روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۱۹۶ مطلب با موضوع «روان شناسی تغییر فردی» ثبت شده است

آن عطر، آن کفش، آن سیگار: خواستن چیزها به شدت مسری است. آیا می‌‌شود درمقابل این سرایت مصونیت پیدا کنیم؟

امیال ما چطور ساخته می‌شود؟ چطور به این نتیجه می‌رسیم که گوشی فقط سامسونگ، تیم فقط بارسلونا، و نویسنده فقط چخوف؟ بله، احتمالاً برای هر کدام از این انتخاب‌ها دلایلی داریم، ولی نکتۀ دردناک این است که تقریباً تمام دلایلی که برای چنین ترجیحاتی ردیف می‌کنیم چیزی جز توجیهات من‌درآوردی نیست. اگر با شکاکیت بیشتری نگاه کنیم، اندک‌اندک واقعیتی تلخ خودش را نشان می‌دهد: خیلی از چیزهایی که می‌پسندیم را صرفاً به این خاطر پسندیده‌ایم که اطرافیانمان آن‌ها را دوست داشته‌اند.

بنس نانای، ایان — اکثر چیزهایی که می‌دانیم را از یک نفر دیگر یاد گرفته‌ایم. من باور دارم مورونی پایتخت جزایر قمر در اقیانوس هند است، چون یکی از دوستانم همین پنج دقیقه پیش این را به من گفته است، و هیچ دلیلی هم ندارم که فکر کنم می‌خواسته مرا فریب بدهد. اما او هم آنجا نبوده است؛ دوست من هم این مطلب را فقط به این دلیل می‌داند که آن را جایی خوانده است.

بیشتر چیزهایی که دربارۀ جهان می‌دانیم را از این طریق کسب می‌کنیم: از طریق گواهی دیگران. گواهی چیز خوبی است. اگر فقط می‌توانستیم بر حواس خودمان اتکا کنیم، دانش ما بسیار محدود می‌شد. وقتی اخبار تماشا می‌کنید، پیش‌بینی وضع هوا را می‌شنوید یا کنار آب‌خوری به شایعات مربوط به یک همکار گوش می‌دهید، دارید روی گواهی دیگران اتکا می‌کنید. این تقسیم کارِ سالم افق شناختی ما را گسترش می‌دهد.

پس اکثر باورهای ما روی باورهای افراد دیگر بنا شده است. امیال چطور؟ امیال ما بر چه بنا شده است؟ خُب، دست‌کم تا حدی روی امیال افراد دیگر.

تصور کنید دوست شما، که یک آشپز خبره است، عاشق فلان رستوران باشد و یکسره دربارۀ این که می‌خواهد به آنجا برود صحبت کند. به احتمال زیاد می‌بینید که خودتان هم می‌خواهید به آنجا بروید. یا تصور کنید که با دوستتان بدون برنامۀ قبلی به یک باشگاه شبانه بروید، هرچند واقعاً احساس نمی‌کنید که رقص را دوست دارید. اما وقتی همه در اطراف شما دارند می‌رقصند، می‌بینید خودتان هم می‌خواهید برقصید.

من به این پدیده سرایتِ میل۱ می‌گویم. امیال افراد پیرامونمان معمولاً به ما سرایت می‌کند. چیز تعجب‌آوری نیست. خمیازه کشیدن را هم وقتی شروع می‌کنیم که آدم‌های دور و برمان خمیازه می‌کشند. عواطف دیگران هم به ما سرایت می‌کند. اگر در سالن سینما همه با صدای بلند بخندند، ممکن است فیلم برای ما هم خیلی بامزه‌تر به نظر برسد. عواطف ما تحت تأثیر عواطف دیگران قرار می‌گیرد. و امیال ما تحت تأثیر امیال دیگران قرار می‌گیرد.

اما تفاوت در این است که عواطف زودگذرند. وقتی سینما را ترک کنید، ممکن است دیگر آن فیلم آن قدر برایتان بامزه نباشد. و اگر دیگر با خمیازه‌کش‌ها در یک اتاق نباشید، خمیازه‌کشیدن را متوقف خواهید کرد. اما امیالی که بر مبنای امیال دیگران به آن‌ها می‌رسید ممکن است تا سال‌ها و دهه‌ها با شما بمانند، و بر این که زندگی شما چگونه از آب درآید اثری عمده بگذارند.

مثالی از زندگی خودم بزنم. وقتی برای اولین بار به لندن آمدم، آپارتمانی که پیدا کردم از قضا فقط یک بلوک با استادیوم آرسنال که یکی از بزرگ‌ترین تیم‌های فوتبال بریتانیا است فاصله داشت. تازه که اسباب‌کشی کرده بودم، هیچ علاقه‌ای به آنچه بریتانیایی‌ها «فوتبال» می‌نامند نداشتم. اما بعد از اینکه شش ماه در میان هواداران آرسنال پیاده به سمت خانه‌ام رفتم و در کافه آرسنال صبحانه خوردم و نوشیدنی‌های آخر شبم را در بار آرسنال نوشیدم، در میان طرفداران آرسنال که فقط راجع به تیمشان حرف می‌زدند، دیگر کم‌کم می‌خواستم که آرسنال برنده بشود. و هنوز هم می‌خواهم، در حالی که سال‌ها از آن زمان گذشته است.

اما معمولاً امیالمان را در دهۀ بیست‌سالگی‌مان و از هواداران آرسنال یاد نمی‌گیریم. بسیاری از آن‌ها را وقتی که داریم بزرگ می‌شویم از والدینمان و از خواهر و برادرهایمان یاد می‌گیریم. بسیاری از این امیال راجع به اموری هستند که در مقایسه با طرفدارای از یک تیم فوتبال .

احساسات بیشتری را در خود درگیر می‌کنند. و این‌ها تا پایان زندگی‌مان با ما می‌مانند.

