روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۵۲ ب.ظ

از دولت عشق - محبت شخصی و غیرشخصی

محبت شخصی و غیرشخصی

شاید تصور من و شما از عشق، همان چیزی باشد که پولس رسول توصیف کرده است. می توانیم در محبت شخصی و غیرشخصی، این خصایص را از خود نشان می دهیم. در عشق و محبت شخصی میتوان نسبت به افراد خانواده و خویشاوندان مهربانی و نرمش و ادب و عاطفه و تایید و تحسین و ملاحظه و ایثار نشان داد. عشق و محبت غیرشخصی، در اصل یعنی توانایی کنار آمدن با مردم، بدون دلبستگی شخصی و وابستگی عاطفی. برای آفرینش آگاهی و پرورش محبت غیرشخصی و نیکخواهی نسبت به همکاران و آشنایان و همه ی کسانی که با آنها سر و کار داریم، تکرار عبارت زیر بسیار مؤثر و سودمند است: « من بدون هیچ گونه وابستگی، همه ی مردم را دوست دارم و همه ی مردم نیز بدون هیچ گونه وابستگی مرا دوست دارند.»

گروهی را می شناسم که به تجربه به قدرت عشق و دعاهایی که کلمه ی « عشق الهی» در آن باشد پی برده اند و اینگونه دعا را بزرگترین راه حل برای برطرف کردن مشکلات شخصی و شغلی میدانند. افراد این گروه هفته یی یک بار گرد هم میآیند و عبارتهای تاکیدی متضمن عشق الهی را تکرار میکنند. آنها فهرست افراد و موقعیتهایی را که میخواهند از دولت عشق، دگرگونی یا برکت بیابند. با خود به این جلسات می آورند ( بدون اینکه درباره ی مشکلات این افراد یا اینکه چنین فهرستی را به همراه دارند، با کسی گفتگو کنند) اما هنگامی که دسته جمعی به تکرار عبارتهای گوناگون حاوی عشق الهی سرگرمند، آرام دست خود را روی این فهرست می گذارند و می گویند: « عشق الهی هم اکنون برای من و از طریق من سلامت کامل و ثروت فراوان و سعادت بیکران می آورد.» آنگاه در دل خود برای افرادی که نامشان در فهرست است میگویند : « عشق الهی هم اکنون در من و از طریق من سلامت کامل و ثروت فراوان و سعادت بیکران می آورد.»

آنگاه در دل خود برای افرادی که نامشان در فهرست است میگویند: « عشق الهی هم اکنون در تو و از طریق تو به عالی ترین کار خود سرگرم است. عشق الهی هم اکنون برای تو و از طریق تو سلامت کامل و ثروت فراوان و سعادت بیکران می آورد.»

آنها چندین هفته گرد هم آمدند و عبارتهای تاکیدی را بارها و بارها تکرار کردند. آنگاه پی بردند که بسیار آرام و بی سر و صدا برای هر یک از اعضاء گروه و همچنین افرادی که برایشان دعا می کردند رویدادهایی حیرت انگیز پیش می آید. یکی از خانمهای بازرگان که در رابطه با چند تن از دوستانش دچار سوءتفاهم و ناهماهنگی شده بود به محض تکرار عبارتهای تاکیدی حاوی عشق و محبت، دید که دوستانش نیز به طرزی غیرمنتظره در این جلسات شرکت جستند و خیلی زود با هم آشتی کردند و صلح و صفا برقرار شد.

یکی دیگر از خانمهای بازرگان این گروه نیز چند ماهی بود که به علت سوءتفاهمی با چند تن از دوستانش دچار مشکل شده بود. برای دلجویی و ایجاد هماهنگی و رفع سوءتفاهم به هر کاری که به عقلش می رسید دست زده بود اما به همه ی نامه ها و پوزشها و تلفنها و تماسهایش به سردی پاسخ داده شده و جملگی بی نتیجه مانده بود. یک شب در حین دعای دسته جمعی و طلب عشق الهی برای افرادی که در فهرست خود داشتند. این خانم و خانمی دیگر در هوا صدایی شبیه به ترکیدن چیزی را شنیدند. خانم دیگر، آن صدا را نشنیده گرفت و زائیده ی تخیل خود پنداشت. اما پس از خاتمه ی جلسه، خانم بازرگان، نزد او آمد و آهسته و محرمانه پرسید: « صدای ترکیدن را در هوا شنیدی؟»مبادا تصور کنی که زائیده ی خیالت بوده.  واقعاً اتفاق افتاد. صدای شکستن اندیشه های سختی بود که میان من و دوستانم وجود داشت. اما یقین دارم که امشب به یمن کلامی که بر زبان آوردیم، عشق الهی، هرچه ناهماهنگی و ناملایمت را از میان برداشت. از دولت عشق بود که اندیشه های سخت شکست.»

از آن شب به بعد، احساس او نسبت به آن وضع عوض شد. غرقه در آرامش و هماهنگی، از این که تفاهم الهی برقرار شده بود و عشق الهی سوءتفاهم و خصومت پیشین را از بین برده بود، مدام در دل خود شکر بجا می آورد.

