روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات
شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۰۶ ب.ظ

شما رنج برده اید؟

باید یک عنوان پژوهشی جدید برای یک پروژه دوساله انتخاب کنم. یک هفته است دارم در مورد مسأله فکر می کنم تا به حال هم اینطور نبوده که یک هفته طول بکشد تا دنبال موضوع بگردم. هشتاد مسأله روان شناختی در حوزه ی خانواده و زوج ها را نوشته بودم تا از بین شان یکی را انتخاب کنم ولی وقتی میخواهم روی هر کدام دست بگذارم ذهنم به ته ماجرا می رود که برای این موضوع چطور می توان پروتکل درمانی تنظیم کرد؟ آن هم با معلومات من.

دیروز کلاس راهنمایی با استاد راهنما داشتیم که جلسۀ نسبتاً پرباری بود. در بین صحبت ها وقتی صحبت از فلسفه ی رنج شد ایشان به نکته ای اشاره کرد که خط بطلانی بود بر آنچه که تا به الان خوانده و یا آموخته بودم.

استاد اشاره کرد به این جمله که حضرت زینب پس از تحمل رنج های پی در پی در تمامی لحظاتی که منجر به از دست دادن تمام خاندان و برادران شان شد و پس از آن نیز بار سنگین و مسئولیت کاروانی را به دوش کشیدند، با تحمل تمام مرارت ها و مشقت های غیرقابل توصیف در نهایت یک جمله ی تاریخی ماندگار فرمودند و آن هم چیزی نیست جز: ما رأیتُ الّا جمیلاً؛

پس رنج کجاست؟ چرا حرفی نیست از اینکه بر آنها چه گذشت و آنها چطور آن همه ظاهراً درد و رنج را یک جا قبول و باور کردند؟ می دانم؛ من و مثل من اینطور فکر می کنند آنها، آنها بودند و ما، ما. ولی این الگوهای شناختی ماست که می تواند بسترهای مختلف زندگی را برایمان تعریف کند.

اگر این فلسفه ها را به اتاق درمان درمانگران ببریم و پیاده سازیش کنیم چه خواهیم دید؟

افرادی که مراجعه می کنند و هر کدام تعاریفی از مشکلات شان دارند. یک بار آقایی 52 ساله برایم تعریف می کرد که من مدیر یک کارخانه بودم، درآمدم ماهانه بالای 2 میلیارد بود، خانه مان فلان خیابان و ماشین مان بهمان و بیثار و خلاصه زندگی داشت و برو و بیایی. مسأله ی مالی پیش امده بود و سرمایه گذاری کرده بود که به یک باره تمام آنچه را که داشت از دست داد. حتی کارخانه و حالا شغلش از مدیریتی به راننده ی تپ سی تبدیل شده بود. باورتان نمی شود ولی آن انگیزه و اشتیاقی که برای کار کردن در همان شغل داشت درست مثل همان موقعی بود که خودش می گفت مدیر کارخانه بوده است. ماشین آخرین مدلش را از دست داده بود، و تقریباً از آن سرمایه ی میلیاردی چیزی برایش نمانده بود ولی نه تنها افسرده و درمانده نبود بلکه انگار نه انگار که باز هم از نو شروع کرده بود به ساختن.

حال این مثال مادیش بود ولی دیده ام کسانی را که با بروز مشکلاتی شاید ساده تر تمام زندگی شان را می بازند، یک گوشه کز می کنند و دنیا برایشان تمام شده است. کسی که عشقی را از دست می دهد، کسی که در این شرایط موج ناامیدی به جامعه، خانواده و یا مردمش تزریق می کند و یا امثال اینها.

در فرهنگ ما رنج اینطور معنا می شود اما بستگی دارد به اینکه تو به کجا و به چه نظریاتی وصل شده باشی برای تعریف کردن این کلمه.

شما رنج دیده اید و یا رنج برده اید؟ چطور؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۰۶
mina nikseresht
جمعه, ۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۲۴ ب.ظ

فراموش نمی کنم اما می توانم ...


اسمش را رویش گذاشته اند: زخم! زخم ابتدا ضربه بوده و یا شاید اتفاقی ناگهانی که خارج از کنترل و اراده ی ما و یا شاید هم بر اثر بی دقتی و کم توجهی خودم رخ داده و تبدیل به جراحت شده است. اما این جراحت کم کم با مداوا تبدیل به زخم می شود. طول درمان می طلبد تا جای زخم بهبود پیدا کند. مراقبت میخواهد. باید به زخم رسیدگی و توجه کرد. گاهی لازم است پانسمان زخم را سر ساعتی تعویض کرد، شستشویش داد تا کم کم آثار بهبود در آن جا پیدا شود.

روان ما نیز همین است. وقتی می گوییم زخم به معنای این نیست که قرار است تا ابد یک جای روان مان درد داشته باشد، شکست های عاطفی مان خوب نشود و ما تا آخر عمر با جای آن زخم ها زندگی از سر بگذرانیم. نه. دقیقاً مثل جسم، روان نیز همین فاکتور را می طلبد. نیاز به طبیب داریم تا جراحت روانمان را شناسایی کند، بداند برای این جراحت چه درمانی لازم داریم و چطور می توانیم با مراقبت و نسخه ی او بهبودی پیدا کنیم. اینطور نیست که برای هر زخمی یه نوع پُماد و مسکن و پانسمان لازم باشد.

شکست های عاطفی مُدلش با آسیب های روانی فرق دارد. منتها در مورد روان ما این نکته را داریم که گاهی وجود یک سری سلسله مراتب ها باعث به وجود آمدن یک الگو می شود و تکرار این الگو می شود شکست، اشتباه و یا لطمه ی روحی. کسی که آسیب عاطفی می بیند حتماً مُدل و شکل رابطه طوری تعریف شده بوده که او آسیب دیده است. اینکه گاهی ما با طرحواره های روانی مان باعث به وجود آمدن اختلال در عملکرد شخصی می شویم که اینها باید به شکل درست حل و درمان شود.