مشکل واقعی اینجاست که هرچند در مورد گواهی‌ها مهارت خوبی برای غربال باورهای نادرست داریم، در برابر شکل‌هایی از سرایتِ میل کاملاً بی‌دفاع هستیم. اما اگر این مسئله درست باشد، پس کل ایدۀ خویشتنِ خودمختار توهمی بیش نیست. بیشتر کارهایی که در زندگی می‌کنیم حرکات بی‌برنامه‌ای است که به خاطرِ امیالِ اطرافیانمان انجامشان می‌دهیم.

 

 

چطور به امیال خودمان شکل می‌دهیم؟ چهار گزینه در اینجا داریم:

سناریوی الف: بیدار می‌شوم و شدیداً احساس تشنگی می‌کنم؛ این تشنگی می‌تواند مبنای میل من به نوشیدن (چیزی) باشد. صرفاً بر مبنای نیازهایم به این میل می‌رسم.

سناریوی ب: دوباره احساس تشنگی می‌کنم، و بر این باورم که نوشیدن آب‌پرتقالی که در یخچال دارم تشنگی‌ام را فرومی‌نشاند، چون دقیقاً همین نوع آب‌پرتقال را قبلاً بارها در زندگی‌ام نوشیده‌ام. این گونه میل پیدا می‌کنم که آن آب‌پرتقال را بنوشم. و بر مبنای باورهایی به این میل می‌رسم؛ باورهایی که آن‌ها را از طریق گواهی کسب نکرده‌ام.

سناریوی ج: من در دنیای نوشیدنی‌های عالی ایتالیایی یک تازه‌کار هستم اما بر مبنای گفت‌وگو با دوست کاربلد ایتالیایی‌ام که خیلی دلش می‌خواهد یک بطری برونلو دی مونتالسینو سال ۲۰۰۴ را امتحان کند، من هم این میل را پیدا می‌کنم که یک بطری برونلو دی مونتالسینو سال ۲۰۰۴ بنوشم. من هیچ وقت هیچ برونلویی را مزه نکرده‌ام، چه رسد به برونلوی سال ۲۰۰۴، بنابراین باورم به این که محصول سال ۲۰۰۴ آن چیزی است که باید دنبالش رفت بر گواهی بنا شده است. من بر مبنای باوری که با گواهی کسب کرده‌ام به یک میل می‌رسم.

سناریوی د: در فیلم کالتِ۳ «آگراندیسمان» (۱۹۹۶)، ساختۀ میکل‌آنجلو آنتونیونی، صحنه‌ای از یک کنسرت موسیقی راک وجود دارد که در آن بازیگر اصلی یک تکه از گیتاری را که یکی از اعضای گروه موسیقی آن را خُرد کرده است می‌قاپد. وقتی از چنگ همۀ هواداران دیگری که آن‌ها هم آن تکه از گیتار را می‌خواستند فرار می‌کند و در یک خیابان امن، تنها می‌شود، آن تکه را دور می‌اندازد. میل بازیگر اصلی بر مبنای امیال سایر هواداران شکل گرفته بود اما مبتنی بر باوری که آن را از طریق گواهی کسب کرده باشد نبود. ظاهراً او باور نداشت که این تکه از گیتار چیزی ارزشمند و گرانبها است؛ چون وقتی به خیابان رسید آن را دور انداخت.

دو سناریوی آخر از جنس سرایتِ میلی به حساب می‌آیند. اما تفاوت بزرگی بین آن‌هاست. در مثال برونلو، علت سرایت میل به من این است که باوری که بر آن اتکا دارم از طریق گواهی کسب شده است. اما در مثال آگراندیسمان هیچ گواهی‌ای در کار نیست.

گاهی اوقات سرایتِ میلِ دیگران به ما، مستقل از تمامِ باورهایی است که از طریق گواهی‌های آن‌ها می‌توانیم به دست آوریم. به این پدیده «سرایتِ میلِ مستقیم» می‌گوییم. سناریوی آنتونیونی مثالی از سرایتِ میل مستقیم است: بازیگر اصلی احتمالاً هیچ اعتقادی به ارزش آن تکه گیتار ندارد، اما باز هم به میل افراد دیگری که پیرامونش هستند آلوده می‌شود. در مقابل، در مثال برونلو، «سرایتِ میلِ غیرمستقیم» را داریم: میل کس دیگری به ما سرایت می‌کند چون از طریق گواهی او به یک باور خاص رسیده‌ایم. سرایتِ میلِ غیرمستقیم بر گواهی سوار می‌شود، اما سرایت میل مستقیم چنین نیست
.

برگرفته از سایت ترجمان....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۵۳
mina nikseresht
يكشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۹، ۰۱:۳۲ ب.ظ

خلق عظیم با منیت جمع نمیشود....

« من» بخش بزرگی از ساختار روانی هر انسانی است. اینکه « من » بتواند تعادل بین واقعیت و نیازهای نهاد (نیازهای زیستی) انسان را برقرار کند نیاز به عوامل متعددی هست. ساختار شخصیت در بعضی بنوعی است که تمام زندگی صرف خواسته های نهاد میشود. نهادی که تمام اصلش برمبنای لذت و برآورده کردن نیازهاست. آنچه که مهم است و غالباً در موردش کم توجهی رخ داده قسمت «فرامَن» شخصیت است. جایی بین 3 تا 6 سالگی که تربیت باید به شکل صحیحی رخ بدهد. من میگویم خودخواهی، منّیت، خودبزرگ بینی، غرور و غالب صفاتی که به منیت ربط پیدا میکند درست در همین فاصله ی سنی رخ میدهد. جایی که باید کودک مورد ارزش و احترام قرار بگیرد و یاد بگیرد حقوق خودش و دیگران را مورد احترام قرار بدهد.

این « من» های بزرگ در بزرگسالی مانع رشد « فرامن» که بخش متعالی شخصیت است میشود. این « من » های بزرگ است که منیت را رشد میدهند و منیت که رشد کرد فرد برای خودش شخصیت قائل میشود تا آنجا که دست به تخریب، بی ارزش کردن میزند و البته ساختار روانی طوری است که برای هر رفتار نادرستی دلیلی موجه برای خودش پیدا خواهد کرد.

بالعکس در افرادی که منیت رشد نکرده باشد و به جای بزرگ شدن « من » ارزش و اعتبار در نقش « فرامن» ایفا شود، رفتارهای متواضعانه، احترام به خود و دیگران، تلاش برای رشد خود و دیگران به تمام دیده میشود.

