روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

چندوقت قبل شرکت IT یکی از دوستانم مورد دستبرد قرار گرفته بود. تمام لپ تابها به یغما رفت و وقتی بمن زنگ زد که چه شده، اولین سوالی که ازش پرسیدم بعد از شنیدن جمله بدبخت شدم رفت این بود که : از اطلاعات تان BACK UP دارید و پاسخ داد:نه! و یک خسته نباشید جانانه بهش تحویل دادم.
یادم هست گاهی برایم پیش آمده بود که در تعاملات کاری درخواست می کردم برایم ایمیل کنید و طرف در پاسخ می گفت ایمیل دیگر الان از مد رفته، تلگرام میفرستم،می گفتم اطلاعات در ایمیل نابود نمیشود اما سرور تلگرام در ایران هرلحظه امکان رو هوا ماندن را دارد! بارها و بارها این جملات را در قبال این افراد تکرار میکردم که خوب جامع نبودن و کم بودن اطلاعات افراد، باعث ضربه بخود میشود.
میگفتم برای بسترسازی اطلاعات و رشد یک کسب و کار سایت مثل هویت و شناسنامه است. اطلاعات آن در DATABASE ها قابل بازیابی و پشتیبان گرفتن است اما متاسفانه کوتاهی فکر و ندانستن بعضی ها که البته متخصص و همه چیزدان هستند طرزفکر را به سمت این میبرد که نوک بینی ام را ببینم و فکر نکنم اگر کانال تلگرام زدم BACK UP تمام اطلاعات و پیام هایم را داشته باشم. این استراتژی تمام APP هاست که سیر رشد و نزول دارند برای جایگزینی بعدی حتما سالها قبلش فکر و طرح ریخته شده تا با بررسی روند افت قبلی، مورد جدید روی کار آید.
یک IT Man یا IT woman موفق و یک کسب و کار رو به رشد و brand کسانی هستند که استراتژی های آینده را نه برمبنای روندهای سنت گرایانه بلکه با نگاه به روند بازارهای دنیا طرح و پایه ریزی می کنند.
تمام افراد موفق در مواجهه با چالش ها، روندهای از قبل برنامه ریزی شده را جایگزین می کنند.
برای همین بنده معتقدم هیچ چیز جای کتاب کاغذی را نمی گیرد، هرچند مردم ما کمتر کتاب کاغذی بخوانند چون روزی به سمت آن بازگشت خواهند کرد و چه بسا دور هم نیست. از طرفی دنیای دیجیتال غیرقابل اعتمادترست.
سایت ها،هویت کسب و کار هستندحتی اگر مردم عادی مراجعه شان به تلگرام باشد اما یک کسب و کار موفق، پایه ریزی اطلاعاتش برمبنای سایتش هست نه کانال تلگرام! تازه که این موفق ها از همان اطلاعات کانال هم پشتیبان گیری کرده اند تا با نابود شدنش دست خالی نمانند.
همان قدر که خیلی ها فرق لپ تاب با موبایل و تبلت را نمی دانند و معتقدند همه شان یک کار انجام می دهند، افرادی که آینده نگر نیستند چون تا نوک بینی شان را دیده اند، در شرایط بحران راه خروج و پیشرفت ندارند و همواره سرمایه وقت و پولشان را هدر می دهند تا در مواجهه با بن بستها راه در رو پیدا کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۶ ، ۲۳:۵۳
mina nikseresht
جمعه, ۸ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۳۳ ق.ظ

احساس اهمیت بخشیدن به دیگران

به نفع شماست که افراد «بزرگ» را وادار کنید که فکر کنند بزرگ‌تر هستند. متفکر بزرگ همواره با مجسم کردن افراد در بهترین وضعیت، بر ارزش آنان می‌افزاید. چون راجع به مردم، بزرگ فکر می‌کند، آن‌ها هم بیشترین تلاش خود را برای او می‌کنند.

وقتی که به دیگران کمک می‌کنید احساس اهمیت کنند، به خودتان هم کمک می‌کنید که احساس اهمیت کنید.

دوستی می‌گفت: یکی از متصدیان آسانسور که چند ماه مرا «بالا و پایین» برد، همیشه و در همه جا ظاهری بی‌اهمیت داشت. او حدود پنجاه سال داشت، غیرجذاب و در کارش بی‌روحیه بود. بدیهی بود که اشتیاق او برای مهم بودن به‌طور کامل محقق نشده بود. او یکی از میلیون‌ها نفری بود که ماه‌ها حتی دلیلی پیدا نمی‌کنند که باور کنند کسی آن‌ها را می‌شناسد چه برسد به این‌که به آنان اهمیت دهد.

یک روز صبح، اندکی پس از این‌که به یکی از «بالا و پایین‌روندگان» منظم او تبدیل شدم، متوجه شدم که مدل موهایش را عوض کرده است. هیچ تعجب‌آور نبود و به‌ظاهر کاری خانگی بود. در هر حال، با موهای کوتاه بهتر به نظر می‌رسید.

از آن رو گفتم: «... (اسمش را یاد گرفته بودم) از کاری که با موهایت کرده‌ای خوشم می‌آید. خیلی زیبا شده‌اید.» او گفت: «متشکرم، آقا!» او از تعریف من تشکر کرد.

روز بعد، پناه بر خدا، وقتی که وارد آسانسور شدم، جمله‌ی «صبح به خیر، آقای...» را شنیدم پیشتر حتی یک بار نشنیده بودم که این متصدی کسی را به نام صدا کند. و در ماه‌های باقیمانده‌ای که دفتری در آن ساختمان داشتم هرگز نشنیدم کسی را جز من با اسم صدا کند. من متصدی آسانسور را وادار کرده بودم احساس کند مهم است. من صادقانه از او تعریف و با اسم صدایش کرده بودم.

من باعث شده بودم او احساس کند که شخصی مهم است. حالا او با دادن احساس اهمیت به من تلافی می‌کرد.

بیایید خودمان را گول نزنیم. افرادی که در باطن احساس اهمیت نمی‌کنند، مستعد میان‌مایگی هستند. این نکته باید بارها و بارها تفهیم شود: آدم باید احساس کند مهم است تا موفق شود. یاری دادن دیگران به منظور احساس اهمیت به نفع شماست؛ چون باعث می‌شود شما احساس اهمیت بیشتر کنید. امتحان کنید و نتیجه‌اش را ببینید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۶ ، ۰۱:۳۳
mina nikseresht
يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۶ ب.ظ

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد!

روزهای شلوغم را عموما بیشتر دوست دارم. شلوغی که حس کنم کارهای مفید زیادی در طول روز انجام داده‎ام. یک جور حس رضایت دارد. شب که سرم را روی بالش می‎گذارم تا از خستگی بیهوش شوم، صدای حرفهای دیگران توی ذهنم رژه می‎روند.

