روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات


بحران ها را در نظر بگیرید.

وقتی احساس می کنیم همه چیز از کنترل ما خارج شده چه اتفاقی می افتد؟

خودمان را بدبخت ترین موجود عالم می دانیم، احساس می کنیم کسی دوست مان ندارد ، به خودمان و به همه چیز به شکل بدبینانه ای نگاه می کنیم و انتظار نداریم همه چیز به شکل سابقش برگردد. تازه شروع می کنیم به شمردن بدبختی ها و بدشانسی هایی که آورده ایم. ذهن مان آنقدر ما را جلو می برد که در نهایت یا شروع به گریه کردن می کنیم و یا افسرده، ناامید به گوشه ای پناه می بریم تا فکر نکنیم باید چه کاری در این لحظات انجام بدهیم. این قسمت از زندگی فلج کننده است. در واقع ما انتخاب کرده ایم در چنین شرایطی، اینطور فکر کنیم و بعد از آن رفتار نیز به دنبال فکر خواهد آمد.

کتابی اخیراً چاپ شده که نمی دانم نسخه ی فارسی اش کی چاپ خواهد شد ولی عنوان کتاب این است:

Designing your life.

اینطور در خلاصه می توان نوشت که ما فکر می کنیم یک شکل ایده آلی از زندگی وجود دارد. تمام تلاش مان را می کنیم تا به این شکل ایده آل برسیم و بر سر دوراهی ها از خودمان می پرسیم کدام راه به آن زندگی ایده آل ختم خواهد شد. در حالی که این چنین نیست.

هیچ زندگی ای ایده آل نیست. اصلاً ایده آلی وجود ندارد. دقیقا مثل این است که شما نمی دانید فردا چه شکلی از زندگی در انتظارتان است.

در نگاه اول اینطور خواهم نوشت که زندگی ایده آل آن چیزی نیست که در ذهن ما وجود داشته و دارد بلکه زندگی ایده آل شکلی از پذیرش زندگی به شکلی که اکنون هست می باشد.

شما باید بدانید چه می خواهید، برای چه دارید زندگی می کنید و کجای زندگی تان قرار گرفته اید. بعد از آن می توانید برای رسیدن به آنچه که خواسته اید تلاش کنید.

مرحله ی نخست پذیرش آن چیزی است که اکنون هست و وجود دارد. باید این واقعیت را قبول کنید که شکست در انتظار همه ی ماست و ما همواره در معرض شکست، ترس و ناامیدی قرار گرفته ایم. اما....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۷ ، ۲۳:۴۸
mina nikseresht
چهارشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۷، ۰۸:۵۵ ب.ظ

انکار یا پذیرش واقعیت؟


داستان‎ها همیشه از جایی شروع می شوند. داستان‎ها، خلق می‎کنند. آدم‎هایی دیگر، را به ما نشان می‎دهند. آدم‎هایی که گاهی حتی باور بودن‎شان در زندگی واقعی کمی دور از ذهن است. داستان‎ها به ما کمک می‎کنند جور دیگری به زندگی نگاه کنیم. شاید گاهی با نشان دادن تلخی‎ها، قصد دارند دردهای ما را التیام بدهند و بگویند پایان همه‎ی رنج‎ها، گاهی متفاوت از هم خواهد بود.

ما خالق داستان زندگی خود هستیم. رفتارهایمان، انتخاب کردن‎ها و نگرش‎مان از هم داستان متفاوتی را رقم خواهد زد.

امشب بعد مدت‎ها در حالی‎که از بار سنگین مطالعه و کتابهایم راحت شده‎ام، دست به آرشیو می‎برم و فیلمی را می‎کشم بیرون تا برای چندساعت از دنیای واقعی کنده شوم.

Blue.

نام فیلمی است فرانسوی محصول سال 1993.

داستان فیلم راوی زنی است که در یک حادثه‎ی اتومبیل دختر و همسرش را از دست می‎دهد. جنگ بین زن و پذیرش واقعیت و بازگشت به زندگی عادی تمام مدت فیلم مخاطبش را درگیر می‎کند.

حس نفرت از زندگی، قبول نکردن واقعیت و عدم پذیرش آن، دور شدن از آدم‎ها و کلنجار رفتن برای آنچه که هست و آنچه که بوده سیر روانکاوانه‎ی فیلم است.

گذشته‎ی ما و حلقه‎های ارتباطی که گاهی ممکن است ما را به آنچه که تلخ بوده و برایمان رخ داده است هدایت کند، به خوبی در فیلم دیده می‎شود.

یاد کتاب درمان شوپنهاور می‎افتم که دکتر اروین یالوم در بخشی از کتاب اینگونه سخن می‎گوید:

«می‎خواستم نه تنها قهرمان داستان من با مرگ خویش کنار بیاید، بلکه به مراجعان خود نیز کمک کند تا با مرگ مواجه شوند. دلیل انتخاب و معرفی موضوع مرگ در فرآیند روان‎درمانی به سالهایی باز می‎گردد که با بیماران سرطانی درمان‎ناپذیر کار می‎کردم. بیماران زیادی را دیدم که در مواجهه با مرگ پژمرده نشدند، بلکه برعکس دچار تغییراتی اساسی شدند که تنها می‎توان آن را رشد شخصیت، پختگی یا پیشرفت خردمندی نامید. آنها در اولویت‎های زندگی خود تجدیدنظر کردند، موضوعات روزمره را ناچیز شمردند، از داشتههای مهم خود مانند کسانی که دوست‎شان دارند، از تغییر فصول، از شعر و موسیقی که مدتهای مدیدی از آنها غافل مانده بودند شاکر و شادمان شدند. یکی از بیمارانم می‎گفت: « سرطان، روان‎رنجور را شفا می‎بخشد.» اما افسوس که انسان باید تا لحظات آخر زندگی، هنگامی که بدنش مورد تهاجم سرطان قرار می‎گیرد، منتظر بماند تا بیاموزد که چگونه زندگی کند.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۵۵
mina nikseresht
دوشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۱۹ ق.ظ

