روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات
پنجشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۴:۵۹ ب.ظ

عینک بزرگ بینی

من به چشمم دیده بودم که چطور دوسال پیش گوشی آیفون 11 را دزیدند. آن موقع هنوز خبری از آیفون 12 پورو نبود. چندین بار در سایت ردیابی اعلام سرقت کردیم و بابتش هزینه پرداخت می کردیم اما،

یک ماه گذشت...

دوماه گذشت...

سه ماه و ماه ها گذشت و هیچ وقت دیگر پیدا نشد. حتی برای رضای خدا هم اعلام نکردند که آیا سارق را دستگیر کرده اند یا نه و ما هزینه های بیخودی در سایت پرداخت می کردیم که البته در مقابل قیمت گوشی ارزشی نداشت به این امید که بالاخره اثری و ردی از سارق پیدا شود اما امیدمان به آنها بیخود بود. همه ی آن پانزده میلیون دود هوا شد و رفت.

اما ما در مقابل وسایل مادی مان و ارزش های دلاری و ریالی که برایمان دارند، ارزش و اهمیت بیشتری در بزرگ شمردن آن به خرج می دهیم. هرچند که همین امر نیز برای هر کدام از ما می تواند متفاوت باشد و این مسأله از نگاه همه ی ما با سطوح مادی متفاوت یکسان به نظر نرسد اما با توجه به ارزشی که عوام برای آن به خرج می دهند می تواند یکسان باشد. مثل مُد.

ما نیاز داریم گاهی این عینک بزرگ بینی بر چشم بگذاریم و به جای بزرگ شمردن مشکلات و بدی ها، خوبی ها و نعمت ها را بزرگ ببینم تا در رفتار، گفتار و عمل بیشتر سپاسگزار و قدران باشیم.

پدر و مادر، سلامتی بدون احساس بیماری، فرصت استفاده از لحظات عمر برای کسب دانش و مهارت های موردعلاقه مان و یا رساندن خیر و خوبی و یا ظلم نکردن و بدی به دیگران و درک لذت های خوشبختی که به ما احساس امنیت، آرامش، شادمانی را القا می کند، اعتبار و آبرو، همسر و فرزند، خانواده ی خوب و حمایتگر، ثروت و همه ی آنچه که در این لحظه در زندگی مان جریان دارد و ما نسبت به درک بزرگی آنها اشراف و ادراک لازم را نداریم، تمام آن چیزی که باید چشم قلب مان را باز کنیم تا بتوانیم آنها را در زندگیمان جاری ببینیم، نیاز به داشتن یک عینک بزرگ بینی دارد تا نعمات را ببینیم، لمس کنیم و قدردان تک تک شان باشیم. وقتی قدردان نعمات زندگی مان باشیم، به همان میزان درک و دریافت مان هم بالاتر می رود و بیشتر می بینیم و چشم قلب مان بازتر خواهد بود. از آنچه داریم بیشتر لذت می بریم و کمتر بدی ها را می بینم و بزرگ می کنیم. اصلاً یکی از راه های تست کردن سلامت روان افراد همین است که ببینیم چقدر می توانند سپاسگزاری کنند، چقدر رفتار و عمل بهتری نسبت به نعمت ها و توانایی هایشان دارند و بازخورد و انعکاس دارایی، توانایی، علم، فرصت ها در زندگی هر کدام از ما چطور بوده و هست؟ همه ی ما در شرایطی که واقع می شویم نسبت به یکدیگر فرصت های برابر داشته ایم اما آیا به اندازه ی کافی از این فرصت ها استفاده کرده ایم و سپاسگزار بوده ایم و یا برعکس این بوده است؟

این تئوری ذهنی و برخواسته از نفس برخی است که بدی ها را بزرگ نمایی می کنند تا توجه به خوبی ها کمرنگ شود . اما درک این نعمت ها و دیدن شان برای برخی هر روز سرشار از داشتن احساس خوشبختی و سپاسگزاری است که فکر می کنم آنها هر روز بیشتر از دیگران به آنچه هست فکر می کنند که می شود نباشد، می شود گرفته شود، می شود طور دیگری باشد اما هست و قدردان خداوند در رفتار، گفتار و عمل خود هستند. پس به این میزان درک و شهود آنها در دیدن و بزرگ شمردن هم بالا خواهد رفت و این سنت خداست.

پس اینکه می بینیم برخی نمی توانند از نعمت هایشان استفاده کنند، آنها را ببینند و قدردان داشتن و بودن آن باشند بخاطر حجاب هایی است که از سر ناسپاسی خداوند بر روی قلب و چشم آنها می کشد تا بعدها با نداشتن و نبودنش احساس کنند آن نعمت چقدر بزرگ، عزیز و محترم بوده است و یا چطور می توانستند استفاده کنند اما نکردند چون متوجه حضور و درک آن نبوده اند.

چه خوب که همیشه این سخن زیبا از پیامبر مهربان مان را به خاطر بسپاریم که در حدیثى از حضرت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اَسْرَعُ الذُّنُوبِ عُقُوبَةً کُفْرانُ النِّعْمَةِ; گناهى که زودتر از همه گناهان عقوبتش دامان انسان را مى گیرد کفران نعمت است.» که بسته بودن چشم قلب، ندیدن و درک نکردن لذت داشتن و به دنبالش درک میزان خوشبخت بودنم و بهره بردن هرچه بیشتر از عمر و اتلاف وقت جز همین عقوبت هاست.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۵۹
mina nikseresht

                                                                          

یک نظریه ی بنیادین در روان شناسی و پزشکی وجود دارد که معتقد است مسیر زندگی شما تنها بر پایه ی این سه آرمان پیش خواهد رفت: اینکه چگونه چالش های خود را مدیریت می کنید، چگونه از نقاط آسیب پذیر خود حراست می کنید و چگونه منابع موجود خود را تقویت می کنید. جایگاه استقرار این اهداف، دنیای شما، بدن شما و ذهن شماست. هرگاه این آرمان ها را با این جایگاه درآمیزید، نُه روش برای بهینه سازی زندگی شما به وجود خواهد آمد.

همه ی این اهداف دارای اهمیت اند اما تقویت منابع موجود در ذهن، قدرتی منحصر به فرد دارد. این مورد بزرگ ترین فرصت را فراهم می آورد، چرا که شما معمولاً بر ذهن خود نفوذ بیشتری نسبت به بدن و یا دنیای خود دارید؛ و نیز بزرگ ترین تاثیر را خواهد داشت چرا که ذهن شما همیشه و در هر جا همراه شماست. شما نمی توانید همیشه روی دنیا، افراد دیگر و حتی بدن خود حساب کنید، اما می توانید روی نقاط قوت درونی خود که به سیستم عصبی شما متصل است حساب کنید و این کتاب از تقویت آنها سخن می گوید. منابع ذهنی ای همچون اراده، عزت نفس و مهربانی، مواردی هستند که ما را تاب آور، بار می آورند. یعنی در سازگاری با ناملایمات و مقابله با چالش های به وجود آمده در موقعیت های پیش رو، به ما قدرت می بخشند.

گرچه تاب آوری، در بازستاندن چیزهایی که از دست داده ایم و آسیب های روانی، به ما کمک می کند اما در حقیقت چیزی بیش از آن است. تاب آوری حقیقی، پرورش دهنده ی سلامت روان و حسی اصولی از شادی، عشق و آرامش است. آنچه قابل ملاحظه است این است که شما با نهادینه کردن تجربیات سلامت روان، قدرتی درونی به وجود می آورید که به نوبه خود تاب آوری را افزایش می دهد. سلامت روان و تاب آوری، در مسیری پرپیچ و خم یکدیگر را بالا می کشند و ترقی می دهند.

