیم و بسیار خوشبخت بودیم. هنوز این مقالات به صورت کتاب انتشار نیافته بود که به ناگاه شوهرم درگذشت. دیگر نه تنها عشق چیز باشکوهی به نظر نمی رسید خیلی هم شکسته و شکاف برداشته به چشم می آمد.

عارفان باستان گفته اند: « نخست تنویر میآید، آنگاه تشرف و از پس اینها خرمن موهبت نو.»

من پیشاپیش قدرت عشق الهی را آموخته و درباره اش نوشته بودم. این دوران تنویرم محسوب میشد. اما واقعه ی درگذشت ناگهانی همسرم شاید تشرف ژرفتر من به ساحت عشق بود.

در مابقی سالهای آن دهه، این مجال را یافتم تا با اندیشه های این کتاب زندگی کنم. این اندیشه ها یار و یاور و تسلای خاطرم بودند. در این دوران که درباره ی عشق الهی بسیار اندیشیدم و بسیار نوشتم.

همچنین این دوران بود که سخنرانیهای بیشمارم را در ایالات مختلف آمریکا آغاز کردم. همواره در طول سفر، در گرما و سرما و پروازهای طولانی و شهرهای ناشناس و غریبه و کار با مردمان و محیط های ناآشنا یک نسخته از کتاب « از دولت عشق» همراهم بود. اما همواره کار کردن در درون به نمایش بیرونی می انجامد. در سال 1970 دگرگونیهای دلپذیری در زندگیم پیش آمد که سبب شد به شهر سان آنتونیو، در ایالت تگزاس نقل مکان کنم. در این شهر بود که با دومین همسرم آشنا شدم و با او ازدواج کردم. شوهرم برایم خانه خرید و من برای نخستین بار در زندگیم صاحب خانه شدم. چند سال بعد، به شهر پالم دزرت در ایالت کالیفرنیا نقل مکان کردیم که سالها در اندیشه اش بودم. در اینجا توانستم در محیطی که سرشار از زیبایی مناطق گرمسیری است، کارم را به شکل دلخواهم آغاز کنم و ادامه دهم.

از آن لحظه تاکنون همواره شاهد پیشرفت و کامیابی در کار و شیوه ی زندگیم بوده ام و ایمان دارم که آینده، پیشرفتها و کامیابی هایی عظیمتر برایم در آستین دارد. در هر حال، دریافته ام که زندگی من خواه تلخ باشد و خواه شیرین، و خواه آسوده و خواه ناآسوده، از تاثیر آرمانهای این کتاب نمی کاهد.

در طول این سالها به تجربه دریافته ام هرگاه مردم مشکلات گوناگون خود را با من در میان می نهند به آنها توصیه میکنم که کتاب از دولت عشق را مطالعه کنند.

شاید بپرسید: چرا؟

پاسخم این گفته ی گاندی است که : « در طول تاریخ، پیروزی همواره با طریقت عشق و حقیقت بوده است.»

بازرگانی اهل میسوری اخیراً برایم نوشت:

« سالها پیش، به وسیله ی کتاب شما « از دولت عشق» به نهضت حقیقت پیوستم. بارها این کتاب را خوانده ام و آنقدر هدیه اش داده ام که شمارش در توانم نیست. زمانی که به کار بستن آرمانهای آن را آغاز کردم نخست خودم عوض شدم و آنگاه زندگیم عوض شد. از اینکه به اطلاع شما می رسانم که پس از مطالعه ی کتابتان، شاهد پیشرفتی عظیم در زندگیم بوده ام، شادمان و خرسندم.

بازرگانی از کالیفرنیایی برایم نوشت:

« جمله یی که تکانم داد این بود که: «عشق از آن رو در دل شما به ودیعه گذشته نشده تا همانجا بماند. مادامی که عشق را به دیگران نبخشایید عشق نیست.»

از آنجا که عشق الهی، ثروت و توانگری و نور و روشن بینی و هماهنگی و قدرت و شفا میآورد، ایمان دارم که مطالعه ی این کتاب زندگیتان را از بسیاری از جهات متبرک میسازد. از شما میخواهم برکتها و موهبتهایی را که از طریق مطالعه ی این کتاب می ستانید با دیگران در میان بگذارید و تقسیم کنید.

دوستدار شما: کاترین پاندر

نگذارید عشق در قلبتان یخ بزند. به جریان بیندازیدش. همین امروز. هر کاری از دست تان برمی آید برای نظم بخشیدن به جریان های زندگی تان انجام بدهید. از محبت، از دستگیری از دیگران، از ارتباط تان با خداوندی که با عشق ما را آفرید.

چه حیف که این هدیه دست نخورده با ما دفن شود و روح ما را شفا نبخشد.