آن جایی که پیامبر مهربانی ها با آن خلق عظیم به بچه ها سلام میفرمود بیانگر همین نکته است که منیتی در ایشان ابداً وجود نداشته است. چرا که آن نور واحد به این حقیقت مسلم آگاه بودند که اگر در شخصیتی منیت ( بخش من) رشد کند، همواره اخلاق دچار تزلزل و کاستی خواهد شد و اینگونه است که مسیر رسیدن به سلامت روانی و شخصیت مرز باریکی با رشد اخلاق و بخش « فرامن» دارد.

برای همین است که سال به سال میگذرد و رشد منیت همراه مدرک، جایگاه اجتماعی، فعالیت های مجازی و حقیقی و موفقیت ها بزرگتر میشود و از آن طرف اخلاق جایگاهی ضعیف تر و رشدنایافته تر دارد.

به امید تحول عظیم و رسیدن به احسن ترین حال....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۹ ، ۱۳:۳۲
mina nikseresht
پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۸:۳۸ ب.ظ

آخرین مطلب سال 98

مرگ جایی میان زندگی است. پنجره را باز میکنی، بوی بهار به مشام میرسد. انگار نه انگار که تا یک ماه قبل نشانی از بهار نبود. طبیعت با مرگ، زندگی میکرد. لابه لای شاخه های خشک درختان و برگ هایی که چندین ماه قبل درختان را به کما برده بود با ریزش پاییزی.

گاهی به مرگ فکر می کنم. چرا که مرگ خود زندگی است. اما گاهی با ترس؛ ترس از ورود به دنیای ناشناخته ای که نمیدانی قرار است چه اتفاقی برایت بیفتد. و گاهی با شهامت؛ انگار قرار است بروم آن طرف و خودم را زندگی کنم بی هیچ دغدغه و نگرانی. انگار آدمها آن طرف زندگی مهربان تر، وفادارتر، بی کینه و بغض تر زندگی میکنند.

زمستان و ساعتهای پایانی سال 98 مثل ته تمام سالهای که گذشت مرا همیشه به فکر میبرد. امسالم را چه کردم؟ بهارم را، تابستان و پاییز را چگونه گذراندم! دلم میخواهد امسال را فراموش کنم و هیچ وقت یادم نیاید در تاریخ زندگیم سالی وجود داشت به نام 98. اما از اینطرف که نگاه میکنم حتماً با خودم فکر میکنم گاهی سختی ها بهانه ای میشود تا صبورتر، پرتحمل تر و مقاوم تر در زندگی رفتار کنی. گاهی سختی ها کمکت میکنند از کنار مسائل سطحی زندگیت عبور کنی و بگذاری جا برای رشد و پیشرفت های متعالی تری برایت فراهم شود.

در این ساعات پایانی از تمام آنها که حقی به گردنم دارند طلب حلالیت میکنم و برای تمام آنها که در حقم بدی، ظلم و جفا کرده اند طلب خیر، آرامش و سلامتی دارم.

میگفت: در قیامت حساب عده ای از اهل محشر با خود خداوند است.(روایت است که پاداش ها را فرشتگان میدهند؛ اما پاداش این دسته با خود خداوند است)  میپرسند اینها چه کسانی اند؟ خداوند میفرماید: کسانی که در دنیا به خاطر من از خطای دیگری گذشت کردند.

در این لحظات از زندگیم و در این ساعات مطمئنم لذتی که در گذشت و بخشش وجود دارد در کینه و انتقام و دشمنی هرگز نخواهد بود. این وعده ی خداوند است که شیرینی و طعم خوش زندگی را با گذشت به آدمها خواهد داد.

نگذاریم با گرد و غبار کینه و نفرت پا در سال 99 بگذاریم. بگذاریم دلمان با بهار جوانه بزند و در نهایت این خودمان هستیم که ماحصل رفتار و کارهایمان را برداشت خواهیم کرد با سختی و بلا یا با آرامش و عافیت!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۸ ، ۲۰:۳۸
mina nikseresht
سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۵۲ ب.ظ

قهرمان زندگی خودت باش نه دیگران!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چند نفری از دوستانم که رتبه های برتر کنکور هستند مشاوره ی تحصیلی میدهند، برای داوطلبان برنامه ریزی تحصیلی انجام می دهند. کمک شان می کنند مسیر درستی را انتخاب کنند، مشاوره های پا به پا میدهند، منابع معتبری را که اکثراً جزء سوالات کنکور باشد معرفی می کنند و اساتیدی را که خودشان پای درس آنها تجربه ی موفقی را کسب کرده اند به آنها معرفی می کنند.

مسیر را اگر پا به پای راهنمایی شان درست طی کنی و مطابق برنامه پیش بروی موفق خواهی شد. منتها تمرین و پشتکار لازمه ی رسیدن به مسیر موفقیتی است که آنها نیز طی کرده اند.

بارها به این اندیشیده ام که چطور یک نفر میتواند قهرمان زندگی خودش شود و بتواند تضمینی هم برای موفق شدن دیگران باشد؟

چند نکته را در شخصیت و رفتار اینها دقت کرده و به آن رسیده ام:

1-آنها خودشان را رقیب خودشان می دانند: شاید وقتی پای حرف هاشان می نشینم این ویژگی بارز را در آنها می بینم که اصلاً خودشان را درگیر موفقیت کسی نمی کنند. بسیار مصمم هستند برتری و بهتر بودن را به خودشان اثبات کنند. میل بسیار شدید به موفقیت و اثبات آن به خودشان به فراوانی در آنها دیده می شود.

