روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات
چهارشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۴۶ ق.ظ

شاه کلیدِ عزت نفس (قسمت اول)

                                           

عزت نفس؛ شاید آنقدر که باید از  تأثیر عزت نفس در زندگی آگاه نباشید. شاید هنوز ندانید که عزت نفس تا چه اندازه می تواند در پیشرفت، موفقیت، ارتباطات بهتر، محبوبیت بیشتر و کلام نافذتر اثرگذار باشد اما از آن طرف قرار هم نیست ما چون عزت نفس بیشتری داریم پس پولدارتر شویم یا موقعیت آن چنان داشته باشیم. اما قطعاً داشتن عزت نفس خوب به شما کمک می کند تا جایگاه بهتر، موفقیت شغلی، تحصیلی و ... کسب کنیم. عزت نفس کلید طلایی برای تعالی روان، اخلاق و رفتار است. کسانی که عزت نفس خوبی دارند کمتر دچار مقایسه هستند. مشغولیت ذهن آنها برای پیشرفت مادی، اخلاقی و رفتاری خودشان است و صدالبته معاشرت با افرادی که عزت نفس خوبی دارند به شما احساس ارزشمندی بیشتری می دهد و شما در کنار آنها احساس آرامش و امنیت روحی و روانی بیشتری دارید.

حال میخواهیم بدانیم ملاک های داشتن یا نداشتن عزت نفس چیست؟ انسانی که عزت نفس خوبی ندارد چه خودگویی ها، یا مکالمات و رفتارهایی دارد که نشانه ی نداشتن عزت نفس و یا داشتن عزت نفس است:

باهم چند نشانه ی مهم این ها را مرور می کنیم:

من بالاتر از شما هستم، اگر قرار است منافع کسی تأمین شود، آن من هستم نه شما؛

تو باید همیشه از من ممنون باشی، من بودم که دست تو را گرفتم، من بودم که برای تو آنها را خریدم وگرنه تو که...!

من بالاتر از تو هستم؛ چون من مدیرم، من مسئولم، من شغل بهتر، ثروت بیشتر، مدرک یا معدل بالاتر و دانشگاه بهتر و... دارم.

من از تو با ارزش ترم چون اعتقادات مذهبی بیشتری دارم. چون خودم را به خدا نزدیک تر می دانم. چون امروز کارهای بهتری به نظر خودم انجام دادم و...

اینها نشانه های کسی است که عزت نفس ندارد، دچار احساس بی ارزشی است و این رفتارها برای سرکوب دیگران به کار می رود تا آنها به ظاهر احساس بهتری داشته باشند.

اگر من می توانم به راحتی توانایی ها، مهارت ها، استعدادها و یا امکانات دیگران را ببینم و از آنها تعریف کنم. من می توانم آنها را در بدست آوردن ها، تلاش کردن ها و موفقیت هایشان تحسین کنم و یا کمک شان کنم احساس بهتری داشته باشند.

اگر من می توانم بالارفتن دیگران را در زمینه هایی تحمل کنم (اگر دچار حسادت و تنگ نظری هستم) و به جایش مشوق خوبی برای آنها در همان زمینه ایی باشم که دلم میخواهد آنها را به هر صورتی پایین بکشم.

 اگر من می توانم در قبال به ظاهر کوچکترین ها، جزئی ترین ها آدم سپاسگزاری باشم به جای اینکه به چشم نیاورم، نبینم و خودم را به آن راه بزنم. به جای اینکه از عالم و آدم طلبکار باشم. فرض کنید من برای انجام کاری همراه دوستم به بانک می روم، کارمند بانک کارم را با روی خوش و با سرعت انجام می دهد و من هنگام خارج شدن از بانک به دوستم می گویم:« دستش درد نکنه، چقدر زود کارمون رو راه انداخت و...» و آن وقت دوستم بگوید:« غلط کرده، حقوق خوب می گیره بایدم کارش رو درست انجام بده! منم اگه حقوق اینو می گرفتم جلوی مشتری تعظیم می کردم!»تا اینکه بگوید: « آره، موافقم خیلی خوب برخورد کرد.» و یا اینکه مدیر اداره، سازمان یا شرکتی در قبال کارمندش وقتی کارش را به درستی و خوبی انجام می دهد نمی تواند بگوید که کارش را خوب و درست انجام داده و یا تشویقش کند.» حال اگر آدم بی انصافی باشد حتماً در همان لحظه چهار ایراد الکی هم از قبل یا همان لحظه می گیرد و اگر آدم با انصافی باشد بگوید:« از تو جز این هم انتظار نمی رفت، واقعا همین انتظار رو داشتم جز این هم از تو انتظار نمی رفت.» این مدیر حتی توان گفتن یک کلمه را ندارد که دستت درد نکنه، الان که این گزارش رو به من دادی، من فردا با اعتماد به نفس بیشتری در جلسه ام حاضر می شوم.( نمی تواند احساس مثبتش را بروز دهد) مدیری که قدرشناسی می کند، مدیری که فکر نمی کند چون پول میدهم پس وقت اینها را خریدم و آنها همه جوره و همه وقت نوکرش هستند پس ...

تمام این اگرها یعنی اینکه من عزت نفس خوبی دارم.

اما کافیست شما از کسی جلوی افرادی که عزت نفس پایینی دارند تعریف کنید، حتماً اولین عکس العمل شان این است که حرف را عوض کنند تا او به چشم نیاید، تحمل شنیدن توانایی و مهارت دیگران را ندارند، حتی ممکن است شروع به گفتن عیب ها و ایرادهایی هم از آن نفر بکنند تا در نظر شما خیلی بالا نیاید.

آدمهایی که عزت نفس پایینی دارند از برخورد بد داشتن با دیگران، از سرزنش و توهین به آنها و خالی کردن تلاطم های روانی شان لذت می برند. حتی گاهی این جمله را شنیده ایم که می گویند: « دیدی چطور حالش و گرفتم؟ حال کردی چطور باهاش رفتار کردم؟ فکر کرده کیه؟!»

اما از طرف فردی در بالاترین موقعیت های تحصیلی، شغلی و اجتماعی، انتظار شما این است که این فرد شما را نادیده بگیرد، اصلاً با شما گفتگویی نداشته باشد و به قولی شما را آدم حساب نکند و یا در سازمانی کار کنی که مطمئن هستی مدیرش شما را نمی شناسد ولی وقتی با شما برخورد می کنند حتماً برخورد خوب، مناسب و قابل احترام با شما دارند.

این خاطره ی برخورد خوب این فرد حتماً در ذهن شما خواهد ماند. حتی شاید سالها گاهی یاد این فرد بیفتید و با خود بگویید چطور او در بالاترین جایگاه موفقیتی آنقدر به فکر شما بوده و یا درصدد راه انداختن و باز کردن گرهی از کار شما بوده است.

آدمهایی که عزت نفس بالا دارند، استقلال هم دارند. به این معنا که من می توانم خواسته هایم را به صورت منطقی به دیگران بیان کنم. نه آنکه خواسته هایم را به آنها تحمیل کنم و به آنها بی احترامی کنم. نظر من این است که...!

فردی که عزت نفس دارد احساس امنیت هم دارد. با روی کار آمدن دیگران احساس نمی کند موقعیت و جایگاهش به خطر می افتد و یا کار او بهتر از کار من است. درحالیکه عزت نفس شما به شما این احساس اطمینان را می دهد که من در جایگاه خودم ارزشمندم، کارم را بلدم بی آنکه بخواهم دیگران را پایین بکشم و یا آنها را تحقیر کنم تا جای من را نگیرند! احساس امنیت باعث می شود من دیگران را رقیب خودم نبینم. اتفاقاً کسانی که دیگران را رقیب خود نمی بینند در جایگاه بالاتر کاری، تحصیلی یا اجتماعی واقع می شوند. در حالیکه وقتی فردی کسی را رقیب خود حساب می کند، خیلی سریع جنگ قدرت راه می اندازند تا به شما نشان بدهند بهتر هستند و تو آدم ضعیفی هستی که بخواهی با جای من را بگیری تا من به چشم نیایم! در حالیکه مدیر خیلی زود تصمیم می گیرد از شر این افراد خلاص شود. چون شرکت را، خانواده و فامیل را به میدان جنگ و رقابت تبدیل کرده اند.

من نقش خودم را ایفا می کنم در حالیکه او مدام دنبال این است من به چشم نیایم، اگر از من تعریف شود سریع بحث را عوض می کند تا حواس دیگری را پرت کند، اگر کسی شروع به یادآوری نکات مثبت شخصیت من شود، او در فکر خود دنبال فرصتی است تا عیبها و ضعفهای من را پیدا کند و آنها را یادآوری کند و...

حتماً شما هم ازین افراد دور و برخود زیاد دارید و مثل من تجربه ی ارتباط و برخورد با افرادی را داشته اید که عزت نفس پایینی داشتند و حاصل رفتارهایشان نتیجه ای جز دشمنی، تخریب، تحقیر و سرزنش نبوده است.

نشانه ی دیگری از عزت نفس این است که افرادی که عزت نفس بالا دارند اشتباهاتشان را راحت می پذیرند، شما نیز اگر عزت نفس خوبی داشته باشید بدون آنکه درصدد تخریب کسی باشید می توانید با زبان و کلام قابل احترام نقد خود را به آنها بیان کنید و یا سهم اشتباه خود را بردارید و البته که عذرخواهی کردن هم برای فرد سخت نیست.جمله ی ابوعلی سینا است که می گوید: کسی که در مقابل یک اشتباه هزار دلیل می آورد در مجموع هزار و یک اشتباه انجام داده است.

پذیرش اشتباه من نشان می دهد که من آدم منطقی هستم و اگر شما حرف درستی بزنید چون من منطقی هستم پس غیر این انتظار نمی رفته است.

عزت نفس بالا به معنای این نیست که من انسان کاملی هستم به معنای این است که که من انسان کاملی نیستم و پذیرفته ام که کامل نیستم و از کامل بودنم خجالت نمی کشم اگرچه تلاش می کنم که هر روز بهتر از روزهای گذشته ام باشم.

در مبحث بعدی به این اشاره می کنم که علامت افرادی که عزت نفس پایین دارند چیست و من از کجا بفهمم عزت نفس خوبی دارم یا نه؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۹ ، ۱۰:۴۶
mina nikseresht

سالهاست می نویسم. از سال 93 اینجا نوشتن را شروع کردم. هفت سال. گاهی فرصتی دست داده و اینجا را آب و جارویی کرده ام و حرفهایی نوشته ام به امید اینکه کسانی هستند که استفاده می کنند و دنبال داشتن زندگی بهتر، اخلاق درست تر و رفتار صحیح تر هستند. سال 93 اولین کتابم را نوشتم. درست زمانی که 24 ساله بوده ام. هرگز یادم نرفته است اولین آموخته های معنوی ام توسط چه کسی رخ داد. هرگز یادم نرفت که من الفبای درست زیستن را مدیون چه کسانی بوده ام. حتی یادم نرفته است چه کسانی وسیله ی رساندن تمام آموخته هایم بوده اند. همیشه ممنون و سپاسگزارشان بوده ام. حالا که تحصیلات و سواد خودم در ظاهر دنیایی مان بالاتر رفته است باز هم خودم را مدیون آنها می دانم. هنوز هم تشنه ی یادگیری و آموختن آن اول به خودم و بعد دیگران هستم. در فاصله ی بین چاپ کتاب اول و دوم 56 مقاله به علاوه ی کارهای پژوهشی و روزنامه ای که انجام دادم که همه به چاپ رسیده است و شده حاصل تمام سالها کار کردن و خواندن و خواندن. 5سال است که در فضای مجازی مینویسم و تمام آنچه از علم روان شناسی به صورت تخصصی آموزش دیده ام را در اختیار دیگران قرار میدهم. هستند دوستان زیادی که همیشه لطف داشته و دارند و خیال می کنند استادی کلمه ی کوچکی است که بنده را با آن صدا می زنند اما خودم را در جایگاه استادی نمی دانم. شاید تنها انتظارم همین بوده که قدر علمی که رایگان بدست نیامده بدانند. حساب مالیش را کنار بگذاریم، قیمت عمر جوانی را با هیچ چیزی نمیتوان سنجید. سالهایی که هرگز برنمی گردند و تو برای همیشه از آن ساعتها و روزها عبور کرده ای که حتی اگر کوهی از طلا بدهی باز بتو بازنمی گردند. حالا که حاصل این چندسال عمر را گاهی نظاره می کنم، حالا که درد فهمیدن را گاهی با خودم در ارتباطات، در جامعه، در کلاس درس حمل می کنم، غصه های ناگفته ی دل را گاهی ورق می زنم و یاد تمام سالهای جوانیم می افتم که می شد جور دیگری بچرخد اما نچرخید. من حضور بعضی آدمها را در زندگیم انتخاب نکرده بودم اما آنها بودند تا به قول استاد اخلاقی مان بشوند وسیله ی امتحان. امتحان ایستادگی و تکرار رفتار خوب، امتحان گذشت و شایستگی و امتحان شکرگزاری به همه ی آنچه که بوده و هست.