شوهرم سالهاست که به من محبت نکرده است. زندگی ما سالهاست بوی عشق نمی‎دهد، اجبار است.

من و او مدتهاست عاشق هم بودیم، کش و مکش‎های زندگی‎مان نگذاشت دور هم را خط بکشیم. ما همه جوره به پای هم ماندیم، اما او خیلی ناگهانی رفت و دنیا روی سر من آوار شد.

من هیچ دلخوشی به زندگیم ندارم، سالهاست هدفی را جستجو نکرده‎ام. شاید آخرین بار زمانی بود که بعد از یک شکست تلخ و سنگین احساس کردم دنیا برای من حرفی برای گفتن ندارد.

برنامه‎ی مصاحبه‎ی فردا را نوشته‎ام. سوالاتی که باید آماده می‎کردم و متن پرسش‎نامه‎ها.

کلافه‎ام و این فکرها و حرفها نمی‎گذارد حتی با این خستگی به خواب بروم.

سالهاست کسی نمی‎داند من چه چیزهایی شنیدم، چه چیزهایی می‎شنوم و اصلا چرا من وارد این حرفه و شاخه‎ی تحصیلی شدم؟!

اما خودم می‎دانم.

من همیشه آرزوی کمک به دیگران را داشتم. همیشه دلم می‎خواست غصه‎ای از روی دل کسی دیگر بردارم. از اینکه کسی روبرویم می‎نشست و من نمی‎دانستم باید چه چیزی بگویم تا برایش تسلی خاطر شود، رنجم می‎داد اما اکنون و در این شرایط خوشحالم که می‎توانم به خیلی‎ها کمک کنم، آرامش‎بخش دلهای شکسته‎ای باشم که شاید شنیدن صدایم برای ساعتها آرامش‎شان می‎کند و منجر به بلند شدن و از نو شروع کردن می‎شود.

دنیای مجازی من و فرصت‎های کوتاهم برای باهم بودن‎مان کمتر مجال دیدن واقعیت‎های زندگیم را داده است اما من با کارم و با مطالعاتم نفس می‎کشم. خدمت به دیگران که آسیب دیده‎اند، بزرگترین افتخار و لیاقتی بوده است که خداوند نصیبم کرده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۶ ، ۲۳:۰۶
mina nikseresht
پنجشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۵۱ ق.ظ

موفقیت راه ساده ای ندارد!

من بارها شکست خورده‎ام. شکستی که شاید هر کسی جای من بود حتما امروز و الان در این جایگاه نمی‎ایستاد و از موفقیت و راه‎های نرفته‎اش سخن نمی‎گفت.

من بارها هم تحقیر شده‎ام، به عناوین مختلف. همه‎ی ما طعم تلخش را شاید تجربه کرده باشیم. اما موضوع هر کدام‎مان با هم فرق دارد و من احساس می‎کنم مال من خیلی متفاوت بود.

تلخ‎ترین لحظات عمرم را شاید در همین سنین جوانی تجربه کردم. سنینی که شاید وقتی به گذشته برمی‎گردم تا درس‎هایش را دربیاورم و دیگر تکرار نکنم فکر می‎کنم با کارهای بهتری هم میشد پر شود، اما من یاد گرفته‎ام حسرت نخورم، با امید به گذشته نگاه کنم، درس بگیرم برای ساختن آینده‎ای بهتر و سالمتر.

اینها را می‎نویسم برای آنها که فکر می‎کنند همه چیز با راحتی بدست می‎آید، با راحتی آدم می‎تواند به خیلی قسمت‎های خوب زندگیش برسد. با راحتی می‎شود پشت میز ریاست بنشیند و دستور بدهد، همه چیزش براه باشد، همه دوستش داشته باشند و لاغیر.

موفقیت جاده‎ی ساده نیست. شما از راه میانبری نمی‎توانید به قسمت‎های خوب زندگی برسید. باید شکست باشد. باید تجربه‎ی حقارت را چشیده باشید تا طعم شیرین دوست داشته شدن را حس کنید. باید تجربه‎ی بی‎احترامی را داشته باشید، تا تجربه‎ی ارزشمند شدن را درک کنید. باید مزه ی سخت بیدار خوابی را تجربه کرده باشید، درس خوانده باشید، مطالعه کرده باشید تا بعدها ماحصل و دستاوردهایش را برداشت کنید.

باید حس تنهایی به سراغتان بیاید تا درک کنید تنها خداست که می‎تواند حامی شما در لحظات سخت و هموار کردن راه‎های آینده باشد.

اگر با هر بار اشتباه به خودتان به شکل یک مجرم نگاه نکنید، سعی کنید بجای تهدید دیگران یا خودتان، مشکل اصلی را پیدا کنید و تلاش کنید آن را حل و فصل کنید، آنگاه نگاه تان به هر اشتباه و یا تجربه‎ای که نامش را شکست می‎گذارید جور دیگری خواهد بود.

نگذارید دیگران سکاندار زندگیتان شوند تا هر طور که دلشان خواست یا میل‎شان کشید با شما رفتار کنند و آن وقت شما احساس سردرگمی داشته باشید که بعد از آن باید چکار کنید و یا چرا آن طور که آنها می‎خواهند شما باید زندگی کنید. حد و مرزها را شما باید تعیین کنید و بدانید چطور و چه وقت از هر مهارت استفاده کنید.

صبور باشید و تمرین صبر را هر روز با خود تکرار کنید. وقتی قرار است قدم های کوتاه بردارید و این لازمه ی زمان است تا به مطلوب مورد نظر خود برسید، پس صبر داشته باشید. قدم های کوچک ولی پیوسته ی شما هر روز ، زمینه ساز موفقیت های آینده تان خواهد بود. مسیری که خودم آن را هر روز طی کردم اما خسته نشدم و ادامه دادن با وجود تمام سختی ها.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۶ ، ۰۰:۵۱
mina nikseresht
چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۵۶ ب.ظ

تجربه ی کودکی

من عادت ندارم ظهرها بخوابم. کم یادم می‎آید که ظهر خوابیده باشم و اگر از صبح زود هم بیدار باشم باز هم تا شب بدون اینکه ظهر بخوابم بیدارم. حتی باوجود مشغله های زیادی که در طی روز دارم، حتی اگر تمرینات سخت دومیدانیم باشد، حتی اگر چندین ساعت تمرین بدنسازی داشته باشم، باز هم خوابم نمیبرد. برای چندین دقیقه استراحت می‎کنم اما خواب نه.