آدمهای با ارزش

لایقانه زیستن و خود را به هر قیمتی نفروختن حاصل احساس اطمینان به ارزشمند بودن خود است. اینکه کسی با آگاهی از توانایی‎های بالقوه، مهارت‎ها، استعدادها، امکانات و شرایط خود بداند لایق این است که چطور زندگی داشته باشد، با چه کسانی معاشرت‎هایش را ضمیمه‎ی روزمرگی‎هایش کند تا مورد سوءاستفادهی دیگران نباشد. اشتباه نکنیم. این احساس ارزشمندی اینگونه نیست که ما را دچار غرور کند، اینکه دیگران را بی‎ارزش کنیم. نه ابداً. اتفاقاً او که حس ارزشمندیش را با امکانات ظاهری مثل تحصیل، پول، مقام، موقعیت، امکانات توی سر دیگران می‎کوبد و به این وسیله احساس برتری دارد و جایی هم پا بدهد، شما را تحقیر می‎کند. این فرد از درون حس بی ارزشی را با خودش حمل می کند. بالا آمده ولی با اینها. خلاهای روانیش را به این وسیله جبران می‎کند. توسر ی‎خوری‎هایی که از دیگران خورده بیشتر باعث شده خودش را به اینجا برساند تا انتقام بگیرد.

احساس ارزشمندی یک حس درونی است و این حس درونی قابل انتقال به دیگران است. ما در رفتار و گفتارمان این را به دیگران منتقل می‎کنیم.مطمئناً اگر شما با آدمهای ارزشمند معاشرت داشته باشید، هیچ وقت در شرایطی قرار نمی‎گیرید که احساس کنید کوچک شده‎اید، توی سرتان خورده، حس مقایسه ندارید و از این معاشرت پی به توانمندی‎های خودتان نیز خواهید بُرد. در معاشرت با آدمهای ارزشمند لازم نیست نقش بازی کنیم.خودمان نباشیم. از نشان دادن خود واقعی‎مان، ترسی نداریم و بلکه شهامت و جسارت‎مان در ابراز وجود هم بیشتر خواهد شد.

بودن در کنار آدمهای ارزشمند، شما را متواضع‎تر، افتاده‎تر، شجاع‎تر، بااعتماد به نفس‎تر و توانمندتر می‎کند. مراقب باشید در تله‎های روانی آدمهایی نیفتید که از درون احساس ارزشمندی ندارند و جبرانش را با امکانات بیرونیشان به نمایش می‎گذارند که اگر کمی به رفتارشان دقت کنید خواهید دید این معاشرت ثمره‎ای جز حس تحقیر ندارد.

آدم ارزشمند درصدد تخریب کسی نیست. جمله‎ی من بهترم و تو بدتر(از هر لحاظی: مادی، معنوی، تحصیلی،خانوادگی، شغلی، اجتماعی و...) دستاویز گفتاری افرادی است که حس بی‎ارزشی را با خودشان حمل می‎کنند.

خداوند فرمود: إنَّ أکرَمَکُم أتقاکُم؛ بهترین شما، باتقواترین شماست.

مراقب باشید آدمهای توخالی را تعقیب نکنیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۱۹
mina nikseresht
جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۵۸ ب.ظ

حق با من است نه با تو!


حق با من است نه تو!

با یک دنیا عشق ازدواج کردم. در ذهنم مردی را ساخته بودم که همه‎ی زندگیش در من خلاصه می‎شد. اما خیلی طول نکشید که فهمیدم همه چیز تنها یک خیال است .از کودکی، عاشق رشته‎ی حقوق بودم، اما حتی فکرش را هم نمی‎کردم روزی در مقام وکالت ، برای زندگی خودم در محضر قاضی بنشینم.

روزی که برای تکمیل پایان‎نامه‎ام به دادگاه انقلاب رفته بودم، مهرداد را پشت در اتاق قاضی دیدم.  برای تقسیط مهریه‎ی برادرزاده‎اش به دادگاه آمده بود و من را پشت در نگاه داشت تا سوالش را بپرسد. همه‎چیز از همان‎جا شروع شد. روز آخری که قرار بود پایان‎نامه‎ام را تحویل بدهم همین که آمدم پایم را از دادگاه بیرون بگذارم، مهرداد جلویم را گرفت. آن روز مثل همیشه نبود. چهره‎اش مضطرب به نظر می‎رسید.

بعد از کلی مِن مِن کردن وقتیحرفش را زد، اولش جا خوردم. هیچوقت فکرش را هم نمی‎کردم روزی کسی توی دادگاه از من خواستگاری کند.

مهرداد تحصیلات آکادمی داشت اما شغلش آزاد بود. فروشگاه لوازم خانگی در جمهوری. اوضاع اقتصادی پدرش توپ بود و به واسطه‎ی این شغل موروثی‎شان، دستش به کار بند شده بود. به نظر می‎رسید عقیده و سلایق مشترکی با هم داشتیم. پدر موافقت کرده بود تا یک شب همراه خانواده‎اش برای صحبت به خانه‎مان بیایند.