شاید اگر امروز ازم بپرسند کدام جملات بیشترین ماندگاری را در ذهنت داشته که گاهی روزها از آنها یادی می کنی؛ حتماً دو روایت از کلام معصومین را خواهم گفت که شاه کلید ذهنم بوده و هستند.

اولین سخنی که همیشه یادم بوده و هست از امام رضا علیه السلام است که می فرمایند:« ادب نتیجه ی تحمل سختی است، هرکه این سختی را تحمل بکند به ادب خواهد رسید.»

حال چرا این سخن همیشه یادم هست؟

به چنددلیل. همه ی ما روزانه با افرادی سرو کار داریم که گاهی بی ادبی هایی در حق ما دارند. به قول روان شناسان وقتی کسی به حرفهای شما گوش نمی کند، وقتی شما با او سخن می گویید اما سرش را با تلفن همراه، با تلویزیون، با همه چیز سرگرم میکند جز اینکه به حرفهای شما توجه کند این یعنی اصول اولیه ی ارتباطات را بلد نیست. این دسته نمی توانند برای اطرافیان دوست داشتنی باشند. چرا که شنیدن دیگران، پایه ی اولیه ی اخلاق و رفتار ماست. ما این نوع رفتار را حمل بر بی ادبی و بی توجهی فرد می گذاریم. نشنیدن دیگران، باعث می شود ما فرد همدلی به حساب نیاییم. به عبارتی قدرت همدلی در این افراد پایین است. آنها درکی از شرایط شما، رنج های شما، کاستی های زندگی و انتظارات رعایت حقوق شما در قبال شان ندارند. پس به راحتی می توانند مصداق این سخن واقع شوند.

اصطلاحی در روانشناسی داریم به نام تاب آوری. تاب آوری یعنی چه؟ یعنی اینکه شما بتوانید در مشکلات، سختی ها، رنج های روانی و رفتارهای نادرستی که در معرض آن واقع می شود تحمل و صبر به خرج دهید و در عکس العمل، رفتار نادرستی نداشته باشید. آن وقت شما تاب آوری روانی خوبی دارید.

حال تصور کنید شخصی مثل من که از 23 سالگی هم کار کرده ام و هم تحصیل را ادامه داده ام و کارهای سختی را با پایین ترین حقوق و دستمزد با زحمت و رنج پذیرفتم تا در کنارش با هزاران امید به داشتن آینده ای بهتر آن رنج های گاهی غیرقابل تصور را باور کنم که بخش جدایی ناپذیر زندگیم بود.

من جاهایی کار کرده ام که گاهی بدترین رفتارها را دیده ام. تهمت زدن، زیرآب زدن، دروغ، پرخاشگری و دورویی و پرادعایی در قبال دانش اندک و .... اما از کنارش عبور کرده ام. من جایی کار کرده ام که هشت ماه در جواب سلام و احوالپرسی ام تندی، بی احترامی و ترش رویی را به جان خریدم آن هم بنا به درخواست کارفرمایی که بنا به صلاح شان مانع ترک کار بودند. جایی که اعتقادات به ظاهر پررنگ کمترین ارزش را داشته است و رفتارهای خلاف عقل و اخلاق بیشترین نمود پس احتمال رخدادن هر بی اخلاقی دور از انتظار نبوده ونیست.در سالهایی که یک دختر نوجوان و سرزنده بودم مجبور بودم این رفتارها را هر روز تحمل کنم. گله و شکایتی از آن روزها هیچ جا نکردم و باز هم در جایی دیگر و مسیری دیگر بازهم همین رفتارهای ناشایست را به جان خریدم و باز هم گذشت و عبور از تمام آن روزها.

یاد گرفتم در قبال استادی که حرفی از آن آموختم صبور باشم، همیشه چارچوب ادب را رعایت کنم و اگر حقی از من ضایع شد باشد برای دنیای دیگر و در محضر خداوند بزرگ و عادل.

اما من هر روز به این جمله فکر می کنم. حاصل سالها رنج و تحمل رفتارهای ناشایست می شود ادب. ما با تظاهر کردن و با کلمات بازی کردن نمی توانیم ادای آدمهای مودب و مبادی آداب را دربیاوریم. ما نمی توانیم با گفتن در خدمت شمایم، امر بفرمایید و یا امثال اینها در مورد خودمان این تصور را داشته باشیم که انسان مودبی هستم. ساده ترین شکل ادب رعایت حقوق دیگران است. این رعایت ها در رفتار نمود پیدا میکند. در سکوت و خاموشی در مقابل کسانی که علمی دارند و سالهای عمرشان را صرف یادگیری کرده اند. بارها و بارها از اساتید آموختم که اظهار فضل کردن در مقابل کسی که عمرش را صرف علم کرده است، نشانه ی بی ادبی است اما آیا تمام کسانی که دور و بر ما هستند این نکته را در اخلاق و رفتارشان می بینید؟

اتفاقاً کاملاً برعکس است؛ ما هر روز بسیاری افراد را می بینیم که نه سررشته ای از موضوعات علمی دارند و نه درسش را خوانده اند و نه رنجی در آن راه برده اند اما اظهار نظر کردن، سرزنش دیگران و شماتت آنها به هر شکلی به دایره ی زندگی افرادی می رسد که علم آموخته اند اما رسم تواضع و ادب را پیشه کرده اند.

تصور این نیست که آنها سختی نکشیده اند، تصور این است که ما در قبال تحمل کردن سختی ها باید بینش و معرفت نیز کسب کرده باشیم. تحمل کردنی که همراه با رفتارهای ناشایست و بی ادبی و شکستن حرمت دیگران باشد منجر به بینش و معرفت نمی شود. اما من به این نکته واقفم که یک شخصیت سالم، رفتارهای مبتنی بر ارزشمندی و اصیل بودن در رفتار دارد. انسانی که عزت نفس خوبی دارد رفتارهای اصیل تر، محترمانه تر و سالمتری دارد. رنج را به جان خریدن و گذر از سختی ها یعنی اینکه بدانم لازمه ی رسیدن به مراتب عالی تر به وجود آوردن ظرفیت پذیرش و تحمل این شکست است. بینش و معرفت داشتن در پس شکل گرفتن نگرش ها و باورهایی رخ می دهد که مرا به پذیرش و درک شرایط و موقعیت بروز مساله یا رفتار سوق می دهد. نگرش اینکه بپذیرم من هیچ وقت نمی توانم دیگران را تغییر بدهم ولی با رفتاربهتر، سالمتر و شخصیت اصیل می توانم بر روی آنها  اثر بگذارم. کم یا زیاد بستگی به من دارد. پس ما نمی توانیم از دیگران انسان های مودب و خوش رفتاری بسازیم و این ماییم که باید ظرفیت پذیرش و تحمل شرایطی را در خود ایجاد کنیم که از کنار نامؤدب بودن ها و رفتارهای سطحی عبور کنیم و ظرفیت روانی و تاب آوری خود را بالا ببریم یا با تغییر شرایط و یا با عوض کردن موقعیت ها و شرایطی که امکان نامودب بودن فردی را فراهم میکند

جمله ی دومی که بسیاری روزها از آن یادی می کنم کلام زیبایی از امیرمؤمنان علی علیه السلام است که حضرت فرموده اند:« هر کس کلمه ای به من بیاموزد مرا بنده خود کرده است.»

حال چرا همواره یاد این کلام مبارک می افتم؟ باز هم به چنددلیل!

اول اینکه حاصل 11سال مطالعه و کار همزمان در رشته ی روان شناسی، شرکت در کارگاه های تخصصی و تجربیات فراوان در اتاق های مشاوره باعث این بوده که همواره مثل بسیاری از افراد به فکر تعلیم آن به دیگران باشم. یا در کلاس درس، یا در مقام منتورهای آموزشی یا در فضاهایی که امکان تعلیم وجود دارد. همیشه خودم را معلمی دانسته ام که عطش آموختن آموخته ها را به دیگران داشته و دارد. همیشه دلم میخواهد دیگران بتوانند خوب تر زندگی کنند، اگر شکستی را تجربه می کنند، اگر راه حل کنار آمدن با افراد بدقلق، حضور آدمهای سخت زندگی گاهی برایشان سخت تر می شود آنها نیز مثل من که تمام این شرایط را تحمل کرده ام و باز هم صبر بر داشتن رفتار بهتر داشتم، بتوانند آرامش و اطمینان قلبی خود را حفظ کنند. اما هنوز هم حتماً در معرض بی ادبی ها، بی حرمتی ها و بی احترامی های افرادی واقع می شود که هرچند تحت آموزش و راهنمایی بنده بوده اند اما گاهی سرکشی و بی ادبی هایشان خلاف انتظار بوده و هست.

در این شرایط با خودم اندیشیده ام وقتی ما در قبال تمام نعماتی که پروردگار هرروز با فضل و رحمتش به ما عطا می کند، سپاسگزار نیستیم، وفتی ما در قبال پدر و مادرمان که حکم خدایی را در زندگی مان دارند ممنون و سپاسگزار نیستیم و باز هم کمی ها و کمبودهایی را که شاید در زندگی دارند به چشم می آوریم بی آنکه ذهن مان را معطوف به جایگاه عالی آنها نزد خداوند بدانیم و سرتعظیم فرود بیاوریم، وقتی ما در قبال خانواده و رعایت حقوق هم آگاهی نداریم و هرطور که دلمان بخواهد یا نفس مان میلش بکشد رفتار می کنیم تمام اینها حکایت از این دارد که ما انسان های سپاسگزاری نیستیم.

سپاسگزار و شاکر نبودن چه رفتارهایی به دنبالش دارد؟ ثمره ی سپاسگزار نبودن می شود عزت نفس پایین. همیشه طلبکار بودن؛ چه از خداوند و چه از دیگران. برای خوبی ها دنبال دستمزد و پاسخ سریع بودن و در عوض رفتارهای منفی را تلافی کردن یا انتقام گرفتن. غرور کاذب و اعتماد به نفس بی جا و سرکوب دیگران. اینها نشانه ی فردی است که سپاسگزار نیست. همیشه هم از دیگران گله دارد. حال این گله یا رفتاری است یا گفتاری. خوبی های دیگران را ندیدن و بدی ها را سرکوفت زدن. بزرگ کردن بدی ها و ریز شمردن خوبی ها و...

آدم سپاسگزار متواضع می شود. انسانی که سپاسگزار است، قدر علم را می داند و حتماً رفتارش نیز در برخورد با کسانی که رنج آموختن را متحمل شده اند رفتاری حکایت از سپاسگزاری، معرفت و تواضع است.

دوم اینکه ما خیلی وقتها وسیله ی رساندن علم به دیگران بوده ایم، اما در عوضش بی اعتباری، بی حرمتی و بی ادبی دریافت کرده ایم. بوده اند انسان هایی که رسم نشستن در محضر علم ندانستند و ارزشی هم برای علم قائل نیستند. پس نسبت به تو هم همان قدر بی معرفتی و بی ادبی به خرج خواهند داد.

اما چه خوبند و چه شفافند کسانی که رسم علم می دانند. زحمت علم آموختن را ارج می نهند و برای ما که عمری صرف کرده ایم، مویی سپید کرده ایم و امروز شاید معلمی باشیم در قبال کسانی که نیاز به دریافت مفاهیم روان شناسی تخصصی دارند برای داشتن زندگی شیرین تر و بهتر و رسیدن به موفقیت های آینده تا چراغ دلشان در این کورسوی ناامیدی بازهم روشن بماند و دلگرم حضور دائمی پروردگاری باشند که بی شک اگر نگاه عنایت و کرم و رأفتش در زندگی نباشد ما توان انجام هیچ کاری را نداریم. چرا که جز او مؤثری در این عالم نیست.

امیدوارم قدر علم و معلمان خود را بدانیم و رسم ادب بیاموزیم که چه خوب گفته اند:

قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری...

خدایا کمک مان کنیم رسم معرفت و ادب بیاموزیم که اینهاست که ما را بالا خواهد برد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۹ ، ۱۷:۴۱
mina nikseresht
جمعه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۲۵ ب.ظ

چرا بررسی هیجانات در ازدواج مهم است؟

                                                                                    

پیش بینی کننده های ازدواج می تواند شما را به سمت موفقیت یا شکست در یک رابطه پیش ببرد. اینکه ما پیش از ازدواج به مشاور متخصص موضوع مراجعه کنیم(دقت کنید کسی که آسیب شناسی روانی بلد باشد، کسی که درمان کلینیکی و تخصصی بالینی انجام داده باشد و بتواند مشکلات روانی اعم از اختلالات شخصیت و روان را تشخیص بدهد تا در صورت نیاز شما را به سمت درمانگران بالینی سوق بدهد تا ازدواج) تا بتوانیم انتخاب درستی در امر مهم ازدواج داشته باشیم موضوع قابل توجهی است که شاید امروزه نسبت به گذشته به خاطر بالابودن آمار طلاق بیشتر توجه می شود هرچند که هنوز هم این رقم بسیار کم است و در مناطق کوچک چون شهرستان ها، روستاها اصلاً به این موضوع توجهی نمی شود.

