روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۱۹۶ مطلب با موضوع «روان شناسی تغییر فردی» ثبت شده است

جمعه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۹، ۱۱:۳۸ ق.ظ

چرا سحرخیزی؟

قوانین موفقیت شما را تشویق به سحرخیزی می کند. شما را به خواندن این مطالب عادت می دهد تا باور کنید سحرخیزی یکی از عادت های مردمان موفق است. ساختن الگوها برای قبول و باور این موضوع، کم کم شما را متقاعد میکند که برای پیشرفت در زندگی و رسیدن به هدفها و موفقیت هایی که خواهان آنید، باید این رفتار را در پیش بگیرید تا شما هم جزء آن دسته از مردمان خوش شانس روزگار خود محسوب شوید که با پیروی از چنین عادتهایی توانست به آنچه که شایسته ی رسیدن به آن است، برسد. اما تا به حال به این فکر کرده اید که چرا این چنین مسأله ای را که برای برخی ارزش فردی محسوب می شود بزرگ میکنند و شما را به این مسأله تشویق می کنند تا سحرخیزی را تمرین کرده و به آن عادت کنید؟ مگر نیستند افرادی که سحرخیز هم نیستند اما به ظاهر زندگی موفقی دارند؟ پس چه تناقضی باید در این بین باشد که باور کنیم سحرخیزی عادت مردمان موفق و خوش اقبال روزگار است؟

نقش سحرخیزی در موفقیت چیست و چرا افرادی که شادمانی بیشتری دارند معمولاً افرادی هستند که سحرخیزند؟

ابتدا لازم است در اینجا به مکانیسم خواب اشاره کنیم.  4 مرحله ی خواب داریم که شامل مرحله ی NREM  و REM می باشد. خواب آرام یا NREM خواب آرام و عمیق ماست که در ابتدای خواب رخ میدهد و خواب REM که بخش اعظم خواب را تشکیل میدهد و در مرحله ی 3 و 4 خواب رخ میدهد. در این مرحله حرکات چشم سریع است و فرد در این مرحله خواب می بیند. در بررسی افرادی که مبتلا به افسردگی می شوند بررسی مرحله ی خواب REM اتفاق می افتد. به این صورت که فردی که مبتلا به افسردگی است نباید طول مدت خوابش در مرحله ی REM زیاد باشد. یعنی فرد باید دامنه ی خواب را کوتاه تر و مرحله ی عمیق خواب را بیشتر کند و از آن طرف مرحله ی خواب REM را کوتاه کند. چرا که ترشح هورمون های شادی آور همچون اندروفین از گروه مورفین و انکفالین ها نیز در این مرحله از خواب کم می باشد.

برای همین در پزشکی و طب سنتی توصیه می شود در ساعات ابتدایی شب بخوابید و در ساعات ابتدایی سحر و روز از خواب بیدار شوید.

اما نکته ی مهم در این مطلب نیز نهفته است که هیچ چیزی در جهان آفرینش بی دلیل نیست. یعنی اگر شما نسبت به عوامل و علل زندگی و چگونگی آن، نحوه ی قرار گرفتن هر موضوع و مسأله ای در زندگی از کوچکترین علت ها تا بزرگترین شان دقت کنید و در مسیر خودشناسی و چرایی و تفکر در مورد آن باشید درک می کنید که اینها بنا به تصادف و اتفاق نیست و هر پدیده علتی با خود به همراه دارد. شما در روزی معین و در ساعتی معین و در دقیقه ای معین متولد می شوید بی آنکه بدانید هر کدام از آنها تعیین کننده ی سرنوشت، میزان و دریافت های شما از دنیا و موضوعات دیگری است. در حالیکه تمامی اینها معین و ثابت شده و براساس علومی است که دسترسی به آن نیز برای افراد عادی نخواهد بود. پیرامون این موضوع ما برای انجام هر کاری و هر عملی برطبق ساعاتی که در این دنیا تعریف شده است، وقتی معین می کنیم. مثلاً در علم نجوم و ستارگان برای امر ازدواج ایامی در هفته و ساعاتی در هفته معرفی می شود که پرسیدن آن از اهل میتواند به ما کمک کند تا چرخه ی بهتری را در زیستن تجربه کنیم.

پس اینکه اشاره می شود پیروی از دستورات اهل موفقیت به هر زبان و رشته ای (روان شناسی، دینی، نجوم، فیزیک، شیمیایی، پزشکی) به چه دلایلی است که میتواند به سیستم سلامتی و روحی و معنوی شما کمک کند پشتوانه های علمی و اعتقادی دارد که بنا بر درک هر فرد به او ثابت می شود.

لذا در کتاب مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی در انتهای کتاب ادعیه ای برای ساعات شبانه روز ذکر شده است که هر ساعت منسوب به یکی از امامان معصوم می باشد و نکته ی مهم اینکه اولین ساعت از روز در سحر تعریف می شود. زمانی که خواب شما وارد مرحله ی REM می شود و استمرار خواب REM شما را در معرض افسردگی قرار خواهد داد. دقت کنید اکثر افرادی که ناامید هستند و حرفهای ناامیدکننده ی زیادی را به روح و روان خود و دیگران تزریق میکنند در این ساعات غالباً خوابند.

دقت به چرخه ی زیست محیطی و بیداری طبیعت در این ساعات نیز میتواند برای افرادی که اهل فکر و تفکر هستند یادآور همین مطلب باشد.

نکته ی آخر من این باشد که وقتی شما در حال حرکت به سمت خودشناسی هستید، وقتی قلب و روح خود را از تاریکی ها و تیرگی ها پاک میکنید، وقتی تمام دقت و توجه تان به آفرینش، چرایی زیستن و دقت در عملکرد و رفتار خود است، در طول مسیر حقایقی بر شما گشوده خواهد شد که از بودن در این مسیر لذت خواهید بُرد. حقایقی که با خواندن کتاب، تحصیلات محدود این دنیا به دست نمی آید و آن وقت است که تنها و تنها مرجع شما در زندگی تان خداوند مهربان و میل هرچه بیشتر به وصل و رسیدن به عشق بی پایانش خواهد بود. افرادی شایسته ی درک و دریافت از انرژی های این هستی بی کران می شوند که زلال تر، شفاف تر، صادق تر و قلب گشاده تری دارند. خیرخواه، خیراندیش و نیک اندیش، خوش گفتار و خوش کردار و در نهایت تمام اعمال و رفتار خود را خداگونه و در مسیر حرکت به او قرار داده اند.

یاعلی....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۱۱:۳۸
mina nikseresht

ای اف تی ( EFT ) تکنیکی است برای رها سازی احساسات در ضمیر ناخودآگاه و غلبه بر برخی بیماری های روان تنی مثل ام اس، میگرن، اختلالات ذهنی، مشکلات معده و که مخفف عبارت Emotiona Freedom Techniques میباشد.

ای اف تی (EFT) توسط گری کریگ که فارغ‌ التحصیل دانشگاه استنفورد آمریکاست، در سال ۱۹۹۷ ابداع شد. گری کریگ هسته اصلی این تکنیک رو از دکتر کالاهان یادگرفت و برای تکمیل روش خود از ان ال پی هم استفاده کرد و در نهایت ای اف تی امروزی رو ابداع کرد و در سال ۲۰۱۷ کتاب استاندارد طلایی ای اف تی رو منتشر کرد.

در سال ۲۰۱۲ بالاترین مرجع روانشناسی امریکا موسوم به APA، با تحقیق و بررسی ای اف تی بر روی هزاران نفر، مجوز آموزش ای اف تی رو صادر کرد و این تکنیک رو بعنوان علم پذیرفت.

قبل از اینکه به ادامه معرفی این تکنیک بپردازیم، میخوام درباره عملکرد آمیگدال که قسمتی از مغزه اطلاعات مفیدی بهت بدم که بتونی به واسطه شناخت آمیگدال و استفاده از تکنیک ای اف تی، احساسات منفی و ناخوشایند رو رها کنی و اثر منفی تروماها رو خنثی کنی، در موقعیتهای مختلف هیجانات و احساساتت رو کنترل کنی، برای بهبود روابط عاطفی و کاری ازش استفاده کنی، از ظرفیت ها و توانایی هات نهایت استفاده رو ببری و در نهایت باعث بهبود کیفیت زندگیت بشی.

خب بریم سراغ آمیگدال و عملکرداش

آمیگدال یا بادامه یا غده ی کاجی در مغزِ میانی قرار داره، سیزده تا هسته داره که هرکدوم عملکردای مختلف دارن، خیلی کارا انجام میده اما وظیفه اصلیش آژیر خطر بودنه! یعنی هشدار میده که چه وضعیتی خطرناکه.

