روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۱۹۶ مطلب با موضوع «روان شناسی تغییر فردی» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۴۳ ب.ظ

رسانه

رسانه قدرتمند است چون توان اجرایی و عملی کردن اهدافش را دارد. آنقدر که هر فردی اگر در معرض رسانه قرار بگیرد می تواند به راحتی تحت تأثیر این اکولوژی ارزش ها، باورها، فرهنگ و آداب و رسومش را تغییر بدهد.

رسانه ابزاری ست بسیار حساس به آن میزان که شما اگر نتوانید معنا و مفهوم خود را در کلمات درست به مخاطب ارائه بدهید، به راحتی او را تحت تأثیر کلام خود دچار اشتباه و سردرگمی خواهید نمود تا آن مقدار که اعتماد از او سلب شود.

این گردش و سیر می تواند آنقدر پیش برود و مخاطبش را با موج خود همراه کند که او را به مرور به فردی احمق تبدیل کند تا هر چیزی را که می بیند و می شنود باور کند. کم کم ملاک ارزش ها و ارزشمندی ها، اعتبار و در نهایت انسانیت عوض می شود و می شود همان چیزی که گفته اند و نوشته اند که عقل خیلی ها به نگاه و شنیده هایشان است و البته که این می شود هدف رسانه. همین که قدرت تفکر انتزاعی و تحلیل را نداشته باشید. همین که آنقدر سطحی نگر شوید و بدون تفکر فکر، رفتار و عمل کنید تا براحتی قضاوت کنید، براحتی خوب ها و بدها را از هم تفکیک کنید که البته برمبنای همان ارزش گذاری که رسانه به شما یاد داده است و آن وقت محیط تبدیل می شود به آدمهای خشمگین، عصبانی، حسود، شکاک و بدبین، بددهان،پرخور،کم خور، پراسترس، ناامید، کم مهارت و... البته که آدمهایی که دیگر توان تفکر انتزاعی و تحلیل درست از اتفاقات و رفتارها ندارند.

و این رسانه می شود فضای جاری و ساری حاکم بر زندگی و متدولوژی انسان این عصر.

آیا انسان این عصر با حضور رسانه می تواند خشنود، امیدوار با تفکر مثبت و البته واقع نگر نسبت به دیگران و زندگی خود و جهانش به جریان حیات ادامه بدهد آن چنان که ارزش ها، باورها، اعتقادات و قضاوت هایش برمبنای حقیقیت باشد؟

حضرت فاطمه سلام الله علیها فرمودند: هر کس عبادت خالصانه اش را به سمت خداوند بفرستد خداوند بهترین مصلحت ها را برایش مقدر خواهد نمود.

حال نگاه کنیم به واژه ی خالص و ببینم آیا تحصیل،کار، مدرک، ازدواج، فرزند و سبک و سیاق آن و بسیاری چیزهای دیگر تنها به خاطر خود خداست؟

خیر؛ تمامی اینها بسته به نظر و قضاوت و برداشت دیگران در عصر حاضر تعریف شده است. انسان این عصر در پایین ترین سطح ممکن از خودباوری و اعتماد به نفس تمایل شدیدی دارد به نشان دادن و شرح زندگی و فعالیت هایش تا مهر تایید بگیرد و فکر کند می تواند برای ساعات و روزهایی حال خوب و شادی را داشته باشد در حالیکه روز به روز بر میزان افسردگی خود اضافه می کند؟

نگاهی به انسان های هر روز که بیرون از خانه و محل کار خود آنها را تماشا می کنید بیندازید؟ آیا واقعاً می توانند از لحظات شان، فعالیت هاشان و تمامی آنچه که در طی روز رخ می دهد رضایت کافی داشته باشند؟ خودشان را با کسی مقایسه نکنند؟ حس نشاط و سرزندگی کنند؟

چیزی که من می بینم این است.

به شخصه فکر نمی کنم این باشد. چون اگر این بود دیگر خیلی ها نیازی به ارائه و خودنمایی و بزرگنمایی کارها و فعالیت هایشان نداشتند و برای نشان دادن اعتبار روزمره گی هایشان اینقدر دست و پا هم نمی زدند، جایی قید نمی شد مدرک فلان از بیثار و یا هرکسی فلان مدرک را داشت خیلی معتبر است و اگر نداشت پس غیرقابل باور و رجوع و اگر آن یکی خیلی از مذهبش نوشت و گفت پس خیلی آدم خوب و معتبر و درست رفتاری است و آن یکی که نیکوکاری و قصد خیرش را به هر دلیلی در رسانه نشان داد پس این درست است با هر رفتار اشتباهی که شاید داشته باشد.

سر خودمان را گول نمالیم!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۷ ، ۱۵:۴۳
mina nikseresht
دوشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۱۶ ب.ظ

او تمام دارایی من است...

یک روز یک جایی می خواندم نوشته بود: اگر میخواستی کاری را انجام دهی و نیاز به تأیید و تشویق دیگران داشتی یک جای روانت می لنگد. شاید اگر بخواهیم از لحاظ علم بالینی این پروسه ی روانی را بررسی کنیم و برگشت بزنیم به ابتدای عمر کودکی، نوجوانی و جوانی به این برسیم که وقتی کودک از همان ابتدا مورد تأیید و تشویق والدینش قرار گرفته باشد، اگر به جای تحقیر و سرزنش از آنها حمایت و پشتیبانی و اعتماد به نفس دریافت کرده باشد، آن وقت همین کودک در نوجوانی و جوانیش نیز نیازی به تایید و تشویق دیگران ندارد. بی سر و صدا کارش را انجام می دهد، انگیزه های درونی قوی دارد، حمایت کردن یا نکردن دیگران تاثیری در انگیزه های او برای رسیدن به اهدافش را ندارد و درگیر تله های روانی اش نیز نخواهد شد.

به جرأت می گویم اگر حمایت های پدر و تشویق های مکرر مادرم نبود، اگر پیگیری ها و اعتماد به نفس دادن هایم مادرم نبود، اگر غصه خوردن ها و همراهی های مادرم نبود، اگر دست گیری های مادرم در اوج نیاز و احتیاجات زندگیم نبود، من امروزم را نداشتم. در واقع امروز هیچی نداشتم.

