روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۱۹۶ مطلب با موضوع «روان شناسی تغییر فردی» ثبت شده است

جمعه, ۹ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۴۴ ب.ظ

عشق در باطن شماست

                                                              

 

هرگاه به شگفت آمدید که چگونه اندیشه و کلام مهرآمیز میتواند اعجاز کند و مشکلات را از میان بردارد؛ به یاد آورید که واژه ها و اندیشه های سرشار از محبت، از نفوذ و اقتدار آفرینش موهبتهای عظیم برخوردارند. اصلاً رسالت عشق خواه شخصی و خواه غیرشخصی همین است. دولت عشق یعنی احضار موهبتهای جاودان زندگی. وظیفه ی شما به شگفت آمدن از کار عشق نیست. تنها کاری که شما باید بکنید این است که دل و جرأت نشان بدهید و عشق را از درون به برون بفرستید. به محض انجام این کار، همواره شاهد نتایجی جالب توجه و رضایت بخش خواهید شد.

یک بار پزشکی کتابی درباره ی بیماریهای روان تنی نشانم داد. در این کتاب، گروهی از پزشکان، پژوهشهای تحلیلی خود را درباره ی علل بیماریهای متفاوت و عدم تعادلهای ذهنی و عاطفی بیان کرده بودند. وقتی دیدم که در همه ی موارد نیاز به محبت نامبرده شده بود به شگفت آمدم.

مثلاً در مورد همه ی ناراحتیهای معدی، نیاز به محبت وجود داشت. همچنین در مورد همه ی نارساییهای قلب.

یکی از دلایل ناراحتیهای پوستی « نیاز به تأکید» که خود شکلی از محبت است.(کتابداری گفته بود به محض اینکه در چهره اش علائم ناراحتی پوستی احساس کرده بود، دستهایش را روی صورتش گذاشته و هر روز تکرار کرده بود که: « عشق الهی هم اکنون تو را شفا می بخشد و ناراحتی پوستی اش ناپدید شده بود.)

در مورد بیماریهای زنان نیز یکی از دلایل نامبرده « نیاز به محبت» بود. در مورد خستگی مزمن، دلایلی که ذکر شده بود عبارت بودند از « افسردگی، احساس عدم امنیت و نیاز به محبت»

در مورد سردرد و میگرن، یکی از دلایل نامبرده « احساس عدم امنیت و نیاز به محبت» بود. در مورد اضافه وزن و پرخوری، یکی از دلایل نامبرده « احساس حقارت و نیاز به محبت» بود.

شگفت اینجاست که در صورت نیاز به محبت میتوان آن را از درون تأمین کرد. مردی بازرگان برایم تعریف کرد که بیماری دردناک خود را که به درازا کشیده بود، با برون فرستادن عشق درون و با بر زبان آوردن کلام محبت آمیز خطاب به اعضای بدنش شفا داده بود. او که همه ی روشهای درمانی را آزموده و هیچ یک از آنها اثری در او نکرده بود، درباره ی قدرت شفابخش عشق می شنود. پس هر روز دستش را بر موضع درد می گذارد و تکرار میکند: « من دوستت دارم» چندی نمی گذرد که درد کمتر و کمتر و به تدریج ناپدید می شود.

سرطان را « مرض اضطراب» خوانده اند. سرگذشت بیماران سرطانی نشان میدهد که در دوره یی از زندگی خود، احساس نگرانی و ناامنی و کمبود محبت می کرده اند. ناخودآگاه آنقدر این احساسات و عواطف را در خویشتن نگاه داشته اند که به تلخی و ذهنی ایرادگیر و چه بسا خصومت و نفرت و انزجار انجامیده است. حاصل آنکه خود از پا درآمده اند.

در حیطه ی ثروت و توانگری نیز محبت در جامه ی خیرخواهی غیرشخصی و عاری از خودخواهی، بسیار قدرتمند است. تخمین زده اند تنها پانزده درصد از کامیابی مالی انسان، به توانایی فنی او مربوط است. مابقی هشتاد و پنج درصد، با قدرت کنار آمدن او با مردم ارتباط دارد.

یک خانم منشی که علاقه مند بود کار جالب توجه و پردرآمدش را حفظ کند، دریافت که باید بیاموزد چگونه با بدخلقی سر صبح رئیس اش کنار بیاید. از قدرت کامیابی بخش محبت آگاه شد و به تکرار این عبارت پرداخت که: همه ی آدمیان تجلی عشق الهی هستند. پس من به جز عشق الهی، با هیچ چیز دیگر نمی توانم روبرو شوم.

در همه ی مراحل و زمینه های زندگی، محبت دارای قدرتی کامیابی بخش است. بسیاری از کسانی که جویای یک زندگی متعادلند، عبارت تأکیدی زیر را مؤثر یافته اند:

«عشق الهی از طریق من تجلی می کند و همه ی آنچه را که برای خوشبختی و تکمیل زندگیم لازم است، هم اکنون به سوی من می کشاند.»

نیاز شما هرچه که باشد، پاسخش محبت است. لازم نیست برای محبت به برون از خویش نظر افکنید. شروع کنید به اینکه از درون اندیشه ها و احساسهای خود، عشق را به برون بفرستید. آنگاه همه ی اشخاص و اوضاع و شرایطی را که به مصلحت و منفعت شماست به سوی خود می کشانید. به راستی که : « شما در حلقه ی سحرآمیز عشق خدا گام برمیدارید و هم اکنون چون مغناطیسی الهی در برابر خیر و صلاح خود مقاومت ناپذیر هستید و اینها همه از دولت عشق است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۴۴
mina nikseresht
دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۰۵ ب.ظ

از دولت عشق: « عشق، در باطن شماست»

                                                          

 

«عشق در باطن شماست»

درست روزی که زندگیم دست خوش اتفاقات زیادی شده بود، درست در روزهایی که به دنبال ندایی از درونم می گشتم تا راهی تازه را جلوی پایم بگذارد که بتوانم میان زمختی های دروس روان شناسی که خواندن هر کتاب 500 یا 600 صفحه ای کلاس ها و درسها انرژی و توانی برایم نگذاشته بود و درست میان روزهاییی که غالبش باید با امیدواری باشد اما من باز هم دست و پا می زدم برای گشتن ذره ای امیدواری در لحظات زندگیم در حالیکه دعا کردن های شبانه تمام احساساتم را خشک و بی روح یافته بودم، ندایی از درون مرا دوباره به سمت این کتاب کشاند. من همیشه به دنبال نشانه ها می گردم. هر روز. هر لحظه نشانه ها را دنبال میکنم. نداهای درونی و شهود برایم همیشه راه گشا بوده. سعی کردم همیشه قلبم را شفاف نگه دارم بدور از بغض، کینه، حسادت، نفرت، غرور و تکبر تا راه برای این صداهای درونی بسته نباشد.