آمیگدال خاطرات رو به احساسات ربط میده. ما معمولا از شرایطی که نسبت بهش احساس ناخوشایند داریم دوری میکنیم که میتونه ریشه در خاطرات و تجربیات ناخوشایند یا بستر فرهنگی ای در آن رشد میکنیم، داشته باشه.

وقتی آمیگدال بگه این اتفاق چیز بدیه! آژیر خطر مغز روشن میشه چطوری؟ واکنشهای بیولوژیکی نشون میده! ضربان قلب بالا میره مردمک چشم گشاد میشه، کورتیزول آزاد میشه واینا اتفاق میفته که بدن رو برای عکس العمل حمله یا فرار آماده کنه.

واکنش دیگه ای که آمیگدال انجام میده ، اینه که در مواقع تنش زا، بخش های دیگه ذهن رو غیر فعال می کنه تا تمام تمرکزش روی مشکل جمع شه. دوپامین ترشح و کارکرد ذهن مختل میشه! یعنی فراموش میکنی چکار بکنی و نکنی! اصطلاحا مغز سفید میشه و وقتی از آن شرایط خارج میشی مغز به حالت قبل برمیگرده و دوباره به فایلِ اطلاعاتت دسترسی پیدا میکنی و جواب ها یادت میاد.

حساب کنید چقدر آدما روزانه با افکار منفی و استرس دائما این قسمت رو تحریک می کنن، در واقع آنها سیستم آژیر خطرِ ذهنی رو بطور دائمی روشن میگذارن و نمیتونن فرقی بین شرایط خاص و شرایط معمولی قائل بشن! در حالیکه وظیفه آمیگدال اینه که در مواقع اضطراری به ما هشدار بده. اگه این سیستم بطور دائمی فعال باشه، بخش های دیگه ذهن مثل لذت بردن از زندگی یا شادی رو نیمه فعال می کند و بهمون یادآوری می کند که: “الان بدنمون در وضعیت اضطراریه وقت لذت بردن نیست!”
برای همینه که چرا اکثراوقات حال خوبی نداریم!

عکس العمل دیگر آمیگدال اینه که در لحظات تنش زا کاری میکنه که هوشیار و آگاه به رفتارمون نباشیم.

خب اجازه بدین مثال بزنم

معلم دانش آموزی رو میبره پای تخته ازش سوال میپرسه و فرد هم بلد نیست، معلم سرزنش یا تنبیهش میکنه بقیه هم مسخرش میکنن، چه اتفاقی میفته؟ آمیگدال دفعات بعد که در این شرایط قرار بگیره اینو یه موقعیت خطرناک تصور میکنه آژیر خطر فعال میشه و واکنش ها شروع میشه. ممکنه جواب سوالم بلد باشه، ولی ذهنش قفل میکنه و مغزش سفید میشه در نتیجه نمیتونه به اون اطلاعات دسترسی پیدا کنه ولی وقتی از آن شرایط خارج بشه جواب سوال ها هم یادش میاد.

احتمالا تجربه کردین زمانی که کسی، چیزی بهتون میگه یا رفتاری انجام میده و تو میمونی چی بهش بگی! بعدا یادت میفته ای بابا کاش اینطوری جوابشو میدادم!


یا بخاطر استرس رفتاری انجام میدی که بابتش شرمنده میشی که ای وای چرا من اون کارو کردم!
بله دوستان همه این کارا زیر سر آمیگدالِ عزیزمونه!

رابطه آمیگدال و ای اف تی چیست؟

یکی از دوستانم بدلایلی از زمانهایی که توجه همه بهش معطوف میشد از حرف زدن تو جمع خصوصا غریبه ها میترسید و خجالت میکشید.

یکی از ریشه هاش برمیگشت به خاطره ای از دوران کودکیش، در جمعی حرف میزنه و مورد تمسخر قرار میگیره، آمیگدالش این موقعیت رو بعنوان موقعیتی که قراره احساس بدی رو تجربه کنه، تصور میکنه، یه موقعیت خطرناک! هر زمان که مورد توجه جمعی قرار می گرفت یا می خواست در جمعی صحبت کنه آژیر خطر مغزش روشن میشد و عکس العمل فرار رو انتخاب میکرد؛ برای اینکه آمیگدال راحت پسنده، نمیخواد تغییر کنه و از دایره امن و راحتش بیرون بیاد.

 

در نتیجه ی این رفتار فرصت هاش رو از دست داد نمی توست ظرفیتها و توانایی هاش رو نشون بده، از پایان نامه ش دفاع کنه، تو مصاحبه های کاری موفق بشه یا روابط خوبی رو با آدمای جدید تجربه کنه.

 

با استفاده از تکنیک ای اف تی (EFT) به دوستمون کمک کردیم که بتونه رابطه آمیگدال رو با اون موضوع و شرایط عوض کنه یعنی تونست اون بار هیجانی و احساسی رو از بین ببره، بدنبالش آژیر خطر خاموش شد و واکنش آمیگدال تغییر کرد، در نتیجه با ترکیب ای اف تی و تکنیک های دیگر تونست مسیرهای عصبی جدیدی رو بسازه.

اخیرا از پایان نامه ش با موفقیت دفاع کرد و مطمئنم که میتونه از پسِ مصاحبه کاریش هم بربیاد.

با استفاده از ای اف تی احساسات ناخوشایند انباشته شده رو هدف میگیریم و برای همیشه از شرشون خلاص میشیم.

حالا بریم سراغ معرفی جامع ای اف تی EFT

کاربرد ای اف تی چیست؟

از ای اف تی برای حذف خاطرات ناخوشایند و تروما، رهاسازی احساسات منفی و نامطلوب مانند استرس، ترس و استفاده میشه و همینطور میشه از این تکنیک برای تغییر، حذف و جایگزینی باورها و عادت ها، حل مشکلات روان تنی و روحی بهره برد.

ای اف تی میتواند به درمان جسم از طریق برطرف کردن عوامل انرژیکی و احساسی آن کمک کند.

طبق دانش عمومی هرگونه تنش احساسی میتونه مانع توانایی بدن در شفای جسم بشه، پزشکان مدتهاست که میدونن مسائل احساسی میتونه بر شیمی بدن اثر بگذاره و باعث بروز انواع مشکلات جسمی از ریزش مو و مشکلات پوستی گرفته تا نقص سیستم ایمنی و سرطان ها شه.

وقتی از تکنیک ای اف تی برای رهاسازی احساسات گناه، استرس، ترس، خشم و خاطرات تروما استفاده میکنیم، علائم جسمانی هم بهبود پیدا میکنن.

در خیلی از موارد میشه از ای اف تی (EFT) مستقیما بر روی علائم جسمانی بدون رهاسازی احساسی، استفاده کرد و باعث تخفیف علائم جسمانی شد.

در ای اف تی فرد با شناسایی و سنجش میزان احساسات خود مثل ترس یا اضطراب، تلاش میکنه که احساسات رو از حالت ابهام و ناشناس بودن بیرون بیاره که این مرحله خیلی مهمه.

چرا؟

فرض کن توپ پر از بادی رو با دست زیر آب نگه داشتی، چقدر طول میکشه تا خسته شی؟ ۱۰ دقیقه؟ یکساعت؟ یک روز و؟ بالاخره خسته میشی و توپ رو رها میکنی.ما در طول زندگی دقیقا همین کار رو کنیم. یعنی احساساتمون رو به جای ابراز، سرکوب می کنیم و به اعماق ناخودآگاهمون میفرستیم و می ترسیم که خدایی نکرده توسط دیگران قضاوت شیم و این روند اشتباه ادامه پیدا می کنه تا زمانی که خسته شده و قدرت احساسات سرکوب شده از توان ما بیشتر شه.

اگر به احساسات سرکوب شده رسیدگی نکنیم، دیر یا زود با قدرت مخرب بیشتر، باعث انواع بیماری ها مثل میگرن، افزایش وزن، دیابت، افسردگی، معده درد و میشه.

در ای اف تی( EFT) که فرایندی دو مرحله ای ست، احساسات رو به سطح ذهن خودآگاه میاریم. اول بصورت ذهنی روی مسئله مورد نظر خاص تمرکز میکنیم و یا عباراتی رو تکرار میکنیم و بعد همزمان با ضربات انگشت روی برخی از نقاط مریدین ها آنها رو تحریک میکنیم. به این ترتیب انرژی رو از حالت سکون خارج می کنیم. با تکرار این کار فرد در زمانی کوتاهی به آرامش و صلح درونی خواهد رسید.