یادم هست دوران ابتدایی که بودم، مادرم قبل از غروب تا چندساعت بعد از شب خانه نبود. یعنی عموما عصرها با پدرم بیرون بودند و من زمانی که بعد از مدرسه به خانه می‎آمدم اگر ظهر تا غروب می‎خوابیدم کسی خانه نبود و یادم هست زمانی که از خواب بیدار می‎شدم با خانه ای تاریک مواجه می‎شدم که اثری از بقیه نبود. یادم هست گاهی که از خواب بیدار می‎شدم و کسی خانه نبود تا چند دقیقه اول گریه می‎کردم. احساس ناامنی را با نبودن مادر تجربه می کردم تا اینکه بزرگتر شدم و حالا که گاهی با وجود خستگی‎های زیادی که روزمره برایم دارد این خاطره دوباره و دوباره مرور میشود.البته که الان فرصت خواب ندارم و دقیقا آن تایم بیرون از خانه ام و روزهای تعطیل هم اغلب با خانواده بیرونم.

بهرحال این مسأله من ریشه در تجربه‎ی ناامنی آن دوران دارد. گاهی به این فکر می‎کنم که کودکانی که در سن صفر تا هفت سال از نبودن مادر در خانه محرومند، یا کودکانی که سهم شان از کودکی طلاق و جدایی والدین شان است، در بزرگسالی این احساس ناامنی تا چه حد می‎تواند به زندگی‎شان لطمه بزند؟

باید بدانیم گاهی بعضی رفتارها در بزرگسالی به سختی درمان می‎شود. تجربه‎ی مواجهه شدن با اشتباهات والدین در کودکی گاهی در بزرگسالی جبران ناپذیر است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۶ ، ۲۲:۵۶
mina nikseresht
جمعه, ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۵ ب.ظ

ماشین قرمز




ماه بهمن بود، روزها تند و تند از پی هم می‎گذشتند و من انتظار روز تولدم را می‎کشیدم. هرروز که از راه مدرسه به خانه برمی‎گشتم پشت مغازه‎ی اسباب‎بازی فروشی نزدیک خانه‎مان می‎ایستادم و ماشینی رو که آرزوی آن را داشتم نظاره می‎کردم. توی ذهن کوچکم سوارش می‎شدم، به مغازۀ بستنی‎فروشی می‎رفتم و یک بستنی قیفی می‎خریدم. خلاصه کلی ذوق می‎کردم. گاهی زنگ‎های تفریح، گاهی در راه خانه تا مدرسه و تمام روز به آن فکر می‎کردم آنقدر که حتی شب خواب آن را می‎دیدم.

روزهای یکشنبه انشاء داشتیم. موضوع انشاء انتخابی بود به این صورت که هرکس در مورد هر موضوعی که دوست دارد یک صفحه بنویسد. موضوع انتخابی من رویای ماشین قرمز بود. معلم دفتر نمره را باز کرد و بعد از کلی بالا و پایین رفتن و مردد در انتخاب سرش را بالا گرفت و گفت: آقای نادری این هفته نوبت شماست. بلند شدم و رو به بچه‎ها ایستادم دفتر انشایم را باز کردم و شروع به خواندن نمودم. از خط اول تا آخر آرزویم را ترسیم کرده بودم،حتی آنقدر این تصور قوی بود که خودم را مالک و صاحبش می‎دانستم. وقتی انشایم تمام شد معلم از پشت عینک نگاهی به من کرد و گفت: از خدا چیزهای بزرگ بخواهید تا چیزهای بزرگ بستانید.(کاترین پاندر) بعد هم بلند شد و این جمله را با خط بزرگی روی تخته نوشت.

توی دنیای 8سالگی من بزرگترین آرزو داشتن ماشین قرمز بود. روز تولدم فرا رسید. تمام هم‎کلاسی‎هایم را دعوت کردم. این روز مقارن با پایان امتحانات مدرسه و گرفتن کارنامه‎ها بود و این جشن بیشتر از اینکه برای روز تولدم باشد به مناسبت شاگرد اول شدن در امتحانات مدرسه گرفته شده بود. رویای ماشین از سرم بیرون نمی‎رفت، وقت باز کردن کادوها رسید. اول از همه هدایایی که بزرگتر بودند را باز می‎کردم چون فکر می‎کردم شاید یکی از انها همان ماشین قرمزی باشد که من آرزویش را داشتم. هدایا تمام شد ولی...!

صدای زنگ خانه باعث سکوت میهمان‎ها شد . در را باز کردم، معلمم با کادوی بزرگی وارد شد و من سراسیمه از جایم بلند شدم و به استقبالش رفتم. از اینکه به جشن تولدم آمده خوشحال بودم. فکرش را نمی‎کردم بیاید چه برسد به اینکه هدیه‎ای هم برایم بیاورد . بیشتر از اینکه از آمدنش خوشحال باشم از کادویی که دستش بود ذوق زده شدم.

میهمانی تمام شد. منتظر بودم همه بروند تا هدیه‎ی معلمم را باز کنم. کادوی معلمم را برداشتم و به سمت اتاقم رفتم. در را بستم و با هیجان تمام به سمت کادوی معلم شیرجه رفتم. خدای من! ماشین قرمز، انگار تمام دنیا را به من داده بودند.

حالا من بزرگ شده‎ام و سال‎ها از آن روز می‎گذرد. وقتی به آن دوران برمی‎گردم می‎بینم چیزهایی که در بچگی آرزو می‎کردم به همه‎شان می‎رسیدم، حالا که بزرگ شدم آرزوهایم مانند دوران بچگی به نظر بزرگ می‎آید، اما چرا وقتی کوچکتر بودم  رسیدن به آرزوهایم را محال نمی‎دانستم؟!

هر کدام از ما اهداف و خواسته‎های فراوانی داریم مانند: آرزوی داشتن خانه، ماشین، ثروت، و... اما چرا گاهی هرچه تلاش می‎کنیم به آن نمی‎رسیم؟

بسیاری از مردم خواهان بهبود زندگی خود هستند ولی در رسیدن به خواسته‎ها و امیال باز می‎مانند این اشخاص کسانی هستند که تعریف درستی از خواسته و آرزو ندارند.

آرزو میل ضعیفی است که خاصیت تغییر یافتن دارد و آنقدر قوی نیست که بتواند بر تنبلی و تلف کردن زمان غلبه کند. کسی که خواستۀ قوی دارد دست به عمل می‎زند و هر لحظه تأخیر را برای خود جایز نمی‎داند. اگر در راه رسیدن، به موانع و مشکلات برخورد کند از آنها عبور می‎کند و تا رسیدن به خواستۀ خود دست از تلاش و پیگیری برنمی‎دارد. بهتر است دودلی و تردید را کنار بگذارید. کسانی که مرتب خواسته‎های خود را تغییر می‎دهند و یا در رسیدن به آن ناامید می‎شوند هیچگاه درهای موفقیت به روی آنها گشوده نخواهد شد.