در اولین جلسه، سعی کردم سکوت کنم و بیشتر شنونده باشم. به نظر پسر معقولی می‎آمد. اما باز هم نیاز به صحبت‎های بیشتر و مفصل‎تر بود. در جلسات بعدی هدف‎های زندگی‎مان را برای هم گفتیم. پرسید که آیا تمایل به ادامه‎ی تحصیل و کار کردن در بیرون از خانه را دارم یا نه. من هم تمام هم و غم زندگیم این بود که روزی بتوانم در لباس وکالت بهآنهایی که در راهروهای دادگاه برای حل مشکلات شان صف کشیدند، خدمت کنم. از آرزوهای زندگیم برایش گفتم. گفتم که می‎خواهم خودم دفتر وکالت بزنم و البته که در دانشگاه هم تدریس کنم.

بعد از عروسی مهرداد تصمیم گرفت به عنوان ماه عسل یک ماه کل ایران را بگردیم. مهرداد شغلش آزاد بود و می‎توانست هر زمان که دلش می‎خواهد سرکار برود.

اما من...

 بعد از عروسی، چندماهی بود که درگیر افتتاح دفتر وکالت با چندنفر از همکلاسی‎هایم بودم. به خاطر عروسی من، بچه‎ها تصمیم گرفته بودند که ادامه‎ی کار را به بعد از مراسم موکول کنند و من هم قول داده بودم که بلافاصله بعد از آن، برای شروع کار دست به کار شویم. برنامهی مهرداد، تمام برنامه‎هایم را بهم می‎ریخت. نمی‎دانستم چطور باید مخالفت می‎کردم. نبودن یک ماهه‎ی من در کار، قولی که به بچه‎ها داده بودم، باعث بی‎اعتباریم می‎شد.

دو سه روز بعد از مراسم،مهرداد برای هماهنگی بلیت‎هایمان ، تماس گرفت. وقتی برنامه‎های کاریم را برایش توضیح دادم، شروع به جبهه‎گیری و مخالفت کرد. اولش سعی کردم خودم را کنترل کنم و حرفی نزنم و وقتی فهمیدم بلیت‎ها را رزرو کرده و بدون آنکه تاریخ برنامه‎ی کاریم من را بداند، تصمیم گرفته که یک‎ماه تهران نباشیم، ناخودآگاه از کوره در رفتم و گفتم:

-همین‎طور از جلوی خودت تصمیم گرفتی؟! نباید یه کلمه به من می‎گفتی؟ همیشه همینطوری هستی! بدون اینکه از من نظری بپرسی، سر خود عمل می‎کنی! اصلا من نمیام، خودت هرجا دوست داری، تنها برو!!!

تلفن را که قطع کردم ناخودآگاه گریه‎ام گرفت. برایم پذیرش این قضیه خیلی سخت بود. مهرداد از اول همین بود. حتی همان زمان که دوران عقد بودیم، خیلی از تصمیمات را بدون آنکه به من بگوید خودش می‎گرفت.

خلاصه‎ی داستان این شد که رفتن به ماه عسل بنا به خواست هر دونفرمان کنسل شد. از آن شب هم مهرداد با من تا یک هفته قهر بود. نظرش این بود که من کارم را به زندگی‎ام ترجیح داده‎ام. تنها چیزی که در خانواده‎ی مهرداد اهمیت نداشت، تحصیل بود. از نظر آنها، زندگی تنها پول بود.

******

ارزش‎های مشترک:

کم نیستند همسرانی که به دلیل نداشتن ارزش‎ها و علایق مشترک تصمیم به طلاق می‎گیرند. گاهی اشتباهات ما در انتخاب، سبب یک عمر پشیمانی و تحمل است و گاهی ثمره‎ی آگاه نبودن ما از زندگی مشترک و ناآگاه بودن از مسأله‎ی زوجیت سبب آسیب‎های جبران‎ناپذیری در ارتباط و زندگی می‎شود. باید هر کدام از دو طرف با واژه‎ی زوجیت آشنایی داشته باشند. کلمه‎ای که دانستن آن کمک زیادی به بهبود رابطه‎ی زن و شوهر می‎کند.

مفهوم زوجیت:

زوجیت به این معنا که وقتی دونفر با علایق و سلایق و تربیت‎های متفاوت تصمیم گرفتند در کنار یکدیگر قدم بردارند و زندگی را تشکیل بدهند، باید قوانین زوجیت را بدانند و سعی کنند تا خودشان را با آن وفق بدهند. زوجیت یعنی درک علایق و احترام به آنها و اما آنچه که بیش از داشتن عشق بسیار مهم‎تر است داشتن سواد عاطفی در رابطه است.

سواد عاطفی چیست؟

سواد عاطفی یعنی بهره‎گیری از احساسات و عواطف در مسیری که کیفیت زندگی خود فرد و اطرافیانش بهبود یابد تا به حس همکاری، صمیمیت، عشق و تعاون در خانواده و محیط کار و جامعه گسترش یابد. برخورداری از سواد و هوش عاطفی به شما کمک می‎کند تا بدانید عواطف و هیجانات شما و دیگران چه قدرتی دارند.


برنامه یادگیری سواد عاطفی شامل پنج اصل مهم است:

اصل اول: عواطف و احساسات خود را بشناس

بسیاری از افراد نمی‌توانند احساساتی از قبیل غرور، حسرت، عشق یا شرم را تعریف کنند و همین‌طور قادر نیستند علت به‌وجود آمدن این احساسات را در درون خود توضیح دهند. لازم است هر فرد به‌طور دقیق عواطف و احساسات خود را بشناسد زیرا اگر نتوانیم قدرت احساساتمان را ارزیابی کنیم قادر نخواهیم بود میزان تأثیر آن را بر خود و دیگران مشخص کنیم.

