روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات
دوشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۳۰ ب.ظ

بازی با زندگی دیگران به چه قیمت هایی؟!

 

 

یادم هست سال گذشته یکی از دوستان روان شناسم که تازه مشغول شده بود به شروع کار پایان نامه اش هنگام گفتگو در مورد فعالیت های آینده اش و تصمیماتی که قرار بود برای برنامه ی کاریش بگیرد را جویا شدم. در پی سؤال من، پاسخ داد: « فعلاً قصد دارم چندین ماه پیش اساتید برتر رشته مان کارورزی و دوره های تخصصی بروم. تجربه کسب کنم کنارشان. کتابهای بیشتری را بخوانم تا ببینم چه پیش خواهد آمد.» دوباره سؤال کردم: « قصد نداری مشاوره بدهی؟» هرچند می دانستم در شش سالی که پیوسته درس خوانده بود نه کاری مرتبط انجام داده بود و نه مطالعاتی خارج از دانشگاه و دوره های تخصصی رفته بود و سؤال من بیشتر مسأله ی سنجش داشت. پاسخ داد: « نه بابا! مگر مشاوره دادن کشک است! مگر می شود با زندگی یک آدم اینقدر راحت بازی کرد!!!»

جواب درست و قابل قبولی بود. پاسخی که در قوانین نظام روان شناسی هم ذکر شده که فرد تا یک سال پس از فارغ التحصیلی از رشته ی روان شناسی اجازه ی مشاوره دادن ندارد. حالا این وجدان و شرف و انسانیت خود فرد را هم اگر اضافه به ماجرا کنیم خیلی ها حتی در دانشگاه هم اکتفا به همان درس و دروس مرتبط کرده اند. نه مراجع دیده اند، نه سالها وقت صرف کرده اند تا مشکلات و زندگی دیگران را بشنوند و نه مرتبط با آن مشکلات دوره های تخصصی روان شناسی دیده اند که بدانند این مشکل به کدام ریشه های روانی بازمیگردد و نسخه های درمانی آن کدام است؟

 

 

چندی قبل مصاحبه ای دادم. در آن مصاحبه از من سؤال کردند: آیا تا به حال مشاوره هم داده اید؟ خیلی باتعجب نگاه کردم. سوال بیجایی بود و شاید هم بیشتر سنجش عیار تخصص من و پایبندی من را میخواستند بسنجند. پاسخ دادم: من به صورت حرفه ای و تخصصی مشاوره نداده و نمی دهم. به عقیده ی من، حداقل ده سال کسب دانش تخصصی و حرفه ای و تجربی لازم است تا بتوان زندگی یک نفر را در دست خود گرفت و او را راهنمایی و البته مشاوره ی تخصصی داد.

 

 

در را بستم و آمدم بیرون. برایم مهم نبود آنها من را می پذیرند یا نمی پذیرند. اصلاً برایم مهم نبود با سابقه ی ده سال کار و مطالعه ی مداوم در رشته ی روان شناسی آنها نسبت به من چه دیدگاه و نظری دارند و یا خواهند داشت. ذره ای در دلم احساس ضعف نکردم که چرا بوده که دور و برم و یا در فضای مجازی برطبق آنچه که تشخیص دادم مشکلات روحی و روانی افراد را راهنمایی کرده ام و در نهایت اشخاص متخصص و متبحر رشته ام را که اساتیدم بوده اند معرفی نموده ام. اما همین قدر که وجدانم از خودم راضی بود و آرامش داشتم که من با زندگی دیگرانی بازی نکردم تا سالها بعد بفهمند اگر آن مشاوره ی غلط نبود، اگر آن رفتار اشتباه مشاور نبود، اگر مشاور من می فهمید تک تک حالتها و رفتارهایش در بدو ورود مراجع و حتی نوع صندلی و طرز نشستنش همه و همه نیاز به تخصص دارد آن وقت هیچ گاه به خودش هیچ وقت اجازه نمی داد برمسندی تکیه بدهد که گاهی حکم یک قتل را بر گردن خواهد داشت. قتل نفس خطایش بخشودنی نیست. شاید کم کاری سازمان نظام هم هست که امروز کسانی جرات کرده اند بی هیچ دانش و سواد تخصصی دفتری، موسسه ای یا حتی سازمانی داشته باشند که با زندگی دیگران براحتی بازی کنند.

 

 

چندی قبل با یکی از بازرسین سازمان نظام صحبتی داشتم و ایشان اشاره به این داشتند که بسیاری از کسانی که قوانین نظام را در موسسه ام رعایت نکرده اند از کار برکنار کرده ام و البته که جریمه ای مطابق قانون هم دارند و یا پروانه یا مجوز فعالیت شان را هم باطل خواهند نمود با خودم فکر کردم و یاد صحبت یکی از اساتیدم افتادم که دکترای روان شناس هستند و می فرمودند: این جمله را از من به یاد داشته باش هیچ وقت با زندگی کسی بازی نکن. مشاوره دادن دقیقاً مثل لبه ی تیغ راه رفتن است. با هر حرکت اشتباهی خونی جاری خواهد شد که تا ابد جایش باقی خواهد ماند.

 

 

تعجبم از آن کسانی است که ژست مشاور می گیرند، سواد تخصصی و تجربه ی مربوطه را ندارند و البته که بسیار راحت با زندگی دیگران بازی می کنند. حیف که من آن زمان ها دانش لازم امروز را از روان شناسی نداشتم و پای مشاوره هایی نشستم و مشاوره هایی گرفتم که زندگیم را خراب کرد و جای جبران هم نداشت و البته که آن دین به گردن آنها باقی خواهد ماند.

 

 

دوستان عزیزم، تک تک مشکلات روحی اگر اختلال نباشد، دست کم نیاز به این دارد که ذهن مشاور آنقدر دروس تخصصی را خوانده و آموخته باشد که با کتابچه ی ذهنش مراجعه کند و بتواند تک تک گفته هایش مراجع را ارجاع به آن کتاب و آن مسأله ی روحی و روانی بدهد. گاهی مراجع چندین نوع اختلال را باهم دارد و شما باید تمام نشانگان بالینی مراجع را بدانید و تجربه کسب کرده باشید تا بتوانید راهنمایی صحیحی نسبت به آن مشکل بکنید و گاهی روان ما آنقدر پیچیدگی دارد که بی هیچ شکی کسی جز دکترین متخصص روان شناس بالینی یا عمومی با دانش و تخصص شان ما را بتوانند یاری کنند.

 

 

بی شک با چهار کارگاه رفتن و تست کردن دانسته ها روی مراجع بعد اتمام کارگاه نمی توان ادعا کرد که شما تخصص مشاوره دادن را کسب کرده اید. حتماً چهار استاد متخصص و با تجربه باید صحت اعتبار و دانش شما را در طی آموزش دیدن بسنجند.

 

 

توصیه ی بنده به شما این است که در صورتی که نیاز به مشاوره داشتید در زمینه های مورد نیاز به درمانگر متخصص مربوط به همان مشکل مراجعه کنید. یعنی اگر مشکل در ارتباط با همسر خود دارید زوج درمانگران، اگر مشکل در تربیت کودک خود دارید روان شناسان کودک و نوجوان بالینی، اگر مشکلات روحی شدید دارید درمانگران بالینی و اگر درگیری کار و شغل و تحصیل دارید به مشاوران متخصص این رشته ها مراجعه بفرمایید.