بهرحال پیش بینی کننده های یک ازدواج موفق چیست و آیا ما می توانیم به کمک آنها تشخیص بدهیم که این ازدواج به سمت داشتن یک زوجیت سالم در کنار رابطه ی خوب عاطفی پیش برود و خانواده کارکردهای اصلی خود را درون خود جای بدهد یا خیر؟

یکی از پیش بینی کننده های مهم ازدواج که بررسی آن در قبل ازدواج ضرورت دارد، هیجانات فرد است. به این صورت که ما باید بدانیم فردی که با او ازدواج می کنیم تا چه اندازه هیجان طلب است؟ آیا با داشتن یک زندگی روتین و بی هیجان نیازهایش پاسخ داده می شود یا اینکه یک زندگی پرشور و حرارت و گرم خواسته ی نیازهای اوست؟ هیجان ها تا چه اندازه در تشخیص زوج مهم است؟ بسیار مهم.

هیجانات تعیین کننده ی خُلق شماست. تصور کنید فردی که هیجان طلب است یا به نوعی شدت هیجانات او در زندگی بالاست (رابطه ی گرم را می طلبد، هر روز دنبال پیش آوردن هیجانی در زندگیست، برای او زندگی بی هیجان به معنای سردی رابطه است، زندگی بی هیجان فرد را ارضای روانی نمی کند و از آن طرف نداشتن هیجان در فرد، او را به سمت های منفی سوق می دهد: اعم از مصرف مواد مخدر یا اعتیاد به هر چیز ناسالم که آسیب زننده به روان و سلامت جسم اوست) با فردی ازدواج کند که خٌلق هیجانی پایینی دارد. آن وقت چه اتفاقی می افتد؟ هیچی؛ آن زندگی قطعاً به طلاق می انجامد. فرد به دنبال پارتنری می گردد که هیجاناتش را با او تنظیم کند، چرا که از رابطه ی زناشویی خود لذت نمی برد. در نتیجه ازدواج ختم به خیانت عاطفی و مسائل دیگری می شود.

به اطرافتان دقت کنید. زوج هایی را دیده اید که آقا بسیار پرهیجان و خانم بسیار کم هیجان و بی احساس است. او از داشتن یک زندگی پرشور و نشاط لذت می برد مثل اینکه سفر بروند، کوه و گردش و تفریح توأم با زندگی باشد، هر روز دنبال انجام کارهایی است که هیجانات روزمره اش را پاسخ بدهد(برای همین افرادی که هیجان طلب هستند اغلب رفیق باز هم هستند، اغلب مردان هیجان طلب که متعهد به رابطه ی زناشویی خود هستند اگر همسری با هیجانات پایین داشته باشند بخشی از هیجانات شان را با کار ارضا می کنند، دائماً به دنبال موفقیت های کاری می گردند و البته غرق در کار می شوند، ممکن است برخی با سیگار کشیدن به بخشی از این هیجان خواهی پاسخ بدهند، ممکن است برخی دیگر به خاطر این هیجان خواهی رو به روابط فرازناشویی ببرند و امثال اینها) برای همین سطح دوپامین افراد هیجان طلب غالباً بالاست و اگر این دوپامین به هر دلیلی پایین بیاید با انجام کارهایی به دنبال بالابردن هیجان خود هستند.

ما سه سطح خُلقی را برای افراد تعریف می کنیم:

دیس تایمی یا افسرده خویی: افرادی افسرده ای که روحیه ی مثبتی ندارند، بی حس و حال و اغلب در مود پایین، دائماً افکار منفی دارند و احتمالات منفی هم می دهند مثلاً در آینده قرار است فلان اتفاق منفی بیفتد و همیشه به دنبال متأثر شدن از خبرهای منفی هستند.

هایپر تایمی ها: افرادی امیدوار، پر انرژی، جنگنده، پر انگیزه، هدفدار و با برنامه و چندبُعدی و... این افراد تنها در یک زمینه دنبال موفقیت نیستند. فوق لیسانس معماری گرفته است، دوره های طراحی داخلی را هم گذرانده، تافل زبان دارد، شیرینی پز و آشپز ماهری است و در زمینه های ورزشی فعالیت دارد و ... این افراد هایپر تایمی هستند که از دید افراد، افراد موفق نامیده می شوند.

Uتایمی ها: افرادی که عاطفه و خلق یکسانی دارند. همه چیز ثابت و یکنواخت است.

سیکلوتایمی ها: گاهی بالا هستند و گاهی پایین. به این مفهوم که گاهی بسیار پرهیجان است و از بیرون عاملی وجود دارد که هیجان آنها را بالا می برد و گاهی هم پایین که از بیرون هیجانی به آنها وارد نشده است و خلق آنها افت می کند.

همه ی ما متأثر از تمام اینهاییم. اما یک شخصیت سالم هیجانات باثبات و یکنواخت دارد. نه خیلی بالا و نه خیلی پایین. اگر زندگی یکنواخت باشد دنبال هیجان زیادی نیست به بیراهه نمی رود و ثبات هیجانی دارد.

بهرحال آنچه مورد اشاره ی این بحث بود اینکه باید پیش از ازدواج هیجانات فرد بررسی شود تا سطح خلقی و میزان هیجان خواهی فرد مشخص شود. چرا که اگر هیجانات دو نفر با یکدیگر تنظیم نباشد حتماً آن زندگی منتهی به طلاق خواهد شد.

تصور کنید یک فرد هایپر تایمی  که موفقیت های زیادی در زندگی کسب کرده است با فردی ازدواج کند که از لحاظ خلق در حالت دیس تایمی یا افسرده خویی است. چه اتفاقی می افتد؟ زندگی تبدیل به جهنم می شود.

فردی که با موفقیت هایش دنبال هیجان می گردد و زمانی که یک موفقیت او پاسخی به هیجان خواهی او باشد به سراغ موفقیت های بعدی می رود.

برای همین می گوییم چنین افرادی نباید با افرادی ازدواج کنند که یک زندگی معمولی را تجربه کرده اند.

خانمی را می شناختم که مدرک تحصیلی دیپلم داشت، با مردی ازدواج کرد که مدارج تحصیلی عالی داشت و متأسفانه به خاطر این باور غلط در مردان  هیجان طلبی که در انتخاب همسر، فردی را انتخاب می کنند که خانه دار، فاقد تحصیلات عالی یا تمام هم و غمش تربیت فرزند و فرزندآوری باشد در نهایت خواهید دید این مردان به همسرشان خیانت می کنند. چرا؟ به دلیل هیجانات. دیدن همسری که خانه دار است، مدام بهانه می گیرد و از نبودن ها و نداشتن ها ناله می کند، فردیت توسعه یافته ای ندارد و اگر هم هنری داشته باشد آن هنر جوابگوی هیجانات مرد و سطح انتظارات او نیست و البته درگیر کارهای روزمره و انجام اغلب کارهای روتین خانه و رسیدگی به فرزند است و آن وقت که خیانت رخ می دهد افراد دنبال چرایی خیانت طرف مقابل خود می گردند در حالیکه تمام اینها قابل پیش بینی بوده است. روابط فرازناشویی وسیله ای است برای پاسخ به هیجانات پاسخ نداده شده ی فرد در ازدواجش.

پس آیا می توان پیش از ازدواج تشخیص داد که فردی پس از ازدواج به شما خیانت می کند یا خیر؟ بله.

پیش تر در مورد وفاداری و سنجش آن در مباحث گذشته صحبت کرده بودم. اما یکی از ملاک های تشخیص میزان وفاداری فرد را با سطح گذشت او از خطاهای افراد نزدیک زندگیش می توان مورد ارزیابی قرار داد. حتماً یکی از سوالات خواستگاری تان را این بگذارید که ببینید آیا فرد دوستی داشته است که در حقش خطایی خصوصاً بزرگ مرتکب شده باشد و او از آن گذشت کرده باشد؟ گاهی خطاها جسمی بوده و گاهی هم روحی. زمانی که از فرد در این باره سوال می پرسید حتماً اشاره به این خواهد کرد که گذشت از خطایی برای او بسیار سخت بوده اما اگر او در پاسخ به شما گفت که از خطای آن فرد نزدیک زندگیش مثل رفیق صمیمی گذشت کرده است و به زندگی و اخلاق خوبش ادامه داده حتماً این فرد در زندگی فرد وفاداری به شما خواهد بود. در غیر این صورت نه. گاهی فرد می گوید نه زمانی که دیدم نفر مقابلم چنین خطایی را در حقم مرتکب شده بود رابطه ام را با او قطع کردم و او را از زندگیم حذف کردم. چنین افرادی غالباٌ در زندگی مشترک خود دچار خیانت خواهند شد.

سطح هیجانات زوج ها باید شبیه به هم باشد. داشتن خُلق خیلی بالا و یا خُلق خیلی پایین و هم سطح نبودن میزان هیجانات فرد به هم، نمی تواند تضمین کننده ی ازدواج موفق باشد. کسی که از داشتن یک زندگی آرام لذت می برد نمی تواند در کنار کسی قرار بگیرد که در روزش به دنبال هیجان می گردد و اگر این هیجان به شکل های مختلف در زندگی روزمره اش نباشد دچار رخوت، سستی و کسالت یا افسرده گی خواهد شد.

در مباحث بعدی بیشتر در این موضوع خواهم نوشت.

یادتان باشد مشاوره ی پیش از ازدواج یک امر بسیار تخصصی است و نیاز به دانش فراوان دارد. ضمن آنکه دانش روان شناسی می طلبد و شما باید به افرادی مراجعه کنید که تحصیلات لازم در این زمینه را کسب کرده و تجربه ی موفقی در مشاوره های پیش از ازدواج داشته اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۲۵
mina nikseresht
شنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۹، ۱۲:۱۴ ق.ظ

عشق را با هیچ ثروتی نمی توانید بخرید!

                                                     

نوشته بود:

«همسرم، به من عشق می ورزد. محبتش نسبت به من همیشه واقعی است. همیشه ذهنیت مثبتش در زندگی مان جریان داشته و هیچ وقت یادم نیست در این مدت دچار سوءظنی نسبت به من شده باشد. چه در بیان و چه در ذهن کاملاً به من اعتماد داشته و دارد و این جزء خوشبختی های زندگی من بوده و هست. در طول این سه سالی که زندگی مشترک مان شکل گرفته است، همیشه با احترام، و درک متقابل بوده و من هیچ روزی یادم نیست که همسرم به اشکال مختلف بهم یادآوری نکرده باشد که دوستم دارد. درست است که هر دویمان در شکل گرفتن این عشق و علاقه سهم داشته ایم، اما اگر از من بپرسید میگویم همسرم سهم بیشتری در این عشق داشته است. حمایت و پشتیبانی اش در زندگی مان همیشه بوده، درک و احترام به خواسته هایم و کمک هایی که همیشه از لحاظ فکری و روحی به من داده است، حال و روحیه ام را در لحظه عوض کرده. اعتقادش همیشه در زندگی مان این بوده که زن مثل گل است و در نگهداری از او باید توجه و مراقبت داشت و واقعاً همیشه مثل یک گل با من رفتار کرده است و این را هر روز بهم یادآوری میکند که : تو گل زندگی منی؛ اگر تو پژمرده باشی، حال من هم خوب نخواهد بود. پس من تمام سعی ام را می کنم که از آرامش تو با رفتار خوب، درک متقابل، احترام و حمایتم محافظت کنم. البته که زندگی ما از ابتدا اینگونه نبود. اما همسرم همیشه به من می گوید: اگر گذشت تو در زندگی مان نبود، این علاقه امروز به اینجا نمی رسید. به نظرم می رسد همین نکته ی کلیدی بود که رابطه ی ما را امروز گرم و صمیمانه تر از گذشته کرده است.»

*********

زندگی مشترک، نیاز به مهارت دارد. بی شک هر کسی بدون مهارت و آگاهی وارد این ورطه از زندگی شود، منتهی به شکست خواهد شد. وقتی ما نتوانیم ریشه ی مسائل و اختلافات خود را پیدا کنیم، وقتی برای کوچک ترین مسائل و پیش پا افتاده ترین مشکلات خود، نتوانیم راه حل منطقی، رفتار صحیح و احترام متقابل را حفظ کنیم، بی شک زندگی ما دچار بحران و سردرگمی خواهد شد. شما اگر با بهترین مرد یا زن این دنیا ازدواج کنید، اگر نتوانید زندگی تان را با آموختن مهارت ها نگه دارید و پایه های آن را با رفتارهای صحیح حفظ کنید، بی شک به مرور زمان آن زندگی از لحاظ عاطفی و روانی دچار بحران و ناخوشی خواهد شد.

کم نیستند زندگی هایی که بی عشق و محبت، صرفاً از سر اجبار و یا نیاز به زندگی کنار هم ادامه یافته اند، در حالی که اگر عشق و محبت بین زوجین باشد، بسیاری از مسائل پیش پا افتاده یا پیش نمی آیند یا اگر هم پیش بیایند در کمال احترام و صمیمیت حل خواهند شد.

