روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روانشناسی» ثبت شده است

جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۸:۳۹ ب.ظ

دیو درون شما مانع از داشتن عزت نفس می شود!

دردهای روان کم نیستند و بسته به شدت آسیب دیدگی فرد این دردها درجات مختلفی خواهند داشت. آموخته ایم در مصاحبه های بالینی تک تک کلماتی که فرد در گفتارش به کار می برد تماماً علامت های روان او هستند که با دانستن نشانگان آنها می توان به راحتی شدت درد و میزان آسیب های روحی او را تشخیص داد. جدا از این بحث که افرادی که آسیب دیدگی روان دارند انرژی روانی منفی نیز به بیرون از خود ساطع می کنند اما نمایش یک روان سالم در بیرون فرد رفتارهای مثبت تر و بهتری را از او نشان می دهد. فردی با روان سالم نقش بازی نمی کند و رفتارها حکایت از سالم بودن شخصیت و روان او دارد. او نمی تواند من واقعی خود را زیرسایه های شخصیتش پنهان کند و علامت های رفتار می تواند براحتی نشانه های سالم بودن روان و عدم رنج دیدگی او را به ما نشان بدهد.

اما قسمت اصلی مطلبم را به این سمت می برم که ما بی آنکه بدانیم و بفهمیم به خودمان آسیب می زنیم اما درجات این آسیب های روانی بسته به نوع شخصیت و روان و رفتار و تربیت در خانواده متفاوت است. شاید رو برو شدن با سایه های درونی مان آنقدر ترسناک باشد که هر روز و هر لحظه تصمیم گیری در مورد انکار آنها ظاهرا حالمان را بهتر کند غافل از آنکه این نوع فرار کردن و آسیب های روان را نادید گرفتن باعث شود روز به روز رنجورتر، پرتوقع تر، شکننده تر و شاید هم افسرده تر شویم.

افرادی که به زندگی مان آسیب می زنند، افرادی که مستقیم و غیرمستقیم ریشه هایی در زندگیمان دوانیده اند و ما خودآگاه یا ناخودآگاه تلاش کرده ایم از آنها فاصله بگیریم و یا نادید بگیریمشان. اما ناخودآگاه ما حاکی از تحمل همان رنج های درونی است که در رفتارمان به صورت آشکار بروز پیدا می کند.

روان آسیب دیده ویژگی ها و علایم خاص و روشنی دارد. اگر بتوانیم چندین ویژگی را برای یک روان آسیب دیده نام ببریم به راحتی می توانیم این کار را انجام بدهیم. یک روان آسیب دیده عزت نفس پایینی دارد. عزت نفس که پایین باشد ذهن به صورت اتومات و برنامه ریزی شده که از قبل روی آن صورت گرفته است شروع به مقایسه خود با سایرین می کند. این روان سعی دارد بتواند اثبات برتری خودش را داشته باشد تا آن حس برتری را نسبت به دیگری یا دیگران در خودش روشن نماید اما یک جایی این پُتک درونی برتری سایرین بر سر روانش کوبیده خواهد شد. می خواهد باور نکند و باز هم شروع به شمارش سایر ویژگی ها و صفاتش می کند اما این درماندگی و بازماندگی را درون خود احساس خواهد کرد. عزت نفس که پایین باشد براحتی می توانم دیگران را نادید بگیرم. این نادید گرفتن به هر طریقی رخ خواهد داد که به روشنی در رفتار بروز پیدا می کند. هرچقدر من تلاش می کنم در بیرون موفقیتهای بیشتری کسب کنم اما با داشتن عزت نفس پایین (غالباً دیگران را برتر و بهتر از خود می دانم اما در ظاهر آن را انکار می کنم و سعی در پایین کشیدن و یا بالا بردن خودم به هر روش و طریقی دارم) هنوز هم بار منفی انرژی روانم را با خودم حمل می کنم. حتماً خودم متوجه این روند نخواهم بود و متوجه هم نیستم این بار منفی که انرژی از خود به بیرون ساطع می کند براحتی به دیگران منتقل خواهد شد.