من خودم را ثروتمندترین آدم دنیا می دانم چون مادری داشتم که تمام این روزهایم را ساخت. همیشه حواسش نه تنها به زندگی و کدبانوگری هایش بود بلکه نمی دانم این همه انرژی و توان را باز از کجا می آورد که صرف و خرج تربیت فرزندانش هم بکند. شاید اگر او مادرم نبود با آن همه توان و استعدادی که همه را خرج تربیت و پرورش فرزندانش کرد، من هم امروز این همه توان و استعداد نداشتم و نیاز داشتم تا دیگران مهر تأیید به کارهایم بزنند تا انرژی بگیرم و ادامه دهم.

خدایا اگر هزاران بار سجده ی شکر برایت به جا بیاورم به خاطر این دارایی باز هم در ادای حق آن ناتوانم. خدا سایه ی آنها را برایمان نگه دارد که بزرگترین دارایی مان آنهایند. پدر و مادر را می گویم.

کاش قدر پدر و مادرمان را همیشه بدانیم آنقدر که از احترام و محبت مان لبریزشان کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۱۶
mina nikseresht
دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۵۵ ب.ظ

روان رنجور کیست؟ آیا شما فردی روان رنجور هستید؟

روان‌رنجوری یا نوروتیسیزم (Neuroticisim) یکی از صفات شخصیتی بنیادین است که با اضطراب، ترس، بدخلقی، نگرانی، حسادت، یأس، غیرت و احساس تنهایی شناخته می‌شود. واکنش افراد مبتلا به عوامل استرس‌زا ضعیف است و احتمال اینکه اوضاع عادی را تهدیدآمیز و ناکامی‌های کوچک را به یأس شدید تعبیر کنند، زیاد است. پیر ژانه روان‌شناس مشهور قرون ۲۰-۱۹ فرانسه، روان‌رنجوری یا نوروتیسیزم (Neuroticisim) را ضعف انرژی روانی دانسته و چنین تعریف است: «ناتوانی در تحقّق بخشیدن به رفتارهایی که در دنیای بیرون اثر می‌گذارند. انسان روان‌رنجور، زمان خود را به انجام دادن رفتارهایی کم‌ارزش محدود می‌کند، به ویژه رفتارهایی که درونی شده‌اند. ناتوانی در انتخاب، به ویژه در هنگام تصمیم گیری، یکی از عناصر اصلی روان‌رنجوری است.» امّا در تفسیر دقیق و صریح انسان نوروتیک، دشواری‌هایی وجود دارد.

از دیدگاه روان شناسان بالینی، باید ریشه‌های روان‌رنجوری را در تاریخ زندگی اشخاص و در احساس‌های آن‌ها جست و جو کرد. عقیده‌ی بیش‌تر روان‌شناسان این است که برای روان‌رنجوری نوعی آمادگی ارثی لازم است تا همه‌ی رفتارهای شخص را در جهت این آمادگی سوق دهد. در بین تمایلاتی که اشخاص روان‌رنجور نشان می‌دهند، می‌توانیم در درجه‌ی نخست به سختی انتخاب‌ها اشاره کرد که در رفتارهای کم‌اهمیّت و موقعیّت‌های بسیار مهمّ زندگی به یک اندازه جلوه‌گر می‌شود. در تضاد با آنچه گفته شد، می‌توانیم بگوییم در افراد نوروتیک، خشن بودن، دقّت بسیار زیاد و نوعی وسواس دیده می‌شود. آن‌ها در نتیجه‌گیری از رفتارها هم دشواری دارند که می‌تواند از اختلال در یکپارچگی کارها ناشی شود.

به دنبال مطلبی در کتاب نظریات روان درمانگری می گشتم. در قسمتی از کتاب اشاره شده بود که افسردگی معمولاً نتیجه ی تلاش های فرد برای مقاومت علیه احساس گناه و اضطراب وجودی است و جلوی کوشش انسان برای معنابخشیدن به زندگی اش را می گیرد.

حتماً شما هم مثل من با افرادی برخورد داشته اید که از احساس گناه رنج برده یا می برند. احساس گناه بخاطر انجام کارهایی که خلاف ارزش هایشان بوده و یا هست، احساس گناه بابت اینکه رفتار یا عملکردی خلاف ارزش های جامعه و فرهنگ داشته اند، احساس گناه بابت رفتارهایی که به زندگی فردی، اجتماعی و یا خانوادگی و تحصیلی و البته کاریشان لطمه زده و امثال اینها. در این حالت فرد در نقطه ای همیشه آزرده خاطر شده و متوقف می شود. احساسی که تجربه می کند چیزی نیست جز غم، ترس، یأس و خشم.

هر کدام این احساسات پیامهایی را به روان ما مخابره می کند و البته که اثرگذار خواهد بود و باید درمان شان کرد. روان رنجورها قابلیت تصمیم گیری ندارند و اگر تصمیمی هم بگیرند باز هم از آن تصمیم دچار تردید و پشیمانی خواهند شد. همواره در حال زیر سؤال بردن ارزش هایشان هستند و این محاکمه های درونی شان حال و روان شان را بهم می ریزد. ادامه ی این حالت ها به شکل وسواس ها که گاهاً اضطرابی هم هست و یا فکری عملی دیده می شود. ارتباط داشتن با اینها طبیعتاً سخت و آزاردهنده هم خواهد شد. چرا که اگر شما از انجام کار یا رفتاری احساس گناهی نداشته باشید و تصمیمی بگیرید اینها باز هم شما را بابت تصمیمات تان حتی اگر به نظر خودتان صحیح باشد سرزنش خواهند کرد. شک و دودلی و اجتناب هم نشانه های روان رنجوری است.