حال میخواهم به این سؤال پاسخ بدهم که چطور یک شکست و لطمه ی عاطفی درمان و بهبود پیدا می کند؟ آیا جای زخم های روان مون خوب می شود؟

پاسخ من بله است. اینکه چگونه و چطورش را هم اینجا به اختصار می نویسم.

زمانی که شما در یک ارتباط طولانی و بلند مدت درگیر عاطفه و احساس می شوید و شاید هم به دلیلی اسم این احساس و تعلق خاطر را عشق می گذارید و در نهایت باز هم به یک سری دلایل آن فرد را از دست می دهید و یا باز هم به دلیلی از هم دور و یا جدا می شوید و فرد شما را ترک و تنها می گذارد این شما هستید که بعد از آن باید با رنج های روانی حاصل از آن رابطه کنار بیایید و به فکر درمان باشید.

در ابتدا ابداً به فکر این نیستیم که فراموش کنیم. هرچند در آن لحظات دوست دارید اتفاقی بیفتد و همه چیز خواب بوده باشد. دوست دارید فرد رفته با همان رنج ها به زندگی تان بازگردد در حالی که شاید گزینه ی مناسبی برای ادامه ی رابطه نباشد و تنها یک وابستگی افراطی بوده که شما را مجبور به ادامه ی آن کرده باشد. قرار نیست در آن لحظات به این فکر باشیم که چطور فراموش کنیم. فراموش کردنی در کار نیست. باید بپذیرید که اگر به اشتباه وارد روابط اشتباه شدید پس روزی هم باید تاوان این اشتباه را بپردازید. البته که اگر از همان اول تکلیف شما با نفر مقابل روشن و واضح نباشد و بدانید سرانجامی برای شما تعریف نخواهد شد.

پس اگر با فرض دانستن این شرایط قدم پیش گذاشتید، باید قبول کنید بخشی از اشتباه متوجه شما بوده است. در مرحله ی بعد اگر بهرحال اشتباه رخ داده قبول کنید با سرزنش کردن و یا طرف مقابل را مقصر دانستن به وخامت حالتان کمک می کنید و جای زخم عمیق تر و بدتر خواهد شد.

قبول کنید که خواسته یا ناخواسته اتفاقی رخ داده است. سهم تان را بردارید، قسمت های اشتباه را که مقصر شما بوده اید از دل آن رابطه خارج کنید و برای حدود 2 تا 8 ماه به خودتان فرصت بدهید تا قلیان احساسات، هیجانات و عواطف از تب و تاب بیفتد. شاید در آن روزها تمایلی به دیدن هیچ خاطره و تصویری از آن فرد در ذهن تان ندارید که همه ی اینها کاملاً طبیعی است. شاید در آن روزها دچار افسردگی ، بی انگیزه گی و بی میلی نسبت به زندگی تان باشید که این هم کاملاً طبیعی است. شاید ساعت هایی از روز را به بدحالی و گریه بگذرانید و این را هم قبول کنید که طبیعی است. اینها را می گویم که بدانید تمام این فرآیندها کاملاً طبیعی و درست است. ابتدا حالات و احساسات اضطرابی به سراغتان می آید. اگر اختلالات وابستگی داشته باشید این اضطراب همواره در طول رابطه هم با شما بوده و بعد از ترک آن فرد به شکل های مختلف من جمله تله های روانی مثل تله ی رهاشدگی یا طرد شدگی به سراغتان خواهد آمد. بعد از آنکه به مرور اضطراب و ترس ها جای خود را به خشم دادند فرآیندهای دیگری را تجربه خواهید کرد. در طول مدتی که خشم را تجربه می کنید به رابطه و گفتگوها، عکس العمل ها و روایت های طول آن فکر می کنید. سهم نفر مقابل مدام جلوی ذهن تان است. اینکه او بوده که در حق شما اشتباه کرده و مقصر هم اوست. بعد از آن از او متنفر و خشمگین می شوید و دوست دارید به هر طریقی رفتارهایش را جبران کنید. این فرآیند هم کاملاً طبیعی است و شما آن را حتماً تجربه کرده یا می کنید. حتی گاهی من دیده ام که فرد درصدد است تا زندگی نفر مقابلش را به هر طریقی بهم بزند تا از احساس خشمش فروکش کند. به نوعی فرافکنی است. فرافکنی به این معناست که تقصیر را از خود دور و متوجه نفر مقابل کنم و یا نخواهم اتفاقاتی را که افتاده بپذیرم.

بعد از خشم وارد مرحله ی افسردگی و غم می شوید. دلتان نمی خواهد به زندگی عادی و روزمره بازگردید. از تفکر با او و بودنش احساس لذت دارید و نمی خواهید ذهناً او را دور بیندازید. همین که در ذهن تان هنوز باشد که بتوانید با او رابطه داشته باشید شما را راضی خواهد کرد. در این مرحله تصاویر ذهنی شما در آن مدت که به شکل خاطره درآمده است به آرام سازی و پذیرش موضوع و اتفاق افتاده کمک خواهد کرد. به مرور شاید دلتان بخواهد سری به آن خیابان و خاطرات تان با او بزنید در حالی که در مراحل بالا از یاداوریش احساس ترس و نفرت داشتید. دلتان نمی خواسته تصاویر به شما یادآوری شود و تلاش می کردید آن را به زور فراموش کنید. در این مرحله احساس می کنید می توانید به زندگی برگردید. منتها این غم در انتهای روز و یا در بین روز و حین کار به سراغتان می آید. از به یاد آوردن خاطرات ترسی ندارید، دچار اضطراب نمی شوید و شاید هم این رها نکردن به شما القا می کند که هنوز راه برگشتی وجود دارد. در حالی که ماه هاست خبری از فرد و یا عکس العملی از او من باب یادآوری  و بازگشت دریافت نکرده اید.