در روزهای آینده ی فصل های کتاب را برایتان خواهم نوشت به امید خدا.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۱
mina nikseresht
جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۰۳ ب.ظ

از دولت عشق

شما به شهود اعتقاد دارید؟ قدرتش را تا به حال درک کرده اید؟

من دارم و قدرتش را درک کرده ام. دیروز مشغول مطالعه ی کتابم بودم و انگار ندایی در درونم مرا به سمت کتابخانه ام کشاند. ندایی به سمت کتابی به نام از دولت عشق. ده سال پیش کتاب را خواندم و نمیدانم چرا آن زمان از آن خوشم نیامد. نوشته هایش برایم لوث و بی مزه بود. یعنی چه؟ شاید چون آن زمان درک امروز را از جهان هستی و اتفاقات زندگیم نداشتم نظرم این بود. شاید آن وقتها اصلاً نمی دانستم عشق چه قدرتی در آفرینش و جذب و جلب اتفاقات مثبت دارد. شاید نمی دانستم جریانات انرژی ما در این عالم و بسامد بالا یا پایین آن مسئول جذب و دفع بسیاری اتفاقات است.

دیروز سراغ کتاب رفتم. انگار زندگیم دوباره جریان پیدا کرده بود. کتابی که من از آن خوشم نمیاد حالا شده است وردستم تا بارها کلماتش را تکرار کنم. شاید چون این روزها هم نیاز به یک بسامد انرژی زیادی دارم برای جذب انرژی های مثبت و خوب. بودن دوستان و افرادی که ذهنیت مثبت و انرژی مثبتی دارند. چیزی که خودم سالها برای داشتنش تلاش کردم. داشتن یک ذهن سالم و مثبت.

خواستم هروقتی که فرصتی پیش آمد بخش هایی از کتاب را برایتان اینجا بنویسم و به اشتراک بگذارم. شاید این جریان مثبت و خواندن این متنها زندگی دوباره ای به شما هدیه داد.

قدرت چند جانبه ی عشق

پیام ویژه ی مولف به خوانندگان

این کتاب یکی از محبوب ترین کتابهای من است. نخستین گزارشی که درباره اش شنیدم از جانب بانویی بازرگان از شهر کانزاس در ایالت میسوری بود که پس از مطالعه ی « از دولت عشق» پشت دردش شفا یافت.

پس از آن، گزارشی از گروهی از زنان بازرگان در میشیگان دریافت کردم که تصمیم گرفته بودند در آغاز جلسات گروهی خود، عبارتهای تأکیدی « از دولت عشق» را تکرار کنند و برای کار و اعضای گروه خود، عشق و حمایت الهی بطلبند.

چندی نگذشت که عده ای از بانوان میانسال ازدواج کردند. یکی از آنها بیست و پنج سال بود که بیوه مانده بود. هرچند مجبور شد کارش را رها کند تا بتواند در کالیفرنیای جنوبی در خانه یی بسیار زیبا و نزدیک ساحل اقیانوس، با شوهر جدیدش زندگی کند. از قرار معلوم، تعداد بانوانی که به خانه ی بخت رفتند آنقدر زیاد بود که گروه مجبور شد با اعضای جدید تشکیل سازمان بدهد.

در اینجا بعضی از نخستین گزارش هایی که دریافت کرده بودم برایتان مینویسم.

« من پس از مطالعه ی کتاب از دولت عشق به شادمانی و خوشبختی وصف ناپذیری رسیدم. در میان کتابهای خودیاری که در ده سال اخیر خوانده ام، این یکی از آن کتابهایی است که بیش از همه خواندنش را به دیگران توصیه می کنم. نخست به جویندگان حقیقت، دوم به اشخاصی که در روابط خود دچار مشکلات و سوءتفاهمند و سوم به کسانی که جویای کتابی ساده و الهام بخشند.

گزارش هایی که در طول سالیان درباره ی از دولت عشق از خوانندگانم دریافت کردم چند جانبه بوده است و نشان میدهد که معجزه ی عشق و محبت چگونه ثروت و توانگری و کامیابی و شفا و سلامت می آورد.

از آلاباما گزارشی دریافت کردم که مردی پس از مطالعه ی از دولت عشق و به کار بستن تعالیم آن توانست همه ی مطالبات عقب افتاده اش را یکجا وصول کند. از همه جانب توجه تر اینکه به محض اتمام مطالعه ی کتاب مرد جوانی که به او بدهی داشت همان شب برایش پنج اسکناس صد دلاری آورد!

زنی برایم نوشت: در بیمارستان روانی بودم که مادرم کتاب شما را برایم آورد. بلاهای بسیار بر سرم آورده بود که اگر بخواهم چندتای آنها را نام ببرم  باید بگویم: طلاق، دسترسی نداشتن به بچه ام، فلج شدن بدنم و ... کشیشی به من گفت میزان تجربه ام در سی سالگی بیش از آن چیزی است که معمولاً مردم در نود سالگی تجربه میکنند.