چندهفته بعد، با اینکه در اوضاع بیرونی تغییری مشاهده نمی شد. احساس کرد که باید دیگر بار با دوستانش تماس بگیرد. این بار، به جای پاسخهای سرد، آنها به گونه یی عمل کردند که انگار هیچ رویداد ناخوشایندی میان آنها پیش نیامده بود. تفاهم و دوستی و صمیمیت پیشین، دیگر بار برقرار شد و همچنان نیز ادامه دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۴:۵۲
mina nikseresht
جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۰۳ ب.ظ

از دولت عشق

شما به شهود اعتقاد دارید؟ قدرتش را تا به حال درک کرده اید؟

من دارم و قدرتش را درک کرده ام. دیروز مشغول مطالعه ی کتابم بودم و انگار ندایی در درونم مرا به سمت کتابخانه ام کشاند. ندایی به سمت کتابی به نام از دولت عشق. ده سال پیش کتاب را خواندم و نمیدانم چرا آن زمان از آن خوشم نیامد. نوشته هایش برایم لوث و بی مزه بود. یعنی چه؟ شاید چون آن زمان درک امروز را از جهان هستی و اتفاقات زندگیم نداشتم نظرم این بود. شاید آن وقتها اصلاً نمی دانستم عشق چه قدرتی در آفرینش و جذب و جلب اتفاقات مثبت دارد. شاید نمی دانستم جریانات انرژی ما در این عالم و بسامد بالا یا پایین آن مسئول جذب و دفع بسیاری اتفاقات است.

دیروز سراغ کتاب رفتم. انگار زندگیم دوباره جریان پیدا کرده بود. کتابی که من از آن خوشم نمیاد حالا شده است وردستم تا بارها کلماتش را تکرار کنم. شاید چون این روزها هم نیاز به یک بسامد انرژی زیادی دارم برای جذب انرژی های مثبت و خوب. بودن دوستان و افرادی که ذهنیت مثبت و انرژی مثبتی دارند. چیزی که خودم سالها برای داشتنش تلاش کردم. داشتن یک ذهن سالم و مثبت.

خواستم هروقتی که فرصتی پیش آمد بخش هایی از کتاب را برایتان اینجا بنویسم و به اشتراک بگذارم. شاید این جریان مثبت و خواندن این متنها زندگی دوباره ای به شما هدیه داد.

قدرت چند جانبه ی عشق

پیام ویژه ی مولف به خوانندگان

این کتاب یکی از محبوب ترین کتابهای من است. نخستین گزارشی که درباره اش شنیدم از جانب بانویی بازرگان از شهر کانزاس در ایالت میسوری بود که پس از مطالعه ی « از دولت عشق» پشت دردش شفا یافت.

پس از آن، گزارشی از گروهی از زنان بازرگان در میشیگان دریافت کردم که تصمیم گرفته بودند در آغاز جلسات گروهی خود، عبارتهای تأکیدی « از دولت عشق» را تکرار کنند و برای کار و اعضای گروه خود، عشق و حمایت الهی بطلبند.

چندی نگذشت که عده ای از بانوان میانسال ازدواج کردند. یکی از آنها بیست و پنج سال بود که بیوه مانده بود. هرچند مجبور شد کارش را رها کند تا بتواند در کالیفرنیای جنوبی در خانه یی بسیار زیبا و نزدیک ساحل اقیانوس، با شوهر جدیدش زندگی کند. از قرار معلوم، تعداد بانوانی که به خانه ی بخت رفتند آنقدر زیاد بود که گروه مجبور شد با اعضای جدید تشکیل سازمان بدهد.

در اینجا بعضی از نخستین گزارش هایی که دریافت کرده بودم برایتان مینویسم.

« من پس از مطالعه ی کتاب از دولت عشق به شادمانی و خوشبختی وصف ناپذیری رسیدم. در میان کتابهای خودیاری که در ده سال اخیر خوانده ام، این یکی از آن کتابهایی است که بیش از همه خواندنش را به دیگران توصیه می کنم. نخست به جویندگان حقیقت، دوم به اشخاصی که در روابط خود دچار مشکلات و سوءتفاهمند و سوم به کسانی که جویای کتابی ساده و الهام بخشند.

گزارش هایی که در طول سالیان درباره ی از دولت عشق از خوانندگانم دریافت کردم چند جانبه بوده است و نشان میدهد که معجزه ی عشق و محبت چگونه ثروت و توانگری و کامیابی و شفا و سلامت می آورد.

از آلاباما گزارشی دریافت کردم که مردی پس از مطالعه ی از دولت عشق و به کار بستن تعالیم آن توانست همه ی مطالبات عقب افتاده اش را یکجا وصول کند. از همه جانب توجه تر اینکه به محض اتمام مطالعه ی کتاب مرد جوانی که به او بدهی داشت همان شب برایش پنج اسکناس صد دلاری آورد!