تمامی این مراحل به فواصل زمانی مختلف رخ خواهد داد. این نیست که شما در یک ماه بتوانید تمامی این ها را طی کنید.

اتفاق بدتر برای کسانی است که به جای گذراندن تمامی این مراحل و دانستن اینکه چه اتفاقاتی در روان آنها در حال رخ دادن است به فکر جایگزینی با نفر دیگر و سرکوب احساسات تجربه شده در رابطه شان هستند. فکر می کنند این جایگزین کردن با نفر بعدی به بهبود حالشان کمک می کند. در حالی که اگر این زخم های روانی و عاطفی بهبود نیابند و آسیب شناسی روانی رخ نداده باشد حتماً بد از بدتر خواهد شد و فرد دچار تنش ها و اضطراب های بیشتر و بدتر خواهد شد و چه بسا زمینه ساز اختلالات جدی تری مثل وسواس، پارانوئید و یا پارانویا و از این قبیل شود.

مراحل درمان باید قدم به قدم طی شود. شما می توانید در طی تجربه های این حس ها و هیجانات با درمانگر قدم به قدم همراه شوید تا او به بهبود و شناخت هرچه بهتر مسأله کمک تان کند.

مطمئن باشید با سرپوش گذاشتن و سرکوب کردن و به روی خود نیاوردن هیج مسأله ای حل نمی شود. بلکه این مواجهه ی شجاعانه با خود و احساسات خود است که می تواند به بهبود و درمان شما کمک کند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۷ ، ۱۸:۲۴
mina nikseresht
دوشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۴۳ ق.ظ

مثل یک قهرمان واقعی زندگی کن

تابستان سال گذشته بعد اتمام دورۀ مربیگری دومیدانی، برای تمرینات ورزشی چندین جلسه را با هماهنگی به سالن قهرمانی می رفتم. کنار کسانی تمرین می کردم که سابقه ی قهرمانی در استان یا کشوری را داشتند. هرچند که 7 سال خودم در رشته های مختلف ورزشی فعالیت داشتم اما با دیدن آنها و نحوه ی تمرینات و سختی کار بعضی هایشان، احساس می کردم نسبت به آنها تمریناتم کمتر است. هر روز تلاشم را بیشتر می کردم تا کمی نزدیک به تمرینات آنها شوم با مربیان شان رفیق می شدم تا بتوانم برنامه ی تمرینی بگیرم. هدف داشتم. دوماه گذشت. کم کم به این مدل تمرین کردن عادت کرده بودم و فکر می کردم باید مُدل و شدتش هم تغییر کند. از آن روز یکسال گذشت و من در یکسال گذشته سنگین تر، جدی تر و حرفه ای تر تمرین کردم. با مربیان مختلف. از دومیدانی تا بدنسازی وکراسفیت. حدود 6 ماه به همین سبک تمرین می کردم تا اینکه به خاطر مشغله های درسی و مطالعاتی و کارهای دیگر مجبور شدم سالن را ترک کنم و به باشگاه عادی بیایم. اما تمریناتم همچنان پابرجا بود. قطعاً کسی همینطوری تمرین سنگین نمی کند  و حتماً پشتش هدف دارد. شاید لازم باشد برای رسیدن به جایی سالها تمرین کرد. هر روز و همیشه تا به جایگاه دلخواه رسید. خلاصه وقتی به باشگاه عادی آمدم روزی نیست که بچه ها نگویند شما چقدر تمرین می کنید! بسه دیگه! ما خسته شدیم! زمانی که کنار قهرمانان رشته ی ورزشیم تمرین می کردم نسبت به آنها من تمرینی نمی کردم. گاهی می دیدم در طول روز سه بار برنامه ی تمرین دارند و من تنها 2 ساعت در روز فرصت داشتم تا به ورزشم اختصاص بدهم اما وقتی به باشگاه عادی آمدم و کنار کسانی قرار گرفتم که صرفاً جهت لاغری یا خوش گذرانی به باشگاه می آمدند به نظرشان می آمد من سنگین تمرین می کنم. هرچند همیشه سعی کرده بودم مُدل قهرمانی تمرین کنم و نفسم کم نیاید. قطعاً ورزش های قهرمانی آسیب هم دارند و من هم از قاعده مستثنی نبودم. یکبار به شدت زمین خوردم و استخوان زانویم بیرون زد اما با مقاومت و دست نکشیدن از ادامه و تلقینات مثبت و درمان خوب شد و بعد از آن هم دو مورد دیگر بود که باز هم با همین تکنیک ها بهبود یافت.

اینها را گفتم تا به این نکته اشاره کنم برای طی کردن مسیر زندگیمان حتماً نیاز به الگو یا الگوهای موفقی داریم که صبور، با پشتکار، اهل برنامه ریزی و نظم در اجرا باشند و چیزی که باعث میشود از مدل و روش زندگیمان و گذران عمرمان به هر شکلی غفلت کنیم قرار گرفتن کنار کسانی است که نه هدف دارند و نه مقصد معلوم. تلاش هم بکنند یا از روی اجبار است و یا با غُرغُر و بد و بیراه به زمان و زمین و اهلش.

قهرمانان برای شکست هایشان هم الگو دارند! این را به جرأت می گویم. حیف وقت و عمرمان که بخواهیم درگیر کسانی نگهش داریم که وقت شان را به هر مدلی چه مجازی و چه حقیقی درگیر فالوور و لایک و خوش گذرانی و عکس و استوری های بی فایده می کنند. اندازه نگه دار که اندازه نکوست.

من سالهاست تصمیم گرفته ام مُدل قهرمانان و الگوهای قهرمانم زندگی کنم. کم و کیفش را با سنجیدن رشد و پیشرفتم مقایسه می کنم و یقین دارم خداوند خودش روی تلاش ها قیمت گذاری می کند و لاغیر.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۴۳
mina nikseresht
سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۵۹ ق.ظ

روزی گذشته ات را دوباره در آغوش خواهی گرفت....