یکی از دلایلی که در مسیر زندگی منجر به بروز و تکرار عزت نفس پایین می شود بی احترامی به خود و دیگران است. فردی که عزت نفس خوب و بالایی دارد احترام به دیگران را احترام بر خود می داند حتی اگر در شرایطی بی احترامی از دیگری یا دیگران درک کرده باشد اگر عزت نفس خوبی داشته باشد براحتی قابلیت عبور و گذشتن از آن را دارد در حالی که فردی با عزت نفس پایین این بی احترامی را سنگین خطاب کرده و هنگام تعریف آن برای دیگران آن چنان آن را بزرگ شمرده و رفتار دیگری را کم ارزش و بی ارزش خطاب می کند تا خودش را زیر سایه های شخصیتی اش پنهان نگه دارد. او متوجه سیر و روند روان خود نیست و هرگز هم متوجه نخواهد شد عزت نفس پایین داشتن در کجاهای زندگیش به روانش حمله می کند هرچند که من ظاهراً فرد موفقی در بیرون از خودم باشم. من تلاش می کنم خودم را فردی موفق نشان بدهم. تلاش می کنم دیگران موفقیت هایم را ببینند، بشنوند، تعریف کنند، مورد توجه قرار بگیرم اما با پنهان شدن زیر سایه های روان روز به روز رنجورتر، پرتوقع تر و با انتظارات بیشتر از دیگران و زندگی به حیاتم ادامه خواهم داد.

شاید نمی دانید یکی از دلایل اصلی پرتوقعی برمی گردد به همین داشتن عزت نفس پایین. اما به شما می گویم افراد پرتوقع که افراد آسیب پذیر روانی هم از نظر من خطاب می شوند افرادی هستند که عزت نفس پایینی دارند و این خود برتر دیگران مانع از آن می شود تا دروناً به ارزشمندی من خود برسند. فرد می گوید: چرا من باید سلام کنم؟ مگر او کیست؟ یا اینکه مگر او مرا ندید پس چرا خودش را به آن طرف زد؟ چرا فکر کرد من او را ندیدم و یا او وجود من را در زندگیش انکار کرد؟ ریشه ی تمامی این ها برمی گردد به عزت نفس. همانطور که گفتم فردی که عزت نفس بالایی دارد و من ارزشمندش را زندگی کرده است و نه تنها خود را نادید نگرفته بلکه دیگران را هم نمی تواند نادید بگیرد. این فرد با داشتن انرژی روانی مثبت روی دیگران اثر خواهد گذاشت بی آنکه بفهمد و بداند ریشه ی آنها در کجا بوده و هست.

نمونه ای از احترام به خودمان را با این مثال توضیح می دهم:

«ما تصمیمی می گیریم، سعی می کنیم به آن عمل کنیم، مقرراتی را برای خودمان وضع می کنیم اما به هر دلیلی به تصمیم خود عمل نمی کنیم، بهانه می آوریم، خودمان را قانع می کنیم به هزار و یک دلیل تا درد روان مان را کمتر کنیم و فکر کنیم حالمان خوب است اما در نهایت تبدیل به یک فرد ناامید و سرخورده می شویم که در خود فرو می رود. گاهی توجه بیش از اندازه به دیگران و بها دادن به درخواست های آنها از ما و نادید گرفتن نیازهای روانی و روحی خودمان  منجر به بی احترامی به خویشتن ما می شود و اگر این تعادل را برقرار کنیم و مدام در پی توجه و احترام گذاشتن به آنها باشیم هرچند که بی احترامی هم دیده باشیم و فردی با یک روان آسیب دیده به راحتی توانایی ضربه زدن با رفتار، کلام و یا هر برخورد مستقیم و غیرمستقیمی را به ما داشته باشد سبب می شود ما به مرور عزت نفس خود را پایین بیاوریم.»

شکستن تک تک تصمیم ها و قول هایی که به خود می دهیم و به آن عمل نمی کنیم آسیب زدن به عزت نفس مان است. در حالیکه متوجه این آسیب نخواهیم شد اما به مرور زمان اثر خودش را در ما بروز خواهد داد.

آسیب هایی که به خود وارد می آورید غالباً شکل نامحسوس دارد و شما بی آنکه بدانید و آگاه به درون خود باشید به زندگی تان و به خود ارزشمندتان آسیب وارد می کنید. دردهای گذشته ی شما اگر درمان نشده باشد، اگر هر روز بارهای منفی خطاهای دیگران در حق خودتان را به هر دلیلی موجه یا غیرموجه در روان تان حمل می کنید باید بگویم داشتن عزت نفس پایین در شما منجر به چنین اتفاقی شده است.