این نیست که زن یا مرد از انجام وظایف نسبت بهم خسته و دلسرد شوند و یا اگر محبت یا کمک عاطفی و روانی شامل حمایت، بیان محبت آمیز و یا رفتار دلگرم کننده در آنها وجود داشته باشد بخاطر نیاز یا منفعت یک کدام صورت بگیرد.

هرچند که زنان در زندگی مشترک نیاز به حمایت، دلگرمی از طریق رفتار و بیان محبت آمیز مرد دارند اما مردان وفادار نیز نیاز به حمایت عاطفی و روانی زن را در کنار خود احساس خواهند کرد. برای دوام و قوام زندگی مشترک راه کارها، راه حل های زیادی گفته و نوشته اند و ما نیاز به آموختن مهارت های زیادی داریم اما در این متن به این مطلب اشاره می کنم که مهارت های ارتباطی زوجین شامل چه مباحثی می شود:

غنی سازی روابط زوجین و پیشگیری از تعارضات

این برنامه توسط استنلی وبلومبرگ ومارکمن در سال 1990 تدوین شد به این قصد که به زوجین یاد بدهد چگونه باهم گفتگو کنند وانتظارات خودشان را درمیان بگذارند و از همه مهمتر اوقات خوشی را باهم بگذرانند تدوین شد.

آنچه به عنوان 5 کلید اصلی رابطه زوجین اشاره می شود شامل موارد زیر است:

1-در مورد مسائل مهم زندگی وقت بزار حلش کن از کنارش عبور نکن.

2-سهم خودت را بپذیر وانجام بده.

3-درهارا روی جنبه ی مثبت باز کن.

4-فضای امنی برای ایجاد رابطه به وجود آور.

5-حفط تعهد در هر موقعیت.

در این گفتار به مورد اول اشاره ای می کنم که ما در روز با مسائل مهمی سرکار داریم که نادیده گرفتن آنها می تواند به مرور رخنه ای در زندگی ایجاد کند. برای مثال زمانی که شما نسبت به احساسات همسرتان بی تفاوت هستید و از کنار آنها به سادگی عبور می کنید خصوصاً در زمان هایی که این نیاز به خاطر شرایط جسمی یا روحی بیشتر وجود دارد این نادیده گرفتن و نشنیدن او در شرایطی که از لحاظ احساسی یا عاطفی در موقعیت مطلوبی قرار ندارد می تواند زندگی شما را با بحران مواجه کند. ما باید یاد بگیریم از احساسات مان صحبت کنیم و البته که در مقابل شنیدن احساسات همسر، شنونده ی خوبی نیز باشیم. با برخورد مناسب، بگذاریم او احساساتش را بیان کند و ما نیز تنها احساس خود را در لحظه انعکاس بدهیم. راه حل دادن در هنگام شنیدن احساسات، کار بسیار اشتباهی است و باعث می شود همسرتان دیگر نتواند با شما در این زمینه گفتگو کند. باید بدانیم هر احساس را در چه زمان و با چه بیانی ابراز کنیم. بیان نکردن احساسات خود مشکلی است که بسیاری از زوجین با آن مواجه هستند. نمی توانند از احساسات مثبت یا منفی خود صحبت کنند که خود این نیز می تواند به زندگی مشترک لطمه بزند. اما آنچه که مهم است اینکه مشکلاتی در زندگی گاهی وجود دارد که غیرقابل حل است، در این شرایط صبوری و حمایت از یکدیگر می تواند جلوی مشکلات بعدی را بگیرد. اما مشکلاتی نیز در زندگی پیش می آید که راه حل دارد و ما می توانیم با گفتگو، چاره اندیشی و حمایت از یکدیگر آنها را حل کنیم و از آنها عبور کنیم. به جای آنکه سر هم فریاد بزنیم، بی احترامی کنیم و یا در مشکلات دنبال مقصر بگردیم تا تقصیر را گردن یکی بیندازیم که شاید در بوجود آمدن آن مسأله هیچ نقشی نداشته است. گاهی مشکلات ما توسط دیگران وارد زندگی می شود و این ما هستیم که در این شرایط باید کنار یکدیگر بمانیم و با صبر و حوصله و حمایت از هم آنها را حل کنیم.

بسیاری از زوجین در مورد مسائل یا مشکلاتی که در زندگی شان بوجود می آید نمی توانند با بیان ساده و صمیمانه بی آنکه یکدیگر را در آن مقصر و محکوم کنند با یکدیگر گفتگو کنند و به حل مسأله بپردازند که خود این جزء مواردی است که باید در هنگام انتخاب همسر به آن توجه کنید که آیا نفر مقابل شما مهارت حل مسأله دارد یا اینکه در مسائلی که رخ داده به دنبال مقصر جلوه دادن دیگران و برنداشتن سهم خود در اتفاقات بوده است.

عشق، گرانبهاترین نعمت و هدیه از سمت خداوند است. که نه با ثروت، نه با شهرت و مقام ها و موقعیت های اجتماعی و هر شرایطی مادی رخ می دهد. اگر همسرتان مهارت این را دارد که به شما ابراز محبت و احساسات کند، اگر همسرتان روحیه ی حمایت گری از شما را دارد و تعهد و وفاداری همه جانبه اش را به شما زندگی میکند حتماً شکرگزار این نعمت الهی باشید. همیشه به زنانی که زندگی مشترکی موفق دارند به عنوان یک دوست توصیه می کنم که قدردان آن زندگی و نعمت و هدیه ی خداوند باشند که این روزها اگر به دفاتر مشاوره یا دادگاه ها و رسانه ها سر بزنید، خواهید دید که چه زندگی هایی که می توانست با آگاهی، دانستن و آموختن همین مهارت ها به سمت شیرینی و خوشمزگی پیش برود اما به خاطر خودخواهی و نداشتن همین مهارت های آموختنی به طلاق انجامیده است.

ویژگی ها و صفات شخصیتی زیادی وجود دارد که می توان به آنها به عنوان چرخ محرکه ی قوام یک زندگی اشاره کرد اما ادامه ی بحث مان باشد برای وقتی دیگر و فرصتی که برای حیات توسط خداوند عنایت می شود تا دستی بنگارد و خواننده ای از این تجارب آموزشی و تخصصی و یا با دیدن زندگی های بسیاری که ناموفق بوده و منجر به آسیب شناسی شده است، بهره ببرد.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۱۴
mina nikseresht

می گفت:

« تو چه خبری داری از کسانی که با چشم گریان به آن کلینیک تخصصی آن دانشگاه ملی مراجعه می کنند تا ضربه های روحی و روانی که به خاطر حرفهای و آموزش های اشتباه آن فرد به زندگی شان وارد شده بود را درمان کنند.»

روی درمان دوبار تأکید کرد. او هم روان شناسی خوانده در دانشگاه فردوسی مشهد. من هم با آدمهایی مواجه شده بودم که به خودم مراجعه کرده بودند تا بپرسند چرا ما با وجود اینکه این کارها رو بارها و بارها تکرار کرده بودیم ولی جواب نگرفتیم و البته برایم همیشه طبیعی است وقتی می بینم آدمها بی آنکه هزینه کنند، وقت و عمری بگذارند برای آموختن و در قبال فردی که درس خوانده، تلاش کرده، عمرش را گذاشته، دانش تخصصی به دست آورده ارزشی قائل نمی شوند و وقتی با آنها هم کلام شوی، دانش شان را برگرفته از کانال ها، شبکه های اجتماعی و چند صفحه ی آموزشی اینستاگرام می دانند، پس پیروی از این دسته افراد که در این زمینه و تشخیص سره از ناسره آگاهی ندارند، کاملاً عادی است و بلکه عمومیت جامعه ی ما برگرفته از همین دسته اند. مگر افرادی که تحصیلات دانشگاهی، دانش تخصصی و اعتبار علمی دارند و ارزشی برای افراد علم آموخته دارند.

ما خوانده بودیم و یاد گرفته بودیم اگر فردی اختلال روان یا شخصیت داشته باشد تکرار بعضی حرفها، رفتاری را تغییر نمی دهد. درست مثل زخمی که اگر عفونتش گرفته نشود، آن عفونت به تمام بدن سرایت خواهد کرد. به عنوان مثال فرض کنید فردی مبتلا به اختلال پارانویا است. اختلال همیشه با شما هست. در روابط، در شغل، در بیرون از خانه و در خانه. در همه جایی که شما حضور داری. اختلال روی همه چیز اثر میگذارد. برای مثال فرد اصطلاحاً پارانویایی معمولاً فکر می‌کند که دیگران برای آزار و اذیت او تلاش می کنند یا فکر می‌کنند که دیگران به دنبال توطئه علیه آن‌ها هستند. این ساده ترین تعریف از فردی است که پارانویا دارد. فرد مبتلا به پارانویا گاهی اوقات مثل دشمن با شما رفتار میکند حتی اگر شما نزدیک ترین فرد به او باشید.شما نباید از فردی که پارانویا دارد انتقاد کنید. یا مثلاً فردی که دچار اختلال خودشیفتگی است، انتقاد شما می تواند زمینه ی دشمنی و حمله ی کلامی و رفتاری بعدی او را فراهم کند. با فرد خودشیفته نباید دربیفتید. او کلام شما را به ظاهر قبول دارد اما شما باید مدام مهر تایید به او بزنید و اگر نزنید از شما انتقام خواهد گرفت. برای او فرقی نمی کند شما چه کسی هستید. خودشیفتگی اختلالی است که فرد را درگیر این کرده است که او از همه بهتر است. فردی غیر او نباید وجود داشته باشد که مورد تایید باشد. افراد خودشیفته شنونده های خوبی نیستند. چرا؟ چون برای یک فرد خودشیفته، مهم فقط خودش است. پس چون دیگران مهم نیستند، شنیدن سخن و کلام آنها به دردشان نمیخورد چون آنها دیگر مرکز توجه نیستند.

فرض کنید شما جایی می خوانید که یک انتقاد سازنده می تواند روند رفتار و عملکرد فرد را تغییر بدهد. مثلاً اینکه می گویند یا می نویسند: به نظرم اگر اینگونه رفتار می کردی بهتر بود.» چقدر این حرف اشتباه است! شما اگر متوجه این نباشید که نفر مقابل تان خودشیفته است حتی اگر چنین جمله ای را به او بگویید نه تنها پذیرشی در فرد ایجاد نکرده اید بلکه برای آسیب بیشتر به خود برنامه ریزی کرده اید.

اما در پارانویا شما اگر از رفتاری انتقاد کنید حتی با روی خوش و یا حتی با زبان نرم بازهم اون فرد به منظور می گیره و برخوردی با شما داره که اگر شما درمانگر یا روان شناس نباشی و ندونی فرد مبتلا به این اختلاله به مرور زمان به روان شما هم آسیب خواهد خورد.

شنیدین میگن:

« اینا از وقتی با هم ازدواج کردن، شوهره وسواس داشت. حالا کم کم خود خانم هم شده مثل آقاهه.»

ما اثر وجود چنین افرادی را در زندگی شما انکار نمی کنیم. شما نمی توانید با فردی همنشین باشید که مبتلا به اختلالی باشد و روی شما اثر نگذارد. مگر اینکه فردی درمانگر یا روان شناس باشد که راه رفتار با این افراد را آموخته باشد. برای همین است که ما اینقدر تاکید می کنیم که قبل آنکه ازدواج کنید حتماً به مشاورین متخصص پیش از ازدواج مراجعه کنید تا از وجود شرایط این چنینی آگاهی یابید.

گاهی اختلالات تحت شرایطی سرباز می کنند. مثلاً فردی با از دست دادن، یا با قرار گرفتن در شکستی یا بحرانی در زندگی اختلالش آشکار می شود در حالیکه شاید تا قبل آن متوجه حضورش نبوده است. به عنوان مثال اختلال سوگ را برای افرادی مطرح می کنیم که با مرگ عزیزشان در این شرایط واقع می شوند. به هر حال راه درمان تمام اینها دست درمانگران و روان شناسان متخصص است.

حال از کجا می توان به بروز اختلال آگاه شد؟

ما به هر چیزی که در شما ایجاد اضطراب، حال نامساعد و روان پریشان کند، می گوییم اختلال. اختلال می تواند در رفتار، گفتار، افکار شما اثرگذار است. هر رفتار غیرعادی که منجر به آسیب به روان دیگران بشه، میتونه نشونه ی وجود اختلالی در فرد باشه. حالا یا اختلال روان یا اختلال شخصیت. مثلاً فرد خودشیفته در کلام و رفتارش اختلال را بروز می دهد بی آنکه خودش آگاه به آن باشد.

ما در هیچ کجا و در هیچ جا از اختلالات صحبت نمی کنیم و همین هایی را هم که تا بدین جا نوشتم با اکراه و با توضیح کوتاه نوشته ام چرا که نمی دانم مخاطبم کیست و اینها نباید در دسترس افراد قرار بگیرد. دلیلش چیست؟ دلیلش این است که بسیاری افراد هستند که به محض اینکه مثلاً اسمی از اختلالی می نویسی اولین منبع شناسایی را فضای اینترنت می دانند. در حالی که شناسایی، تشخیص و درمان به عهده ی روان شناس بالینی، درمانگران حرفه ایست. این نیست که با خواندن چندعلامت فردی که دانش روان شناسی و آسیب شناسی ندارد بتواند تشخیص بدهد.