درست از آن روزی که اولین نوشته های این کتاب را برایتان تایپ کردم یعنی تاریخ 12 اردیبهشت ماه تا به امروز یعنی 29 اردیبهشت ماه هفده روز گذشته است. در این 17 روز من عشق را در قلبم زندگی کردم. محبتم را به جریان هستی بخشیده ام. محبتی نه از سر مهرطلبی بلکه از سر عشق به تمام خلقت این زمین. دلم خواست اولین کسی باشم که برایتان از تجربه ی این هفده روز بنویسم. باید بگویم حتماً راز این خلقت در عشق نهفته است. حتماً روزی به این حرف من خواهید رسید که آدمهایی که با عشق زندگی می کنند بهترین دستاوردها و بهترین ثمرات این زندگی نصیب شان خواهد شد. عشق قدرت است و رسیدن به این قدرت کار هر کسی نیست. هر کسی نمی تواند عاشقانه زندگی کند. عاشقانه به خلقت مهر و محبت نثار کند. نیاز به تمرین دارد. مراقبت از قلب و سیاه نکردن آن با نفس کار سختی است. قلب پاک و خالی از کینه و نفرت و بغض نیاز به مراقبت از فکر دارد. فکر است که جریان قلب را تازه نگه می دارد. آدمهای خوش نیت و خوش فکر بدور از فکرهای منفی و احساسات منفی خیلی سریعتر به هماهنگی با نظام این خلقت خواهند رسید. قطعاً این کتاب و جریان مثبتی که دوباره در من به جریان انداخت یکی از کارهایی بود که باید این مدت برای خودم انجام می دادم. شما چه می کنید؟ آیا دلتان نمیخواهد قدرت عشق را در زندگی تان امتحان کنید؟ برویم با هم ادامه ی کتاب را بخوانیم:

«شاید شما افرادی را نشناسید که علاقه مند به دعای دسته جمعی باشند. با این حال میتوانید از دولت عشق بهره مند شوید. زیرا همه ی محبت و عشقی را که برای شفا و سلامت و توانگری و ثروت و شادمانی و سعادت نیاز دارید در باطن شماست. عشق الهی یکی از قوای ذهنی و معنوی خودتان است.

عشقی را که نباید برون از خود بیابید. محبت را در درون خود کشف کنید و از طریق کلام و اندیشه و اعمال و دعاهای تاکیدی خویش به بیرون افکنید. چون به این کار ادامه دهید، به قدرت کامیابی بخش محبت پی می برید و از دولت عشق، را رابطه ی خود با همگان پیروز و بر همه ی اوضاع و شرایط مسلط می شوید.

یکی از جامعه شناسان مشهور جهان، در دانشگاه هاروارد قدرت محبت را مورد بررسی و پژوهش قرار داد و به این نتیجه رسید که: « عشق را نیز مانند فضیلت دیگر، انسان می تواند آگاهانه ایجاد کند و بپروراند.» پژوهندگان متفقاً به این نتیجه رسیدند که همانطور که سایر نیروهای طبیعی را ایجاد می کنیم، می توانیم عشق را نیز بیافرینیم.

پس اگر چنین به نظر می رسد که عشق شما را نادیده گرفته یا بی اعتنا از کنارتان رد شده است، لزومی ندارد که احساس نومیدی و دلسردی کنید. آنان که به تلخی ندا در می دهند که زندگیشان از عشق تهی است. به اشتباه، عشق را برون از خویشتن جستجو می کنند. اکنون این حقیقت، را دریابید که عشق، نخست از درون آغاز می شود. آنگاه به سیمای اندیشه و احساس و کلام و عمل بیرون فرستاده می شود. تنها زمانی که پرروش عشق درونی را آغاز کنید، می توانید به اثبات برسانید که شیوه ای معنوی و علمی و رضایت بخش را در پیش گرفته اید. زیرا تنها در این صورت است که دیگر دستخوش اوضاع و احوال و اسیر مردمان نیستید.

بر خودتان و جهانتان مسلط می شوید. رها از هر گونه ترس و آزار و نومیدی و دلسردی.

عشق مانند نیروی الکتریسیته، همین که روشن شود همه جا را نورانی میکند. به محض اینکه از محبت لبریز شوید، جهانتان درخشان و تابناک می شود. اشخاص و اوضاع و شرایط درست را به سوی خود می کشانید و به این ترتیب بر کامیابی و شادمانی خود می افزایید. چندی نمی گذرد که درمی بیابید به جای اینکه دستخوش حوادث دنیا باشید، دنیا به اندیشه ها و احساسهایتان پاسخ مثبت می دهد و هرگاه اندیشه و احساس هایتان محبت می آفریند، جهان پیرامونتان نیز به شگفت انگیزترین شیوه، و با شادمانی به شما پاسخ میدهد و اینها همه از دولت عشق است!

مردمانی بی شمار در حال اکتشاف ای قدرت همه ی زمینه های زندگی خود هستند. محبت در حیطه ی روابط انسانی، معجزه ها می کند. زنی برایم تعریف کرد که با همسرش اختلاف داشت. شوهرش در حال مشاجره در را به هم کوفت و خانه را ترک کرد. چون شنیده بود که میتوان در درون، عشق آفرید و آنگاه آن را برون فرستاد؛ تصمیم گرفت که برای رفع اختلاف زناشویی خود، از آن سود بجوید. پس آرام، شروع به تکرار این عبارت کرد که:

« من از عشق الهی میخواهم که هم اکنون پیوند زناشویی ما را شفا بخشد.»

چندی نگذشت که در آرامشی ژرف فرو رفت و چون از سکوت برخاست با این یقین که همسرش برای ناهار باز خواهد گشت، بی درنگ سرگرم تهیه غذا شد.(حال آنکه تجربه یی که از مشاجرات پیشین داشت، خلاف این امر را نشان میداد.) اما هنوز چیزی نگذشته بود که در باز شد و شوهرش جعبه ی شیرینی در دست، و با یک دنیا لطف و صفا به خانه آمد.

از آن پس مشاجراتشان کمتر و سبک تر شد و در مدتی کوتاهتر از آنچه تصور میکرد هماهنگی کامل به زندگی زناشویی اش بازگشت. زنی بازرگان نیز تجربه ی مشابه را برایم تعریف کرد و گفت که از دولت عشق زندگی زناشویی اش که مدتها بی رنگ و بو و آزاردهنده بود نجات یافته است. زن گفت که هر روز با هم دعوا داشتند، دیگر واقعاً از این زندگی به تنگ آمده و کاسه ی صبرش لبریز شده بود. با خود اندیشید: « این وضع قابل دوام نیست. تندرستی و موفقیت شغلی هر دوی ما در خطر است. اگر بخواهیم اینطور پیش برویم، زندگی زناشویی ما از هم میپاشد. حتماً باید راه چاره جویی وجود داشته باشد.»

در طلب یافتن مطلبی امیدوارکننده و آرامش بخش، لحظه یی از جستجو غافل نمی ماند. تا اینکه به این کلمات برخورد که: « عشق، موانع به ظاهر محال را ذوب میکند و از سر راه برمیدارد. محبت، غیرممکن را ممکن می سازد.»

پیش ازاین هر گاه دچار اختلاف می شدند مدتی طول می کشید تا صلح و آشتی میان آنها برقرار شود اما این بار، چون مدام عبارت بالا را در دل تکرار میکرد، ناهماهنگی و سوءتفاهم تقریباً به ناگاه ناپدید شد و از دولت عشق ، آن آخرین مشاجره یی بود که بین آنها در گرفت. از آن وقت به بعد، هرگاه بوی ناامیدی به مشامش میخورد، بی درنگ تکرار می کرد:« عشق، موانع به ظاهر محال را ذوب میکند و از سر راه برمیدارد. محبت، غیرممکن را ممکن می سازد.»

تکرار این عبارت هموراه فضای زندگیش را روشن و شفاف ساخته است و برایش آرامش و هماهنگی به ارمغان آورده است.

آیا شک دارید که اندیشه ها و کلام سرشار از عشق الهی می تواند در زندگی و امور شما از همین اقتدار برخوردار باشد؟ من خود شاهد این تجربه بوده ام. به من ثابت شده است که اندیشه های مهرآمیز بسیار سریعتر و کاملتر از آنچه که باید بتواند به تصور درآید؛ به دیگران می رسد. یک روز دلپذیر بهاری، در اتاق کارم سرگرم تمام کردن مقاله یی درباره ی عشق و محبت بودم که پسر نوجوانم که تمام روز را به بازیهای ورزشی گذرانده بود، خسته و گرسنه به خانه آمد.