زنی برایم نوشت: در بیمارستان روانی بودم که مادرم کتاب شما را برایم آورد. بلاهای بسیار بر سرم آورده بود که اگر بخواهم چندتای آنها را نام ببرم  باید بگویم: طلاق، دسترسی نداشتن به بچه ام، فلج شدن بدنم و ... کشیشی به من گفت میزان تجربه ام در سی سالگی بیش از آن چیزی است که معمولاً مردم در نود سالگی تجربه میکنند.

اکنون از بیمارستان بیرون آمده ام و مشغول کار هستم. بچه ام نزد خودم است و دیگر بار میتوانم راه بروم. اکنون زندگی بسیار خوشی داریم و میخواهیم خانه بخریم. پزشکها به من میگویند یکی از قوی ترین آدمهایی هستم که به عمرشان دیده اند. من درباره ی آینده ام خوش بینم و همچنان به مطالعه ی کتابم از دولت عشق که دیگر از شدت استفاده کهنه و فرسوده شده است.

نامه ی دیگری دریافت کردم که نوشته بود: من کتاب شما را به مستاجری که اجاره اش عقب افتاده بود هدیه دادم. چون وضع مالی اش خراب بود. به این امید که راه حلی بیابد، مشتاقانه آن را پذیرفت. البته از اینکه همه به فکرش بودند و صمیمانه میخواستند که مشکل او حل شود، به راستی سپاسگزار بود. پس تکرار این جمله را آغاز کرد: « عشق الهی در جزءجزء زندگیم سرگرم کار است.»

او که مدام در حال درد و خونریزی بود و تنها علاجش را جراحی دانسته بودند به محض فراخواندن عشق الهی و طلب کمک از جانب آن خونریزی و دردش متوقف شد. احساس کرد افسردگیش پایان یافته است. دیگر بار توانست به کسب و کار بیندیشد و حتی توانست برای کاهش وزن رژیم لاغری بگیرد.

و ....

نیروی عشق چیزی جز همراه شدن به نیروی عشق الهی نیست. عشقی که بی هیچ مضایقه و توقعی می بخشد. حمایتگر و انگیزه بخش است. اسارتگری و در بند خود درآوردن نیست و هدایتگر و شفابخش است. بی شک هرکه گمان کند رسیدن به عشق کار راحتی است سخت در اشتباه است. چرا که عشق قدرت محبت است. محبتی به کل عالم خلقت که همراهش تواضع، بخشش و هستی خلق میکند و شما میتوانید با این نیرو به آنچه میخواهید برسید حتی خلق کنید.

ادامه ی کتاب را در روزهای آینده با شما به اشتراک میگذارم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۹:۰۳
mina nikseresht
سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۴۲ ب.ظ

انتخاب با شماست

حتماً شما هم مثل من دیده اید آدمهایی را که عاشق می شوند. به رفتارهایشان دقت کرده اید؟ قطعاً اگر رفتاری حاکی از عاشق بودن و عاشق شدن نشان نمی دادند شما نمیتوانستید رفتارهای آن فرد عاشق را در خاطرات تان ثبت کنید و به آن مفهومی بدهید تحت عنوان عاشقی. اصلاً این رفتارها هستند که به شخصیت ما معنا میدهند. مثلاً من در خاطراتم و تجربه های بالینی ام میدانم یک روزی آن شخص کسی را بسیار دوست داشت و برای آن عشق چه اندازه فریاد میزد تا همه بدانند او هم عاشق شده است و با آن عشق باید به دیگران معنای دوست داشتن را نشان بدهد و ما هم یاد گرفتیم عشق یعنی اینکه دیگران بدانند در زندگی من شخصی هست که من او را آن چنان دوست دارم که گاهی رفتارهای عاقلانه ای نمیتوانم از خودم نشان بدهم. همین است که گاهی با این جملات هم فرد عاشق را معنا میکنند: « آدم عاشق که میشه، کور میشه!»، « آدم عاشق، دیوانه است!»، « عشق، چیزی شبیه به جنون است. آدم عاشق جنون عاشقی دارد!» و چیزهایی مثل این که همه مان در زندگی شنیده و دیده ایم.

اعتقاد من خلاف این داستان هاست. داستان هایی که گاهی از دل تاریخ درآمده و ما را به سمت همان رفتارها سوق داده است. داستان هاست که میشود الگوی زندگی من و شما. ما از دل داستان هاست که آینده ی زندگی خودمان را می سازیم و بستگی دارد ما چه داستانی را به چه الگوهای انسانی برای خودمان درنظر بگیریم تا از روی دست آنها ارزش های خود را پیش ببریم. تفاوت ما در ارزش ها و باورهایمان است و برای همین من یک داستان زندگی را ملاک قرار میدهم و تو یک داستان با آن شخصی که مطابق ارزش های زندگیت رفتار کرده است.