ای اف تی اغلب مدت زمان لازم برای درمان به روش های متداول رو از سالها و ماهها به چندساعت و چند دقیقه کاهش میده.

تحقیقات زیادی روی تکنیک ای اف تی صورت گرفته از جمله مقاله دیوید فاینستاین اما اگر میخوای قدرت واقعی این تکنیک رو درک کنی، خودت دست بکار شو و امتحانش کن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۳۵
mina nikseresht
يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۷:۳۰ ب.ظ

لحظه های زندگی تان را دریابید

زودتر از هرشب رسیده بودم. پیچ ضبط را پیچاندم: دامن کشان رفتی، دلم زیر و رو شد، آخ دلم زیر و رو شد... چشم حرامی با حرم روبرو شد، بیا برگرد خیمه ای کس و کارم، مرا تنها نگذار ای علمدارم...

شب عاشورای 99. بعد این همه سال دیشب تنها شبی بود که وقتی داستان عاشورا را می شنیدم بارها و بارها آرزوی مرگ کردم. اینکه چرا هرسال این داستان را می شنیدم ولی باز هم زنده بودم تمام ذهنم را دیشب به خود مشغول کرده بود.

من که چهارده سال از عمرم را در روان شناسی و دین توامان خرج کرده ام؛ هم درس حدیث خواندم و هم درس روان شناسی؛ همیشه بین این دو تلفیق زده ام. هیچ وقت دلم نخواسته عنوان کنم که مثلاً در تمام این سالها چقدر کتاب خواندم و چقدر همیشه مشتاق دانستن و آموختن بوده ام. چقدر دوست داشتم تمام ساعات روزم در کتابخانه و کتاب خواندن بگذرد چون این عطش دانستن و کشف کردن درونم هیچ گاه خاموش نشده است. اما حکایت این چندسال انتهایی زندگیم را نفهمیدم. چرا چنین شد؟ چرا آن شد؟ چرا و چرا؟ بارها به خودم فکر کردم. به اشتباهاتم بیشتر تا به کمالات و افاضات معنوی و علمی ام. اما هنوز هم خودم را همان قدر نفهم می دانم که در ابتدای راه 18 سالگی ایستاده بودم. آنجا هیچ نمی دانستم. دقیقاً هرچه بیشتر خواندم تا به این سن بیشتر فهمیدم هیچ نمی دانم و همیشه با خودم فکر میکنم روزی که از دنیا بروم باز هم نفهم از دنیا خواهم رفت. نفهم نه به معنای نادان یا احمق بلکه به معنای اینکه با وجود اینکه اینهمه سال خواندم و خواندم ولی باز هم بسیاری کتابها هست که نخوانده ام و بسیاری از خوانده هایم بوده که عمل نکرده ام.

همیشه روزهایی که احساساتم جریحه دار شده در خاطرم مانده است. روان شناسی می گوید: زمانی که شما در اتفاقی تلخ از زندگی واقع می شوید و احساس ناکامی، بی ارزشی و بن بست را تجربه می کنید در این هنگام چون احساسات شما جریحه دار می شود آن اتفاق تا زمانی که زنده باشید در خاطرتان خواهد ماند و دین می گوید: زمانی که شما در لحظات مرگ واقع می شوید تمام لحظات سختی از زندگی را که از تولد تجربه کرده باشید درک خواهید کرد. احساسات قصه ی عجیبی است. شاید اینجا جایش نیست بگویم اما زمانی که زن و شوهری برای مشاوره مراجعه کرده بودند (سالها قبل) آقا میگفت: من که چیزی نگفتم؛ فقط چند تا فحش و توهین بوده! و البته این داستان بارها و بارها تکرار شده بود. زمانی که با خانم صحبت شده بود: خانم میگفت: تمام احساسات من را پایمال کرده است. فحش های رکیک دادن و بددهنی بماند، دست به زن داشتن را چگونه تحمل می کنم؟

مشاور در پاسخ می گفت: دیگر قرار بوده چه گفته شود؟ چطور میتوان انتظار داشت که وقتی احساسات یک زن جریحه دار می شود، باز هم بتوان به زندگی امیدوارش کرد. من بارها و بارها این داستان را از زبان زنان زیادی شنیده ام!

زمانی که ما درکی از احساسات نداشته باشیم و تفکر ما سطحی باشد، همین قدر ساده به داستان نگاه می کنیم. به قولی که میگویند: آب ریخته را نمی شود جمع کرد، داستان احساسات همین است. احساسات را نمی توان عوض کرد. داستان عاشورا بازی احساسات است. داستان بغض و کینه و نفرت که تبدیل به انکار کردن و خوبی آدمهایی بود که بهترین انسانها بوده اند. این داستان از ذهن زمین و زمان پاک نمی شود. بازی احساسات ما هم همین است. چیزی را نمی شود عوض کرد. وقتی با آدمهایی مواجه می شویم که احساسات شان جریحه دار می شود ساعتها و جلسات زیادی به روان درمانی احتیاج دارند تا بتوانند ظلم یا قصه های تلخ زندگی شان را که آسیب دیده اند فراموش کنند که البته فراموش هم نمی شود.

این چندشب که فرصتی بود تا قصه ی عاشورا را دوباره زنده کنیم چندشب پیاپی مدام در ذهنم به این فکر کردم که داستان حربن ریاحی از کجا شروع شده بود؟ چه شد که در همان چندلحظه تصمیم گرفت به سعادت برسد و راه شقاوت را بر خودش حرام کند؟ او که فریفته ی سپاه دشمن شده بود و کمر همت برای به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام بسته بود در آن لحظات آخر چه بر او گذشت که تصمیمش عوض شد؟

به هیچ نتیجه ای جز اینها نرسیدم:

1-تمام زندگی ما در چند لحظه رقم میخورد. همیشه این لحظات مهمند. داستان احساسات را گفتم که به اینجا برسانم که چطور آن لحظاتی که بار احساسات روی قلب زیاد می شود، می تواند از ما انسانی دیگر بسازد. احساس بغض و کینه یا نفرت از ما دشمنی می سازد که ممکن است ما را تبدیل به یک قاتل کند و از یک طرف احساسات لطیف، واقعی و رافت قلب میتواند یک نفر را به صراط مستقیم هدایت کند. حس غرور، حس خشم، حس نفرت، حس کینه، تمام حس های منفی که بر ما غالب می شود میتواند در یک لحظه آنقدر ما را هدایت کند که مسیر زندگی مان را عوض کند و به جای آنکه انسانی اثرگذار باشیم، تبدیل به انسانی شویم که نه تنها دوست داشتنی نخواهیم بود بلکه چه بسا راه مستقیم و شنیدن حق نیز بر ما بسته شود.

قصه ی زندگی دیگران همیشه پر از تجربه است. دقت کنید اینهایی که چیزی را از دست می دهند اگر از آنها بپرسیم چه شد و چرا؟ دقیقاً حرف از لحظاتی می زنند که اگر بهتر عمل کرده بودند نتایج زندگی اکنون شان این نبود.

2-مهم نبود حر که بود! لحظات آخری که سرنوشتش تعیین می شد همان لحظه برای تمام عمرش کافی بود. چه بسیار کسانی که مدعی دین بوده اند، یا اینکه هستند اما این داستان ما بهتر و برتریم و دیگران بدتر همیشه درون عده ای وجود داشته و دارد تا آنقدر به اعمال خود غره شوند که فراموش کنند اصل کدام است و داستان زندگی ما چیست؟ چه راحت هستند عده ای که همیشه نسبت به اعمال خود و دیگران نقادان ماهر و سرزنش کنندگان زبردستی هستند. فرقی هم نمی کند از کدام سمت باشند.غرور و حس برتری در هر کسی نسبت به شخصیت و مهارت و توانمندی ها و موقعیت هایی که دارد اگر این چنین رفتاری داشته باشد به مراتب وجود دارد و این شیطان درونی و نفس ماست که داستان بهتری و برتری را برای ما و زیرسوال بردن دیگران می سازد.

3-قضاوت دقیقاً از همین نقطه شروع می شود: بهتری و برتری من نسبت به دیگران. آن وقت است که به خودم اجازه می دهم برطبق خط کشی های خودم دیگران را شماتت کنم. وگرنه چه بسیار آدمهای خوب و مخلصی در این دنیای بی ارزش بوده اند که در اوج خوش اخلاقی و تواضع و رفتار خوب نسبت به دیگران زیسته اند.