2-تله ی بی ارزشی ندارند: بسیار دیده ام آنهایی که موفق می شوند تا آن موفقیت را بر فرق سر دیگری یا دیگران بکوبند. درس میخوانند، مدرک می گیرند، به افتخارات قابل توجهی می رسند و انگار آن جایگاه حالا می شود وسیله ی انتقام برای جبران آن بی ارزشی ها. تبدیل می شوند به اژدهایی که مدام در حال تخریب دیگران به هر نحو و صورتی است. اگر کسی رقیب آنها باشد هر طوری که بتوانند در بی ارزش کردن و پایین آوردن زحمات و دستاوردهایش کمر همت می بندند. ویژگی بارزی که من در چندین نفر از این عزیزان مشاهده کردم همین ویژگی ارزشمند بود که آنها در پی تخریب دیگران نیستند و تلاش و همت هر کسی در هر جایگاهی که هست متعلق به خودش و نه دیگران می باشد. آنها موفقیت را وسیله ای برای رشد و پیشرفت خودشان می دانند نه تخریب و بی ارزش کردن جایگاه و مقام دیگری.

3- به مسایل بی ارزش و کم اهمیت بها نمی دهند:

حتماً شما هم مثل من در دورهمی بعضی ها بوده اید. به حرفهایشان دقت کرده اید؟ تمام گیر و گور و هم و غم شان امورات روزمره و اون چی گفت و این چی گفت و پیگیر بی اهمیت ترین و پیش پا افتاده ترین مسایل زندگی خود و دیگرانند. خبرها را جا به جا کنند و پیرامون آن با دیگران به گفتگو بنشینند تا وقت شان به نوعی سپری شود! من بارها دیده ام و خودم نیز تجربه اش را داشته ام زمانی که برای رسیدن به هدفی برنامه ریزی می کنیم باید بسیاری فضاها، صحبت ها، ارزش هایی که برای دیگران قابل توجه است کنار بگذاریم تا بتوانیم بیشتر تلاش کرده و سهم بیشتری از ارزش های زندگی داشته باشیم.

4-همواره خودشان را شاگرد و متواضع در برابرت می بینند. یکی از دوستان عزیزم هست که ایشان سال 96 رتبه ی 9 کنکور ارشد روان شناسی بالینی بود. یک بار ندیدم برای خودش جایگاه و برتری ویژه ای قایل شود و یا احساس خودشیفتگی داشته باشد هرچند کسی که خودش روان شناس بالینی است و روی خودش کار کرده خودشیفتگی در او راه ندارد ولی همیشه با روی باز و بدور از غرور و برتری با دیگران برخورد می کند. به نظرم این فرد شایسته ی تمام موقعیت های خوب تحصیلی و شغلی و درمانگری است. منم منم و ادعاهای بعضی ها را ندارند و قطعاً داشتن این ویژگی سکوی پرش برای آنهاست که میخواهند اثرگذار باشند.

تجربه به من ثابت کرده است که اگر شما از درون احساس ارزشمندی داشته باشید و عزت نفس آسیب دیده نداشته باشید و به همت و تلاش خودتان و کمک های خداوند اعتماد داشته باشید به این باور خواهید رسید که آدم موفق در دنیای رقابت با دیگران نیست و برای اثبات خودش، ارزش ها ، توانایی هایش نیروی اضافه ای خرج نمی کند تا به کسانی بفهماند که بهتر و برتر و موفق تر است.

قطعاً زندگی ما و مسیر و هدف هایی که پیش رویمان قرار می گیرند بیانگر تلاش، همت و پشتکار و در نهایت بهای عمرمان خواهد بود.

ای کاش بحث احساس ارزشمندی و وجود تله ی بی ارزشی را جدی بگیریم. بسیارند آدمهای این عصر که از بی ارزشی و اختلال خودشیفتگی رنج می برند و البته که فضای مجازی سهم عمده ای در این دو مورد داشته است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۸ ، ۲۲:۵۲
mina nikseresht
شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۴:۰۴ ب.ظ

طعم شیرین خوشبختی

داریم به آخر 98 نزدیک می شویم. وقتش رسیده تقویم مان را ورق بزنیم. خاطرات بد و خوب امسال مان را مرور کنیم. خودمان را به چالش دستاوردها یا شکست هایمان دعوت کنیم. به روی تلاش هایمان لبخند بزنیم. وقتش رسیده گرد و خاک دلمان را بتکانیم، اگر فرصت کردیم سال جدیدمان را ورق بزنیم و برنامه ها و تصمیمات مهمش را بنویسیم.

این به تپش افتادن ضربان قلب 98 برای اتمام روزهایش مرا به یاد تمام آنهایی می اندازد که در این روزها تصمیم گرفته بودند برای فردا و سال نویشان رخت نو بر تن کنند؛ بازی های جدید را با فرزندان یا نوه هایشان تجربه کنند. مسافرت های دورتر بروند؛ وسایل خانه شان را اندکی نونوار کنند و چه حیف که نیستند. نمی دانم در آن لحظات آخری که جانشان درگیر جنگ با کرونا بود به چه می اندیشیدند و چقدر سخت است که لحظه ای بخواهی خودت را جای آنها تصور کنی. اینقدر سخت و اینقدر غم انگیز بار سفر آخرت را ببندی و بروی. حتی عزیزترین هایت نتوانند بوسه ی آخر را بر گونه هایت بزنند. بی خداحافظی رفته ای و آنها را برای همیشه با درد خالی نبودن و نداشتنت تنها گذاشته ای.

داشتم به خاطرات سال 98 فکر می کردم. روزهایی که تندتند گذشتند. باورم نمیشود هنوز تازه بار سفر علم و دانش را روی شانه های مهر کاشتیم و چه کارها که در این روزهای آخر ناتمام باقی مانده است. به همین تندی و به همین تیزی. چه روزهایش که اشک روی گونه هایمان غلتید. چه روزهایی که خندیدیم و چه ساده از دستشان دادیم. این روزها که قرنطینه به مزاج بعضی خوش نمی آید و خانه نشین شان کرده است و نمی دانند چطور این ملال ها و سختی های نگشتن در خیابان های شهر و خرید و دورهمی ها را تحمل کنند و برای خاطر جان خودشان و عزیزان شان دست به کارهای نو و عادت های تازه بزنند مشخص می شود شخصیت ما و منش و رفتارمان چطور زندگی مان را تا بدین جا رسانیده است.