به عنوان مثال ما در تست کتل 16 عامل مهم شخصیت را می سنجیم و بعد سنجش با مصاحبه های بالینی تشخیص می دهیم که فرد چه خصوصیت ها و ویژگی های شخصیتی دارد و کدام ها مانع و کدام ها باعث بهبود کیفیت زندگی او بوده است.

پس وقتی در دنیای امروز بسیاری با خواندن چندمطلب احساس دانستن می کنند و نگاه ها اینقدر سطحی و پیش پا افتاده است، پس طبیعی است و باید انتظار داشته باشیم در دنیای پیرامونی مان با افرادی سرکارمان بیفتد که همه چیزدان، کاربلد و متخصص هستند. افراد کمی هستند که به خاطر تنش های روحی و روانی و حتی با بروز کوچکترین ناآرامی توان عبور از آن را به سادگی نداشته باشند. این حالتها حکایت از وجود اختلال و مشکلی در فرد دارد که باید توسط درمانگر بررسی و درمان شود. اما بسیاری افراد نه تنها مراجعه نمی کنند بلکه عوامل بیرونی را به حالتها و رفتارهای خود نسبت می دهند.

زندگی من پر از فراز و نشیب بوده و هست. اما تمام سختی ها و اذیت ها جایی تمام شده است. نه تنها زندگی من بلکه زندگی تمام آنها که داستان زندگی شان را شنیده ام و می دانم. همیشه یکی از دعاهای هر روزم این بوده و هست که: « خدایا من را هم سرنوشت با کسانی که رویه ی رفتارشان ناآگاهی، ندانستن، خودخواهی، کینه و خشم و خودخواهی است و یا ظلم به دیگران به هر طریق و رفتاری و داشتن رفتارهای ناشایستی که تو ما را از آن نهی کرده ای، خداوندا سرنوشت من را از سرنوشت آنها جدا کن و مرا هم تقدیر و هم روزگار با آنها قرار مده. چرا که بی اعتنایی به خواست تو و آگاهی که روزی و برکت زندگی من قرارش دادی در حالیکه زمینه ساز آن خودت بودی، حتماً برای من کارما و تبعاتی در برخواهد داشت. خدایا، مرا هم سرنوشت با اینان قرار مده و همنشینان خوب که رفتار و شخصیت سالمی دارند و به گفته ی پیامبر مهربانت خوش رفتارند روزیم بگردان.»

ما هم نتیجه ی تحمل و صبر خودمان را خواهیم دید و هم نتیجه ی بدی ها و رفتارهای نادرست مان را و تمام آن چیزی که به ما خواهد رسید نتیجه ی عملکردمان خواهد بود. پس سرزنش دیگران، ظلم به آنها یا دستگیری و گرفتن دست آنها به زندگی خودمان باز می گردد. ساده ترین رفتارهای ما برای ما کارما تعریف شده. یک لبخند ساده ی شما به کسی که خسته است، یک کلام محبت آمیز شما به اعضای خانواده یا کسی که ناامید است، یا آرام کردن دلی که ناآرام است تمام اینها به زندگی تان باز می گردد. اما همیشه فکر می کنم بدترین کارما این است که من متوجه نشم که حرفهای اشتباه یا رفتارهای نادرست من در حالیکه وجدان من متوجه نادرست بودن آن هست اما پررنگ بودن نفسم مانع از دیدن حقیت می شود و من واقعاً نمی فهمم آنها چه آسیبی به دیگران خواهد زد و این بشود عقوبت ظلمی که به دیگران روا داشتم.

امیدوارم خداوند زمینه ساز آگاهی و بهره بردن شما از زندگی باشد که اگر در مورد آن مهارت نداشته باشیم، اگر از زندگی و اتفاقاتش درس نگرفته باشیم و رفتارهای قبلی مان را بازهم تکرار کنیم خداوند دیگر به ما فرصت جبران و تغییر ندهد.

این قاعده ی دنیاست که: «زمانی که به آنچه می دانستی عمل کردی، خداوند درهای بیشتری از علم را به رویت می گشاید تا راهنمای دیگران هم باشی. اما زمانی که علم و دانسته هایت وسیله ی برتری جویی، غرور، سرزنش دیگران و آسیب به آنها شد، خداوند نه تنها درهای آموختن و دانش بیشتر را به روی بنده اش باز نمی کند بلکه، همان دانسته هایی را که زمینه ی دانستن آنها را خودش فراهم کرده بود برایت تکرار میکند و این تکرار یا با امتحانات زندگی است، یا با از دست دادن ها، غصه ها و غم ها و یا در نهایت با مرگ.»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۲۱
mina nikseresht
شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۱۲:۲۳ ق.ظ

درد و رنج هایت را کجا می بری؟

 

می گفت: « وقتی چراغ قلبت روشن میشه، وقتی احساس می کنی خدا بیشتر توی دلت جا داره تا دنیا و اهل دنیا، وقتی دلت میخواد کارهای خوب بیشتر بکنی، دست دیگران رو بگیری، دل کسی رو شاد کنی و بهش امید ببخشی، وقتی که دلت میخواد از بدی ها فاصله بگیری و به قولی خیرت به دیگران برسه، اون موقع وقتیه که باید دل بکنی از هرچی که دست و پاگیرت میکنه که نمیذاره بپری. تا نتونی در اخلاق، رفتار اوج بگیری. اون وقته که باید قدر قلبت رو بدونی. دلت روشن شده. حالا به هر دلیلی. خدا خواسته. قدر بدون. قدر بدون. قدر بدون.»

«مثل ماشین می مونه. باید ازش کار بکشی. باید بلند شی اون لحظات همون کارایی رو بکنی که باعث میشه بیشتر و بیشتر قلبت روشن بمونه. بلند شو به کسی زنگ بزن، حالشو بپرس. اگه مشکلی داره قدمی واسش بردار. بلند شو به خانواده ات محبت کن، بلند شو ببین کسی هست توی ذهنت که روزی باهات درد و دل کرده و میدونی هنوزم مشکلی داره که حتی اگر کاری هم ازت برنمیاد اما میتونی به قلبش با حرفات نور بدی. خلاصه بلند شو و کاری برای روشن موندن بیشتر قلبت انجام بده. اون لحظات، دقیقاً لحظاتیه که میتونه برای همیشه عاقبت بخیرت کنه، اون لحظات، لحظاتیه که شاید بتونه تقدیرت رو عوض کنه، اون لحظات، لحظاتیه که شاید سرنوشت بهتر و قشنگ تری رو واست رقم بزنه. شک نکن که خدا خواسته گرهی ازت باز کنه، یا خواسته زندگیت طور دیگه ای بشه. این لحظات، همینطوری پیش نمیاد. حتماً یه کارایی کردی که باعث شده دریچه های قلبت باز بشه.»

اشک گوشه ی چشام جمع شد. گفتم: « این خداست که کارهای کوچیک ما رو بزرگ میکنه. وگرنه هر کسی خودش میدونه که عمل قابل عرضی نیست که بشه اینطوری دلت روشن بشه.»

ادامه داد: « شنیدی امام رضا علیه السلام یه روایتی دارند به این صورت که:

«رَحِمَ اللّهُ عَبْدا اَحْیا أمْرَنا،» فَقُلْتُ لَهُ: «فَکَیْفَ یُحْیِی أمْرَکُمْ؟» قالَ: «یَتَعَلَّمُ عُلُومَنا و یُعَلِّمُها النّاسَ، فَإِنَّ النّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحاسِنَ کَلامِنا لاَتَّبَعُونا»

«خداوند، رحمت کند آن بنده ای را که امر ما را زنده کند!». گفتم: چگونه امر شما را زنده کند؟ فرمود: «علوم ما را فراگیرد و به مردم بیاموزد، که اگر مردمْ زیبایی های گفتار ما را می دانستند، از ما پیروی می کردند».

حرفی برای ادامه ی صحبت مون نداشتیم. بلند شدم همین موقع کاری بکنم. کاری که توی این روایت بهش اشاره شده بود و توی گفتگویی که با ذهنم تا قبل یادآوری این روایت امام رضا علیه السلام داشتم، از سرجام بلندم کرد تا چندخطی اینجا برای شما خواننده ی عزیز و محترمی که حتماً مورد نگاه و عنایت واقع هستی و یا در این لحظه چیزی تو رو به این سمت کشونده بنویسم.چرا که همه ی ما سر سفره ی یک خوان نعمت هستیم. سفره ای که امام رضا علیه السلام پهن کردند و هر کسی به اندازه ای که میخواد میتونه ازین سفره بیشتر بهره ببره.

ما وقتی با کسی آشنا می شیم به مرور دوست داریم بیشتر ازش بدونیم. اگه بامحبت، مهربون و خوش قلب باشه دوست داریم بیشتر بهش نزدیک بشیم. بیشتر ازش یاد بگیریم. هر وقت فرصتی پیدا بشه ازش سر می زنیم تا فقط از بودن کنارش بهره برده باشیم حتی اگه خیلی هم کاری نداشته باشیم. کم کم که دوستی مون عمیق تر و پایدارتر شد، کم کم که مهر و محبت اون آدم توی زندگیمون باعث شد که زندگیمون عوض بشه، رنگ و بوی بهتری بخاطر این همنشینی بگیره(چه مادی و چه معنوی) سعی می کنیم هر کاری از دستمون برمیاد واسش انجام بدیم. چون خیلی خودمون رو مدیونش می دونیم. خیلی مراقبیم کاری نکنیم یه وقتی ازمون ناراحت بشه، برنجه، غصه ای به دلش بیاد و یا رفتاری داشته باشیم که موردپسندش نیست.

وقتی ما بیشتر و بیشتر با زندگی، منش و شخصیت امام رضا علیه السلام آشنا می شیم، بیشتر جذب شخصیت این امام رئوف میشیم. هرچند که ما چه ایشون رو بشناسیم و چه نشناسیم، مورد لطف و مرحمت شون قرار می گیریم. اما گاهی حتماً این حس به سراغتون میاد که من برای حضرت چه کار کردم؟

تا حالا شده وقتی به گنبد طلایی امام رضا علیه السلام خیره میشین، متوجه کتیبه های دور گنبد بشین؟ نوشته هایی که با زیرزمینه های آبی و کاشی کاری شده نوشتند؟

در سال 997 هـ.ق  عبدالمومن خان ازبک اقدام به غارت اموال آستان و طلاهای گنبد کرد؛ شاه عباس اول در سفری که از اصفهان با پای پیاده به مشهد داشت مجددا گنبد را طلاکاری نمود و به خط ثلث و با خطاطی علیرضا عباسی با قلم طلایی بر زمینه فیروزه ای در کتیبه کمربندی گنبد نوشته شد.

شاه عباس به شکرانه ی این توفیقی که نصیبش می شود دستور میدهد که این نوشته را دور گنبد طلایی با طلا بنویسند:

«به نام خداوند بخشنده مهربان از بزرگترین توفیقات خداوند این بود که سلطان اعظم و مولایِ پادشاهان عرب و عجم و دارنده نسب پاک نبوی و افتخار درخشان علوی، خاک پای خادمان این روضه نورانی ملکوتی و رواج دهنده اثار پدران معصومش یعنی سلطان فرزند سلطان شاه عباس موسوی صفوی بهادرخان افتخار یافت که با پای پیاده از پایتخت اصفهان به زیارت این حرم شریف بیاید و از خالص ترین اموالش این گنبد را به طلا اذین کند که در سال 1010 هجری قمری اغاز شد و در 1016 به پایان رسید.»

از امام رضا علیه السلام چه می دانید؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۲۳
mina nikseresht
چهارشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۴۲ ب.ظ

معرفت چیست و انسان با معرفت کیست؟

همه مان در زندگی فردی، خانوادگی، اجتماعی افرادی را در کنار خود داریم که آنها را با لفظ با معرفت صدا می زنیم. شاید برای هر کدام مان معرفت یک تعریف داشته باشد اما اغلب ما بر این باوریم که کسی با معرفت است که ما را با همان ویژگی ها و امتیازات مان دوست بدارد، نقاط ضعف و صفات منفی مان را به خاطر نقاط قوت و مثبت مان به خاطر نیاورد و رسم انسانیت آموخته باشد. در سختی ها برای کمک به ما پیش قدم شود و برای تمام اتفاقاتی که در زندگی ما رخ میدهد حب و بغض و کینه و حسادت و تنگ نظری در رفتار نداشته باشد. یار و همراه و یاور ما باشد و خلاصه معرفت را در حق ما به معنای انسانیت خویش تمام کند. حتی گاهی معرفت به معنای ایثار هم معنا می شود. انسانی که با معرفت است غرور ندارد. انسان با معرفت حسد و کینه و بغض و حتی نفرت در نگاهش به چشم نمی خورد. انسان بامعرفت خالص خالص است. قلبش مثل آیینه شفاف و دلش روشن است. خلاصه معرفت واژه ی سنگینی است و به نظرم چقدر نعمت بزرگی است برای کسی که افرادی با معرفت در کنارش داشته باشد. انسان با معرفت اهل رقابت با شما نیست. او خودش را زندگی میکند، هویت و فردیت شکل یافته دارد. شاید اگر بخواهیم شخصیت یک انسان با معرفت را توصیف کنیم نیاز به شرح دقیق تر صفات و ویژگی های اخلاقی و رفتاری زیادی باشد اما شاخصه های رفتاری یک انسان با معرفت بی توقعی، احترام متقابل و بی چشمداشت انجام دادن هر کار و رفتاری که در لحظه نیاز شما باشد میتواند کلیدی ترین واژه ها برای بیان آنها حساب شود.معرفت ثمره ی عقل است. انسان عاقل حتماً انسان با معرفت نیز محسوب می شود.