4- همه چیز همین لحظه است. ما ممکن است در این لحظه باشیم و در لحظاتی دیگر نباشیم. پس چه خوب که در لحظات همیشه رفتار صحیح و مناسب را به دور از احساسات که برگرفته از نفس ماست انتخاب کنیم. چه خوب گفته اند صفت عاقل را که: چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی. یعنی اگر کسی عاقل باشد و صفت عقل او برتری به احساساتش داشته باشد رفتار و عملی از او سر می زند که باعث پشیمانی و عذرخواهی نباشد.

امیدوارم در زندگی تان طوری زندگی کنید که نسبت به تصمیمات گذشته تان و زندگی و عمری که از کف رفته احساس پشیمانی و سرزنش خود نداشته باشید!انشالله عاقبت داستان زندگی من و شما هم بحق این روزهای عزیز ختم به خیر و سعادت باشد.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۱۹:۳۰
mina nikseresht
چهارشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۴۴ ب.ظ

کجای راهید؟

نشسته ام یک گوشه.چند روزست بغضی‌ گوشه ی گلویم راه حرف زدن را برایم بسته است. گوشه نشستن ها و تنهایی ها و سکوت را دوست دارم. گاهی غبطه می خورم به حال آنها که بیشتر ساکتند تا حرفی، نکته ای، درسی بنویسند.سکوت شأن هم درس است. می دانیم وقتی او ساکت است در خودش فرو رفته است.دارد به خودش فکر میکند. من این گوشه نشستن ها را دوست دارم. همین گوشه هاست که بیشتر وقتها باعث رشد شده است. همین سکوت‌ها که چرا آمدم و آمدنم بهر چه بود مرا بفکر میبرد. بخودم تلنگر میزنم. نور لوسترهای وسط پذیرایی اذیتم میکند. این روزها به نور حساس شده ام. مغزم تاریکی میخواهد. تاریک که میشود بلند می‌شوم راه میفتم انگار شب که میشود من باید بلند شوم و کاری کنم. این روزها بیشتر از روزهای سال ۹۹ دنبال خودم گشته ام. چرا بیشتر رشد نکرده ام؟ اخلاق و رفتارم، هدفهای زندگیم که مرا در مسیر حرکت بسمت نور پیش میبرد،من کجای راه ایستاده ام؟
اسم سعدبن عبدالله اشعری را بلندتر از بقیه ی قسمت‌های صحبتش ادا می کند. قرار است قصه را به آب برساند؟
من طاقت این قسمتها را ندارم. قلبم این روزها مچاله میشود.هرشب.
من کدام قسمت خودآگاهی ایستاده ام؟
یاد آن روایت و سخن مولاعلی علیه السلام می افتم که فرمود: آیا گمان کرده ای که تو یک جسم و ماده کوچکی هستی در حالی که در تو عالم بزرگی نهفته است.
عالم بزرگ من چیست؟
هوا تاریک تر میشود. مسیری را تا ماشین پیاده میروم و باخودم به دنیای درون خودم و دیگرانی فکر میکنم که تمام هم و غم شأن همان دنیایی است که برای خود ساخته اند!

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۴
mina nikseresht
جمعه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۴۰ ب.ظ

هستی نیز به یاری انسان عاشق می شتابد...

عشق و نفرت با هم جمع نمی شود. نمی شود کسی درونش پر از خشم و نفرت باشد، سوءظن و یا تهدیدی برای دیگران حساب شود و از آن طرف هم احساس کنیم می توانیم نسبت به محبت و علاقه و انرژی های مثبت این فرد اطمینان حاصل کنیم. بسته به میزان محبت و عشقی که درون مان نسبت به آفرینش، انسان ها و طبیعت احساس می کنیم، به میزانی که مهر و لطافت روح مان را به آنها می فرستیم به همان میزان هم دریافت هایمان متفاوت خواهد بود.

عشق نیرویی الهی و برتر است. میزان ارتعاش این فرکانس 500مگاهرتز تعیین شده است.با عشق است که میتوان ناراحتی های روح را شفا داد. خانمی نوشته بود چندسال به سرطان مبتلا بوده است. به خاطر اتفاقاتی که زندگیش را دستخوش تغییر کرده بود تصمیم می گیرد هرچه میتواند به دیگران محبت کند. این خانم پزشک است و تمام آنچه را که می داند بی منت در اختیار دیگران به صورت رایگان قرار میدهد تا به امروز جان صدهاهزار نفر را نجات داده است و به صورت رایگان حاصل تحقیقات پژوهشی اش را در اختیار دیگران قرار میدهد. به نظرتان او با این رفتار چه فرکانسی از محبت و عشق را به عالم می فرستد؟ آیا این رفتار به درمان و بهبود هرچه سریعتر خودش کمک نکرده است؟ قطعاً بله.

حال چه بسیار افرادی که با بروز پیشامدهای این چنینی در زندگی، یه گوشه کز می کنند، غصه میخورند، دیگران را مسبب بدبختی ها و بلاهای زندگی شان می دانند و این غم و افسردگی آنقدر فرکانس های انرژی شان را پایین می آورد که به جای کمک به بهبود حال آنها روند بیماری روحی و جسمی شان را بالا می برد.

عشق راه کامیابی را به روی شما باز میکند. انسانی که محبت خودش را به عالم می فرستد حتی اگر مورد بی مهری و رفتاری نادرست قرار بگیرد میتواند از آن به سادگی عبور کند. چرا که هر یک از شعورهای هستی را دارای سطحی از آگاهی و معرفت درک میکند و بیخود نیست که پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم در سخنی در مورد ویژگی های عقل به این مورد اشاره کرده اند که با مردم به قدر فهم آنها سخن بگو.

اینکه من می توانم با درجه ی محبتی که دارم به راحتی از رفتارهای نادرست دیگران عبور کنم نشانه ی عقل است که نه تنها چیزی از محبت و عشق من کم نمی کند بلکه باعث اثرگذاری نیز خواهد بود.

بسیار در زندگی مان پیش آمده که خواسته ایم با پیکار با زندگی یا دیگران راه خود را باز کنیم و به پیش برانیم و با این کار به هر عملی که دست زده ایم با درد و رنج و شگست مواجه شده ایم. حال آنکه می توانستیم راهمان را دوست بداریم و در هر گام شادمانی و کامیابی را تجربه کنیم.

امت فاکس نویسنده، معلم و عارف ایرلندی از پیشگامان نهضت تفکر نو و از رهبران معنوی اوایل قرن 20 میلاد است. او در بین راهبران نهضت تفکر نو بیش از هرشخص دیگری شناخته شده است. پیام او روشن و صریح بود: «دیر یا زود باید خداوند را در زندگی‌تان وارد کنید. خدا باید تنها چیز مهم زندگی‌تان باشد. لازم نیست تنها موضوع زندگی شما باشد، اما باید اولین باشد. آنگاه که این اتفاق بیفتد، زندگی بسیار ساده، غنی‌تر و بینهایت ارزشمندتر می‌گردد.» او معتقد بود: مشکلی نیست که عشق گره از کارش نگشاید.

عشق الهی است که اگر در زندگی جریان بیابد میتواند درست ترین مسیرها، سالم ترین افراد را از نظر روحی، معنوی و الهی در مسیر زندگی شما قرار بدهد تا زمینه ساز رشد و تعالی شما شود.

عشق الهی است که اگر در روح شما جریان یابد میتوانید حقیقت آنچه را که خلق شده است به وضوح درک کنید و آن را در زندگی خود به جریان دربیاورید. آن وقت مفهوم بودن آن چیزهایی که بی اختیار شما به دایره ی زندگی تان می آید و می رود مفهوم دیگری پیدا خواهد کرد.

کاترین پاندر در کتاب از دولت عشق بازگو میکند:

بانویی خانه دار بر آن شد که از عشق الهی به عنوان سلاحی مرموز و کارآمد، برای برطرف کردن یکی از گرفتاری هایش سود بجوید. همسرش را شوهر خوبی نمی دانست. او معدن کار بود و هر سال، اول بهار به منظور کار پیدا کردن در معادن طلا و نقره ایالات شمال غربی، خانه و کاشانه را ترک میکرد و تا آخر پاییز هم خبری از او نمی شد.

آخر پاییز هم برمی گشت تا تمام زمستان را عاطل و باطل بچرخد.

زن سه ماه تابستان، تنها و بی کس، می بایست با پیشخدمتی در رستوران ها و مستخدمی و هر کاری دیگری که گیر می آورد شکمش را سیر کند و اجاره خانه و قبض آب و برق و سایر صورتحسابها را بپردازد. حتی این فکر از سرش گذشت که طلاق بگیرد و خود را از شر این زندگی سخت، که آن هم صرفاً به قصد تنازع بقا صورت می گرفت خلاص کند.