راه حل این است که بفهمیم چگونه تجربیات گذرا را به اندوخته های درونی پایدار شده در ذهنمان، تبدیل کنیم. نام این کار نوروپلاستیسیتی مثبت است و من به شما نشان خواهم داد که چگونه از آن برای تقویت تاب آوری سلامت روان استفاده کنید.

گام نهادن در مسیر

این سخن تکراری است اما همچنان مصداق دارد: زندگی یک سفر است. برای طی کردن این جاده ی طولانی، ما به تجهیزات و ابزار احتیاج داریم. ما نحوه ی تقویت و استفاده از این نیروهای درونی را تا جایی که نیازهای شخصی شما را برآورده سازد، بررسی خواهیم کرد. سپس شما آنقدر راه حل خواهید داشت که حتی به دیگران هم برای برطرف کردن نیازهایشان عرضه خواهید کرد.

همه ی ما نیازهایی داریم که اگر تأمین نشوند، طبیعی است که احساس تنش، نگرانی، تشویش و درد داشته باشیم و اختلال سلامت را تجربه کنیم. هرچه تاب آوری شما افزایش یابد، توانایی شما در برخورد با خواسته هایتان در چالش های زندگی بیشتر می شود و حاصل آن بهبود سلامت روان خواهد بود.

همدلی:

مسیر سلامت روان، از همدلی آغاز می شود همدلی با خود یک اصل است چرا که اگر برای شما مهم نباشد که چه احساسی دارید و چه کاری می خواهید برای بهبود آن حس انجام بدهید، تلاش برای خوشحال تر و تاب آورتر شدن، سخت خواهد شد. همدلی شامل دو نوع نرم افزاری و سخت افزاری است. به عنوان نمونه مطالعات نشان می دهد زمانی که افراد احساس همدلی می کنند مناطق برنامه ریز خودکار مغز برای انجام یک حرکت آماده می شوند. همدلی یک منبع روان شناختی یا یک نیروی درونی است.

ادامه دارد....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۲:۲۲
mina nikseresht
دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۳۳ ق.ظ

سلامت روان چه نقشی می تواند در سرنوشت ما داشته باشد؟

سلامت روان به معنی وجود بهزیستی روانشناختی یا عدم وجود بیماری روانی است. وضعیت سلامت روان به کسی اطلاق می‌شود که عملکردش «در سطح قابل قبولی از تنظیم عاطفی و رفتاری» باشد. از دیدگاه روانشناسی مثبت گرا یا کل نگر، سلامت روان شامل توانایی فرد در لذت بردن از زندگی و ایجاد تعادل بین فعالیتهای زندگی و تلاش برای دستیابی به تاب آوری روانشناختی است. طبق نظر سازمان بهداشت جهانی (WHO)، سلامت روان شامل «بهزیستی ذهنی، خودکارآمدی ادراک شده، خودمختاری، توانمندی، وابستگی بین نسلی و خود شکوفایی توانایی‌های فکری و عاطفی فرد و همچنین موارد دیگر است». WHO به علاوه اظهار می‌دارد که بهزیستی فرد در تحقق بخشیدن به توانایی‌های خود، مقابله با فشارهای عادی زندگی، کار مولد و ایفای نقش در اجتماع است. تفاوت‌های فرهنگی، ارزیابی‌های ذهنی و نظریه‌های تخصصی مختلف، همه بر چگونگی تعریف «سلامت روان» تأثیر می‌گذارد.

سلامت روانی خوب می‌تواند کیفیت زندگی را بهبود بخشد در حالی که سلامت روانی ضعیف می‌تواند آن را بدتر کند. به گفته ریچاردز، کامپانیا، و موز بورک، «شواهد در حال افزایشی وجود دارد که نشان می‌دهد توانایی‌های عاطفی با رفتارهای جامعه پسند مانند مدیریت استرس و سلامت جسمی در ارتباط است.» تحقیقات آنها همچنین نتیجه گرفت افرادی که فاقد ابراز عاطفی هستند، مستعد رفتارهای ضداجتماعی هستند (به عنوان مثال، سوء مصرف مواد مخدر و الکل، درگیری‌های جسمی، خرابکاری) که نشان دهنده وضعیت سلامت روان و احساسات سرکوب شده آنها است. بزرگسالان و کودکانی که با بیماری روانی روبرو هستند ممکن است انگ اجتماعی را تجربه کنند که این امر می‌تواند مشکلات را تشدید کند.

سلامت روانی نقش بسیار مهم و سرنوشت سازی در زندگی ما ایفا می کند. در عین حال که بسیاری افراد به این نقش مهم واقف نیستند و منشأ بسیاری از بیماری های روانی و اخلاقی خود را جدا از بحث سلامت روان می شمارند، اما بنا به شواهد و استدلال های علمی و تعاریفی که برای سلامت روان تعریف می شود، بخش اعظم سرنوشت ما را سلامت روان مان تشکیل میدهد.

فردی که سلامت روانی داشته باشد ارتباطات مثبت و سازنده ای را تجربه می کند. توانایی این را دارد که در مقابل عوامل مزاحم نه بگوید. مثل اینکه از دوستی و همنشینی با کسانی که بیماری های اخلاقی و روانی دارند ممانعت کند چرا که این اثرگذاری در دراز مدت در زندگی ما خودش را نشان خواهد داد. فردی که سلامت روانی خوبی دارد در اجتماع خود اثرگذار است و البته اثرگذاری به معنای این نیست که ما نجات دهنده ی دیگران باشیم. به این صورت که بتوانیم مواضع صحیح و محکمی را برای خود تعیین کنیم و برمبنای ارزش ها، باورها و بدون آسیب زدن به دیگران حرکت کنیم.

گاهی ما به کرار در طی روز با افرادی برخورد داریم که از نداشتن سلامت روانی رنج می برند و علائم اضطرابی، وسواسی، افسردگی، مهرطلبی، تله های شخصیتی و مواردی این چنینی رنج می برند و به جای درمان این ها از مکانیسم های دفاعی روانی خود استفاده می کنند. مثل انتقال تکانه های خود به موضوعی دیگر که مانع داشتن حال خوب شان می شود . دریغ از اینکه به این آگاهی رسیده باشند که آنچه که در تعیین سرنوشت ما به طور حتم اثرگذار خواهد بود و نقش برجسته ای در تصمیمات، اتفاقات، تجربیات ما از پیرامون مان و ارتباطات مان خواهد داشت بحث اصیل و مهم سلامت روانی است که در رفتار، گفتار، عمل و طرز تفکر ما قابل تشخیص خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۰:۳۳
mina nikseresht
دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۳۵ ق.ظ

مکانیزم جبران چیست و فرد کجا از آن استفاده می کند؟

یک خانواده را در نظر بگیرید. پدر این خانواده سال‌ها از بیماری رنج می برد و فرزندان این خانواده وظیفه‌ی خود می دانند حالا که مادر خانواده نیست از پدر مراقبت های لازم را داشته باشند.

این خانواده ی شش نفره چهار فرزند دارد و هرکدام مشغله ها و دغدغه های زندگی مربوط به خود.