اکنون از بیمارستان بیرون آمده ام و مشغول کار هستم. بچه ام نزد خودم است و دیگر بار میتوانم راه بروم. اکنون زندگی بسیار خوشی داریم و میخواهیم خانه بخریم. پزشکها به من میگویند یکی از قوی ترین آدمهایی هستم که به عمرشان دیده اند. من درباره ی آینده ام خوش بینم و همچنان به مطالعه ی کتابم از دولت عشق که دیگر از شدت استفاده کهنه و فرسوده شده است.

نامه ی دیگری دریافت کردم که نوشته بود: من کتاب شما را به مستاجری که اجاره اش عقب افتاده بود هدیه دادم. چون وضع مالی اش خراب بود. به این امید که راه حلی بیابد، مشتاقانه آن را پذیرفت. البته از اینکه همه به فکرش بودند و صمیمانه میخواستند که مشکل او حل شود، به راستی سپاسگزار بود. پس تکرار این جمله را آغاز کرد: « عشق الهی در جزءجزء زندگیم سرگرم کار است.»

او که مدام در حال درد و خونریزی بود و تنها علاجش را جراحی دانسته بودند به محض فراخواندن عشق الهی و طلب کمک از جانب آن خونریزی و دردش متوقف شد. احساس کرد افسردگیش پایان یافته است. دیگر بار توانست به کسب و کار بیندیشد و حتی توانست برای کاهش وزن رژیم لاغری بگیرد.

و ....

نیروی عشق چیزی جز همراه شدن به نیروی عشق الهی نیست. عشقی که بی هیچ مضایقه و توقعی می بخشد. حمایتگر و انگیزه بخش است. اسارتگری و در بند خود درآوردن نیست و هدایتگر و شفابخش است. بی شک هرکه گمان کند رسیدن به عشق کار راحتی است سخت در اشتباه است. چرا که عشق قدرت محبت است. محبتی به کل عالم خلقت که همراهش تواضع، بخشش و هستی خلق میکند و شما میتوانید با این نیرو به آنچه میخواهید برسید حتی خلق کنید.

ادامه ی کتاب را در روزهای آینده با شما به اشتراک میگذارم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۰۳
mina nikseresht
يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۵۱ ق.ظ

وارد نقش هایی که دیگران به ما میدهند نشویم

بازی روانی من خوبم، تو بدی!

حتماً شما هم مثل من در طول زندگی تان مشاهده گر دعوا و اختلاف بین زن و شوهرهایی بوده اید یا هستید. یا دعواهای پدر و مادر و یا همسر و یا حتی دعوای بین فرزندان یک خانواده و یا دعوای بین همکاران و خلاصه دعوایی که در آن یک نفر نقش من خوبم و تو بدی را بازی میکند.

این دعوا از کجا شروع شده است؟ بخواهیم برگشت بزنیم به مدل تربیتی و ضمیر ناخودآگاه فرد میگوییم. کودک ابتدا بی آنکه درکی از درست و غلط داشته باشید مشاهده گر اختلافات بین والدینش بوده و میان دعوا همیشه مثل طنابی بین پدر و مادر به سمت یک کدام از آنها کشیده می شود. یا مادر با حرفهایش نقش من خوبم و پدر بد است را بازی کرده و یا پدر با حرفهایش این نقش را ایفا کرده است. کودک با همین مدل تربیتی می آموزد یا باید نقش قربانی را بازی کند و یا نقش برنده ای که احساسش خوب بودن و بهتر بودن است. کم کم این کودک بزرگ میشود نقش های اجتماعی را میپذیرد و با همین مدل شروع به ترسیم ساختارهای ذهنی میکند. در محیط کار همیشه هستند افرادی که میان بازی روانی آنها دوباره شروع کند به ایفای نقش پدر یا مادرش و در نهایت میان آن طناب کشی نقش من خوبم را پیش رئیس، همکاران و دیگران بازی میکند. او یاد گرفته است برنده ی این بازی خوبی است که شاید مورد ظلم واقع شده، یاد گرفته حقیقت را انکار کند، یاد گرفته اشتباهات خودش را نادیده بگیرد و همیشه خودش را منزه از عیب و برتر از دیگری می بیند و البته این قدرت را هم دارد که شروع به عقده پراکنی میان صحبت هایش در مورد دیگران کند. معمولاً هم اینطور است که نقش من خوبم تو بدی را ایفا میکنند. ازدواج میکند، در مدل ازدواج و آنچه در ضمیر ناخودآگاهش رخ میدهد باز هم همین نقش را ایفا میکند: من خوبم، تو بدی. این چرخه تا پایان عمر ادامه دارد.