 

 

صرف ادعا و بازی با کلمات و نداشتن دانش تخصصی روان شناسی نمی شود براحتی با زندگی دیگران بازی کرد که اگر بازی کردم وجدان و نادانی من است که نمی دانستم هرچیزی نیاز به آموزش و دانش دارد.

 

 

حرف بسیار است و زمان اندک....

 

 

به خدا می سپارمتان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۳۰
mina nikseresht
دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۱۹ ب.ظ

ارتباط و اهمیت هوش هیجانی و مهارت حل مسأله

یکی از جنبه های مهم هوش، هوش هیجانی یا عاطفی است. یکی از نشانه های مطلوبیت هوش هیجانی در فرد این است که بتواند در پیچیدگی های شناختی-هیجانی خود و دیگران تعادل و توازن برقرار کند، در شرایط بحرانی با مدیریت هیجانات خود مثل خشم، غم، شادی های مضاعف، استرس و یا ترس اوضاع را کنترل نماید و تصمیمات غیرمنطقی و غیرعاقلانه ای نگیرد. فردی که هوش هیجانی مطلوبی دارد در مشکلات می تواند تکانش های خود را حفظ نماید، احساسات تداخلی در تصمیم درست او ندارند و توانایی درک، اندازه گیری، شناخت، ارزیابی و بیان احساسات خود را در شرایط نامطلوب دارد.

در مقالات قبل به این اشاره کردم که هوش یکی از فاکتورهای اصلی و مهم در بحث انتخاب همسر است. چرا که اگر فردی از لحاظ تقسیم بندی های هوش در درجه ی اعتبار پایینی قرار داشته باشد توانایی تمیز قایل شدن بین مسایل مختلف چه از لحاظ بُعد شناختی مسائل و چه از لحاظ ابعاد هیجانی را ندارد.

افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند شانس موفقیت بیشتری در روابط اجتماعی، خانوادگی و شغلی خود دارند و این افراد، افراد تاثیرگذار و مؤثر در هریک از ابعاد زندگی خودشان هستند که شناخت و استعداد لازم را در آن زمینه کسب و پرورش داده اند.

نظریه توانایی (تجدیدنظر شده در سال 1997) هوش هیجانی را به چهار حوزه تقسیم می‌ کند که حوزه اول شامل ادراک و ابراز هیجان‌ها می‌باشد که در برگیرنده ارزیابی صحیح هیجان‌های خود و دیگران می‌باشد. حوزه دوم شامل توانایی کاربرد هیجان‌ها جهت تسهیل تفکر است که دربرگیرنده پیوند و ارتباط صحیح هیجان‌ها با سایر احساسات و نیز توانایی کاربرد هیجان‌ها برای بهبود و افزایش تفکر می‌باشد. سومین حوزه یعنی درک و فهم هیجان‌ها، شامل تجزیه کردن هیجان‌ها به اجزای مختلف، فهمیدن و درک تغییر احتمالی از یک حالت احساسی به حالت احساسی دیگر و فهم احساسات پیچیده در موقعیت‌های اجتماعی می‌باشد. در پایان حوزه چهارم مدیریت هیجان‌ها است که شامل توانایی اداره احساسات خود و دیگران می‌باشد.

بی شک پیچیده ترین و مهمترین قسمت هوش، هوش هیجانی است. به این معنا که فرد بین ابعاد شناختی و هیجانات خود باید سازگاری و منطق درستی را پیاده سازی کند.

ابعاد شناختی فرد گاهی در اثر شکل گرفتن طرحواره های معیوب اعم از تجربیات تلخ گذشته مثل دوران کودکی، نوجوانی و جوانی دچار تسلسل می شود و هنگامی که فرد در موقعیت های احساسی زندگی واقع می شود نمی تواند تصمیم درست و منطقی بگیرد و بین منطق، شناخت و احساسات خود توازن برقرار نماید و در نهایت آنچه که مبنای رفتار نهایی فرد می شود همان طرحواره های معیوب گذشته و هیجانات و احساسات مخرب می شود.

 بسیار مهم است که شما در هنگام ازدواج به این موضوع دقت کنید که فرد در گذشته ی رفتاری و هیجانی و شناختی خود بر چه مبنایی عمل کرده است. آیا مبنای رفتار براساس طرحواره های ذهنی است که اساسش تجربیات اشتباه و غلط دوران کودکی و یا نوجوانی است؟ دقت کنید میزان سازگاری او با دیگران در شرایط مختلف به چه  میزان بوده است؟ آیا در دوران مدرسه جز افراد آشوب گر و اختلال گر مدرسه به حساب می آمده و یا اینکه سیر رشد خود برمبنای خواست والدین و جامعه ای که در آن واقع شده است همچون ادامه ی تحصیل و پرهیز از هنجارشکنی در جامعه ی خود بوده است.

بررسی روان شناسان نشان داده است افرادی که دوران رشد کودکی، نوجوانی سالمی را از لحاظ روان شناسی رشد طی کرده اند شخصیت های باثبات اخلاقی بهتر، سازگارتر و قابل اعتمادتری دارند و این نشان دهنده ی میزان بالای هوش هیجانی فرد می باشد. در حالیکه شخصیت ناسازگار و هنجارشکن و خودمحور که نه تنها عقاید دیگران و احساسات آنها برایشان مهم نیست بلکه هنوز در دوران نوجوان ابدی بسر می برند طبیعتا قابل اعتماد نبوده و نمی توانند زندگی مشترک مطلوب و موفقی داشته باشند.

میزان زیادی از هوش هیجانی به خودمحور نبودن و در نظر گرفتن احساسات دیگران مربوط می شود. اینکه بتوانم خودم را جای نفر مقابل بگذارم و بیش از آنکه خودمحور باشم توانایی حل مسأله، عذرخواهی به موقع در صورت مقصر بودن و توانایی تفکیک سهم خود در اشتباهات و مقصر جلوه ندادن طرف مقابل دارا باشم.

به  گفته های این فرد دقت کنید:

« همش، تقصیر او بود. اگر زندگی ما به سمت طلاق پیش رفت من اصلاً مقصر نبودم. او بود که باعث می شد ما دایما باهم بحث و دعوا کنیم، او به من سوءظن داشت، او و او و او...» درست است که گاهی ما نمی توانیم ابعاد سلامت روان شخصی را دورادور بسنجیم ما با مطالعه ی گذشته ی رفتاری فرد و عکس العمل های او در موقعیت های متفاوتی که اختلاف و مشاجره ای رخ داده است می توانیم متوجه این موضوع باشیم که وقتی فرد نمی تواند سهم دقیق اشتباهات گذشته ی خود را استخراج، تحلیل و بررسی کند و تمام تقصیرات را متوجه نفر مقابلش می داند، پس هم مهارت حل مسأله را نداشته و هم از هوش هیجانی پایینی برخودار می باشد. اگر من هوش هیجانی بالایی داشته باشم در مواقعی که می دانم آغازکننده ی مشاجره و دعوا هستم و نمی توانم نقاط حساس نفر مقابلم را تشخیص بدهم و در نهایت اشتباه هم توان عذرخواهی ندارم پس من لازم دارم روی کسب مهارت های هوش هیجانی تمرین کنم.

باعث تأسف که در جامعه ی امروزی، بیش از آنکه میزان سازگاری، مدارا، خودمحور نبودن و توانایی حل تعارض و مسأله، درک و سنجش ابعاد شخصیت سالم و روانی فرد ملاک انتخاب باشد، جایگاه و موقعیت اجتماعی، تحصیلات، قد و وزن، زیبایی و افتخارات خانوادگی ملاک ازدواج موفق شده است. به همین دلیل است که روز به روز بر میزان طلاق ها اضافه می شود.