اصل دوم: از صمیم قلب با دیگران همدلی کن

حس همدلی با دیگران یعنی توانایی خود را به جای دیگری گذاشتن و درک کردن عواطف و احساسات او.

وقتی که با دیگران همدلی می‌کنیم عواطف و احساسات آن‌ها توجیه‌پذیرند و منطقی به نظر می‌رسد در این حالت ما به طور شهودی درمی‌یابیم که دیگران چه احساسی دارند، احساس آن‌ها چه قدرتی دارد و چه عاملی باعث بروز آن شده است؟!

ادامه ی مطلب را در کتاب بخوانید....

برای تهیه ی کتاب می توانید با شماره ی 09105006563 تماس حاصل بفرمایید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۵۸
mina nikseresht
جمعه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۸ ب.ظ

زن بودن سخت ترین پدیده ی خلقت است


در سرزمین من
هیچ کوچه ای
به نام هیچ زنی نیست
،و هیچ خیابانی
بن بست ها اما
...
فقط زنها را می شناسد انگار
در سرزمین من
سهم زنها از رودخانه ها
تنها پل هایی است
که پشت سر آدم ها خراب شده اند
این جا
نام هیچ بیمارستانی مریم نیست
تخت های زایشگاه ها اما
پر از مریم های درد کشیده ای است
که هیچ یک، مسیح را آبستن نیستند
بیچاره مادر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۱۸
mina nikseresht
يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۵۱ ق.ظ

تحقق رویاها

چه رویایی درسردارید؟ رویای شما کدام است؟آیا در طول زندگی خود به رویاها خود رسیده اید؟

شکی نیست که دلتان بخواهد این اتفاق بیفتد.

مطمئنم که دلتان می خواهد که اینگونه باشد، اما آیا در واقع می توانید به خواسته خود برسید؟

تصور درست یا نادرست از یک رویا

ببیند بیشتر مردم چه چیزهای را درزندگی خود دنبال می کنند وآن را رویاهای خود می پندارند:

*خیال پردازی فاصله گرفتن از کار وموقیعت فعلی.

*بلند پروازی ایده های بزرگ درحالی که راه کاری برای آن ندارند.

*رویاهای بد ـ نگرانی هایی که تولید هراس وفلج شدن می کنند.

*رویاهای وکالتی ـ رویاهایی که از سوی دیگران تحقق می یابند.

*رویاهای عاشقانه ـاین باور که کسی شما راخوشبخت خواهد کرد.

*رویاهای شغلی ـ این باور که اگر در کارتان موفق شوید خوشبخت می شوید.

*رویاهای مقصدی ـ این که سمت یا جایزه ای شما را خوشبخت می کند.

*رویاهای مادی این باور که ثروت شما را خوشبخت می کند.

رویا تصویری الهام بخش از آینده ای ا ست که با تقویت اراده  و احساساتتان شما را توانا می سازد تا در زندگی به آنچه که میخواهید برسید. و رویا بذری است که در روح انسان کشت می شود و سبب می گردد تا او مسیر منحصربه فردی را طی کند تا هدفش را محقق سازد.

رویاها باید به قدری بزرگ باشد که بتوانیم در آن رشد کنیم .

حال ببیند چرا افراد درشناسایی رویای خود دچار اشکال می شوند:

1- بعضی ها تحت تاثیردیگران ازرویا پردازی مایوس  شده اند.

2-بعضی ها تحت تاثیر نومیدی هاورنجش های گذشته با مشکل روبرو می شوند.

نومیدی خلأیی است که بین انتظارات و واقعیت وجود دارد.

3-.بعضی ها به متوسط بودن عادت می کنند.

4-بعضی ها فاقد اعتماد به نفس کافی برای پیگیری  رویاها وآرمان هایشان هستند.

5-بعضی ها اصلا قادر نیستند رویایی در ذهن خود به تصور کنند.

تصور وتخیل خاکی است که به رویا زندگی می بخشد.

آیا آمادگی این را دارید که رویا هایتان را بیازمایید؟

ممکن است حالا با خود بگویید : آیا رویا ی من رویایی ارزشمند است ؟از کجا بدانم از شانس خوبی برای دستیابی به این رویاها برخوردارم ؟اینها  ما را به ده سوال کلیدی که در این کتاب است می رسانداین سوال ها ما را برای رسیدن به رویاهایمان رهبری می کند.

1-سوال مالکیت : آیا رویایم به واقع همان رویایی است که به خود من تعلق دارد؟

2-سوال وضوح وروشنی :آیا رویایم را به روشنی می بینم ؟

3-سوال واقعیت : آیا برای دستیابی به رویایم ، به عواملی که در اختیارمن هستند ، وابسته ام ؟

4-سوال اشتیاق : آیا رویایم مرا بر آن میدارد که آن را تعقیب کنم ؟

5-سوال مسیر: آیا برنامه ای برای رسیدن به  رویایم دارم؟

6-سوال اشخاص :آیا کسانی را که برای تشخیص و دریافتن رویایم به آنها احتیاج دارم ،در نظر گرفته ام ؟

7-سوال هزینه : آیا حاضرم بهای رسیدن به رویایم را بپردازم ؟

8-سوال پیگیری : آیا به رویام نزدیکتر می شوم یا از آن فاصله می گیرم ؟

9-سوال رضایت : آیا تلاش برای رسیدن به رویایم به من احساس رضایت می دهد؟

10-سوال اهمیت : آیا رویای من نفعی برای دیگران دارد؟

"همیشه به خاطر داشته باشید که دراین دنیا با دو گونه از انسانها روبرو هستیم : یکی ، واقع گرایان

و دیگری رویا پردازان . واقع گراها می دانند به کجا می روند، اما رویا پردازان پیشاپیش به آنجا رسیده اند."