من اعتقاد دارم عشق را باید در پستو قایمش کرد. عشق را نباید فریاد زد. اصلاً همین است که عشق میتواند بالندگی و برازندگی به تو بدهد. اتفاقاً این عشق است که تو را عاقل تر میکند نه هیجانی تر و دیوانه تر. وقتی عشق را قایم کنی، وقتی بتوانی درون دل را همانند آنچه که خداوند در کالبد جسم آن را پنهان خلق کرده است، پنهان نگهش داری، وقتی هیچ کس عشق درون دل را نبیند آن وقت در معرض راهزنی قرار نمی گیرد. آن وقت آن عشقی که ما هزاران بار شنیدمش که عشق نرسیدن است، عشق از دست دادن است دیگر معنایی ندارد.

من معتقدم آدمهای عاشق که عشق را پنهان میکنند، آدمهای عاشقی که عشق را درون سینه شان فریاد میزنند نه در بیرون، آنها به کمال یافتگی نزدیک ترند. آدمهای عاشقِ این چنین دیوانه نیستند بلکه این عشق آنها را به عاقل ترین مردمان نزدیک تر خواهد کرد.

اگر عاشق اید، اگر میخواستید به عشق برسید، اگر خواستید عشقی را در زندگی تجربه کنید و تا آخر عمر آن را برای خودتان نگهش دارید تا یک زندگی عاشقانه را تجربه کنید، آن را هیچ وقت فریاد نزنید. آن را هیچ وقت در معرض راهزنی راهزنان زندگی قرار ندهید که عشق آدمهای خارج از دامنه را حسود خواهد کرد.

مهم نیست دیگران بدانند شما عاشقید یا دیوانه وار گرد شمع تان می چرخید مهم این است که شما اگر خودتان را دوست داشته باشید، اگر عزت نفس و اعتماد به نفس داشته باشید حتماً میتوانید عشق را تنها به دوش بکشید و نیازی ندارید دیگران بدانند شما چه در دل پنهان داشته اید. آدمهای عاشق خوب میدانند چگونه عشق آنها را رشد میدهد، دلشان را بزرگ میکند.

آن وقت با بودن آن عشق است که میتوانید مسیر زندگی تان را بی هیچ ترسی شتابان تر و آسان تر قدم بردارید. همان که معشوق بداند کافی است و آن وقت آن عشق معنایی به زندگی و عمرتان خواهد داد که دیگران از درک آن ناتوانند و بنظرم اشتباه لیلی و مجنون، فرهاد و شیرین و تمام داستان های مثالی تاریخ همین بود که به مردمان ما الگویی داد تا فکر کنیم داد زدن عشق و نشان دادن عاشقی کار درست و رفتاری زیباست و برای همان است که هیچ وقت به هم نرسیدند و این چنین داستان های عشق نیمه تمام در تاریخ به جا ماند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۴۲
mina nikseresht
سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۵۹ ق.ظ

روزی گذشته ات را دوباره در آغوش خواهی گرفت....


این جمله را زیاد می خوانید که : گذشته را فراموش کنید، در لحظه زندگی کنید و به فکر آینده باشید و یا چیزهایی با این تیپ کلمات که شما را تشویق به فراموش کردن گذشته تان می کند.

این سؤال را هم زیاد می خوانیم یا می شنویم که: چطور فراموش کنم؟

آیا می شود فراموش کرد؟

خیر؛ فراموشی در سیستم خلقت انسان تعریف نشده است. مثل این است که بگوییم می شود سیستم، دکمه ی shout down نداشته باشد و جالب است که در طراحی وب و سیستم هم بخشی به نام history تعریف می شود تا در صورت لزوم به آن مراجعه گردد. پس گذشته نه تنها فراموش نمی شود بلکه سهم بسیار مهمی هم در زندگی الان و امروز ما دارد. ما در روند مصاحبه های بالینی و درمان، بررسی تاریخچه ی روانی فرد در گذشته را جز اولویت های کار می دانیم. اگر فرد امروز مسائل حل نشده ی عاطفی دارد حتماً باید در گذشته چالش های پیش آمده را که امروز به شکل عقده درآمده است بررسی کرد. پس گذشته ی ما در رفتارهای امروز ما در هر بُعدی از زندگی مان اثرگذار است و اگر درمان نشده باشد حتماً برای خودمان و دیگران آسیب زننده خواهد بود.

اگر از روند رفتار و عملکردمان در گذشته درس گرفته باشیم و درصدد اصلاح و جبران آن باشیم این گذشته می تواند برایمان درس و تجربه و تکرار نکردن اشتباهات باشد و در صورتی اشتباه نمی کنیم که نشسته باشیم و تحلیل درستی از اشتباهات خود در بیاوریم.اگر مهارت داشته باشیم و قبل از عمل فکر کنیم و بدانیم تبعات هر رفتار و هر حرفی و هر مدل از زندگی می تواند در آینده مان اثرگذار باشد پس بیشتر به نوع و مدل زندگی و تصمیمات مان دقت می کنیم.