چه بسیار افراد با تحصیلات و با افتخارات خانوادگی که هوش هیجانی، میان فردی، برون فردی، هوش اجتماعی پایینی دارند و اگر اینها پایین باشد درصد موفقیت در ازدواج پایین خواهد آمد.

باید بدانیم آموختن مهارت های زندگی همچون مهارت حل مسأله، مهارت تصمیم گیری و امثال اینها جزء بایدهای مهم در زندگی و پس از ازدواج است و اگر در اینها عملکرد ضعیفی در گذشته داشته باشیم و به فکر درمان آن نباشیم صد در صد با ضمانت من، نمی توان انتظار ازدواج موفقی را داشت که ختم به طلاق نگردد.

نکته ی آخر اینکه کسی که در طول روز مدام درگیر هیجانات مختلف خود است و نمی تواند هیجانات خود را در رفتار کنترل نماید و عامل اصلی رفتار و عکس العمل های او هیجاناتش می باشد، نمی توان به راحتی اعتماد و تکیه کرد و انتظار رفتار صحیح و منطقی را داشت.

نوسانات شدید هیجانات و تکانه ها علامتی است که به ما می گوید فرد در دشواری ها و سختی ها و تعارضات با دیگران مبنای رفتاری اش می شود هیجانات و این عدم تفکیک ابعاد شناختی از هیجانات فرد را به سمت عدم رفتار صحیح و غیرمنطقی پیش می برد و مبنای رفتار، خودمحوری او خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۱۹
mina nikseresht


ارتباط بحث بسیار مهمی است. قطعاً یکی از چالش های فرد زمانی آغاز می شود که در بحث ارتباط نمی تواند اثر مطلوبی از خود در روان نفر مقابلش به جای بگذارد و یا او را دچار بحران و چالش های رفتاری و اخلاقی خواهد کرد.

در نوشتار قبلی اشاره به این کردم که هوش تا چه اندازه در ازدواج و تحکیم یا تزلزل رابطه مؤثر است. داشتن هوش هیجانی یا عاطفی بالا، هوش اجتماعی، هوش درون فردی و یا میان فردی می تواند فرد را به سمت اثرگذاری در روابط خود سوق بدهد. فردی که هوش عاطفی پایینی دارد قابلیت درک و پیش بینی احساسی نفر مقابلش را ندارد. او تنها می تواند به سود احساسات و هیجانات خود رفتاری را پیش بگیرد .بی آنکه توانایی درک و احساسات نفر مقابلش را داشته باشد.

در ارتباط بین زوجین بارها شنیده و دیده ایم که خانمی به خستگی و ناتوانی خود از امورات روزمره و یا نگهداری از فرزند اشاره کرده است و تمایلات جنسی همسرش که او را مورد آزار قرار می دهد هنگامی که این خستگی مانع از داشتن ارتباط شده است. در این گفته ها به این اشاره می شود که همسرم تنها به خودش فکر می کند، خستگی و احوال من را ندیده و درک نمی کند و من نگرانم اگر به این نیازش پاسخ ندهم میل به دیگری و محیط خارج از رابطه مان پیدا خواهد کرد. در نقطه ی مقابل مردانی را هم دیده ام که نه تنها کمک حال همسر و درک خستگی های او هستند بلکه توانایی کنترل و اداره ی هیجانات خود را دارند و پا به پای همسرشان و درک او از شرایطش روابط بهتر و صمیمانه تری را رقم می زنند.

خانمی بارها و بارها به همسرش یادآوری می کند که ارتباطات او در خارج از چارچوبهای ارتباطی و یا خط قرمزها در محیط بیرون از رابطه شان تا چه اندازه می تواند باعث سست شدن رابطه شان و فروکش کردن احساس محبت و الفت و صمیمیت بین آنها می شود اما همسر او بی اعتنا به این موضوع و عدم درک موضوع مورد درخواست همسرش و عدم توانایی در پیش بینی کردن اثرات این رفتار در ارتباط او با همسرش می تواند به مرور زمان زندگی آنها را به سمت تنش، دعوا و در نهایت طلاق پیش ببرد. کم نبودند زوج هایی که به همین دلایل زندگی شان رو به طلاق رفته است که نمونه هایش را در نزدیکان و دوستان و مراجعین دیده ام. طبیعتاً یکی از دلایل این عدم توانایی برمی گردد به هوش. اینکه فرد نمی تواند خودش را جای فرد مقابلش بگذارد و احساسات و رفتارهایش را پیش بینی و شبیه سازی نماید به عملکرد ضعیف هوش او بازمی گردد.

در همین زمینه، شاید شنیده یا دیده باشیم افرادی را که روابط اجتماعی ضعیفی دارند، نمی توانند در جامعه ی فردی، برون فردی، خانوادگی و اجتماعی خود موفق عمل کنند. حتماً این گلایه ها به گوش تان رسیده که گاهاً خانم یا آقایی شکایتش این است که همسر من با خانواده و بستگان من رفت و آمد نمی کند، اگر هم رفت و آمد کند بیشتر باعث اختلاف و مشاجره بین مان خواهد شد و یا حتی وقتی فرد بین دعوای خانوادگی و همسرش نمی تواند مسأله را به درستی حل کند و یک طرفه به قاضی رفته و قضاوت می کند و احساسات هر کدام از طرفین را در نظر نمی گیرد اینها نیز به موضوع هوش باز می گردد. شاید بسیاری از علت های مشاجره ها و اختلاف ها دقیقاً به همین علت باشد که فرد در ضریب هوشی پایین با داشتن تفکر عینی و نه انتزاعی زمینه ساز انواع اختلافات در زندگی مشترک خود خواهد بود. وقتی خانمی شکایت می کند که همسرم در دعواها منظور من را نمی فهمد، احساسات من را نادیده می گیرد و تمام حواسش جمع این می شود که در فلان مشاجره مان من هنگام عصبانیت حرفی زدم که نباید می زدم و یا توانایی تمیز دادن اشتباهات گذشته و جبران آنها را ندارد و من را هنوز هم همان آدم قبلی می داند که فلان خطا یا اشتباه را در رابطه مان مرتکب شدم. بارها هم به او اعلام کرده ام که من آدم سابق نیستم اما او هربار باز هم اشتباهات من را یادآوری می کند و آنها را با ملاک ها و عقیده و سلیقه ی شخصی اش می سنجد.

دوستان و همراهان ارجمند.

امروز اگر از بنده سوال کنند یکی از عوامل مهم و اثرگذار در ازدواج کدام عامل خواهد بود بی شک و بدون مکث خواهم گفت: هوش. فردی که ضریب هوشی هر کدام از انواع هوش بالایی داشته باشد براحتی آسیب شناسی می کند، تحت تأثیر احساسات و قلیان آنها تصمیم نمی گیرد و اقدام به رفتار ناشایست نمی کند، توانایی مدیریت زمان و چالش های زندگی را دارد، می فهمد انسان ها هر روز و هر لحظه قابلیت تغییر را دارند و آدم دیروز، ممکن است آدم امروز نباشد، در گفتار و رفتار نفر مقابلشان ایست نمی کنند تا مانع رشد و پیشرفت شخصی و مشترک خود شوند و قابلیت فهم منطقی و دقیق از افراد و برداشت صحیح از علت ها و چرایی های رفتار خواهند داشت. افرادی که هوش عاطفی یا هیجانی بالایی دارند بیشتر از آنکه به فکر تغییر نفر مقابل خود باشند و مانع یا سد راه همسرشان در رشد فردی و پیشرفت های شخصی اش شوند، توانایی همدلی، درک و کمک به او در بالا و پایین رفتن های زندگی را دارند ضمن آنکه اشتباهات و رفتارهای خود را دقیق شناسایی کرده و در صدد جبران و اصلاح آن برمی آیند در حالیکه افراد با ضریب هوشی پایین مدام دنبال مقصر و متهم  کردن همسر و شریک زندگی خود می باشند.