هرچقدر به درست و سالم زیستن و ساختن شخصیت مان نزدیک تر باشیم قطعاً و حتماً اضطراب کمتر و روان آسوده تر و البته احساس گناه هم نخواهیم داشت. ولو اینکه این ساختن و ترمیم روان مان نیازمند سالها صرف وقت، هزینه، مطالعه و استفاده از متخصصین امر و درمانگر باشد می ارزد به اینکه من وجدان راحت داشته باشم و بتوانم به کارهای مهمتر و ارزشمندتر بپردازم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۵۵
mina nikseresht
شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۱۲ ب.ظ

تجربه هاتون از تنهایی هایی که داشتین چیه؟


همه چیز اون جوریه که ما بهش معنا میدیم و تعریفش کردیم. غر زدن هامون، لذت بردن ها و نبردن هامون، خوشمون اومدن ها و یا بدمون اومدن ها. کِیف کردن و لذت های لحظه ای رو چشیدن و یا نشستن و خیره شدن به قبل و بعد.

یکی از چیزایی که گاهی بد معنا میشه تنهاییه. بعضی ها عاشق تنهایی ان. همه جا ساکت باشه همیشه، کسی کاری به کارشون نداشته باشه و سؤالات اضافه نپرسه، در اتاقشون چِفت باشه و هدفون توی گوششون باشه. اصلاً اینا یه جوری با تنهایی مأخوذ و مأنوس شدن که تنهایی واسشون مثل اون کسیه که وقتی به سیگارش پُک میزنه انگار اکسیژنیه که توی ریه هاش جریان داره. من تجربه نکردم ولی دیدم اینایی رو که یه جوری پُک میزنن تا حلقشون که انگار اصلاً پاشون روی زمین نیست. یه حضِ عجیب. انگار از رنج هاشون دارن خلاص میشن.

تنهایی فلسفه های عجیبی داره. بعضی ها توی تنهایی هاشونم بُرد می کنن و بعضی ها نه. تنهایی دستاویزی میشه تا از رنج از دست دادن و یا رها شدن خلاص شن. طاقت ندارن تنها باشن. اگه یکی تنهاشون بذاره اینا تبدیل میشن به یه آدم افسرده ی انگار بی همه چیز که به مرور تمام زندگی رو میبازن.

همه مون یه جاهایی عجیب مزه ی تنهایی رو حس کردیم. ازین مُدل تنهایی نمیگم که مثلاً خونه خالی شه اهالی برن سفر، یا بیرون یا یه تایمی هیچ کسی پیشت نباشه. نه. یه مُدل تنهایی هستش که فکر میکنی فقط تویی و روی زمین هیچ کسی نیست و یه نفر اون بالا هست به نام خدا. یه حس عجیب. شاید از نوع اینکه احساس کنی دلت به هیچ جا بند نیستش، یا معلق نیستی و انگار زندگیت میفته توی یک راهروی تاریک که وقتی صدات در میاد هیچ کسی نیست که تو رو بشنوه و فقط یه نفر میشنوه.

یه خاطره از خودم میگم.

چهارسال پیش در سفری بودم همراه چندنفر آشنا. یادمه نصفه شب خوابم نمی بُرد. روبروی هتل مون یه قبرستون بود که وقتی بهش نگاه میکردی اونم شب، عیناً فکر میکردی یکی دستشو میکنه بیرون و ممکنه تو رو خَفت کنه. اینقَدَر هولناک بود. یواشکی لباس تنم کردم و دو ساعتی مونده به نماز صبح زدم از هتل بیرون. همینطور که میخواستم پامو بذارم بیرون، چشمم به این قبرستون افتاد که قراره چطور از جلوش رد بشم! هیچ کس نبود. تنهای تنها بودم. نمی ترسیدم ولی این سکوت اونقدر عجیب و سرد بود که فکر میکردم روی زمین وجودِ معنایی ندارم.

از اونجا گذشتم و هیچ وقت یادم نرفت اون شب اون تنهایی و اون سکوت واسم معنایی دیگه داشت. معنایی که درک از حقیقت و هستی و طرز دیگه ای از زیستن رو برای من رقم زد. یک ساعت بعد نماز صبح وقتی داشتم به سمت منزل برمیگشتم، بازم همه جا تاریک بود ولی جمعیت در حال رفت و آمد بودن و من هیچ وقت دیگه اونجا رو مثل اون شب و اون ساعات درک نکردم.

تنهایی فرمول داره. بستگی داره توی این تنهایی از کدوم فرمول استفاده کنیم تا رشد پیدا کنیم و معنا و مفاهیم فلسفی از بودن رو درک کنیم. یه وقتایی بعضی ها توی تنهایی یه کارایی میکنن یا یه فکرایی که بعدها از اون پشیمون میشن و یه وقتا بعضی ها توی تنهایی راه تازه ای کشف می کنن و اون غَم و رنج هاشون تبدیل به شهامت و جربزه برای ادامه ی زندگی شون میشه. بعضی ها هم هستن تنهایی شون رو انکار می کنن و انگار این تنهایی واسشون مثل خلاف کردن و جرم مرتکب شدن می مونه و بخاطر این ذهنیت ازش فرار می کنن و یا دست به انکار می زنن. پیرو این مطلب، یا آویزوون رفاقت هاشون میشن و دم به ساعت و هر وقت بهشون زنگ بزنی، دم دستن و یا قابلیت نیم ساعت تنهایی توی اتاق موندن و نرفتن توی پذیرایی رو ندارن و باید دائم الهمنشین جمع بشن برای زدن هر حرفی از هر دری.

اینا فرمول تنهایی و استفاده از شرایطش رو ندارن. هرچند وجود تله ی رهاشدگی و ترس از تنهایی نیز باعث به وجود اومدن این حالت هم میشه.

معنای شما از تنهایی هایی که تجربه کردین چیه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۱۲
mina nikseresht
شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۰۶ ب.ظ

شما رنج برده اید؟

باید یک عنوان پژوهشی جدید برای یک پروژه دوساله انتخاب کنم. یک هفته است دارم در مورد مسأله فکر می کنم تا به حال هم اینطور نبوده که یک هفته طول بکشد تا دنبال موضوع بگردم. هشتاد مسأله روان شناختی در حوزه ی خانواده و زوج ها را نوشته بودم تا از بین شان یکی را انتخاب کنم ولی وقتی میخواهم روی هر کدام دست بگذارم ذهنم به ته ماجرا می رود که برای این موضوع چطور می توان پروتکل درمانی تنظیم کرد؟ آن هم با معلومات من.