حالا که ارزش معرفت آنقدر بالاست و انسان های بامعرفت در پیشگاه خداوند حتماً محبوب و مقرب حساب می شوند، معرفت در مقابل امامان معصوم به مراتب ارزش بالاتر، والاتر و گرامی تری نزد خداوند دارد. معرفتی که باعث عمل، رفتار صحیح و حضور مداوم قلب خود در نزد آنها می شود. معرفت موجب نور است و اگر در نقطه ی مقابل معرفت، جهل قرار گیرد منشأ جهل تاریکی و تیرگی است. شاید بی دلیل نیست که امیرالمومنین علیه السلام جهل را بزرگترین دشمن آدمی میدانند. چرا که جهل است که موجب غرور، خودبرتربینی و تکبر، و صفات رذیله ی اخلاقی دیگر می شود و از آن طرف تیرگی و تاریکی قلب را اضافه میکند. این جهل است که باعث قضاوت های نادرست می شود و بی شک انسان بامعرفت که ابتداعاً به شناخت خویشتن رسیده است تکبر و رقابت های ناسالم در رفتار او مشاهده نمیشود.

آنچه که ما در علم روان شناسی رفتار به آن اشاره می کنیم این است که یکی از مهترین شیوه های کشف بیماری های روانی کشف از طریق مشاهده ی بالینی و سنجش رفتار است که از طریق روش های علمی و پژوهشی انجام می گردد. ما با اندازه گیری رفتارهای فرد میتوانیم صفات شخصیت، نگرش ها و افکار او را اندازه گیری کنیم. چرا که هر رفتاری که جزء بیماری های روانی محسوب می شود منشا فکری و نگرشی به دنبال خود دارد که در نشانه های رفتاری یا کلامی فرد نمود پیدا میکند.

معرفت نیز نشانه های رفتاری و کلامی دارد که ما با شناسایی و بررسی آنها به فردی نسبت معرفت یا عدم معرفت را می دهیم. حتماً درک کرده اید که مثلاً ما وقتی در قبال شخصی خوبی های بسیاری کرده ایم، از خطاها و اشتباهاتش در حق خودمان یا دیگران گذشت کردیم و رفتاری انسانی و اخلاقی داریم زمانی که او بازهم به همان رفتارها و رویه های سابق ادامه میدهد ما او را بی معرفت خطاب میکنیم و حتماً همه مان حضور این آدمها را در زندگی درک کرده یا می کنیم. فردی که معرفت ندارد حتماً دچار غرور خواهد بود و نتیجه ی غرور بی احترامی، توهین، قضاوت و تحقیر دیگران است. شاید جای بحثش نیست که فردی که مغرور است چرا مغرور است و چه عواملی سبب ایجاد و شکل گیری غرور در او شده است که بعداً مفصل تر از لحاظ علم روان شناسی به این بحث خواهم پرداخت.

در بحث خداشناسی و امام شناسی نیز در متون و احادیث به این واژه اشاره ی زیادی شده است. کسی که نسبت به خدای خویش و امام معصوم معرفت و یا شناخت کسب کرده باشد پس حتماً به دنبالش رفتارها، باورها و نگرش هایی دارد که حاصل کسب همان معرفت نسبت به آنهاست.

ما در مباحث شیعی، به این مطلب اشاره می کنیم که شیعه بودن با گرایش های شیعی داشتن تفاوت دارد. به این معنا که ممکن است همه ی ما در لغت و الفاظ شیعه خطاب شویم اما گرایش ها که منجر به رفتارهایی می شود برگرفته از مکتب شیعه و دین اسلام نباشد. پس ما فردی منتسب به امیرالمومنین علی علیه السلام از لحاظ رفتار و گرایش به حساب نمی آییم هرچند که در ظاهر و لغت به این مفهوم مقدس منتسب شویم.

معرفت نسبت به ائمه ی اطهار است که فرد را به این شناخت و درک عمیق از لحاظ مفهوم و معنا می رساند که او آنها را حاضر و ناظر بر زندگی خویش می داند. لذا جهت رفتارها نیز متناسب با این باور تعریف می شود. از آن جهت وقتی فردی معرفت پیدا کرد شاخص های رفتاریش می شود تمام ویژگی هایی که در ابتدای متن تعریف شد. اینطور نیست که فردی تنها گرایش مذهبی داشته باشد و رفتارهایش خلاف معرفت و باور باشد. ضمن آنکه همانطور که در نقطه ی مقابل معرفت، جهل عنوان شد، زمانی که جهل ما بر معرفت ما غالب شود، حاصلش می شود رفتارهایی مصنوعی که خلاف باور و اعتقاد ماست. در نتیجه این حالت باعث ایجاد تعارض در روان و رفتار خواهد شد. فردی مذهبی که رفتارهایی خلاف مذهب دارد. مگر مذهب و دین ظلم کردن در حق دیگران را گناه کبیره اعلام نکرده است؟ مگر فردی که به دیگری ظلم میکند، کارمای رفتار و عمل خود را نخواهید دید؟ پس چطور است که فردی که ظاهراً مذهبی محسوب می شود، به دیگری ظلم میکند؟ اینجاست که می گوییم فرد در روان ورفتار دچار تعارض جدی است. لذا از سر همان معرفت نداشتن که ثمره ی شناخت و آگاهی است دست به رفتارهایی می زند که نشانه ی بارز ظلم محسوب می شود. هرچند که دین از آن نهی کرده است.

فرض کنید من امام رضا علیه السلام را بسیار دوست دارم. حداقل هفته ای یک بار به زیارت آن حضرت می روم. خواسته های مادی و امور زندگی خود را از آن حضرت طلب می کنم اما حتی نسبت به ساده ترین ویژگی های شخصیتی، رفتاری و کلام آن حضرت معرفت نداشته باشم. پس رفتارهای خوب من تنها معطوف به همان چندساعتی است که در محضر حضرت هستم و بعد آن که به زندگی عادی خود بازمیگردم رویه ی رفتارم مثل سابق است.

حال چه اتفاقی می افتد؟ من مصداق همان جمله ای می شوم که در بالا گفتم: شیعه بودن با گرایش شیعی داشتن متفاوت است.

فردی که امام رضا علیه السلام را حاضر و ناظر بر زندگی خود در هر لحظه میداند قطعاً معرفت آن حضرت آن چنان در قلبش زنده میشود که صفات اخلاقی مثل غرور و تکبر، خودخواهی نه دگر خواهی، حسادت، کینه و بغض و... در وجودش آنقدر ریشه نمی دواند که رفتارهایی از او سر بزند که خلاف محبت و معرفت باشد.

حتماً خوب است هرچند وقت یک بار با خودمان مرور کنیم این جمله ی زیبای امام رضا علیه اسلام را که حضرت در توصیف دهمین صفت از صفات عاقل با تاکید اینطور بیان می دارند که: «احدى را ننگرد جز این که بگوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است.» پس فردی که مبتلا به غرور است حتماً این رفتار حاصل تقویت این نگرش و باور بوده و هست که من از بقیه در اموری که مدنظر دارم یا به آن مشغولم بهتر و بالاترم. نمود غرور در بیرون رفتارهایی است که جای پرداختن به آنها در این گفتار نیست.

همان ویژگی بارز شیطان که موجب رانده شدن او پس از سالها عبادت خداوند بزرگ شد که حضور آن در قلب و روح انسان حاکی از جهل اوست. وگرنه هیچ انسان با معرفتی دچار تکبر و غرور نمی شود.

محبت باعث معرفت می شود. محبت اگر واقعی و خالص باشد حتماً زمینه ساز معرفت و گام برداشتن در جهت کسب آن است.

امام رضا علیه السلام را عالم آل محمد نامیده اند چرا که در زمان خود، نقش بارز و برجسته ای برای احیای علوم در بین تمام مردمان آن دوران داشتند. شخصیت علمی و جایگاه و رتبه ی علمی آن حضرت زبانزد خاص و عام است. کافیست نگاهی به مناظره های علمی آن حضرت با مامون عباسی و دیگر خلفا بیندازید. با بررسی رفتارهای آن حضرت با چنین جایگاه بالا و مرتبه ای عظیم نزد خداوند، حتماً معرفت و ارادت قلبی مان به آن حضرت بیشتر خواهد شد . گفتیم معرفت در نتیجه ی عقل حاصل شده است. مگر انسان عاقل چه ویژگی هایی دارد که او را بامعرفت نیز خطاب می کنیم؟ امام رضا علیه السلام عالم آل محمد(ص) در کلام ارزشمند خود به ده ویژگی انسان عاقل اینطور اشاره کرده اند که: عاقل کسی است که این ده ویژگی را داشته باشد:

عقل شخص مسلمان تمام نیست، مگر این که ده خصلت را دارا باشد:

1ـ از او امید خیر باشد

2ـ مردم از بدى او در امان باشند

3ـ خیر اندک دیگرى را بسیار شمارد

4ـ خیر بسیار خود را اندک شمارد

5ـ هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود

6ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود

7ـ فقر در راه خدایش از توانگرى محبوبتر باشد

8ـ خوارى در راه خدایش از عزّت با دشمنش محبوبتر باشد

9ـ گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد

سپس فرمود: دهمین و چیست دهمین؟ به او گفته شد: چیست؟

فرمود: احدى را ننگرد جز این که بگوید او از من بهتر و پرهیزکارتر است.

اگر خواهان معرفت باشیم حتماً این ده ویژگی را هر روز باخود مرور میکنیم و حتماً مواظبت و مراقبت بیشتری بر باورها، افکار، نگرش ها و کلام خود داریم تا ما هم مصداق تعاریف زیبای معرفت شویم.

مراقب خودتان و قلب تان باشید که نور خداوند در دلهای بیدار و زنده می تابد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۴۲
mina nikseresht

                                           

از شرح حال زندگیش پرسیدم. از اینکه در شرایط بارداری اش بازهم تدریس می کرد و دست از کار نکشیده بود و شوهرش را همراه میدانست نقطه ی قوت ماجرا بود که باعث شده بود بازهم روحیه اش را برای کار در روزهای سخت حفظ کند و با همین شرایطی که داشت به کارش ادامه بدهد. در لابلای صحبت هایش به سن و سال خودش و همسرش اشاره کرد. به اینکه 5سال از همسرش بزرگتر بود و با اینکه 5 یا 6 سال از زندگی شان گذشته بود اما همه چیز به خوبی پیش می رفت و جای هیچ نگرانی نداشت. از او پرسیدم که خانواده هایتان به ازدواج رضایت داشتند؟ گفت اولش کمی مخالفت بود اما بعدش با دیدن محاسنی که داشتیم و توافقی که در رابطه مان وجود داشت متقاعد شدند که ازدواج ما باعث رشد می شود نه باعث نگرانی آنها و آسیب به خانواده هایمان. دوباره پرسیدم: همسرت مشکلی نداشت یا خودت احساس کنی که ممکن است یک تئوری سفت و محکمی که برای ازدواج بعضی ها از آن دفاع میکنند بهم بریزی؟ گفت: نه؛ ما مطمئن بودیم که باهم مشکلی نداریم و به هم قول داده بودیم هر طور که شد کنار هم بمانیم و از درستی و باوری که به آن پایبند بودیم دفاع کنیم. باید به دیگران ثابت می کردیم آنچه که مشکل دارد تفکر آنهاست نه اینکه ازدواج ما مشکلی داشته باشد.

این داستانِ تنها یک نفر از کسانی بود که در این فضای کم برای شما در بحث سن ازدواج مطرح کردم. افرادی بوده اند که سالهایی که در دفاتر مشاوره کار کرده ام و یا همین الان شاهد بررسی این الگوها و شکستن تابوهای ذهنی دیگران در امر ازدواج هستم و مشغول به کار، در این مقوله هیچ مشکلی تا انتها نداشته اند و فقط این اطرافیان بوده اند که تفکرشان این بوده و هست که سن در بحث ازدواج موضوعی بسیار مهم و کلیدی برای موفقیت در ازدواج است.هرچند که ترجیح بر این نکته است که سن آقا بیشتر از باشد اما اگر خلاف این بود ملاک بر درست بودن و خوشبخت شدن و یا موفقیت در ازدواج تنها وابسته به این نکته نیست. خصوصا در مواردی که زن دارای ویژگی ها و خصوصیات اخلاقی و روانی باشد که به سلامت زندگی و روان مرد آسیب نمی زند. بلکه کمک کننده، حمایت گر و پشیبان فکری، اخلاقی ، معنوی و روانی برای مرد است. این مسأله نه تنها آسیبی به ازدواج نزده بلکه این بزرگتر بودن دخترخانم در خیلی جاها به کمک آن زندگی آمده است.

