روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات
يكشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۲۳ ق.ظ

یک نکته در باب عزت نفس

 

حدود یک ماه و نیم قبل شاید اوایل شهریورماه بود فایل صوتی از یکی از اساتید گوش می کردم در باب عزت نفس. مبحث بسیار مفیدی بود هرچند که نرسیدم تمامی فایل ها را بشنوم اما همان یک جلسه را که شنیدم برایم بسیار کاربردی بود. یکی از نکات جالب توجه و قابل تأمل که در بحث عزت نفس مطرح می شد اشاره به مقایسه شده بود.مقایسه از این باب که حتماً شما هم مثل من دیده اید بعضی ها که نه کار مرتبط و نه رشته ی مرتبط و نه سطح زندگی یکسانی از لحاظ نگرش، افکار و اطرافیان همچون شما دارند خودشان را با شما مقایسه می کنند. درست مثل این است که من که در روان شناسی تحصیل و مشغول به فعالیت هستم خودم را با کسی مقایسه کنم که نه کار مرتبط با رشته ی تحصیلی من دارد و نه علایق و توانمندی های همچون من را.

از این باب است که کسانی که دچار این مقایسه ها می شوند از عزت نفس پایین رنج می برند. حقیقتاً رنج می برند که دچار حسادت، عدم تعادل در رفتار و برخورد می شوند وگرنه من و او هیچ نقطه ی مشترکی در توانمندی، کار، تحصیل و... نداریم پس چه خوب که خودمان را در دام مقایسه با غیر نیندازیم تا اذیت شویم و به مرور دچار احساس ناکامی و ناتوانی و بی ارزشی شویم....

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۸ ، ۱۰:۲۳
mina nikseresht

حتماً شما هم این جمله را شنیده اید که مادر و ببین، دختر و بگیر. این جمله بسیار جمله ی درست و کاربردی است. مادر به عنوان اولین و مهمترین مراقب اصلی ( در حالت معمول که وجود پدر و مادر ضامن سلامت جسمی و روانی نوزاد است) انتقال دهنده ی صفات خلقی و روانی به جنین و بدو تولد هم به عنوان عامل مهم تربیت نقش بسیار مهمی در شکل دهی شخصیت کودک دارد.

تا آنجا که بسیاری از مشکلات روانی و رفتاری دوران بزرگسالی ما، محصول نحوه ی رفتار مادر و البته پدر در قبل و بدو تولد است. این موضوع تا بدان جا مهم است که بسیاری از روان شناسان از جمله فروید دوران کودکی را مهمترین دوران تربیتی و رشد عنوان کرده است.

میخواهم مدت ها در مورد تله های زندگی مان که در دوران کودکی شکل می گیرد صحبت کنم.

تله های زندگی سه ویژگی دارند که می توانیم با این سه ویژگی آنها را بشناسیم.

1-تله های زندگی، الگوها یا درون مایه های دیرپای زندگی هستند.

2-تله های زندگی، خود آسیب رسان هستند.

3-تله های زندگی، برای بقای خودشان می جنگند.

تله ی زندگی، الگو یا مضمونی است که دوران کودکی شکل گرفته است و خودش را در طول زندگی به فرد تحمیل می کند. منظور از الگوها یا مضمون ها، همان تله های زندگی است. اگر در دام تله ی زندگی افتاده باشید، ارمغان شما در دوران بزرگسالی، بازآفرینی شرایط دوران کودکی است، همان شرایطی که برای شما آسیب زا و مشکل آفرین بوده است.

تله های زندگی خود آسیب رسان هستند. مشاهده ویژگی خودآسیب رسانی تله های زندگی برای ما درمانگران که شاهد این ویژگی در بیماران هستیم، سخت دردناک و اندوه آفرین است. دایماً به سمت شرایطی جذب می شوند که به گذشته ی زندگی شان شباهت زیادی دارد. تله ی زندگی می تواند به هویت، سلامتی و ارتباط اجتماعی، شغل، حالت های خلقی صدمه بزند. تله ی زندگی تمام ابعاد زندگی را زیر سیطره ی نفوذ خود درمیآورد.

تله ی زندگی برای بقای خودش سخت تلاش می کند. کششی قوی در بیماران برای حفظ تله ی زندگی وجود دارد. این حالت بخشی از میل انسان به هماهنگی و ثبات است. می توانیم تله ی زندگی را بشناسیم. اگرچه تله ی زندگی دردناک و مشکل آفرین است اما برای افراد، عادی و معمولی شده است. بنابراین تغییر راه های انطباقی در خانواده ی ناسازگار در نظر گرفته می شوند.

اولین عامل در شکل گیری تله ی زندگی، خلق و خو است که ذاتی و سرشتی در نظر گرفته می شود. میراث عاطفی ما باعث می شود که در قبال رویدادها به سبک و سیاق خاصی، واکنش هیجانی نشان بدهیم. نظیر سایر ویژگی های فطری، در خلق و خو نیز اصل تفاوت های فردی به شدت حاکم است. خلق و خو دامنه ای از هیجان ها را در برمی گیرد. ما معتقدیم که خلق و خویی که به ارث می بریم در شکل گیری تله های زندگی نقش دارد.

ممکن است فکر کنید خلق و خوی شما ترکیبی از این ابعاد است. خلق و خو ابعاد دیگری دارد که ما هنوز آنها را نشناخته ایم. البته رفتار ما علاوه بر اینکه تحت تاثیر خلق و خو است محیط نیز بر آن اثر می گذارد. محیط امن و حمایت گر حتی می تواند کودک کاملاً خجالتی و کمرو را خونگرم و اجتماعی بار بیاورد. اگر کودک آسیب ناپذیر در محیطی بزرگ شود که دائم در معرض خطر باشد، ممکن است حساس و ترسو بار بیاید. وراثت و محیط بر ما اثر می گذارند و زندگی ما را شکل می دهند. این مسئله ( حتی به درجاتی کمتر) در زمینه ی صفاتی که کاملاً جسمی است مثل قد و وزن نیز حاکم است. همه ی ما با استعدادی برای داشتن قد مشخص متولد می شویم و بخشی از توانایی بالفعل شدن این استعداد به محیط زندگی وابسته است. تغذیه، ورزش، غذاهای سالم در افزایش قد موثر است.

نظریه پردازان، مهم ترین عامل موثر محیطی را خانواده در نظر گرفته اند. پویایی های خانواده اصلی ما، تشکیل دهنده ی پویایی های دنیای اولیه ی ما بوده اند. زمانی که در شرایط فعلی در دام تله ی زندگی می افتیم، تقریباً بازسازی صحنه ای از پویایی های خانواده مان در دوران کودکی است. در اکثر موارد، خانواده بیشترین تاثیر را در کودکی بر ما برجای می گذارد و به تدریج که بزرگ می شویم از اثر آن کم می شود.

مدرسه، همسالان و جامعه، سایر عوامل تاثیرگذار بر زندگی هستند. اما خانواده در این بین، جایگاه خاصی دارد. زمانی که محیط اولیه خانواده مخرب و ناخوشایند باشد به شکل گیری تله های زندگی کمک می کند.