اگر سعی می کنید با داشتن موفقیت های بیشتر و نشان دادن مداوم آن به دیگران رنج های روان تان را التیام ببخشید اما از درون احساس اضطراب و رنجودگی دارید، حس ترس و خشم اغلب شما را احاطه می کند، تمامی اینها به عزت نفس پایین شما بازمی گردد.

و افرادی که عزت نفس بالایی دارند کم توقع تر، با محبت تر، با گذشت تر، روراست تر و انرژی روانی مثبت بیشتری دارند.

اگر در پی تخریب دیگران با هر رفتاری هستیم، اگر آن چنان رفتار می کنیم که می توانیم به راحتی دیگران را نادیده بیانگاریم، اگر با غرور و برتری سعی در بهتر جلوه دادن خود و تعیین موقعیت برای این من درونی مان هستیم این یعنی ما عزت نفس پایینی داریم و داشتن عزت نفس پایین نه تنها نشانه ی عدم تعادل روانی من است بلکه چه سود و فایده که من در بیرون بتوانم موفقیت کسب کنم اما از درون جز یک فرد ملتهب که خودش را زیر سایه های روانش پنهان کند چیزی در نهایت عمرم عایدم نشود.

روان شناسی علاوه بر داشتن فایده گاهی ترسناک هم می شود چون نه تنها قابلیت تشخیص ویژگی های خودت و دلایل رفتار و گفتار خودت را پیدا می کنی بلکه علامت های رفتار و روان دیگران نیز به راحتی قابل تشخیص خواهد بود.

دبی فورد در کتاب اثر سایه اش می گوید:

« رویارویی با سایه های درون، کاری دشوار اما سفری مطمئن برای بازگشت به دنیای عشق است. عشق نه فقط به معنای دوست داشتن دیگری، بلکه به معنای عشق با هر ویژگی خاص در شخصیت من و شما؛ عشقی که به ما فرصت پذیرش غنای انسانیت و تقدس وجودمان را می دهد. رویارویی با دیو درون سبب می شود با کاستی های دیگران نیز در نهایت آرامش و همدردی کنار بیاییم، روحی بخشنده یابیم، از داوری درباره ی دیگران بپرهیزیم و از این راه به کمال برسیم.»

هیچ چیزی در زمان زیست و حیات ما مهمتر از ساختن شخصیت و رفتار نیست. یک فرد موفق بدحال که پر از رنج های روان است نمی تواند اثرات پایدار و موثری در دیگران ایجاد کند.

تک تک رفتارها و گفتار ما تماماً علامت است چه بدانیم و فهمیده باشیم و چه ندانیم و نادانسته هم از این دنیا برویم. حالات بد درون مان را دست کنم نگیریم و از متخصصان امر برای برطرف کردن آن کمک بگیریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۳۹
mina nikseresht
دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۵۵ ب.ظ

روان رنجور کیست؟ آیا شما فردی روان رنجور هستید؟

روان‌رنجوری یا نوروتیسیزم (Neuroticisim) یکی از صفات شخصیتی بنیادین است که با اضطراب، ترس، بدخلقی، نگرانی، حسادت، یأس، غیرت و احساس تنهایی شناخته می‌شود. واکنش افراد مبتلا به عوامل استرس‌زا ضعیف است و احتمال اینکه اوضاع عادی را تهدیدآمیز و ناکامی‌های کوچک را به یأس شدید تعبیر کنند، زیاد است. پیر ژانه روان‌شناس مشهور قرون ۲۰-۱۹ فرانسه، روان‌رنجوری یا نوروتیسیزم (Neuroticisim) را ضعف انرژی روانی دانسته و چنین تعریف است: «ناتوانی در تحقّق بخشیدن به رفتارهایی که در دنیای بیرون اثر می‌گذارند. انسان روان‌رنجور، زمان خود را به انجام دادن رفتارهایی کم‌ارزش محدود می‌کند، به ویژه رفتارهایی که درونی شده‌اند. ناتوانی در انتخاب، به ویژه در هنگام تصمیم گیری، یکی از عناصر اصلی روان‌رنجوری است.» امّا در تفسیر دقیق و صریح انسان نوروتیک، دشواری‌هایی وجود دارد.