ما در بحث پیش بینی یک ازدواج موفق به بسیاری عوامل کلیدی اشاره می کنیم که دقت و بررسی در آنها لازم و ضروری است. از جمله بحث بلوغ روانی، عاطفی، اجتماعی و شناختی فرد. به این معنا که فردی که قرار است با او ازدواج کنید باید این آمادگی را کسب کرده باشد وگرنه آن ازدواج به سمت موفقیت پیش نخواهد رفت.

ازدواج های خوب دارای ویژگی های مشخصی هستند. برخی از این ویژگی ها را میتوان پیش از ازدواج تشخیص داد. کسانی که در برابر مشکل، مکانیزم های شناختی شان برای حل مسأله فعال می شود، ازدواج های موفقی را تجربه میکنند.

بیشتر از آنکه سن ملاک دقیق و درستی یک ازدواج باشد شما باید بررسی کنید که به عنوان نمونه، آیا فرد دارای مهارت حل مسأله هست یا خیر؟ چقدر نیاز به انگیزه و تحمل سختی ها و مشکلات را دارد؟ آیا مهارت های اجتماعی شدن را کسب کرده است یا نه؟ آیا ویژگی های اخلاقی مثبت او بیشتر است یا منفی؟ و آیا این ویژگی ها به نظام ارزشی، باورها، تعاملات فردی و اجتماعی و خانوادگی او کمک کرده است یا آنکه باعث تضعیف آن شده است؟ واکنش های دفاعی فرد در مقابل مشکلات چیست؟ آیا وقتی در سختی و مشکلی واقع شود به جای گله و شکایت، تحقیر و سرزنش دیگران، عصبانیت، خشم و پرخاشگری به فکر اصلاح رفتار و کمک به بهبود حل مسأله است؟

از دیدگاه مذهبی یک ازدواج خوب، ازدواجی است که دارای دو کارکرد اصلی یعنی آرامش دهی(سکونت) و پرورش دهی (تربیت) باشد.(پسندیده،1392) از طرفی ازدواج های موفق سه ویژگی اساسی دارند: آرامش افراد خانواده در کنار هم، عیب پوشی و برجسته دیدن نقاط مثبت. این سه ویژگی ناظر بر آیات قرآن کریم نیز هست که همسر را برگرفته از جان می داند و برای سکونت و آرامش تلاطم نفس انسان آفریده شده است و نیز در جای دیگر همسران را لباس هم میداند.

از دیگر عوامل پیش بینی کننده ی یک ازدواج موفق میزان تحصیلات است که زمینه ی رابطه ی قوی تر زوجین را فراهم میکند. هر مقطع تحصیلی فضای فکری و حتی جهان بینی خاصی را پدید می آورد که بر سلیقه ها و اندیشه های زوج ها مؤثر است. معمولا با افزایش سطح تحصیلات، انسان ها نسبت به مسائل حساس تر و دقیقتر می شوند. به بیانی، سواد مانند یک عامل آگاهی بخش عمل میکند که موجب می شود انسان ها نسبت به مسائل دیگران آگاه تر شوند و قدرت درک بیشتری پیدا کنند. شغل و میزان در آمد، عوامل اقتصادی و اجتماعی نیز از جمله مواردی است که به عوامل پیش بینی کننده ی ازدواج موفق کمک میکند.

آنچه که در این رشته ی کلام مورد اشاره بود بحث سن و میزان اثرگذاری آن در موفقیت یک ازدواج بود. اینکه بسیاری از خانواده ها به اشتباه و بخاطر سطح فرهنگ و سواد لازم در این موضوع دست به خراب کردن زندگی فرزندان خود می زنند و این ناآگاهی ریشه در سنت های غلط و ترویج آن، وابستگی بیش از اندازه به فرزند و عدم اجازه ی او به خاطر این وابستگی برای انتخاب و شناخت میتواند از عواملی باشد که زمینه ساز خراب کردن یک زندگی و بهم زدن یک ازدواجی است که صرفاً به دلیل این مسأله به ناکامی می رود. چه خوب که پدر و مادرهایی هم هستند که با دادن استقلال به فرزند برای انتخاب از او حمایت می کنند و به دنبال آگاهی و کسب آن در زندگی هستند. شنیدن سخن حق و گوش سپردن به سخن متخصصین باعث موفقیت آنها در زندگی خود و فرزندشان خواهد شد.

باید این آگاهی را از خودمان شروع کنیم. درست است که مسأله سن وابسته به مسائل روانی، اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی فرد دارد و میزان بلوغی که فرد برای داشتن یک ازدواج موفق باید به این آمادگی رسیده باشد اما این مسأله، مسأله ای نیست که صرفاً به جهت آنکه دخترخانمی از پسری بزرگتر باشد ما بدون دقت و بررسی مسائل دیگر باعثِ جدایی و رد کردن موفقیت آنها برای تشکیل یک زندگی باشیم. چه بسیار کسانی که به اشتباه مرتکب این شده و می شوند که صرف این مسأله زندگی فرزند خود را خراب کرده و به روان او آسیب می زنند.

قبل از سن باید صفات شخصیتی و روانی آنها را بررسی کرده و اگر در موارد مهم و اصلی باهم به توافق نظر و اشتراک رسیدند و نمرات آزمون آنها بالا بود این مسأله را با دیده ی اغماض خواهیم نگریست. به شرطی که به بلوغ های لازم و آمادگی های پیش از ازدواج رسیده باشند که بررسی اینها توسط روان شناس و مشاور صورت خواهد گرفت.

باید به این شناخت و آگاهی رسید که هدف از ازدواج چیست و قرار است با ازدواج چه دستاوردها و موفقیت هایی نصیب افراد شود. اگر این آگاهی را گسترش بدهیم خواهیم دید بسیاری افراد بخاطر باورهای اشتباه و غلط و ندیدن و نشنیدن و عدم تحقیق و بررسی ازدواج های دیگر مانعی جدی در ازدواج دونفر با یکدیگر نخواهند بود. وقت آن رسیده است که در عصر جدید و قرن حاضر باورهای کهنه و قدیمی خود را تکانی بدهیم، از متخصصین و مشاورین برای تغییر باورها و نگرش ها کمک بگیریم و نخواهیم ملاک و معیارهای زندگی مان را سنت های اشتباه و باورهای غلط و موروثی و در نهایت حرف و سخن مردم تشکیل بدهد نه علم، آگاهی، شنیدن تجربیات دیگران وتحقیق در درستی و صحت مسائل زندگی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۹ ، ۲۰:۳۳
mina nikseresht
چهارشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۳۶ ب.ظ

ازدواج مقصد نهایی زندگی است؟

                                          

ما گاهی در نوشتن زبان تند و صریح داریم. جایی که مخاطب ما نگرش سطحی دارد، قدرت تحلیل و درک درستی از واقعیت ندارد و نمیتواند ذهناً تناسبات را پیدا کند باید صریح حرف زد. بسته به هوش و توانایی مخاطب در درک و تحلیل محتوا آنجایی که منظورمان را باید صریح برسانیم، باید مستقیم صحبت کنیم. هرچند که باز هم در عین صریح نوشتن و رُک بودن بازهم عده ای هستند که درک درست از نوشته ندارند و ذهنیت خودشان و تجربیات اشتباه قبلی را با متن پیوند می زنند اما آنچه که در مقام یک نویسنده مسلم است اینکه بیان صریح و شفاف مطلب مخاطب را وادار به فهم و تفکر میکند.

چیزی که لازم است گاهی در لفافه بیان نشود و گاهی لازم است به خاطر تجربیات و شکست های غلط بعضی رُک حرف زد تا مخاطب را به خود آورد درست جایی است که او یک اشتباه را چندباره تکرار میکند، این اشتباه را به دیگران هم توصیه میکند، روش های غلط زندگی خودش را نسخه ی زندگی دیگران میکند و حق به جانب از آن تجربه ها دفاع میکند.

جایی که هرچند مخاطب ما تجربه های غلط، اشتباه، و تکرار مکرر آنها را دارد جایی نیست که بشود با دیده ی اغماض نگریست و یکی از جاهایی که من ترجیحم بر رُک حرف زدن است، بحث ازدواج است. ازدواج شوخی نیست. هرچند که در نگاه و نگرش بعضی صرفاً یک شوخی است چون نه معنای آن را فهمیده اند و نه برداشت درستی از زندگی و هدف آن دارند؛ بنابراین ازدواج برای این دسته یک شوخی ساده لوحانه است. اینها کدام دسته اند؟ کسانی که وقتی می بینند دختر و پسری در ابتدای زندگی مشکلات فراوان ارتباطی دارند به عنوان یک فرد همه چیزدان توصیه می کنند: بچه دار شوید، مشکلات تان حل می شود! همه ی مردها یا زن ها همینطورند و یا جایی که خانم یا آقا مشکلات اصلی شخصیت دارد و تشخیص آن به کمک روان شناسی است که آسیب شناسی روانی بداند اما بازهم طرف مقابل را دعوت به صبر می کنند بی آنکه بدانند برای بعضی راه درمان به روان درمانگری وابسته است. کسانی که اول ازدواج چشم شان را می بندند و بر آنچه که لازم است دقت و بررسی کنند، چشم می گذارند و بعد ازدواج تازه چشم شان به زندگی مشترک باز می شود؛ هرچند که حتی باز هم بعضی بعد ازدواج چشم شان بسته است و منشا مشکلات را نمیتوانند پیدا کنند.

برای بعضی تعریف ازدواج، تعریف ازدواج به سبک حیوانی است! حیوانات هم ازدواج میکنند. صرفاً به یک دلیل! در نگاه و نگرش بسیاری افراد بخصوص کسانی که از لحاظ سطح فرهنگ، تحصیلات آکادمیک، موقعیت شغلی و اجتماعی و سطح سواد علمی و آموزشی در مراتب پایین هستند و یا در مناطقی زندگی میکنند که نگرش تمام قوم و قبیله به ازدواج به این صورت معنا شده است که خلاف دانشِ متخصصین این حوزه است ازدواج اینگونه معنا شده است.

ازدواج به روش اینها نه مشورت میخواهد و نه بررسی سطح تشابهات، فرهنگ و مواردی که برای انتخاب همسر باید به آنها توجه داشت. همین قدر که از دید آنها وصلتی رخ بدهد معنای زندگی بعد آن تعریف می شود. همین قدر که در شناسنامه ی فردی مجرد اسم دیگری به عنوان همسر (دقت کنید به عنوان در مفهوم تنها یک کلمه) ثبت بشود، مهری در شناسنامه بخورد و دفتری امضا شود، تعریف ازدواج است. دیگر اینکه در آن زندگی ممکن است در آینده چه فضایی برای رشد، تربیت و پرورش نسلی دیگر آماده و مهیا باشد و زندگی محلی برای تقویت باورها و ارزش ها و کسب هدفهای شخصی، خانوادگی و پیشرفت شود، اهمیتی ندارد. پیشرفتی که منجر به ساخت جامعه ای بهتر باشد اهمیتی ندارد. ماحصل این ازدواج ها، احساس بی ارزشی، زبوری، خواری، درجا زدن برای پیدا کردن هدف زندگی، یأس و ناامیدی و در نهایت افسردگی و بیزاری از جنسیت خود است نگاهی به آمار طلاق در کشورمان بیندازید. در کلان شهرها. چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ نگاهی به ازدواج اکثر متولدین دهه ی 70 و 80 بیندازید. به مهارت های زندگی آنها دقت کنید. به لزوم داشتن سواد عاطفی و پیگیری و علاقه ی آنها در 5 سال بعدی زندگی شان بیندازید چه خواهید دید؟

دوسال گذشته بنده پژوهشی داشتم پیرامون ازدواج جامعه ای از دختران متولد دهه ی 70 در دانشکده ای؛ آنقدر تعاریف دور از ذهن و عقل بود و آنقدر ارزشها عجیب و غریب تعریف شده بود که در پایان نتیجه گیری به این موضوع اشاره کردم در کشور ما بحث ازدواج و تشکیل خانواده رو به افول رفته است. نگاه ها سطحی و مادی شده و دختر و پسر هیچ درک صحیحی از چگونه ازدواج کردن و انتخاب صحیح همسر ندارند. همین طور خانواده ها و کسانی که به عنوان الگو در جمع مطرح می شوند. خودشان یک زندگی عاطفی شکست خورده را تجربه کرده اند در حالیکه هنوز مشغول موعظه ی دیگرانند.

بارها و بارها با کسانی برخورد داشته ام که نگاه و نگرش شان به ازدواج همین بوده و هست. نگاهی که به زندگی شان می اندازم باز هم شکست ها و تجربه های تلخ شان باعث این نشده تا نگاه دیگران و متخصصان امر را به مفهوم ازدواج بفهمند و آن را رواج بدهند. حداقل هم این نیست که اگر من یاد نگرفتم و نمیتوانم به شناخت صحیح برسم از مشاور متخصصی کمک بگیرم. باز هم همان تجربیات اشتباه را به دیگران پیشنهاد میدهند. نه فکری پشت حرفهایشان هست و نه اندیشه ای برای بهتر شدن زندگی و توصیه و راهنمای درست به دیگران برای اشتباه نکردن آنها. این افراد حاصل تکرار چرخه های تفکرات اشتباه نسل های قبلی و خودشان هستند که باز هم عدم تفکر باعث می شود نتوانند تحلیل و درک درستی از زندگی خود و دیگران پیدا کنند.