دیروز کلاس راهنمایی با استاد راهنما داشتیم که جلسۀ نسبتاً پرباری بود. در بین صحبت ها وقتی صحبت از فلسفه ی رنج شد ایشان به نکته ای اشاره کرد که خط بطلانی بود بر آنچه که تا به الان خوانده و یا آموخته بودم.

استاد اشاره کرد به این جمله که حضرت زینب پس از تحمل رنج های پی در پی در تمامی لحظاتی که منجر به از دست دادن تمام خاندان و برادران شان شد و پس از آن نیز بار سنگین و مسئولیت کاروانی را به دوش کشیدند، با تحمل تمام مرارت ها و مشقت های غیرقابل توصیف در نهایت یک جمله ی تاریخی ماندگار فرمودند و آن هم چیزی نیست جز: ما رأیتُ الّا جمیلاً؛

پس رنج کجاست؟ چرا حرفی نیست از اینکه بر آنها چه گذشت و آنها چطور آن همه ظاهراً درد و رنج را یک جا قبول و باور کردند؟ می دانم؛ من و مثل من اینطور فکر می کنند آنها، آنها بودند و ما، ما. ولی این الگوهای شناختی ماست که می تواند بسترهای مختلف زندگی را برایمان تعریف کند.

اگر این فلسفه ها را به اتاق درمان درمانگران ببریم و پیاده سازیش کنیم چه خواهیم دید؟

افرادی که مراجعه می کنند و هر کدام تعاریفی از مشکلات شان دارند. یک بار آقایی 52 ساله برایم تعریف می کرد که من مدیر یک کارخانه بودم، درآمدم ماهانه بالای 2 میلیارد بود، خانه مان فلان خیابان و ماشین مان بهمان و بیثار و خلاصه زندگی داشت و برو و بیایی. مسأله ی مالی پیش امده بود و سرمایه گذاری کرده بود که به یک باره تمام آنچه را که داشت از دست داد. حتی کارخانه و حالا شغلش از مدیریتی به راننده ی تپ سی تبدیل شده بود. باورتان نمی شود ولی آن انگیزه و اشتیاقی که برای کار کردن در همان شغل داشت درست مثل همان موقعی بود که خودش می گفت مدیر کارخانه بوده است. ماشین آخرین مدلش را از دست داده بود، و تقریباً از آن سرمایه ی میلیاردی چیزی برایش نمانده بود ولی نه تنها افسرده و درمانده نبود بلکه انگار نه انگار که باز هم از نو شروع کرده بود به ساختن.

حال این مثال مادیش بود ولی دیده ام کسانی را که با بروز مشکلاتی شاید ساده تر تمام زندگی شان را می بازند، یک گوشه کز می کنند و دنیا برایشان تمام شده است. کسی که عشقی را از دست می دهد، کسی که در این شرایط موج ناامیدی به جامعه، خانواده و یا مردمش تزریق می کند و یا امثال اینها.

در فرهنگ ما رنج اینطور معنا می شود اما بستگی دارد به اینکه تو به کجا و به چه نظریاتی وصل شده باشی برای تعریف کردن این کلمه.

شما رنج دیده اید و یا رنج برده اید؟ چطور؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۰۶
mina nikseresht
جمعه, ۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۲۴ ب.ظ

فراموش نمی کنم اما می توانم ...


اسمش را رویش گذاشته اند: زخم! زخم ابتدا ضربه بوده و یا شاید اتفاقی ناگهانی که خارج از کنترل و اراده ی ما و یا شاید هم بر اثر بی دقتی و کم توجهی خودم رخ داده و تبدیل به جراحت شده است. اما این جراحت کم کم با مداوا تبدیل به زخم می شود. طول درمان می طلبد تا جای زخم بهبود پیدا کند. مراقبت میخواهد. باید به زخم رسیدگی و توجه کرد. گاهی لازم است پانسمان زخم را سر ساعتی تعویض کرد، شستشویش داد تا کم کم آثار بهبود در آن جا پیدا شود.

روان ما نیز همین است. وقتی می گوییم زخم به معنای این نیست که قرار است تا ابد یک جای روان مان درد داشته باشد، شکست های عاطفی مان خوب نشود و ما تا آخر عمر با جای آن زخم ها زندگی از سر بگذرانیم. نه. دقیقاً مثل جسم، روان نیز همین فاکتور را می طلبد. نیاز به طبیب داریم تا جراحت روانمان را شناسایی کند، بداند برای این جراحت چه درمانی لازم داریم و چطور می توانیم با مراقبت و نسخه ی او بهبودی پیدا کنیم. اینطور نیست که برای هر زخمی یه نوع پُماد و مسکن و پانسمان لازم باشد.

شکست های عاطفی مُدلش با آسیب های روانی فرق دارد. منتها در مورد روان ما این نکته را داریم که گاهی وجود یک سری سلسله مراتب ها باعث به وجود آمدن یک الگو می شود و تکرار این الگو می شود شکست، اشتباه و یا لطمه ی روحی. کسی که آسیب عاطفی می بیند حتماً مُدل و شکل رابطه طوری تعریف شده بوده که او آسیب دیده است. اینکه گاهی ما با طرحواره های روانی مان باعث به وجود آمدن اختلال در عملکرد شخصی می شویم که اینها باید به شکل درست حل و درمان شود.

حال میخواهم به این سؤال پاسخ بدهم که چطور یک شکست و لطمه ی عاطفی درمان و بهبود پیدا می کند؟ آیا جای زخم های روان مون خوب می شود؟

پاسخ من بله است. اینکه چگونه و چطورش را هم اینجا به اختصار می نویسم.

زمانی که شما در یک ارتباط طولانی و بلند مدت درگیر عاطفه و احساس می شوید و شاید هم به دلیلی اسم این احساس و تعلق خاطر را عشق می گذارید و در نهایت باز هم به یک سری دلایل آن فرد را از دست می دهید و یا باز هم به دلیلی از هم دور و یا جدا می شوید و فرد شما را ترک و تنها می گذارد این شما هستید که بعد از آن باید با رنج های روانی حاصل از آن رابطه کنار بیایید و به فکر درمان باشید.