یکی از فرزندان که بیشتر از باقی به پدر سر می زند و به ظاهر می تواند خدمات بیشتری به پدر برساند، برای نشان دادن عدم توانایی دیگران برای رسیدگی به پدر، فارغ از ضرورت و توانمندی پدر در انجام کارهای شخصی خود، در گوش پدر از دیگر فرزندان شکایت کند.

» اونا لیاقت ندارن، اونا اگر شعور و درک داشتن و میفهمیدن پدر چقدر زحمت کشیده عقل شون می رسید بیان یه دستی بهت برسونن. اینقدر اینا بی معرفتن، شمر ازینا بهتره، خدا خودش گفته اینا میرن جهنم و ما که همش رسیدگی می کنیم جای خوب تری پیش خدا داریم و«...

یا اگر کاری در منزل پدر انجام بدهند باز هم در هنگام انجام حرفهای این چنینی خواهند زد:

» سری قبلی، من جارو کرده بودم خونه رو یه دونه آشغال رو زمین نبود، این سری نوید جارو کرده، روی زمین پر آشغاله. اون سری من اومدم تمام کارها رو کردم رفتم، ولی این گلناز اومد دست به سیاه و سفید نزده، ماهی یک بارم میاد زورشه کار کنه. حالا وایستا نتیجه ی این کاراها رو توی زندگی شون می بینن«

این جملات چیست و علت این رفتار و گفتار کجاست؟

آیا برای شما هم در طول زندگی، زندگی خانوادگی، کاری و حرفه ای و ... پیش آمده که با افرادی مواجه شوید که سعی در نشان دادن خوبی های خود و بد بودن دیگران و عملکرد آنها بنا به هر دلیل موجود در شرایطی باشند؟

اگر پاسخ تان بله است ادامه ی مطلب را بخوانید.

مکانیسم دفاعی جبران چیست؟

مکانیسم دفاعی جبران یا compensation یکی از استراتژی‌های ناخودآگاه است که افراد به کمک آن تلاش می‌کنند از ضعف‌ها و ناتوانی‌های خود فرار کنند. در این شرایط فرد دقیقا در حوزه‌ای که احساس ناتوانی می‌کند تلاش‌های زیادی به خرج می‌دهد. این مفهوم بیش از همه در نظریه روانشناسی آلفرد آدلر مطرح شد. طبق نظریه آدلر، جبران مکانیسمی است که به کمک آن فرد تلاش می‌کند عقده‌های حقارت خود را به دست فراموشی بسپارد و در برابر دیگران به برتری دست یابد.

فرد در مواجهه با موفقیتی در دیگری هم آویزان این مکانیسم خواهد شد خصوصا اگر تله ی شکست داشته باشد. چطور؟

یا دستاویز روانیش پیدا کردن موفقیت های دیگران و زدن آن بر سر شخصی است که صاحب موفقیتی شده یا متلک پراندن های مستقیم و غیر مستقیم در جاهایی است که به فرد نشان دهد اگر این شرایط نبود، تو نمی توانستی و البته احساس او بعد این رفتار رهایی از تنش روانی خود و ندیدن ضعف ها و مشکلات روانی اوست که باعث این رفتارها می شود.

مکانیسم‌های دفاعی به طور طبیعی از انسان در برابر تنش‌ها و اضطراب‌های روزمره محافظت می‌کنند. با این حال استفاده ی آن بصورت منفی و برای جبران نقص ها، کوتاهی‌ها و مشکلات روانی فرد، زمینه بروز انواع مشکلات روان رنجوری را فراهم می‌کند. در همین راستا متخصصان معتقدند جبران افراطی یکی از مشکلات بارزی است که در رفتار مبتلایان به اختلالات روان شناختی مختلف دیده می‌شود. برای مثال خودشیفتگی نوعی جبران بیمارگون در برابر عزت نفس تخریب شده است. در حقیقت افراد با ساختن یک هویت آرمانی از خود سعی می‌کنند از اعتماد به نفس تضعیف شده‌شان محافظت کنند یا به نوعی از آن فرار کنند.

استفاده بیش از حد و ناآگاهانه از این مکانیسم دفاعی باعث می‌شود که افراد نتوانند شخصیت پخته‌ای را پرورش دهند و به جای رفع مشکلات خود بر چالش‌های زندگی روزمره بیافزایند. برای مثال فردی که برای فرار از نقص‌های خود اعتماد به نفس کاذبی را جلوه می‌دهد، بیشتر ممکن است در معرض طرد و مشکلات بین فردی قرار بگیرد و همین موضوع مشکلات بنیادی او را تشدید خواهد کرد.

ما نشانه‌های فراوانی از رفتارهای شخصیت بزرگسال سالم داریم که در مطالب بعدی به آن اشاره خواهم کرد.

استفاده ی مکرر فرد ازین مکانیسم نشانه ی افراد روان رنجور است و حتما لازم است از فرد متخصص روانشناسی کمک گرفته شود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۰:۳۵
mina nikseresht

                                                                                                                                                               

می گفت:

« زمانی که به خدمت سربازی رفتم، اوایل خدمت به شستشوی دستشویی ها گماشته شده بودم. احساس می کردم حالا که لیسانس دارم پس لابد جای بهتری قرار داده میشم اما اشتباه فکر می کردم. پس کاری بود که باید انجام می دادم و بابتش هم شکایتی نمی کردم یا غری بزنم یا اخمی به ابرو بیارم. وظیفه بود و باید انجام می شد. از وقتی مشغول به این کار شدم با خودم فکر می کردم یک عمر مادرم سرویس بهداشتی خونه مون رو تمیز می کرد ولی من حتی یک بار هم احساس نمی کردم این کار چه کار تأمل برانگیزیه. از این بابت که ما هم در کثیف شدن توالت خونه سهم داریم ولی چرا هیچ وقت به خودمون این زحمت رو نمی دادیم که یک بار هم ما این کار و انجام بدیم؟!» خیلی طولی نکشید که به جای بهتری منتقل شدم و اصلاً شاید حکمتش این بود که من متوجه بشم و بعد اون هر وقت خونه می رفتم و یا خدمتم تموم شده بود، سرویس بهداشتی خونه رو تمیز می کردم و به مادرم می گفتم که ممنون که یک عمر مسئولیت تمیز کردن کثیف کاری های ما رو برعهده داشتی.»

می گفت:

« از وقتی بچه دار شدم، شبا خوب نمیتونم بخوابم یا در طول روز استراحتم کم شده و تا میام بخوابم بچه بیدار میشه و باید یا بهش شیر بدم یا نیازهای دیگه اش رو رسیدگی کنم. از وقتی بچه دار شدم هر روز به این فکر می کنم که مادرم 5 تا بچه رو همینطور بزرگ کرد و ما چقدر ساده به زحمات شبانه روزی مادر و پدرمون نگاه می کنیم. چقدر ساده از کنار مسائل زندگی و زحمات دیگران رد می شیم بدون اینکه لحظه ای فکر می کنیم اونا هم می تونستن دنبال راحتی و آسایش خودشون باشن ولی ما حتی چشم دیدن همین زحمات ساده ی سخت رو هم نداشتیم وگرنه حتماً رفتار بهتری داشتیم یا مسئولیت پذیری بیشتری در مقابل بی احترامی ها و سختی هایی که بهشون تحمیل می کردیم داشتیم.»