خیلی دوست دارم این روزهای پایانی سال از خیلی ها بپرسم آیا احساس خوشبختی دارید یا خیر؟

راستش امروز این سؤال را از خودم پرسیدم. امروز یکی از بهترین روزهایی است که خداوند در این لحظات از عمرم روزیم کرده است تا از خودم این سوال کلیدی و مهم را بپرسم. راستش این سؤال نشانگر میزان شکرگزاری یا سنجش میزان درک ما از زندگی و حیات مان است. میخواهم این سوال را به جای شما و از زندگی خودم پاسخ بدهم.

امسال سال بسیار سختی برایم بود. همیشه فکر می کردم سالهای قبل برایم سخت بوده اما امسال عجیب سخت بود. آنقدر سخت که بسیاری از روزهایش امیدم را به زندگی و بازگشت مجدد به کارها و فعالیت های هر روزم را از دست داده ام. شرح و توضیح دادنش در خور شخصیت و روحیاتم نیست. آدم توضیح دادن و درددل نیستم. اما همین قدر خواستم بدانید که تنها چیزی که در تمام این یک سال نمی توانستم درکش کنم احساس خوشبختی بود. بوده شاید لحظاتی که به صورت موقت این حس را داشته ام اما گذرا بود.

شاکر خداوند مهربانم بودم اما لحظات بسیاری بود که در برابر مشکلاتم احساس ضعف کردم و کسی غیر از خدا نبود که بتواند دست حمایتش را از سرم برندارد و تا به امروزم برساندم.

اما این روزها بیشتر از هر لحظه از زندگیم احساس خوشبختی می کنم. حس خوب خوشبختی. به هیچ کدام از هدف هایی که امسال برای خودم گذاشته بودم نرسیدم. به نظرم نسبت به سال های گذشته دستاورد قابل قبولی برای خودم نداشته ام اما امروز اگر روز آخر حیاتم در این دنیای پر هرج و مرج بود حتماً روزی بود که با حس خوب و لطیف خوشبختی با دنیا وداع می کردم.

راستش مهم نیست چه داریم، کجاییم، به کجا رسیدیم، به کجا خواهیم رسید و یا چه خواستن های دیگر که پایانی ندارد مهم این است که روزی در زندگی تان بتوانید صوت زیبای خوشبختی را در گوش تان بشنوید که صورت تان را با نسیم ملایم و دلنشینش نوازش می کند و آن وقت احساس کنید چقدر خوشبختید و چقدر داشتن این حس شیرین می تواند میزان شکرگزاری و سپاسگزار بودن تان را از هستی و خدایش بالا ببرد.

زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است...

امشب شبی است که عاشقانه می پرستمش یگانه مولود کعبه ای را که دور تا دورش را روزی چرخیدم و اشک ریختم برای آن خدایی که روزها از او دور بودم و دور مانده ام....

با آرزوی سلامتی برای تک تک شمایی که پیگیر مطالب اینجا هستید و منت بر سر من می گذارید. آرزوهایتان مستجاب در این فرخنده ایام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۰۴
mina nikseresht

 

 معمولا در پس هر ماجرای موفقیت بار بزرگ ، تلاش های اولیه ی بی ثمر ، کشمکش ها ، و یا اتفاقاتی بوده که به ناگاه تغییراتی اساسی در جریان روند کارها داده و همه چیز را دگرگون کرده است . درواقع قدم های اول ، دشوارترین گام ها در کل مسیرند : راه رسیدن به هدف بسیار طولانی به نظر می رسد ؛ مسیر پر از دشواری است ؛ پرتگاه هایی خطرناک می تواند در سر راه وجود داشته باشد که اگر در آن بیفتیم ، راه چاره ای نخواهیم داشت ؛ عده ی زیادی را می شناسیم که به این راه رفته اند ، اما همگی شکست خورده اند ؛ این تلاش ها فایده ای ندارد و امثال این هراس ها می توانند برای ما خودنمایی کرده و مانع پیشرفت مان گردند .

حال اگر آن قدر قوی و قدرتمند هستید که بتوانید از پس تمامی این افکار مزاحم و ناامیدکننده برآیید ، و در عین حال به همت و تلاش خود ایمان دارید ، و کمربسته برای هرنوع تلاشی هستید ، می توانید از هم اکنون از کسب موفقیت نهایی تان در مسیری که انتخاب کرده اید مطمئن باشید . از پله های نردبان ترقی بالا بروید و هیچ وحشت نداشته باشید که ممکن است بعضی پله ها شکسته باشند و شما مجبور باشید دو پله را یکی کنید ، و یا ممکن است ناگهان زلزله ای رخ دهد و شما از پله ی صدم ، به پایین بیفتید . شاید لحظه ی اول وحشت کنید و با خود بیندیشید که سرمایه چند سال زحمت از بین رفت ؛ اما در حقیقت اگر به اعصاب خود تسلط داشته باشید و  همان لحظه دوباره بلند شوید و به سمت بالا بروید ، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده ، و در عین حال مطمئن باشید که در عالم هستی ، زحماتی که پیشتر کشیده اید کاملا محاسبه شده و زمانی می رسد که پاداش آن تلاش ها به شما ارزانی خواهد شد . برخی اسم آن را شانس می گذارند ؛ در حالی که این چیزی نیست ، جز  نتیجه ی تلاش های قبلیست.

فیگرمن ، که امروزه روزنامه نگاری مطرح در نشریات درجه اول و سایت های مشهور راجع به تکنولوژی است ، داستان زندگی خود را اینگونه شرح می دهد :

 26 ساله بودم که از دانشگاه فارغ التحصیل شدم . بعد از مدتی تلاش برای پیداکردن کار، در مجله پلی بوی مشغول  به کار شدم. اما تنها شش ماه بیشتر از اشتغالم نمی گذشت که دفتر مجله ، نیمی از کارمندان خود را بی کار کرد . متاسفانه من هم جزء آن ها بودم ، افسرده و دمغ ! به سراغ آرشیو مجله رفتم و از آن جا ، مصاحبه هایی که با افراد مشهور ، از مارلون براندو گرفته تا مالکوم ایکس انجام شده بود را استخراج کردم و مطالعه نمودم . واقعا تکان دهنده بود !

