روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات
شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۴۲ ب.ظ

تقدیم به همه‎ی آنها که در زندگیمان امانتند!


تقدیم به همه‎ی آنها که در زندگیمان امانتند!

1)اگر یک بار دیگر فرصت داشته باشم تا باز هم با تو همراه باشم:

2)صبح‎ها اول وقت‎تر از خواب بیدار می‎شوم تا در حاضر کردن صبحانه باز هم پیش قدم باشم.

3)دیگر هرگز بر سر مسایل پیش پا افتاده و کوچک که اهمیتی در زندگی ندارند با تو بحث نخواهم کرد.

4)دیگر به تو خاطرات تلخ و اشتباهات گذشته را یادآوری نمی‎کنم!

5)با اطرافیان و دوستانت بهتر رفتار می‎کنم و اجازه می‎‎دهم هر وقت دوست داری با آنها باشی.

6)کمک می‎کنم تا نقاط مثبت خودت را باور کنی و بدانی چقدر برایم مهم هستی.

7)هرگز به آنهایی که محبت می‎کنی حسادت نمی‎کنم!

8)به خواسته‎ها و سلیقه‎ات احترام می‎گذارم.

9)گاهی از خواسته‎های خودم چشم‎پوشی می‎کنم تا تو با خیال راحت‎تر به زندگیت ادامه دهی!

10)اگر بر سر موضوعی با هم توافق نداشته باشیم، تلاش نمی‎کنم نظر و سلیقه‎ام را با خودخواهی به تو تحمیل کنم.

11)اگر گاهی از تو محبت نبینم، صبوری کرده و سعی نمی‎کنم غرولند کنم یا تو را متهم به بی‎مهری و بی‎توجهی کنم!

12)سعی می‎کنم هیچ‎گاه عامل ناراحتی و اشک ریختن تو نباشم!

13)به تو همواره فرصت می‎دهم تا به فکر پیشرفت خودت باشی.

 

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۲
mina nikseresht
شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۴۹ ب.ظ

روزنوشت 4) وفاداریم یا بی وفاییم؟

عزیزان دل سلام،

دومین روز از مرداد هم در حال تمام شدن است. مراقبت از فرصت های زندگی، بزرگترین موهبت ها را برایمان بهمراه خواهد داشت.

یادآوری_یک_اصل_مهم:

همهی ما از نصیحت کردن مداوم خسته میشویم.اگر انتقادهای طرف مقابل بیشتر از تحسینهایش باشد، کلافهمان میکند و سعی میکنیم تا جایی که برایمان امکان دارد از نزدیک شدن به این افراد دوری کنیم. چون در کنار این دسته آدمها بودن به ما حس خوبی نمیدهد. متاسفانه کم نیستند افرادی که از سر ناآگاهی در زمینهی ارتباط، این حس را به ما منتقل میکنند و با انتقادها و حساسیتهای بیمورد تلاش میکنند افراد حاضر در دایرهی زندگیشان را مطابق میل خود تغییر دهند.

حال شما خانم یا آقایی را تصور کنید که به جای آنکه تمرکز و حواسشان بر روی نقاط مثبت یکدیگر باشد، مدام در حال خرده گرفتن و ندیده گرفتن نقاط مثبت او هستند!

آیا شما میل به ارتباط مجدد با این فرد را دارید؟

مطمئنا پاسختان منفی است.

لذا اگر تمایل دارید فردی که با او پیمان زندگی مشترک بستهاید روز به روز وفاداریاش نسبت به شما بیشتر شود، سعی کنید از همان ابتدای ازدواج ذهنتان را وادار به رعایت به این نکتهی مهم سازید که همواره نقاط مثبت او را زیر ذره بین قرار دهید چرا که این کار هم محبت شما را نسبت به او بیشتر میکند و هم اگر او نقاط منفی داشته باشید با این رفتار خوب شما،وفاداریاش بیشتر خواهد بود و شما نیز توانسته اید به اصلاح رفتارهای او کمک کنید.

یادمان باشد گلها در لجنزار رشد نمیکنند، بلکه این چمنزار است که به پرورش گل کمک میکند.

 باید به طرف مقابلتان احساس دلگرمی و توجه بدهید . او باید احساس کند که برایتان اهمیت دارد تا همواره نسبت به شما وفادار بماند.

متاسفانه ما وقتی از طرف مقابلمان بیوفایی میبینیم، ابتدا رفتار او را زیرسوال میبریم و به این فکر نمیکنیم که نقش ما در بیوفایی او چه بوده است.