وقتی به او گفتم که در حال تمام کردن مقاله یی هستم و کارم پیش از چند دقیقه طول نمی کشد، آهسته اتاقم را ترک کرد. چند دقیقه یی نگذشته بود که احساس کردم در اتاق دوباره باز شد، اما چون ناگهان همه چیز آرام شد، دیگر برنگشتم تا ببینم چه پیش آمده است. چند دقیقه بعد که کارم تمام شده بود، دریافتم که پسرم دیگر بار بازگشته و دوشاخه گل سرخ را که از آن نزدیکی چیده بود، روی میزکارم گذاشته بود و بی آنکه حرفی بزند، از اتاق بیرون رفته و صبورانه منتظرم مانده بود. البته او نمیدانست که مقاله ام درباره ی عشق است. پیش از آن نیز هرگز برایم گل نیاورده بود. اما در آن لحظه، با آرمانها و اندیشه هایی که در سرم بود هماهنگ شده و به شیوه یی مهرآمیز پاسخ گفته بود.

ادامه دارد......

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۰۵
mina nikseresht
يكشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۶:۴۳ ب.ظ

شما برای بخشیدن نیاز به زمان دارید. عجله نکنید!

بخشش و گذشت،  نیاز به طی کردن یک پروسه ی روانی دارد. به این معنا که مکانیزم مغز ما نیازمند گذار از یک سرای مراحل روانی، شناختی و رفتاری است تا بتواند فرد یا افرادی را که باعث پایمال شدن حقی از فرد شده است را ببخشاید. حال شما را برای عبور از این ساختار به طی کردن مراحل زیر آشنا می کنم:

«مرحله ی اول: تنظیم هیجانات»

زمانی که دیگران خطایی را در حق ما مرتکب می شوند که باعث آزرده شدن روح و روان ما می گردد و یا حقی از ما نادیده گرفته می شود ما از لحاظ روانی و هیجانی احساسات مختلفی را تجربه خواهیم کرد. احساساتی که شامل خشم، نفرت، غم، افسوس و در نهایت افسردگی که منجر به گوشه گیری و ناامیدی خواهد شد.

در این پروسه باید احساسات خود را بشناسیم و بتوانیم آنها را لمس کنیم تا در هر کدام از این احساسات قرار گرفتیم به دنبال فرافکنی و نسبت دادن آن به بیرون از خود و یا به دیگران نباشیم. هرگز نباید این احساسات را سرکوب کرد و به دنبال جایگزینی احساسات با احساسات دیگر گشت و تا از این حالات فرار کنیم. بلکه با درک اینکه بروز این هیجانات به خاطر وارد شدن آسیب به روان ما اتفاق افتاده باید قابل درک و تحمل باشد. وظیفه ی ما در قبال روان مان در این موقعیت مدارا کردن و سرپوش نگذاشتن روی آنهاست. شناخت از احساسات به ما کمک میکند بتوانیم هیجانات خود را تنظیم و تحت کنترل دربیاوریم در حالی که اگر آنها را سرکوب یا فراری بدهیم به شکل عقده های روانی و بروز رفتارهای نادرست که ناشی از همان خشم، نفرت، غم، افسوس و افسردگی است ما را غافلگیر خواهد کرد. در این هنگامی که به خاطر خطای دیگران شما در مسیر خشم قرار می گیرید باید به این موضوع آگاهی داشته باشید که زمانی ما نسبت به خطاهای دیگران احساس خشم پیدا می کنیم که دیدگاه مان، دیدگاه کمال گرایی و آرمان مدارانه نسبت به اشخاص باشد. نباید موقعیت های مادی، اجتماعی، خانوادگی، قومیتی، مذهبی افراد را دخیل در اشتباه شان قرار دهیم چرا که خود این باعث تشدید احساس خشم خواهد شد و آن وقت با استناد به این قراردادها نمیتوانیم با خشم خود کنار بیاییم. اگر دیگری اشتباهی به هر میزان کوچک یا بزرگ در حق شما مرتکب شد که باعث خشم شما گردیده است میتوانید با هدایت این خشم به سمت جهت مثبتی (انجام کاری در جهت تنظیم آن) آن را خنثی کرده و در جهت مثبتی آن را هدایت کنید. برای مثال اگر فردی پشت سر شما بدگویی کرده و آبروی شما را خدشه دار کرده است، در عوض شما میتوانید نسبت به حفظ آبروی دیگران و یادآوری نکات مثبت اخلاقی و رفتاری آنها، جهت روان خود را به سمت کنترل خشم تغییر بدهید. یادم هست خانمی که فرزندش را از دست داده بود و آنقدر نسبت به این موضوع خشم داشت به جای اینکه زمین و زمان و دیگران را مسبب آمدن بلا به زندگیش بداند و از آنها عصبانی و خشمگین باشد و شروع به نفرت پراکنی احساسی و روانی کند تصمیم گرفت برای کنترل این خشم به تمام کودکان بیماری در بیمارستان کمک مالی و یا عاطفی کند با سر زدن از آنها و نوازش شان. بدین ترتیب پروسه ی خشم را طی کرده بود و دیگر نسبت به اتفاقی که رخ داده بود عصبانی نبود.

«مرحله ی دوم: شناخت و تفکر»

زمانی که بتوانید احساسات و هیجانات ناشی از مسأله را تنظیم کنید و طی کردن مراحل هیجانی را جزء ساختارهای روانی خود بدانید و بپذیرید همه ی ما انسان ها برای گذار از مراحل این چنینی نیاز به شناخت خود و روان خود داریم تا بتوانیم با کمترین آسیبی خود را در آغوش بگیریم و نگذاریم لطمه ای به روان مان وارد شود آن وقت وارد مراحل شناختی می شویم که میتواند با روی کار آمدن منطق و تفکر ، ما را به سمت بهبود و سلامت روان پیش ببرد. آن وقت که فراتر از خود میتوان مساله را نگاه کرد و هرچند که هر از گاهی هم ممکن است هنوز خطای آن افراد در ذهن تان یادآوری شود اما این بار بدون بالا آمدن احساسات منفی.

در این مرحله شما میتوانید خوبی ها، قرابت داشتن یا نداشتن انسان بودن یا موقعیت ها و شرایط آن فرد یا افراد را به ذهن بیاورید و موقعیت رفتاری او را در آن وقتی که خطا رخ داده است مدنظر قرار بدهید و دلایل شخصی و غیرشخصی آنها را بسنجید و در مورد آن فکر کنید. آن وقت است که میتوانید خود را از بیرون تماشا کنید و فرصت یا قدرت انتقام داشتن یا نداشتن را بسنجید. در این مرحله شما قدرت انتخاب دارید. میتوانید سکوت کرده و با انجام رفتارهای صحیح تری بر منش خود بیافزایید و پاداش های الهی و دنیایی را به خاطر بسپارید.

ضمن اینکه در این مرحله شما میتوانید سهم خود را در آن موضوع یا اتفاق پیدا کرده و جلوی بروز آن را در آینده با اصلاح رفتار خود بگیرید.

«مرحله ی سوم: احساس عاطفی و پیامدهای آن»

در این مرحله که شما اندیشه و تفکر را پشت سر گذاشته اید از تنش های روانی تان کم شده است. احساسات، نگرش ها و رفتارهایی که در قبال فرد رنجاننده داشته تغییر میکند و از لحاظ روانی آماده شده است تا به سمت دیگری توجه کند. در گذار از این مرحله دیگر حس انتقام به سراغ فرد نمی آید و احساسات مثبت جایگزین احساسات منفی می شود. نگرش فرد نسبت به رنجاننده تغییر کرده است. قضاوت های قبلی فرد نسبت به رنجاننده عوض می شود و فرد در این مرحله به دنبال چاره جویی می رود.

«مرحله ی چهارم: تمایل و تصمیم به بخشش»

در این مرحله فرد با توجه به تغییراتی که در رفتار، شناخت و عواطفش پیش آمده است تمایل به گذشت پیدا میکند. هرچند که ممکن است هنوز هم احساسات غالب باشد. البته این بار احساساتی است که برخاسته از تفکر، تعقل فرد در مورد رنج و رنجاننده است. تمایل به گذشت و تمایل به اظهار آن، تصمیم و اراده بر گذشت، تصمیم به گذشت، و در نهایت اظهار گذشت در این مرحله رخ میدهد. در این مرحله احساسات مثبت و شدیدتر است و فرد خلاف و خلافکار را جدا می بیند و به دنبال چاره جویی و گذشت می گردد.