من همواره فکر می کردم که افراد موفق و شهیر ، از ابتدا در مسیر درست قرار داشته اند و همه چیز برایشان در جهت بوده است . اما می دیدم که مشکلاتی که  این افراد با آن ها دست و پنجه نرم کرده بودند ، به مراتب فجیع تر از آن چیزی بود که در ذهن من بگنجد . فقر ، مشکلات خانوادگی ، قدرنشناسی دیگران ، آزاردیدن های شدید ، لطمه خوردن ها ، نداشتن امکانات تحصیلی ، بی عدالتی ها ، توهین ها ، از دست دادن اعضای نزدیک خانواده به بدترین نحو، و مانند آن ، که فکر کردن به برخی از آن ها بر اندامم لرزه می انداخت . پس چطور این انسان های بزرگ در زیر فشار این مشکلات له نشده بودند و در عوض ، به اوج شهرت و موفقیت دست یافته بودند ؟!

آن زمان بود که متوجه شدم پیروزی های بزرگ ، به بهای تحمل سختی ها و قدرت عبور از موانع سخت به دست می آمد . کمتر پیش می آید که فرد بزرگی مثل موتسارت ، از دوران کودکی نبوغ ویژه داشته باشد . این نبوغ هم به هیچ وجه ضمن موفقیت های بزرگ نیست . نقش پشتکار و استمرار در پیروزی ، به مراتب پررنگ تر ازاستعداد و نبوغ است.

جنیفر اگان که نویسنده ای معروف و محبوب است می گوید : "اولین رمانی که نوشتم آن قدر ضعیف بود که حتی مادرم هم به شدت از آن انتقاد کرد . با توجه به نظریات اطرافیان ، باید عشق به نویسندگی را از سر بیرون می کردم ؛ اما هرگز حاضر نبودم هدف متعالی ام را رها کنم و حتی برای لحظه ای از فعالیت و تلاش از پا ننشستم و در این مسیر پیش رفتم ." وی در سال 2011 جایزه ی پولیتسر را برای نوشتن شاهکار ملاقات با یک جوخه آدمکش دریافت کرد .

شارلوت برونته نویسنده رمان جین ایر- اثر به یاد ماندنی خود را برای ناشران متعددی پست کرد ، و از تمامی آن ها جواب منفی شنید . او دیگر پول تمبر نداشت . دریافت یکچنین برخوردی از افراد مختلف ، برای خیلی از ما می تواند کاملا دلسردکننده باشد . اما او انسان بزرگی بود ، و با آن که آن زمان ، کوچک ترین شهرتی نداشت ، اما به خوبی می دانست چه مقصدی را در پیش دارد . پس به هر نحو بود ، باز هم این کتاب را برای ناشرین دیگری فرستاد . حالا سال ها از چاپ این اثر به یادماندنی می گذرد ، و این کتاب همچنان چاپ می شود ، و فیلم های زیادی هم از آن ساخته شده اند . نام شارلوت برونته ، همواره در کنار جین ایر می درخشد .

ست فیگرمن هم با مطالعه زندگی افراد موفق ، توانست روحیه خود را به دست بیاورد و با جد و جهد به پیش رود . او امروز به روزنامه نگاری کاملا مطرح تبدیل شده است . پس شما هم به همین نحو سعی کنید روحیه ای قوی داشته باشید ، تا شکست ها و زمین خوردن ها نتوانند کوچک ترین خللی در علاقه ای که برای رسیدن به هدف بزرگ و مطلوب تان دارید ایجاد کنند . به یاد داشته باشید آن که سرشار از عشق است ، می تواند تا کهکشان ها پرواز کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۲۵
mina nikseresht
دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۴۰ ب.ظ

9 روش موثر برای غلبه بر احساسات منفی

بسیاری از ما وقتی به گذشته برمی گردیم و خاطراتمان را مرور می کنیم یادمان می آید گاهی آنقدر تحت تاثیر احساساتمان قرار می گرفتیم که دیگر حتی از صحبت در مورد مسائل خود و تقاضای کمک منصرف می شدیم . قدمی هم برای کنترل احساساتمان برنمی داشتیم و حتی به دنبال روش بهتری برای برخورد عاقلانه با آنها نبودیم. با اینکه سالها می گذرد هنوز هم فکر کردن به مسیری که آن روزها به عنوان یک نوجوان و یا جوان پیش رو داشتیم آشفته مان می کند.

از آن زمان تا کنون به اهمیت این موضوع کاملا پی برده و یادگرفته ام که در قبال احساساتم مسئولم. در این مقاله، مایلم 9 روش موثر که به من کمک کرد احساسات منفی ام را مهار و تحت اراده خود در آورم با شما دوستان در میان بگذارم.

1-  قدرتی را که در پس احساساتتان نهفته است بشناسید

هرچند اغلب دوست داریم در برابر دیگران فوق العاده منطقی جلوه کنیم اما واقعا اینگونه نیستیم. هرروز از روی بی فکری و تنها بر اساس آنچه احساس می کنیم تصمیمات عجولانه ای می گیریم که جز پشیمانی نتیجه ای برایمان ندارند. مطمئنا برای همه ما پیش آمده است که زمانی چیزهایی گفته و یا کارهایی کرده ایم و بعدها به دردسر افتاده و پشیمان شده ایم. بنابراین، آگاهی از تاثیری که احساسات منفی بر زندگی مان دارند اولین گام در مهار و کنترل آنهاست.

2- احساسات ما همیشه بیانگر واقعیت نیستند

تنها به این خاطر که احساس خاصی داریم نمی توان  آن را واقعی دانست. مثلا ممکن است احساس شکست و درماندگی کنیم ، احساس کنیم دوست داشتنی نیستم و یا اینکه بی استعداد و کند ذهنیم. اما هیچ یک از اینها به این معنا نیست که ما واقعا اینگونه هستیم. اغلب اوقات درک ما از واقعیت، تنها برگرفته از تاثیریست که احساساتمان بر ما می گذارند. از اینرو باید آگاه بود که گاهی اوضاع و شرایط ، آنقدرها هم که تصور می شود ناخوشایند نیست.