«نمونه هایی از محیط های اولیه ی آسیب رسان»

1-یکی از والدین بدرفتار و سوءاستفاده گر است و دیگری منفعل و درمانده.

2-والدین تان بی عاطفه و سردمهر بوده اند و دایم از شما توقع پیشرفت و موفقیت داشته اند.

3-والدین تان دائم با هم دعوا می کردند و شما در معرکه ی این جنگ و دعوا گیر کرده بوده اید.

4-یکی از والدین شما مریض و افسرده بوده و دیگری غایب، شما مجبور بودید از والد مریض مراقبت کنید.

5-هویت مستقل نداشتید و از یکی از والدین کاملاً تقلید می کردید. از شما انتظار می رفت که به عنوان جانشین، همه ی نیازهای یکی از والدین تان را برآورده سازید.

6-یکی از والدین شما ترسو بود و به شدت از شما حمایت می کرد. همین والد از تنهایی به شدت می ترسید و هیچ گاه شما را تنها نمی گذاشت.

7-والدین تان دائم از شما عیب جویی می کردند. احساس می کردید هیچ گاه نمی توانید رضایت آنها را جلب کنید.

8-والدین تان شما را لوس و نازپرورده بار آورده بودند. هیچ محدودیتی برای شما قائل نبودند.

9-همسالان تان شما را تحویل نمی گرفته اند یا حس می کردید با آنها خیلی فرق دارید و وصله ی ناجور جمع آنها هستید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۱۵
mina nikseresht
چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۴۱ ق.ظ

کاش حواسمان بود به امانت هایی که دستمان رسید

استاد فاطمی نیا در جلسه‌ای با ذکر چند نکته اخلاقی و عرفانی فرمود: خدمت آیت الله بهاالدینی رسیدم. گفتم آقا راز مقام و رتبه سید سکوت چه بود؟ آقا دست بالا آورد و اشاره به دهان کرد. خدا شاهد است الان مردم خیلی دست کم گرفته‌اند آبرو بردن را.

خدا چند گناه را سخت می‌بخشد:

1- عمداً نماز نخواندن

2- به ناحق آدم کشتن

3- عقوق والدین

4- آبرو بردن.

این گناهان این قدر نحس هستند که صاحبانشان گاهی موفق به توبه نمی‌شوند. پسر یکی از بزرگان علما که در زمان خودش استادالعلما بود، برای  تعریف می‌کرد: «به پدرم گفتم پدر تو دریای علم هستی. اگر بنا باشد یک نصیحت به من بکنی چه می‌گویی؟ می‌گفت پدرم سرش را انداخت پایین. بعد سرش را بالا آورد و گفت آبروی کسی را نبر!» الان در زمان ما هیئتی‌ها، مسجدی‌ها و مقدس‌ها آبرو می‌برند.

عزیز من اسلام می‌خواهد آبروی فرد حفظ شود. شما با این مشکل داری؟ دقت کنید که بعضی‌ها با زبانشان می‌روند جهنم.

روایت داریم که می‌فرماید اغلب جهنمی‌ها، جهنمی زبان هستند. فکر نکنید همه شراب می‌خورند و از دیوار مردم بالا می‌روند. یک مشت مؤمن مقدس را می‌آورند جهنم. ای آقا تو که همیشه هیئت بودی! مسجد بودی! بله. توی صفوف جماعت می‌نشینند آبرو می‌برند.

امیرالمؤمنین به حارث همدانی می‌فرماید:

اگر هر چه را که می‌شنوی بگویی؛ دروغ گو هستی.

گناهکار چند نوع است:

عده‌ای گناه می‌کنند، بعد ناراحت و پشیمان می‌شوند؛ سوز و گداز دارند؛ توبه می‌کنند و هرگز فکر نمی‌کنند که روزی این توبه را بشکنند؛ اما دوباره می‌شکنند. دوباره، سه باره، ده باره. در حدیث داریم که این اگر در تمام توبه شکستن‌ها سوز و گداز واقعی داشته باشد، در نهایت بر شیطان پیروز می‌شود.

حدیثی از امام باقر(علیه السلام) است که حضرت می‌فرمایند : کسی که از ریختن آبرو و حیثیت مردم چشم‌پوشی کرده و آبروی آن‌ها را نریزد، خداوند در روز قیامت از گناهان او صرف‌نظر خواهد کرد

حفظ آبرو در نگاه قرآن

خداوند متعال در قرآن کریم برای حفظ آبرو و حیثیت مؤمنان اهمیت ویژه‌ای قائل شده است. از این رو، تحریم پاره‌ای از گناهان مانند غیبت، تجسّس بیجا، تهمت، سوء ظن، بازگویی عیب دیگران، مسخره کردن، بدزبانی و ... به دلیل حفظ آبروی مؤمنان است. اموری که در ذیل یاد می‌شود، عوامل و زمینه‌هایی برای از میان بردن آبرو است که در قرآن کریم حرام شمرده شده است:

الف - حرمت سوءظن، تجسس، غیبت؛ «یا أیّها الّذین ءامنوا اجتنبوا کثیراً من الظنّ إنّ بعض الظنّ إثم و لا تجسّسوا و لا یغتب بعضکم بعضاً».

ب - حرمت تهمت؛ «و من یکسب خطیئة أو إثماً ثمّ یرم به بریئاً فقد احتمل بهتاناً و إثماً مبیناً».

ج - تمسخر؛«یا أیّها الّذین ءامنوا لا یسخر قوم من قوم».

د - بدزبانی؛ «و لا تنابزوا بالألقاب بئس الاسم الفسوق بعد الإیمان».

ه - اشاعه‌ی فحشا؛ «إنّ الّذین یحبّون أن تشیع الفاحشة فی الّذین ءامنوا».

و - فاش کردن عیوب مؤمنان؛ «لا یحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول إلاّ من ظلم».

ریختن آبروی مؤمن از گناهان بزرگ است

در حدیثی از رسول گرامی اسلام توهین، بدگویی و اهانت به شخص مؤمن موجب فسق عنوان شده و اگر با مؤمنی بجنگند، نشانه کفر است.

بخش دیگری از حدیث بیان می‌کند که خوردن گوشت افراد با ایمان حرام است .این نکته  منظور از این حدیثی از امام باقر(علیه السلام) است که حضرت می‌فرمایند :

کسی که از ریختن آبرو و حیثیت مردم چشم‌پوشی کرده و آبروی آن‌ها را نریزد، خداوند در روز قیامت از گناهان او صرف‌نظر خواهد کرد.

آبروی افراد را ریختن کار ساده‌ای نیست و از نظر اسلام آبرو بسیار اهمیت داشته و ریختن آبروی مؤمن از گناهان بزرگ است.

ریختن ابروی مسلمان گناهی نابخشودنی است

قرآن کریم مؤمنان را از هرگونه قضاوت درباره دیگران بدون علم و آگاهی ممنوع کرده است، چنان که فرمود : « ولاتقفُ ما لیس لک به علمُ انّ السّمع و البَصرَ والفؤاد کلّ اولئک کان عنهُ مسئولاً»

چیزی را که به آن علم و آگاهی نداری دنبال مکن زیرا گوش و چشم و دل ، همه در پیشگاه خدای متعال مورد سؤال خواهد گرفت.