حال چگونه می‎توان به خواسته یا خواسته‎های خود رسید؟

1-    اهداف خود را مشخص و روشن تعریف کنید.

تا زمانی که برای خودم مشخص نکنم که چه می‎خواهم ذهن برای دست‎یابی به آن اقدامی نخواهد کرد و کائنات به یاری ما نخواهند شتافت.

2-دست از هدف خود برندارید.

پافشاری در قدم اول شرط رسیدن به قدم‎های بعدی است.

3-در راه رسیدن به هدف نگرش مثبت را جایگزین نگرش‎های منفی کنید.بهتر است روی افکار خود فیلتری نصب کنید تا به محض ورود اولین فکر منفی ذهن شما به روی آن بسته شود. در کتاب انسان در جستجوی معنی اهمیت نگرش در بیان دکتر ویکتور فرانکل اینطور معنا شده است که:

"از انسان همه‎چیز را می‎توان گرفت به غیر از یک چیز؛ آخرین آزادی انسانی را-انتخاب نگرش او و انتخاب راه مناسب در هر شرایطی... حتی اگر شرایطی مثل کمبود خواب، کمبود غذا و فشارهای روحی و روانی مختلف زندانی‎ها را تحت تأثیر قرار دهد، در نهایت آن نوع شخصیتی که زندانی به خود می‎گیرد، نتیجۀ تصمیم درونی خود اوست، نه نتیجۀ فشارهای اردوگاه."

4-زمان مشخصی برای فکر کردن در مورد اهداف خود درنظر بگیرید.

 روی صفحۀ Desktop ذهن خود Folderای به نام My Goals(اهداف من) درست کنید. هر شب قبل از خواب و یا هر روز صبح زمانی را برای تصورات ذهنی در مورد رسیدن به خواسته خود در نظر بگیرید. این پوشه میتواند شامل لیستی از اهداف کوتاه مدت و بلندمدت شما باشد. برای هر هدفی که دارید می‎توانید عکسی متناسب با آن قرار دهید. به عنوان مثال داشتن خانه‎ای با امکانات.... و یا اتومبیل دلخواه‎تان حتی رنگ آن را انتخاب کنید. یادتان باشد این اهداف را Delete نکنید. آرزوهای امروز ما خواسته‎های دیروزمان بودند. ولی گاهی ما آنها را از ذهن خود پاک و یا فراموش می‎کنیم.

5-برای رسیدن به اهداف خود دست بکار شوید.

دنیا به دانسته‎ها و علم شما پاداش نمی‎دهد، بلکه برای عمل به دانسته‎ها به شما دستمزد می‎دهد.اگر شما یک شکارچی باشید و برای شکار خرگوش به جنگل بروید، درست در زمانی که هدف را نشانه گرفته‎اید شلیک نکنید آنوقت چه می‎شود؟ خرگوش فرار می‎کند و شما بی‎هدف به خانه بازمی‎گردید.

6-برای رسیدن به اهداف خود صبور باشید و دست از تلاش و دعا کردن برندارید.

کاترین پاندر می‎گوید:

برای شما قوت قلب است اگر بدانید بزرگان معنوی مانند ابراهیم و اسحاق مجبور شده‎اند مدتی بیست تا بیست و پنج سال منتظر بمانند تا برخی از خواسته‎هایشان اجابت شوند. ابراهیم بیست و پنج سال برای تولد پسرش چشم انتظار ماند. در آن هنگام فهمید که تأخیر خداوند به منزلۀ انکار نبود و همانطور که خداوند عهد بست در وقت مناسب و به شیوۀ مناسب دعایش را اجابت کرد.

پس اگر به قدرت خداوند در تحقق اهداف خود امید داشته باشیم بی‎شک او نیز به یاری ما خواهد آمد و تا رسیدن به آن حمایتمان خواهد کرد.

امام علی علیه السلام در نامۀ 31نهج البلاغه می‎فرمایند: هرگز از تأخیر اجابت دعا ناامید مباش، زیرا بخشش الهی به اندازۀ نیّت توست گاه در اجابت دعا تأخیر می‎شود تا پاداش درخواست‎کننده بیشتر و جزای آرزومند کامل‎تر شود، گاهی درخواست می‎کنی، امّا پاسخ داده نمی‎شود، زیرا بهتر از آنچه خواستی به زودی یا در وقت مشخص به تو خواهد بخشید یا به جهت اعطا بهتر از آنچه خواستی.

دانستن کافی نیست بهترین زمان نتیجه وقتی است که دست به اقدام بزنیم. پس معطل نکنید و همین امروز تصمیم بگیرید تا در شاهراه موفقیت برنده باشید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۶ ، ۲۳:۵۵
mina nikseresht
جمعه, ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ب.ظ

ردپا

رد پا

سایههای ترس و نگرانی هرشب توی ذهنم رژه می‎روند.

با هر صدایی که از موبایلت شنیده می‎شود، انگار کسی قلبم را فشار می‎دهد! همیشه ازین دلشوره‎های ذهنی در زندگی مشترکم فرار کرده‎ام. اما نمی‎دانم چرا این‎بار با همه‎ی توجیهاتی که برای خودم می‎سازم و ادله‎های منطقی که می‎چینم، نمی‎توانم کنار بیایم. به اینکه اشتباه می‎کنم شک دارم.

به اینکه اینها یک مشت، توهم و خیال‎بافی‎های هر از گاه من است. به اینکه همه‎ی رابطه‎های زناشویی گاهی دچار تنش می‎شوند و فاصله گرفتن‎های تو از من مثل همیشه باید عادی باشد. شبها آنقدر اینها را مرور می‎کنم، احساس می‎کنم مغزم به حالت انفجار می‎رسد. به صورتت نگاه می‎کنم، گاهی آنقدر خسته‎ای که از راه نرسیده، به رختخواب می‎روی و من می‎مانم و یک دنیا حرفهای نگفته که از صبح توی دلم تلمبار کرده‎ام تا شب که تو بیایی و برایت همه‎شان را تعریف کنم و تو بشوی تنها گوش شنوای من و لبخندت بشود تنها قرص مسکنی که تمام این سالها دلخوش کرده‎ام به آن! انگار همه‎ی دردهای جسم و روحم با همین یک لبخند درمان می‎شود.

صدای ساعت موبایلت هفت صبح را اعلام کرده است. چشمانم را نمی‎توانم از شدت خستگی باز کنم. سرم را بالا می‎گیرم. توی تخت نیستی! زودتر از همیشه از خواب بیدار شده‎ای! بلند می‎شوم تا بساط میز صبحانه را بچینم. صدای صحبت می‎آید. گوشم تیزتر می‎شود. پرده را کنار می‎زنم و تو را می‎بینم در حالی‎که روی تراز مشغول صحبت با تلفن هستی. صبح به این زودی؟ چه کسی می‎تواند باشد که کار مهمی این وقت صبح دارد؟!