چی میشه که بعضی با وجود یه سختی و یا مشکلی و یا تغییری در زندگی شون، می تونن تفکر عمیقی نسبت به اتفاقاتی که پیرامون شون افتاده یا میفته داشته باشند؟ چی میشه که بعضی ها اینقدر نسبت به اطرافیان شون سپاسگزار میشن و متوجه رنج و زحمت اونا هستن؟ چی میشه که بعضی نسبت به سرمایه ی عمر خودشون و دیگران احساس مسئولیت می کنن و چی میشه که بعضی اینقدر متوجه رفتار، گفتار و عمل شون در زندگی خودشون و دیگران میشن که به طبع رفتار و عمل بهتر و اثرگذارتری هم دارند؟

ما از اونها به عنوان آدمهای قدرشناس یاد می کنیم. اونها توانایی دیدن دیگران و موفقیت های اونها یا شکست های اونها رو دارند. اصلاً یکی از مولفه های هوش عاطفی همینه. همدردی و همدلی.

مسائل زیادی رو حول این محور شرح میدیم از جمله هوش هیجانی یا عاطفی. هوش هیجانی یعنی قدرتِ درکِ احساسات خودم و دیگران. اینکه من میتونم رنجی رو که بابت رفتارهای نادرستم روی دوش دیگری میذارم درک کنم و به فکر جبران و تغییری در رفتار خودم باشم. من می تونم نسبت به نیازها و احساسات دیگران بی تفاوت نباشم و ساده از کنارشون عبور نکنم. هوش عاطفی یعنی اینکه من می تونم نسبت به زحمات پدر و مادرم آگاهی و اشراف داشته باشم و باری رو از روی دوش اونها بردارم یا باری رو به رنج های اونها اضافه نکنم. هوش هیجانی یعنی اینکه قدرت ادراک من از محیط و اطرافم و احساسات خودم و دیگران باعث این میشه ارتباطات بهتر، اثرگذارتری داشته باشم و البته به همون میزان فرد مسئولیت پذیرتری هم هستم.

هوش عاطفی یعنی اینکه من میتونم روی احساساتم شناخت کافی داشته باشم، اونها رو به مخاطبم ابراز کنم و رفتار مناسبی در جهت هر کدام از احساساتم داشته باشم. رفتاری که یا باعث تقویت حس خوبی در دیگری میشه یا باعث ایجاد رنج در مخاطبم نمیشه.

تفکر عمیق و نه سطحی برای افرادی که هوش هیجانی خوبی دارند باعث میشه عملکرد بهتر، زندگی موفق تر و روابط خوبی رو تجربه کنند، ازدواج موفق و پایداری داشته باشند و شخصیت های مؤثر و اثرگذاری برای جامعه ی اطراف شون باشن. مثلاً من میتونم احساسات دیگران رو از هم تشخیص بدم و البته درگیر و گرفتار احساسات منفی اونها هم نشم.

در موفقیت ها حامی دیگران و مشوق اونها میشن. در شکست ها لب به سرزنش و تحقیر باز نمی کنند. آدمایی که هوش عاطفی بالایی دارند نقش یک حمایتگر عاطفی رو برای اطرافیان شون بازی می کنند. می تونن نقاط قوت و ضعف اونها رو از هم تفکیک کنند و مشوق نقاط قوت و حمایتگر اصلاح نقاط ضعف باشند به هر روشی که بتونن.

حالا راه های زیادی برای تقویت هوش عاطفی ذکر شده که یکی از اونها میتونه همین باشه که ما بشینیم و فکر کنیم.

خوبی ها و امکاناتی که من توی زندگیم دارم و دیگران از اون بی بهره اند. استفاده هایی که می تونستم از فرصت ها و امکانات رفاهیم داشته باشم یا کوتاهی کردم و یا از اون امکانات در جهت خلق فرصت و ارزشی برای خودم و دیگران استفاده کردم بدون اینکه به کسی آسیبی بزنم. می تونم به این فکر کنم که هر حرفی که در طول روز می زنم، هر رفتاری که با خودم و دیگران دارم، هر خط فکری که دنبال می کنم آیا اینها در جهت ایجاد امنیت و رشد برای خودم و دیگرانه یا زمینه ی آسیب بیشتر و رشد کمتری رو فراهم میکنه؟

میتونم فکر کنم در سن و سالی که قرار دارم آیا هدفی رو برای خودم ایجاد کردم که در سال آینده موقعیت های بهتری رو برای من فراهم می کنه یا اینکه من هنوز هدفی ندارم و منتظرم تا فرصتی ایجاد بشه یا امکانی فراهم بشه تا تغییری در منش و رفتار من رخ بده؟

به همین دلیله که در دین اسلام هیچ عملی پسندیده تر و بهتر از اندیشیدن و تفکر نیست. چرا که تفکر منجر به تغییر و حرکت میشه و یکی از دلایل اینکه خیلی ها تغییری نمی کنند و یا رفتاری رو که سالها آسیب زننده بوده و هست باز هم تکرار می کنند و به این دلیل است که شخص تفکر عمیقی نسبت به عملکرد و آینده و اثر اون در زندگی نداره.

پس چه خوب که همین روزا تصمیم بگیریم دفتری داشته باشیم و عمیق فکر کنیم من کجای جاده ی زندگیم ایستادم و چه مسئولیتی در قبال زندگیم، رفتارم، عملم داشتم و خواهم داشت؟

همینه که فکر باعث ایجاد برکت و تغییر در زندگی من خواهد شد. انشالله.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۳۷
mina nikseresht
دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۲۱ ق.ظ

خودشناسی راه رهایی از بحران هویت است!

امروز با خانم جوانی 33 یا 34 ساله صحبت می کردم. به مدیریت یک مجموعه منصوب شده بود. ابتدای صحبت محکم صحبت می کرد. توقعات و انتظارات ایشان از کارکنان و کارمندان آن مجموعه و سیر تعالی که آنها برای خود تعریف کرده بودند. ملاک ها و ارزش هایی که در کار برایش اهمیت داشت اما در عین حال شخصیت منعطفی نسبت به کارمندان پیش گرفته بود.

آنچه که در بین تمام آن یک ساعت و نیم گفتگو سرنخ ماجرای زندگی آن خانم و احوالش می شد این بود: من در این سن هنوز خودم را پیدا نکرده ام. بسیار تلاش کرده ام، بسیار دنبال هدفم دویده ام اما هنوز نمی دانم چه میخواهم و یا کجای زندگیم ایستاده ام. من احساس می کنم خودم را پیدا نکرده ام. موضوعی که این روزها مکرر از چندنفر شنیده ام و یا در رفتار بعضی می بینم. افرادیکه دچار بحران هویت هستند معمولاً با دیدن موفقیتی در دیگران نیز دچار مشکلات اخلاقی و رفتاری می شوند. حسادت، طمع، غرور کاذب و رفتارهایی که به بحران هویت دامن می زند.

افرادی که در بزرگسالی دچار بحران هویت هستند، به نظر شما چه چیزهایی در شکل گیری بروز این مسأله نقش داشته است و چرا بعضی در سنین بالاتر هنوز نمی دانند چه می خواهند؟ هنوز در زندگی شان پیروی از هدف ها، نظرات و سلیقه ی دیگران دارند و آنها را زندگی می کنند؟ آنها چگونه زندگی کردند من هم همان راه را در پیش بگیرم و یا چه چیزهایی در جامعه ارزش و ملاک محسوب می شود و من هم دنباله رو همان عقیده، مسلک و منش باشم.