در ابتدا ابداً به فکر این نیستیم که فراموش کنیم. هرچند در آن لحظات دوست دارید اتفاقی بیفتد و همه چیز خواب بوده باشد. دوست دارید فرد رفته با همان رنج ها به زندگی تان بازگردد در حالی که شاید گزینه ی مناسبی برای ادامه ی رابطه نباشد و تنها یک وابستگی افراطی بوده که شما را مجبور به ادامه ی آن کرده باشد. قرار نیست در آن لحظات به این فکر باشیم که چطور فراموش کنیم. فراموش کردنی در کار نیست. باید بپذیرید که اگر به اشتباه وارد روابط اشتباه شدید پس روزی هم باید تاوان این اشتباه را بپردازید. البته که اگر از همان اول تکلیف شما با نفر مقابل روشن و واضح نباشد و بدانید سرانجامی برای شما تعریف نخواهد شد.

پس اگر با فرض دانستن این شرایط قدم پیش گذاشتید، باید قبول کنید بخشی از اشتباه متوجه شما بوده است. در مرحله ی بعد اگر بهرحال اشتباه رخ داده قبول کنید با سرزنش کردن و یا طرف مقابل را مقصر دانستن به وخامت حالتان کمک می کنید و جای زخم عمیق تر و بدتر خواهد شد.

قبول کنید که خواسته یا ناخواسته اتفاقی رخ داده است. سهم تان را بردارید، قسمت های اشتباه را که مقصر شما بوده اید از دل آن رابطه خارج کنید و برای حدود 2 تا 8 ماه به خودتان فرصت بدهید تا قلیان احساسات، هیجانات و عواطف از تب و تاب بیفتد. شاید در آن روزها تمایلی به دیدن هیچ خاطره و تصویری از آن فرد در ذهن تان ندارید که همه ی اینها کاملاً طبیعی است. شاید در آن روزها دچار افسردگی ، بی انگیزه گی و بی میلی نسبت به زندگی تان باشید که این هم کاملاً طبیعی است. شاید ساعت هایی از روز را به بدحالی و گریه بگذرانید و این را هم قبول کنید که طبیعی است. اینها را می گویم که بدانید تمام این فرآیندها کاملاً طبیعی و درست است. ابتدا حالات و احساسات اضطرابی به سراغتان می آید. اگر اختلالات وابستگی داشته باشید این اضطراب همواره در طول رابطه هم با شما بوده و بعد از ترک آن فرد به شکل های مختلف من جمله تله های روانی مثل تله ی رهاشدگی یا طرد شدگی به سراغتان خواهد آمد. بعد از آنکه به مرور اضطراب و ترس ها جای خود را به خشم دادند فرآیندهای دیگری را تجربه خواهید کرد. در طول مدتی که خشم را تجربه می کنید به رابطه و گفتگوها، عکس العمل ها و روایت های طول آن فکر می کنید. سهم نفر مقابل مدام جلوی ذهن تان است. اینکه او بوده که در حق شما اشتباه کرده و مقصر هم اوست. بعد از آن از او متنفر و خشمگین می شوید و دوست دارید به هر طریقی رفتارهایش را جبران کنید. این فرآیند هم کاملاً طبیعی است و شما آن را حتماً تجربه کرده یا می کنید. حتی گاهی من دیده ام که فرد درصدد است تا زندگی نفر مقابلش را به هر طریقی بهم بزند تا از احساس خشمش فروکش کند. به نوعی فرافکنی است. فرافکنی به این معناست که تقصیر را از خود دور و متوجه نفر مقابل کنم و یا نخواهم اتفاقاتی را که افتاده بپذیرم.

بعد از خشم وارد مرحله ی افسردگی و غم می شوید. دلتان نمی خواهد به زندگی عادی و روزمره بازگردید. از تفکر با او و بودنش احساس لذت دارید و نمی خواهید ذهناً او را دور بیندازید. همین که در ذهن تان هنوز باشد که بتوانید با او رابطه داشته باشید شما را راضی خواهد کرد. در این مرحله تصاویر ذهنی شما در آن مدت که به شکل خاطره درآمده است به آرام سازی و پذیرش موضوع و اتفاق افتاده کمک خواهد کرد. به مرور شاید دلتان بخواهد سری به آن خیابان و خاطرات تان با او بزنید در حالی که در مراحل بالا از یاداوریش احساس ترس و نفرت داشتید. دلتان نمی خواسته تصاویر به شما یادآوری شود و تلاش می کردید آن را به زور فراموش کنید. در این مرحله احساس می کنید می توانید به زندگی برگردید. منتها این غم در انتهای روز و یا در بین روز و حین کار به سراغتان می آید. از به یاد آوردن خاطرات ترسی ندارید، دچار اضطراب نمی شوید و شاید هم این رها نکردن به شما القا می کند که هنوز راه برگشتی وجود دارد. در حالی که ماه هاست خبری از فرد و یا عکس العملی از او من باب یادآوری  و بازگشت دریافت نکرده اید.

تمامی این مراحل به فواصل زمانی مختلف رخ خواهد داد. این نیست که شما در یک ماه بتوانید تمامی این ها را طی کنید.

اتفاق بدتر برای کسانی است که به جای گذراندن تمامی این مراحل و دانستن اینکه چه اتفاقاتی در روان آنها در حال رخ دادن است به فکر جایگزینی با نفر دیگر و سرکوب احساسات تجربه شده در رابطه شان هستند. فکر می کنند این جایگزین کردن با نفر بعدی به بهبود حالشان کمک می کند. در حالی که اگر این زخم های روانی و عاطفی بهبود نیابند و آسیب شناسی روانی رخ نداده باشد حتماً بد از بدتر خواهد شد و فرد دچار تنش ها و اضطراب های بیشتر و بدتر خواهد شد و چه بسا زمینه ساز اختلالات جدی تری مثل وسواس، پارانوئید و یا پارانویا و از این قبیل شود.