- رابرت اوربن

فصل اول

سوال مالکیت

آیا رویایم به واقع به خود من تعلق دارد؟

هر فکری که می کنید، مطمئن باشید که فکر شما ست ؛

آنچه می خواهید، مطمئن  باشید که خواسته شماست ؛

هرچه احساس می کنید، مطمئن باشید که احساس شماست

-  تی .اس .الیوت

بسیاری از جوانان در دوره های از زندگی خود به موقعیت های می رسند که نمی دانند

در چه کاری می تواننداستعدادهایشان رابه خوبی بروز دهند؛نمی دانندمی خواهند چه کار کنند. از این رو گوش به حرف های پدر مادر ودوستانشان می دهندوبعد جهتی حرکت می کنند که منعکس کننده میل وخواسته دیگران است و رویا و خواسته آنها نیست .

هرگاه دیدید کسی در میانسالی حرفه وکارش را عوض کرد، می توانید مطمئن باشید که تاکنون به رویایی که از آن  دیگران بوده است، حیات بخشیده و راه خود را گم کرده است

شما هرگز نمی توانیدرویایی راکه صاحب آن نیستید،تحقق ببخشید.

وقتی دیگران صاحب اصلی                                وقتی شماصاحب رویای

رویای شماهستند.                                          خودهستید.

قالب تن تان نیست.                                       قالب تن خودتان است .

باری بر دوش شماست.                                 روحتان را به پرواز در می آورد.

انرژی شما را تحلیل می برد.                           به شما شور و شوق  می بخشد

شما رابه خواب می برد.                                 شب ها بیدارتان نگه می دارد.

توانمندی شما را ضایع کرده وشما                     باعث می شود که تنبلی را کنار

را از مسیر اصلی دور می سازد.                           بگذارید.

وقتی رویا برای شخص و شخص برای رویا مناسب باشد، دیگر نمی توان این دو را از هم جدا کرد. مالکیت اولین  قدم کلیدی برای تحقق رویاست .وقتی صاحب رویای خود باشید آیا  آن را به وضوح وروشنی بیشتری نمی بینید؟آیا برای رسیدن به آن، برآنچه که برای رسیدن به آن می توانید کنترل کنید، تکیه نمی کنید؟آیا اشتیاقتان افزایش نمی یابد؟

آیا راه کاری برای رسیدن به آن در نظر نمی گیرید؟ آیا دیگران را در آن سهیم نمی کنید؟آیا بهای لازم برای تحقق آن را نمی پردازید؟آیا اهمیت آن روز به روز افزایش نمی یابد؟وقتی صاحب رویای خود باشید به همه این سوالات پاسخ مثبت می دهید. 

من رویای دارم اما...

اغلب مردم رویای خود راعقیم می گذارند؛آرزو می کنندومنتظر می مانند بهانه می آورندکه امیدوارنند شرایط بهتر شود.بعضی ها وقتی زمان می گذرد ورویایشان تحقق پیدا نمی کند

مایوس می شوند.وبرخی دیگر تسلیم می شوند.یکی از دلایلی که اشخاص رویایشان را عملی نمی کنند، این است که مسئولیتی در قبال رویای خود بر عهده نمی گیرند.

سه بهانه رایج  که افراد سراغ رویای خود را نمی گیرند :

بهانه شماره 1: رویای اشخاص معمولی تحقق پیدا نمی کند

خیلی هاگمان می کنند که  رویا به اشخاص خاص تعلق دارد وسایرین باید به کمترین قناعت کننداین واقعیتی است که کسانی که تاریخ را می سازند، رویای درسر داشتند.

برادران رایت می خواستند پرواز کنند .چرچیل خواهان اورپای آزاد بود.امابرای این که رویا در بپرورانید لازم نیست شخصیتی جهانی باشید.درواقع پیگیری رویا تفاوت میان اشخاص برجسته ومعمولی را رقم می زند.چرا؟برای اینکه رویا انگیزه ای برای تغییرات مهم در زندگی می شودبرای تحقق بخشیدن به رویا مجبورنیستید که تغییر کنید.شمارویایتان را دنبال می کنیدودر این جریان تغییر می کنیدوبه موفقیت می رسید.

بهانه شماره 2: اگر رویا بزرگ نباشد، ارزش آن را ندارد که تحقق یابد.

رویا هرگز نباید با  توجه به بزرگی اش ارزیابی شود. بزرگی رویا نیست که ارزش آن را مشخص می سازد.رویا لزوما نباید بزرگ باشد. کافی است از شما بزرگتر باشد.مثل رویا مردی که دوست دارد پدر فوق العادی باشد.

بهانه شماره 3: حالا زمان مناسبی برای دنبال کردن یک آرزو نیست.

شایع ترین بهانه برای دنبال نکردن یک رویا موضوع زمان است.بعضی ها فکر می کنندبرای داشتن یک رویا دیر است در نتیجه تسلیم می شوند که این ایده ای اشتباه است یا برعکس گمان می کنندهنوز فرصت دارند.

چگونه مالک رویای خود می شوید؟

1-روی خود شرط ببندید

حتی اگر کسی شما را باور نداشته باشد، می توانید موفق شوید.اما اگر خودتان را باور نداشته باشید، هرگز موفق نمی شوید.اگر می خواهید موفق شوید، باید معتقد باشید که از پس چنین کاری بر می آیید.