سنجش هوش به وسیله ی تست کتل صورت می پذیرد و در مصاحبه های بالینی نیز یک فرد متبحر توانایی تشخیص هوش نفر مقابل را خواهد داشت.حتماً مشاوره های پیش از ازدواج به مدل PMC می تواند شما را به سمت تشکیل یک زندگی محکم تر و موفق تر پیش ببرد.

افراد با ضریب هوش بالا دنبال مقصر و متهم دانستن نفر مقابل در ارتباط نیستند بلکه دنبال آسیب شناسی رفتار خود، پیدا کردن نقاط قوت یا ضعف رابطه و پیش بردن هر دو نفر به اصلاح و رفع آن به شکل منطقی و درست است در حالیکه هیچ کدام از طرفین احساس ضرر یا بازنده بودن در رابطه را نداشته باشند. رابطه بازی بُرد و باخت نیست و کسانی که دنبال حریف در رابطه می گردند و یا می خواهند اهمال زور و یا قدرت در رابطه و یا روابط داشته باشند نشان از همان پایین بودن هوش و عدم مهارت در رابطه و عدم سواد لازم در این موضوع را دارد.

شاید در چالش های رابطه مان لازم باشد کمی درنگ کنیم و فکر بالا بردن دانش خود و مهارت لازم در این زمینه را بکنیم که بی دانش زیستن و ارتباط داشتن یک ضعف جدی و اساسی است که لطمه ها و آسیب های آن به خود و زندگی فردی و خانوادگی و اجتماعی مان باز خواهد گشت.

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۳۷
mina nikseresht
پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۸، ۰۱:۵۱ ب.ظ

هوش یک فاکتور مهم در ازدواج




آنچه که در مشاوره ها و مراجعات زوج ها به مراکز و کلینیک های تخصصی مشاوره به گوش رسیده و به چشم دیده شده است حکایت از آن دارد که یکی از مهم ترین عوامل اختلاف بین زوج ها به مبحث هوش برمی گردد.

هوش به این معنا که یک فرد باید در ابعاد مختلف زندگی اش برخوردار از انواع هوش باشد.

هُوارد گاردنر در تقسیم بندی هوش به بررسی مفاهیم پایه ای آنها پرداخت و با تقسیم بندی آن به نه جزء انواع هوش را به طور مستقل تعریف و بررسی کرد.

گاردنر معتقد بود یک هوش وجود ندارد و بلکه چندین هوش وجود دارد و در حقیقت هوش عبارت بود از توانایی حل مسائل یا تولید محصولات که در فرهنگ و جامعه ی فرد ارزشمند است. به این ترتیب او معتقد بود که هوش در فرهنگ و جامعه ی خاص فرد تعریف می شود.

اما آنچه که من در این مختصر قصد اشاره به آنها را دارد شامل این هوش هاست:

هوش میان فردی، هوش درون فردی، هوش عاطفی(هیجانی)، هوش اجتماعی.

*هوش میان فردی به این معناست که فرد به اعمال، رفتار، گفتار و انگیزه های درونی خود آگاهی داشته باشد. حالات روانی خود را در موقعیت های مختلف بررسی کند مثلا بداند چه چیزهایی باعث خوشحالی و ناراحتی و یا اضطراب و عصبانیت او می شود، در چه شرایط و موقعیت هایی حال بهتر و یا بدتری دارد و مواردی این چنینی. بتواند احساسات دیگران را به راحتی ارزیابی کند. مثلاً من بتوانم احساسات اطرافیانم اعم از همسر، فرزند، پدر، مادر و خواهر یا برادر را تشخیص بدهم و در شرایط رفتار مناسبی از خود نشان بدهم و ارزیابی درستی از احساسات و رفتارها بکنم تا درک درست تری از این شرایط داشته باشم. هوش میان فردی من جمله شامل عمل به دانسته ها و اطلاعات فرد نیز می شود. افرادی که هوش میان فردی بالایی دارند توانایی الهام بخشی، رهبری دیگران و پاسخ دادن به رفتارها، هیجان ها، انگیزه ها و عقاید و موقعیت های آنها را دارند.

*هوش درون فردی به این معناست که فرد توانایی انگیزه بخشیدن به خود، حل مسائل شخصی، اجتماعی را دارد. براساس انگیزه های درونی خود جلو می رود. از تنهایی خود لذت می برد و شاید در مواقعی نیز میل به تنهایی را بیشتر از بودن در گروه و مشارکت در آن را دارد. فرد دارای هوش درون فردی به تنهایی می تواند حال خودش را خوب کند و احساس شادی داشته باشد و نیازی به داشتن محرک خارجی ندارد و نسبت به حالات و احساسات خود توانایی درک عمیق و شناخت از آن را دارا می باشد. فرد توانایی درک و شناسایی نقاط قوت و ضعف خودش را داراست. هیجان ها، انگیزه ها و روش ها را می داند و به عبارتی به خودآگاهی اشراف دارد.

*هوش عاطفی:

افرادی که در محیط خود سازش پذیر و قابلیت انعطاف در رفتار خود را دارا هستند دارای هوش عاطفی بالایی اند. این افراد قادر خواهند بود به راحتی روابط عاطفی خود را مدیریت و هدایت کنند. مشکلات بین فردی را از راه درست و منطقی حل نمایند در حالی که افرادی که هوش عاطفی پایینی دارند زمینه ساز اختلاف، تنش و بهم ریختگی روابط عاطفی خواهند بود. افرادی که هوش عاطفی بالایی دارند می توانند در صورت بروز مشکلات عاطفی بین فردی آنها را مدیریت کرده و عمکرد موثر و بهتر داشته باشند. از مقالاتِ پژوهشی برخی دانشمندان این‌گونه بر می‌آید که، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند می‌توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بینِ پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعاتِ عاطفی برای راهنمایی فرایندِ تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند.

 هوش عاطفی ، شیوه برخورد فرد با مسائل و فراز نشیب‌های زندگی را نشان می‌دهد. به عبارتی هوش عاطفی مجموعه‌ای ازخصوصیات شخصیتی است که در سرنوشت و سبک زندگی فرد موثر است. این خصوصیات شخصیتی موجب می‌شود که فرد از شیوه‌های مناسب برای گذران زندگی و مراحل آن استفاده می‌کند. این افراد رضایت از زندگی بیشتری دارند، شاداب‌تر هستند.

ارتباط بهتری با اطرافیان برقرار می‌کنند و قدرت سازش بیشتری با مشکلات عاطفی و هیجانی دارند. از زندگی عاطفی غنی و سرشاری برخوردار هستند. دلسوز و پرملاحظه هستند. مسئولیت پذیری بیشتری دارند. در مورد خود برداشت و نگرش مثبتی دارند. با خود راحت هستند و بیشتر از افراد دیگر پذیرای تجارب احساسی و هیجانی هستند.