وارد شدن به بازی روانی این افراد یعنی گرفتن نقشی که طرف مقابل به شما میدهد. جهت دادن به رفتار این افراد با خارج شدن از بازی آنها و هدایت شان به سمت رفتار بهتر و درست تر، تقویت عزت نفس و اعتماد به نفس آنها که یکی از علل اصلی این رفتار به شمار می آید میتواند ما را مصون از این رفتارها نگه دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۰۹:۵۱
mina nikseresht
سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۴۲ ب.ظ

انتخاب با شماست

حتماً شما هم مثل من دیده اید آدمهایی را که عاشق می شوند. به رفتارهایشان دقت کرده اید؟ قطعاً اگر رفتاری حاکی از عاشق بودن و عاشق شدن نشان نمی دادند شما نمیتوانستید رفتارهای آن فرد عاشق را در خاطرات تان ثبت کنید و به آن مفهومی بدهید تحت عنوان عاشقی. اصلاً این رفتارها هستند که به شخصیت ما معنا میدهند. مثلاً من در خاطراتم و تجربه های بالینی ام میدانم یک روزی آن شخص کسی را بسیار دوست داشت و برای آن عشق چه اندازه فریاد میزد تا همه بدانند او هم عاشق شده است و با آن عشق باید به دیگران معنای دوست داشتن را نشان بدهد و ما هم یاد گرفتیم عشق یعنی اینکه دیگران بدانند در زندگی من شخصی هست که من او را آن چنان دوست دارم که گاهی رفتارهای عاقلانه ای نمیتوانم از خودم نشان بدهم. همین است که گاهی با این جملات هم فرد عاشق را معنا میکنند: « آدم عاشق که میشه، کور میشه!»، « آدم عاشق، دیوانه است!»، « عشق، چیزی شبیه به جنون است. آدم عاشق جنون عاشقی دارد!» و چیزهایی مثل این که همه مان در زندگی شنیده و دیده ایم.

اعتقاد من خلاف این داستان هاست. داستان هایی که گاهی از دل تاریخ درآمده و ما را به سمت همان رفتارها سوق داده است. داستان هاست که میشود الگوی زندگی من و شما. ما از دل داستان هاست که آینده ی زندگی خودمان را می سازیم و بستگی دارد ما چه داستانی را به چه الگوهای انسانی برای خودمان درنظر بگیریم تا از روی دست آنها ارزش های خود را پیش ببریم. تفاوت ما در ارزش ها و باورهایمان است و برای همین من یک داستان زندگی را ملاک قرار میدهم و تو یک داستان با آن شخصی که مطابق ارزش های زندگیت رفتار کرده است.

من اعتقاد دارم عشق را باید در پستو قایمش کرد. عشق را نباید فریاد زد. اصلاً همین است که عشق میتواند بالندگی و برازندگی به تو بدهد. اتفاقاً این عشق است که تو را عاقل تر میکند نه هیجانی تر و دیوانه تر. وقتی عشق را قایم کنی، وقتی بتوانی درون دل را همانند آنچه که خداوند در کالبد جسم آن را پنهان خلق کرده است، پنهان نگهش داری، وقتی هیچ کس عشق درون دل را نبیند آن وقت در معرض راهزنی قرار نمی گیرد. آن وقت آن عشقی که ما هزاران بار شنیدمش که عشق نرسیدن است، عشق از دست دادن است دیگر معنایی ندارد.

من معتقدم آدمهای عاشق که عشق را پنهان میکنند، آدمهای عاشقی که عشق را درون سینه شان فریاد میزنند نه در بیرون، آنها به کمال یافتگی نزدیک ترند. آدمهای عاشقِ این چنین دیوانه نیستند بلکه این عشق آنها را به عاقل ترین مردمان نزدیک تر خواهد کرد.

اگر عاشق اید، اگر میخواستید به عشق برسید، اگر خواستید عشقی را در زندگی تجربه کنید و تا آخر عمر آن را برای خودتان نگهش دارید تا یک زندگی عاشقانه را تجربه کنید، آن را هیچ وقت فریاد نزنید. آن را هیچ وقت در معرض راهزنی راهزنان زندگی قرار ندهید که عشق آدمهای خارج از دامنه را حسود خواهد کرد.

مهم نیست دیگران بدانند شما عاشقید یا دیوانه وار گرد شمع تان می چرخید مهم این است که شما اگر خودتان را دوست داشته باشید، اگر عزت نفس و اعتماد به نفس داشته باشید حتماً میتوانید عشق را تنها به دوش بکشید و نیازی ندارید دیگران بدانند شما چه در دل پنهان داشته اید. آدمهای عاشق خوب میدانند چگونه عشق آنها را رشد میدهد، دلشان را بزرگ میکند.