در چنین اوضاع و احوالی، درباره ی قدرت مشکل گشای محبت شنید. پس به جای اینکه به عیوب شوهرش بیندیشد، شبانه روز تکرار میکرد که عشق الهی در زندگی زناشویی او، در امور مالی او، و همچنین در وضعیت شغلی شوهرش، به کاملترین کار خود سرگرم است.

ناگهان اوضاع برگشت و رویدادهایی دلپذیر باریدن گرفت.

همسرش برایش نامه نوشت که در معدن نقره کار پیدا کرده است و به محض دریافت دستمزد، از این به بعد، مرتب برایش پول خواهد فرستاد. چون پیش از این، نه نامه نوشته بود و نه پول فرستاده بود. این حادثه چون معجزه به نظر می رسید. بااین که سابقه ی نامه نگاری وجود نداشت، اکنون به طور منظم نامه های مفصل دوستانه می نوشت. حتی از عشق و علاقه اش سخن می گفت و از نیازش به اینکه در کنار یکدیگر زندگی کنند.

در پایان تابستان، نامه ی همسرش آمد که در زمستان نیز سرگرم کار خواهد بود این واقعاً غیرعادی به نظر می آمد. زیرا کار معدن همواره فصلی بود. چون زن به تکرار عبارتهای تاکیدی مبتنی بر ثمرات عالی و کامل عشق الهی ادامه داد، زندگی زناشویی اش هماهنگ و همه ی قرضهای دیرینه اش پرداخت شد. همسرش مستقلاً شرکت معدن خودش را تاسیس کرد و وارد کسب و کار و تجارت شد. به این ترتیب، مواقعی که شوهرش برای سرکشی به معادن می رفت، خودش در نقش مدیر، شرکت را اداره میکرد. اکنون میتوانستند با هم کار کنند و ساعات بیشتری را در کنار یکدیگر بگذرانند.

چه بسیار پیش آمده که با سرزنش و انتقاد و ایرادگیری، مواهب و امنیت یک ازدواج خوشبخت و زندگی شاد برباد رفته است. حال آنکه می شد همه ی رویدادهای پیش آمده را دوست داشت و از همه ی تلاش ها سود جست. آیا دوست داشتن راهی که برای حل مشکلات خویش انتخاب می کنیم، آسانتر از پیکار مدام در طول راه نیست؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۴۰
mina nikseresht

مدتی با هم کتاب از دولت عشق را میخواندیم. به راستی در تمام مدتی که بخش هایی از کتاب را برایتان بعد سالها تایپ می کردم، معجزه های مهر و محبت را در زندگیم جاری و هماهنگ دیدم و لمس کردم. هنوز هم معتقدم دلی که سالم باشد می تواند طعم و مزه ی عشق و محبت را درک و دریافت کند و آن را به دیگران هدیه بدهد وگرنه تا دلمان بخواهد نامهربانی و بی مهری را درک و دریافت کرده ایم. دلم خواست امروز نیز بخشی از کتاب را برایتان اینجا به اشتراک بگذارم. همانطور که امروز من را این انرژی نیرو بخشید و با معجزه ی عشق و محبت و دریافت هایم متفاوت تر شده است برای شما نیز این را آرزو میکنم:

باید اعتراف کنم نخستین بار که در کتاب توانگری چارلز فیلمور مطلب زیر را خواندم به دیده ی شک به آن نگریستم:

«به من بگویید درباره ی خودتان و همسایه هایتان چه نظری دارید تا دقیقاً به شما بگویم که تندرستی تان در چه حال است و وضع مالی و هماهنگی زندگی تان چگونه است، اگر به انسانها عشق نمی ورزید و اعتماد ندارید، به خدا نیز نمی توانید عشق بورزید یا اعتماد کنید، اندیشه ی عشق و نفرت به طور همزمان نمیتواند در ذهن تان وجود داشته باشد. پس هرگاه به یکی از آنها سرگرم باشید قطعاً دیگری غایب است. به دیگران اعتماد کنید و اقتدار ناشی از آن عمل را صرف توکل به خدا کنید. این کار سرشار از جادوست؛ معجزه ها و شگفتیها می آفریند. محبت و اعتماد، نیروهایی پویا و زنده اند.»

دل لبریز از محبت مقروض نمی شود. صاحب یک شرکت لوازم منزل در آلاباما برایم تعریف کرد:

یکی از مشتریها که از فروشگاهش ماشین لباس شویی خریده بود، پول ماشین را نمی پرداخت. اداره ی امور مالی شرکت ناچار از او شکایت کرد. او نیز سراسیمه به فروشگاه آمد و به صدای بلند بنای بددهنی را گذاشت. مردی غول پیکر و هیولایی سنگین وزن بود(البته صاحب فروشگاه مردی کوچک اندام بود.) در تمام مدتی که مشتری فحاشی می کرد صاحب فروشگاه با آرامش و ادب و خوشرویی، خاموش به او گوش می داد و هرگاه در میان این اتهامات بی وقفه مجالی پیش می آمد می گفت: « اما من شما را دوست دارم!» شاید بیش از 15 بار این جمله را تکرار کرد. سرانجام مشتری در نهایت انزجار از فروشگاه بیرون رفت.

نیم ساعت نشده بود که برگشت و از رفتار ناپسندش پوزش طلبید و از او تشکر کرد که با چنین آرامش و لطفی با او رفتار کرده است. آنگاه توضیح داد که به علت همین بدخلقی شغل خود را از دست داده است. در واقع به یکی از همکارانش حمله کرده و او اکنون در بیمارستان بستری است.

آنگاه گفت طرز رفتار صاحب فروشگاه به او نشان داد که چه زود از کوره در می رود. به محض اینکه کار تازه یی پیدا کند، پول ماشین لباس شویی را خواهد پرداخت و همین کار را هم کرد و مشتری دائمی و پر و پاقرص این فروشگاه شد اکنون می گوید ابداً آسان نیست به شخص غضبناکی که فریاد می کشد گفت: « دوستت دارم.» اگرچه ارزش دارد.

وکیلی که کتاب توانگری چارلز فیلمور را مطالعه کرده بود برایم تعریف کرد در پایان سال که به حسابرسی دفاترش پرداخت متوجه شد که هنوز دو چک قابل ملاحظه ی خود را دریافت نکرده است. گفته ی آقای فیلمور را به یاد آورد که: « اندیشه ی قرض، بدهکاری می آفریند.» دریافت تا لحظه یی که خودش یا دیگران را مقروض بداند، یا خودش بدهکار می شود یا دیگران به او مقروض خواهند بود. پس برای غلبه بر اندیشه های منفی و همچنین برای بیدار کردن قدرت محبت و اعتماد، در ذهنش برای آن دو مشتری نامه هایی جداگانه نوشت.

نام آنها را بر زبان آورد و برایشان برکت و ثروت طلبید و صمیمانه به آنها گفت که هیچ گونه بدهی به او ندارند.

مدتی زیادی از این نامه نگاری ذهنی نگذشته بود که هر دو آنها در یک روز با او تماس گرفتند. یکی از آنها در ایالتی دیگر زندگی می کرد با پست چک او را فرستاد. دیگری نیز حضوراً آن را برایش آورد.

من نیز دیگر در این گفته ی چارلز فیلمور که از دولت عشق میتوان هم خود ثروتمند شد و نیز دیگران را به توانگری رساند شک نمی کنم. به حقانیت آن پی برده ام. محبت و اعتماد پویا و زنده اند و سرشار از قدرتی جادویی که شگفتی های بسیار می آفریند. آنچه در زیر می خوانید نامه های اشخاصی است که یا در سخنرانیهایم شرکت کرده اند یا کتابم را خوانده اند و این حقیقت را آزموده اند:

بانویی از اوهایو برایم نوشت:

هشت سال می شد که در مدت مرخصی ام به سفر نرفته بودم. تا این که تکرار این عبارت را آغاز کردم که : « عشق الهی هم اکنون ثروت و شوکت می بخشد و به شیوه یی شکوهمند دولتمندم میکند.»

چندی نگذشت که دوستی که یک بلیط رفت و برگشت فلوریدا به من هدیه کرد. دوستی با من تماس گرفت و گفت برای ماموریتی اداری به فلوریدا می رود و از من دعوت می کرد که همراهش بروم و در این مدت در آن هتل با او هم اتاق باشم. تنها پولی که من پرداختم برای غذا بود و این سفر را معجزه ی عشق الهی می دانم.