اریکسون روان شناس امریکایی یکی از نظریه پردازان شخصیت که به خاطر اصطلاح بحران هویت به شهرت رسید بحران هویت را اینطور تعریف می کند: « بحران هویت وضعیتی توأم با تردید نسبت به خود و پرس‌وجوی فعالانه درباره ی تعریف خود است که نوعاً در نوجوانی پیدا می‌شود. این اصطلاح توسط روانشناس آلمانی اریک اریکسون ابداع شده‌است. اریکسون معتقد است که عمده‌ترین تکلیف یک نوجوان حل بحران هویت در برابر سردرگمی نقش است و برای رسیدن به هویتی کم و بیش باثبات نوجوان باید نیازها و آرزوها و توانایی‌های خود را به شکل تازه ای سازماندهی کند تا از طریق آن بتواند خود را با انتظارات موجود در جامعه وفق دهد.

از نظر اریکسون داشتن هویت مستقل یکی از مهم‌ترین بخش‌های دوران نوجوانی است. ولی او اعتقاد دارد که به‌وجود آمدن و رشد هویت فقط به دوران نوجوانی محدود نمی‌شود.

هویت در تمام طول زندگی تغییر و رشد می‌کند. هر چالشی که با آن روبه‌رو می‌شوید، هر تجربه‌ی جدیدی که در زندگی خود دارید باعث می‌شود هویت شما کمی تغییر کند.

وضعیت‌های هویت

موفقیت در کسب هویت: این وضعیت وقتی به‌وجود می‌آید که شخص هویت‌های مختلف را بررسی می‌کند و به یکی از آن‌ها متعهد شده‌ است.

ضرب‌الاجل: این وضعیت وقتی به‌وجود می‌آید که فرد به‌صورت فعال هویت‌های مختلف را بررسی کرده‌، ولی هنوز به یک هویت متعهد نشده است.

سلب حق: این وضعیت وقتی به‌وجود می‌آید که فرد بدون بررسی هویت‌های مختلف به یکی متعهد شده‌ است.

سردرگمی هویت: این وضعیت وقتی اتفاق می‌افتد که نه بحران هویت و نه تعهد به هویت وجود دارد.

محققان به این نتیجه رسیده‌اند، آن‌هایی که کاملا به یک هویت متعهد شده‌اند، از بقیه‌ی افراد سالم‌تر و خوش‌بخت‌تر هستند.

افرادی که در وضعیت سردرگمی هویت هستند، معمولا احساس راحتی نمی‌کنند. آن‌ها نمی‌توانند یک هویت را برای خود نگه‌ دارند. امروزه دنیا به‌سرعت درحال تغییر است. برای همین هم بحران هویت نسبت به دوران اریکسون بیشتر اتفاق می‌افتد.

این مشکلات فقط مخصوص سنین نوجوانی نیستند. افراد در برهه‌های مختلفی از زندگی خود این مشکل را تجربه می‌کنند؛ مخصوصا زمان‌هایی که فرد تغییرات بزرگی را در زندگی خود تجربه کرده‌ است. مثلا وقتی کسی شغل خود را تغییر داده، رابطه‌ی جدیدی را شروع کرده‌، ازدواجش را پایان داده یا به‌تازگی بچه‌دار شده‌ است.

یکی از مسائلی که در بحث هویت مطرح می شود شناخت از خویشتن است. اینکه من کیستم؟ چه زندگی را طی کرده ام؟ هدف هایم چه بوده است؟ دنبال کردن دیگران و اهداف آنها برای من چه سودی خواهد داشت؟ آیا دیگران می توانند برای پیدا کردن هویت واقعی من به من کمک برسانند؟

چیزی که در این بین آسیب زننده است پیروی از دیگران بدون تأمل و تفکر عمقی نسبت به آنچه که آنها برگزیده اند و دنبال می کنند می باشد. معمولاً افرادی که تفکرات سطحی دارند و خودآگاهی کمتری را تجربه کرده اند و بیشتر زندگی خود را صرف نظرات دیگران، هدف های آنها و شبیه ساختن خود به آنها می کنند دچار بحران هویت می شوند.

تفکر سطحی یعنی من همه چیز را در ظاهر می بینم، قضاوت می کنم بی آنکه علل و سبب آن پدیده و یا ارزشی که بدان پایبند می شوم را بدانم.

که متأسفانه امروزه بسیاری افراد را می بینیم که بی آنکه تعمل کنند از سلیقه، سبک، روش و رفتاری پیروی می کنند که حاصلش بعضاً می شود مشکلاتی که در بزرگسالی این افراد اتفاق می افتد و هنگامی که در بحران های زندگی واقع شوند، ممکن است همان عقاید، سلیقه ها و منش را زیرسؤال ببرند و دنباله رو روش و منشی دیگر شوند. افرادی که در سنین بالا شغل مناسبی ندارند، از این شاخه به آن شاخه می پرند، زندگی مستقلی را تجربه نمی کنند و خودشان را میان دیگران جستجو کرده و باز هم در نهایت دنباله رو دیگرانند.

خودمان را زندگی کنیم. علاقه مندی هایمان را پیدا کنیم و ذهنمان را درگیر رفتار، منش، اهداف و زندگی دیگران نکنیم که خود این آسیب زننده بوده و خواهد بود. بنده همیشه در مشاوره ها به دیگران این توصیه را کرده و می کنم: « تمرکز ذهنیت را از روی رفتار دیگران بردار؛ مهم نیست دیگران چه می کنند و چه کسانی را دنبال می کنند؛ در نهایت اگر به فکر خودشناسی و ساختن راه خویشتن نباشم، متضرر خواهم بود.» چرا که اثرات افکار، باور و منش دیگران به من منتقل خواهد شد و نفس دیگران روی من اثرگذار خواهد بود. خصوصاً زمانی که فردی خودسازی نکرده و مبتلا به غرور، حسادت، تعصب روی روش و منشی مشخص نسبت به افرادی خاص، خشم های درونی، زخم های روان و مشکلاتی این چنین است و من هم به دنبال کردن این افراد، این اثرات را به زندگیم بازخواهم گرداند که نمود آن در رفتارم نمایان خواهد بود.

چه خوب که در این ماه پربرکت به این تفکر عمیق برسیم آنچه که قرار است ما را به سر منزل مقصود و حقیقت برساند تنها خداوند متعال است و پیروی از سبک و سیاق انسان ها نباید موجب جلوگیری از تحقیق، تفکر و تأمل عمیق من نسبت به خودم و خدای خویش شود. تعصبی که بسیاری افراد نسبت به آنچه انتخاب کرده و می کنند وجود دارد مانع همان رسیدن به تفکر عمیقی است که هدایت گری را تنها از خداوند و برگزیده گان پاک او می دانند.

ما در زمانه ای واقع شده ایم که همه ادعای پیامبری و خدایی و بنده پروری دارند. در سواد، مهارت و آنچه قرار است در زندگی ما نقش داشته باشد و این مدل شبکه های اجتماعی ماست بی آنکه ما واقف به این باشیم که این مدل بنده پروری نتیجه ای جز سرگشتگی و گم شدن از دامان خداوند را به همراه ندارند و به بحران هویت ما دامن خواهد زد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۲۱
mina nikseresht

داشتیم با هم در مورد افکار خودآیند صحبت می کردیم. اینکه افکار خودآیند چه اثری در ذهنیت ما و برداشت های روزانه ی ما از اتفاقات دارد.

افکار خودآیند، کوتاه و مجمل هستند.

معمولاً این افکار در قالب چندکلمه و در قالب عبارت های تلگرافی ظاهر می شوند: « تنها... بیمار... طاقت ندارم... سرطان.... فایده ای نداره...» یک کلمه با یک جمله ی کوتاه به عنوان برچسبی برای مجموعه ای از خاطرات دردناک، ترس ها یا خودنکوهی عمل می کنند.