به راستی اگر قرار باشد ما هم به روش حیوانات جفت گیری کنیم، هدف مان خوردن و خوابیدن و گذران عمر و وقت باشد، پس فرق اندیشه و تعقل کجاست؟ فرق داشتن یک زندگی موفق هدفمند و پرورش یک نسل قدرتمند، با اراده، شجاع، پر از اندیشه های نوع و خلاق با یک زندگی ناموفقی که سردی روابط، عدم ارتباط موفق اعضای خانواده با یکدیگر، عدم مدیریت صحیح نقش ها(پدر و مادر و فرزندان) موج می زند در کجاست؟

چطور می شود که من در مقام یک روان شناس وقتی میخواهم به تشابهات فرهنگی، معنوی، اجتماعی، علمی، خانوادگی و... دو نفر نگاه کنم، نتوانم موانع ازدواج را پیدا کنم و بدون در نظر گرفتن اینها تنها هدفم این باشد که دو نفر باهم ازدواج کنند و بالاخره زندگی را تشکیل بدهند و آیا هدف تنها همین است که زندگی شکل بگیرد؟ هستند مشاورین و روان شناسانی که تخصصی در این زمینه ندارند و صرف گرفتن پول و یا پابرجا ماندن کسب و کارشان مشاوره ای به دیگران میدهند بی آنکه متوجه باشند مشاوره ی پیش از ازدواج یک دانش تخصصی است. صرف داشتن مدرک یا دفتری برای مشاوره نمی شود با زندگی دو نفر بازی کرد.

اگر ازدواج کرده اید به ازای هر تعداد روزی که از زندگی مشترک تان می گذرد و اگر ازدواج نکرده اید و در شرف ازدواج هستید و یا قرار است در آینده تشکیل خانواده بدهید و یا حتی اگر ازدواج کرده اید ( تجربه ی اشتباه یک زندگی ناموفق را دارید) به این چندسوال در خلوت ذهنی تان پاسخ بدهید؟

1-چرا میخواهید ازدواج کنید و یا چرا ازدواج کرده اید؟ هدف تان از ازدواج چه بوده و چه خواهد بود؟

2-آیا برای موفقیت در ازدواج، برنامه و نقشه ی راهی دارید تا بتوانید از روی آن انتخاب درست و منطقی داشته باشید یا اینکه به توصیه ها و روش های عمه تراپی دست به انتخاب و تعیین جهت ادامه ی زندگیتان می زنید؟

3-اگر تجربه ی ناموفقی از ازدواج داشته و یا دارید، آیا در انتخاب بعدی تحلیل شکست ها و عدم موفقیت در رابطه ی قبلی را در آورده اید و یا به همان روش قبل دست به انتخاب می زنید بی آنکه واقف باشید چه ملاک ها و فاکتورهایی برای یک انتخاب صحیح پیش رو دارید تا از اشتباهات بعدی پیشگیری کنید؟

4-به نظر شما چه عاملی باعث می شود نگاه و تفکر بعضی نسبت به ازدواج اینقدر سطحی، خلاف عقل و به منش و خوی زندگی حیوانی باشد؟

ازدواج بخشی از زندگیست و نه تمام زندگی. کسی که هدف زندگی را نفهمیده باشد، چه ازدواج بکند و چه نکند باز هم تمام مقصد، هدف، برنامه و نگرشش به ازدواج همین هاست که گفتم. این دسته بارها و بارها شکست میخورند اما نگرش شان هیچ گاه تغییر نمیکند و یا شاید هم خیلی دیر به درک درستی و صحت گفته ها برسند.

نگاهی دقیق تر به زندگی شان داشته باشید خواهید دید آنها نه در روابط موفق اند، حتی ازدواج هم کرده باشند مهارت درست و صحیح رفتار با خود و همسر را ندارند، بارها و بارها ازدواج شان به سمت جدایی پیش می رود و یا در یک زندگی با طلاق عاطفی قرار دارند که نه صمیمیتی در رابطه وجود دارد، نه درک متقابل و نه کارکردهایی که برای ازدواج خوب بیان می کنیم. اما بازهم جلوی آن اشتباهات را نمی گیرند و تغییری در منش و رفتار رخ نمیدهد، نه در زندگی شخصی و یا کسب هدف های ارزشمند و دقیق برای بهتر زیستن و داشتن یک روحیه ی سالم و شخصیت سالم تر.

ازدواج مقصد نهایی زندگی نیست هرچند اگر موفق به تدارک یک ازدواج موفق برای رشد و تحول شده باشید حتماً خیرات و برکات آن ازدواج خوب برای ادامه ی مسیر به شما کمک میکند اما شما خواننده ی گرامی یادت باشد ازدواج یک بخش از زندگی فردی، اجتماعی و خانوادگی شما میتواند باشد. زمانی که شما چرایی و مفهوم زندگی و رشد را درک نکرده اید و صرف اینکه دیگران به شما برچسب های مختلف نزنند و یا تایید بشوید تن به هر ازدواج و با هر سبکی میدهید شما هم مثل هزاران نفر دیگر که امروز روان خود را متوجه آسیب های یک زندگی اشتباه کرده اند می کنید.

کاش روزی در جایگاه مشاورین و روان شناسانی برای کسب تجربه و دیدن واقعیت ها می نشستید و دامان تان پر می شد از تجارب اشتباه دیگران، درس نگرفتن و ادامه ی همان مسیر اشتباه و تکرار مکرر این چرخه ی اشتباه. قسمت دردناک تر ماجرا هم جایی است که کسانی به افراد اشتباه (صرف نام، شهرت، مدرک تحصیلی و...) برای انتخاب همسر مراجعه می کنند و سرگذشت شان امروز دقیقاً چیزی جز طلاق و شکست های روحی و روانی نیست و اما این افراد باز هم متوجه انتخاب اشتباه خود و حتی مشاور خود که به اشتباه او را انتخاب کرده اند نمی شوند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۹ ، ۲۲:۳۶
mina nikseresht
دوشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۹، ۰۲:۵۲ ب.ظ

همنشین های خوب دارید؟

                                                                                       

ما برای داشتن نشاط در زندگی و سالم نگاه داشتن روان و روحیه مان نیاز داریم انگیزه های درونی و میل به تغییر را در خودمان شارژ کنیم. ما نیاز داریم هر روز برای حفظ روحیه ی امیدواری و ثبات قدم در زندگی شخصی، خانوادگی، شغلی و اجتماعی خود از انجام بعضی کارها اجتناب کنیم تا بتوانیم به آن چه که به عنوان هدف و رویا در زندگی درنظر می گیریم برسیم. آن چه که در این بین اهمیت زیادی دارد همنشین هایی است که برای خود درنظر می گیریم. افرادی که با آنها به عنوان دوست، همکار، همسر، شریک و... رفت و آمد داریم را درست تر و آگاهانه تر انتخاب کنیم. کسانی غیر از اعضای خانواده و بستگان که ما آنها را انتخاب کرده ایم تا به هر عنوانی در دایره ی زندگی مان حضور داشته باشند. اگر در این انتخاب اشتباه کنیم، حتماً جایی از زندگی متضرر خواهیم شد. درست مثل کسانی که زندگی ناموفقی را تجربه کرده اند و به دلیل نداشتن انتخاب صحیح در انتخاب همسر و شریک زندگی تبعات جبران ناپذیری را به عنوان آسیب روانی متحمل شدند. ارزشهایی که به آن پایبند بودند را به دلیل این آسیب روانی زیرپا گذاشتند و دست کم خسارت هایی را به عنوان زخم های عاطفی و روانی تجربه کردند که نیاز به مراجعه به درمانگر داشته اند. آیا اگر در این انتخاب بیشتر دقت می کردند و یا قبل از ازدواج برای شناخت خود و آگاهی از قوت ها و ضعف ها و رفع آن خصوصیات منفی به مشاور و روان شناس مراجعه می کردند امروز درد آن زخم روانی را با خود حمل می کرده اند؟

بله؛ درست است. برای همین است که همنشین و انتخاب آن بسیارمهم است. هرچه پختگی و کمال در رفتار و منش در فرد بیشتر باشد رفتارها سالمتر است و شما بهتر میتوانید از حضور یک همنشین خوب در مقام همسر یا دوست بهره ببرید.

همنشین خوب و کسی که نگرش صحیح و با قاعده و ذهن واقع بینی دارد ( نه صرفاً مثبت اندیشی؛ چرا که مثبت اندیشی خلاف واقع نگری ضمن داشتن روحیه ی خوب و انرژی بخش است؛ مثبت اندیشی صرف به مرور باعث ایجاد اختلال می شود؛ اختلالی که شما را در توهم داشتن یک دنیای خوب که خلاف واقعیت امروز جامعه است گرفتار میکند و...) به شما کمک میکند تا زمان هایی که زندگی شما را در مسیر سختی قرار میدهد و یا انگیزه و اراده ی لازم برای دنبال کردن برنامه هایتان را ندارید همراه و همسفر و راهنمای خوبی به سمت مقصد باشد. همنشین خوب کسی است که راه صحیح رفتار را به شما نشان میدهد و از آن طرف شما را با تبعات انتخاب راه یا رفتار اشتباه آشنا میکند. همنشین خوب به شما انگیزه و اراده ی خوب میدهد تا بتوانید با واقعیت های زندگی تان کنار بیایید و آنها را بپذیرید و با وجود موانع و سختی ها به مسیرتان ادامه بدهید. کسی که همراه و هم مقصد شماست و هدفش کمک به شما از سر خیرخواهی، دلسوزی و نه منافع مادی است حتماً انرژی مثبتِ حاصل این رفتار را در زندگی خود دریافت خواهد کرد.

هرچند که شخصیت هایی که دارای عزت نفس و اعتماد به نفس هستند و در محیط های سالم تربیتی رشد یافته اند، منابع محیطی خوبی در تربیت داشته اند، دارای موفقیت هایی در زندگی شخصی خود بوده اند اکثرا نیاز به انگیزه های بیرونی ندارند و آنها خود دارای انگیزه های درونی هستند. میتوانند برای خود هدف تعریف کنند، در جهت رسیدن به این هدف تلاش کنند و موانع را پشت سر بگذارند، در سختی ها خود را نمی بازند و همواره به دنبال یافتن راه و مسیری درست برای ادامه ی راه خود هستند. اما به هر حال اثر همنشین خوب هرچند که ما ارزش های ثابت و رفتارهای ساختاریافته ای داشته باشیم را نمیتوانیم انکار کنیم و همواره نیاز داریم کسانی را به عنوان همنشین و همراه و هم سفر زندگی انتخاب کنیم که سد راه کمال و رشدیافتگی ما با رفتارهای چالش برانگیز، ناراحت کننده یا ناامیدکننده نباشند.

یک همنشین خوب که ذهن امیدوارکننده ای دارد و عامل انگیزه و تلاش در زندگی خود و دیگران است اثر خود را روی اطرافیان میگذارد.

در کلام معصومان بسیار به اثرات این همنشین اشاره شده است؛ کسانی که نقش بزرگی می توانند در زندگی ما از هر لحاظ بگذارند. چه خوب که کسانی را به این عنوان انتخاب کنیم که به ما درس ادب، معرفت، تواضع و اخلاص بدهند. کسانی که از راه دانش و تجربه به این معرفت می رسند و ما را از فیض های روحی، اخلاقی خود بهره مند می سازند.

امیر مؤمنان علی علیه السلام در سخنی به ما فرمودند: «همنشین خوب ، نعمت است و همنشین بد ، مصیبت.»

داشتن یک همنشین و همراه خوب به شما انگیزه، اراده و شهامت میدهد تا بتوانید از پس سختی های زندگی با توکل به خدا و نیکوکاری بربیایید. اگر شما همنشینی با این ویژگی ها دارید که بودن شان باعث خیر و برکت و انگیزه و امیدواری در زندگی تان بوده از حضور آنها تشکر کنید چرا که این تشکر باعث جذب نعمت های بیشتر و عنایت خداوند خواهد بود.

کسی که خودش را تربیت کرده است، برای خودسازی و اصلاح رفتار، نگرش و افکار خود برنامه داشته، کسی که خیرخواهی و نیکوکاری جزء رفتارهای همیشگی اش است اینها جزء ملاک های انتخاب یک همنشین خوب میتواند باشد. باید در زندگی نقشه داشت. نقشه ای که راه چگونه زندگی کردن، انتخاب کردن و قدم برداشتن صحیح را به ما نشان بدهد.

هرچند حرف در این باب بسیار است اما به همین اندک سخن بسنده می کنم تا عمری دیگر و فرصتی دیگر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۹ ، ۱۴:۵۲
mina nikseresht