2-به جای اینکه زندگیتان را همانگونه که هست بپذیرید، آن را رهبری کنید

.قدرت انتخاب بزرگترین قدرتی است که کسی می تواند داشته باشد.متاسفانه بسیاری از افرادبی چون وچرا زندگی را همانگونه که هست می پذیرندوهرگز نمی توانندزندگی خود را رهبری وهدایت کنند.در نتیجه ،به مانعی بر سر راه خود تبدیل می شوندونمی توانندبا خود کنار بیایندوبر مشکلاتی که بر سر راه پیشرفت خودبه وجود می آورند، غلبه کنند.برای داشتن یک رویا باید بخواهید که افسار زندگی خود را به دست بگیریدو دربست پذیرای یک زندگی منفعل خود نباشید.

چگونه می توانید این کار را بکنید ؟با آری گفتن به خود ورویاهایتان اگر عادت به نه گفتن به خود هستید یاد بگیرید لااقل به خود شاید بگویید.فراموش نکنید که شما فردی منحصر به فرد با استعداد های خاص خود وتجربیات وفرصتهای مخصوص به خود هستید. این مسئولیت شماست که به چیزهای که قابلیت آن در وجود شماست تبدیل شوید.این نه تنها به سود شما، بلکه به سود همه است.

3-کارتان را دوست بدارید وکاری را که دوست دارید انجام دهید.

4-هرگز خود یا رویایتان را با کسی مقایسه نکنید

دراینجا موفقیت مهمترین چیزی است که باید گفت .هر کس موفقیت را درجای می بیند پول ، شهرت ، زیبایی، ....

معنای موفقیت آن است که در هر کاری بیشترین تلاش خود را به خرج دهید.همان طور که نباید رویا دیگران را از آن خود بدانید .به همان نحو نیز نباید اجازه دهید دیگران برای شما معیار تعیین کنند. موفقیت آن است هر وقت دست به کاری زدید،

با تمام وجود، بهترین کار را انجام دهید.

5-به دورنمای ذهنی خود بیندیشید، حتی اگر دیگران شما را درک نکنند

وقتی کسی به رویایش را دنبال میکندبه سطحی به مراتب فراتر از محدودیت های

خود می رود. توانمندی های درونی ما نامحدود و تا حدود زیادی دست نخورده اند.

وقتی به محدودیت فکر می کنید آن را به وجود می آورید.همه افراد قابلیت این را دارند که از حد متوسط بالاتر بروند.

موفقیت که براساس شرایط وخواسته شما نباشد، هر قدر هم از دید دیگران عالی باشد، تا زمانی که از دید شما خالی از لطف وزیبایی است ، نمی توان نامش را موفقیت گذاشت .

فصل 2

سوال وضوح وروشنی

آیا رویایم را به روشنی می بینم ؟

قبل از اینکه تصویری نقاشی کنید، باید دورنمای آن را درذهن خود مجسم کنید.برای رویا ها نیز همین گونه است .اگر دورنمای شفای از رویای خود داشته باشید، سرانجام کاردرست راپیدا می کنید.اگر دورنمای شفای نداشته باشید، هیچ راهی شما را نجات نمی دهد.راه شفاف سازی یک رویا اختصاصی کردن آن است این دورنما پیوسته باید درذهن ما شفاف نگه داشته شودوبر روی آن متمرکز باشید برای این کار به نکات زیر توجه داشته باشید.

1-رویای شفاف، ایدة کلی رابه صورت اختصاصی در می آورد

برای رسیدن به خواسته های خوددر زندگی، قبل از هرکاری باید بدانید که چه می خواهید.مثلا:

ایدة کلی                                         هدف اختصاصی

می خواهم وزن کم کنم                         می خواهم تا اول اکتبروزنم را به 70کیلو

برسانم.

2-یک رویای شفاف بدون تلاش عملی نمی شود

3-رویای شفاف، درستی هدف شما راتایید می کند

درتلاش برای تحقق بخشیدن به رویامتوجه می شوید که هرچه بیشتر رویا یتان را شفاف ببینید بهتر توانسته اید هدفتان را دریابید.

4-رویای شفاف اولویت های شما رامشخص می کند

شفاف بودن دورنمای ذهنی، شفافیت اولویتها را به دنبال دارد.

5-رویای شفاف به گروه انگیزه وجهت می دهد

تحقق رویای بزرگ بدون شک مستلزم مشارکت دیگران نیز هست . اگر قرار است دربخشی از سازمانی باشید که هدف ها ودور نما ی دارد، در این صورت باید با دیگران کار کنیدوتوانای کار کردن در گروه را نیز داشته باشید واینها در صورتی امکان پذیر است که تصویری روشن از هدف ورویای خود در ذهن داشته باشید.

 ادامه دارد.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۵۱
mina nikseresht
يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۰۷ ب.ظ

موفقیت آخر راه نیست....


داستان رابرت بروس اسکاتلندی را بخوانید. داستانی واقعی که هفتصد سال پیش در زمان پادشاهی انگلستان بر اسکاتلند رخ داده است. پادشاه انگلستان فرد ظالم و خونخواری بود که سالها به طور وحشیانه‎ای بر اسکاتلند ستم می‎راند. ولی در سال 1306 شاه اسکاتلند شد و اولویت اول خود را آزادی کشورش قرارداد. او لشکری را جمع آوری و بر ضد انگلستان اعلان جنگ کرد. متأسفانه ارتش انگلیس به دلیل تعداد نیروهای بیش‎تر و سلاح‎های پیشرفته‎تر، پیروز شد.