یک فکر خودآیند لزوماً همیشه در قالب کلمات ظاهر نمی شود. بلکه می تواند به صورت یک تصویر ذهنی کوتاه و مختصر یا به صورت صدا، بویایی یا هر احساس جمعی خودش را نشان دهد. زنی که از بلندی می ترسید برای چند لحظه این تصویر به ذهنش خطور کرد: « زمین کج شده و او در حال لغزیدن به سمت پنجره است.» هر زمان این خانم به طبقه ی سوم می رسید این خیال پردازی گذرا باعث فراخوانی اضطراب شدیدی در او می شد.

گاهی افکار خودآیند ممکن است در قالب مرور وقایع گذشته ظاهر شوند. زن افسرده ای مدام تصویر در ورودی یکی از مراکز خرید به ذهنش خطور می کرد زیرا در همین مکان بود که همسرش به او گفت خیال جدا شدن از او را دارد. تجسم این مکان کافی بود تا تمام احساس های مربوط به این فقدان در او زنده شود.

گاهی اوقات نیز افکار خودآیند به صورت دانش شهودی ظاهر می شوند که هیچ کلمه، تصویر یا برداشتی همراه آنها نبوده است. مثل سرآشپزی که به شدت به توانایی خودش شک داشت و فقط می دانست که تلاش او برای ارتقاء شغلی، مشت بر سندان کوفتن است.

افکار خودآیند تقریباً همیشه قابل باورند

ما تقریباً به این افکار اعتقاد داریم و اصلاً به عقل ستیزی آنها نمی اندیشیم. به عنوان مثال مردی که پس از درخواست طلاق همسرش دچار غضب و خشم شدیدی می شود، درست در همان لحظه اعتقاد راسخ دارد که همسرش به خاطر بی عرضگی ایشان، درخواست طلاق داده است.

اعتقاد ما به افکار خودآیند مثل برداشت های حسی ماست. شما سخت به واقعیت افکار خودآیند می چسبید درست مثل اینکه صدا یا نوری را در جهان واقعی دیده اید. اگر شما مردی را ببنید که سوار ماشین گران قیمتی می شود بلافاصله این فکر به ذهن تان خطور می کند: « او مرد پولداری است و این قدر پُز و افاده دارد که انگار از دماغ فیل افتاده است.» شما قضاوت خودتان درباره ی این فرد را دقیقاً همان قدر واقعی می پندارید که بخواهید از درست بودن قضاوت خود درباره ی رنگ آن ماشین دفاع کنید.

افکار خودآیند به صورت خودانگیخته تجربه می شوند.

شما به این دلیل به افکار خودآیند اعتقاد دارید چون خود به خود وارد ذهن تان می شوند. به نظر می رسد که این افکار خود به خود در قبال وقایع پیرامون به وجود می آیند و ناگهان وارد ذهن شما می شوند. مچ گیری این افکار، کار دشواری است چه برسد به اینکه بخواهید آنها را در ترازوی عقل وخرد بگذارید.

افکار خودآیند اغلب در قالب «بایدگویی»، «اجبارگویی» و «حتماًگویی» ظاهر می شوند.

زنی که اخیرا همسرش فوت کرده است با خودش فکر کرد « تو باید گلیمت را از آب بیرون بکشی و نباید سربار زندگی دیگران شوی.» هر زمان که این افکار به ذهنش متبادر می شدند، احساس ناامیدی سرتاپای وجودش را فرا می گرفت. انسان ها با «بایدگویی» هایشان سخت در عذاب و گرفتاری می افتند مثل « من باید خوشبخت باشم»، « من باید شور و حال بیشتری داشته باشم« من باید خلاق، مسئولیت پذیر، سخاوتمند و مهربان باشم. تکرار «بایدگویی» احساس گناه یا کم ارزشی را در شما دامن می زند.

جنگ با «بایدگویی» دشوار است. به این دلیل که عملکرد آنها واقعاً در گذشته ارزش انطباقی داشته است و در حال حاضر نیز ارزش انطباقی دارد. این بایدها برای زندگی قواعد ساده ای فراهم کرده اند و در گذشته مؤثر بوده اند. آنها در شرایط استرس زا، ارزش بقایی دارند و به سادگی می توانید از آنها استفاده کنید. زمانی سر و کله ی مشکلات پیدا می شود که این بایدگویی ها، خودآیند می شوند. به گونه ای که فرصت تجزیه و تحلیل آنها را پیدا نمی کنید و چنان پایدار می شوند که نمی توانید برای کنار آمدن با موقعیت ها، این بایدگویی ها را تعدیل کنید.

افکار خودآیند تمایل دارند وقایع را افتضاح جلوه دهند.

این افکار معمولاً در هر حادثه ای به دنبال فاجعه یا خطر می گردند و همیشه انتظار دارند بدترین حالت ممکن اتفاق بیفتد. یک دردل معمولی را نشانه ای از سرطان در نظر می گیرند و کم توجهی معشوق را دلیل بر خیانت یا دوست نداشتن تلقی می کنند. جالب اینکه « افتضاح سازی، آبشخور اصلی اضطراب است.»

جنگ با تفکر افتضاح ساز، سخت است به این دلیل که عملکرد این توع تفکر انطباقی است. این افکار به شما کمک می کنند تا آینده را پیش بینی کنید و برای بدترین حالت ممکن آماده شوید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۴۲
mina nikseresht
چهارشنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۵۰ ب.ظ

افکار خودآیند زمینه ساز احساسات و رفتار ماست

افکار خودآیند چیست؟

افکار به احساس ها دامن می زنند. این اصلِ زیربنایی در شناخت درمانی است. تمام تکنیک های شناختی که در نیمه ی دوم قرن بیستم تدوین و طراحی شده اند بر پایه ی یک اصل ساده شکل گرفته اند: شیوه ی تفکر باعث پدیدآیی و تداوم احساس ها می شود و هیجان ها ماحصل سبک و سیاق تفکر ما هستند. این افکار قبل از هیجان ها پدید می آیند، هرچند ممکن است این افکار، کوتاه، گذرا و نامحسوس باشند.

به عبارت دیگر، وقایع به خودی خود نمی توانند ما را دچار هیجان کنند. تفسیر شما از واقعه موجب احساس های شما خواهد شد. از این اصل به عنوان مدل ABC یاد می شود:

  1. واقعه-------» (B) تفکر--------»(C) احساس

تغییر در شیوه ی تفکر باعث تغییر در احساس های شما می شود. اگر همان لحظه این فکر به ذهن تان خطور کند(دوباره این پسره پادش رفته سوئیچ ماشین را دربیاورد و باطری ماشین خالی شد.) احتمالاً عصبانی می شوید. اما اگر فکر کنید «بهتره خونسردی خودم را حفظ نمایم و زنگ بزنم تا تعمیرکار بیاید.» احتمالاً در بدترین حالت تا اندازه ای ناراحت می شوید.

اثربخشی آشکارسازی افکار خودآیند در کاهش علائم:

صرفِ آشکارسازی افکار خودآیند منفی، درمان کامل تلقی نمی شود. این تکنیک، گام اول برای انجام بسیاری از تکنیک های شناختی-رفتاری است. با این حال، ممکن است احساس کنید . به صرف شناسایی چگونگی واکنش هایتان به موقعیت های آشفته ساز از شدت اضطراب، افسردگی یا خشم شما کاسته شده است. این نشانه را به فال نیک بگیرید زیرا نشانگر تاثیر سریع شناخت درمانی در کاهش مشکلات شماست.