بعضی چیزها بسیار گران به دست می‌آیند، ولی بسیار ارزان از دست می‌روند. شاید نتوان باور کرد که پس از ایمان، چیزی گران‌تر از آبروی مسلمان وجود ندارد. آبروی یک فرد محصول یک عمر زندگی ، تلاش و سختی است که ممکن است در یک لحظه از دست برود، بنابراین گناهی نیز بالاتر و بزرگ‌تر از ریختن آبروی مسلمان وجود ندارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۸ ، ۱۰:۴۱
mina nikseresht
يكشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۰۳ ب.ظ

ازدواج مسیری سرنوشت ساز

 اگر تغییر در چارچوب های شناختی و عقلانی رخ داده باشد ما به آن تغییر می توانیم اعتماد کنیم اما اگر تغییر در ابعاد هیجانی و احساسی اتفاق بیفتد آن تغییر ناپایدار و گذرا خواهد بود.

این مسأله و بررسی آن در موضوع ازدواج بسیار مهم است. چرا که گاهی می بینیم هریک از دوطرفین که برای مشاوره مراجعه می کنند بنا به خواست یکی از دو نفر، میخواهد آن دیگری را برمبنای تمایلات یا ارزش ها و سبک زندگی خودش تغییر بدهد. مثلاً فردی که دوست دارد همسرش حجاب بیشتری داشته باشد و بعضاً هم می گویند اگر من برایت مهم هستم و من را دوست داری باید این کار را انجام بدهی یا بعضی ها که تحت تأثیر جو و محیط هایی که قرار می گیرند تغییر می کنند و با یک تلنگر روانی یا قرار گرفتن در مشکلات زندگی خصوصاً مسایل عاطفی تغییر موضع و جهت داده و بعضاً تبدیل به فردی انتقام گیر و خشمگین می شوند و از همان قشر و گروه متنفر می شوند اینها از آن دسته افرادی هستند که اگر در هریک از ابعاد زندگی شان تغییری رخ بدهد برمبنای احساس و هیجانات شان بوده است.

دقت کنیم فردی که قرار است با او ازدواج کنیم آیا ثبات در هیجانات، رفتار و شخصیت دارد یا خیر. چرا که بررسی این موضوع و فراز و فرودهای هیجانات، احساسات و رفتار، ما را به سمت انتخاب صحیح و سالمتری سوق خواهد داد.

محیط تربیتی سالم، رفتارهای تربیتی صحیح و برخاسته از منطق و استدلال، دوران کودکی فرد و نحوه ی تعامل با والدین و اعضای خانواده، نحوه ی حل مشکلات و اندازه ی انعطاف پذیری در حل مسایل و مشکلات، مسایلی که فرد با آن روبرو می شود، بررسی بحران های زندگی و ابعاد شخصیتی فرد همه و همه می تواند در ازدواج بسیار مهم باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۰۳
mina nikseresht
دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۸، ۰۸:۴۵ ب.ظ

اثرات کمبود عزت نفس در زندگی چیست؟

کمبود عزت نفس و فشار مقایسه خود با دیگران

کمبود عزت نفس باعث می‌شود به جای مقایسه‌ی وضعیت امروز خودمان با گذشته‌ی خودمان، به صورت دائمی مشغول مقایسه‌ی خودمان با اطرافیان باشیم. اگر چه به عنوان شعار، همه بلدند از این حرف‌ها بزنند، اما برای پیدا کردن کسانی که جرات و توانمندی دارند که خود را با دیگران مقایسه نکنند، باید چراغ در دست بگیرید و دور شهر بگردید و آخر کار هم، احتمالاً ناامید به خانه بازگردید.

کمبود عزت نفس و نقش آن در تصمیم گیری

کمبود عزت نفس، موجب می‌شود در تصمیم گیری‌ها، برای دانش، نگرش، تجربه و الگوهای ارزشی خودمان،‌ به اندازه‌ی دیگران، اعتبار قائل نباشیم و به همین دلیل، برای اطرافیان سهمی بیش از آنچه باید، در تصمیم‌گیری‌های شخصی خود قائل شویم.

عزت نفس پایین فشار جامعه را بر ما افزایش می‌دهد

کمبود عزت نفس باعث می‌شود که برای استعدادها و توانمندی‌های خودمان ارزش کمتری قائل باشیم و بیشتر ببینیم جامعه به چه استعدادها و توانمندی‌هایی، تمایل دارد. همه‌ی ما این جمله‌ی درست را شنیده‌ایم که  در جامعه‌ای که هیچ کس بر اساس استعدادهایش کار و زندگی نمی‌کند، همه بیکار و مرده‌اند.

تفاوت عزت نفس و اعتماد به نفس

آنچه به عنوان اعتماد به نفس پایین ما را نگران می‌کند، عموماً (و البته نه همیشه) می‌تواند حاصل عزت نفس پایین باشد.

عموماً آنچه به عنوان کمبود اعتماد به نفس می‌شنویم، و می‌بینیم که اکثر مردم برای بهبود اعتماد به نفس تلاش می‌کنند، بیش از آنکه واقعاً از جنس اعتماد به نفس باشد، میوه‌ی نامطلوبی است که از ریشه‌ی عزت نفس پایین روییده است و ما به جای درمان ریشه، در تلاش برای بهبود میوه هستیم.

کمبود عزت نفس مانع توسعه مهارتهای ما می‌شود

بسیاری از مهارت‌هایی که ما در آنها قوی نیستیم، یا برای بهبودشان تلاش کرده‌ایم اما موفق نبوده‌ایم، در کنار علت‌های مختلف، عموماً با عزت نفس پایین هم گره خورده‌اند.

کسی که عزت نفس پایین دارد، هنگام سخنرانی، ارزش و اعتبار وجود خودش را در گرو قضاوت مخاطب می‌بیند.

پس هر شکستی که اجتناب ناپذیر هم هست نه تنها او را به تمرین بیشتر ترغیب نمی‌کند، بلکه انگیزه‌ی او را از تلاش برای بهبود در سایر حوزه‌های زندگی نیز می‌گیرد.

کمبود عزت نفس موجب افراط و تفریط در انتقادپذیری می‌شود

بسیاری از ما به دلیل عزت نفس پایین، نقد‌های عالمانه‌ی دیگران را نمی‌پذیریم و بسیاری دیگر، به دلیل عزت نفس پایین، جرات رد کردن نقد منتقدان را نداریم.

انتقادناپذیر بودن به صورت مطلق، و احترام به نقد همه‌ی افراد، شاخصی قطعی از ناهنجاری در حوزه‌ی عزت نفس است.

کافی است به تعاملات انسانها در شبکه های اجتماعی سر بزنید تا این ناهنجاری‌ها را که گاه خود را در لباس فرهنگ و شعور و گاه در لباس خشونت پنهان می‌کنند، ببینید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۴۵
mina nikseresht
يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۸، ۰۴:۰۸ ب.ظ

امید....