رابرت بروس فرار کرد و به غاری پناه برد. فضای غار سرد و مرطوب بود. خستگی و خونریزی زخمی که در جنگ برداشته بود احساس ناامیدی را در او تشدید می‎کرد. احساس شرم می‎کرد و فکر کرد که کشورش را ترک کند و دیگر بازنگردد.

همانطور که دراز کشیده بود، عنکبوتی توجهش را جلب کرد که برای ساختن تار خود روی دیوارهای غار سخت می‎کوشید؛ کاری که به نظر بسیار دشوار می‎رسید. عنکبوت از یک سوی دیوار به سوی دیگر رشته‎ای از تار خود را پرتاب می‎کرد، سپس همین عمل را از جهات مختلف انجام می‎داد. در حین تلاش عنکبوت بادی از دهانه‎ی غار به داخل وزید و تار ساخته شده‎ی او را پاره و عنکبوت را به گوشه‎ای پرتاب می‎کرد. اما عنکبوت دست از تلاش برنمی‎داشت. به محض اینکه باد فروکش می‎کرد، دوباره روی دیوار می‎رفت و کار خود را از سر می‎گرفت.

بارها و بارها باد تار و پود رسته‎شده‎ی عنکبوت را از هم درید و عنکبوت دوباره برخاست و کار خود را از ابتدا شروع کرد. به تدریج از شدت باد کاسته شد و عنکبوت توانست پایه‎های کار خود را طوری محکم بسازد که دیگر باد نتواند پاره‎اش کند. وقتی باد دوباره شدت گرفت، دیگر شبکه‎های تنیده‎شده‎ی عنکبوت به قدری قدرت یافته بود که دیگر پاره نشد و توانست کار خود را به انتها برساند.

رابرت بروس از مقاومت و پایداری عنکبوت حیرت‎زده شده بود. فکر کرد: « اگر این موجود کوچک به رغم مشکلاتی که با آن روبرو شد، توانست کار خود را به انتها برساند، پس من هم می‎توانم.» عنکبوت برای او به یک نماد تبدیل شد و از تجربه‎ی به‎ دست آمده در غار، شعاری را مطرح کرد: «وقتی در شروع به موفقیت دست نیافتید، دوباره و دوباره تلاش کنید.» پس از بهبود یافتن زخم‎هایش دوباره به جمع‎آوری ارتش دست زد و هشت سال با انگلستان جنگید تا سرانجام توانست آنها را در سال 1314 شکست دهد.

رابرت بروس مطمئناً به دنبال دست یابی به هدف خود یعنی پیروزی در جنگ نبود، بلکه فقط می‎‎دانست که آزادی برایش مفهوم بزرگی دارد و تا زمانی که در پی آن بود زندگی ارزشمندی را پیش می‎برد ( پس مشتاقانه همه‎ی سختی مسیر را تحمل می‎کرد.) ماهیت تعهد چنین است:

شما نمی‎دانید در آینده به اهداف خود خواهید رسید یا نه! فقط می‎توانید به سمت جلو و در مسیر ارزش‎های خود گام بردارید.

آینده در کنترل شما نیست. تنها مسئله‎ای که بر آن اشراف دارید توانایی خود برای ادامه دادن، آموختن  رشد در طول مسیر است. شاید گاهی نیاز باشد خود را به مسیر اصلی که از آن خارج شده‎اید بازگردانید. وینستون چرچیل می‎گوید: « موفقیت آخر راه نیست. شکست مرگ نیست. شجاعت شما برای ادامه‎‎ی مسیر است که ارزش دارد.»


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۰۷
mina nikseresht
جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۳۹ ب.ظ

خوشبختی با تو برایم کافیست

عاشق می‎شویم

و بعد می بازیم

ادامه می‎دهیم

به امید آنکه روزی دستانمان میان یکدیگر آرام بگیرد

و یادمان بیاید روزی برای عشق مان گریستم

برای باهم بودن‎مان اشک ریختیم

و تا مرز خوشبختی ادامه دادیم

امروز یادم آمد روزهای زیادی است

عاشقی نکرده‎ام

برای بودنت و ادامه دادنت نگریسته‎ام

امروز اما خاطرم ماند که عاشق شدن هنر نیست

عاشق ماندن حرفه‎ی تمام عشاق عالم است

خاطره‎هایت میان قلبم جا مانده است

تا بیایی و کز کنی میان همین دیوارهای زنگ گرفته

برای خوشبختی نجنگ

ما با هم خوشبختیم

و همین مرا کافیست.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۳۹
mina nikseresht