آگاهی از نقش خود بهمراه تقویت رفتارهای خوب، بزرگترین عامل سازگاری در زندگی مشترک است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۴۹
mina nikseresht
شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۶ ب.ظ

وفاداری یا بی وفایی؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۲۶
mina nikseresht
جمعه, ۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۶ ب.ظ

روزنوشت 3

استفاده صحیح از زمان

مهربانان من سلام

مرداد هم از راه رسید. چقدر زود تمام شد. اولین ماه از تابستان هم رفت و تنها دو ماه دیگر فرصت داریم تا بهترین بهره ها و استفاده را از تابستان امسال ببریم.

من نمی دانم شما تا چه اندازه اهل برنامه ریزی در زندگی تان هستید و چگونه از لحظه های امروز و فردایتان به سود خود و نفع دیگران بهره می برید. اما من فرد موفقی را می شناسم که حتی لحظه ای  بیکار نیست. اگر لحظه ای بیکار شود کتابی همراهش دارد تا مطالعه کند و چقدر شیرین است بودن کنار آنها.

در مباحث موفقیت یکی از اصولی که روی آن تاکید می شود داشتن همراه موفقیت است . یعنی اگر شما اهل برنامه ریزی نیستید به دنبال نشست و برخاست با کسانی باشید که بسیار اهل برنامه ریزی و نظم در کارهایشان هستند. این افراد ناخودآگاه شما را با خودشان همراه می کنند. به مرور زمان خواهید دید که این همنشینی تا چه اندازه باعث رشد و پیشرفت شما در زندگی تان خواهد شد.

نکته ی مهمتر اینکه حتما حتما کسانی را که از وقت شان استفاده مفیدی نمی کنند از دایره ی زندگی تان بیرون کنید چرا که آنها از سر ناآگاهی ممکن است زمان شما را هم هدر بدهند.

امیدوارم از فرصت فراغت امروزتان بهترین استفاده را بکنید. فرصتی که دیگر هیچ گاه بازنمی گردد.

موفقیت رعایت همین اصول ساده است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۶
mina nikseresht
جمعه, ۱ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ب.ظ

استفاده صحیح از زمان



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۴
mina nikseresht
پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۰ ق.ظ

روزنوشت 2 : پذیرش تفاوت ها

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۱:۱۰
mina nikseresht

داستانِ موفقیتِ هنری فورد و توماس ادیسون

موفقیت دارای چند فرمول مهم است که اگر هر فرد با داشتن نقشه‎ی حرکت بتواند مسیر درست را طی کند در نهایت می‎تواند به مقصد می‎رسد.

حال اگر فردی در زندگی خود، مسیر و نقشه‎ی معلومی نداشته باشد هرگز نمی‎تواند آنطور که باید و شاید به موفقیت برسد. چه بسا بوده‎اند افرادی که با در نظر نگرفتن این اصول مهم، تنها به دنیا آمدند و بعد از چندین سال زندگی این دنیا را ترک کرده‎اند.

براستی چرا برخی توانسته‎اند از همان وقت و زمانی که ما نیز آن را در اختیار داشته‎ایم به بهترین شکل ممکن استفاده کنند اما برخی نیز همان زمان را صرف کارهایی کرده‎اند که نه تنها سودی نداشته بلکه حتی ممکن است هم به زندگی فردی خود و هم به جامعه‎ آسیب زده‎ باشند! که این حکایت از این دارد که فرد حتی نمی‎دانسته برای چه به دنیا آمده است چه برسد به اینکه بخواهد هدف و مقصدی معلوم نیز برای خود داشته باشد.

اگر شما خواننده‎ی عزیز ، مسیر معلوم و مشخصی را برای زندگی و رسیدن به چشم‎اندازهای مطلوب در نظر دارید مطالعه‎ی زندگی افراد موفق هرچه بیشتر و بهتر می‎تواند شما را در طی کردن این مسیر کمک نماید.پیشنهاد می کنم هرچه بیشتر و بیشتر به دنبال داستان زندگی افراد موفقی باشید که توانستند مسیر معلوم و مشخصی داشته باشند و هیچ گاه از شکست نهراسیدند بلکه همان شکست ها را مقدمه‎ی رسیدن به موفقیت‎های بزرگ برای خود در نظر گرفتند....