نوشته بود:

«اگر توی فروشگاه استارباکس کار می‌کردم، به جای نوشتن اسم مردم روی فنجان قهوه‌شان، جملات زیر را می‌نوشتم:

«شما و تمام کسانی که دوست‌شان دارید، روزی خواهید مُرد. تنها بخش کوچکی از چیزهایی که گفته‌اید یا کارهایی که انجام داده‌اید برای تعداد کمی از مردم، اهمیت خواهند داشت، آن هم صرفاً برای یک مدت کوتاه. این حقیقتِ ناخوشایندِ زندگی‌ست. تمام مسائلی که به آن‌ها فکر می‌کنید یا کارهایی که انجام می‌دهید، تنها گریزِ استادانه‌ای از این حقیقت‌اند. ما غبارهای کیهانی بی‌اهمیتی هستیم که در یک نقطه‌ی‌ آبی پرسه می‌زنیم و به هم برخورد می‌کنیم. عظمتی برای خودمان تجسم می‌کنیم و اهدافی برای خودمان می‌سازیم. اما راستش را بخواهید، ما هیچ نیستیم.

پس از قهوه‌ی لعنتی‌تان لذت ببرید!»

شاید هدف از این جملات شعاری و کلیشه ای مثل این که شما بی نظیر خلق شده اید پس باید بی نظیر باشید یا تو بهترینی و می توانی بهترین ها را نصیب خودت کنی و چیزهایی همچون اینها که مخاطبینش تمامی ما بدون درنظر داشتن توانمندی، امکانات، زمان، سن و سال، شرایط و محل زندگی، شرایط خانوادگی، تحصیلات، معلومات، استعدادها و مهارت ها، توانمندی ها و گزینه های مهمی مثل اینهاست، پیامش به مخاطب تماماً غلط است. چرا که اساس و چارچوب های صحیح شناختی و بنیادین روان شناسی را ندارد و صرفاً منبع بازاریابی و تجارت است.

ما هیچ نیستیم به نوعی می تواند درست باشد. به این دیدگاه که ذهن مان را از این پارادوکس های معنایی و مفهومی ساخته شده نجات بدهیم که قرار است آثار خارق العاده ای از خود به جا بگذاریم و اگر این چنین نبود و یا نشد امید خودمان را از دست بدهیم و فکر کنیم آنها که جایگاهی را خلق کرده اند و یا به نوعی بنا بر تعاریف امروز ما صاحب مقام و موقعیت و رشته و حرفه و مهارتی خاص شده اند پس ما به درد نخور و بی مصرف خواهیم بود و یا خواهیم ماند.

ما هیچ نیستیم می تواند درست باشد چرا که باعث می شود همواره به این فکر کنم این ما هستیم که برای خودمان تعاریفی خاص نه برمبنای درستی جهان هستی بلکه برمبنای عصر حاضر و مردمانش مطرح کرده ایم که فکر می کنیم اینها عین موفقیت و رسیدن به همه ی آن چیزی است که وجود دارد و بقیه برایمان تعریف کرده اند.

تمامی اینها را در این مختصر کنار هم می گذارم تا بگویم امیدواری و اوضاع خراب یا اوضاع خوب هم طبق تعاریفی برایمان معنا می شود که چیده اند. تنها چیزی که وجود دارد این است که بیاندیشیم اکنون از چه چیزی باید لذت ببریم و ذهن مان را به سمت کدامین معنا هدایت کنیم که بالواقع وجود دارد و معنایی فراتر از موجودیت تمام آن چیزی دارد که ما امیدمان را وابسته به بودن و داشتن و یا نبودن و نداشتن آنها کرده ایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۸ ، ۱۶:۰۸
mina nikseresht
شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۱۲ ب.ظ

اثرگذاری از درون است نه از بیرون!

 

-چقدر دماغوئه!

-آره! بیشتر به نظرم بی جنبه است!

-خب نه انگار اصلاً تحمل شنیدن صدای مخالفشو نداره!

- یا نه اصلاً اگه بهش صدای مخالفش رو برسونی، داغ می کنه. خصوصاً که یک آدم متعصبه!

-معنی متعصب رو میدونی؟ خب آره یعنی اینکه روی افکارش، طرز فکرش، مدل رفتارش، عقایدش و کلاً همه چیزش عصا قورت داده. یعنی اونه که خوبه، ما بدیم!

-به نظرم آدم کم تحملیه! یعنی کافیه بهش نقد کنی یا اینکه ازش تعریف نکنی و یا خودش رو به خودش انعکاس بدی، عصبی میشه، جواب میده، محل نمیده و یه جوری رفتار میکنه که کاملاً مشخصه تحمل نداره.

بازخورد، انعکاس یا الفاظی همچون این به ما یاد می دهد فرد مقابل مان کیست. یعنی کافیست شما دست بگذارید روی نقطه ی ضعف فرد یا مدل رفتارش را با دیگران ،ادبیاتش و یا نگاهش را به تمام چیزهایی که ملاک سنجش ما برای شخصیت و تعیین شاخص های سالم بودن روان و رفتار است مشاهده نمایید. آن وقت اگر فاکتورهای سنجش روان را تحلیل کرده و آموخته باشید  و یا شاخص های آزمون NEO  یا MMPI و یا کتل را بدانید ی توانید برمبنای آنها شاخص های مورد مشاهده را قیاس نمایید.

مقیاس های سنجش ما برای شناخت کدامها باشد تا بدانیم آیا می توانیم ملاک ها و معیارهای یک روان سالم را به این فرد نسبت بدهیم یا خیر.

نقدهای دیگران را در مورد فرد شنیده ایم؟ مثلاً او فرد بسیار مغروری است! یا اینکه سعی می کند رفتارها را به نوعی (که البته به هر طوری که مدل رفتارش باشد) تلافی کند و اینها تماماً بستگی دارد. دور و بری های فرد را هم می توانیم بسنجیم. یک سری ویژگی ها ملاک های رفتاری فرد در خانواده است. یعنی اگر به رفتار آن خانواده هم دقت بکنیم این ویژگی ها و خصیصه های رفتار را در آنها نیز می بینیم. برای همین است که برای انتخاب فرد مناسب در ازدواج رفتارهای شاخص آنها شناسایی می شود. یا اینکه این فرد با افرادی شبیه خود دوست است. اگر دقتی به رفتار آنها نیز داشته باشیم ویژگی هایی که به نظر ما نادرست و ناسالم است در دوست او هم مشابه وجود دارد. مثلاً همان که فردی انتقادناپذیر، حساس، رنجور است دوست او هم ملاک هایی مشابه را دارد.

روش جبران، رفتارهای انعکاسی و بلافاصله و با شدت همراه با خشونت و تعرض، عدم تحمل در شنیدن نظر و حرف دیگران و احترام به آن و برتر دانستن خود و اصرار و تحکم روی آن همه ی اینها نشانه ی ناسالم بودن روان است.

ما نمی توانیم خودمان را پشت سایه های شخصیتی مان پنهان کنیم و یا از روش های جبران برای پوشاندن نقصه های رفتار و اخلاق بهره ببریم چرا که اگر عزت نفس پایینی داشته باشیم و یا تله ی بی ارزشی، دستاویزمان می شود همین رفتارها.

چقدر بحث عزت نفس مهم، جدی و زیباست و فردی که عزت نفس بالایی دارد فردی آرام، قابل احترام، اثرگذار و باارزش است که البته در پی بی ارزش کردن دیگران و انتقام با هر رفتار نازیبایی نیست.