«مرحله ی پنجم: پیامدمهای بخشایشگری»

1-احساسات منفی از بین می رود و کینه جای خود را به بخشش میدهد. احساسات مثبت جایگزین آن می شود.

2-علاوه بر تغییر در احساسات، رفتار و شناخت فرد در موقعیت های بعدی نسبت به فرد خاطی تغییر کرده است.

3-رشد معنوی، کمال و ارزش انسان افزایش می یابد که باعث عزت نفس در او می گردد.

4-به دست آوردن آرامش درونی، رضا و خشنودی از رفتار خود.

5-احسان و نیکی نسبت به فرد خاطی؛ (در این مرحله، فرد ممکن است در ادامه ی معاشرت و رفتار با فرد تغییر جهت بدهد.)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۴۳
mina nikseresht
جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۵۲ ب.ظ

از دولت عشق - محبت شخصی و غیرشخصی

محبت شخصی و غیرشخصی

شاید تصور من و شما از عشق، همان چیزی باشد که پولس رسول توصیف کرده است. می توانیم در محبت شخصی و غیرشخصی، این خصایص را از خود نشان می دهیم. در عشق و محبت شخصی میتوان نسبت به افراد خانواده و خویشاوندان مهربانی و نرمش و ادب و عاطفه و تایید و تحسین و ملاحظه و ایثار نشان داد. عشق و محبت غیرشخصی، در اصل یعنی توانایی کنار آمدن با مردم، بدون دلبستگی شخصی و وابستگی عاطفی. برای آفرینش آگاهی و پرورش محبت غیرشخصی و نیکخواهی نسبت به همکاران و آشنایان و همه ی کسانی که با آنها سر و کار داریم، تکرار عبارت زیر بسیار مؤثر و سودمند است: « من بدون هیچ گونه وابستگی، همه ی مردم را دوست دارم و همه ی مردم نیز بدون هیچ گونه وابستگی مرا دوست دارند.»

گروهی را می شناسم که به تجربه به قدرت عشق و دعاهایی که کلمه ی « عشق الهی» در آن باشد پی برده اند و اینگونه دعا را بزرگترین راه حل برای برطرف کردن مشکلات شخصی و شغلی میدانند. افراد این گروه هفته یی یک بار گرد هم میآیند و عبارتهای تاکیدی متضمن عشق الهی را تکرار میکنند. آنها فهرست افراد و موقعیتهایی را که میخواهند از دولت عشق، دگرگونی یا برکت بیابند. با خود به این جلسات می آورند ( بدون اینکه درباره ی مشکلات این افراد یا اینکه چنین فهرستی را به همراه دارند، با کسی گفتگو کنند) اما هنگامی که دسته جمعی به تکرار عبارتهای گوناگون حاوی عشق الهی سرگرمند، آرام دست خود را روی این فهرست می گذارند و می گویند: « عشق الهی هم اکنون برای من و از طریق من سلامت کامل و ثروت فراوان و سعادت بیکران می آورد.» آنگاه در دل خود برای افرادی که نامشان در فهرست است میگویند : « عشق الهی هم اکنون در من و از طریق من سلامت کامل و ثروت فراوان و سعادت بیکران می آورد.»

آنگاه در دل خود برای افرادی که نامشان در فهرست است میگویند: « عشق الهی هم اکنون در تو و از طریق تو به عالی ترین کار خود سرگرم است. عشق الهی هم اکنون برای تو و از طریق تو سلامت کامل و ثروت فراوان و سعادت بیکران می آورد.»

آنها چندین هفته گرد هم آمدند و عبارتهای تاکیدی را بارها و بارها تکرار کردند. آنگاه پی بردند که بسیار آرام و بی سر و صدا برای هر یک از اعضاء گروه و همچنین افرادی که برایشان دعا می کردند رویدادهایی حیرت انگیز پیش می آید. یکی از خانمهای بازرگان که در رابطه با چند تن از دوستانش دچار سوءتفاهم و ناهماهنگی شده بود به محض تکرار عبارتهای تاکیدی حاوی عشق و محبت، دید که دوستانش نیز به طرزی غیرمنتظره در این جلسات شرکت جستند و خیلی زود با هم آشتی کردند و صلح و صفا برقرار شد.

یکی دیگر از خانمهای بازرگان این گروه نیز چند ماهی بود که به علت سوءتفاهمی با چند تن از دوستانش دچار مشکل شده بود. برای دلجویی و ایجاد هماهنگی و رفع سوءتفاهم به هر کاری که به عقلش می رسید دست زده بود اما به همه ی نامه ها و پوزشها و تلفنها و تماسهایش به سردی پاسخ داده شده و جملگی بی نتیجه مانده بود. یک شب در حین دعای دسته جمعی و طلب عشق الهی برای افرادی که در فهرست خود داشتند. این خانم و خانمی دیگر در هوا صدایی شبیه به ترکیدن چیزی را شنیدند. خانم دیگر، آن صدا را نشنیده گرفت و زائیده ی تخیل خود پنداشت. اما پس از خاتمه ی جلسه، خانم بازرگان، نزد او آمد و آهسته و محرمانه پرسید: « صدای ترکیدن را در هوا شنیدی؟»مبادا تصور کنی که زائیده ی خیالت بوده.  واقعاً اتفاق افتاد. صدای شکستن اندیشه های سختی بود که میان من و دوستانم وجود داشت. اما یقین دارم که امشب به یمن کلامی که بر زبان آوردیم، عشق الهی، هرچه ناهماهنگی و ناملایمت را از میان برداشت. از دولت عشق بود که اندیشه های سخت شکست.»

از آن شب به بعد، احساس او نسبت به آن وضع عوض شد. غرقه در آرامش و هماهنگی، از این که تفاهم الهی برقرار شده بود و عشق الهی سوءتفاهم و خصومت پیشین را از بین برده بود، مدام در دل خود شکر بجا می آورد.

چندهفته بعد، با اینکه در اوضاع بیرونی تغییری مشاهده نمی شد. احساس کرد که باید دیگر بار با دوستانش تماس بگیرد. این بار، به جای پاسخهای سرد، آنها به گونه یی عمل کردند که انگار هیچ رویداد ناخوشایندی میان آنها پیش نیامده بود. تفاهم و دوستی و صمیمیت پیشین، دیگر بار برقرار شد و همچنان نیز ادامه دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۴:۵۲
mina nikseresht
يكشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۴۴ ب.ظ

معجزه ی عشق

چندسال پیش، بازرگانی قدرت عشق را به من خاطر نشان ساخت. در آن وقت، سرگرم نوشتن یک رشته مقاله درباره ی ثروت و توانگری بودم. وقتی او درباره ی مقالاتم شنید، از من پرسید: « درباره ی عشق چه نوشته ای؟» حیرت زده پاسخ گفتم: « درباره ی عشق؟ اما مقالات من که درباره ی ثروت و توانگری است.» بازرگان که مردی سهامدار بود گفت: « می دانم. اما تا مقاله یی درباره ی قدرت عشق و قانون محبت و نیکخواهی ننویسی که مقاله هایت کامل نمیشوند. محبت بزرگترین راز کامیابی است.»

آنگاه درباره ی قانونی که خودش برای گشودن گره ها یافته بود، چنین گفت: « هرگاه فردی را می بینم که گرفتار مشکلات است، آرام می نشینم و برایش موهبت محبت را می طلبم. پس از چندبار تکرار عبارتهای تاکیدی گویی جریان برق روشن می شود و آن فرد با این جریان هماهنگ میگردد. معمولاً افراد با گرایشها و رفتاری هماهنگ، به سرعت پاسخ مثبت میدهند. اگر نه، باید به تکرار عبارتهای تاکیدی بیشتری ادامه داد. اما دولت عشق، بی تردید ثمراتی نیکو و هماهنگ به بار میآورد.