حال ادامه‎ی داستان:

«هنری فورد» در سی‌ام جولای 1836، در ایالت میشیگان امریکا چشم به جهان گشود. پس از این‌که فورد دوره‌ی ابتدایی را به پایان رساند، پدرش تصمیم گرفت که او را به جای فرستادن به مدرسه و پاره و فرسوده کردن لباس، در مزرعه نگه دارد تا یاری‌اش کند. کار در مزرعه هرگز نظرش را جلب نکرد. او میل داشت کارهایش با ماشین ارتباط داشته باشد. گرچه او از کودکی به چنین چیزی می‌اندیشید، در هفده‌سالگی مقصود خود را آشکار و کارآموزی در کارگاه موتورسازی «درای راک» را آغاز کرد. فورد در نخستین سال کار در این کارگاه، کارآموزی را به پایان رساند و از فن مکانیکی آگاهی کامل پیدا کرد. اندیشه‌ی ساختن خودرو، آرام و قرار او را سلب کرده بود. او هر نشریه‌ی علمی را که به‌دست می‌آورد، با حرص و ولع، از نظر می‌گذرانید. همین که شرکت ادیسون دیترویت، شغل مهندسی ماشین‌سازی را به او پیشنهاد کرد، بی‌درنگ آن را پذیرفت.

او برای دومین بار خانواده را ترک کرد و پس از آن دیگر نتوانست نزد خانواده اش باز گردد. او خانه ی بسیار کوچک و محقری را در دیترویت اجاره کرد و کارگاهی را در پشت آن به وجود آورد و هر روز پس از بازگشت از کارخانه، تا پاسی از نیمه شب در این کارگاه با موتور بنزینی خود کار می کرد. شعار فورد این بود:

« هر کاری که جاذبه داشته باشد، آسان است و همیشه می توان به نتایج آن اطمینان داشت.»

سرانجام تلاش مداوم او ثمر بخشید و در سال 1892 ، در سن بیست و نه سالگی درست هفده سال پس از آن که نخستین ماشین را در آن جاده ی روستایی دیده بود و با خود عهد کرده بود روزی به رویای خویش تحقق بخشد، ساخت اولین موتور اتومبیل خود را به پایان رساند. هفده سال تلاش  و فداکاری بی وقفه، رویای او را با واقعیت پیوند داد و او را به آرمانش رساند.

موفقیت مستلزم شکیبایی و پایداری است. افرادی که پس از چند ماه یا حتی چند سال از رفتن به سوی هدف خود باز می مانند، باید از استقامت و مداومت این مرد بزرگ درس عبرت بگیرند. روزی او  با نخستین اتومبیل بنزینی بزرگ و بدقواره ی خود که در حال حرکت پنداشتی تلوتلو می خورد، در خیابان های دیتروت ظاهر شد. ساکنان شهر با دیدن آن، مانند آدمیانی که به سیاره ی دیگری قدم نهاده باشند، شگفت زده شدند. او می گوید:

«مردم اتومبیل مرا به چشم یک مزاحم می نگریستند. این اتومبیل سر و صدای زیادی ایجاد می کرد و اسبها را رم می داد. به علاوه در خیابان ها موجب ازدحام می شد. هر جا اندکی توقف می کردم، چنان انبوهی از جمعیت اطرافم را می گرفت که حرکت مجدد برایم مقدور نبود. اگر دقیقه ای اتومبیل را در جایی رها می کردم ، فضولی از راه می رسید و پشت فرمان می نشست و می کوشید آن را به حرکت درآورد. عاقبت مجبور شدم با خود قفل و زنجیری بردارم و به هنگام توقف آن را به یک تیر چراغ ببندم

او برای اینکه کارایی اتومبیلش را تا آنجا که ممکن بود افزایش دهد، حدود یک سال آن را در همه ی زمینه ها آزمایش کرد. سرانجام این اتومبیل را به قیمت دویست دلار فروخت.

فورد پس از کسب نخستین موفقیت، تحقیقات و آزمایش های خود را رها نکرد، چرا که هدفی بزرگتر را پیش رو داشت. او در خاطرات خود می نویسد:

«قصد نداشتم اتومبیل های لوکس و زیبا بسازم. من به تولید انبوه

 می اندیشیدم. از این رو می دانستم که قبل از هر چیز، باید نمونه ای

در اختیار داشته باشم

درتمام این مدت، او در شرکت ادیسون دیتروت کار می کرد و همواره

به سرانجام اتومبیل بنزینی خود می اندیشید. مدیران شرکت هنگام بستن قرارداد جدید، افزایش حقوق و سمت بالاتری را به او پیشنهاد کردند. فورد اندیشید که اگر بخواهد این قرارداد را بپذیرد، باید تحقیقات خود را در زمینه موتورهای بنزینی نیمه تمام گذارد و وقت خود را به نیروی برق که پیش بینی می شد تنها منبع انرژی در آینده باشد اختصاص دهد.