مراحل درمان باید قدم به قدم طی شود. شما می توانید در طی تجربه های این حس ها و هیجانات با درمانگر قدم به قدم همراه شوید تا او به بهبود و شناخت هرچه بهتر مسأله کمک تان کند.

مطمئن باشید با سرپوش گذاشتن و سرکوب کردن و به روی خود نیاوردن هیج مسأله ای حل نمی شود. بلکه این مواجهه ی شجاعانه با خود و احساسات خود است که می تواند به بهبود و درمان شما کمک کند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۲۴
mina nikseresht
دوشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۴۳ ق.ظ

مثل یک قهرمان واقعی زندگی کن

تابستان سال گذشته بعد اتمام دورۀ مربیگری دومیدانی، برای تمرینات ورزشی چندین جلسه را با هماهنگی به سالن قهرمانی می رفتم. کنار کسانی تمرین می کردم که سابقه ی قهرمانی در استان یا کشوری را داشتند. هرچند که 7 سال خودم در رشته های مختلف ورزشی فعالیت داشتم اما با دیدن آنها و نحوه ی تمرینات و سختی کار بعضی هایشان، احساس می کردم نسبت به آنها تمریناتم کمتر است. هر روز تلاشم را بیشتر می کردم تا کمی نزدیک به تمرینات آنها شوم با مربیان شان رفیق می شدم تا بتوانم برنامه ی تمرینی بگیرم. هدف داشتم. دوماه گذشت. کم کم به این مدل تمرین کردن عادت کرده بودم و فکر می کردم باید مُدل و شدتش هم تغییر کند. از آن روز یکسال گذشت و من در یکسال گذشته سنگین تر، جدی تر و حرفه ای تر تمرین کردم. با مربیان مختلف. از دومیدانی تا بدنسازی وکراسفیت. حدود 6 ماه به همین سبک تمرین می کردم تا اینکه به خاطر مشغله های درسی و مطالعاتی و کارهای دیگر مجبور شدم سالن را ترک کنم و به باشگاه عادی بیایم. اما تمریناتم همچنان پابرجا بود. قطعاً کسی همینطوری تمرین سنگین نمی کند  و حتماً پشتش هدف دارد. شاید لازم باشد برای رسیدن به جایی سالها تمرین کرد. هر روز و همیشه تا به جایگاه دلخواه رسید. خلاصه وقتی به باشگاه عادی آمدم روزی نیست که بچه ها نگویند شما چقدر تمرین می کنید! بسه دیگه! ما خسته شدیم! زمانی که کنار قهرمانان رشته ی ورزشیم تمرین می کردم نسبت به آنها من تمرینی نمی کردم. گاهی می دیدم در طول روز سه بار برنامه ی تمرین دارند و من تنها 2 ساعت در روز فرصت داشتم تا به ورزشم اختصاص بدهم اما وقتی به باشگاه عادی آمدم و کنار کسانی قرار گرفتم که صرفاً جهت لاغری یا خوش گذرانی به باشگاه می آمدند به نظرشان می آمد من سنگین تمرین می کنم. هرچند همیشه سعی کرده بودم مُدل قهرمانی تمرین کنم و نفسم کم نیاید. قطعاً ورزش های قهرمانی آسیب هم دارند و من هم از قاعده مستثنی نبودم. یکبار به شدت زمین خوردم و استخوان زانویم بیرون زد اما با مقاومت و دست نکشیدن از ادامه و تلقینات مثبت و درمان خوب شد و بعد از آن هم دو مورد دیگر بود که باز هم با همین تکنیک ها بهبود یافت.

اینها را گفتم تا به این نکته اشاره کنم برای طی کردن مسیر زندگیمان حتماً نیاز به الگو یا الگوهای موفقی داریم که صبور، با پشتکار، اهل برنامه ریزی و نظم در اجرا باشند و چیزی که باعث میشود از مدل و روش زندگیمان و گذران عمرمان به هر شکلی غفلت کنیم قرار گرفتن کنار کسانی است که نه هدف دارند و نه مقصد معلوم. تلاش هم بکنند یا از روی اجبار است و یا با غُرغُر و بد و بیراه به زمان و زمین و اهلش.

قهرمانان برای شکست هایشان هم الگو دارند! این را به جرأت می گویم. حیف وقت و عمرمان که بخواهیم درگیر کسانی نگهش داریم که وقت شان را به هر مدلی چه مجازی و چه حقیقی درگیر فالوور و لایک و خوش گذرانی و عکس و استوری های بی فایده می کنند. اندازه نگه دار که اندازه نکوست.

من سالهاست تصمیم گرفته ام مُدل قهرمانان و الگوهای قهرمانم زندگی کنم. کم و کیفش را با سنجیدن رشد و پیشرفتم مقایسه می کنم و یقین دارم خداوند خودش روی تلاش ها قیمت گذاری می کند و لاغیر.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۴۳
mina nikseresht
سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۵۹ ق.ظ

روزی گذشته ات را دوباره در آغوش خواهی گرفت....


این جمله را زیاد می خوانید که : گذشته را فراموش کنید، در لحظه زندگی کنید و به فکر آینده باشید و یا چیزهایی با این تیپ کلمات که شما را تشویق به فراموش کردن گذشته تان می کند.

این سؤال را هم زیاد می خوانیم یا می شنویم که: چطور فراموش کنم؟

آیا می شود فراموش کرد؟

خیر؛ فراموشی در سیستم خلقت انسان تعریف نشده است. مثل این است که بگوییم می شود سیستم، دکمه ی shout down نداشته باشد و جالب است که در طراحی وب و سیستم هم بخشی به نام history تعریف می شود تا در صورت لزوم به آن مراجعه گردد. پس گذشته نه تنها فراموش نمی شود بلکه سهم بسیار مهمی هم در زندگی الان و امروز ما دارد. ما در روند مصاحبه های بالینی و درمان، بررسی تاریخچه ی روانی فرد در گذشته را جز اولویت های کار می دانیم. اگر فرد امروز مسائل حل نشده ی عاطفی دارد حتماً باید در گذشته چالش های پیش آمده را که امروز به شکل عقده درآمده است بررسی کرد. پس گذشته ی ما در رفتارهای امروز ما در هر بُعدی از زندگی مان اثرگذار است و اگر درمان نشده باشد حتماً برای خودمان و دیگران آسیب زننده خواهد بود.