آن وقت با بودن آن عشق است که میتوانید مسیر زندگی تان را بی هیچ ترسی شتابان تر و آسان تر قدم بردارید. همان که معشوق بداند کافی است و آن وقت آن عشق معنایی به زندگی و عمرتان خواهد داد که دیگران از درک آن ناتوانند و بنظرم اشتباه لیلی و مجنون، فرهاد و شیرین و تمام داستان های مثالی تاریخ همین بود که به مردمان ما الگویی داد تا فکر کنیم داد زدن عشق و نشان دادن عاشقی کار درست و رفتاری زیباست و برای همان است که هیچ وقت به هم نرسیدند و این چنین داستان های عشق نیمه تمام در تاریخ به جا ماند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۴۲
mina nikseresht

یادم هست سالها مراقب این بودم که وقتم به بهترین شکل ممکن خرج شود. مراقب بودم وقتم صرف کارها و فعالیت هایی شود که ارزشمند هستند و میتوانم با آنها در آینده ارزشی را خلق کنم. در این بین بسیار مراقب این هم بودم وقتم را با افرادی بگذرانم که مثل خودم فکر و رفتار میکنند. زندگی شان را صرف امورات مهم و ارزشمند میکنند. هروقت جایی دعوت میشدم یا مهمانی میرفتم سعی میکردم وقتم را با آنهایی بگذرانم که حرفهای خوب و مثبت میزنند و از عمرشان به نحو مطلوبی استفاده میکنند. اگر می دیدم کسی یا کسانی نشسته اند و مشغول حرفهای بیهوده و خاله زنک بازی های امروزی هستند یا حرفهای بی ارزش میزنند از آن جمع دوری میکردم. چون متأسفانه بعضی نه حرف شنوی داشتند و نه مهارت این را داشتند تا فکر کنند چقدر این عمر و وقت حیف است که صرف حرف زدن درباره ی رفتار و عملکرد دیگرانی شود که حتماً تأثیری در زندگی ما و شکل گیری آن ندارند.

آن روزها من زیادی سختگیرانه عمل میکردم آن هم به خاطر بودن در محیط و یا افرادی بود که یاد نگرفته بودند بهره بردن از زمان حال به بهترین شکل بسیار مهم است اما مهمتر از آن لذت بردن و راضی بودن از شرایطی است که مشغول زندگی در آن هستیم. آن رفتارها من را به سمت کمال گرایی برده بود. از بودن در جمع لذت نمیبردم. احساس میکردم همیشه باید از چیزی و یا افرادی فرار کنم چون آنها بلد نیستند چطور و چه مدل زندگی کنند. همیشه در طول روزم آنقدر برنامه ی مطالعه و نوشتن و درس خواندن و بودن در کنار خانواده را چیده بودم که وقتم را صرف افرادی نمی کردم که از جهت ارزش هایم در رتبه ی پایین تری هستند و باری به هر جهت زندگی می کنند. هرچند واقعاً هنوز هم از بودن و نشستن کنار این افراد خاله زنک هیچ لذتی نمیبرم و بسیار بدم می آید کسی در زندگی دیگری سرک بکشد یا مشغول کارهای بی ارزش و بی فایده ای باشد که هیچ نفعی برای من یا دیگران ندارد.

سراغ دارم خانمی را که هروقت کنارش می نشینم تا مدتی از آن لحظات لذتی ببریم، آنقدر از کار و برنامه ها و درس های بعدی و بعدیش میگوید و حرف میزند که اصلاً من اجازه و فرصت صحبتی ندارم و مدام باید به آن حرفها گوش بدهم و آن وقت دائم باید حواسم به ساعت میبود تا عجله ای که آن شخص برای انجام کارهای بعدیش دارد به پایان برسد و من از اضطراب نشستن کنار آن فرد خلاص شوم. چه حس بدی داشتم انگار من عامل به هدر رفتن زمان آن فرد بودم.  زمانی که از آن صحبت و گفتگو خلاص می شویم واقعاً احساس دلزدگی دارم و از آن طرف دیگر میلی برای گفتگو و دیدن مجددی با آن فرد احساس نمیکنم.

آن وقت هست که متوجه میشوم آدمهای کمالگرا بیش از آنکه از داشتن برنامه های زندگی خود لذت ببرند و آن لذت را به دیگران انتقال دهند آنقدر برای رسیدن به هدف ها و برنامه هایشان عجله دارند که از مسیر زندگی شان نمیتوانند لذت ببرند و همیشه فکر میکنند بسیاری از کارها و برنامه هایشان برای انجام شدن روی میز مانده است و نباید لحظه ای را برای انجام آنها هدر بدهند.