*هوش اجتماعی:

دانیل گلمن مولف کتاب هوش هیجانی چهار مولفه برای EQ مطرح می‌کند:

       آگاه بودن بر خود

        مدیریت بر خود

        توجه به محیط

        مدیریت رابطه‌ها

گلمن اصطلاحات عصب‌شناسی (Neuroscience) و عصب‌شناسی اجتماعی (Social Neuroscience) را بارها به‌کار می‌برد و تأکید می‌کند که زتدگی اجتماعی در کنار دیگران و تعامل با سایر انسان‌ها، صرفاً یک انتخاب کاملاً آگاهانه‌ و تحلیلی نیست؛ بلکه ریشه در ساختار مغز ما انسان‌ها دارد.

اینکه فردی می تواند تحت تاثیر احساسات ما قرار بگیرد و غم و اندوه و شادی ما را درک کرده و رفتار درست و خیرخواهانه ای بروز بدهد نشان از هوش اجتماعی بالای او دارد.

گلمن معتقد است که حتی تا پایان قرن بیستم، بسیاری از دانشمندان و نویسندگان، معتقد بوده‌اند که این ویژگی‌ها و رفتارها، ناشی از نوعی تحلیل آگاهانه است. یعنی مسیر بالادستی در مغز از تعامل اجتماعی و رابطه با دیگران حمایت می‌کند:

    ما باید با دیگران خوب برخورد کنیم، تا آ‌نها هم با ما خوب برخورد کنند.

    شکنجه نباید رواج پیدا کند، چون ممکن است روزی نوبت خود ما هم بشود.

    ما باید با دیگران همکاری کنیم، تا به هدف‌های بزرگ‌تری دست یابیم.

گلمن اشاره به این دارد که تنها غریزه ی انسان نیست که می تواند هوش اجتماعی را رشد بدهد بلکه تعامل فرد با محیط و اجتماعش ضامن بقای او خواهد بود.

گلمن هوش اجتماعی را اینگونه تعریف کرد:

      همدلی اولیه (Primal Empathy): درک حس دیگران از طریق پیام‌های غیرکلامی و علائم چهره‌ی آن‌ها

     کوک شدن و هم‌آهنگ شدن با دیگری(Attunement): گوش دادن فعالانه و پذیرا و همراه شدن با دیگری

     دقت همدلانه (Empathic Accuracy): این‌که حس‌ها، نیت‌ها و افکار طرف مقابل را درک کنیم

     شناخت اجتماعی (Social Cognition): توانایی درک روابط اجتماعی در محیط اطراف‌مان

گلمن در کتاب خود بارها تأکید می‌کند که شیوه‌ای که والدین برای تربیت و پرورش فرزندان خود به کار می‌گیرند، نقش مهمی در تقویت هوش اجتماعی کودکان دارد.

به بیان دیگر، نمی‌توانیم پایین‌بودن هوش اجتماعی و توانایی‌های ارتباطی فرزندمان را یکسره به عوامل ژنتیکی ربط بدهیم و باید بپذیریم که خودمان هم با روش‌های تربیتی ناکارآمد، در ضعف‌ها و ناتوانی‌های او، موثر بوده‌ایم.

روابط اجتماعی و روابط عاطفی

بخش مهمی از کتاب گلمن، به روابط اجتماعی و روابط عاطفی اختصاص پیدا کرده است.

او در بحث رابطه عاطفی، توضیح می‌دهد که عاشقی و رابطه‌ی عاشقانه، سه وجه دارد که هر یک، مکانیزم متفاوتی را در مغز ما فعال می‌کنند:

     دلبسته شدن به دیگری (در این‌جا سبک‌های دلبستگی را مطرح می‌کند)

       میل به مراقبت از دیگری

         میل غریزی به رابطه ی جنسی

    با توضیح هریک از انواع هوش براحتی می توانیم دریابیم چرا در بررسی این مسأله در انتخاب همسر به آن باید دقت و توجه داشت و اگر هریک از این هوش ها عملکرد ضعیفی داشته باشد منشا اختلافات بسیار و دعواها و مشاجره های بین دونفر خواهد بود.

در مقاله ی بعدی به این مهم خواهم پرداخت.

یاحق...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۵۱
mina nikseresht
چهارشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۷، ۰۹:۵۸ ب.ظ

آن روزی که تصمیمی منجر به تغییر گردد، نو روز است....

میخواستم بنویسم در همین آخرین ساعت های سال 97. دلم خواست اینجا بنویسم. همین جای خلوت. دور از دروغ، تزویر و ریا. مثل قدیمها که از دنیای اینترنت تنها همین صفحات و وبلاگ و فیس بوک بود. همان روزهای آرام و بی دغدغه ای که خیلی ها سرشان به زندگی خودشان بود و کسی در زندگی دیگری کنجکاوی و تجسس نمی کرد.

مدتهاست صفحه ی اینستاگرامم را غیرفعال کرده ام. دلم خواست از این فضای آشفته با همان اوصاف بالا فاصله بگیرم و برای خودم زندگی کنم. دلم خواست بیشتر حواسم را جمع خودم و تربیت نفسم کنم که نکند این فضا آنقدر مرا از خیلی ارزشهایم دور کرده باشد که یادم برود یک روزی بخاطر همین ارزشها بسیار مبارزه کرده بودم. از این تصمیم تا به این جا خوشحالم. دلم می خواست بی سر و صدا و بی دست و پا زدن، تلاش کنم و خودم و زندگیم را بسازم. بهرحال هر کسی مختار است آنطور که تحقیق و بررسی کرده عمل کند و ما مسئول عمل و رفتار هم نیستیم. هرچند که من اگر کسی گوش شنوا داشته باشد و رفیقم باشد تذکر می دهم که نکند این فضا او را از محسنات اخلاق و رفتار دور کند.

میخواستم پیرامون این نکته ی مهم بنویسم که از لحاظ روان شناسی کسانی که با خودشان روراست نیستند و حتی خودشان را به هر دلیلی دور می زنند، سخت می شود درمان کرد. چرا که آدمی که با خودش صادق نیست، براحتی می تواند به دیگران دروغ بگوید، به راحتی می تواند روی ارزشهایش پا بگذارد و برای رسیدن به هر چیزی در این دنیا آویزان هر کار غیراخلاقی بشود و اینجاهاست که تحت عنوان سایه های شخصیت از آنها یاد می شود. سایه های شخصیت، آن قسمت از شخصیت ماست که ما نمی توانیم آن را ببینم اما دیگران براحتی قادر به دیدن آن هستند.

چه خوب که این روحیه را در سال جدید در خودمان ایجاد کنیم تا نسبت به انتقادات دیگران حتی اگر درست و به جا هم گاهی نبود، جبهه نگیریم و فکر کنیم که این حرف چرا و بر چه اساسی می تواند به رشد شخصیت من کمک کند؟

آنقدر که انتقادات دیگران در زندگی شخصی من راهگشا و مؤثر بود، تعریف ها و تمجیدها نبود. چرا که خوشامدن دیگران، روزی منجر به شکست ما خواهد شد.

روزی در خاطرات آیت الله فلسفی می خواندم که شاگردشان می گفت: استاد به شدت از شهرت فراری بود. تا آنجا که اگر مطلبی می نوشتند دلشان نمیخواست به اسم و رسم خود منتشرش کنند. تاکید ایشان بر این بود تا جایی که می شود کارهایمان را با اخلاص و بی سر و صدا انجام بدهیم که در نهایت آن اعمالی از ما پذیرفته خواهد شد که تنها و تنها برای رضای خداوند بوده باشد.

سالی پر از برکت و سلامت تن و روح برایتان آرزومندم.