اگر از روند رفتار و عملکردمان در گذشته درس گرفته باشیم و درصدد اصلاح و جبران آن باشیم این گذشته می تواند برایمان درس و تجربه و تکرار نکردن اشتباهات باشد و در صورتی اشتباه نمی کنیم که نشسته باشیم و تحلیل درستی از اشتباهات خود در بیاوریم.اگر مهارت داشته باشیم و قبل از عمل فکر کنیم و بدانیم تبعات هر رفتار و هر حرفی و هر مدل از زندگی می تواند در آینده مان اثرگذار باشد پس بیشتر به نوع و مدل زندگی و تصمیمات مان دقت می کنیم.

من دوسال قبل در تایمی از زمان شاید به اندازه ی یک ترم تحصیلی هر وقت سرکلاس یا کارگاه یا هر ارتباط که می نشستم بی اختیار چشمم به اندازه ی چاقی استاد و دیگری و دکمه های لباسش که به زور بسته شده بود می افتاد. باورتان نمی شود ولی به زور حواسم را جمع این می کردم تا به حرفهایش گوش بدهم. دست خودم نبود. واقعاً اینقدر این مسأله برایم اهمیت داشت که چرا یک نفر باید این اندازه نسبت به سلامتی و تناسب اندامش بی توجه باشد و اهمیت نداشته باشد که هر گرم چربی اضافه و یا اضافه وزن در آینده اش ممکن است چه اثراتی بر روی سیستم داخلی بدنش بگذارد. از قند و چربی بگیر تا پادرد و کمر درد و امثالهم. با خودم می گفتم اولین درس از موفقیت هر انسانی این است که نسبت به محافظت از جسم خودش آگاه باشد. بداند تغذیه اش درست است یا نه، بداند ورزش و فعالیت بدنی سهم مهمی در سبک زندگی دارد و خلاصه بغل دستی ام می دانست که من به محض اینکه روی صندلی می نشینم باز حواسم پرت شکم درآمده ی استاد می شود. حتماً دیده اید کسی که اولین بار به باشگاه مراجعه می کند تا وزن کم کند سایز می گیرند تا میزان پیشرفتش را در جلسات بعد بسنجد. همانطور که بیرون زدگی های جسم علامت دارد مثل اینکه شکم داشتن نشانه ی عدم فعالیت پاها و ضعف آنهاست و یا بقیه ی قسمت ها، رفتارهای ما هم نشانه و علامت دارد و اینکه من نسبت به جسمم بی تفاوت باشم و سلامتیم کم ارزش تر از کار و درس و روزمرگی های زندگیم باشد این علامت خوبی نیست و مطمئن باشم روزی بخاطر این کم توجهی از پرداختن به امورات مهم تر الان زندگیم خواهم افتاد.

گاها می بینم بعضی ها که شغل خاصی ندارند و به کار مهمی هم در منزل مشغول نیستند بعضی خانم های مشغول در امورات خانه که متاسفانه نه به فعالیت بدنی می پردازند و نه برنامه و هدف مشخصی برای زندگی خود تعریف کرده اند که در نهایت می بینیم بعد یک زایمان یا حتی بی توجهی به انجام فعالیت های بدنی چه مقدار اضافه وزن پیدا می کنند و طبیعی است که نمی شود انتظار این را داشت که در پیش پا افتاده ترین مسأله زندگی عملکرد قابل توجهی داشته باشند پس چطور می شود در سطوح ارزش های بالاتر زندگی مثل رشد و تعالی پیشرفتی داشته باشند که این مصداق بارز تنبلی است و هر عاملی که نشان دهنده ی تنبلی من در یک سطح زندگی باشد، همان مانع موفقیت من در سطوح دیگر خواهد بود یا خواهد شد. این بهانه آوردن های بعضی که مشغله ی کاری دارم، مشغله ی فلان و بیثار دارم و نمی رسم هم نوعی مقاومت روانی برای توجیه عملکرد و عدم تغییر است. تا زمانی که دفاع های روانی مان را نشکنیم و به این روند ادامه دهیم تا از عملکرد اشتباه خود دفاع کنیم باز هم مثل گذشته به همین روند ادامه خواهیم داد و تغییری هم نمی کنیم تا یک جایی بابت این تغییر نکردن آسیب ببینیم و برای جبران کردن دیر شده باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۵۹
mina nikseresht
يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۵۹ ب.ظ

چطور از درد رنج هایمان نجات یابیم؟


سازمان بهداشت جهانی فهرست ده مهارت اصلی زندگی را که مطرح کرده است در بین آنها مدیریت احساسات و هیجانات نیز دیده می شود. وقتی حرف از احساسات می شود با مفهومی گیج کننده روبرو می شویم. عده ای که از قلیان احساسات شان زمام عقل و منطق را به دست آن سپرده اند و هرجا که حس خوب یا بدی داشته باشند دست به رفتاری در همان راستا خواهند زد و عده ای هم از آن طرف بوم افتاده اند. سرد، خشک و بی روح. انگار بیان احساسات شان قرار است چیزی از آنها کم کند و یا اینطور جلوه کند که آنها جلف و احساساتی هستند و این بیان نکردن است که باعث غرور و اقتدار فرد می باشد.

دیروز با یکی از مربی های تیم تکواندوی دختران صحبت می کردم. علت رجوعش حواس پرتی دخترا نسبت به تمرینات و درگیر شدنشون در مسائل عاطفی بود. میدونین دیگه teenager ها همینطوریش میشنگن وای به حال اینی که ورزشکارم باشن و بخوای اینا رو آماده ی کشوری و یا استانی بکنی. مربی شون خیلی آشفته و کلافه اومد پیشم و میگفت دیگه نمی کشم سر اینا داد بزنم حواست به تمرینت باشه. خلاصه قرار شد مدتی توی باشگاه واسه ی اینا کلاس بذارم که چطور برای قهرمانی آماده بشن.