در سالهای اخیر، چه بسیار درباره ی قدرت کامیابی بخش عشق شنیده ام. روانپزشکی برجسته گفته است که بزرگترین نیاز بشر، نیاز به عشق و محبت است و هیچ انسانی بدون آن نمیتواند سر کند. اگر آدمی به زندگانی خالی از عشق ادامه دهد می پوسد و  تباه میشود. محبت عظیمترین قدرت روی زمین است.

شنیدن درباره ی قدرت عشق تازگی ندارد.« روانشناس اعظم» سده ها پیش ندا در داد و گفت: « در پی محبت بکوشید، که از میان سه فضیلت بزرگ ایمان و امید و محبت، محبت بزرگتر است.»

در باب سیزدهم رساله اول پولس رسول به قرنتیان میخوانیم:

« اگر به زبانهای مردم و فرشتگان سخن گویم و محبت نداشته باشم مثل نحاس صدا دهنده و سنج فغان کننده شده ام. و اگر نبوت داشته باشم و جمیع اسرار و همه ی علم را بدانم و ایمان کامل داشته باشم به حدی که کوه ها را نقل کنم و محبت نداشته باشم هیچ هستم. و اگر جمیع اموال خود را صدقه دهم و بدن  خود را بسپارم تا سوخته شود و محبت نداشته باشم هیچ سود نمی برد. محبت حلیم و مهربان است. محبت حسد نمیبرد، محبت کبر و غرور ندارد. اطوار ناپسندیده ندارد و نفع خود را طالب نمیشود. خشم نمی گیرد و سوءظن ندارد. از ناراستی خوشوقت نمیگردد ولی با راستی شادی میکند. در همه چیز صبر میکند و همه را باور می نماید. در همه حال امیدوار می باشد و هر چیز را متحمل می باشد. محبت هرگز ساقط نمی شود و ... »

چه بسا با مقاله ی مشهور هنری دراموند درباره ی رساله ی پولس آشنایی داشته باشید. دراموند در مقاله اش محبت را «عطیه» و «موهبت متعالی» میخواند و می نویسد:

« امتحان نهایی دین، دینداری نیست؛ محبت است. در زندگی به پس که می نگرید می بینید لحظه های خطیر، لحظه هایی که به راستی زندگی کرده اید، لحظه هایی هستند که با عشق و محبت دست به کاری زده اید.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۴۴
mina nikseresht
شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۲۱ ب.ظ

از دولت عشق- با قدرت عشق اول خودمان را شفا بخشیم!

قدرت عشق یعنی هر کاری از من برمی آید برای تاباندن مهر به زندگی دیگری یا دیگران انجام بدهم بی هیچ توقع و منتی. انتظار جبران نداشته باشم. فقط محبتم را به جریان بندازم.من با عشق آموخته هایم را در این سالها در اختیار شما میگذارم. من با عشق در تمام این سالها بسیاری را راهنمایی کرده ام و مشاوره داده ام. من با عشق برای همه می نویسم بی هیچ توقعی در دیده شدن و به امید آنکه تمام این علمی که در اختیار من به لطف الهی قرار گرفت بتواند اثری در شما و در زندگی تان بگذارد و بشود نور، امید و جریان عشق در زندگی شما.

قدرت عشق یعنی حساب و کتابی برای تاباندن مهرم در کار نیست. سالها بعد چیزی را به کسی یادآوری نمی کنم. عشق و محبتم را نثار میکنم بی آنکه آن را در ذهن کسی بکارم تا به تلاطم جبران آن بیافتد. حتی بالاترین و زیباترین تعریفش هم میتواند این باشد که از خداوند نیز توقع دیدن و رسیدن به خواسته هایم را ندارم. من همراستا با صفات الهی پیش میروم. عشق، معجزه میکند. عشق جریان زندگی شما را وارد مسیرهای تازه ای میکند که حتماً خودتان به مرور از آن شگفت زده خواهید شد. اما یک انسان عاشق، صفات ویژه و برجسته ای دارد که باید مسیری را برای رسیدن به آن طی کند. باید بتواند از مسیر تاریک و سرد بخشش عبور کند. باید بتواند از کنار خطاهای انسان ها به راحتی عبور کند و آن را فراموش کند و انتظار و توقع حتی عذرخواهی هم نداشته باشد. باید بتواند ذهن مثبت و سرشار از انرژی داشته باشد انرژی که ناشی از تفکر سالم و خالی از بدبینی و نگاه شر به دیگران است، باید بتواند مهر و عشق را به جریان بفرستد به جای دفن کینه و دشمنی و تمام اینها جزء طلب مهر خداوند و بخشیدن قلب به خداوند معنایی ندارد.

عاشق شدن سخت است. خیلی سخت. باید دلت خیلی بزرگ باشد و براحتی از کنار تمام این سختی ها عبور کنی.

با هم ادامه ی کتاب از دولت عشق را میخوانیم و آرزو می کنم بتوانیم باهم این جریان بزرگ و شفابخش عشق را به جریان درآوریم تا لایق انسانیت و طی کردن مسیر تعالی خویش باشیم.

«از انگلستان نامه یی دریافت کردم که میگفت: به محض مطالعه ی کتاب از دولت عشق ناگهان مردی 72 ساله ( هم سن خودم) که همسرش را از دست داده است و از زندگی مرفهی نیز بهره مند است عاشقم شد و با هم ازدواج کردیم. مصاحبت او را بسیار شگفت و دلنشین یافته ام. من همواره برای این کتاب برکت می طلبم، زیرا سعادتم اکنونم را مدیون آنم.»

اما چگونه آرمانهای این کتاب « از دولت عشق» به نویسنده اش کمک کرد:

من نیز از کتاب « از دولت عشق» که بر میزان فهم و ادراکم از زندگی افزوده است سپاسگزارم. بسیاری از مطالب این کتاب در نخستین سالهای دهه ی 1960 نوشته شده بود. آن موقع، من در آپارتمانی مشرف به دانشگاه تگزاس در شهر آستین زندگی میکردم. چون همسرم در آن دانشگاه تدریس میکرد. ما تازه عروسی کرده بودیم و بسیار خوشبخت بودیم. هنوز این مقالات به صورت کتاب انتشار نیافته بود که به ناگاه شوهرم درگذشت. دیگر نه تنها عشق چیز باشکوهی به نظر نمی رسید خیلی هم شکسته و شکاف برداشته به چشم می آمد.

عارفان باستان گفته اند: « نخست تنویر میآید، آنگاه تشرف و از پس اینها خرمن موهبت نو.»

من پیشاپیش قدرت عشق الهی را آموخته و درباره اش نوشته بودم. این دوران تنویرم محسوب میشد. اما واقعه ی درگذشت ناگهانی همسرم شاید تشرف ژرفتر من به ساحت عشق بود.

در مابقی سالهای آن دهه، این مجال را یافتم تا با اندیشه های این کتاب زندگی کنم. این اندیشه ها یار و یاور و تسلای خاطرم بودند. در این دوران که درباره ی عشق الهی بسیار اندیشیدم و بسیار نوشتم.

همچنین این دوران بود که سخنرانیهای بیشمارم را در ایالات مختلف آمریکا آغاز کردم. همواره در طول سفر، در گرما و سرما و پروازهای طولانی و شهرهای ناشناس و غریبه و کار با مردمان و محیط های ناآشنا یک نسخته از کتاب « از دولت عشق» همراهم بود. اما همواره کار کردن در درون به نمایش بیرونی می انجامد. در سال 1970 دگرگونیهای دلپذیری در زندگیم پیش آمد که سبب شد به شهر سان آنتونیو، در ایالت تگزاس نقل مکان کنم. در این شهر بود که با دومین همسرم آشنا شدم و با او ازدواج کردم. شوهرم برایم خانه خرید و من برای نخستین بار در زندگیم صاحب خانه شدم. چند سال بعد، به شهر پالم دزرت در ایالت کالیفرنیا نقل مکان کردیم که سالها در اندیشه اش بودم. در اینجا توانستم در محیطی که سرشار از زیبایی مناطق گرمسیری است، کارم را به شکل دلخواهم آغاز کنم و ادامه دهم.