جان کلام این است که از او تقاضا شده بود تا به بهای دست کشیدن از رویاها و آرزوهای خویش، از مزایای عادی فراوان و آینده ای روشن بهره مند شود. این دامی است که بیشتر مردم در آن فرو می افتند، چرا که به قول معروف سرکه ی نقد به از حلوای نسیه است! نیاز مردم به امنیت شغلی و مالی چنان شدید است که آماده اند تا از ارزشمندترین آرزوهای خود چشم بپوشند. اما فورد ترجیح داد که شانس خود را در بوته ی آزمایش بگذارد و تمام تلاش خود را صرف تحقق آرزوهای خویش یعنی تولید انبوه خودروهای بنزینی کند.

یک بار دیگر در تاریخ بشریت، مردی می خواست ثابت کند که اگر خواسته ای از ژرفای دل برخیزد به طور حتم برآورده خواهد شد، حتی اگر همه ی مردم آن را ناممکن شمارند. او می گوید:

«برای اینکه تحت فرمان کسی نباشم ، دست از کار کشیدم.»

در پانزدهم آگوست 1899 ، هنری فورد در نهایت فقر و تنگدستی شرکت ادیسون را ترک کرد. او قصد داشت با تولید انبوه خودرو بر این گمان که تنها ثروتمندان استطاعت خرید اتومبیل را دارند، خط بطلان بکشد. هیچ یک از بازرگانان با تجربه ی دیترویت حاضر نشد یک پول سیاه در این کار پرخطر سرمایه گذاری کند. مردم معمولا در طرح هایی سرمایه گذاری می کنند که از نتایج آن کاملا اطمینان داشته باشند. به همین دلیل فورد می بایست بار سنگینی را بردوش می کشید.

او عاقبت توانست چند سرمایه گذار با جرئت و جسور را برای تولید خودروهای بنزینی گرد هم آورد و این آغاز کار شرکت اتومبیل سازی دیترویت بود. فورد به عنوان سر مهندس شرکت، سه سال تمام بر تولید اتومبیل های این کارخانه که کم و بیش به نخستین اتومبیل او شبیه بودند، نظارت داشت. این شرکت تنها می توانست در هر سال حدود شش تا هفت اتومبیل تولید کند. فورد به این می اندیشید که اتومبیل های خوب و مناسبی برای استفاده ی عموم تولید کند، در صورتی که شرکای او تنها به تولید بیشتر، فروش بیشتر و گرمی بازار خود می اندیشیدند. سرانجام بین او و شرکایش اختلاف نظر پدید آمد و او ناگریز در سال 1902 استعفای خود را تسلیم کرد و از شرکت اتومبیل سازی دیترویت کناره گرفت. در استعفانامه ی خود نوشته بود که دیگر تحت فرمان کسی نخواهد بود. در حقیقت، این تجربه ی تلخ نه تنها ایمان فورد را متزلزل نکرد، بلکه به او آموخت که برای پیشرفت باید مستقل بود و عنان کار و زندگی را به دست گرفت. او می گوید:

« البته خوب و پسندیده است که انسان هر روز صبح در اول وقت، کار خود را آغاز کند و هر بعد از ظهر آن را به پایان برساند، به شرط آنکه مقررات موسسه متبوع خود را بپذیرد و مایل باشد که در تمام عمر مزد بگیر باشد و یک حقوق بگیر مسئول باشد.»

هنری فورد قاطعانه تصمیم داشت در زمره ی مدیران و کارفرمایان باشد. از این رو تمام وقت خود را صرف پی ریزی امپراطوری صنعتی خود می کرد. با وجود این او هنوز چیزی کم داشت که عبارت بود از: روشی که با آن بتواند مردم را از تولیدات خود آگاه کند. مسابقه ی اتومبیل رانی این خلاء را پر کرد. درآن روزها مردم برای سرعت اتومبیل اهمیت زیادی قایل بودند. به همین دلیل، تولید کنندگان اتومبیل برای عرضه ی اتومبیل های خود در این رقابت شرکت می کردند. فورد هم برای این که قدرت موتور اتومبیل های خود را به نمایش گذارد، فرصت را مغتنم شمرد و در سال 1903 دو اتومبیل به نامهای 999 وارو (Arrow) به معنای پیکان برای شرکت در مسابقه آماده کرد. او موفق شد با اختلاف نیم مایل در مسابقه برنده شود.

ادامه دارد.....