من دوسال قبل در تایمی از زمان شاید به اندازه ی یک ترم تحصیلی هر وقت سرکلاس یا کارگاه یا هر ارتباط که می نشستم بی اختیار چشمم به اندازه ی چاقی استاد و دیگری و دکمه های لباسش که به زور بسته شده بود می افتاد. باورتان نمی شود ولی به زور حواسم را جمع این می کردم تا به حرفهایش گوش بدهم. دست خودم نبود. واقعاً اینقدر این مسأله برایم اهمیت داشت که چرا یک نفر باید این اندازه نسبت به سلامتی و تناسب اندامش بی توجه باشد و اهمیت نداشته باشد که هر گرم چربی اضافه و یا اضافه وزن در آینده اش ممکن است چه اثراتی بر روی سیستم داخلی بدنش بگذارد. از قند و چربی بگیر تا پادرد و کمر درد و امثالهم. با خودم می گفتم اولین درس از موفقیت هر انسانی این است که نسبت به محافظت از جسم خودش آگاه باشد. بداند تغذیه اش درست است یا نه، بداند ورزش و فعالیت بدنی سهم مهمی در سبک زندگی دارد و خلاصه بغل دستی ام می دانست که من به محض اینکه روی صندلی می نشینم باز حواسم پرت شکم درآمده ی استاد می شود. حتماً دیده اید کسی که اولین بار به باشگاه مراجعه می کند تا وزن کم کند سایز می گیرند تا میزان پیشرفتش را در جلسات بعد بسنجد. همانطور که بیرون زدگی های جسم علامت دارد مثل اینکه شکم داشتن نشانه ی عدم فعالیت پاها و ضعف آنهاست و یا بقیه ی قسمت ها، رفتارهای ما هم نشانه و علامت دارد و اینکه من نسبت به جسمم بی تفاوت باشم و سلامتیم کم ارزش تر از کار و درس و روزمرگی های زندگیم باشد این علامت خوبی نیست و مطمئن باشم روزی بخاطر این کم توجهی از پرداختن به امورات مهم تر الان زندگیم خواهم افتاد.

گاها می بینم بعضی ها که شغل خاصی ندارند و به کار مهمی هم در منزل مشغول نیستند بعضی خانم های مشغول در امورات خانه که متاسفانه نه به فعالیت بدنی می پردازند و نه برنامه و هدف مشخصی برای زندگی خود تعریف کرده اند که در نهایت می بینیم بعد یک زایمان یا حتی بی توجهی به انجام فعالیت های بدنی چه مقدار اضافه وزن پیدا می کنند و طبیعی است که نمی شود انتظار این را داشت که در پیش پا افتاده ترین مسأله زندگی عملکرد قابل توجهی داشته باشند پس چطور می شود در سطوح ارزش های بالاتر زندگی مثل رشد و تعالی پیشرفتی داشته باشند که این مصداق بارز تنبلی است و هر عاملی که نشان دهنده ی تنبلی من در یک سطح زندگی باشد، همان مانع موفقیت من در سطوح دیگر خواهد بود یا خواهد شد. این بهانه آوردن های بعضی که مشغله ی کاری دارم، مشغله ی فلان و بیثار دارم و نمی رسم هم نوعی مقاومت روانی برای توجیه عملکرد و عدم تغییر است. تا زمانی که دفاع های روانی مان را نشکنیم و به این روند ادامه دهیم تا از عملکرد اشتباه خود دفاع کنیم باز هم مثل گذشته به همین روند ادامه خواهیم داد و تغییری هم نمی کنیم تا یک جایی بابت این تغییر نکردن آسیب ببینیم و برای جبران کردن دیر شده باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۵۹
mina nikseresht
جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۵۸ ب.ظ

حق با من است نه با تو!


حق با من است نه تو!

با یک دنیا عشق ازدواج کردم. در ذهنم مردی را ساخته بودم که همه‎ی زندگیش در من خلاصه می‎شد. اما خیلی طول نکشید که فهمیدم همه چیز تنها یک خیال است .از کودکی، عاشق رشته‎ی حقوق بودم، اما حتی فکرش را هم نمی‎کردم روزی در مقام وکالت ، برای زندگی خودم در محضر قاضی بنشینم.

روزی که برای تکمیل پایان‎نامه‎ام به دادگاه انقلاب رفته بودم، مهرداد را پشت در اتاق قاضی دیدم.  برای تقسیط مهریه‎ی برادرزاده‎اش به دادگاه آمده بود و من را پشت در نگاه داشت تا سوالش را بپرسد. همه‎چیز از همان‎جا شروع شد. روز آخری که قرار بود پایان‎نامه‎ام را تحویل بدهم همین که آمدم پایم را از دادگاه بیرون بگذارم، مهرداد جلویم را گرفت. آن روز مثل همیشه نبود. چهره‎اش مضطرب به نظر می‎رسید.

بعد از کلی مِن مِن کردن وقتیحرفش را زد، اولش جا خوردم. هیچوقت فکرش را هم نمی‎کردم روزی کسی توی دادگاه از من خواستگاری کند.