از آن لحظه تاکنون همواره شاهد پیشرفت و کامیابی در کار و شیوه ی زندگیم بوده ام و ایمان دارم که آینده، پیشرفتها و کامیابی هایی عظیمتر برایم در آستین دارد. در هر حال، دریافته ام که زندگی من خواه تلخ باشد و خواه شیرین، و خواه آسوده و خواه ناآسوده، از تاثیر آرمانهای این کتاب نمی کاهد.

در طول این سالها به تجربه دریافته ام هرگاه مردم مشکلات گوناگون خود را با من در میان می نهند به آنها توصیه میکنم که کتاب از دولت عشق را مطالعه کنند.

شاید بپرسید: چرا؟

پاسخم این گفته ی گاندی است که : « در طول تاریخ، پیروزی همواره با طریقت عشق و حقیقت بوده است.»

بازرگانی اهل میسوری اخیراً برایم نوشت:

« سالها پیش، به وسیله ی کتاب شما « از دولت عشق» به نهضت حقیقت پیوستم. بارها این کتاب را خوانده ام و آنقدر هدیه اش داده ام که شمارش در توانم نیست. زمانی که به کار بستن آرمانهای آن را آغاز کردم نخست خودم عوض شدم و آنگاه زندگیم عوض شد. از اینکه به اطلاع شما می رسانم که پس از مطالعه ی کتابتان، شاهد پیشرفتی عظیم در زندگیم بوده ام، شادمان و خرسندم.

بازرگانی از کالیفرنیایی برایم نوشت:

« جمله یی که تکانم داد این بود که: «عشق از آن رو در دل شما به ودیعه گذشته نشده تا همانجا بماند. مادامی که عشق را به دیگران نبخشایید عشق نیست.»

از آنجا که عشق الهی، ثروت و توانگری و نور و روشن بینی و هماهنگی و قدرت و شفا میآورد، ایمان دارم که مطالعه ی این کتاب زندگیتان را از بسیاری از جهات متبرک میسازد. از شما میخواهم برکتها و موهبتهایی را که از طریق مطالعه ی این کتاب می ستانید با دیگران در میان بگذارید و تقسیم کنید.

دوستدار شما: کاترین پاندر

نگذارید عشق در قلبتان یخ بزند. به جریان بیندازیدش. همین امروز. هر کاری از دست تان برمی آید برای نظم بخشیدن به جریان های زندگی تان انجام بدهید. از محبت، از دستگیری از دیگران، از ارتباط تان با خداوندی که با عشق ما را آفرید.

چه حیف که این هدیه دست نخورده با ما دفن شود و روح ما را شفا نبخشد.

در روزهای آینده ی فصل های کتاب را برایتان خواهم نوشت به امید خدا.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۱
mina nikseresht
جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۰۳ ب.ظ

از دولت عشق

شما به شهود اعتقاد دارید؟ قدرتش را تا به حال درک کرده اید؟

من دارم و قدرتش را درک کرده ام. دیروز مشغول مطالعه ی کتابم بودم و انگار ندایی در درونم مرا به سمت کتابخانه ام کشاند. ندایی به سمت کتابی به نام از دولت عشق. ده سال پیش کتاب را خواندم و نمیدانم چرا آن زمان از آن خوشم نیامد. نوشته هایش برایم لوث و بی مزه بود. یعنی چه؟ شاید چون آن زمان درک امروز را از جهان هستی و اتفاقات زندگیم نداشتم نظرم این بود. شاید آن وقتها اصلاً نمی دانستم عشق چه قدرتی در آفرینش و جذب و جلب اتفاقات مثبت دارد. شاید نمی دانستم جریانات انرژی ما در این عالم و بسامد بالا یا پایین آن مسئول جذب و دفع بسیاری اتفاقات است.

دیروز سراغ کتاب رفتم. انگار زندگیم دوباره جریان پیدا کرده بود. کتابی که من از آن خوشم نمیاد حالا شده است وردستم تا بارها کلماتش را تکرار کنم. شاید چون این روزها هم نیاز به یک بسامد انرژی زیادی دارم برای جذب انرژی های مثبت و خوب. بودن دوستان و افرادی که ذهنیت مثبت و انرژی مثبتی دارند. چیزی که خودم سالها برای داشتنش تلاش کردم. داشتن یک ذهن سالم و مثبت.

خواستم هروقتی که فرصتی پیش آمد بخش هایی از کتاب را برایتان اینجا بنویسم و به اشتراک بگذارم. شاید این جریان مثبت و خواندن این متنها زندگی دوباره ای به شما هدیه داد.

قدرت چند جانبه ی عشق

پیام ویژه ی مولف به خوانندگان

این کتاب یکی از محبوب ترین کتابهای من است. نخستین گزارشی که درباره اش شنیدم از جانب بانویی بازرگان از شهر کانزاس در ایالت میسوری بود که پس از مطالعه ی « از دولت عشق» پشت دردش شفا یافت.

پس از آن، گزارشی از گروهی از زنان بازرگان در میشیگان دریافت کردم که تصمیم گرفته بودند در آغاز جلسات گروهی خود، عبارتهای تأکیدی « از دولت عشق» را تکرار کنند و برای کار و اعضای گروه خود، عشق و حمایت الهی بطلبند.

چندی نگذشت که عده ای از بانوان میانسال ازدواج کردند. یکی از آنها بیست و پنج سال بود که بیوه مانده بود. هرچند مجبور شد کارش را رها کند تا بتواند در کالیفرنیای جنوبی در خانه یی بسیار زیبا و نزدیک ساحل اقیانوس، با شوهر جدیدش زندگی کند. از قرار معلوم، تعداد بانوانی که به خانه ی بخت رفتند آنقدر زیاد بود که گروه مجبور شد با اعضای جدید تشکیل سازمان بدهد.

در اینجا بعضی از نخستین گزارش هایی که دریافت کرده بودم برایتان مینویسم.

« من پس از مطالعه ی کتاب از دولت عشق به شادمانی و خوشبختی وصف ناپذیری رسیدم. در میان کتابهای خودیاری که در ده سال اخیر خوانده ام، این یکی از آن کتابهایی است که بیش از همه خواندنش را به دیگران توصیه می کنم. نخست به جویندگان حقیقت، دوم به اشخاصی که در روابط خود دچار مشکلات و سوءتفاهمند و سوم به کسانی که جویای کتابی ساده و الهام بخشند.

گزارش هایی که در طول سالیان درباره ی از دولت عشق از خوانندگانم دریافت کردم چند جانبه بوده است و نشان میدهد که معجزه ی عشق و محبت چگونه ثروت و توانگری و کامیابی و شفا و سلامت می آورد.

از آلاباما گزارشی دریافت کردم که مردی پس از مطالعه ی از دولت عشق و به کار بستن تعالیم آن توانست همه ی مطالبات عقب افتاده اش را یکجا وصول کند. از همه جانب توجه تر اینکه به محض اتمام مطالعه ی کتاب مرد جوانی که به او بدهی داشت همان شب برایش پنج اسکناس صد دلاری آورد!

زنی برایم نوشت: در بیمارستان روانی بودم که مادرم کتاب شما را برایم آورد. بلاهای بسیار بر سرم آورده بود که اگر بخواهم چندتای آنها را نام ببرم  باید بگویم: طلاق، دسترسی نداشتن به بچه ام، فلج شدن بدنم و ... کشیشی به من گفت میزان تجربه ام در سی سالگی بیش از آن چیزی است که معمولاً مردم در نود سالگی تجربه میکنند.