یا علی......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۷ ، ۲۱:۵۸
mina nikseresht
دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۴۳ ب.ظ

رسانه

رسانه قدرتمند است چون توان اجرایی و عملی کردن اهدافش را دارد. آنقدر که هر فردی اگر در معرض رسانه قرار بگیرد می تواند به راحتی تحت تأثیر این اکولوژی ارزش ها، باورها، فرهنگ و آداب و رسومش را تغییر بدهد.

رسانه ابزاری ست بسیار حساس به آن میزان که شما اگر نتوانید معنا و مفهوم خود را در کلمات درست به مخاطب ارائه بدهید، به راحتی او را تحت تأثیر کلام خود دچار اشتباه و سردرگمی خواهید نمود تا آن مقدار که اعتماد از او سلب شود.

این گردش و سیر می تواند آنقدر پیش برود و مخاطبش را با موج خود همراه کند که او را به مرور به فردی احمق تبدیل کند تا هر چیزی را که می بیند و می شنود باور کند. کم کم ملاک ارزش ها و ارزشمندی ها، اعتبار و در نهایت انسانیت عوض می شود و می شود همان چیزی که گفته اند و نوشته اند که عقل خیلی ها به نگاه و شنیده هایشان است و البته که این می شود هدف رسانه. همین که قدرت تفکر انتزاعی و تحلیل را نداشته باشید. همین که آنقدر سطحی نگر شوید و بدون تفکر فکر، رفتار و عمل کنید تا براحتی قضاوت کنید، براحتی خوب ها و بدها را از هم تفکیک کنید که البته برمبنای همان ارزش گذاری که رسانه به شما یاد داده است و آن وقت محیط تبدیل می شود به آدمهای خشمگین، عصبانی، حسود، شکاک و بدبین، بددهان،پرخور،کم خور، پراسترس، ناامید، کم مهارت و... البته که آدمهایی که دیگر توان تفکر انتزاعی و تحلیل درست از اتفاقات و رفتارها ندارند.

و این رسانه می شود فضای جاری و ساری حاکم بر زندگی و متدولوژی انسان این عصر.

آیا انسان این عصر با حضور رسانه می تواند خشنود، امیدوار با تفکر مثبت و البته واقع نگر نسبت به دیگران و زندگی خود و جهانش به جریان حیات ادامه بدهد آن چنان که ارزش ها، باورها، اعتقادات و قضاوت هایش برمبنای حقیقیت باشد؟

حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمودند: هر کس عبادت خالصانه اش را به سمت خداوند بفرستد خداوند بهترین مصلحت ها را برایش مقدر خواهد نمود.

حال نگاه کنیم به واژه ی خالص و ببینم آیا تحصیل،کار، مدرک، ازدواج، فرزند و سبک و سیاق آن و بسیاری چیزهای دیگر تنها به خاطر خود خداست؟

خیر؛ تمامی اینها بسته به نظر و قضاوت و برداشت دیگران در عصر حاضر تعریف شده است. انسان این عصر در پایین ترین سطح ممکن از خودباوری و اعتماد به نفس تمایل شدیدی دارد به نشان دادن و شرح زندگی و فعالیت هایش تا مهر تایید بگیرد و فکر کند می تواند برای ساعات و روزهایی حال خوب و شادی را داشته باشد در حالیکه روز به روز بر میزان افسردگی خود اضافه می کند؟

نگاهی به انسان های هر روز که بیرون از خانه و محل کار خود آنها را تماشا می کنید بیندازید؟ آیا واقعاً می توانند از لحظات شان، فعالیت هاشان و تمامی آنچه که در طی روز رخ می دهد رضایت کافی داشته باشند؟ خودشان را با کسی مقایسه نکنند؟ حس نشاط و سرزندگی کنند؟

چیزی که من می بینم این است.

به شخصه فکر نمی کنم این باشد. چون اگر این بود دیگر خیلی ها نیازی به ارائه و خودنمایی و بزرگنمایی کارها و فعالیت هایشان نداشتند و برای نشان دادن اعتبار روزمره گی هایشان اینقدر دست و پا هم نمی زدند، جایی قید نمی شد مدرک فلان از بیثار و یا هرکسی فلان مدرک را داشت خیلی معتبر است و اگر نداشت پس غیرقابل باور و رجوع و اگر آن یکی خیلی از مذهبش نوشت و گفت پس خیلی آدم خوب و معتبر و درست رفتاری است و آن یکی که نیکوکاری و قصد خیرش را به هر دلیلی در رسانه نشان داد پس این درست است با هر رفتار اشتباهی که شاید داشته باشد.

سر خودمان را گول نمالیم!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۴۳
mina nikseresht
دوشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۱۶ ب.ظ

او تمام دارایی من است...

یک روز یک جایی می خواندم نوشته بود: اگر میخواستی کاری را انجام دهی و نیاز به تأیید و تشویق دیگران داشتی یک جای روانت می لنگد. شاید اگر بخواهیم از لحاظ علم بالینی این پروسه ی روانی را بررسی کنیم و برگشت بزنیم به ابتدای عمر کودکی، نوجوانی و جوانی به این برسیم که وقتی کودک از همان ابتدا مورد تأیید و تشویق والدینش قرار گرفته باشد، اگر به جای تحقیر و سرزنش از آنها حمایت و پشتیبانی و اعتماد به نفس دریافت کرده باشد، آن وقت همین کودک در نوجوانی و جوانیش نیز نیازی به تایید و تشویق دیگران ندارد. بی سر و صدا کارش را انجام می دهد، انگیزه های درونی قوی دارد، حمایت کردن یا نکردن دیگران تاثیری در انگیزه های او برای رسیدن به اهدافش را ندارد و درگیر تله های روانی اش نیز نخواهد شد.

به جرأت می گویم اگر حمایت های پدر و تشویق های مکرر مادرم نبود، اگر پیگیری ها و اعتماد به نفس دادن هایم مادرم نبود، اگر غصه خوردن ها و همراهی های مادرم نبود، اگر دست گیری های مادرم در اوج نیاز و احتیاجات زندگیم نبود، من امروزم را نداشتم. در واقع امروز هیچی نداشتم.

من خودم را ثروتمندترین آدم دنیا می دانم چون مادری داشتم که تمام این روزهایم را ساخت. همیشه حواسش نه تنها به زندگی و کدبانوگری هایش بود بلکه نمی دانم این همه انرژی و توان را باز از کجا می آورد که صرف و خرج تربیت فرزندانش هم بکند. شاید اگر او مادرم نبود با آن همه توان و استعدادی که همه را خرج تربیت و پرورش فرزندانش کرد، من هم امروز این همه توان و استعداد نداشتم و نیاز داشتم تا دیگران مهر تأیید به کارهایم بزنند تا انرژی بگیرم و ادامه دهم.

خدایا اگر هزاران بار سجده ی شکر برایت به جا بیاورم به خاطر این دارایی باز هم در ادای حق آن ناتوانم. خدا سایه ی آنها را برایمان نگه دارد که بزرگترین دارایی مان آنهایند. پدر و مادر را می گویم.

کاش قدر پدر و مادرمان را همیشه بدانیم آنقدر که از احترام و محبت مان لبریزشان کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۱۶
mina nikseresht
چهارشنبه, ۵ دی ۱۳۹۷، ۰۹:۴۹ ب.ظ

زارتی طلاق نگیریم!!!