این جمله را زیاد می خوانید که : گذشته را فراموش کنید، در لحظه زندگی کنید و به فکر آینده باشید و یا چیزهایی با این تیپ کلمات که شما را تشویق به فراموش کردن گذشته تان می کند.

این سؤال را هم زیاد می خوانیم یا می شنویم که: چطور فراموش کنم؟

آیا می شود فراموش کرد؟

خیر؛ فراموشی در سیستم خلقت انسان تعریف نشده است. مثل این است که بگوییم می شود سیستم، دکمه ی shout down نداشته باشد و جالب است که در طراحی وب و سیستم هم بخشی به نام history تعریف می شود تا در صورت لزوم به آن مراجعه گردد. پس گذشته نه تنها فراموش نمی شود بلکه سهم بسیار مهمی هم در زندگی الان و امروز ما دارد. ما در روند مصاحبه های بالینی و درمان، بررسی تاریخچه ی روانی فرد در گذشته را جز اولویت های کار می دانیم. اگر فرد امروز مسائل حل نشده ی عاطفی دارد حتماً باید در گذشته چالش های پیش آمده را که امروز به شکل عقده درآمده است بررسی کرد. پس گذشته ی ما در رفتارهای امروز ما در هر بُعدی از زندگی مان اثرگذار است و اگر درمان نشده باشد حتماً برای خودمان و دیگران آسیب زننده خواهد بود.

اگر از روند رفتار و عملکردمان در گذشته درس گرفته باشیم و درصدد اصلاح و جبران آن باشیم این گذشته می تواند برایمان درس و تجربه و تکرار نکردن اشتباهات باشد و در صورتی اشتباه نمی کنیم که نشسته باشیم و تحلیل درستی از اشتباهات خود در بیاوریم.اگر مهارت داشته باشیم و قبل از عمل فکر کنیم و بدانیم تبعات هر رفتار و هر حرفی و هر مدل از زندگی می تواند در آینده مان اثرگذار باشد پس بیشتر به نوع و مدل زندگی و تصمیمات مان دقت می کنیم.

من دوسال قبل در تایمی از زمان شاید به اندازه ی یک ترم تحصیلی هر وقت سرکلاس یا کارگاه یا هر ارتباط که می نشستم بی اختیار چشمم به اندازه ی چاقی استاد و دیگری و دکمه های لباسش که به زور بسته شده بود می افتاد. باورتان نمی شود ولی به زور حواسم را جمع این می کردم تا به حرفهایش گوش بدهم. دست خودم نبود. واقعاً اینقدر این مسأله برایم اهمیت داشت که چرا یک نفر باید این اندازه نسبت به سلامتی و تناسب اندامش بی توجه باشد و اهمیت نداشته باشد که هر گرم چربی اضافه و یا اضافه وزن در آینده اش ممکن است چه اثراتی بر روی سیستم داخلی بدنش بگذارد. از قند و چربی بگیر تا پادرد و کمر درد و امثالهم. با خودم می گفتم اولین درس از موفقیت هر انسانی این است که نسبت به محافظت از جسم خودش آگاه باشد. بداند تغذیه اش درست است یا نه، بداند ورزش و فعالیت بدنی سهم مهمی در سبک زندگی دارد و خلاصه بغل دستی ام می دانست که من به محض اینکه روی صندلی می نشینم باز حواسم پرت شکم درآمده ی استاد می شود. حتماً دیده اید کسی که اولین بار به باشگاه مراجعه می کند تا وزن کم کند سایز می گیرند تا میزان پیشرفتش را در جلسات بعد بسنجد. همانطور که بیرون زدگی های جسم علامت دارد مثل اینکه شکم داشتن نشانه ی عدم فعالیت پاها و ضعف آنهاست و یا بقیه ی قسمت ها، رفتارهای ما هم نشانه و علامت دارد و اینکه من نسبت به جسمم بی تفاوت باشم و سلامتیم کم ارزش تر از کار و درس و روزمرگی های زندگیم باشد این علامت خوبی نیست و مطمئن باشم روزی بخاطر این کم توجهی از پرداختن به امورات مهم تر الان زندگیم خواهم افتاد.

گاها می بینم بعضی ها که شغل خاصی ندارند و به کار مهمی هم در منزل مشغول نیستند بعضی خانم های مشغول در امورات خانه که متاسفانه نه به فعالیت بدنی می پردازند و نه برنامه و هدف مشخصی برای زندگی خود تعریف کرده اند که در نهایت می بینیم بعد یک زایمان یا حتی بی توجهی به انجام فعالیت های بدنی چه مقدار اضافه وزن پیدا می کنند و طبیعی است که نمی شود انتظار این را داشت که در پیش پا افتاده ترین مسأله زندگی عملکرد قابل توجهی داشته باشند پس چطور می شود در سطوح ارزش های بالاتر زندگی مثل رشد و تعالی پیشرفتی داشته باشند که این مصداق بارز تنبلی است و هر عاملی که نشان دهنده ی تنبلی من در یک سطح زندگی باشد، همان مانع موفقیت من در سطوح دیگر خواهد بود یا خواهد شد. این بهانه آوردن های بعضی که مشغله ی کاری دارم، مشغله ی فلان و بیثار دارم و نمی رسم هم نوعی مقاومت روانی برای توجیه عملکرد و عدم تغییر است. تا زمانی که دفاع های روانی مان را نشکنیم و به این روند ادامه دهیم تا از عملکرد اشتباه خود دفاع کنیم باز هم مثل گذشته به همین روند ادامه خواهیم داد و تغییری هم نمی کنیم تا یک جایی بابت این تغییر نکردن آسیب ببینیم و برای جبران کردن دیر شده باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۵۹
mina nikseresht
يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۵۹ ب.ظ