مهرداد تحصیلات آکادمی داشت اما شغلش آزاد بود. فروشگاه لوازم خانگی در جمهوری. اوضاع اقتصادی پدرش توپ بود و به واسطه‎ی این شغل موروثی‎شان، دستش به کار بند شده بود. به نظر می‎رسید عقیده و سلایق مشترکی با هم داشتیم. پدر موافقت کرده بود تا یک شب همراه خانواده‎اش برای صحبت به خانه‎مان بیایند.

در اولین جلسه، سعی کردم سکوت کنم و بیشتر شنونده باشم. به نظر پسر معقولی می‎آمد. اما باز هم نیاز به صحبت‎های بیشتر و مفصل‎تر بود. در جلسات بعدی هدف‎های زندگی‎مان را برای هم گفتیم. پرسید که آیا تمایل به ادامه‎ی تحصیل و کار کردن در بیرون از خانه را دارم یا نه. من هم تمام هم و غم زندگیم این بود که روزی بتوانم در لباس وکالت بهآنهایی که در راهروهای دادگاه برای حل مشکلات شان صف کشیدند، خدمت کنم. از آرزوهای زندگیم برایش گفتم. گفتم که می‎خواهم خودم دفتر وکالت بزنم و البته که در دانشگاه هم تدریس کنم.

بعد از عروسی مهرداد تصمیم گرفت به عنوان ماه عسل یک ماه کل ایران را بگردیم. مهرداد شغلش آزاد بود و می‎توانست هر زمان که دلش می‎خواهد سرکار برود.

اما من...

 بعد از عروسی، چندماهی بود که درگیر افتتاح دفتر وکالت با چندنفر از همکلاسی‎هایم بودم. به خاطر عروسی من، بچه‎ها تصمیم گرفته بودند که ادامه‎ی کار را به بعد از مراسم موکول کنند و من هم قول داده بودم که بلافاصله بعد از آن، برای شروع کار دست به کار شویم. برنامهی مهرداد، تمام برنامه‎هایم را بهم می‎ریخت. نمی‎دانستم چطور باید مخالفت می‎کردم. نبودن یک ماهه‎ی من در کار، قولی که به بچه‎ها داده بودم، باعث بی‎اعتباریم می‎شد.

دو سه روز بعد از مراسم،مهرداد برای هماهنگی بلیت‎هایمان ، تماس گرفت. وقتی برنامه‎های کاریم را برایش توضیح دادم، شروع به جبهه‎گیری و مخالفت کرد. اولش سعی کردم خودم را کنترل کنم و حرفی نزنم و وقتی فهمیدم بلیت‎ها را رزرو کرده و بدون آنکه تاریخ برنامه‎ی کاریم من را بداند، تصمیم گرفته که یک‎ماه تهران نباشیم، ناخودآگاه از کوره در رفتم و گفتم:

-همین‎طور از جلوی خودت تصمیم گرفتی؟! نباید یه کلمه به من می‎گفتی؟ همیشه همینطوری هستی! بدون اینکه از من نظری بپرسی، سر خود عمل می‎کنی! اصلا من نمیام، خودت هرجا دوست داری، تنها برو!!!

تلفن را که قطع کردم ناخودآگاه گریه‎ام گرفت. برایم پذیرش این قضیه خیلی سخت بود. مهرداد از اول همین بود. حتی همان زمان که دوران عقد بودیم، خیلی از تصمیمات را بدون آنکه به من بگوید خودش می‎گرفت.

خلاصه‎ی داستان این شد که رفتن به ماه عسل بنا به خواست هر دونفرمان کنسل شد. از آن شب هم مهرداد با من تا یک هفته قهر بود. نظرش این بود که من کارم را به زندگی‎ام ترجیح داده‎ام. تنها چیزی که در خانواده‎ی مهرداد اهمیت نداشت، تحصیل بود. از نظر آنها، زندگی تنها پول بود.

******

ارزش‎های مشترک:

کم نیستند همسرانی که به دلیل نداشتن ارزش‎ها و علایق مشترک تصمیم به طلاق می‎گیرند. گاهی اشتباهات ما در انتخاب، سبب یک عمر پشیمانی و تحمل است و گاهی ثمره‎ی آگاه نبودن ما از زندگی مشترک و ناآگاه بودن از مسأله‎ی زوجیت سبب آسیب‎های جبران‎ناپذیری در ارتباط و زندگی می‎شود. باید هر کدام از دو طرف با واژه‎ی زوجیت آشنایی داشته باشند. کلمه‎ای که دانستن آن کمک زیادی به بهبود رابطه‎ی زن و شوهر می‎کند.

مفهوم زوجیت:

زوجیت به این معنا که وقتی دونفر با علایق و سلایق و تربیت‎های متفاوت تصمیم گرفتند در کنار یکدیگر قدم بردارند و زندگی را تشکیل بدهند، باید قوانین زوجیت را بدانند و سعی کنند تا خودشان را با آن وفق بدهند. زوجیت یعنی درک علایق و احترام به آنها و اما آنچه که بیش از داشتن عشق بسیار مهم‎تر است داشتن سواد عاطفی در رابطه است.