از دیدگاه روان شناسان بالینی، باید ریشه‌های روان‌رنجوری را در تاریخ زندگی اشخاص و در احساس‌های آن‌ها جست و جو کرد. عقیده‌ی بیش‌تر روان‌شناسان این است که برای روان‌رنجوری نوعی آمادگی ارثی لازم است تا همه‌ی رفتارهای شخص را در جهت این آمادگی سوق دهد. در بین تمایلاتی که اشخاص روان‌رنجور نشان می‌دهند، می‌توانیم در درجه‌ی نخست به سختی انتخاب‌ها اشاره کرد که در رفتارهای کم‌اهمیّت و موقعیّت‌های بسیار مهمّ زندگی به یک اندازه جلوه‌گر می‌شود. در تضاد با آنچه گفته شد، می‌توانیم بگوییم در افراد نوروتیک، خشن بودن، دقّت بسیار زیاد و نوعی وسواس دیده می‌شود. آن‌ها در نتیجه‌گیری از رفتارها هم دشواری دارند که می‌تواند از اختلال در یکپارچگی کارها ناشی شود.

به دنبال مطلبی در کتاب نظریات روان درمانگری می گشتم. در قسمتی از کتاب اشاره شده بود که افسردگی معمولاً نتیجه ی تلاش های فرد برای مقاومت علیه احساس گناه و اضطراب وجودی است و جلوی کوشش انسان برای معنابخشیدن به زندگی اش را می گیرد.

حتماً شما هم مثل من با افرادی برخورد داشته اید که از احساس گناه رنج برده یا می برند. احساس گناه بخاطر انجام کارهایی که خلاف ارزش هایشان بوده و یا هست، احساس گناه بابت اینکه رفتار یا عملکردی خلاف ارزش های جامعه و فرهنگ داشته اند، احساس گناه بابت رفتارهایی که به زندگی فردی، اجتماعی و یا خانوادگی و تحصیلی و البته کاریشان لطمه زده و امثال اینها. در این حالت فرد در نقطه ای همیشه آزرده خاطر شده و متوقف می شود. احساسی که تجربه می کند چیزی نیست جز غم، ترس، یأس و خشم.

هر کدام این احساسات پیامهایی را به روان ما مخابره می کند و البته که اثرگذار خواهد بود و باید درمان شان کرد. روان رنجورها قابلیت تصمیم گیری ندارند و اگر تصمیمی هم بگیرند باز هم از آن تصمیم دچار تردید و پشیمانی خواهند شد. همواره در حال زیر سؤال بردن ارزش هایشان هستند و این محاکمه های درونی شان حال و روان شان را بهم می ریزد. ادامه ی این حالت ها به شکل وسواس ها که گاهاً اضطرابی هم هست و یا فکری عملی دیده می شود. ارتباط داشتن با اینها طبیعتاً سخت و آزاردهنده هم خواهد شد. چرا که اگر شما از انجام کار یا رفتاری احساس گناهی نداشته باشید و تصمیمی بگیرید اینها باز هم شما را بابت تصمیمات تان حتی اگر به نظر خودتان صحیح باشد سرزنش خواهند کرد. شک و دودلی و اجتناب هم نشانه های روان رنجوری است.

هرچقدر به درست و سالم زیستن و ساختن شخصیت مان نزدیک تر باشیم قطعاً و حتماً اضطراب کمتر و روان آسوده تر و البته احساس گناه هم نخواهیم داشت. ولو اینکه این ساختن و ترمیم روان مان نیازمند سالها صرف وقت، هزینه، مطالعه و استفاده از متخصصین امر و درمانگر باشد می ارزد به اینکه من وجدان راحت داشته باشم و بتوانم به کارهای مهمتر و ارزشمندتر بپردازم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۵۵
mina nikseresht
شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۰۶ ب.ظ

شما رنج برده اید؟

باید یک عنوان پژوهشی جدید برای یک پروژه دوساله انتخاب کنم. یک هفته است دارم در مورد مسأله فکر می کنم تا به حال هم اینطور نبوده که یک هفته طول بکشد تا دنبال موضوع بگردم. هشتاد مسأله روان شناختی در حوزه ی خانواده و زوج ها را نوشته بودم تا از بین شان یکی را انتخاب کنم ولی وقتی میخواهم روی هر کدام دست بگذارم ذهنم به ته ماجرا می رود که برای این موضوع چطور می توان پروتکل درمانی تنظیم کرد؟ آن هم با معلومات من.