3- از افراد منفی و کینه جو دوری کنید

این جمله را بارها شنیده ام که شخصیت ما میانگینی از ویژگی های 5 تن از افرادیست که بیشتر وقتمان را با آنها می گذرانیم. شاید هم این موضوع  پایه و اساسی علمی نداشته باشد اما براستی وقتی بیشتر اوقاتمان را با افراد عصبانی، بداخلاق و یاس آور تلف کنیم در نهایت روزی می رسد که ما هم مانند آنها در مسیری نادرست قرار می گیریم و قادر به کنترل و مهار احساستمان نخواهیم بود.

4- از اطرافیانتان کمک بخواهید

اگر واقعا خواستار ایجاد تغییر قابل ملاحظه ای در زندگی خود هستیم باید از نزدیکترین افراد و دوستانمان یاری بخواهیم. می دانم شاید الان در وضعیتی قرار دارید که  نزدیکترین فرد به شما همان کسی است که بیشترین تاثیر منفی را در زندگی تان دارد. در این صورت قاطعانه با او صحبت کنید و بگویید ، " من قصد دارم تغییری در زندگی ام ایجاد کنم و به کمک تو نیاز دارم. تو برایم بسیار مهمی و عمیقا به تو علاقه مندم. اما اگر نمی توانی در این مسیر از من حمایت کنی تصور می کنم بهتر باشد روابطمان را کمتر کنیم." هرچند شاید اینگونه سخنان کمی دور از ادب و ناخوشایند به نظر برسند آگاه باشید که برای رشد و پیشرفت شما ضروری اند.

5- کلمات را همچون ابزاری برای داشتن احساسات مثبت به کار برید

کلمات، قدرتی فوق العاده  دارند که به جای توصیف شرایط نامساعد می توان آنها را برای بهبود وضعیت روحی ، تحت کنترل خویش درآورد. هرگاه ناامیدی در وجودتان رخنه کرد ،به خود بگویید" می خواهم دوباره سعی کنم و اینبار واقعا قصد دارم موفق شوم." بنابراین به جای اینکه دائما بگویید" من شکست خورده ام و هنوز به اندازه کافی آماده نیستم" بهتر است از تلقینات مثبتی که به شما احساس قدرت و نیرومندی می دهند بهره گیرید.

6- پیام اصلی در روابط

در روابطمان آنچه می گوییم اهمیت چندانی ندارد بلکه آنچه را دیگران می شنوند و از صحبتهای ما استنباط می کنند مهم است.  وقتی در محل کار، دائما ناامید ، عصبانی و  کم حوصله باشیم همکارانمان اینگونه تصور می کنند که می گوییم " کارم را دوست ندارم و دلم نمی خواهد با افرادی مثل شما کار کنم." از اینرو وقتی قادر به کنترل احساسات منفی خود نباشیم ناخودآگاه این پیامهای نادرست را به دیگران منتقل می کنیم. با آگاهی از این موضوع ، بهتر می توان به اهمیت خویشتنداری و کنترل احساسات خود پی برد.

7- همیشه چند ثانیه قبل از پاسخ دادن تامل کنید

شاید باورتان نشود اما به هنگام عصبانیت، تنها چند ثانیه تاخیر در واکنش نشان دادن به رفتار دیگران می تواند تفاوت قابل ملاحظه ای در رفتارمان ایجاد کند. هرزمان که به رفتارهای ناملایم و غیرمنصفانه اطرافیانمان فورا و بدون فکر پاسخ می دهیم کلام ما سرشار از کینه و غرض ورزی است در حالی که اگر قدری تامل کنیم سنجیده تر سخن می گوییم و این می تواند در بهبود اوضاع و شرایط هم  فوق العاده موثر باشد.

8- مراقب جسم خود باشید!

زندگی هریک از ما دارای ابعاد مختلفی مانند بعد جسمی، احساسی، ذهنی و معنوی است که نباید از هیچ یک غفلت کرد. این بدان معناست که اگر از لحاظ جسمی  در وضعیت نامناسبی باشیم بی تردید از لحاظ احساسی هم رضایت کافی نخواهیم داشت. اگر به علت کمبود خواب ، دمدمی مزاج و زودرنج شویم اصلا تعجب آور نیست . بنابراین رفع نیازهای جسمی مانند خواب، ورزش و تغذیه  برای داشتن وضعیت روحی متعادل ضروری است.

9- از خودتان بپرسید،" هم اینک چه کاری می توانم انجام دهم؟"

مسلما هرگاه از لحاظ روحی مضطرب و پریشان باشیم افکار منفی به سمتمان هجوم می آورند و براحتی در  ترسها ، نفرتها و احساس ترحم به خود غوطه ور می شویم. از اینرو، بهتر است تا جای ممکن از خلوت کردن با خود و این افکار مخرب پرهیز کنیم. در عوض می توان از خود پرسید، " آیا الان کاری است که بتوانم انجامش دهم؟" با این روش، می توان موقتا ذهن خود را از موانع، دور و در نتیجه درک بهتری از اوضاع و شرایط کنونی داشت . ، اندیشیدن درباره  مسائل به تنهایی کارساز نیست ، اغلب لازم است خودمان برای تغییر و بهبود احساساتمان اقدام کنیم .

 

همه ما برای مهار افکار و احساسات منفی خود عازم سفری هستیم ، اگر قادر به درک عظمت و عمق آنها نباشیم زندگی برایمان به گونه ای باورنکردنی ملال آور می شود، حال آنکه تنها اگر بدون قضاوت آنها را نظاره کنیم دیگر از رنجاندن خود و دیگران دست برداشته و شاد خواهیم زیست. پس بیایید این قدم را باهم و محکمتر برداریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۴۰
mina nikseresht
پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۲۱ ب.ظ

بهترین روز زندگی

عده ای دوست در یک میهمانی شام گرد هم جمع شده بودند. هر یک از آن‎ها خاطراتی از گذشته تعریف می‎کردند.