سواد عاطفی چیست؟

سواد عاطفی یعنی بهره‎گیری از احساسات و عواطف در مسیری که کیفیت زندگی خود فرد و اطرافیانش بهبود یابد تا به حس همکاری، صمیمیت، عشق و تعاون در خانواده و محیط کار و جامعه گسترش یابد. برخورداری از سواد و هوش عاطفی به شما کمک می‎کند تا بدانید عواطف و هیجانات شما و دیگران چه قدرتی دارند.


برنامه یادگیری سواد عاطفی شامل پنج اصل مهم است:

اصل اول: عواطف و احساسات خود را بشناس

بسیاری از افراد نمی‌توانند احساساتی از قبیل غرور، حسرت، عشق یا شرم را تعریف کنند و همین‌طور قادر نیستند علت به‌وجود آمدن این احساسات را در درون خود توضیح دهند. لازم است هر فرد به‌طور دقیق عواطف و احساسات خود را بشناسد زیرا اگر نتوانیم قدرت احساساتمان را ارزیابی کنیم قادر نخواهیم بود میزان تأثیر آن را بر خود و دیگران مشخص کنیم.

اصل دوم: از صمیم قلب با دیگران همدلی کن

حس همدلی با دیگران یعنی توانایی خود را به جای دیگری گذاشتن و درک کردن عواطف و احساسات او.

وقتی که با دیگران همدلی می‌کنیم عواطف و احساسات آن‌ها توجیه‌پذیرند و منطقی به نظر می‌رسد در این حالت ما به طور شهودی درمی‌یابیم که دیگران چه احساسی دارند، احساس آن‌ها چه قدرتی دارد و چه عاملی باعث بروز آن شده است؟!

ادامه ی مطلب را در کتاب بخوانید....

برای تهیه ی کتاب می توانید با شماره ی 09105006563 تماس حاصل بفرمایید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۵۸
mina nikseresht
جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۳۹ ب.ظ

خوشبختی با تو برایم کافیست

عاشق می‎شویم

و بعد می بازیم

ادامه می‎دهیم

به امید آنکه روزی دستانمان میان یکدیگر آرام بگیرد

و یادمان بیاید روزی برای عشق مان گریستم

برای باهم بودن‎مان اشک ریختیم

و تا مرز خوشبختی ادامه دادیم

امروز یادم آمد روزهای زیادی است

عاشقی نکرده‎ام

برای بودنت و ادامه دادنت نگریسته‎ام

امروز اما خاطرم ماند که عاشق شدن هنر نیست

عاشق ماندن حرفه‎ی تمام عشاق عالم است

خاطره‎هایت میان قلبم جا مانده است

تا بیایی و کز کنی میان همین دیوارهای زنگ گرفته

برای خوشبختی نجنگ

ما با هم خوشبختیم

و همین مرا کافیست.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۳۹
mina nikseresht
جمعه, ۸ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۳۳ ق.ظ

احساس اهمیت بخشیدن به دیگران

به نفع شماست که افراد «بزرگ» را وادار کنید که فکر کنند بزرگ‌تر هستند. متفکر بزرگ همواره با مجسم کردن افراد در بهترین وضعیت، بر ارزش آنان می‌افزاید. چون راجع به مردم، بزرگ فکر می‌کند، آن‌ها هم بیشترین تلاش خود را برای او می‌کنند.

وقتی که به دیگران کمک می‌کنید احساس اهمیت کنند، به خودتان هم کمک می‌کنید که احساس اهمیت کنید.

دوستی می‌گفت: یکی از متصدیان آسانسور که چند ماه مرا «بالا و پایین» برد، همیشه و در همه جا ظاهری بی‌اهمیت داشت. او حدود پنجاه سال داشت، غیرجذاب و در کارش بی‌روحیه بود. بدیهی بود که اشتیاق او برای مهم بودن به‌طور کامل محقق نشده بود. او یکی از میلیون‌ها نفری بود که ماه‌ها حتی دلیلی پیدا نمی‌کنند که باور کنند کسی آن‌ها را می‌شناسد چه برسد به این‌که به آنان اهمیت دهد.

یک روز صبح، اندکی پس از این‌که به یکی از «بالا و پایین‌روندگان» منظم او تبدیل شدم، متوجه شدم که مدل موهایش را عوض کرده است. هیچ تعجب‌آور نبود و به‌ظاهر کاری خانگی بود. در هر حال، با موهای کوتاه بهتر به نظر می‌رسید.

از آن رو گفتم: «... (اسمش را یاد گرفته بودم) از کاری که با موهایت کرده‌ای خوشم می‌آید. خیلی زیبا شده‌اید.» او گفت: «متشکرم، آقا!» او از تعریف من تشکر کرد.