دیروز کلاس راهنمایی با استاد راهنما داشتیم که جلسۀ نسبتاً پرباری بود. در بین صحبت ها وقتی صحبت از فلسفه ی رنج شد ایشان به نکته ای اشاره کرد که خط بطلانی بود بر آنچه که تا به الان خوانده و یا آموخته بودم.

استاد اشاره کرد به این جمله که حضرت زینب پس از تحمل رنج های پی در پی در تمامی لحظاتی که منجر به از دست دادن تمام خاندان و برادران شان شد و پس از آن نیز بار سنگین و مسئولیت کاروانی را به دوش کشیدند، با تحمل تمام مرارت ها و مشقت های غیرقابل توصیف در نهایت یک جمله ی تاریخی ماندگار فرمودند و آن هم چیزی نیست جز: ما رأیتُ الّا جمیلاً؛

پس رنج کجاست؟ چرا حرفی نیست از اینکه بر آنها چه گذشت و آنها چطور آن همه ظاهراً درد و رنج را یک جا قبول و باور کردند؟ می دانم؛ من و مثل من اینطور فکر می کنند آنها، آنها بودند و ما، ما. ولی این الگوهای شناختی ماست که می تواند بسترهای مختلف زندگی را برایمان تعریف کند.

اگر این فلسفه ها را به اتاق درمان درمانگران ببریم و پیاده سازیش کنیم چه خواهیم دید؟

افرادی که مراجعه می کنند و هر کدام تعاریفی از مشکلات شان دارند. یک بار آقایی 52 ساله برایم تعریف می کرد که من مدیر یک کارخانه بودم، درآمدم ماهانه بالای 2 میلیارد بود، خانه مان فلان خیابان و ماشین مان بهمان و بیثار و خلاصه زندگی داشت و برو و بیایی. مسأله ی مالی پیش امده بود و سرمایه گذاری کرده بود که به یک باره تمام آنچه را که داشت از دست داد. حتی کارخانه و حالا شغلش از مدیریتی به راننده ی تپ سی تبدیل شده بود. باورتان نمی شود ولی آن انگیزه و اشتیاقی که برای کار کردن در همان شغل داشت درست مثل همان موقعی بود که خودش می گفت مدیر کارخانه بوده است. ماشین آخرین مدلش را از دست داده بود، و تقریباً از آن سرمایه ی میلیاردی چیزی برایش نمانده بود ولی نه تنها افسرده و درمانده نبود بلکه انگار نه انگار که باز هم از نو شروع کرده بود به ساختن.

حال این مثال مادیش بود ولی دیده ام کسانی را که با بروز مشکلاتی شاید ساده تر تمام زندگی شان را می بازند، یک گوشه کز می کنند و دنیا برایشان تمام شده است. کسی که عشقی را از دست می دهد، کسی که در این شرایط موج ناامیدی به جامعه، خانواده و یا مردمش تزریق می کند و یا امثال اینها.

در فرهنگ ما رنج اینطور معنا می شود اما بستگی دارد به اینکه تو به کجا و به چه نظریاتی وصل شده باشی برای تعریف کردن این کلمه.

شما رنج دیده اید و یا رنج برده اید؟ چطور؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۰۶
mina nikseresht
يكشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۴۴ ب.ظ

روزنوشت_5) لذت همنشینی با خوش اخلاق‎ها


مهربانان من سلام؛

صبح سومین روز از مردادماه تان بخیر و سلامت؛

براستی چرا گاهی از کنار هم بودنمان لذت نمیبریم؟

چرا گاهی درصدد این هستیم تا خلوتی پیدا کنیم و برای لحظاتی هم که شده دور از جمعی باشیم که در آن حضور داشته یا داریم و وقتی این فرصت به ما دست میدهد چقدر احساس خوشایندی داریم. شاید هم بگوییم :« آخیش راحت شدمخانمی از شوهرش، آقایی از خانمش، همکاری از همکارش، کارمندی از رییساش، فرزندی از پدر و مادرش، عروسی از مادرشوهرش، دامادی از خانوادهی همسرش و ... !

شاید آنچه که بیش از اندازه در روابط اثرگذار است و کمک کند تا از بودن در کنار هم لذت ببریم،( اخلاق) است.

هرچند که این کلمه بسیار کلی است اما اگر دقت کرده باشیم در بسیاری از این شرایط ناهماهنگیهای اخلاقی باعث میشود تا از یکدیگر دور شویم و یا حتی گاهی این اخلاق آنقدر اذیتکننده میشود که دیگر میل به ارتباط نداریم و یا قطع رابطه میکنیم و یا اگر از سر اجبار باشد ممکن است با چهرهای گرفته و عبوس با فرد مورد نظر مواجه شویم.