زمانی که کتاب کمی عاشقانه تر را مورد به مورد می نوشتم در بین مصاحبه هایی که از شرح حال همسران شنیده بودم بعضی موضوعات برایم قابل نگاشتن نبود. از این بابت که شاید دوسال قبل فکر می کردم این مشکلات ساده لوحانه ترین حالت یک زندگی مشترک می تواند باشد که هر دو نفر را به این نتیجه برساند که باید از هم جدا شوند.مسائلی را انتخاب کردم که واقعاً ندانستن و نداشتن مهارت در ارتباط می توانست شیرازه ی زندگی را از هم باز کند و البته که هردونفر واقعاً در شرایطی اصلاً اشراف به این نداشتند که مشکل از کجاست و چطور باید آن را حل کرد.امروز و در این لحظه که دوسال از نوشتن کتابم گذشته است و تجربه ها، دریافت ها، شنیده ها و مطالعاتم بیشتر شده می بینم آن مشکلاتی که نوشتم آنقدرها هم ساده نبود که من فکر می کردم. چرا؟ چون من گاهی به تناسب کار و مطالعات و علاقه مندی هایم به سایت هایی سر می زنم که پرسش و پاسخ مشکلات در ارتباطات زناشویی است.وقتی نگاه می کنیم از کجا شروع شده و به کجا ختم شده است از این اندازه نداشتن آگاهی و مهارت و توانمندی برای راهبری یک زندگی و تعامل بسیار متأسف خواهیم بود.بسیار متأسفم که در شرایط کنونی جامعه مان این اندازه آمار طلاق بالا رفته است. سر ساده ترین مسائل گاهی! بحث و جدل هایی که به راحتی هدف یک زندگی مشترک را که رشد و تعامل و سازگاری می تواند باشد برای رسیدن و پابرجا نگاه داشتنش زیرسؤال می برد و در نهایت خیلی ساده تنها واژه ی طلاق را می توان به کار بُرد.چطور انتخاب کنم؟ چگونه انتخاب کنم؟یکی از فاکتورهایی که در آزمون های شخصیت به آن اشاره می شود قدرت سازگاری فرد است. اینکه این فرد می تواند در کار، تحصیل، زندگی خانوادگی و زندگی مشترک سازگاری بالایی داشته باشد یا خیر. اگر شرایطی خلاف میل و خواسته اش رخ بدهد، همه چیز را بهم خواهد ریخت و فضا یا اشخاص را ترک خواهد کرد.می گوییم افرادی که انعطاف پذیری و قدرت حل مسأله بالایی دارند و می توانند تفاوت های فردی و شخصیتی نفر مقابل خود را تحمل کنند و افرادی صبور، منطقی در مسائل پیش رو و در نهایت سازگاری شخصیتی بالایی دارند مناسب برای ازدواج و انتخاب شما به عنوان همسر هستند.در واقع اگر فرد مقابل شما برای ساده ترین مسائل قهر می کند، سازگاری و انعطاف پذیری در مشکلات پیش روی زندگی را ندارد و زود عصبانی می شود و صبر لازم در زندگی مشترک یا حتی کاری را ندارد و باید شرایط، افراد مطابق میل و خواست او رفتار کنند اینها می توانند قابل تأمل و بررسی برای شمایی باشند که انعطاف پذیری بالا و قدرت حل مسأله را دارید.طلاق آخرین راه است وقتی تمام راه های ممکن برای حل مسأله یا مشکل را امتحان کرده ایم.زارتی طلاق نگیریم!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۷ ، ۲۱:۴۹
mina nikseresht
شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۰۶ ب.ظ

آیا خیانت بن بست عاطفی و روانی است؟

در پست اینستاگرامم گفتم آسیب پذیری و اختلال زمانی رخ می دهد که من از خودم فردی ایده آل تصور کنم و به نمایش بگذارم. همه چیز را اوکی ببینم و به دیگران هم آن را اظهار کنم و بالواقع نقاط ضعف خودم را انکار و یا قبول نکنم. درست در همین قسمت است که من دچار اختلال خواهم شد.

نه جانم! من در عین حال که فردی با برنامه ریزی دقیق هستم، اهل نظم و با پشتکار هستم اما یک جاهایی هم هست که برنامه ریزی نداشتم، گاهاً تنبلی هم کرده ام، گاهی بوده خلاف آنچه می دانستم درست بوده عمل کرده ام و در فشارهای روحی و روانی رفتاری داشته ام که بعداً متوجه آثار روحی اش در خودم بوده ام. البته که اینها مربوط به سالها قبل است و من در 4 و 5سال اخیر خودم را درمان کرده ام و هنوز هم این درمان ادامه دارد.

بپذیریم پنهان و آشکارمان باید یکی باشد. من نباید پشت سر کسی از او بدگویی کنم و در مقابلش با احترام، خوبی و درستی رفتار کنم. این تناقض من را دچار اختلال روان خواهد کرد. این شامل ذهن هم می شود.

من این را به کسانی می گویم که با فردی در رابطه ای عاطفی قرار گرفته اند و گاهاً ابراز می کنند که او خیلی پنهان کار است و یا بسیار دروغ می گوید و گاهی هم خلاف آن چیزی که هست را به من می گوید و من این را متوجه می شوم ولی نمی دانم این رابطه را ادامه بدهم یا نه؟

روی صحبتم با شماست که اگر شما با فردی رابطه دارید که این فرد اهل پنهان کاری، دروغ و خلاف واقع نشان دادن به شماست باید گفت حتماً یا اختلال دارد و یا در معرض اختلال است و ادامه دادن این رابطه ولو به قصد ازدواج به هیچ عنوان عواقب خوبی از لحاظ روانی و عاطفی برای شما ندارد. صادق بودن در رابطه جزء ارکان اصلی است که نباید آن را به دیده ی اغماض نگاه کرد.

در مسأله ی خیانت (تعریف لغت از باب روانشناسی) گاهی من مسأله را اینطور تعریف می کنم که بیایید برگردیم از ابتدا شروع کنیم. یعنی اینطور فکر کنیم که اگر ما در جامعه ای بودیم که این کار از ابتدا قانون بود و مسأله ی تک همسری در جامعه مطرح نمی شد و هر مرد اجازه ی این را داشت که همسر دیگری اختیار کند و شما از کودکی شاهد این جریان می بودید و اصلاً فرهنگ جامعه این بود آیا اگر می فهمیدید همسرتان با زن دیگری رابطه دارد باز هم می شد واکنش نشان داد و کار او را محکوم به خیانت کرد؟ باید پذیرفت که جامعه ی ما مبتنی بر دین و شرع اداره می شود. خانمی می گفت وقتی به دادگاه مراجعه کردم تا درخواست طلاق بدهم، قاضی رو به من پرسید: علت درخواست طلاق چیست؟ گفتم همسرم با خانم دیگری ارتباط دارد؟ گفت: شرعی است؟ گفتم بله! گفت: این جزء حقوق مرد تعریف شده است و صرف این نمی توانیم به درخواست شما رسیدگی کنیم!

می گفت: دست از پا درازتر از دادگاه بیرون آمدم تا دنبال دلیلی مبنی بر کوتاهی او نسبت به خودم باشم.

این صورت مسأله ی اول است. اینکه گاهی برای آرام نگاه داشتن جنبه های احساسی مسأله و برخوردهای هیجانی و غیرمنطقی باید همه ی جوانب مسأله را در نظر بگیریم تا رفتار صحیح تری داشته باشیم.