اما گاهی زندگی شما را در معرض مواجه با این افراد بدون داشتن هیچ آگاهی از وقت و زندگی قرار میدهد. در تمام این سالها یاد گرفته ام ما هیچ وقت و به هیچ صورتی نمیتوانیم کسی را تغییر بدهیم که سبک زندگیش را انتخاب کرده است. بعضی آدمها از سایه بودن خودشان لذت میبرند. بعضی از داشتن دوچهره و نفاق شان لذت می برند. بعضی از زیرآب زدن و حرف زدن پشت سر دیگران لذت می برند، بعضی از تجسس و دخالت در زندگی شخصی و تعیین تکلیف کردن برای آنها لذت می برند. بعضی از قضاوت های مداوم و داوری های خود لذت می برند. بعضی از آزار و اذیت و بی ارزش کردن دیگران لذت می برند و به این صورت است که ما اگر وقت مان و هدف هایمان را قربانی تغییر دادن این افراد کنیم خسارت دیدگانی می شویم که وقت و عمرشان را از دست داده اند.

یادمان باشد آدمها هرگز تغییر نمی کنند خصوصا که بعضی رفتارها تبدیل به عادت و خصوصیات اخلاقی نفر مقابل مان شده باشد. پس بهترین راه در این شرایط این است که سرمایه ی عمرم را صرف بدست آوردن آگاهی برای تغییر و ساختن شخصیت خودم کنم چرا که جهل بزرگترین دشمن آدمی است.

مطمئناً اگر آن افرادی که قضاوت میکنند، وقت شان را بیهوده سپری میکنند و ... میدانستند تمام این رفتارها ناشی از جهل شان است جور دیگری رفتار میکردند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۵۳
mina nikseresht

آن عطر، آن کفش، آن سیگار: خواستن چیزها به شدت مسری است. آیا می‌‌شود درمقابل این سرایت مصونیت پیدا کنیم؟

امیال ما چطور ساخته می‌شود؟ چطور به این نتیجه می‌رسیم که گوشی فقط سامسونگ، تیم فقط بارسلونا، و نویسنده فقط چخوف؟ بله، احتمالاً برای هر کدام از این انتخاب‌ها دلایلی داریم، ولی نکتۀ دردناک این است که تقریباً تمام دلایلی که برای چنین ترجیحاتی ردیف می‌کنیم چیزی جز توجیهات من‌درآوردی نیست. اگر با شکاکیت بیشتری نگاه کنیم، اندک‌اندک واقعیتی تلخ خودش را نشان می‌دهد: خیلی از چیزهایی که می‌پسندیم را صرفاً به این خاطر پسندیده‌ایم که اطرافیانمان آن‌ها را دوست داشته‌اند.

بنس نانای، ایان — اکثر چیزهایی که می‌دانیم را از یک نفر دیگر یاد گرفته‌ایم. من باور دارم مورونی پایتخت جزایر قمر در اقیانوس هند است، چون یکی از دوستانم همین پنج دقیقه پیش این را به من گفته است، و هیچ دلیلی هم ندارم که فکر کنم می‌خواسته مرا فریب بدهد. اما او هم آنجا نبوده است؛ دوست من هم این مطلب را فقط به این دلیل می‌داند که آن را جایی خوانده است.

بیشتر چیزهایی که دربارۀ جهان می‌دانیم را از این طریق کسب می‌کنیم: از طریق گواهی دیگران. گواهی چیز خوبی است. اگر فقط می‌توانستیم بر حواس خودمان اتکا کنیم، دانش ما بسیار محدود می‌شد. وقتی اخبار تماشا می‌کنید، پیش‌بینی وضع هوا را می‌شنوید یا کنار آب‌خوری به شایعات مربوط به یک همکار گوش می‌دهید، دارید روی گواهی دیگران اتکا می‌کنید. این تقسیم کارِ سالم افق شناختی ما را گسترش می‌دهد.

پس اکثر باورهای ما روی باورهای افراد دیگر بنا شده است. امیال چطور؟ امیال ما بر چه بنا شده است؟ خُب، دست‌کم تا حدی روی امیال افراد دیگر.

تصور کنید دوست شما، که یک آشپز خبره است، عاشق فلان رستوران باشد و یکسره دربارۀ این که می‌خواهد به آنجا برود صحبت کند. به احتمال زیاد می‌بینید که خودتان هم می‌خواهید به آنجا بروید. یا تصور کنید که با دوستتان بدون برنامۀ قبلی به یک باشگاه شبانه بروید، هرچند واقعاً احساس نمی‌کنید که رقص را دوست دارید. اما وقتی همه در اطراف شما دارند می‌رقصند، می‌بینید خودتان هم می‌خواهید برقصید.

من به این پدیده سرایتِ میل۱ می‌گویم. امیال افراد پیرامونمان معمولاً به ما سرایت می‌کند. چیز تعجب‌آوری نیست. خمیازه کشیدن را هم وقتی شروع می‌کنیم که آدم‌های دور و برمان خمیازه می‌کشند. عواطف دیگران هم به ما سرایت می‌کند. اگر در سالن سینما همه با صدای بلند بخندند، ممکن است فیلم برای ما هم خیلی بامزه‌تر به نظر برسد. عواطف ما تحت تأثیر عواطف دیگران قرار می‌گیرد. و امیال ما تحت تأثیر امیال دیگران قرار می‌گیرد.