یک نفر پرسید:

« بهترین روز عمرتان کدام روز بوده است؟»

زن و شوهری گفتند:

« بهترین روز عمر ما روزی بوده که ما با هم آشنا شدیم.»

زنی گفت:

« بهترین روز زندگی‎ام روزی بود که نخستین فرزندم به دنیا آمد.»

مردی گفت:

« روزی که از کارم اخراج شدم، بهترین و بدترین روز عمرم بوده، آن روز باعث شد که روی پای خودم بایستم و راه تازه ای را شروع کنم و از آن روز به بعد از هر قسمت زندگی‎ام راضی هستم.»

این گفت و گو ادامه داشت تا این که نوبت به زنی رسید که تا آن هنگام ساکت بود. از او پرسید:

« بهترین روز عمر تو چه روزی بوده است؟»

زن گفت:

« بهترین روز زندگی من امروز است، زیرا امروز روزی است که بیش از همه ی روزها برایم ارزشمند است. من نمی توانم دیروز را به دست بیاورم و آینده هم مال من نیست. اما امروز مال من است تا آن را هر طوری که می خواهم بگذرانم و از آنجا که امروز تازه است و من هنوز زنده هستم، پس امروز بهترین روز من است و خدا را برای این شکر می‎کنم.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۲۱
mina nikseresht
پنجشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۲۱ ب.ظ

من ایستاده ام در امتداد چله ی سرما

من ایستاده ام در امتداد فصلی سرد.

سوز سرما انگشتان دستم را گس کرده است!

درست مثل طعم خرمالویی که روزها در یخچال کسی سراغش را نگرفته است!

درست مثل پرنده ای مهاجر که در آغاز راه کوچ از فصلی گرم به فصلی سرد دلش برای تمام دلخوشی های زندگی قبلیش تنگ می شود.

من ایستاده ام در امتداد راهی تاریک.

توان ایستادن ندارم. پاهایم رمق هایش را در روزهای گذشته ی عمرم جا گذاشته اند!

چشمانم راه به جایی نمی برد. کور شده ام. چراغی در دست ندارم. ایستاده ام در انتهای شاهراهی که انتهای خطوط بی انتهایش مقصدی را نشانم نمیدهد... .

منتظرم پیام آوری از آسمان از انتهای راه برسد و برایم نور بیاورد؛

امید به دستم بدهد!

مرا برساند به انتهای راه زندگی

و سرم را برگردانم و ببینم راهی را که رفته ام درست بوده است. انتهایش نور و خوشبختی منتظرم ایستاده بودند!

من ایستاده ام میان دیوارهای خرابه ی این شهر؛

و برای تسلای دلم اندکی آرزو از دخترِ موطلایی خانه ی همسایه قرض گرفته ام!

راستش صبح ها که به مقصد هیچ کجا خانه را ترک می گویم

دخترِ موطلایی همسایه، لبخندزنان کوله باری از امید را پشتش می اندازد و دست در دست کودکش نورهای سبز را به خط های سفید خیابان می پاشد....

پاهایش را استوار از پی هم می گذارد و شانه هایش ابرهای سفید آسمان را نشانه می رود.

امروز باران بارید...

از پنجره ی خانه به پایین خیره شده بودم.

دختر موطلایی همسایه، آن روبرو در خانه ای را می کوبید و کاسه ای را که بخار داغ آش از پی اش به هوا می دوید به پیرزن همسایه تعارف می کرد....

آرزوهایم مرده اند!

دلم می خواهد روزی دخترموطلایی همسایه در خانه ی ما را بکوبد. شاید با قدمهایش معجزه ای برایم بیاورد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۲۱
mina nikseresht
يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۲۰ ب.ظ

نیاز به موفقیت

نیاز به موفقیت: Need for Achievement

انسان ها بر طبق ویژگی های شخصیتی شان نیازها و تمایلات متفاوتی از یکدیگر دارند. همه ی ما نمی توانیم به این مهارت دست یابیم تا در زندگی هدفی یا اهدافی را برای خود درنظر بگیریم و تلاش کنیم تا در زمان معین و مشخصی به آن برسیم. عده ای از ما هستند که باری به هر سمت و جهت زندگی می کنند. به این معنا که لازمه ی داشتن یک زندگی موفق و سالم را نمی دانند و البته که اگر هدفی برای موفقیت درنظر می داشتند مراقبت های بیشتری نیز در انتخاب های زندگی خود اعم از استفاده از زمان به صورت مفیدتر و یا انتخاب همراهان و دوستانی که در مسیر اهداف آنها قرار دارند می کردند.

به این صورت است که هر کدام از ما تفاوت های عمده ی زیادی در زندگی و رفتار هم مشاهده می کنیم. حال روی صحبتم با آن دسته از افرادی است که نیاز به موفقیت را برای داشتن حال خوب و احساس بهتری نسبت به خود برای کسب احساس ارزشمندی مدنظر قرار داده اند.

نیاز به موفقیت به این معناست که فرد، دوست دارد مدام و پیوسته برای خود، هدف گذاری کرده و با تلاش و کوشش، به اهدافی که تعیین کرده دست پیدا کند.

مک کللند یکی از نظریه پردازان انگیزشی توضیح می‌دهد که چنین افرادی، کار فردی را به کار تیمی ترجیح می دهند.چون در کار تیمی، ممکن است عملکرد ضعیف دیگران، به مانعی برای موفق‌شان تبدیل شود.

هم‌چنین می‌کوشند هدف‌هایی با سطح دشواری متوسط را انتخاب کنند. چون هدف‌های بسیار دشوار، امکان دستیابی به هدف و تجربه‌ی موفقیت را از آن‌ها می‌گیرند. دستیابی به هدف‌های بسیار ساده هم، حس موفقیت را القا نمی‌کند.

او ویژگی‌های دیگری هم برای افرادی که نیاز به موفقیت در آن‌ها قوی است بیان می‌کند. از جمله این‌که برای این افراد، بازخورد بسیار مهم است. آن‌ها باید نتیجه‌ی موفقیت‌شان را ببینند و حس کنند که دیگران موفقیت آن‌ها را به رسمیت می‌شناسند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۸ ، ۱۳:۲۰
mina nikseresht