دستورالعمل ها

بهتر است برای آشکارساز افکار خودآیند، ابتدا ماهیت و عملکرد آنها را درک کنید. این افکار باعث شکل گیری حلقه ی معیوب و پیچیده می شوند. ابتدا بهتر است به این حلقه ی معیوب توجه کنید. آنگاه افکار خودآیندتان را در دفترتان یادداشت کنید. با ثبت افکار، کار شما برای کاوش و تغییر الگوهای منفی فکر آسان تر خواهد شد.

1-حلقه های فیدبکی را درک کنید.

2-ماهیت افکار خودآیند را بشناسید.

3-به افکار خودآیند گوش بدهید.

4-افکار خودآیند را ثبت کنید.

گام 1 : حلقه های فیدبکی را درک کنید:

توالی واقعه-----» فکر------» احساس

سنگ بنای زندگی هیجانی شماست. اما این سنگ بنا می تواند به شدت به هم بریزد. زندگی هیجانی واقعی افراد، همیشه در اثر توالی واکنش های ABC نیست که با بروز حادثه ای به فکر بیفتیم و بعدش احساس خاصی را تجربه کنیم. در اغلب اوقات، مجموعه ای از واکنش های ABC در یک حلقه ی فیدبکی با یکدیگر ترکیب می شوند. احساسی که حلقه ی نهایی این توالی است خودش منجر به واقعه ای برای تفکر می شود.

وقتی که احساس های دردناکی را تجربه می کنیم یک حلقه ی فیدبکی منفی پدید می آید: به این صورت که خود این احساس ناخوشایند به عنوان یک واقعه، باعث فعال سازی افکار می شود و این افکار به احساس های دردناک تری دامن می زنند. این حلقه به کار خود ادامه می دهد تا شما را در دام اضطراب و افسردگی عمیق یا خشم کنترل ناپذیر گرفتار کند.

احساس ها، مؤلفه ی فیزیولوژیکی نیز دارند. وقتی که هیجان های خشم، ترس یا خوشحالی را تجربه می کنید، بدن شما واکنش نشان می دهد و این تغییرات پدید می آیند:

افزایش ضربان قلب، سطحی شدن نفس ها، تندتند نفس کشیدن، عرق کردن، افزایش فشار خون و حرکت قسمت های مختلف بدن.

هیجان های دیگری مثل افسردگی، غمگین یا سوگ باعث کندی سیستم فیزیولوژیکی شما می شوند. هم هیجان های شما و هم احساس های بدنی همراه با این هیجان ها، فرآیند ارزیابی را به راه می اندازند. به عبارتی شما تلاش می کنید احساس های خود را تفسیر و نامگذاری کنید.

گام 2: ماهیت افکار خودآیند را بشناسید

شما دائم برای توصیف دنیا و هریک از تجارب یا واقع پیرامون، از برچسب های خاصی استفاده می کنید. شما به طور خودآیند هر واقعه ای را تفسیر می کنید. شما به قضاوت درباره ی وقایع (خوبی یا بدی، دردناکی یا لذت بخشی، ناامنی یا امنیت) عادت کرده اید.

این فرآیند، تجارب شما را رنگ و لعاب خاصی می دهد. با برچسب هایی که می زنید، به این تجارب معنای خصوصی می دهید. سرمنشأ این قضاوت ها و برچسب ها را می توانید از گفتگوهای درونی خودتان پیدا کنید. در واقع، ذهن شما آبشاری از این برچسب ها و قضاوت هاست. این افکار دائم در ذهن شما سیلان دارند و کمتر مورد توجه قرار می گیرند، اما چندان قدرتی دارند که باعث دامن زدن به هیجان های شدید، در شما می شوند. آلبرت الیس این گفتگوی درونی را «خودگویی» می نامند و آرون بک به آنها « افکار خودآیند» می گوید. آرون بک به این دلیل از اصطلاح خودآیند استفاده می کند که این افکار بدون هیچگونه علت دقیق و استدلال منطقی به ذهن متبلور می شوند و خودشان را موجه و قابل قبول جلوه می دهند.(بک،1976)

افکار خودآیند معمولاً چنین ویژگی هایی دارند:

افکار خودآیند اغلب کوتاه و مجمل هستند.

افکار خودآیند تقریباً همیشه قابل باورند.

افکار خودآیند به صورت خودانگیخته تجربه می شوند.

افکار خودآیند اغلب در قالب «بایدگویی»، «اجبارگویی»، و «حتماً گویی» ظاهر می شوند.

افکار خودآیند تمایل دارند وقایع را افتضاح جلوه دهند.

افکار خودآیند نسبتاً فرد ویژه اند.

افکار خودآیند، ثابت و خود تداوم بخش اند.

افکار خودآیند اغلب با صحبت هایی که در جمع می کنید، متفاوت اند.

افکار خودآیند در قالب مضمون های عادت گونه تکرار می شوند.

افکار خودآیند، آموختنی هستند.

ادامه دارد....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۵۰
mina nikseresht

                                             

غیر از این بودن؛ غیر از این شدن؛ غیر از این ماندن علاقه ذاتی ما انسانهاست؛

ما ذاتاً تمایل به تغییر داریم؛ به صیرورت؛ به دیگر شدن؛ به دگرگون شدن؛ به بهتر شدن؛البته هرچند شاید تلاشی برای آن نداشته باشیم.

تغییر روانی اصلی ترین مسأله ی روان‌درمانی در روان‌شناسی است؛ اینکه تغییر روانی چگونه رخ می‌دهد؟ وقتی ما تغییر می‌کنیم دقیقاً چه امور روانی تغییر می‌کند؟ آیا تغییرات همواره به سوی امور مثبت است؟ چه چیزی عامل تغییر است؟ مکانیزم‌های تغییر چیست؟ فرآیندهای آن کدام است؟ و سوال‌های دیگر.

از منظر جریان روان‌درمانی موجود؛ کسی یا چیزی جز خود فرد این تغییرات روانی را ایجاد نمی‌کند؛ خواه هشیارانه و خواه ناهشیارانه؛ و از نگاه رویکردهایِ درمانی مسلط امروزی؛ مثل خانواده بزرگ درمان‌های شناختی، تغییر از افکار آغاز می‌شود.

 فکرهای ما تغییر می‌کند که جان‌ها تغییر می‌یابند؛

اگر فرد در زندگی نوع برداشت‌های خود را تغییر دهد؛ حال روانی او هم تغییر خواهد کرد؛ اگر عینک‌های بدبینی را از چشم خود بردارد؛ خواهد دید که زندگی آن قدر هم که او تصور می‌کرد، دشوار نیست و خودش می‌تواند شرایط را از حال بد به حال خوب تغییر دهد.

در نظام فکری اسلام امّا قبل از آنکه با ذهن کار داشته باشیم با دل و قلب سروکار داریم؛ تغییر فکر هرچند مهم؛ اما تغییر میل از آن مهم‌تر است. ذهن جایگاه افکار و شناخت‌ها است و دل پایگاه امیال و عواطف؛ از منظر اسلام امیال و شناخت‌ها همواره در مصاف هم‌اند تا کدام پیروز میدان درآید!

تغییر با سه تغییر دهنده:

از قرآن کریم درمی‌یابیم که خاستگاه تغییرات روانی انسان‌ها از سه ناحیه است:

خدای متعال (إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى...