اما تفاوت در این است که عواطف زودگذرند. وقتی سینما را ترک کنید، ممکن است دیگر آن فیلم آن قدر برایتان بامزه نباشد. و اگر دیگر با خمیازه‌کش‌ها در یک اتاق نباشید، خمیازه‌کشیدن را متوقف خواهید کرد. اما امیالی که بر مبنای امیال دیگران به آن‌ها می‌رسید ممکن است تا سال‌ها و دهه‌ها با شما بمانند، و بر این که زندگی شما چگونه از آب درآید اثری عمده بگذارند.

مثالی از زندگی خودم بزنم. وقتی برای اولین بار به لندن آمدم، آپارتمانی که پیدا کردم از قضا فقط یک بلوک با استادیوم آرسنال که یکی از بزرگ‌ترین تیم‌های فوتبال بریتانیا است فاصله داشت. تازه که اسباب‌کشی کرده بودم، هیچ علاقه‌ای به آنچه بریتانیایی‌ها «فوتبال» می‌نامند نداشتم. اما بعد از اینکه شش ماه در میان هواداران آرسنال پیاده به سمت خانه‌ام رفتم و در کافه آرسنال صبحانه خوردم و نوشیدنی‌های آخر شبم را در بار آرسنال نوشیدم، در میان طرفداران آرسنال که فقط راجع به تیمشان حرف می‌زدند، دیگر کم‌کم می‌خواستم که آرسنال برنده بشود. و هنوز هم می‌خواهم، در حالی که سال‌ها از آن زمان گذشته است.

اما معمولاً امیالمان را در دهۀ بیست‌سالگی‌مان و از هواداران آرسنال یاد نمی‌گیریم. بسیاری از آن‌ها را وقتی که داریم بزرگ می‌شویم از والدینمان و از خواهر و برادرهایمان یاد می‌گیریم. بسیاری از این امیال راجع به اموری هستند که در مقایسه با طرفدارای از یک تیم فوتبال .

احساسات بیشتری را در خود درگیر می‌کنند. و این‌ها تا پایان زندگی‌مان با ما می‌مانند.

مشکل واقعی اینجاست که هرچند در مورد گواهی‌ها مهارت خوبی برای غربال باورهای نادرست داریم، در برابر شکل‌هایی از سرایتِ میل کاملاً بی‌دفاع هستیم. اما اگر این مسئله درست باشد، پس کل ایدۀ خویشتنِ خودمختار توهمی بیش نیست. بیشتر کارهایی که در زندگی می‌کنیم حرکات بی‌برنامه‌ای است که به خاطرِ امیالِ اطرافیانمان انجامشان می‌دهیم.

 

 

چطور به امیال خودمان شکل می‌دهیم؟ چهار گزینه در اینجا داریم:

سناریوی الف: بیدار می‌شوم و شدیداً احساس تشنگی می‌کنم؛ این تشنگی می‌تواند مبنای میل من به نوشیدن (چیزی) باشد. صرفاً بر مبنای نیازهایم به این میل می‌رسم.

سناریوی ب: دوباره احساس تشنگی می‌کنم، و بر این باورم که نوشیدن آب‌پرتقالی که در یخچال دارم تشنگی‌ام را فرومی‌نشاند، چون دقیقاً همین نوع آب‌پرتقال را قبلاً بارها در زندگی‌ام نوشیده‌ام. این گونه میل پیدا می‌کنم که آن آب‌پرتقال را بنوشم. و بر مبنای باورهایی به این میل می‌رسم؛ باورهایی که آن‌ها را از طریق گواهی کسب نکرده‌ام.

سناریوی ج: من در دنیای نوشیدنی‌های عالی ایتالیایی یک تازه‌کار هستم اما بر مبنای گفت‌وگو با دوست کاربلد ایتالیایی‌ام که خیلی دلش می‌خواهد یک بطری برونلو دی مونتالسینو سال ۲۰۰۴ را امتحان کند، من هم این میل را پیدا می‌کنم که یک بطری برونلو دی مونتالسینو سال ۲۰۰۴ بنوشم. من هیچ وقت هیچ برونلویی را مزه نکرده‌ام، چه رسد به برونلوی سال ۲۰۰۴، بنابراین باورم به این که محصول سال ۲۰۰۴ آن چیزی است که باید دنبالش رفت بر گواهی بنا شده است. من بر مبنای باوری که با گواهی کسب کرده‌ام به یک میل می‌رسم.