من این یک جمله را با یقین صد در صد می نویسم و البته بگوییم 99% تا آن یک درصد خطا را هم برایش باقی بگذارم.

اثرگذاری از روان سالم برمی خیزد و قطعاً یک روان ناسالم که رفتارهای ناسالم تری هم دارد اثرگذار نمی شود چرا که انرژی منفی روان بی آنکه شما بدانید و متوجهش باشید به دیگران منتقل خواهد شد و اثرش را خواهد گذاشت. چه بسا انسان هایی که روان سالم دارند و بسیار اثرگذار می شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۱۲
mina nikseresht
جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۸:۳۹ ب.ظ

دیو درون شما مانع از داشتن عزت نفس می شود!

دردهای روان کم نیستند و بسته به شدت آسیب دیدگی فرد این دردها درجات مختلفی خواهند داشت. آموخته ایم در مصاحبه های بالینی تک تک کلماتی که فرد در گفتارش به کار می برد تماماً علامت های روان او هستند که با دانستن نشانگان آنها می توان به راحتی شدت درد و میزان آسیب های روحی او را تشخیص داد. جدا از این بحث که افرادی که آسیب دیدگی روان دارند انرژی روانی منفی نیز به بیرون از خود ساطع می کنند اما نمایش یک روان سالم در بیرون فرد رفتارهای مثبت تر و بهتری را از او نشان می دهد. فردی با روان سالم نقش بازی نمی کند و رفتارها حکایت از سالم بودن شخصیت و روان او دارد. او نمی تواند من واقعی خود را زیرسایه های شخصیتش پنهان کند و علامت های رفتار می تواند براحتی نشانه های سالم بودن روان و عدم رنج دیدگی او را به ما نشان بدهد.

اما قسمت اصلی مطلبم را به این سمت می برم که ما بی آنکه بدانیم و بفهمیم به خودمان آسیب می زنیم اما درجات این آسیب های روانی بسته به نوع شخصیت و روان و رفتار و تربیت در خانواده متفاوت است. شاید رو برو شدن با سایه های درونی مان آنقدر ترسناک باشد که هر روز و هر لحظه تصمیم گیری در مورد انکار آنها ظاهرا حالمان را بهتر کند غافل از آنکه این نوع فرار کردن و آسیب های روان را نادید گرفتن باعث شود روز به روز رنجورتر، پرتوقع تر، شکننده تر و شاید هم افسرده تر شویم.

افرادی که به زندگی مان آسیب می زنند، افرادی که مستقیم و غیرمستقیم ریشه هایی در زندگیمان دوانیده اند و ما خودآگاه یا ناخودآگاه تلاش کرده ایم از آنها فاصله بگیریم و یا نادید بگیریمشان. اما ناخودآگاه ما حاکی از تحمل همان رنج های درونی است که در رفتارمان به صورت آشکار بروز پیدا می کند.

روان آسیب دیده ویژگی ها و علایم خاص و روشنی دارد. اگر بتوانیم چندین ویژگی را برای یک روان آسیب دیده نام ببریم به راحتی می توانیم این کار را انجام بدهیم. یک روان آسیب دیده عزت نفس پایینی دارد. عزت نفس که پایین باشد ذهن به صورت اتومات و برنامه ریزی شده که از قبل روی آن صورت گرفته است شروع به مقایسه خود با سایرین می کند. این روان سعی دارد بتواند اثبات برتری خودش را داشته باشد تا آن حس برتری را نسبت به دیگری یا دیگران در خودش روشن نماید اما یک جایی این پُتک درونی برتری سایرین بر سر روانش کوبیده خواهد شد. می خواهد باور نکند و باز هم شروع به شمارش سایر ویژگی ها و صفاتش می کند اما این درماندگی و بازماندگی را درون خود احساس خواهد کرد. عزت نفس که پایین باشد براحتی می توانم دیگران را نادید بگیرم. این نادید گرفتن به هر طریقی رخ خواهد داد که به روشنی در رفتار بروز پیدا می کند. هرچقدر من تلاش می کنم در بیرون موفقیتهای بیشتری کسب کنم اما با داشتن عزت نفس پایین (غالباً دیگران را برتر و بهتر از خود می دانم اما در ظاهر آن را انکار می کنم و سعی در پایین کشیدن و یا بالا بردن خودم به هر روش و طریقی دارم) هنوز هم بار منفی انرژی روانم را با خودم حمل می کنم. حتماً خودم متوجه این روند نخواهم بود و متوجه هم نیستم این بار منفی که انرژی از خود به بیرون ساطع می کند براحتی به دیگران منتقل خواهد شد.

یکی از دلایلی که در مسیر زندگی منجر به بروز و تکرار عزت نفس پایین می شود بی احترامی به خود و دیگران است. فردی که عزت نفس خوب و بالایی دارد احترام به دیگران را احترام بر خود می داند حتی اگر در شرایطی بی احترامی از دیگری یا دیگران درک کرده باشد اگر عزت نفس خوبی داشته باشد براحتی قابلیت عبور و گذشتن از آن را دارد در حالی که فردی با عزت نفس پایین این بی احترامی را سنگین خطاب کرده و هنگام تعریف آن برای دیگران آن چنان آن را بزرگ شمرده و رفتار دیگری را کم ارزش و بی ارزش خطاب می کند تا خودش را زیر سایه های شخصیتی اش پنهان نگه دارد. او متوجه سیر و روند روان خود نیست و هرگز هم متوجه نخواهد شد عزت نفس پایین داشتن در کجاهای زندگیش به روانش حمله می کند هرچند که من ظاهراً فرد موفقی در بیرون از خودم باشم. من تلاش می کنم خودم را فردی موفق نشان بدهم. تلاش می کنم دیگران موفقیت هایم را ببینند، بشنوند، تعریف کنند، مورد توجه قرار بگیرم اما با پنهان شدن زیر سایه های روان روز به روز رنجورتر، پرتوقع تر و با انتظارات بیشتر از دیگران و زندگی به حیاتم ادامه خواهم داد.

شاید نمی دانید یکی از دلایل اصلی پرتوقعی برمی گردد به همین داشتن عزت نفس پایین. اما به شما می گویم افراد پرتوقع که افراد آسیب پذیر روانی هم از نظر من خطاب می شوند افرادی هستند که عزت نفس پایینی دارند و این خود برتر دیگران مانع از آن می شود تا دروناً به ارزشمندی من خود برسند. فرد می گوید: چرا من باید سلام کنم؟ مگر او کیست؟ یا اینکه مگر او مرا ندید پس چرا خودش را به آن طرف زد؟ چرا فکر کرد من او را ندیدم و یا او وجود من را در زندگیش انکار کرد؟ ریشه ی تمامی این ها برمی گردد به عزت نفس. همانطور که گفتم فردی که عزت نفس بالایی دارد و من ارزشمندش را زندگی کرده است و نه تنها خود را نادید نگرفته بلکه دیگران را هم نمی تواند نادید بگیرد. این فرد با داشتن انرژی روانی مثبت روی دیگران اثر خواهد گذاشت بی آنکه بفهمد و بداند ریشه ی آنها در کجا بوده و هست.