چندوقت قبل شرکت IT یکی از دوستانم مورد دستبرد قرار گرفته بود. تمام لپ تابها به یغما رفت و وقتی بمن زنگ زد که چه شده، اولین سوالی که ازش پرسیدم بعد از شنیدن جمله بدبخت شدم رفت این بود که : از اطلاعات تان BACK UP دارید و پاسخ داد:نه! و یک خسته نباشید جانانه بهش تحویل دادم.
یادم هست گاهی برایم پیش آمده بود که در تعاملات کاری درخواست می کردم برایم ایمیل کنید و طرف در پاسخ می گفت ایمیل دیگر الان از مد رفته، تلگرام میفرستم،می گفتم اطلاعات در ایمیل نابود نمیشود اما سرور تلگرام در ایران هرلحظه امکان رو هوا ماندن را دارد! بارها و بارها این جملات را در قبال این افراد تکرار میکردم که خوب جامع نبودن و کم بودن اطلاعات افراد، باعث ضربه بخود میشود.
میگفتم برای بسترسازی اطلاعات و رشد یک کسب و کار سایت مثل هویت و شناسنامه است. اطلاعات آن در DATABASE ها قابل بازیابی و پشتیبان گرفتن است اما متاسفانه کوتاهی فکر و ندانستن بعضی ها که البته متخصص و همه چیزدان هستند طرزفکر را به سمت این میبرد که نوک بینی ام را ببینم و فکر نکنم اگر کانال تلگرام زدم BACK UP تمام اطلاعات و پیام هایم را داشته باشم. این استراتژی تمام APP هاست که سیر رشد و نزول دارند برای جایگزینی بعدی حتما سالها قبلش فکر و طرح ریخته شده تا با بررسی روند افت قبلی، مورد جدید روی کار آید.
یک IT Man یا IT woman موفق و یک کسب و کار رو به رشد و brand کسانی هستند که استراتژی های آینده را نه برمبنای روندهای سنت گرایانه بلکه با نگاه به روند بازارهای دنیا طرح و پایه ریزی می کنند.
تمام افراد موفق در مواجهه با چالش ها، روندهای از قبل برنامه ریزی شده را جایگزین می کنند.
برای همین بنده معتقدم هیچ چیز جای کتاب کاغذی را نمی گیرد، هرچند مردم ما کمتر کتاب کاغذی بخوانند چون روزی به سمت آن بازگشت خواهند کرد و چه بسا دور هم نیست. از طرفی دنیای دیجیتال غیرقابل اعتمادترست.
سایت ها،هویت کسب و کار هستندحتی اگر مردم عادی مراجعه شان به تلگرام باشد اما یک کسب و کار موفق، پایه ریزی اطلاعاتش برمبنای سایتش هست نه کانال تلگرام! تازه که این موفق ها از همان اطلاعات کانال هم پشتیبان گیری کرده اند تا با نابود شدنش دست خالی نمانند.
همان قدر که خیلی ها فرق لپ تاب با موبایل و تبلت را نمی دانند و معتقدند همه شان یک کار انجام می دهند، افرادی که آینده نگر نیستند چون تا نوک بینی شان را دیده اند، در شرایط بحران راه خروج و پیشرفت ندارند و همواره سرمایه وقت و پولشان را هدر می دهند تا در مواجهه با بن بستها راه در رو پیدا کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۶ ، ۲۳:۵۳
mina nikseresht
جمعه, ۸ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۳۳ ق.ظ

احساس اهمیت بخشیدن به دیگران

به نفع شماست که افراد «بزرگ» را وادار کنید که فکر کنند بزرگ‌تر هستند. متفکر بزرگ همواره با مجسم کردن افراد در بهترین وضعیت، بر ارزش آنان می‌افزاید. چون راجع به مردم، بزرگ فکر می‌کند، آن‌ها هم بیشترین تلاش خود را برای او می‌کنند.

وقتی که به دیگران کمک می‌کنید احساس اهمیت کنند، به خودتان هم کمک می‌کنید که احساس اهمیت کنید.

دوستی می‌گفت: یکی از متصدیان آسانسور که چند ماه مرا «بالا و پایین» برد، همیشه و در همه جا ظاهری بی‌اهمیت داشت. او حدود پنجاه سال داشت، غیرجذاب و در کارش بی‌روحیه بود. بدیهی بود که اشتیاق او برای مهم بودن به‌طور کامل محقق نشده بود. او یکی از میلیون‌ها نفری بود که ماه‌ها حتی دلیلی پیدا نمی‌کنند که باور کنند کسی آن‌ها را می‌شناسد چه برسد به این‌که به آنان اهمیت دهد.

یک روز صبح، اندکی پس از این‌که به یکی از «بالا و پایین‌روندگان» منظم او تبدیل شدم، متوجه شدم که مدل موهایش را عوض کرده است. هیچ تعجب‌آور نبود و به‌ظاهر کاری خانگی بود. در هر حال، با موهای کوتاه بهتر به نظر می‌رسید.

از آن رو گفتم: «... (اسمش را یاد گرفته بودم) از کاری که با موهایت کرده‌ای خوشم می‌آید. خیلی زیبا شده‌اید.» او گفت: «متشکرم، آقا!» او از تعریف من تشکر کرد.

روز بعد، پناه بر خدا، وقتی که وارد آسانسور شدم، جمله‌ی «صبح به خیر، آقای...» را شنیدم پیشتر حتی یک بار نشنیده بودم که این متصدی کسی را به نام صدا کند. و در ماه‌های باقیمانده‌ای که دفتری در آن ساختمان داشتم هرگز نشنیدم کسی را جز من با اسم صدا کند. من متصدی آسانسور را وادار کرده بودم احساس کند مهم است. من صادقانه از او تعریف و با اسم صدایش کرده بودم.

من باعث شده بودم او احساس کند که شخصی مهم است. حالا او با دادن احساس اهمیت به من تلافی می‌کرد.

بیایید خودمان را گول نزنیم. افرادی که در باطن احساس اهمیت نمی‌کنند، مستعد میان‌مایگی هستند. این نکته باید بارها و بارها تفهیم شود: آدم باید احساس کند مهم است تا موفق شود. یاری دادن دیگران به منظور احساس اهمیت به نفع شماست؛ چون باعث می‌شود شما احساس اهمیت بیشتر کنید. امتحان کنید و نتیجه‌اش را ببینید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۶ ، ۰۱:۳۳
mina nikseresht