پایان قسمت دوم

منتشر شده در :

آکادمی نوآوری و کارآفرینی فردوسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۴:۰۶
mina nikseresht
چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۵ ق.ظ

روزنوشت 1: بهترین دوست را انتخاب کن

دوستان عزیز و موفق من سلام؛

لازمه‎ی موفقیت و تغییر مثبت، داشتن دوستانی است که مانع جدی در مقابل حرکت‎های تو نباشند.

اگر در اطرافتان کسانی هستند که همواره باعث اتلاف وقت شما در هر زمینه‎ای می‎شوند، شهامت به خرج دهید و آنها را از دایره‎ی زندگی‎تان خارج کنید.

با کسانی نشست و برخاست کنید که همسو با ارزش‎ها و رفتارهای موفقیت‎آمیز شما هستند. برای هر روزشان برنامه‎ریزی و هدف دارند و نظم زندگی شما را به واسطه‎ی عادت‎های اشتباه‎شان بهم نمی‎ریزند.

داشتن همنشین موفق، یکی از اصول ساده و مهم برای رسیدن ما به یک تحول پایدار است.

برایتان روز چهارشنبه ی خوبی را آرزو دارم. امید که از فرصت امروز بهترین استفاده را بکنید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۱:۲۵
mina nikseresht
چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۱ ق.ظ

سارقان زمان تو


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۱:۲۱
mina nikseresht
سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۱ ق.ظ

چالش چیست و از کجا آمد؟

اخیراً چالش نامی است که در دنیای مجازی شکل می‎گیرد و فراخوانی عمومی اعلام می‎شود همچون پیاده‎روی خانوادگی که همه یکدیگر را برای حفظ سلامتی، به شرکت در آن ترغیب و تشویق می‎کنند. حتی عده‎ای برای شرکت در این فراخوان عمومی، تیزر و تبلیغ می‎کنند که مبادا از این اصل مهم جا بمانی یا حتی خواسته یا ناخواسته در آن شرکت نکرده باشی. ضمنا گاهی عده‎ای هم پیدا می‎شوند که به تو شرکت در آن را یادآوری می‎کنند و با ارسال انواع پیام در تلگرام و دایرکت کردن عکس ها در اینستاگرام مان، حضور جدی در آن را تاکید می کنند. این اصل سرنوشت ساز که نقش بسیار مهم و تاثیرگذاری در میزان موفقیت‎های روزمره ما دارد بسیار راه‎گشاست. دایره‎ی ارتباطی تو با بقیه را گسترش می‎دهد و کمک می‎کند تا بتوانی با به کار بردن تگ چالش، امکان بازدید صفحه و میزان لایکت را بالا ببری.

قدیم‎ها در دانشگاه که بودیم، برخی دانشجویان همیشه در صحنه‎ی کلاس حاضر، استاد را به خاطر اثبات یا عدم اثبات قضایا و معادلات به چالش می‎کشیدند تا بدانند خودشان درست می‎گویند یا استاد که البته در آخر گاهی دانشجو در این چالش برنده می‎شد و استاد هم متوجه می‎شد که ده سال به اشتباه حرفی را در سر کلاس‎ها به دانشجوها آموخته. این دانشجویان سهم بزرگی از یادگیری را دارا بودند و البته که به خاطر میزان بالای مطالعاتی که در درس موردنظر داشتند، لطف می‎کردند و مطالعات علمی و آموزشی خود را با دیگران و از جمله اساتید در میان می‎گذاشتند. اولین بار واژه‎ی چالش را در دانشگاه شنیدم.

حال اخیرا مثل اینکه مُد شده و از این واژه‎ در برخی جاها استفاده‎های علمی هم می‎شود که نمیدانم هدفش چیست و قرار است در نهایت چه چیزی گیر ما بیاید. تبادل علمی- مطالعاتی، تعارض علمی- مطالعاتی، تحول بنیادین‎‎‎‎‎ علم و پیشرفت به سمت موفقیت و...

که البته در نهایت می‎بینی از آن فضا خارج شدی و شاید هم متاسفانه بعضی ها در آن مشارکت داشته اند ولی در نهایت نه تنها چیزی گیرتان نیامد - بلکه روی حساب همان واژه‎ی چالش که سر کلاس برای لحظاتی سکوت می‎شد و دانشجویی شروع به تبادل داده‎های مطالعاتی خودش با استاد می‎کرد تا بالاخره درستی و صحت مسأله مشخص شود- وقت با ارزش تان هم از دست رفت.

وقتی که میشد صرف کارهای با ارزش تر و مفیدتری  شود اما تمام شد.

من هرگز گول واژه‎ی چالش را نمی‎خورم....

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۱:۱۱
mina nikseresht