نمونه ای از احترام به خودمان را با این مثال توضیح می دهم:

«ما تصمیمی می گیریم، سعی می کنیم به آن عمل کنیم، مقرراتی را برای خودمان وضع می کنیم اما به هر دلیلی به تصمیم خود عمل نمی کنیم، بهانه می آوریم، خودمان را قانع می کنیم به هزار و یک دلیل تا درد روان مان را کمتر کنیم و فکر کنیم حالمان خوب است اما در نهایت تبدیل به یک فرد ناامید و سرخورده می شویم که در خود فرو می رود. گاهی توجه بیش از اندازه به دیگران و بها دادن به درخواست های آنها از ما و نادید گرفتن نیازهای روانی و روحی خودمان  منجر به بی احترامی به خویشتن ما می شود و اگر این تعادل را برقرار کنیم و مدام در پی توجه و احترام گذاشتن به آنها باشیم هرچند که بی احترامی هم دیده باشیم و فردی با یک روان آسیب دیده به راحتی توانایی ضربه زدن با رفتار، کلام و یا هر برخورد مستقیم و غیرمستقیمی را به ما داشته باشد سبب می شود ما به مرور عزت نفس خود را پایین بیاوریم.»

شکستن تک تک تصمیم ها و قول هایی که به خود می دهیم و به آن عمل نمی کنیم آسیب زدن به عزت نفس مان است. در حالیکه متوجه این آسیب نخواهیم شد اما به مرور زمان اثر خودش را در ما بروز خواهد داد.

آسیب هایی که به خود وارد می آورید غالباً شکل نامحسوس دارد و شما بی آنکه بدانید و آگاه به درون خود باشید به زندگی تان و به خود ارزشمندتان آسیب وارد می کنید. دردهای گذشته ی شما اگر درمان نشده باشد، اگر هر روز بارهای منفی خطاهای دیگران در حق خودتان را به هر دلیلی موجه یا غیرموجه در روان تان حمل می کنید باید بگویم داشتن عزت نفس پایین در شما منجر به چنین اتفاقی شده است.

اگر سعی می کنید با داشتن موفقیت های بیشتر و نشان دادن مداوم آن به دیگران رنج های روان تان را التیام ببخشید اما از درون احساس اضطراب و رنجودگی دارید، حس ترس و خشم اغلب شما را احاطه می کند، تمامی اینها به عزت نفس پایین شما بازمی گردد.

و افرادی که عزت نفس بالایی دارند کم توقع تر، با محبت تر، با گذشت تر، روراست تر و انرژی روانی مثبت بیشتری دارند.

اگر در پی تخریب دیگران با هر رفتاری هستیم، اگر آن چنان رفتار می کنیم که می توانیم به راحتی دیگران را نادیده بیانگاریم، اگر با غرور و برتری سعی در بهتر جلوه دادن خود و تعیین موقعیت برای این من درونی مان هستیم این یعنی ما عزت نفس پایینی داریم و داشتن عزت نفس پایین نه تنها نشانه ی عدم تعادل روانی من است بلکه چه سود و فایده که من در بیرون بتوانم موفقیت کسب کنم اما از درون جز یک فرد ملتهب که خودش را زیر سایه های روانش پنهان کند چیزی در نهایت عمرم عایدم نشود.

روان شناسی علاوه بر داشتن فایده گاهی ترسناک هم می شود چون نه تنها قابلیت تشخیص ویژگی های خودت و دلایل رفتار و گفتار خودت را پیدا می کنی بلکه علامت های رفتار و روان دیگران نیز به راحتی قابل تشخیص خواهد بود.

دبی فورد در کتاب اثر سایه اش می گوید:

« رویارویی با سایه های درون، کاری دشوار اما سفری مطمئن برای بازگشت به دنیای عشق است. عشق نه فقط به معنای دوست داشتن دیگری، بلکه به معنای عشق با هر ویژگی خاص در شخصیت من و شما؛ عشقی که به ما فرصت پذیرش غنای انسانیت و تقدس وجودمان را می دهد. رویارویی با دیو درون سبب می شود با کاستی های دیگران نیز در نهایت آرامش و همدردی کنار بیاییم، روحی بخشنده یابیم، از داوری درباره ی دیگران بپرهیزیم و از این راه به کمال برسیم.»

هیچ چیزی در زمان زیست و حیات ما مهمتر از ساختن شخصیت و رفتار نیست. یک فرد موفق بدحال که پر از رنج های روان است نمی تواند اثرات پایدار و موثری در دیگران ایجاد کند.

تک تک رفتارها و گفتار ما تماماً علامت است چه بدانیم و فهمیده باشیم و چه ندانیم و نادانسته هم از این دنیا برویم. حالات بد درون مان را دست کنم نگیریم و از متخصصان امر برای برطرف کردن آن کمک بگیریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۳۹
mina nikseresht
دوشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۳۰ ب.ظ

بازی با زندگی دیگران به چه قیمت هایی؟!

 

 

یادم هست سال گذشته یکی از دوستان روان شناسم که تازه مشغول شده بود به شروع کار پایان نامه اش هنگام گفتگو در مورد فعالیت های آینده اش و تصمیماتی که قرار بود برای برنامه ی کاریش بگیرد را جویا شدم. در پی سؤال من، پاسخ داد: « فعلاً قصد دارم چندین ماه پیش اساتید برتر رشته مان کارورزی و دوره های تخصصی بروم. تجربه کسب کنم کنارشان. کتابهای بیشتری را بخوانم تا ببینم چه پیش خواهد آمد.» دوباره سؤال کردم: « قصد نداری مشاوره بدهی؟» هرچند می دانستم در شش سالی که پیوسته درس خوانده بود نه کاری مرتبط انجام داده بود و نه مطالعاتی خارج از دانشگاه و دوره های تخصصی رفته بود و سؤال من بیشتر مسأله ی سنجش داشت. پاسخ داد: « نه بابا! مگر مشاوره دادن کشک است! مگر می شود با زندگی یک آدم اینقدر راحت بازی کرد!!!»

جواب درست و قابل قبولی بود. پاسخی که در قوانین نظام روان شناسی هم ذکر شده که فرد تا یک سال پس از فارغ التحصیلی از رشته ی روان شناسی اجازه ی مشاوره دادن ندارد. حالا این وجدان و شرف و انسانیت خود فرد را هم اگر اضافه به ماجرا کنیم خیلی ها حتی در دانشگاه هم اکتفا به همان درس و دروس مرتبط کرده اند. نه مراجع دیده اند، نه سالها وقت صرف کرده اند تا مشکلات و زندگی دیگران را بشنوند و نه مرتبط با آن مشکلات دوره های تخصصی روان شناسی دیده اند که بدانند این مشکل به کدام ریشه های روانی بازمیگردد و نسخه های درمانی آن کدام است؟

 

 

چندی قبل مصاحبه ای دادم. در آن مصاحبه از من سؤال کردند: آیا تا به حال مشاوره هم داده اید؟ خیلی باتعجب نگاه کردم. سوال بیجایی بود و شاید هم بیشتر سنجش عیار تخصص من و پایبندی من را میخواستند بسنجند. پاسخ دادم: من به صورت حرفه ای و تخصصی مشاوره نداده و نمی دهم. به عقیده ی من، حداقل ده سال کسب دانش تخصصی و حرفه ای و تجربی لازم است تا بتوان زندگی یک نفر را در دست خود گرفت و او را راهنمایی و البته مشاوره ی تخصصی داد.