بانویی از کالیفرنیا برایم نوشت:

« به محض اینکه هر روز کلام عشق الهی را تکرار کردم، در زندگیم معجزه هایی بسیار پدید آمد. دوستی به من پیشنهاد کرد که در خانه ی او که اتاق اضافی داشت زندگی کنم و اجازه منزل نپردازم. اثاثیه ام را ظرف چهار روز فروختم که خودش معجزه یی دیگر بود. چون در پرداخت هزینه ها شریک شده بودیم، خرج هر دو ما نصف شده بود. فروش اثاثیه سبب شد که دستم باز شود و زندگی آسوده تری پیدا کنم. درآمدی که در حال تعلیق مانده بود به دستم رسید و اکنون پس انداز قابل توجهی دارم. من که از دولت عشق به راستی خیر دیدم.»

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۵۹
mina nikseresht
دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۰۴ ب.ظ

دروازه های روحت را باز کن، معجزه اتفاق می افتد

من هر روز معجزه های عشق را می بینم. هر روز میتوانم با قدرت عشق به آنچه از عالم طلبیده ام برسم. شاید باورش برای کسی که در فاز انرژی نباشد سخت باشد. شاید باورش برای کسی که درونش پر از التهاب است سخت باشد و درک نکند منظورم از عشق چیست؟ منظورم از درک و دریافت و شهود این عالم خیره کننده و مسحور از انرژی و فرکانس چیست. برایم پیش آمده در تمام این سالها با کسانی مواجه باشم که درکی از این سخن ندارند. کارم این بوده و تحصیلات و سالها مطالعاتم در همین زمینه بوده تا با آدمهای مختلفی مواجه باشم. غصه های دیگران را شنیده ام و همیشه سعی کرده ام راهی برای هر آنچه که در زندگی با آن مواجه شده اند پیش رویشان بگذارم. هرچند که من در این عالم پهناور ز نور، نخودی بیش نیستم اما معتقدم آدمها به اندازه ی عشق ورزیدن هایشان قدرتمندند. ای عشق است که آنها را قدرتمند نشان میدهد و به همان میزان نیز آنها قدرت اثرگذاری بر روی هر پدیده و شعوری را دارند. آدمی که تمام وجودش را عشق در برگرفته، فرکانس های ارسالی اش به عالم، چیزی جز خیرخواهی، طلب برکت، مهربانی، گذشت و کمک به دیگران به هر طریقی که در خور شأن و ارزش هایش باشد نیست. اینکه ذهن ما خالی از همه چیز بدی باشد، اینکه درون مان باتلاقی برای اندوختن خشم، کینه، نفرت، آلودگی های روحی نباشد این یعنی حرکت من به سمت نور. وقتی به سمت نور حرکت میکنید پهنای وسیع تری از عالم را نظاره گر خواهید بود.

در این چند ماه که جدی تر تصمیم گرفتم درونم را از هر تاریکی تسویه کنم و روزه ی روح و روان گرفتم، اتفاقات خوب و جریانات مثبتی درونم اتفاق افتاد و به همان میزان عشقی که دریافت کردم هم بیشتر بود چه در بُعد مادی و چه در بُعد معنوی و الهی. وقتی تصمیم می گیریم خودآگاهی مان را بیشتر کنیم و نظارت بیشتری به جریانات درونی مان داشته باشیم یعنی ما در حال تسویه ی روح هستیم.  نقطه ی اوج مراقبه های روحی که برای تسویه انجام می دهیم خودشناسی است. آگاهی که ما از شعور عالم دریافت می کنیم وقتی خودمان را به جریانات مثبت انرژی وصل می کنیم انگار توسط نیروی عظیمی هدایت می شویم. زمانی که من به خودشناسی می رسم از عرصه ی رقابت در دنیای مادی خارج شده و به کشف جزییات روحی، روانی و معنوی و ابعاد دیگرم می پردازم و این یعنی من با مرکز وجودی خود ارتباط برقرار کرده ام. آن وقت زبان جسمم را به خوبی می فهمم. نسبت به بیداری و خوابم اشراف دارم، نسبت به فعالیت های روزمره و ارتباطاتم کنترل لازم را دارم و میتوانم آنها را در جهت صحیحی به سمتی که میخواهم هدایت کنم. زمانی که تمام جنگ های درونی، تضادها و تقسیمات در تو از بین برود و تو با خودت صلح کنی، آن وقت تو در خارج از بدن خود قرار می گیری. خارج از مادیات و عوامل بیرونی. آن وقت نمی توانی وجود یا عدم وجود هر پدیده و اتفاقی را به بیرون از خودت نسبت بدهی. همه چیز درون توست و نمادش در بیرون رخ میدهد. این روح تو و انرژی های روحی توست که اتفاقات را به زندگیت فرامیخواند.

بعد از این به حقیقت خواهی رسید که مهم نیست دیگران در مورد تو چه فکری می کنند، مهم این است که تو ندای قلب و اندیشه هایت را که زلال بودن روح از آن می آید دنبال میکنی تا خود حقیقی ات باشی و این خود حقیقی تو را به حقیقت خواهد رساند.

وقتی جریان عشق را در درونت به تلاطم می اندازی، جریانات بزرگی از انرژی را وارد جسمت می کنی که این جریانات قدرت خلق هر چیزی را در بیرون از تو دارند. خواه مادی باشد خواه معنوی. از امروز شروع کن. سعی کن بیشتر روی خودت تمرکز کنی. تو کیستی؟ قرار است به کجا برسی؟ چه خواسته هایی از زندگیت داشتی و داری؟ کدام نقاط کور زندگیت هست که دلت میخواهد آنها را باز کنی و از جریانات ذهنت برای رسیدن به آن استفاده کنی تا راه تعالی روحت هرچه بیشتر فراهم شود؟ دلت میخواهد کدام قسمت ارتباطاتت بهتر شود و روی دیگران اثرگذار باشی؟

همین امروز در مورد خودت بیشتر فکر کن...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۱۶:۰۴
mina nikseresht
يكشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۵۸ ب.ظ

تو قدرت انجام همه کاری را خواهی داشت اگر...

 دقت کنید افرادی که درون شان آرام نیست نمی توانند در بیرون از خود دنیای برخوردار از صلح، آرامش، خوبی، محبت و شادی فراهم کنند. اگر درون آرام باشد میتواند دنیای بیرون از خود را هم تحت الشعاع قرار دهد و آن را تبدیل به دنیای پر از صلح و آرامش کند.

فرار از واقعیت و یا فرار از خود چیزی را درست نمی کند بلکه بیشتر باعث دور شدن شما از هدایت و دریافت خواسته ها و انرژی های ذهنی تان می شود. اگر دقت کرده باشید بعضی ها مدام در حال فرار از خود و واقعیت های زندگی شان هستند. چطور؟ خودشان را در قالب های دیگری به دیگران معرفی می کنند، نقش دیگران را بازی می کنند، واقعیت های زندگی شان را انکار یا فرافکنی می کنند و به نوعی نمایش درونی شان آن چیزی نیست که در بیرون به آن تظاهر کرده اند. به این خاطر که فکر میکنند با در آمدن به این حالت ها، احساس بهتری نسبت به خود و بیرون از خود پیدا خواهند کرد و البته دیگران هم احساس بهتری از ارتباط با انها خواهند داشت، در حالیکه اشتباه همین جاست.

این حالت، به نوعی یک مقاومت درونی است. مقاومت در برابر سایه های شخصیت. فردی که مدام در حال فرار کردن از خود است، نمیتواند اثری مثبت را به محیط خود انتقال دهد.سرعت درک و دریافت انرژیش پایین است. ما باید خودمان را به هر حالتی که هستیم بپذیریم و بعد از آن در جهت بهتر شدن و به مراتب بهتری رسیدن تلاش کنیم. برای رسیدن به این حالت است که بارها گفته ام از تنها شدن با خود فرار نکنید، کار اشتباهی که بعضی ها هر روز میکنند. دور و برشان را آنقدر شلوغ می کنند تا فرصت خلوت با خود و اندیشیدن درباره ی خویش و رفتارها را نداشته باشند و شب هنگام به خواب روند وفردا و فرداها دوباره همین روند تکرار میشود.آنها فضاهای اجتماعی و حقیقی شلوغی دارند آنقدر که اگر بخواهند با خودشان خلوت کنند و درون خود را بررسی کنند دیگر نه فضایی دارند و نه انرژی های لازم.

اگر دقت کنید افرادی که به این مدل رفتار گرفتارند، شناخت کمی از خود و قابلیت ها و مهارت ها و توانمندی هایشان دارند. آنها راه دیگران، هدف دیگران و زندگی دیگران را دنبال می کنند تا بتوانند خودشان را در قالب آنها پیدا کنند در حالیکه بیش از پیش خودشان را گم خواهند کرد.