شاید همین وقتهاست که نمی‎توانم فکر مثبت بکنم! دیگر حالم دست خودم نیست. ناخودآگاه روی زمین می‎نشینم. به خودم فکر می‎کنم. به اینکه من چیزی برایت کم گذاشتم یا نه! به اینکه  چه کسی دلت را به غیر از من برده است؟! یعنی او از من زیباتر و دلرباتر است؟

دقیق‎تر می‎شوم تا بتوانم حرفهایتان را بشنوم!

-باشه امروز میریم با هم واسش می‎خریم!

-ساعت 6 عصر جلسه دارم بعد از جلسه بهت زنگ می‎زنم!

-فقط باید مواظب باشیم نغمه نفهمه!

دستانم یخ کرده است. از روی زمین بلند می‎شوم تا نفهمی من گوش ایستاده بودم!

بدترین لحظات زندگی هر زنی، تردید است. هیچ چیز به اندازه‎ی تردید نمی‎تواند او را آزار دهد.

تردید در اینکه آیا بازهم دوستم دارد؟ تردید به اینکه نکند پای کسی دیگری در میان باشد؟ تردید در اینکه آینده‎ی زندگی مشترک‎مان چه می‎شود؟ و ... .

شب می‎شود. شام نخورده‎ام. بدون تو هیچ وقت از گلویم پایین نرفته. میروم بخوابم، هنوز نیامده‎ای! توی تاریکی اشک می‎ریزم.

صدای در می‎آید. برق‎ها روشن می‎شود و تو با صدای بلند فریاد می‎زنی: نغمه جانم، تولدت مبارک!!!

صورتم غرق در اشک است. باورم نمی‎شود! یک لحظه مثل کسی می‎شوم که از گور بیرون آمده و از عذاب نجات پیدا کرده است! تمام فکرهایم را از اول دوره می‎کنم! یعنی من تمام این مدت اشتباه کرده بودم! تلفن امروز صبح! چشمم به ترنم (خواهرت دوقلویت) می‎افتد که یک کیک بزرگ دستش گرفته و لبخندی که روی لبانش نقش بسته است. من را در آغوشت می‎گیری و من روی شانه‎هایت اشک می‎ریزم مثل کودکی که میان انبوهی از جمعیت، دستش از دست مادرش رها شده و بین راه گم می‎شود و وقتی مادر را پیدا کرده است برای نداشتن چند لحظه امنیت، ساعتها اشک می‎ریزد.

آغوشت، به من اضطراب و ترس این چند روز را برمی‎گرداند. بلند می‎شوم تا میز را آماده کنم. خدایا، چرا باید به تو و به عشقت شک می‎کردم! حرفهای زن همسایه یادم می‎آید که می‎گفت همه‎ی مردان مثل همند و روزی به همسرشان خیانت می‎کنند! یادت باشد همیشه پای یک زن دیگر در میان است!

امشب، بعد از چند هفته، آرامش به زندگیمان بازگشت.

 

چرا زنان، مشکوک می‎شوند؟

وقتی به انتهای ماجراهای این چنینی می‎رسیم شاید ما هم نفس راحتی می‎کشیم که عشقی تبدیل به خیانت نشد و پای کسی دیگر در میان نبود! با خودمان فکر می‎کنیم چرا باید این طور قضاوت می‎شد و چرا ذهن ما عادت کرده است تا با دیدن کمترین بی‎توجهی و بی‎محبتی، به سمت و سویی کشیده شود که ممکن است حتی یک زندگی را با این بدبینی‎ها و سوءظن‎های نابه‎جا نابود کند و تا مرز طلاق پیش برود! به هدر دادن انرژی‎های عاطفی، سوءظن، کمرنگ شدن حسن اعتمادی که جزء یکی از مهم‎ترین نیازهای مردان است و حتی در شرایطی بدتر و بدون داشتن یقین در این گونه موارد، زن دست به اقداماتی همچون قهر و دعوا می‎زند که این نیز ممکن است باعث ایجاد اختلافات سنگین و لطمه‎های جبران‎ناپذیری به زندگی مشترک باشد.

متاسفانه در شرایط حاضر به دلیل توسعه‎ی شبکه‎های مجازی اوضاع بدتر شده است و گاهی زنان با چک کردن گوشی تلفن همراه شوهرشان و یقین پیدا کردن به اینکه آیا رابطه‎ای در بین هست یا نه، دست به کارهای خطرناکتری می‎زنند. گاهی اگر حتی رابطه‎ای هم در میان باشد، در این شرایط زن به اشتباه، آن رابطه را به روی همسرش می‎آورد تا او را متوجه اشتباهش و زرنگ بودن خودش کند و البته که قطعا و حتماً این کار اشتباه بوده و باعث بدتر شدن شرایط می‎شود و ممکن است مرد، در ادامه دادن این رابطه، جرأت و جسارت بیشتری پیدا کند. در حالی‎که متخصصان امر تاکید می‎کنند که حتی اگر رابطه‎ای هم در میان بود، زن باید ابتدا با مراجعه به خود و دقت در عملکردش، دنبال حل کردن مساله با کمک مشاوری امین و آگاه  به روشی صحیح باشد. در امر تربیت آنچه که توصیه و تاکید می‎شود تغافل است. تغافل به این معنا که اگر شما در رابطه‎ای متوجه خطای دیگری شدید به هیچ عنوان آن را به روی طرف مقابل نمی‎آورید و درصدد هستید تا از روش معقول و تدبیرهای درست و غیرمستقیم آن فرد را آگاه به اشتباهش سازید.

گاهی اشتباهات به ظاهر پیش پاافتاده‎ی ما در زندگی مشترک، سبب یک عمر پشیمانی و تحمل است و گاهی ثمره‎ی زودباوری ما اتفاقات ناگواری می‎شود که باید تا سالها دردش را تحمل کنیم.

در این شرایط چه کنیم؟

1-احساس و عمل:

یکی از مهم‎ترین رهنمودهای سواد عاطفی آن است که یاد بگیریم زمانی که نحوه‎ی عملکرد دیگران سبب ایجاد احساس ناخوشایند در وجود ما می‎شود، آن را بدون هیچ‎گونه قضاوت و تعبیر و تغییری، برای طرف مقابل‎مان بازگو کنیم. حرف نزدن و قهر کردن، هیچ‎گاه باعث نمی‎شود مردی بداند که در درون شما چه می‎گذرد. بیان جمله‎ی « وقتی تو به من کم‎توجهی یا بی‎محبتی، من چنین احساسی پیدا می‎کنم» یک روش عاری از هر گونه قضاوت برای کشف ارتباطی که ممکن است هیچ‎گاه در میان نباشد. این شیوه به شما کمک می‎کند که ماجرا بدون هیچ‎گونه تنش و خودخوری پایان یابد. در این حال این بیان باید عاری از هر گونه سرزنش طرف مقابل باشد تا مانع موضع‎گیری دفاعی او شویم.