خود (حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ)؛

و شیطان (وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ...فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ) .

تغییرات می‌تواند هم مثبت باشد و هم منفی؛ اگر تغییرات به سمت تعالی باشد مثبت است و اگر به سمت تنزل باشد منفی است.

اگر احساس کنیم با انسان‌ها مهربان‌تر شده‌ایم؛ خیر و خوبی آن‌ها را می‌خواهیم؛ نقش‌ها و وظایف خود را به‌خوبی انجام می‌دهیم؛ می‌دانیم برای چه زندگی می‌کنیم و حس خوش معنوی داریم؛ احتمالاً به سمت تعالی گام برداشته‌ایم؛ و اگر فقط خودمان و خواسته‌های خودمان مهم شده؛ حوصله اطرافیان را نداریم؛ دیگران هم حوصله ما را ندارند؛ وظایف و نقشهایمان را به درستی ایفا نمی‌کنیم؛ نمی‌دانیم برای چه زندگی می‌کنیم و احساسات معنوی را هم مدتهاست فراموش کرده‌ایم؛ شاید از تغییرات مثبت باز ایستاده یا روند مقابل آن‌را آغاز کرده‌ایم.

در نگاه اسلام؛ تغییرات تعالی بخش به‌دست خداوند است و ما پردازشگر این تغییرات هستیم؛ و شیطان زمینه‌ساز تغییرات منفی.

اما چگونه؟

اصلی‌ترین کاری که از دست شیطان بر می‌آید؛ ایجاد خودگویی‌های منفی است! بله همان وسوسه!

کی دچار وسوسه‌ایم؟

زمانی که داریم با خودمان آهسته سخن می‌گوییم امّا به‌صورت منفی، وقتی طوری با خودمان حرف می‌زنیم که امید را از خودمان می‌گیریم؛ انگیزه حرکت را از خود می‌ستانیم؛ انگیزه‌ آسیب به دیگران در جانمان می‌افتد؛ انجام کاری که قبلاً می‌دانستیم ناسالم است در ذهنمان زیبا و جذاب می نمایاند و ... .

وقتی این خودگویی‌ها فعال می‌شوند با چیزی به نام هوای نفس یا امیالِ معارض با هدف متعالی ترکیب می‌شوند و جریان تغییرات منفی آغاز می‌شود.

تغییرات منفی گام به گام است همان‌طور که تغییرات مثبت نیز درجه به درجه است. همچنین تغییرات مثبت و منفی از تغییرات سطحی (مثل  ایجاد غیظ و غضب) به تغییرات عمیق (مثل هدایت یا ضلالت) حرکت می‌کند.

و اصلی‌ترین مکانیزم تغییر  در اندیشه اسلامی کفّ نفس (مهار خود) است.

اگر دوستدار تغییرات مثبت هستید؛ بسم الله! خودگویی‌های منفی را بشناسید و امیال معارض با هدف متعالی را دریابید؛

با تغییرات منفی مبارزه کنید؛ زمینه تغییرات مثبت همراه شما هست!

تغییر سال به تغییر حال است! و «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ:

خدا حال هیچ قومی را دگرگون نخواهد کرد تا زمانی که خود آن قوم حالشان را تغییر دهند»  (رعد، 11)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۲۳
mina nikseresht
سه شنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۴۶ ق.ظ

پذیرش احساسات باعث عزت نفس پایدار می شود

                                          

پذیرش احساسات ما را به سمت رفتار بهتری سوق می دهد. شخصیت سالمتر و به همین میزان نیز پذیرش خود، پذیرش در مخاطب را نیز بالا خواهد بُرد.

پذیرش احساس شادمانی، عشق، دوستی، حس رضایت از زندگی یا عدم رضایت از آن، حس خشم و یا نفرت نسبت به چیزی یا کسی، حس نوع دوستی نسبت به خود و یا دیگران، حس غم و ناامیدی و یا خوشحالی و امیدواری و حس هایی که ما در هر لحظه از زندگی می توانیم آنها را تجربه کنیم.

احساس بخش جدایی ناپذیر از روان انسان است. افرادی که بیشتر برمبنای احساس تصمیم می گیرند تا منطق و عقل بیشتر باید متوجه این مسأله باشند که نادیده گرفتن احساسات میتواند لطمه ای به روان آنها باشد.

دو سه روز قبل پادکستی از جناب آقای شعبانعلی در رابطه با عزت نفس گوش می کردم که مطالب قبلی خلاصه ای از این پادکست بود که در برایتان به اشتراک گذاشتم. ایشان داستان جالبی از یک معاشرت تعریف می کردند و آن اینکه:

«ماشین جدیدی خریده بودم و فرصتی دست داد تا به دیدار رفیقم بروم. رفیقم اتفاقاً متخصص علوم روانشناسی و کار در حوزه ی روان شناختی بود. همان لحظه که ماشینم را دید، شروع کرد به ایراد گرفتن که با این پول می شد ماشین بهتری سوار شوی، با این پول می شد چنین و چنان کنی و این چه ماشینی است که خریدی و اصلاً هم به درد نمی خورد و ... خلاصه ی این حرفها.»

در نهایت کلام حرف و نکته ی جالبی زد و آن هم اینکه:

«ببخشید محمدرضا من امروز حسادتم را زندگی نکردم و چون تو دم دستم بودی، حسادتم را روی تو خالی کردم. حالا هم حالم بهتر شده و بروم خانه دیگر سر خانواده و همسرم خالی نمی کنم.»

همین بیان ساده و صمیمانه می تواند برخورد نفر مقابل را نسبت به ما تغییر بدهد. درست است همه ی ما انسان هستیم و انسان کامل نیستیم. همه ی ما ممکن است در بخشی از روز دچار حس حسادت بشویم هرچند که این حرف اساساً مبنای علمی ندارد و ما در تست کتل می توانیم این را جزء نکات شخصیتی فرد بدانیم که مثلاً در بعضی اشخاص حسادت تقریباً وجود ندارد یا می تواند وجود داشته باشد که در افکار، رفتار و گفتار نمود پیدا میکند ( به این اشاره می شود که حسادت ژنتیک است و از طریق وراثت منتقل می شود. بحثی که ما در ازدواج به آن می پردازیم که مادری که حسادت دارد و دائم خودش و دارایی های خودش را با دیگران مقایسه میکند، فرزندان حسود نیز تربیت خواهد کرد.) بهرحال بپذیریم که انسان ممکن است گاهی دچار حسادت بشود پس می توان این را با بیانی ساده و صمیمانه ابراز کرد و البته درصدد اصلاح آن برآمد. اینکه فردی در سنین جوانی و میان سالی هنوز هم حسادتش را زندگی میکند و با آن به دیگران لطمه می زند قابل پذیرش شاید نباشد اما با لطمه ای کمتر به خود و دیگران میتوان در صدد رفع آن بود.

احساسات مان را بپذیریم، متوجه باشیم آنها به ما آسیب نمی زنند، اگر بتوانیم راه دسترسی و شناخت به آنها را شناسایی کنیم و در نهایت به جای ابراز نکردن و یا حرف نزدن از آنها با بیان ساده و صمیمانه هم به خود آسیب زنیم و هم به دیگران.

یادمان باشد بیان احساسات به شکل درست و صمیمانه و گفتگو از آنها مهارتی است که نشانه ی شجاعت و عزت نفس خوب است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۹ ، ۱۱:۴۶
mina nikseresht