وقتی میگوییم خودمان را همانطور که هستیم بپذیریم به این صورت میتوانیم قبول کنیم من در عین حال که خواهان موفقیت دیگران هستیم و در ظاهر آنان را تشویق می کنم در بعضی مواقع نقش  یک فرد حسود را هم بر عهده دارم که البته اگر این را قبول نکنیم یعنی از سیستم دفاعی روانی دیگری برای متقاعد کردن و گول زدن خودم استفاده میکنیم تا با خودم مواجه نشوم و این یعنی خودم را نپذیرفته ام.

در قالب این نپذیرفتن خود، ما گاهی دست به تلاش های بیخودی و وقت تلف کن می زنیم تا صدای ذهن مان را که غالباً با ما گفتگو میکند خفه کنیم.

وقتی گفته می شود هر آنچه را که هستی، هر آنچه را که تماماً هستی قبول کن یعنی با پذیرش خودت راه های وراجی ذهن را به صورت هوشمندانه ای قطع خواهی کرد.

ترس ها، اضطراب ها، نگرانی ها، آرزوها، مدل و سبک زندگی، رفتارها و ... همه و همه باید شکلی پذیرفته شده داشته باشد و البته زمانی که این اتفاق می افتد فرد وارد فاز خودآگاهی می شود و در این حالت مقاومت های روانی شکسته می شود، دست از تغییر دادن دیگران برمی دارم و خودم را وارد مراحل تازه ای از تغییر زندگی، تغییر شخصیت و رفتار می کنم.درست در همین نقطه است که من با خودم به صلح می رسم و میتوانم روی دیگران هم اثرگذار باشم.

آدمی که درونش صلح و صفا برقرار است، نرم خوتر، بی کینه تر، خالی از نفرت و عقده های روان و بدور از شخصیت نمایشی از خویش و زندگیش است.

و برعکس آنها که درون شان پر از التهاب است و مدام دنبال تایید گرفتن از نظر و عقاید و ارزش های دیگرانند، آنها که نگران از دست دادن و نرسیدن اند، رفتارهایی نشان میدهند که حاکی از این تفکر است.

شادی، شادی می آفریند و خوشبختی و احساس آن، خوشبختی به ارمغان می آورد. دور و برت پر می شود از معجزه هایی که شاید سالها برای رسیدن و ظهور آنها انتظار کشیده ای. پس چه خوب که قدر خودت را بدانی و برای داشتن یک خود ارزشمند تلاش کنی.

یادت باشد تا جمله ی خلیفه الله بودن خودت را درک نکرده باشی درگیر هر مساله ی زاید و بی فایده ای خواهی شد که التهاب های درونت را بیشتر خواهد کرد. تو جانشین خداوند در زمین هستی، پس باید خداگونه بزی....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۵۸
mina nikseresht
شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۵۷ ب.ظ

آنقدر مثبت بیاندیش تا معجزه خلق کنی

حکما و فلاسفه ی قرن همچون ابن سینا در دسته بندی های عقل از نظر فقه و فلسفه بر این باورند که بالاترین مرتبه ی عقل، عقل مستفاد است. به این معنا که انسان هایی که در این درجه واقع می شوند از عوامل مادی و مادیات فارغ می شوند و نمودی از انسان کامل را به مرحله ی ظهور می گذارند.

خیلی ابتدایی تر و ساده ترش کنم مثالش این می شود که فرض کنید در جمعی نشسته اید و در آن جمع افراد مختلفی حضور دارند که هم سن نیستند. در آن لحظات کودکی 12 ساله به سراغ شمای 30 ساله می آید. دیده اید بعضی بچه ها از شما می پرسند شما چندساله تان است و کلاس چندم هستید؟ اگر شما بخواهید سوالی مطابق سن و سال او از درس هایش بپرسید قطعاً برایتان بسیار بداهه و ابتدایی می آید و برای او نیز این چنین است. دروسی که شما خوانده اید قابل درک و فهم برای آن کودک نیست.

همین مثال ساده برای ما مشخص می کند هر یک از ما در کدام مرتبه از عقل قرار داریم. آن وقت انرژی هایی که از ذهن ما به دنیای بیرون از ذهن مان منتقل می شود درجه ی آگاهی و عقل ما را نشان میدهد.

هرچه نمودهای مادی در زندگی بیشتر باشد درجه ی عقل ضعیف تر و مراتب انسانی نیز به همان میزان تعیین کننده خواهد بود. به میزان و درجه ی عقل افراد است که میزان ارزش گذاری های آنها تعیین می شود، دایره ی ارتباط آنها، نوع علاقه مندی و فعالیت هایشان و مدل و سبک زندگی آنها همه تعیین کننده ی میزان عقل است.

عقل مستفاد عقلی است که مادیات در آن جایگاهی ندارد و فرد تمام حضور و افعال و رفتارش را نقطه ی وحدتی می داند برای رسیدن به معشوق حقیقی یعنی خداوند و البته که فردی که به مرتبه ی عقل مستفاد رسیده باشد هیچ تیرگی و تاریکی درونی نخواهد داشت. به همین دلیل قدرت های انسانی بیشتری برای خلق معجزه دارند. مثل انسان هایی که انرژی های فراوانی برای تغییر و تحول درونی در دیگر افراد به آن میزانی که می‌خواهند انتقال میدهند.

یادتان هست چند مقاله قبل تر از خودآگاهی نوشتم و گفتم راه شکوفایی استعدادهای بالقوه و در آوردن آنها به بالفعل خودآگاهی است. افرادی که به مرحله ی خودآگاهی می رسند سکوت کردن و به جا حرف زدن را بیشتر ترجیح میدهند تا زاید گفتن و نوشتن از هر باغ و دمی را.

افراد خودآگاه توانایی سکوت و سفر به درون خود را دارند و در پی این سفر درونی به کشفیات و معجزه هایی می رسند که اگر به این تمارین ادامه بدهند از دل آن معجزه ها خلق می شود. خودآگاهی درجه ای از عقل مستفاد است. نمود بیرونی عقل مستفاد عشق است. همه چیز را همانطور دیدن و پذیرفتن و درصدد تغییر برنیامدن. البته که کسی که به درجه ی عقل مستفاد رسیده باشد درصدد تغییر دیگری نیست.

خودآگاهی یعنی قدرت. قدرتی که توان روحی و معنوی و اداراک شما را بسیار بالا می برد.

در مرتبه ی عقل مستفاد، دیگر انسان ها و رفتارشان برای شما نمود خارجی ندارد. دقیقاً عین این است که وقتی سوار بر هواپیما در آسمان زمین را نظاره می کنید و همه چیز را آنقدر ریز می بینید که برایتان بی معنا می شود. افرادی که در مرحله ی عقل مستفاد واقع می شوند عین این است که سوار بر هواپیما زمین را نظاره می کنند. همه چیز همان قدر مادی و فاقد ارزش. در مرتبه ی عقل مستفاد، رفتارها ملاک نیست. دیگر رنج شما، رنج از رفتار دیگران و اسباب و علل مادی نیست. بلکه معنای رنج نیز برایتان متفاوت می شود. رنج هایتان جنس مادی ندارند. این دوری از معشوق است که شما را هر لحظه می سوزاند و رنج تان میدهد.

من به شما نشانه های فراوانی برای تشخیص می دهم. این شما هستید که به این وسیله می توانید هم خودآگاهی تان را بسنجید و به دنبال افزایش آن باشید تا قدرت های درونی تان را بیدار کنید و هم میتوانید اطرافیان و افراد را براساس این کلیدهای شناختی شناسایی کنید.

سالها تلاشم این بوده و هست تا به دختران جوانی که در شرف ازدواج هستند کمک کنم. کلاس و کارگاه و مطالعه هایم نیز در همین جهت بوده و خواهد بود اگر عمری برایم باشد. توصیه ام به شما این است که هرچه خودآگاهی تان را بالاتر ببرید بهتر می توانید زوج همجفت خود را پیدا و به دایره ی زندگی تان جذب کنید.

اگر شما مدار ذهنی تان بر مدار مادیات می چرخد، اگر تفکرات و انرژی های روانی تان به هر میزان باشد قطعاً و حتماً کسی را به زندگی خود فرا میخوانید که هم فرکانس با انرژی ذهن و مغز شما باشد. پس چه خوب که هرچه بیشتر به شناخت خویشتن و اصلاح ضعف ها و عملکردهای خود آگاه باشید تا ازدواج شما معنوی تر و روحانی تر و زمینه ساز رشد اخلاق، شخصیت و رفتارهایتان باشد.