تابحال زمینه ی برخوردی با مربی نداشتم و این اولین بار بود که مدیر باشگاه ایشون رو بهم ارجاع دادن. آشفتگی و خطوط چهره اش مشخص می کرد چقدر از درون التهاب روانی داره. چقدر روش فشاره. باهاش صحبت کردم و پرسیدم شما مجرد هستین؟ پاسخ جالب بود: گفت آره بیست ساله مربیم و مجردم. ولی حسابی سرم شلوغ بود و توی این 20سال کلی بچه ها رو به تیم ملی فرستادم و قهرمانی آوردن. بهش گفتم: ببین، چرا از رنج مجرد بودنت فرار می کنی و میخوای بگی عوضش این درد و رنج تنهایی و کمبودهای عاطفی رو با قهرمانی شاگردانت جبران کردی؟

من می فهمم چقدر اذیتی و می دونم مجرد بودنت توی جامعه ی امروز و موندنت در این جایگاه کار کمی نیست. می فهمم چه فشاری رو داری از لحاظ روانی تحمل می کنی و در کنارش شاگرد تربیت می کنی اونم اینقدر محکم و جدی.(کارش رو توی باشگاه و جدیتش رو توی کار تمرین می بینم.)

اینا رو که گفتم، انگار دست روی زخماش گذاشتم. توی چشماش اشک جمع شد. بهش گفتم: هیچ وقت حس رنج رو پنهان نکن. نترس از اینکه بگی مجردی ولی خوب زندگی کردی و درست. ولی بهرحال بخاطر اشتباه یا شرایطی ازدواج نکردی.

این نشانه ی سلامت روانه.

پنهان کردن احساسات و حرف نزدن از اونها ما را مجاز می کنه تا بعدها از تلمبار شدن احساس خشم، رنج، شادی، هیجان و امثال اینها رفتارهایی داشته باشیم که خلاف شخصیت و سلامت روان مونه. احساسات مون اگه قلیان کنه چه خوب و چه بد، حتماً آسیب زننده است. حرف بزنیم ازشون. نمیشه به دیگران بگیم به مشاور امین مون بگیم. بیان کردن احساسات به شکل صحیح و منطقی و نه داد و بیداد بر سر دیگران یک مهارت ارتباطیه. این مهارت حتماً در زندگی مشترک جز الزامات آموختنیه که اگه بلد نباشیم به هم دیگه در رابطه آسیب می زنیم.

حرف بزنیم از احساسات خوب و بدمون. از رنج هامون. نه به شکل تحقیر کردن و سرزنش کردن اینکه ممکنه دیگری یا دیگرانی در اون احساس سهم مخربی در ما داشته باشند. نه. بیان اون به شکل صحیح و درست و نه برچسب اتهام زدن به دیگران، باعث آرامش روانی و تمدد اعصاب خودمونه و این بیان به ما در ارتباط کمک می کنه تا به دیگران جهت بدیم چطور رفتاری نسبت به ما و شرایط روحی و روانی مون داشته باشن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۵۹
mina nikseresht
پنجشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۲ ب.ظ

چرخه ی رنج را خاتمه دهیم


اگر برمبنای هیجانات عمل و رفتار کنیم چه اتفاقی می افتد؟

برایمان پیش آمده که گاهی خودمان را در انحصار احساسات و فشار ناشی از آن احساس کرده ایم. در هیجاناتی مثل ترس، غم، افسردگی، خشم، عشق، نفرت،تنهایی،سوگ، اضطراب و... ، احساس فشار می کردیم و به دنبال راهی برای رهایی از این حالتها می گشتیم. هنگامی که ذهن مان انباشته از احساسات می شود، طبیعی است که ذهن برمبنای هیجانات عمل کند و به دنبال آن دست به کارهایی زده ایم که بعد از آنکه هیجانات فروکش کرده اند، پشیمان شده ایم. غالب رفتارها، اثرات آسیب زننده نیز برای ما و یا برای دیگران در پی داشته است. کسی که دست به خودکشی می زند، در بین چند احساس دست و پا می زند. کسی که عصبانی می شود و دست به شکستن اسباب و وسایل و یا فریاد زدن بر سر دیگری می کند و می خواهد از شر آن احساس خلاص شود، می خواهد خودش را به سمت احساس بهتری سوق بدهد.

ماهیت مشکل مان در این است که می خواهیم در لحظه از شر احساس بد رها شویم و فکر می کنیم باید همیشه حالمان سرشار از حس خوب باشد. حس عشق، حس دوست داشتن، حس وفاداری، حس شادی و اگر در موقعیت هایی خلاف واقع قرار بگیریم به دنبال راه فرار از آنها می گردیم.برای رسیدن به این آسودگی دست به رفتارهای تخریبگر، تکانشی و غیرعقلانی می زنیم و البته که پیامدهای ناشی از این رفتارها به شکل مشکلات جدی در زندگی مان بروز پیدا می کند.

رفتار انسان هایی که به جای حل مسأله به دنبال فرار می گردند چیست؟

عده ای به جای حل مسأله  و پذیرش آن دست به جبران های افراطی می زنند. مثلاً به جای حل اختلاف با همسر، معتاد به کار می شود و از صبح تا شب در محل کار به سر می برد. سرش را اینقدر شلوغ می کند تا وقتی برای بودن کنار خانواده نداشته باشد و بهانه هم برایش فراهم است. به جای حل مسأله ی افسردگی و درمانش، به سمت مواد مخدر می رود. خیانت ناشی از عشق بی مهابا و خالصانه اش، او را دچار خشم کرده و سراغ روابط مخرب تر و آسیب زننده تر می رود تا از شخص و یا از خودش انتقام بگیرد. در مقابل سوگ و از دست دادن، جبران افراطی مسأله اش می شود اعتیاد به کار و یا روی آوردن به رفیق بازی و معاشرت های افراطی بیرونی.

گاهی اوقات فقط در پی نشان دادن واکنش نسبت به فشار ناشی از هیجان هستیم. در مورد مسأله فکر نمی کنیم و فقط واکنش نشان می دهیم و البته که این چرخه ی رنج ادامه خواهد یافت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۷ ، ۱۲:۳۲
mina nikseresht