 

 

در را بستم و آمدم بیرون. برایم مهم نبود آنها من را می پذیرند یا نمی پذیرند. اصلاً برایم مهم نبود با سابقه ی ده سال کار و مطالعه ی مداوم در رشته ی روان شناسی آنها نسبت به من چه دیدگاه و نظری دارند و یا خواهند داشت. ذره ای در دلم احساس ضعف نکردم که چرا بوده که دور و برم و یا در فضای مجازی برطبق آنچه که تشخیص دادم مشکلات روحی و روانی افراد را راهنمایی کرده ام و در نهایت اشخاص متخصص و متبحر رشته ام را که اساتیدم بوده اند معرفی نموده ام. اما همین قدر که وجدانم از خودم راضی بود و آرامش داشتم که من با زندگی دیگرانی بازی نکردم تا سالها بعد بفهمند اگر آن مشاوره ی غلط نبود، اگر آن رفتار اشتباه مشاور نبود، اگر مشاور من می فهمید تک تک حالتها و رفتارهایش در بدو ورود مراجع و حتی نوع صندلی و طرز نشستنش همه و همه نیاز به تخصص دارد آن وقت هیچ گاه به خودش هیچ وقت اجازه نمی داد برمسندی تکیه بدهد که گاهی حکم یک قتل را بر گردن خواهد داشت. قتل نفس خطایش بخشودنی نیست. شاید کم کاری سازمان نظام هم هست که امروز کسانی جرات کرده اند بی هیچ دانش و سواد تخصصی دفتری، موسسه ای یا حتی سازمانی داشته باشند که با زندگی دیگران براحتی بازی کنند.

 

 

چندی قبل با یکی از بازرسین سازمان نظام صحبتی داشتم و ایشان اشاره به این داشتند که بسیاری از کسانی که قوانین نظام را در موسسه ام رعایت نکرده اند از کار برکنار کرده ام و البته که جریمه ای مطابق قانون هم دارند و یا پروانه یا مجوز فعالیت شان را هم باطل خواهند نمود با خودم فکر کردم و یاد صحبت یکی از اساتیدم افتادم که دکترای روان شناس هستند و می فرمودند: این جمله را از من به یاد داشته باش هیچ وقت با زندگی کسی بازی نکن. مشاوره دادن دقیقاً مثل لبه ی تیغ راه رفتن است. با هر حرکت اشتباهی خونی جاری خواهد شد که تا ابد جایش باقی خواهد ماند.

 

 

تعجبم از آن کسانی است که ژست مشاور می گیرند، سواد تخصصی و تجربه ی مربوطه را ندارند و البته که بسیار راحت با زندگی دیگران بازی می کنند. حیف که من آن زمان ها دانش لازم امروز را از روان شناسی نداشتم و پای مشاوره هایی نشستم و مشاوره هایی گرفتم که زندگیم را خراب کرد و جای جبران هم نداشت و البته که آن دین به گردن آنها باقی خواهد ماند.

 

 

دوستان عزیزم، تک تک مشکلات روحی اگر اختلال نباشد، دست کم نیاز به این دارد که ذهن مشاور آنقدر دروس تخصصی را خوانده و آموخته باشد که با کتابچه ی ذهنش مراجعه کند و بتواند تک تک گفته هایش مراجع را ارجاع به آن کتاب و آن مسأله ی روحی و روانی بدهد. گاهی مراجع چندین نوع اختلال را باهم دارد و شما باید تمام نشانگان بالینی مراجع را بدانید و تجربه کسب کرده باشید تا بتوانید راهنمایی صحیحی نسبت به آن مشکل بکنید و گاهی روان ما آنقدر پیچیدگی دارد که بی هیچ شکی کسی جز دکترین متخصص روان شناس بالینی یا عمومی با دانش و تخصص شان ما را بتوانند یاری کنند.

 

 

بی شک با چهار کارگاه رفتن و تست کردن دانسته ها روی مراجع بعد اتمام کارگاه نمی توان ادعا کرد که شما تخصص مشاوره دادن را کسب کرده اید. حتماً چهار استاد متخصص و با تجربه باید صحت اعتبار و دانش شما را در طی آموزش دیدن بسنجند.

 

 

توصیه ی بنده به شما این است که در صورتی که نیاز به مشاوره داشتید در زمینه های مورد نیاز به درمانگر متخصص مربوط به همان مشکل مراجعه کنید. یعنی اگر مشکل در ارتباط با همسر خود دارید زوج درمانگران، اگر مشکل در تربیت کودک خود دارید روان شناسان کودک و نوجوان بالینی، اگر مشکلات روحی شدید دارید درمانگران بالینی و اگر درگیری کار و شغل و تحصیل دارید به مشاوران متخصص این رشته ها مراجعه بفرمایید.

 

 

صرف ادعا و بازی با کلمات و نداشتن دانش تخصصی روان شناسی نمی شود براحتی با زندگی دیگران بازی کرد که اگر بازی کردم وجدان و نادانی من است که نمی دانستم هرچیزی نیاز به آموزش و دانش دارد.

 

 

حرف بسیار است و زمان اندک....

 

 

به خدا می سپارمتان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۰
mina nikseresht
دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۱۹ ب.ظ

ارتباط و اهمیت هوش هیجانی و مهارت حل مسأله

یکی از جنبه های مهم هوش، هوش هیجانی یا عاطفی است. یکی از نشانه های مطلوبیت هوش هیجانی در فرد این است که بتواند در پیچیدگی های شناختی-هیجانی خود و دیگران تعادل و توازن برقرار کند، در شرایط بحرانی با مدیریت هیجانات خود مثل خشم، غم، شادی های مضاعف، استرس و یا ترس اوضاع را کنترل نماید و تصمیمات غیرمنطقی و غیرعاقلانه ای نگیرد. فردی که هوش هیجانی مطلوبی دارد در مشکلات می تواند تکانش های خود را حفظ نماید، احساسات تداخلی در تصمیم درست او ندارند و توانایی درک، اندازه گیری، شناخت، ارزیابی و بیان احساسات خود را در شرایط نامطلوب دارد.

در مقالات قبل به این اشاره کردم که هوش یکی از فاکتورهای اصلی و مهم در بحث انتخاب همسر است. چرا که اگر فردی از لحاظ تقسیم بندی های هوش در درجه ی اعتبار پایینی قرار داشته باشد توانایی تمیز قایل شدن بین مسایل مختلف چه از لحاظ بُعد شناختی مسائل و چه از لحاظ ابعاد هیجانی را ندارد.

افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند شانس موفقیت بیشتری در روابط اجتماعی، خانوادگی و شغلی خود دارند و این افراد، افراد تاثیرگذار و مؤثر در هریک از ابعاد زندگی خودشان هستند که شناخت و استعداد لازم را در آن زمینه کسب و پرورش داده اند.