در جریان مشاورهای شخصی تعریف میکرد: در دایرهی زندگی من شخصی حضور دارد و آنقدر زبانش تند است که هرکس با او در ارتباط است، از این صفت اخلاقیش، بسیار اذیت میشود! هرچند که بارها هم به واسطههای مختلف به او گفته شده اما نه تنها اصلاح نشده بلکه حتی گاهی از سر اذیت و لج درآوردن هم که باشد با زبانش نیش و کنایه میزند

و یا خانمی از سر درد دل و مشکلات اخلاقی که با همسرش داشت میگفت: گاهی آنقدر عصبی است و اخلاق تندی دارد که من و بچهها وقتی از در خانه وارد میشود هرکدام به گوشهای میرویم تا با او روبرو نشویم

بیایید با خودمان فکر کنیم کدام رفتارمان باعث میشود که اطرافیانمان میل به ارتباط با من نداشته باشند؟  

اگر از سر غرور و تعصبهای بیجا گاهی دیگری را اذیت کردهایم

اگر با زبانمان کسی را سرزنش یا مسخره کردهایم

اگر سبب این شدهایم که دل کسی را با رفتارهای نادرست بشکنیم و یا گاهی نه تنها از این رفتار زشت ناراحت نبودیم بلکه در پشت سرش هم گفتیم کار خوبی کردم و ذرهای پشیمانی از این رفتار نادرستمان نداشته باشیم (که من متاسفانه با گوشهای خودم این حرف را شنیدم) باید مطمئن بود که صد در صد خطاهای رفتاریمان بازتاب و کارمای منفی را به ما بازخواهد گرداند. منتها چون در همان زمان اتفاق نمیافتد و خداوند به واسطهی رحمتش زمان آن را به تاخیر میاندازد، ما سوء استفاده میکنیم.

بیاید هر روز چند دقیقه وقت بگذاریم و با خودمان فکر کنیم تا کی و تا کجا باید به رفتارهایمان ادامه دهیم؟

بیایید با خود فکر کنیم که شخصیتهای دوستداشتنی و محبوب - که هرکداممان در دایرهی زندگیمان شاید یک نفر را داشته باشیم که همیشه با اخلاق خوبش، التیام زخمهای روانی ما بوده است- چه اخلاق و منشی دارند که تا این اندازه نزد خدا و مخلوقاتش به خوبی همواره یاد میشوند.

مطمئن باشید برای تغییر هر رفتاری، باید زمان گذاشت، آفتهایش را بررسی کرد و پیامهای مثبت حاصل از رفتارهای خوب را برای خود نوشت تا ترغیب شد فقط کمی بیشتر هر روز به سمت اصلاح اخلاق و رفتارمان قدم برداریم.

گاهی دیدهام در جمعی فردی، برای آنکه دیگرانی را متوجه خصوصیات اخلاقی منفیشان کنند که از نظر آنها آزاردهنده است، رفتارهای خوب شخص دیگری را به سر او میکوبند تا به او بفهمانند که این اخلاق زشت است.

این کار نه تنها اشتباه است بلکه چون به صورت مقایسه انجام میشود و ما غیرمستقیم شخصیت طرف مقابل را زیرسوال میبریم، اثرگذار نخواهد بود.

تربیت یک امر غیرمستقیم است و این نیست که به در بگو تا دیوار بشنود. متاسفانه گاهی برخیهایمان به اشتباه، این عمل را انجام میدهیم تا شاید بتوانیم او را متوجه اشتباهاتش کنیم. همیشه سعی و تلاشمان این باشد تا خودمان را تغییر دهیم نه اینکه خواسته باشیم دیگران را متوجه اشتباهاتشان سازیم.

تذکر و انتقاد همواره باید با لحنی نرم و صمیمانه باشد و این طور نباشد که طرف مقابلمان احساس کند که دوستداشتنی نیست و یا ما در جایگاهی هستیم که خودمان بسیار کاملیم و قصد داریم تا او را اصلاح کنیم. بلکه باید گفت همهی ما عیب و نقص داریم و اگر درصدد باشیم تا خودمان را اصلاح کنیم، روز به روز محبوبیتمان بیشتر خواهد شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۴
mina nikseresht