چطور از درد رنج هایمان نجات یابیم؟


سازمان بهداشت جهانی فهرست ده مهارت اصلی زندگی را که مطرح کرده است در بین آنها مدیریت احساسات و هیجانات نیز دیده می شود. وقتی حرف از احساسات می شود با مفهومی گیج کننده روبرو می شویم. عده ای که از قلیان احساسات شان زمام عقل و منطق را به دست آن سپرده اند و هرجا که حس خوب یا بدی داشته باشند دست به رفتاری در همان راستا خواهند زد و عده ای هم از آن طرف بوم افتاده اند. سرد، خشک و بی روح. انگار بیان احساسات شان قرار است چیزی از آنها کم کند و یا اینطور جلوه کند که آنها جلف و احساساتی هستند و این بیان نکردن است که باعث غرور و اقتدار فرد می باشد.

دیروز با یکی از مربی های تیم تکواندوی دختران صحبت می کردم. علت رجوعش حواس پرتی دخترا نسبت به تمرینات و درگیر شدنشون در مسائل عاطفی بود. میدونین دیگه teenager ها همینطوریش میشنگن وای به حال اینی که ورزشکارم باشن و بخوای اینا رو آماده ی کشوری و یا استانی بکنی. مربی شون خیلی آشفته و کلافه اومد پیشم و میگفت دیگه نمی کشم سر اینا داد بزنم حواست به تمرینت باشه. خلاصه قرار شد مدتی توی باشگاه واسه ی اینا کلاس بذارم که چطور برای قهرمانی آماده بشن.

تابحال زمینه ی برخوردی با مربی نداشتم و این اولین بار بود که مدیر باشگاه ایشون رو بهم ارجاع دادن. آشفتگی و خطوط چهره اش مشخص می کرد چقدر از درون التهاب روانی داره. چقدر روش فشاره. باهاش صحبت کردم و پرسیدم شما مجرد هستین؟ پاسخ جالب بود: گفت آره بیست ساله مربیم و مجردم. ولی حسابی سرم شلوغ بود و توی این 20سال کلی بچه ها رو به تیم ملی فرستادم و قهرمانی آوردن. بهش گفتم: ببین، چرا از رنج مجرد بودنت فرار می کنی و میخوای بگی عوضش این درد و رنج تنهایی و کمبودهای عاطفی رو با قهرمانی شاگردانت جبران کردی؟

من می فهمم چقدر اذیتی و می دونم مجرد بودنت توی جامعه ی امروز و موندنت در این جایگاه کار کمی نیست. می فهمم چه فشاری رو داری از لحاظ روانی تحمل می کنی و در کنارش شاگرد تربیت می کنی اونم اینقدر محکم و جدی.(کارش رو توی باشگاه و جدیتش رو توی کار تمرین می بینم.)

اینا رو که گفتم، انگار دست روی زخماش گذاشتم. توی چشماش اشک جمع شد. بهش گفتم: هیچ وقت حس رنج رو پنهان نکن. نترس از اینکه بگی مجردی ولی خوب زندگی کردی و درست. ولی بهرحال بخاطر اشتباه یا شرایطی ازدواج نکردی.

این نشانه ی سلامت روانه.

پنهان کردن احساسات و حرف نزدن از اونها ما را مجاز می کنه تا بعدها از تلمبار شدن احساس خشم، رنج، شادی، هیجان و امثال اینها رفتارهایی داشته باشیم که خلاف شخصیت و سلامت روان مونه. احساسات مون اگه قلیان کنه چه خوب و چه بد، حتماً آسیب زننده است. حرف بزنیم ازشون. نمیشه به دیگران بگیم به مشاور امین مون بگیم. بیان کردن احساسات به شکل صحیح و منطقی و نه داد و بیداد بر سر دیگران یک مهارت ارتباطیه. این مهارت حتماً در زندگی مشترک جز الزامات آموختنیه که اگه بلد نباشیم به هم دیگه در رابطه آسیب می زنیم.

حرف بزنیم از احساسات خوب و بدمون. از رنج هامون. نه به شکل تحقیر کردن و سرزنش کردن اینکه ممکنه دیگری یا دیگرانی در اون احساس سهم مخربی در ما داشته باشند. نه. بیان اون به شکل صحیح و درست و نه برچسب اتهام زدن به دیگران، باعث آرامش روانی و تمدد اعصاب خودمونه و این بیان به ما در ارتباط کمک می کنه تا به دیگران جهت بدیم چطور رفتاری نسبت به ما و شرایط روحی و روانی مون داشته باشن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۵۹
mina nikseresht


حداقل کاری که می توانیم انجام بدهیم باید حداکثر آنچه باشد که انتظار داریم!

وقتی اتفاق های بد چه به دلیل عملکرد ما و چه بدون دخالت ما رخ می دهند، وظیفه ی ما این است که حداکثر تلاش مان را بکنیم و هر کاری از دست مان برمی آید انجام بدهیم. یعنی باید بر نجات یافتن و عملکرد صحیح تمرکز کنیم.

 ما هر روز در زندگی روزمره مان با اتفاقات خارج از کنترل مان مواجه می شویم و اگر بخواهیم نسبت به تمامی آنها عکس العمل نشان بدهیم و روحیه مان را ببازیم و یا نگران اتفاق های نیافتاده ی فرداهای نیامده باشیم، آن وقت فرصت های زندگی خودمان را از دست داده ایم و در واقع این ما هستیم که بازنده خواهیم بود.