روز بعد، پناه بر خدا، وقتی که وارد آسانسور شدم، جمله‌ی «صبح به خیر، آقای...» را شنیدم پیشتر حتی یک بار نشنیده بودم که این متصدی کسی را به نام صدا کند. و در ماه‌های باقیمانده‌ای که دفتری در آن ساختمان داشتم هرگز نشنیدم کسی را جز من با اسم صدا کند. من متصدی آسانسور را وادار کرده بودم احساس کند مهم است. من صادقانه از او تعریف و با اسم صدایش کرده بودم.

من باعث شده بودم او احساس کند که شخصی مهم است. حالا او با دادن احساس اهمیت به من تلافی می‌کرد.

بیایید خودمان را گول نزنیم. افرادی که در باطن احساس اهمیت نمی‌کنند، مستعد میان‌مایگی هستند. این نکته باید بارها و بارها تفهیم شود: آدم باید احساس کند مهم است تا موفق شود. یاری دادن دیگران به منظور احساس اهمیت به نفع شماست؛ چون باعث می‌شود شما احساس اهمیت بیشتر کنید. امتحان کنید و نتیجه‌اش را ببینید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۶ ، ۰۱:۳۳
mina nikseresht
پنجشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۴۱ ب.ظ

بذرهای عاطفی ات را در جای درست بکار


دیدی بعضی‎ها چقدر در محبت کردن و گفتن کلمات محبت آمیز بخل دارند؟

دیدی بعضی ها در مقابل ابراز محبت آدم‎های اطرافشان، مثل یک مجسمه و بهت زده رفتار می‎کنند؟

از هر ده کلمه‎ی محبت آمیزی که برایشان بفرستی، یک جمله که احساس کنی او هم از داشتن این رابطه خوشحال و راضی است شنیده و خوانده نمی‎شود. به شدت مراقبند که اقتدار و غرورشان به خاطر گفتن یک جمله ی محبت آمیز و یا مهربانی شکسته نشود و دیگران فکر نکنند به این خاطر ضعیفند!

این آدم‎ها بلد نیستند زندگی کنند. اصلاً زندگی‎شان همیشه همین‎قدر راکد و نفرت‎انگیز است. چه این رابطه بخواهد زن و شوهری باشد، چه این رابطه دوستانه باشد و چه ارتباطات فامیلی و اجتماعی. نگاه این آدمها همیشه یخ زده است و حضورشان دلی را گرم نمی‎کند.

برعکس این ها کسانی اند که در محبت کردن و عشق ورزیدن مضایقه ندارند. برایشان هم فرقی ندارد که رابطه چه رابطه‎ای باشد. آنها محبت و مهربانی را یک بده و بستان با خالق‎شان می‎دانند و به ازای هر اندازه مهربانی و دستگیری از دیگران انگار پاداشی از عالم آفرینش دریافت می‎کنند.

بعضی‎ها هم هستند که مهربانی و محبت کردنشان مثل وام گرفتن و وام دادن است. اگر یک بار محبتی کردند و یا کلمه‎ای گفتند که حاکی از مهربانی بود باید تو هم به ازایش جبران کنی و جواب محبت و مهربانی‎شان را بدهی که اگر نکردی از ادامه‎ی این رفتار منصرف شده و جور دیگری رفتار می‎کنند.

یادمان باشد کسانی همواره مورد حمایت‎های خاص خداوند و مهربانی و لطف بی‎انتهایش قرار می‎گیرند که بدون مضایقه می‎بخشند، بدون مضایقه محبت می‎کنند، بدون مضایقه مهرورزی می‎کنند.

بذرهای عاطفیات را در دنیای واقعی و برای آدم‎های واقعی در زمین زندگیت بکار. آدم‎های مجازی و غیرواقعی قدرت درک محبت و مهربانی را ندارند و اندازه‎ و محاسبات‎شان برای مهربانی کردن، مسیر زندگیت را تغییر می‎ده. مراقب باش بیش از درک و ظرفیت آدمها مهربانی نکنی و همیشه در مهربانی کردن هم اعتدال را رعایت کنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۴۱
mina nikseresht
شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۱۴ ق.ظ

به رسم دنیا دوستم داشته باش!

این روزها بیشتر از همیشه عاشقت شدم. عاشق خندیدن هایت، عاشق گریه هایت، عاشق زنانگی هایت و عاشق موسیقی نگاهت.

هرچه بیشتر نگاهم می‎کنی، بیشتر می‎فهمم که دوست داشتنت همراه بغضی است که هر روز و هرشب گلویت را فشار می‎دهد.

من هر روز به جدایی می‎اندیشم و تو هر روز به وصال.

جدایی رسم دنیاست و اگر این رسم نبود، درخت بید مجنون روبروی حیاط، از رفتن پرنده دلگیر می‎شد. اشک می‎ریخت، برگ‎هایش زرد می‎شد. اما درخت بیدمجنون، هنوز هم سبز مانده است.

بیا و برای خاطر تنهایی هایت، من را به رسم دنیا دوست بدار. بگذار عاشقانه‎هایت تنها برای خدا باشد....

 

 

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۱۴
mina nikseresht