اکنون از بیمارستان بیرون آمده ام و مشغول کار هستم. بچه ام نزد خودم است و دیگر بار میتوانم راه بروم. اکنون زندگی بسیار خوشی داریم و میخواهیم خانه بخریم. پزشکها به من میگویند یکی از قوی ترین آدمهایی هستم که به عمرشان دیده اند. من درباره ی آینده ام خوش بینم و همچنان به مطالعه ی کتابم از دولت عشق که دیگر از شدت استفاده کهنه و فرسوده شده است.

نامه ی دیگری دریافت کردم که نوشته بود: من کتاب شما را به مستاجری که اجاره اش عقب افتاده بود هدیه دادم. چون وضع مالی اش خراب بود. به این امید که راه حلی بیابد، مشتاقانه آن را پذیرفت. البته از اینکه همه به فکرش بودند و صمیمانه میخواستند که مشکل او حل شود، به راستی سپاسگزار بود. پس تکرار این جمله را آغاز کرد: « عشق الهی در جزءجزء زندگیم سرگرم کار است.»

او که مدام در حال درد و خونریزی بود و تنها علاجش را جراحی دانسته بودند به محض فراخواندن عشق الهی و طلب کمک از جانب آن خونریزی و دردش متوقف شد. احساس کرد افسردگیش پایان یافته است. دیگر بار توانست به کسب و کار بیندیشد و حتی توانست برای کاهش وزن رژیم لاغری بگیرد.

و ....

نیروی عشق چیزی جز همراه شدن به نیروی عشق الهی نیست. عشقی که بی هیچ مضایقه و توقعی می بخشد. حمایتگر و انگیزه بخش است. اسارتگری و در بند خود درآوردن نیست و هدایتگر و شفابخش است. بی شک هرکه گمان کند رسیدن به عشق کار راحتی است سخت در اشتباه است. چرا که عشق قدرت محبت است. محبتی به کل عالم خلقت که همراهش تواضع، بخشش و هستی خلق میکند و شما میتوانید با این نیرو به آنچه میخواهید برسید حتی خلق کنید.

ادامه ی کتاب را در روزهای آینده با شما به اشتراک میگذارم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۰۳
mina nikseresht
يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۵۱ ق.ظ

وارد نقش هایی که دیگران به ما میدهند نشویم

بازی روانی من خوبم، تو بدی!

حتماً شما هم مثل من در طول زندگی تان مشاهده گر دعوا و اختلاف بین زن و شوهرهایی بوده اید یا هستید. یا دعواهای پدر و مادر و یا همسر و یا حتی دعوای بین فرزندان یک خانواده و یا دعوای بین همکاران و خلاصه دعوایی که در آن یک نفر نقش من خوبم و تو بدی را بازی میکند.

این دعوا از کجا شروع شده است؟ بخواهیم برگشت بزنیم به مدل تربیتی و ضمیر ناخودآگاه فرد میگوییم. کودک ابتدا بی آنکه درکی از درست و غلط داشته باشید مشاهده گر اختلافات بین والدینش بوده و میان دعوا همیشه مثل طنابی بین پدر و مادر به سمت یک کدام از آنها کشیده می شود. یا مادر با حرفهایش نقش من خوبم و پدر بد است را بازی کرده و یا پدر با حرفهایش این نقش را ایفا کرده است. کودک با همین مدل تربیتی می آموزد یا باید نقش قربانی را بازی کند و یا نقش برنده ای که احساسش خوب بودن و بهتر بودن است. کم کم این کودک بزرگ میشود نقش های اجتماعی را میپذیرد و با همین مدل شروع به ترسیم ساختارهای ذهنی میکند. در محیط کار همیشه هستند افرادی که میان بازی روانی آنها دوباره شروع کند به ایفای نقش پدر یا مادرش و در نهایت میان آن طناب کشی نقش من خوبم را پیش رئیس، همکاران و دیگران بازی میکند. او یاد گرفته است برنده ی این بازی خوبی است که شاید مورد ظلم واقع شده، یاد گرفته حقیقت را انکار کند، یاد گرفته اشتباهات خودش را نادیده بگیرد و همیشه خودش را منزه از عیب و برتر از دیگری می بیند و البته این قدرت را هم دارد که شروع به عقده پراکنی میان صحبت هایش در مورد دیگران کند. معمولاً هم اینطور است که نقش من خوبم تو بدی را ایفا میکنند. ازدواج میکند، در مدل ازدواج و آنچه در ضمیر ناخودآگاهش رخ میدهد باز هم همین نقش را ایفا میکند: من خوبم، تو بدی. این چرخه تا پایان عمر ادامه دارد.

وارد شدن به بازی روانی این افراد یعنی گرفتن نقشی که طرف مقابل به شما میدهد. جهت دادن به رفتار این افراد با خارج شدن از بازی آنها و هدایت شان به سمت رفتار بهتر و درست تر، تقویت عزت نفس و اعتماد به نفس آنها که یکی از علل اصلی این رفتار به شمار می آید میتواند ما را مصون از این رفتارها نگه دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۰۹:۵۱
mina nikseresht
سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۴۲ ب.ظ

انتخاب با شماست

حتماً شما هم مثل من دیده اید آدمهایی را که عاشق می شوند. به رفتارهایشان دقت کرده اید؟ قطعاً اگر رفتاری حاکی از عاشق بودن و عاشق شدن نشان نمی دادند شما نمیتوانستید رفتارهای آن فرد عاشق را در خاطرات تان ثبت کنید و به آن مفهومی بدهید تحت عنوان عاشقی. اصلاً این رفتارها هستند که به شخصیت ما معنا میدهند. مثلاً من در خاطراتم و تجربه های بالینی ام میدانم یک روزی آن شخص کسی را بسیار دوست داشت و برای آن عشق چه اندازه فریاد میزد تا همه بدانند او هم عاشق شده است و با آن عشق باید به دیگران معنای دوست داشتن را نشان بدهد و ما هم یاد گرفتیم عشق یعنی اینکه دیگران بدانند در زندگی من شخصی هست که من او را آن چنان دوست دارم که گاهی رفتارهای عاقلانه ای نمیتوانم از خودم نشان بدهم. همین است که گاهی با این جملات هم فرد عاشق را معنا میکنند: « آدم عاشق که میشه، کور میشه!»، « آدم عاشق، دیوانه است!»، « عشق، چیزی شبیه به جنون است. آدم عاشق جنون عاشقی دارد!» و چیزهایی مثل این که همه مان در زندگی شنیده و دیده ایم.

اعتقاد من خلاف این داستان هاست. داستان هایی که گاهی از دل تاریخ درآمده و ما را به سمت همان رفتارها سوق داده است. داستان هاست که میشود الگوی زندگی من و شما. ما از دل داستان هاست که آینده ی زندگی خودمان را می سازیم و بستگی دارد ما چه داستانی را به چه الگوهای انسانی برای خودمان درنظر بگیریم تا از روی دست آنها ارزش های خود را پیش ببریم. تفاوت ما در ارزش ها و باورهایمان است و برای همین من یک داستان زندگی را ملاک قرار میدهم و تو یک داستان با آن شخصی که مطابق ارزش های زندگیت رفتار کرده است.

من اعتقاد دارم عشق را باید در پستو قایمش کرد. عشق را نباید فریاد زد. اصلاً همین است که عشق میتواند بالندگی و برازندگی به تو بدهد. اتفاقاً این عشق است که تو را عاقل تر میکند نه هیجانی تر و دیوانه تر. وقتی عشق را قایم کنی، وقتی بتوانی درون دل را همانند آنچه که خداوند در کالبد جسم آن را پنهان خلق کرده است، پنهان نگهش داری، وقتی هیچ کس عشق درون دل را نبیند آن وقت در معرض راهزنی قرار نمی گیرد. آن وقت آن عشقی که ما هزاران بار شنیدمش که عشق نرسیدن است، عشق از دست دادن است دیگر معنایی ندارد.