مسائلی که در اطراف مان در جریان هستند می توانند بر خُلق ما تاثیرگذار باشند و آن را بهتر و یا بدتر کنند. برای نمونه افرادی هستند که هر روز صبح صفحات مجازی شان را به خاطر پیگیری خبری و یا اتفاق نگران کننده ای پیگیری می کنند. تمام خبرگزاری ها را چک می کنند تا مبادا خبری از قلم بیفتد و آنها بی اطلاع باشند و حال این خبرها چطور می تواند بر روحیه و احساسات و حتی سبک زندگی مان اثر بگذارد؟

و برعکس ملاقات با افراد مثبت و دیدن یک فیلم آموزنده و یا خواندن یک کتاب در زمینه ی آگاهی از مهارت های زندگی چطور می تواند حال و روحیه مان را خوب کند و شرایط خُلقی مان را بهبود ببخشد و حالا این موضوع را می توان برعکس هم در نظر گرفت. ملاقات و هم نشینی با افراد غُرغُرو که با موجی از حرفهای ناامید کننده هر روز ذهن شما را به سمت اتفاقات بدتر و ناامیدی از زندگی سوق می دهند.

هنگامی که خودمان را در شرایط ناراحت کننده می بینیم لازم است از شرایط و موقعیتی که از لحاظ هیجانی در آن واقع شده ایم فاصله بگیریم. گاهی لازم است به عقب برگردیم و عملکردمان را بررسی کنیم و به ذهن آگاهی برسیم و از طریق مشاهدات عملکرد و رفتارمان و موقعیت هایی که انتخاب کرده ایم در آن قرار بگیریم، اوضاع روحی و احساسی مان را بسنجیم.

همیشه لازم است خیلی شجاعانه به افراد بدبین و مایوس « نه » بگوییم. همیشه لازم است خبرها و اتفاقات منفی پیرامون مان را دائماً مرور ذهنی و زبانی نکنیم و به شکل یک سریال هر روز به دیگران انتقال ندهیم. همیشه لازم است در عین احترام به دیگران صریح و واضح و بی ابهام مواضع رفتاری و ارزش هایمان را برای دیگران روشن کنیم تا وارد حریم های محافظت شده ی ما نشوند.

ما لازم داریم از خودمان، از روحیه و احساسات مان در مقابل شرایط بیرونی محافظت کنیم تا احساس آرامش داشته باشیم و بتوانیم برای رشد و رسیدن به هدف های زندگیمان تمرکز لازم را کسب کنیم.

این شمایید که تصمیم می گیرید چطور و با چه کسانی زندگی تان را بگذرانید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۷ ، ۰۲:۲۳
mina nikseresht
پنجشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۲ ب.ظ

چرخه ی رنج را خاتمه دهیم


اگر برمبنای هیجانات عمل و رفتار کنیم چه اتفاقی می افتد؟

برایمان پیش آمده که گاهی خودمان را در انحصار احساسات و فشار ناشی از آن احساس کرده ایم. در هیجاناتی مثل ترس، غم، افسردگی، خشم، عشق، نفرت،تنهایی،سوگ، اضطراب و... ، احساس فشار می کردیم و به دنبال راهی برای رهایی از این حالتها می گشتیم. هنگامی که ذهن مان انباشته از احساسات می شود، طبیعی است که ذهن برمبنای هیجانات عمل کند و به دنبال آن دست به کارهایی زده ایم که بعد از آنکه هیجانات فروکش کرده اند، پشیمان شده ایم. غالب رفتارها، اثرات آسیب زننده نیز برای ما و یا برای دیگران در پی داشته است. کسی که دست به خودکشی می زند، در بین چند احساس دست و پا می زند. کسی که عصبانی می شود و دست به شکستن اسباب و وسایل و یا فریاد زدن بر سر دیگری می کند و می خواهد از شر آن احساس خلاص شود، می خواهد خودش را به سمت احساس بهتری سوق بدهد.

ماهیت مشکل مان در این است که می خواهیم در لحظه از شر احساس بد رها شویم و فکر می کنیم باید همیشه حالمان سرشار از حس خوب باشد. حس عشق، حس دوست داشتن، حس وفاداری، حس شادی و اگر در موقعیت هایی خلاف واقع قرار بگیریم به دنبال راه فرار از آنها می گردیم.برای رسیدن به این آسودگی دست به رفتارهای تخریبگر، تکانشی و غیرعقلانی می زنیم و البته که پیامدهای ناشی از این رفتارها به شکل مشکلات جدی در زندگی مان بروز پیدا می کند.

رفتار انسان هایی که به جای حل مسأله به دنبال فرار می گردند چیست؟

عده ای به جای حل مسأله  و پذیرش آن دست به جبران های افراطی می زنند. مثلاً به جای حل اختلاف با همسر، معتاد به کار می شود و از صبح تا شب در محل کار به سر می برد. سرش را اینقدر شلوغ می کند تا وقتی برای بودن کنار خانواده نداشته باشد و بهانه هم برایش فراهم است. به جای حل مسأله ی افسردگی و درمانش، به سمت مواد مخدر می رود. خیانت ناشی از عشق بی مهابا و خالصانه اش، او را دچار خشم کرده و سراغ روابط مخرب تر و آسیب زننده تر می رود تا از شخص و یا از خودش انتقام بگیرد. در مقابل سوگ و از دست دادن، جبران افراطی مسأله اش می شود اعتیاد به کار و یا روی آوردن به رفیق بازی و معاشرت های افراطی بیرونی.

گاهی اوقات فقط در پی نشان دادن واکنش نسبت به فشار ناشی از هیجان هستیم. در مورد مسأله فکر نمی کنیم و فقط واکنش نشان می دهیم و البته که این چرخه ی رنج ادامه خواهد یافت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۷ ، ۱۲:۳۲
mina nikseresht
دوشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۷، ۱۰:۲۶ ب.ظ

هیجانات و رفتار منطقی

یکی از اصولی که در بحث رفتاردرمانی مطرح می شود ، مبحث ذهن آگاهی است. از ذهن آگاهی به عنوان مهارت نام برده شده است و به این معناست که ما درک و پردازش صحیحی نسبت به رویدادهایی که در پیرامون مان اتفاق می افتند، داشته باشیم و بتوانیم تصمیمات عاقلانه ای برای مواجه شدن با آنها بگیریم و به دنبال آن واکنشی به دور از هیجان و احساسات نسبت به آن رویدادها از خود نشان بدهیم. افرادی که واکنش های سریع و برخاسته از هیجان دارند، غالبا افرادی هستند که تسلطی در مهارت ذهن آگاهی ندارند.