نظریه توانایی (تجدیدنظر شده در سال 1997) هوش هیجانی را به چهار حوزه تقسیم می‌ کند که حوزه اول شامل ادراک و ابراز هیجان‌ها می‌باشد که در برگیرنده ارزیابی صحیح هیجان‌های خود و دیگران می‌باشد. حوزه دوم شامل توانایی کاربرد هیجان‌ها جهت تسهیل تفکر است که دربرگیرنده پیوند و ارتباط صحیح هیجان‌ها با سایر احساسات و نیز توانایی کاربرد هیجان‌ها برای بهبود و افزایش تفکر می‌باشد. سومین حوزه یعنی درک و فهم هیجان‌ها، شامل تجزیه کردن هیجان‌ها به اجزای مختلف، فهمیدن و درک تغییر احتمالی از یک حالت احساسی به حالت احساسی دیگر و فهم احساسات پیچیده در موقعیت‌های اجتماعی می‌باشد. در پایان حوزه چهارم مدیریت هیجان‌ها است که شامل توانایی اداره احساسات خود و دیگران می‌باشد.

بی شک پیچیده ترین و مهمترین قسمت هوش، هوش هیجانی است. به این معنا که فرد بین ابعاد شناختی و هیجانات خود باید سازگاری و منطق درستی را پیاده سازی کند.

ابعاد شناختی فرد گاهی در اثر شکل گرفتن طرحواره های معیوب اعم از تجربیات تلخ گذشته مثل دوران کودکی، نوجوانی و جوانی دچار تسلسل می شود و هنگامی که فرد در موقعیت های احساسی زندگی واقع می شود نمی تواند تصمیم درست و منطقی بگیرد و بین منطق، شناخت و احساسات خود توازن برقرار نماید و در نهایت آنچه که مبنای رفتار نهایی فرد می شود همان طرحواره های معیوب گذشته و هیجانات و احساسات مخرب می شود.

 بسیار مهم است که شما در هنگام ازدواج به این موضوع دقت کنید که فرد در گذشته ی رفتاری و هیجانی و شناختی خود بر چه مبنایی عمل کرده است. آیا مبنای رفتار براساس طرحواره های ذهنی است که اساسش تجربیات اشتباه و غلط دوران کودکی و یا نوجوانی است؟ دقت کنید میزان سازگاری او با دیگران در شرایط مختلف به چه  میزان بوده است؟ آیا در دوران مدرسه جز افراد آشوب گر و اختلال گر مدرسه به حساب می آمده و یا اینکه سیر رشد خود برمبنای خواست والدین و جامعه ای که در آن واقع شده است همچون ادامه ی تحصیل و پرهیز از هنجارشکنی در جامعه ی خود بوده است.

بررسی روان شناسان نشان داده است افرادی که دوران رشد کودکی، نوجوانی سالمی را از لحاظ روان شناسی رشد طی کرده اند شخصیت های باثبات اخلاقی بهتر، سازگارتر و قابل اعتمادتری دارند و این نشان دهنده ی میزان بالای هوش هیجانی فرد می باشد. در حالیکه شخصیت ناسازگار و هنجارشکن و خودمحور که نه تنها عقاید دیگران و احساسات آنها برایشان مهم نیست بلکه هنوز در دوران نوجوان ابدی بسر می برند طبیعتا قابل اعتماد نبوده و نمی توانند زندگی مشترک مطلوب و موفقی داشته باشند.

میزان زیادی از هوش هیجانی به خودمحور نبودن و در نظر گرفتن احساسات دیگران مربوط می شود. اینکه بتوانم خودم را جای نفر مقابل بگذارم و بیش از آنکه خودمحور باشم توانایی حل مسأله، عذرخواهی به موقع در صورت مقصر بودن و توانایی تفکیک سهم خود در اشتباهات و مقصر جلوه ندادن طرف مقابل دارا باشم.

به  گفته های این فرد دقت کنید:

« همش، تقصیر او بود. اگر زندگی ما به سمت طلاق پیش رفت من اصلاً مقصر نبودم. او بود که باعث می شد ما دایما باهم بحث و دعوا کنیم، او به من سوءظن داشت، او و او و او...» درست است که گاهی ما نمی توانیم ابعاد سلامت روان شخصی را دورادور بسنجیم ما با مطالعه ی گذشته ی رفتاری فرد و عکس العمل های او در موقعیت های متفاوتی که اختلاف و مشاجره ای رخ داده است می توانیم متوجه این موضوع باشیم که وقتی فرد نمی تواند سهم دقیق اشتباهات گذشته ی خود را استخراج، تحلیل و بررسی کند و تمام تقصیرات را متوجه نفر مقابلش می داند، پس هم مهارت حل مسأله را نداشته و هم از هوش هیجانی پایینی برخودار می باشد. اگر من هوش هیجانی بالایی داشته باشم در مواقعی که می دانم آغازکننده ی مشاجره و دعوا هستم و نمی توانم نقاط حساس نفر مقابلم را تشخیص بدهم و در نهایت اشتباه هم توان عذرخواهی ندارم پس من لازم دارم روی کسب مهارت های هوش هیجانی تمرین کنم.

باعث تأسف که در جامعه ی امروزی، بیش از آنکه میزان سازگاری، مدارا، خودمحور نبودن و توانایی حل تعارض و مسأله، درک و سنجش ابعاد شخصیت سالم و روانی فرد ملاک انتخاب باشد، جایگاه و موقعیت اجتماعی، تحصیلات، قد و وزن، زیبایی و افتخارات خانوادگی ملاک ازدواج موفق شده است. به همین دلیل است که روز به روز بر میزان طلاق ها اضافه می شود.

چه بسیار افراد با تحصیلات و با افتخارات خانوادگی که هوش هیجانی، میان فردی، برون فردی، هوش اجتماعی پایینی دارند و اگر اینها پایین باشد درصد موفقیت در ازدواج پایین خواهد آمد.

باید بدانیم آموختن مهارت های زندگی همچون مهارت حل مسأله، مهارت تصمیم گیری و امثال اینها جزء بایدهای مهم در زندگی و پس از ازدواج است و اگر در اینها عملکرد ضعیفی در گذشته داشته باشیم و به فکر درمان آن نباشیم صد در صد با ضمانت من، نمی توان انتظار ازدواج موفقی را داشت که ختم به طلاق نگردد.

نکته ی آخر اینکه کسی که در طول روز مدام درگیر هیجانات مختلف خود است و نمی تواند هیجانات خود را در رفتار کنترل نماید و عامل اصلی رفتار و عکس العمل های او هیجاناتش می باشد، نمی توان به راحتی اعتماد و تکیه کرد و انتظار رفتار صحیح و منطقی را داشت.

نوسانات شدید هیجانات و تکانه ها علامتی است که به ما می گوید فرد در دشواری ها و سختی ها و تعارضات با دیگران مبنای رفتاری اش می شود هیجانات و این عدم تفکیک ابعاد شناختی از هیجانات فرد را به سمت عدم رفتار صحیح و غیرمنطقی پیش می برد و مبنای رفتار، خودمحوری او خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۱۹
mina nikseresht