سناریوی د: در فیلم کالتِ۳ «آگراندیسمان» (۱۹۹۶)، ساختۀ میکل‌آنجلو آنتونیونی، صحنه‌ای از یک کنسرت موسیقی راک وجود دارد که در آن بازیگر اصلی یک تکه از گیتاری را که یکی از اعضای گروه موسیقی آن را خُرد کرده است می‌قاپد. وقتی از چنگ همۀ هواداران دیگری که آن‌ها هم آن تکه از گیتار را می‌خواستند فرار می‌کند و در یک خیابان امن، تنها می‌شود، آن تکه را دور می‌اندازد. میل بازیگر اصلی بر مبنای امیال سایر هواداران شکل گرفته بود اما مبتنی بر باوری که آن را از طریق گواهی کسب کرده باشد نبود. ظاهراً او باور نداشت که این تکه از گیتار چیزی ارزشمند و گرانبها است؛ چون وقتی به خیابان رسید آن را دور انداخت.

دو سناریوی آخر از جنس سرایتِ میلی به حساب می‌آیند. اما تفاوت بزرگی بین آن‌هاست. در مثال برونلو، علت سرایت میل به من این است که باوری که بر آن اتکا دارم از طریق گواهی کسب شده است. اما در مثال آگراندیسمان هیچ گواهی‌ای در کار نیست.

گاهی اوقات سرایتِ میلِ دیگران به ما، مستقل از تمامِ باورهایی است که از طریق گواهی‌های آن‌ها می‌توانیم به دست آوریم. به این پدیده «سرایتِ میلِ مستقیم» می‌گوییم. سناریوی آنتونیونی مثالی از سرایتِ میل مستقیم است: بازیگر اصلی احتمالاً هیچ اعتقادی به ارزش آن تکه گیتار ندارد، اما باز هم به میل افراد دیگری که پیرامونش هستند آلوده می‌شود. در مقابل، در مثال برونلو، «سرایتِ میلِ غیرمستقیم» را داریم: میل کس دیگری به ما سرایت می‌کند چون از طریق گواهی او به یک باور خاص رسیده‌ایم. سرایتِ میلِ غیرمستقیم بر گواهی سوار می‌شود، اما سرایت میل مستقیم چنین نیست
.

برگرفته از سایت ترجمان....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۵۳
mina nikseresht
يكشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۳۲ ب.ظ

خلق عظیم با منیت جمع نمیشود....

« من» بخش بزرگی از ساختار روانی هر انسانی است. اینکه « من » بتواند تعادل بین واقعیت و نیازهای نهاد (نیازهای زیستی) انسان را برقرار کند نیاز به عوامل متعددی هست. ساختار شخصیت در بعضی بنوعی است که تمام زندگی صرف خواسته های نهاد میشود. نهادی که تمام اصلش برمبنای لذت و برآورده کردن نیازهاست. آنچه که مهم است و غالباً در موردش کم توجهی رخ داده قسمت «فرامَن» شخصیت است. جایی بین 3 تا 6 سالگی که تربیت باید به شکل صحیحی رخ بدهد. من میگویم خودخواهی، منّیت، خودبزرگ بینی، غرور و غالب صفاتی که به منیت ربط پیدا میکند درست در همین فاصله ی سنی رخ میدهد. جایی که باید کودک مورد ارزش و احترام قرار بگیرد و یاد بگیرد حقوق خودش و دیگران را مورد احترام قرار بدهد.

این « من» های بزرگ در بزرگسالی مانع رشد « فرامن» که بخش متعالی شخصیت است میشود. این « من » های بزرگ است که منیت را رشد میدهند و منیت که رشد کرد فرد برای خودش شخصیت قائل میشود تا آنجا که دست به تخریب، بی ارزش کردن میزند و البته ساختار روانی طوری است که برای هر رفتار نادرستی دلیلی موجه برای خودش پیدا خواهد کرد.

بالعکس در افرادی که منیت رشد نکرده باشد و به جای بزرگ شدن « من » ارزش و اعتبار در نقش « فرامن» ایفا شود، رفتارهای متواضعانه، احترام به خود و دیگران، تلاش برای رشد خود و دیگران به تمام دیده میشود.

آن جایی که پیامبر مهربانی ها با آن خلق عظیم به بچه ها سلام میفرمود بیانگر همین نکته است که منیتی در ایشان ابداً وجود نداشته است. چرا که آن نور واحد به این حقیقت مسلم آگاه بودند که اگر در شخصیتی منیت ( بخش من) رشد کند، همواره اخلاق دچار تزلزل و کاستی خواهد شد و اینگونه است که مسیر رسیدن به سلامت روانی و شخصیت مرز باریکی با رشد اخلاق و بخش « فرامن» دارد.

برای همین است که سال به سال میگذرد و رشد منیت همراه مدرک، جایگاه اجتماعی، فعالیت های مجازی و حقیقی و موفقیت ها بزرگتر میشود و از آن طرف اخلاق جایگاهی ضعیف تر و رشدنایافته تر دارد.

به امید تحول عظیم و رسیدن به احسن ترین حال....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۳۲
mina nikseresht