ما در هر شرایطی از زندگی و با توجه به این که پذیرفته باشیم در هر شرایطی ممکن است با مواردی مواجه شویم که خلاف میل و انتظارات مان است می توانیم رفتار و عکس العمل صحیح و بالغانه ای داشته باشیم. اینکه در شرایط برخلاف میل مان بدانیم درگیر چه احساساتی می شویم که روی تصمیم گیری مان اثر خواهد گذاشت و یا رفتارهایی بدور از انتظار با اطرافیان مان خواهیم داشت که هم برای خود ما و هم برای آنها آسیب زننده خواهد بود و یا اینکه در آن لحظات چه کاری باید انجام بدهیم همه ی اینها مربوط به مهارت ذهن آگاهی است.

افرادی که مهارت ذهن آگاهی دارند حرفها، قضاوتها، رفتارهای منفی دیگران نمی تواند اثری روی رفتارها و یا ذهنیت آنها داشته باشد. فرض کنید فردی از همسر شما و یا از فرزندتان نزد شما بدگویی کند. در هر ملاقات با وجود رفتارهای صحیح و مثبتی که با او و یا با خانواده اش داشته اید او درصدد خراب کردن رابطه ی بین شما و خانواده تان باشد. آیا این حرفها روی شما اثر خواهد گذاشت؟ هم بله و هم نه. چطور؟ افرادی که تفکر عینی دارند و قابلیت تمیز دادن رفتارهای خوب و بد و دیدن تمام جوانب رفتاری و شخصیتی نفر مقابل و شما را نداشته باشند ممکن است تحت تأثیر این حرفها، اقدام به رفتارهایی کنند و در نهایت رابطه ی شما با خانواده تان بهم بخورد. این افراد کم کم دچار بدبینی و قضاوت نسبت به شما خواهند شد و در نهایت آن نفر موفق می شود زندگی شما را به هر قصد و نیتی خراب کند.

اما افرادی که مهارت ذهن آگاهی هستند و می دانند تصاویر برجسته ی زندگی شان کدام اند (اعم از خانواده، همسر، فرزند، ارزشهای شخصی و فرهنگی و اعتقادی شان) اینها حاضر نخواهند شد به خاطر ارزش های بی اهمیت و برخاسته از نظر و قضاوت دیگران، رفتارهای سطحی و واکنشی از خود نشان بدهند.

متأسفانه بسیار دیده ام که بین همسران بخاطر این حرفها و رفتارهای دیگران اختلاف و تنش ایجاد شده است و بقول خانمی می گفت، خواهر شوهرم مدام در ملاقات های خانوادگی زیرگوشش از من بدگویی می کند و سعی می کند رابطه ی ما را خراب کند. البته که همسر، اگر نتواند بین حرفها و رفتارهای درست همسرش و یا نادرستش تمیزی قائل شود، بتدریج تحت تاثیر حرفهای دیگران، سردتر و بی میل تر و در نهایت بدبین تر به همسرش خواهد شد.

دیده اید که بعضی ها چقدر از حرفهای دیگران تاثیر می گیرند و به خاطر این حرفها از دیگران و در موردشان رفتارهای غیرمنطقی، عجولانه، پرخاشگرانه و قضاوت مندانه از خود نشان می دهند که همه ی اینها حکایت از عدم مهارت در ذهن آگاهی است.اگر با کسی دعوا کردیم ذهن آگاه بودن به معنای آگاه بودن از احساسات مان مانند عصبانیت، ناکامی، رنجش، اضطراب و غیره است. همچنین به معنای آگاهی از افکار ناشی از هیجان است. افرادی که مدام تحت تاثیر هیجانات رفتار می کنند هم در روابط ضعیفند، هم قابلیت آسیب زدن به دیگران را دارند و هم نمی توانند کنترلی در بروز رفتار صحیح از خود داشته باشند. برخی هایشان مدام در حال اشتباه کردن و معذرت خواهی از دیگرانند! که این حکایت از شخصیت ناسالم و رفتار غیرقابل کنترل فرد دارد. آرامش و ثبات در رفتار، حاصل مهارت ذهن آگاهی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۷ ، ۲۲:۲۶
mina nikseresht
چهارشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۰۴ ب.ظ

ایده آلی وجود ندارد!


برایمان شکلی از یک زندگی ایده آل را تعریف کرده اند و این تعاریف دست به دست آدمها می چرخد و اگر خودمان با مطالعه و پرسش از منابع مورد اعتماد و تأیید به تعاریف درستی از زندگی و حیات و یا حتی مرگ نرسیده باشیم، ذهن ما شبیه به توپ دست به دست دیگران و تعاریف شان می چرخد.

برایمان تعریف کرده اند زندگی پیش رفتن به سوی خوشبختی است و خوشبختی چیزی نیست جز اینکه ما به آمال و آرزوهایمان رسیده باشیم هرچند که این رسیدن ها برای بعضی ها تمامی ندارد و به مرور ما تبدیل به انسانی می شویم حریص که در صورت رسیدن به هدف و آرزو و خواسته هایشش، باز هم رسیدن به خواسته و آرزویی دیگر را طلب می کند و این وسط نه تنها طعم داشتن و رسیدن را درک نکرده، بلکه شبیه به تشنه ای می شود که با هیچ آبی سیراب نخواهد شد.