ممکن است فکر کنید که این رهنمود، کار ساده و پیش‎پا افتاده‎ای است و به حل شدن اینگونه مسایل کمکی نمی‎کند اما واقعیت این است که همین عملکرد ساده و جزئی، گامی مهم و حیاتی در یادگیری مهارت‎های زندگی مشترک است. رد و بدل کردن احساس و عمل می‎تواند به گونه‎ای بسیار مؤثر و چشمگیر از میزان اختلافات زناشویی‎تان بکاهد. زیرا بیان احساس و عمل در واقع مهم‎ترین راه‎حل برای تجزیه و تحلیل هرگونه اختلاف و درگیری‎هاست. زیرا این اختلاف به دو بخش تجزیه می‎شود: بخش اول، آن چیزی است که اتفاق افتاده و بخش دوم، احساس ما نسبت به آن اتفاق است.

2-پرهیز از قضاوت کردن؛

قضاوت کردن رفتار و اعمال دیگران بدون درک شرایط و دانستن ابعاد صحیح مسأله، همیشه آسیب‎زننده بوده است. چه بسیار مواردی که در ذهن‎مان داریم که ما ندانسته و از روی عدم آگاهی دیگرانی را قضاوت کرده‎ایم و البته علاوه بر آنکه ذهنیت خود را برای لحظات یا ساعاتی مسموم کردیم بلکه ممکن است برطبق آن قضاوت نیز دست به رفتارهای نادرستی همچون تهمت، سوءظن و بدبینی و غیبت او در نزد دیگران شده باشیم. یادمان باشد همیشه قبل از اینکه در شرایط قضاوت قرار بگیریم ابتدا به کامل نبودن خودمان واقف باشیم. باید آگاه باشیم که پیش‎داوری و قضاوت، ریشه در بدبینی دارد و اگر به فکر درمان بدبینی خود نباشیم و اعمال و رفتار دیگران را به بدترین شکل ممکن قضاوت کنیم و همواره به آنها سوءظن داشته باشیم علاوه بر آنکه به خودمان و روحمان صدمه می‎زنیم، همواره درگیر کشمکش‎های ذهنی‎مان خواهیم بود و به روابط‎مان نیز آسیب می‎زنیم.

باید بدانیم که ثمره‎ی مثبت‎اندیشی قبل از همه متوجه خود ماست. این مثبت‎اندیشی است که سبب جذب رحمت‎های خداوندی به زندگی‎مان می‎شود، آرامش فکری و معنوی را به دنبال دارد، باعث محبوبیت هر چه بیشتر ما می‎شود و صدالبته روز به روز به گرم شدن روابط ما در زندگی مشترک کمک می‎کند. یادمان باشد انسان‎های مثبت‎اندیش جذابیت اخلاقی و رفتاری بیشتری نزد دیگران و بخصوص همسرشان دارند.

3- درد دل ممنوع؛

امروزه، بسیاری از مشاوران، روان‎شناسان و روان‎پزشکان زبده، به افراد توصیه می‎کنند هنگام بروز اختلاف و تعارض در زندگی زناشویی از درد دلهای نابه‎جا و مشاوره با دوستان، همسایه و فامیل و افراد ناآگاه و غیرمطمئن به شدت پرهیز کنند و مشکل و موارد اختلاف خود را با افراد آگاه، دلسوز، متدین و باتجربه در میان بگذارید.

یکی از اشتباهات رایج زنان در اینگونه شرایط، درددل با افراد ناآگاه است. افرادی که به هیچ عنوان صلاحیت مشاوره دادن را ندارند اما از سر عدم آگاهی، برای دیگران نسخه تجویز می‎کنند. اشتباه بدتر زمانی است که ما خیال می‎کنیم همین که با کسی درددل کنیم، سبک می‎شویم، غافل از اینکه در بین این درددل‎ها، این افراد هرچند به نیت کمک به حل مسأله‎ی ما ممکن است حرفی بزنند که بیشتر مسبب اختلافات و سوءظن‎های بی‎مورد می‎شوند. در واقع درددل‎های بی‎جا با افراد نامناسب و گاه کسانی که به رغم خویشاوندی نزدیک با فرد، گزینه‎ی مناسبی برای شنیدن بسیاری از مشکلات و مسائل زناشویی محسوب نمی‎شوند و عمل به راهکارهای کم‎خردانه‎ی آنها، همگی عللی هستند که به سادگی نوشیدن یک لیوان آب، بدون هیاهو و در خفا، ارکان زندگی زناشویی را از هم می‎پاشند و چه‎بسا زوجی را روانه‎ی راهروهای دادگاه کنند.

دقت کنید که رازهای زندگی زناشویی و یا حدس و گمان‎هایتان را از همسرتان، به هیچ‎عنوان حتی به نزدیکترین فرد در خانواده‎تان نگویید زیرا باعث اختلافات بیشتر و دخالت خانواده‎ها می‎شود. لذا توصیه می‎شود، در صورت بروز موارد این چنینی، مشاوری امین و دلسوز برای خود داشته باشید تا حتی اگر شما هم دچار اشتباه شدید، او بتواند راه درست را به شما نشان دهد.


ادامه دارد... شاید روزی در کتابم مطالعه اش کنید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۶ ، ۲۳:۲۶
mina nikseresht
پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۳۵ ب.ظ

ده اصل برای رسیدن به پیروزی

من برنده‌ام: چون برای رسیدن به سرزمین اهدافم، اولین قدم را برداشته‌امع قدم اول یعنی «تصمیم»

من برنده‌ام: چون می‌دانم مشکلات مانند صخره‌هایی هستند که در مسیر رود وجود دارند. «اگر صخره نبود، رود هیچ آوازی سر نمی‌داد.»

من برنده‌ام: چون ذهنم را آن‌گونه ساخته‌ام که جهنم را برایم به بهشت تبدیل کند، نه آن‌که بهشت را به جهنم.»

من برنده‌ام: چون نقشه زندگی خود را چنان شفاف رسم کرده‌ام که تنها راه باقی مانده، «ساختن» آن است.

من برنده‌ام: چون می‌دانم هر اقدام بزرگ ابتدا محال به نظر می‌رسد، پس تمام تلاشم را می‌کنم تا محال را به ممکن تبدیل سازم.

من برنده‌ام: چون هم ناامیدی را می‌شناسم، هم صبر و حوصله را و البته خوب می‌دانم که صبر و حوصله، شکل دیگری از ناامیدی است که انسان بهتر می‌تواند آن را تحمل کند.