این را یادتان باشد به هر میزان که یک ازدواج خوب زمینه ساز خودآگاهی و اشراف بر قدرت های درونی خویش و شکوفاسازی آنهاست، به همان میزان یک ازدواج بد، شما را ضعیف تر و انرژی ذهن و مغزتان را تضعیف میکند و نه تنها به خودآگاهی و معرفت نمی رسید بلکه ممکن است باعث بروز عقده های سرکوب شده، بیماری های روان و مشکلات جسمی و روانی دیگر باشد...

برای رسیدن به خودآگاهی مراتبی را بیان کردم و گفتم تخلیه ی درونی، مشخص کردن اهداف و هدف های زندگی تان و اینکه هرکدام را برای چه منظوری میخواهید، خالی کردن ذهن از سیاهی ها و تیرگی ها و نزدیکی هرچه بیشتر به منبع الهی و معنوی زمینه ساز رسیدن به خودآگاهی است. حال لازم است این را هم اضافه کنم که آنقدر که مثبت نگریستن به زندگی و انسان ها میتواند معجزه خلق کند، آنقدر که مهر و عشق ورزیدن میتواند راه های گشایش را برای شما فراهم کند، قدرتی مثل اینها را درک و تجربه نکرده ام.

با خودتان این روزها تکرار کنید: آنقدر مثبت فکر میکنم تا معجزه را خلق کنم. لازم است بعدا به مثبت اندیشی در عین واقع بینی اشاره کنم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۵۷
mina nikseresht
يكشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۲۲ ق.ظ

شما قدرت خلق دارید....

لازم است در شبانه روز به حالت مراقبه بنشینیم و در سکوت ذهن خود، نفسی عمیق بکشیم. روی تنفس خود تمرکز کنیم. به دم و بازدم خود فکر کنیم. نباید هیچ کنترل بیرونی و درونی روی شما وجود داشته باشد. شاید بهترین حالتش قبل از طلوع خورشید باشد. زمانی که خورشید در حال طلوع کردن است انرژی فوق العاده ای در نظام آفرینش در حال اتفاق است. شاید برای همین است که در تعالیم دینی این وقت از روز را بهترین زمان برای تولد یک روز عالی و داشتن شروعی خوب یاد کرده اند. فتوسنتز گیاهان و درختان، نور، صدای پرندگان و تمامی اینها حاضر و گواه بر این است که این زمان، زمان مناسبی برای در خود فرورفتن و خلق کردن است. انسان از جانب خداوند دارای این قدرت و اراده در زندگیش هست تا هر آنچه را که میخواهد به زندگیش فرابخواند. آیا لازم است که باور کند این قدرت را دارد؟ لازم نیست شما باور کنید چرا که این نیرو، به وضوح در شما وجود دارد. فقط باید آن را فعال کنید و کارها و رفتارهایی را در زندگی داشته باشید که تا بحال نداشته اید. باید ترس ها و نگرانی ها را از خود خارج کنید. در کتابی خواندم که نوشته بود: شما زمانی میتوانید روح خود را به هر آنجا که دوست دارید پرواز دهید که آن را از انحصار مادیات خارج کنید. هیچ دغدغه و ترس و نگرانی و محدودیتی در دنیا نباشد که شما را درگیر خود کرده باشد. تنها در این حالت است که آزادانه میتوانید به درون خود سفر کنید. توانایی ها و مهارتهای خفته ی خود را بیدار کنید. حتماً دیده اید بعضی ها در میانسالی شان مهارت جدیدی را در خود کشف میکنند یا بعد سالها زندگی تازه می فهمند در آن موضوع استعداد داشته اند. چرا؟ چون ترسها، نگرانی ها از شدن یا نشدن، حسرت و اندوه مانع بیدار شدن روح و ضمیر ناخودآگاه ماست.

از محدودیت هایی که در این عالم برای شما وجود دارد خارج شوید. ذهن تان را آزاد کنید. فکر کنید برای رسیدن به آنچیزی که می خواهید هیچ دایره ی محدودی وجود ندارد و شما میتوانید به تمام آن چیزی که دوست داشته اید برسید. در ابتدا لازم نیست باور کنید. فقط به این آگاه باشید که باید ذهن شما از بین مفاهیم بی ارزش و استعاره هایی که دیگران برایتان ساخته اند خارج شود. ذهن تان را از محدودیت فکرهای بی فایده خارج کنید. فکرهایی که نشدن و نداشتن را به شما تلقین میکند. احساس کنید در این لحظه که نشسته اید و مراقبه میکنید خوشبخت ترین فردی هستید که در این لحظه حضور دارد. میلیون ها نفر در این لحظه قادر به درک قدرت و انرژی که در عالم خلقت وجود دارد نیستند.

مراقبه ی ذهن نیاز به نگهداری از ذهن دارد. در طول روز باید مراقب حرفهایی که در ذهن تان چرخ میزند باشید. نمی توانید، نمی شود، تلاش بیخود نکن و... مجادله های ذهنی تان را کنار بگذارید. ذهن بعضی ها محل حرف زدن و دعوا کردن با دیگران است. آنها در ذهن شان هر روز به عده ای دعوا میکنند، عده ای را به دادگاه ذهن شان فرا میخوانند و البته که ذهن آنها مزرعه ای برای کاشت افکار شرطی و ناامید کننده است. فکر می کنید این مزرعه چه بذری را به شما عرضه می کند؟

باید ذهن را به مرز سکوت برسانید و این مراقبه را آنقدر تکرار کنید تا ذهن شما عادت کند لازم است در طول روز مدتی ساکت شود و به آنچه شما به آن دستور میدهید متعهد باشد. ذهن شما آنقدر قدرتمند هست که بتواند هر طور که شما میخواهید برنامه ریزی شود.

مرحله ی بعدی این است که تمام آن چیزهایی که مدنظرتان است روی کاغذ یا دفترچه ای یادداشت کنید. قدرت شما چطور فعال می شود؟ فکر شما ارتعاش دارد. این بسته به افکار شما دارد که ارتعاش مثبت باشد یا منفی. افکاری مثل نتوانستن، نشدن، نداشتن به دنبالش احساساتی مثل غم، ترس، خشم، حسد و ... را دارد. اینها موجی منفی از شما به بیرون ارسال میکند که هم موجب انسداد انرژی در شما می شود و هم دست یابی شما را به هر آنچه که میخواهید محدود میکند.

اتفاقات خوشایند در شما چه زمانی می افتد؟ زمانی که به قدرت درونی خود آگاه شوید. زمانی که بدانید درون شما انرژی های بسیاری وجود دارد تا هر آنچه را که میخواهید خلق کنید. اما تمامی اینها لازم است در جریان تغییر سبک زندگی، تغییر افکار، رفتار و گفتار پیش بیاید.

این رفتارها باید برای 21 روز اجرا شود. بعد آن تبدیل به عادت می شود و این عادتها روال زندگی شما را تغییر خواهد داد.

آیا میتوانید قدرت های درونی خود را بیدار کنید؟ کدام محدودیت های ذهنی شما باعث نرسیدن و نشدن به خواسته هایتان می شود؟ آیا هنوز وقت آن نرسیده که ذهن خود را پاکسازی کنید و این پاکسازی را تا بالا آوردن ذهن از کثافاتش ادامه دهید؟ آیا وقت آن نرسیده همین امروز بلند شوید و به درون خود سفر کنید تا بدانید چه انرژی هایی درون شما مسدود شده و کدام حال خوب و کدام افکار خوب باعث باز شدن قدرت های درونی شما می شود؟

تمرکزتان را روی دستها، پاها، چشم ها، زبان،گوش ها و قلب خود بگذارید. چه کارهای مثبتی میتوان با آنها انجام داد تا انرژی های مسدود شده ی آنها را آزاد کرد. فردی که می نویسد و باعث تغییر و تحول دیگری می شود یعنی انرژی های دست او آزاد است و این انرژی است که موجب ایجاد ارتعاشی ذهنی در شما می شود و آن متن روی شما اثر میگذارد. حتماً شنیده اید بعضی دستها قدرت شفابخشی دارند. دقیقاً همین است. آن دست آنقدر انرژی هایش فعال شده و با مراقبه های ذهنی، کلامی تحت کنترل فرد بوده است که در مسیر درست خود باعث شفابخشی به دیگران است.

این نکته را دوباره یادآوری می کنم خودتان را فراتر از آن چیزی بدانید که وراثت و محیط به شما القا کرده است. شما قدرت خلق دارید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۲۲
mina nikseresht