حال تصور کنید همان کسانی که تعاریف ایده آل را به شما ارائه داده اند و شما برطبق آن زندگی و مدل دلخواه تان را در ذهن چیده اید، در دشواری یا سختی یا حتی رفتار خلاف واقع و انتظارشان از اطرافیان واقع شوند که خلاف آن تصور و تعاریف بوده باشد. آنگاه پیش بینی اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد دور از ذهن نیست.

این افراد تعریف کرده اند همواره در شرایط مورد انتظار بسر ببرند، تعریف کرده اند باید اینگونه و تا این مقطع تحصیلی درس بخوانند. تعریف کرده اند خوشبختی به مقدار زیاد پول داشتن و یا زیستن در شرایط دلخواه شان است که اگر این نباشد و حتی مدتها نتوانسته باشند لباس مورد علاقه شان را بخرند و یا غذای مورد علاقه شان را بخورند، خارج از تحمل و طاقت شان خواهد شد، دچار افسردگی و مقایسه های مخرب می شوند و در نهایت با موجی از ناامیدی، خود و یا دیگران را اذیت خواهند کرد.

تعاریف دیگران، تصاویر ارزشی ما را می سازند و اگر این تعاریف خلاف ارزش یا باور ما باشد، دیگر نمی توان شاهد تعادل در زندگیمان باشیم.

مثل اینکه تصویرمان از ازدواج خوشبختی باشد، احساس دوست داشتن و دوست داشته شدن است. تصویر ارزشی مان خیانت نیست و اگر این پیش بیاید با همه ی بررسی ها، آن وقت چه اتفاقی برای فرد خواهد افتاد؟ فرد نه تنها این شرایط را نمی تواند کنترل کند و به سمت پیدا کردن راه حل منطقی و درستش باشد بلکه ممکن است دست به رفتارهای اشتباه بزند و زندگیش را از دست رفته بداند.

زندگی ایده آل وجود ندارد. ایده آل ساخته ی ذهن ما و یا دیگرانی است که فکر می کنند اینجا غایتی برای زندگی تعریف شده است و باید به آن غایت مطلوب و دلخواه برسند.

خشم، عصبانیت و واکنش نشان دادن به رفتارهای دور از انتظارمان نسبت به رفتارهای نامناسب دیگران حاصل همین تعاریف ایده آل از انسان هاست. بپذیریم زندگی این چنین تعاریفی را به ما نخواهد داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۷ ، ۲۳:۰۴
mina nikseresht
يكشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۷، ۱۰:۴۵ ب.ظ

الگوهای تکرار شونده ی شکست

بیش از آنکه موظف باشیم زندگی کنیم، موظف شده ایم درست رفتار و عمل کنیم. شکست، موفقیت، شادی، غم، رنج، از دست دادن و بدست آوردن و خیلی چیزهای دیگر همه بخشی از زندگیست. اما مفهوم کل زندگی ما چیست؟ نقاط برجسته و تصاویر اصلی زندگی ما کدام هاست؟ هر کدام از موارد بالا تنها یک تصویر است و اینها تمام زندگی ما نیست. مشکلات مالی، مشکلات خانوادگی، مشکلات اجتماعی می تواند تنها یکی از صدها مشکلی باشد که ما در زندگی با آنها مواجه می شویم. اما واکنش ها چیست؟ واکنش هایی که گاهی ممکن است  در صورت رفتار ناصحیح ما که حاکی از هیجان و احساسات برخواسته از عوامل بیرونی است، اثرات زیان باری را در زندگی برایمان به جا بگذارد. هر کدام از ما انتخاب می کنیم، چگونه زندگی و رفتار کنیم. ما انتخاب می کنیم در مواقع خشم، غم، ترس، شادی رفتاری انتخاب شده داشته باشیم. حال فرق مان کجاست؟

هنگامی که در قسمتی از زندگی با مشکلات مواجه می شویم باید حواسمان باشد که این فقط بخشی از زندگی ماست و نه همه‎ی آن و زمانی که به مشکلاتمان واکنش نشان می دهیم باید طوری باشیم که از همه ی قسمت های دیگر زندگی مان که ارزش بالاتری دارد محافظت و مراقبت داشته باشیم. فرض کنیم در یک جریان تصادفی بین دو ماشین یکی از دو نفر همیشه مقصر است. حال اگر این بین حل شدن جریان را به دست پلیس نسپاریم و خودمان به خاطر اشتباه نفر مقابل واکنش شدید و زد و خورد نشان دهیم، این وسط بی آنکه به همه ی زندگی مان فکر کنیم دست به اقدام و رفتار زده ایم. این وسط اگر کسی آسیب ببیند بر جرم ما نیز اضافه خواهد شد. افرادی که تفکر عینی دارند تنها می توانند به کلماتی که از زبان شما بیرون می آید فکر کنند. در دعوای زن و شوهر یک نفر هست که همیشه شما را بابت کلماتی که بر زبان آورده اید سرزنش و مواخذه خواهد کرد؟ ( چرا آن را گفتی؟ تو منظورت این بود؟ چرا این رفتار را داشتی، حتماً منظورت آن بود؟) می بینید! تنها همانی را می بینند که در شکل مادی وجود دارد. قدرت تمیز دادن و حل و فصل ابعاد درونی ماجرا را ندارند. بعضی ها زندگی شان را هلاک می کنند، بعضی ها بخش های مهم زندگی شان را هلاک می کنند بخاطر اینکه در لحظه نمی توانند ابعاد آسیب زننده ی رفتارشان را بفهمند و روی آن کنترل داشته باشند. برای همین مدام الگوهای شکست را تکرار می کنند. بنشینم با خودم فکر کنم تا بدین جا کدام رفتار آسیب زننده را با خودم یا دیگران داشته ام که کارهای امروزم نمی تواند اثرات زیان بار آنها را جبران کند. اگر تکرار نکنم، الگوهای شکست قبلی ام مدام تکرار نمی شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۷ ، ۲۲:۴۵
mina nikseresht