من معتقدم آدمهای عاشق که عشق را پنهان میکنند، آدمهای عاشقی که عشق را درون سینه شان فریاد میزنند نه در بیرون، آنها به کمال یافتگی نزدیک ترند. آدمهای عاشقِ این چنین دیوانه نیستند بلکه این عشق آنها را به عاقل ترین مردمان نزدیک تر خواهد کرد.

اگر عاشق اید، اگر میخواستید به عشق برسید، اگر خواستید عشقی را در زندگی تجربه کنید و تا آخر عمر آن را برای خودتان نگهش دارید تا یک زندگی عاشقانه را تجربه کنید، آن را هیچ وقت فریاد نزنید. آن را هیچ وقت در معرض راهزنی راهزنان زندگی قرار ندهید که عشق آدمهای خارج از دامنه را حسود خواهد کرد.

مهم نیست دیگران بدانند شما عاشقید یا دیوانه وار گرد شمع تان می چرخید مهم این است که شما اگر خودتان را دوست داشته باشید، اگر عزت نفس و اعتماد به نفس داشته باشید حتماً میتوانید عشق را تنها به دوش بکشید و نیازی ندارید دیگران بدانند شما چه در دل پنهان داشته اید. آدمهای عاشق خوب میدانند چگونه عشق آنها را رشد میدهد، دلشان را بزرگ میکند.

آن وقت با بودن آن عشق است که میتوانید مسیر زندگی تان را بی هیچ ترسی شتابان تر و آسان تر قدم بردارید. همان که معشوق بداند کافی است و آن وقت آن عشق معنایی به زندگی و عمرتان خواهد داد که دیگران از درک آن ناتوانند و بنظرم اشتباه لیلی و مجنون، فرهاد و شیرین و تمام داستان های مثالی تاریخ همین بود که به مردمان ما الگویی داد تا فکر کنیم داد زدن عشق و نشان دادن عاشقی کار درست و رفتاری زیباست و برای همان است که هیچ وقت به هم نرسیدند و این چنین داستان های عشق نیمه تمام در تاریخ به جا ماند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۴۲
mina nikseresht

یادم هست سالها مراقب این بودم که وقتم به بهترین شکل ممکن خرج شود. مراقب بودم وقتم صرف کارها و فعالیت هایی شود که ارزشمند هستند و میتوانم با آنها در آینده ارزشی را خلق کنم. در این بین بسیار مراقب این هم بودم وقتم را با افرادی بگذرانم که مثل خودم فکر و رفتار میکنند. زندگی شان را صرف امورات مهم و ارزشمند میکنند. هروقت جایی دعوت میشدم یا مهمانی میرفتم سعی میکردم وقتم را با آنهایی بگذرانم که حرفهای خوب و مثبت میزنند و از عمرشان به نحو مطلوبی استفاده میکنند. اگر می دیدم کسی یا کسانی نشسته اند و مشغول حرفهای بیهوده و خاله زنک بازی های امروزی هستند یا حرفهای بی ارزش میزنند از آن جمع دوری میکردم. چون متأسفانه بعضی نه حرف شنوی داشتند و نه مهارت این را داشتند تا فکر کنند چقدر این عمر و وقت حیف است که صرف حرف زدن درباره ی رفتار و عملکرد دیگرانی شود که حتماً تأثیری در زندگی ما و شکل گیری آن ندارند.

آن روزها من زیادی سختگیرانه عمل میکردم آن هم به خاطر بودن در محیط و یا افرادی بود که یاد نگرفته بودند بهره بردن از زمان حال به بهترین شکل بسیار مهم است اما مهمتر از آن لذت بردن و راضی بودن از شرایطی است که مشغول زندگی در آن هستیم. آن رفتارها من را به سمت کمال گرایی برده بود. از بودن در جمع لذت نمیبردم. احساس میکردم همیشه باید از چیزی و یا افرادی فرار کنم چون آنها بلد نیستند چطور و چه مدل زندگی کنند. همیشه در طول روزم آنقدر برنامه ی مطالعه و نوشتن و درس خواندن و بودن در کنار خانواده را چیده بودم که وقتم را صرف افرادی نمی کردم که از جهت ارزش هایم در رتبه ی پایین تری هستند و باری به هر جهت زندگی می کنند. هرچند واقعاً هنوز هم از بودن و نشستن کنار این افراد خاله زنک هیچ لذتی نمیبرم و بسیار بدم می آید کسی در زندگی دیگری سرک بکشد یا مشغول کارهای بی ارزش و بی فایده ای باشد که هیچ نفعی برای من یا دیگران ندارد.

سراغ دارم خانمی را که هروقت کنارش می نشینم تا مدتی از آن لحظات لذتی ببریم، آنقدر از کار و برنامه ها و درس های بعدی و بعدیش میگوید و حرف میزند که اصلاً من اجازه و فرصت صحبتی ندارم و مدام باید به آن حرفها گوش بدهم و آن وقت دائم باید حواسم به ساعت میبود تا عجله ای که آن شخص برای انجام کارهای بعدیش دارد به پایان برسد و من از اضطراب نشستن کنار آن فرد خلاص شوم. چه حس بدی داشتم انگار من عامل به هدر رفتن زمان آن فرد بودم.  زمانی که از آن صحبت و گفتگو خلاص می شویم واقعاً احساس دلزدگی دارم و از آن طرف دیگر میلی برای گفتگو و دیدن مجددی با آن فرد احساس نمیکنم.

آن وقت هست که متوجه میشوم آدمهای کمالگرا بیش از آنکه از داشتن برنامه های زندگی خود لذت ببرند و آن لذت را به دیگران انتقال دهند آنقدر برای رسیدن به هدف ها و برنامه هایشان عجله دارند که از مسیر زندگی شان نمیتوانند لذت ببرند و همیشه فکر میکنند بسیاری از کارها و برنامه هایشان برای انجام شدن روی میز مانده است و نباید لحظه ای را برای انجام آنها هدر بدهند.

اما گاهی زندگی شما را در معرض مواجه با این افراد بدون داشتن هیچ آگاهی از وقت و زندگی قرار میدهد. در تمام این سالها یاد گرفته ام ما هیچ وقت و به هیچ صورتی نمیتوانیم کسی را تغییر بدهیم که سبک زندگیش را انتخاب کرده است. بعضی آدمها از سایه بودن خودشان لذت میبرند. بعضی از داشتن دوچهره و نفاق شان لذت می برند. بعضی از زیرآب زدن و حرف زدن پشت سر دیگران لذت می برند، بعضی از تجسس و دخالت در زندگی شخصی و تعیین تکلیف کردن برای آنها لذت می برند. بعضی از قضاوت های مداوم و داوری های خود لذت می برند. بعضی از آزار و اذیت و بی ارزش کردن دیگران لذت می برند و به این صورت است که ما اگر وقت مان و هدف هایمان را قربانی تغییر دادن این افراد کنیم خسارت دیدگانی می شویم که وقت و عمرشان را از دست داده اند.

یادمان باشد آدمها هرگز تغییر نمی کنند خصوصا که بعضی رفتارها تبدیل به عادت و خصوصیات اخلاقی نفر مقابل مان شده باشد. پس بهترین راه در این شرایط این است که سرمایه ی عمرم را صرف بدست آوردن آگاهی برای تغییر و ساختن شخصیت خودم کنم چرا که جهل بزرگترین دشمن آدمی است.

مطمئناً اگر آن افرادی که قضاوت میکنند، وقت شان را بیهوده سپری میکنند و ... میدانستند تمام این رفتارها ناشی از جهل شان است جور دیگری رفتار میکردند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۵۳
mina nikseresht