من برنده‌ام: چون زندگی را زیبا می‌بینم و وقتی به زندگی زیبا نگریستم آنگاه زیبا خواهد شد.

من برنده‌ام: چون در انتهای فعالیت روزانه، ساعتی را با خودم خلوت می‌کنم و با تکیه بر صداقتِ بی‌رحمانه با خود، عملکرد روزم را با دقت ارزیابی می‌کنم.

من برنده‌ام: چون می‌دانم اگر به معجزه اعتقاد و ایمان داشته باشم، برایم اتفاق خواهد افتاد. و این معجزه‌ی اعتقاد و ایمان است.

من برنده‌ام: چون خدایی دارم که داشتنش، جبران همه‌ی نداشته‌هاست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۵
mina nikseresht
دوشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۳۳ ب.ظ

از افکار منفیم خسته شدم! چکار کنم؟!!!


خیلی وقتها از من سوال می کنند برای اهمیت ندادن به فکرهای منفی ام چه کار کنم؟

یا من هر کاری می کنم نمی توانم افکار منفیم را از بین ببرم. گاهی همه ی انرژیم صرف مقابله با اینها میشود. هرچند افکار منفی از بین بردنی نیست و کسانی که برای از بین بردن این افکار به شما راه کار داده اند، بسیار اشتباه بوده است. شما باید طرز مواجهه با افکار منفی را یاد بگیرید. به هر حال شیوه های تربیتی و محیطی این افکار را به ما القا کرده است و شما باید برای آن دستورالعمل مشخصی داشته باشید.

قدم اول برای مقابله با این خودگویی ها، شناختن آنهاست. ممکن است افکار و خودگویی های منفی در اعماق ذهن شما باشند و شما از آنها آگاهی نداشته باشید اما این افکار منفی خواه ناخواه بر احساسات و عملکرد شما تاثیر می گذارند.

1.من ارزشش را ندارم

این جمله مستقیما اعتماد به نفس شما را مورد حمله قرار می دهد و هیچ ریشه ای در حقیقت ندارد. گفتن "من ارزشش را ندارم" باور منفی است که می تواند به سرعت شما را از پا درآورد. پس تا دیر نشده کاری بکنید.

2.من آدم بی خاصیتی هستم

گفتن این جمله به خود به کلی قدرت شخصی تان را می رباید و شما را بدون انگیزه می سازد.

3.من نمی توانم آن کار را انجام دهم

این جمله هم قدرت شما را کاهش می دهد. زمان هایی وجود دارد که شما واقعا نمی توانید کاری را انجام دهید، اما در اکثر مواقع این فکر ، بیشتر یک حمله به خود است تا واقعیت!

4.من هرگز پیشرفتی نخواهم داشت

این خودگویی آغازی برای شکست است قبل از آنکه شما واقعا شروع به انجام آن کار بکنید. همه ما می دانیم که موفقیت پس از تلاش ما و در یک زمان خاص فرا می رسد. گفتن این مسئله به خود که "شکست خواهم خورد" قبل از آغاز یک کار، شما را از شکوفایی استعدادها و رسیدن به جایگاهی که استحقاق آن را دارید، باز خواهد داشت.

5.دیگران من را دوست نخواهند داشت

یک شروع برای طرد شدن. زمانی که شما وارد یک موقعیت می شوید و به خودتان می گویید که دیگران شما را دوست نخواهند داشت در واقع با دست خودتان (با فکر خودتان) این طرز فکرتان را به واقعیت تبدیل می کنید. زیرا وقتی با این فکر وارد یک جمع می شوید از ترس اینکه دیگران با شما برخورد خوبی نداشته باشند، از جمع کناره گیری می کنید و کمتر با دیگران حرف می زنید. بنابر این به طور طبیعی دیگران هم با شما کمتر صحبت می کنند. بنابراین خودگویی منفی شما تایید می شود.

6.دیگران بهتر از من هستند

معمولا همه ما تمایل داریم خودمان را با دیگران مقایسه کنیم. اما گفتن این جمله به خود که " دیگران بهتر از من هستند" ضربه شدیدی به اعتماد به نفس وارد می کند.

7.من بی کفایت هستم

گفتن این جمله به خود باعث می شود احساس کنید برای دستیابی به خواسته های خود از زندگی لیاقت ندارید. حس بی کفایتی شخصی به شدت باعث بی انگیزگی می شود.

8.من باید کامل باشم

یک روش برای تضمین شکست خوردن، انتقاد از خود در زمانی است که کامل نیستید. این زمان در واقع همه زمان هاست زیرا همه ما کاملا ناکامل هستیم.

9.نظر من اهمیتی ندارد

در این جمله اعتماد به نفس بسیار پایینی نهفته است. در صورتی که این جمله را به خودتان می گویید احتمالا خودتان را بی ارزش در نظر می گیرید.

10.من هیچ تغییری نمی کنم

این جمله سرشار از ناامیدی است و باعث می شود شما در رکود بمانید و هیچ تلاشی برای پیشرفت و تغییر انجام ندهید.

با خودگویی های منفی چه کار کنیم؟

گام های زیر را پیگیری کنید تا بهتر بتوانید بر خودگویی های منفی تان کنترل داشته باشید:

* مچ خودتان را بگیرید.

در ابتدای روز زمان کوتاهی را به فکر کردن به افکار و خودگویی هایتان اختصاص دهید و خودگویی های منفی تان را شناسایی کنید.

* برای خودگویی منفی تان عنوان بگذارید.

مشخص کنید که خودگویی منفی تان دقیقا چیست. می توانید از 10 مورد ذکر شده در این مقاله استفاده کنید.

* این تنها یک فکر است.

همه ما در طول روز فکرهای زیادی را از سر می گذرانیم. اما همه آنها واقعی نیستند . بنابراین زمانی که فکر یا خودگویی منفی تان را شناسایی کردید، به خودتان بگویید " این تنها یک فکر است". بنابراین شما باور دارید که یک فکر فقط یک فکر است نه حتما یک واقعیت.

* میزان واقعی بودن فکر خود را بسنجید.

به عنوان یک قاضی در مورد فکر خود قضاوت کنید. ببینید فکرتان تا چه اندازه واقعیت دارد. اگر تا حد زیادی واقعی بود تلاش کنید برای آن راه حلی پیدا کنید. مثلا اگر دلایل و شواهد کافی برای این خودگویی منفی دارید که "دیگران من را دوست ندارند" فکر کنید که چگونه می توانید رفتار خود را تغییر دهید تا فرد دوست داشتنی تری شوید. اما اگر فکرتان واقعیت کمی دارد بهتر است آن را با جملات و خودگویی های مثبت جایگزین کنید.