حال آیا می شود در مسأله ی خیانت نگاه تک محوری داشت؟ یعنی باید مدت رابطه و طول آن، کم و کیف رابطه، شناخت شخصیت هر دو نفر ( زن و مرد) و تعادل فیزیکی و روانی آنها را در رابطه دانست و بعد نسخه پیچید؟ آیا می توان حتی با دانستن فهمیدن رابطه ی جنسی دو نفر ( ولو در حد شرع) باز هم دو نفر را محاکمه کرد و دستور طلاق صادر کرد؟ (اینکه فرد از لحاظ روانی و عاطفی آسیب پذیر بوده و هست و نمی تواند به هیچ عنوانی با صورت مسأله کنار بیاید و توان و تحمل دیدن همسرش را با نفری دیگر ندارد و آنقدر تکانش های روانی دارد و کارهای خطرناکی بروز می دهد که در این شرایط شکی به جدایی نیست آن هم باز نیاز به بررسی دارد و نمی شود اینجا به کلی گویی بسنده کرد.) ولی بدون روانکاوی مسأله بنده اعتقادم این است که شاید بتوان برای برخی مسائل یک بحث کلی تدارک دید اما مبحث خیانت، حتماً نیاز به بررسی موردی دارد و یک نسخه شامل حال همه ی افراد نمی شود. چون ما ساختار روانی متفاوت، رفتارهای عاطفی و تحمل و آسیب پذیر بودن یا نبودن هایمان جای بحث و بررسی دارد.

زمانی که خانمی در معرض خیانت همسر قرار می گیرد، حتماً بخش های احساسی و عاطفی مغز فعال می شود. در این حالت هر رفتار و یا گفتاری که از او سر می زند حکایت از ابعاد احساسی مسأله و آسیب پذیر بودن یا نبودنش دارد. یک مشاور باید با تعادل برقرار کردن بین منطق و عاطفه ی فرد آسیب دیده و گاهاً درمان های مبتنی بر هیجان مداری فرد را به حالت تعادل برگرداند تا ابتدا با پذیرش مسأله بتواند نگاه منطقی تر و عاقلانه تری داشته باشد و از راه درست آن را حل کند و به عقیده ی بنده هرگونه تصمیم فوری و برخاسته از هیجان و عاطفه و احساس مبتنی بر شکست است. چه بسا زوجینی زیادی را دیده ام که در این شرایط که قلیان احساسات به اوج رسیده است از هم جدا شده اند و بعد از شش ماه و یا یکسال از تصمیم خود منصرف شده اند.

پس اگر شما در معرض خیانت قرار گرفته اید و یا فردی خیانت دیده اید باید تنها با مراجعه به روان درمانگر و یا مشاور متخصص و زوج درمانگر مسأله را بررسی و حل کنید و اکتفا به مباحث اینترنتی و مشاوره های مجازی نداشته باشید.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۷ ، ۱۲:۰۶
mina nikseresht
دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۵۵ ب.ظ

روان رنجور کیست؟ آیا شما فردی روان رنجور هستید؟

روان‌رنجوری یا نوروتیسیزم (Neuroticisim) یکی از صفات شخصیتی بنیادین است که با اضطراب، ترس، بدخلقی، نگرانی، حسادت، یأس، غیرت و احساس تنهایی شناخته می‌شود. واکنش افراد مبتلا به عوامل استرس‌زا ضعیف است و احتمال اینکه اوضاع عادی را تهدیدآمیز و ناکامی‌های کوچک را به یأس شدید تعبیر کنند، زیاد است. پیر ژانه روان‌شناس مشهور قرون ۲۰-۱۹ فرانسه، روان‌رنجوری یا نوروتیسیزم (Neuroticisim) را ضعف انرژی روانی دانسته و چنین تعریف است: «ناتوانی در تحقّق بخشیدن به رفتارهایی که در دنیای بیرون اثر می‌گذارند. انسان روان‌رنجور، زمان خود را به انجام دادن رفتارهایی کم‌ارزش محدود می‌کند، به ویژه رفتارهایی که درونی شده‌اند. ناتوانی در انتخاب، به ویژه در هنگام تصمیم گیری، یکی از عناصر اصلی روان‌رنجوری است.» امّا در تفسیر دقیق و صریح انسان نوروتیک، دشواری‌هایی وجود دارد.

از دیدگاه روان شناسان بالینی، باید ریشه‌های روان‌رنجوری را در تاریخ زندگی اشخاص و در احساس‌های آن‌ها جست و جو کرد. عقیده‌ی بیش‌تر روان‌شناسان این است که برای روان‌رنجوری نوعی آمادگی ارثی لازم است تا همه‌ی رفتارهای شخص را در جهت این آمادگی سوق دهد. در بین تمایلاتی که اشخاص روان‌رنجور نشان می‌دهند، می‌توانیم در درجه‌ی نخست به سختی انتخاب‌ها اشاره کرد که در رفتارهای کم‌اهمیّت و موقعیّت‌های بسیار مهمّ زندگی به یک اندازه جلوه‌گر می‌شود. در تضاد با آنچه گفته شد، می‌توانیم بگوییم در افراد نوروتیک، خشن بودن، دقّت بسیار زیاد و نوعی وسواس دیده می‌شود. آن‌ها در نتیجه‌گیری از رفتارها هم دشواری دارند که می‌تواند از اختلال در یکپارچگی کارها ناشی شود.

به دنبال مطلبی در کتاب نظریات روان درمانگری می گشتم. در قسمتی از کتاب اشاره شده بود که افسردگی معمولاً نتیجه ی تلاش های فرد برای مقاومت علیه احساس گناه و اضطراب وجودی است و جلوی کوشش انسان برای معنابخشیدن به زندگی اش را می گیرد.

حتماً شما هم مثل من با افرادی برخورد داشته اید که از احساس گناه رنج برده یا می برند. احساس گناه بخاطر انجام کارهایی که خلاف ارزش هایشان بوده و یا هست، احساس گناه بابت اینکه رفتار یا عملکردی خلاف ارزش های جامعه و فرهنگ داشته اند، احساس گناه بابت رفتارهایی که به زندگی فردی، اجتماعی و یا خانوادگی و تحصیلی و البته کاریشان لطمه زده و امثال اینها. در این حالت فرد در نقطه ای همیشه آزرده خاطر شده و متوقف می شود. احساسی که تجربه می کند چیزی نیست جز غم، ترس، یأس و خشم.

هر کدام این احساسات پیامهایی را به روان ما مخابره می کند و البته که اثرگذار خواهد بود و باید درمان شان کرد. روان رنجورها قابلیت تصمیم گیری ندارند و اگر تصمیمی هم بگیرند باز هم از آن تصمیم دچار تردید و پشیمانی خواهند شد. همواره در حال زیر سؤال بردن ارزش هایشان هستند و این محاکمه های درونی شان حال و روان شان را بهم می ریزد. ادامه ی این حالت ها به شکل وسواس ها که گاهاً اضطرابی هم هست و یا فکری عملی دیده می شود. ارتباط داشتن با اینها طبیعتاً سخت و آزاردهنده هم خواهد شد. چرا که اگر شما از انجام کار یا رفتاری احساس گناهی نداشته باشید و تصمیمی بگیرید اینها باز هم شما را بابت تصمیمات تان حتی اگر به نظر خودتان صحیح باشد سرزنش خواهند کرد. شک و دودلی و اجتناب هم نشانه های روان رنجوری است.

هرچقدر به درست و سالم زیستن و ساختن شخصیت مان نزدیک تر باشیم قطعاً و حتماً اضطراب کمتر و روان آسوده تر و البته احساس گناه هم نخواهیم داشت. ولو اینکه این ساختن و ترمیم روان مان نیازمند سالها صرف وقت، هزینه، مطالعه و استفاده از متخصصین امر و درمانگر باشد می ارزد به اینکه من وجدان راحت داشته باشم و بتوانم به کارهای مهمتر و ارزشمندتر بپردازم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۵۵
mina nikseresht