.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۳۳
mina nikseresht
شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۰۸ ق.ظ

چطوری مثبت باشم؟

شاید بگویید: «می‌خواهم مثبت‌اندیش باقی بمانم؛ اما مگر می‌شود؟ مگر می‌شود با وجود رئیس بداخلاق و ایرادگیر، مراجعین پرتوقع، همسر غرغرو، خانواده‌ی مزاحم و فرزندان سرکشم، باز هم مثبت‌اندیش و شاد باقی بمانم؟» خوب، شاید بهتر باشد هم‌اکنون چشمانتان را ببندید و به تمام رخدادهای منفی امروز فکر کنید. این وقایع را دوباره در ذهن مجسم کنید. خود را بیرون از جسمتان قرار دهید و به نقش خود در بروز این مشکلات، بیشتر دقت کنید. اگر انصاف داشته باشید، اعتراف خواهید کرد که در بیشتر این موارد، نقش شما نیز کمرنگ نبوده است. همان‌گونه که پیشتر گفتیم، توجه ما به نکات منفی، ناشی از ترس ماست. هنگامی‌که به نکات منفی توجه می‌کنید، درواقع ترسیده‌اید و زمانی که می‌ترسید، ناخودآگاهانه در برابر خود، سپری دفاعی قرار می‌دهید و بر اساس ترس و دفاع از خویشتن با دیگران برخورد خواهید کرد؛ بنابراین تعجبی ندارد اگر در یک روز، انبوهی از نتایج منفی نصیبتان شود.

از فضای تاریک افکار منفی خارج شوید و به‌سوی نور بروید

اغلب زمانی که درباره‌ی تفکرات منفی با دیگران صحبت می‌کنم، به من می‌گویند: «درست می‌گویید؛ اما چه می‌شود کرد؟ همه به چنین روشی عادت کرده‌ایم.» بله؛ کاملاً درست است. شما به این روش عادت کرده‌اید و تغییر عادات، بسیار مشکل است، اما اگر بدانید که این تغییر تا چه اندازه می‌تواند در زندگی شما تأثیر مثبت داشته باشد، در می‌یابید که ارزش تحمل سختی را دارد. برای مثال پژوهشگران معتقدند که اگر هر یک از زوجین، هر روز تنها به سه نکته‌ی مثبت همسر خود توجه کنند، میزان اختلافات آن‌ها تا شصت درصد کاهش خواهد یافت. همچنین امروزه در آموزش و پرورش کودکان استثنایی، به والدین آن‌ها می‌آموزند تا به چند نکته‌ی مثبت در فرزند خود پی ببرند و تنها به پرورش این نکات بپردازند. طبق نتایج در چنین حالتی، این کودکان با وجود نقص ظاهری و ناتوانی ذهنی، گاه بسیار موفق‌تر از کودکان سالم عمل می‌کنند. بنابراین می‌بینید که تغییر در نحوه‌ی تفکر شما می‌تواند تا چه اندازه نتایج شگفت‌انگیزی در زندگی‌تان بر جای بگذارد.

برای مثبت‌اندیشی چه باید کرد؟

ترک منفی‌گرایی درست مانند ترک سیگار است؛ بنابراین باید ابتدا انگیزه و سپس برنامه‌ریزی داشته باشید. با توجه به آنچه پیشتر خواندید، گمان می‌شود انگیزه‌ی لازم را به‌دست آورده باشید؛ اما برای ترک منفی‌گرایی، از هم‌اکنون به بررسی زندگی خود بپردازید. بی‌شک با وجود تمامی مشکلات و گرفتاری‌ها، نکات مثبت و روشنی هم در زندگی‌تان وجود دارد. برای مثال همه‌ی فرزندان شما سالم و تندرست‌اند، همسرتان شغل آبرومندی دارد، به‌آسانی می‌توانید در برابر بیماری‌ها مقاومت داشته باشید و... مهم نیست آنچه به ذهنتان می‌رسد تا چه اندازه کوچک و بی‌اهمیت است. تمامی آن‌ها را روی کاغذ، مرتب و خوش‌خط بنویسید و هر روز این فهرست را با صدای بلند برای خود بخوانید.

زمانی که به نکات مثبت زندگی خود توجه می‌کنید، راحت‌تر می‌توانید در برابر منفی‌گرایی مقاومت کنید؛ در نتیجه احساس قدرت و توانایی بیشتری خواهید کرد، در زندگی رضایت و شادی بیشتری خواهید داشت و موفق‌تر خواهید بود.

به‌جای معجزه، منتظر تغییرات تدریجی باشید

هیچ عادتی یک‌شبه از بین نخواهد رفت. باید بیاموزید از تغییرات کوچک خرسند باشید و به‌جای نادیده گرفتن آن‌ها تقویتشان کنید. تغییرات گام به گام ایجاد خواهد شد. ابتدا اندکی از ترس‌هایتان کاسته می‌شود؛ سپس به‌تدریج باور می‌کنید که می‌توانید با مسائل و اتفاقات بهتر برخورد کنید و بعد کم‌کم احساس قدرت در ذهن شما شکل می‌گیرد و سرانجام می‌توانید شادی و خوشبختی را در آغوش گیرید.

هرگز دلسرد نشوید و به کم بسنده نکنید. اگر روز بدی را پشت سر گذاشته‌اید، به‌جای این‌که به باورهایتان شک کنید و دوباره به عادات گذشته‌ی خود باز گردید، به‌دنبال راهی باشید تا کمی ‌آرامتان کند. به دیدار یکی از دوستانتان بروید، کمی‌ بخوابید. اگر روز نسبتاً خوبی داشته‌اید، باز هم به‌د‌نبال راهی باشید تا شادی‌تان را کامل کند. لازم نیست کار شگفت‌انگیزی انجام دهید، شاید خوردن یک هلوی آبدار و خوشمزه کافی باشد یا بازی با کودک همسایه کمی ‌شادی به شما ببخشد.

از خود شخصیتی تازه بسازید

هر چه با گرایش به منفی‌بافی بجنگید، قدرت بیشتری در برابر آن به دست خواهید آورد و خواهید آموخت چگونه از کوچک‌ترین شادی‌های زندگی خود لذت ببرید و بتوانید هر لحظه بر احساسات منفی چیره شوید. هر چه بیشتر پیش روید، در چرخه‌ای از آرامش و قدرت وارد خواهید شد و تنها طی مدت کوتاهی در می‌یابید که لازم نیست به خود زحمت زیادی بدهید تا آرامش و خوشبختی را در زندگی تجربه کنید.

یادتان باشد هیچ عادتی یک‌شبه از بین نخواهد رفت. بیاموزید از تغییرات کوچک خرسند باشید و به جای نادیده گرفتن آن‌ها تقویتشان کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۰۸
mina nikseresht