روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موفقیت» ثبت شده است

                                                                     

 

زندگی شما بر مدار انرژی و فرکانس می گذرد. اینکه فکر کنید چیزی غیر از این است اشتباه کرده اید. اطراف شما سرشار از انرژی ها و فرکانس هایی است که می تواند شما را به سمت دریافت میزان و درک بیشتر و بهتری از زندگی و میزان خوشبختی بکشاند. رفتارهای مثبت و منفی شما، نگرش تان نسبت به زندگی و دیگران، گفتار و واژه های شما و حتی نیت ها همگی میزان فرکانس و انرژی مثبت شما را تعیین و تنظیم می کنند. در این بین حتماً دیده اید افرادی که انرژی مثبت بیشتری به دنیای بیرون می فرستند، اتفاقات بهتر، شیرین تر و موفقیت های بیشتری را تجربه خواهند کرد و در نقطه ی مقابل هم افرادی که انرژی های منفی را به پیرامون خود ارسال میکنند میزان خوشبختی کمتری را هم تجربه خواهند کرد و صد البته که اطرافیان آنها هم کسانی هستند شبیه به آنها.

اگر شما شخصی باشید که مدام از زمین و زمان ناله می کنید، درون تان خشم و نفرت را کاشته اید و به دنیای بیرون از خود می فرستید و دیگران را مسئول و مقصر زندگی اکنون خود می دانید یعنی شما سطح انرژی پایین و ضعیفی دارید و البته که شاید سالها برای رسیدن به خواسته هایتان با همین میزان سطح انرژی لازم باشد تلاش کنید و در نهایت نیز اگر هم برسید باز هم ناراضی و ناسپاس هستید.

این روزهایی که همه از زمین و زمان ناله میکنند، در این روزهایی که همه خسته و افسرده به نظر می رسند و نسبت به زندگی خود شور و انگیزه ی لازم را ندارند بسیار لازم است سطح انرژی مثبت خود را بالا نگه دارید و البته که کار چندان راحتی هم نیست. اما با مطالعه ی کتابهای مثبت و الهام بخش، دیدن کلیپ های انگیزشی و امیدوارکننده و گذران وقت با افرادی که کمتر از زمین و زمان ناله و شکایت میکنند و در همین شرایط نیز به دنبال خیررسانی، کمک به دیگران و تقویت دیدگاه مثبت خود هستند به شما کمک میکند تا کمتر درگیر افرادی شوید که معنای زندگی را درک نکرده اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۹ ، ۱۱:۱۷
mina nikseresht
شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۳۹ ب.ظ

اعتماد یا بی اعتمادی؟!

در تمام سالهای زندگیم فراز و نشیب هایی را طی کرده ام. در این مسیرها زمین خورده ام، بلند شده ام و گاهی از نو ساخته ام. معتقدم استفاده از تجربه نشانه ی تیزهوشی است. البته که نه من، روان شناسی معتقد است انسان های تیزهوش از تجربه های زندگی شان برای موفقیت های بعدی بهره می برند تا بار دیگر زمین نخورند.

تجربه هایم به من درسهای زندگی داده است. به من نشان داده است اگر از راهی که رفتم شکست خوردم تغییر رویه و تغییر مسیر بدهم. اگر از معاشرت هایم لطمه دیدم تجربه به من آموخت که بار دیگر چه فاکتورهایی را ملاک انتخاب قرار بدهم. زمانی که کتاب کمی عاشقانه تر را می نگاشتم، اعتقادم این بود که با آسیب شناسی طلاق و آسیب شناسی روابط زوجین میتوان از اشتباهات پیشگیری کرد و هنوز هم نگاهم همین است. آسیب شناسی یک راه موفقیت برای رسیدن به هر شرایط و امکان موفق در زندگیست. یکی از چیزهایی که برای ازدواج بسیار مهم و ضروری میدانم که حاصل تجربه ی سالهای اخیرم است که شاید کمتر به آن توجه کرده بودم اعتماد است. چیزی که در زندگی مشترک و زناشویی بسیار نمود و انعکاس پیدا خواهد کرد.

برای همه مان پیش آمده که گاهی از اعتماد کردن های نابجا لطمه دیده باشیم. برایمان حتماً پیش آمده به خاطر اعتماد کردن در معرض تهمت و بی اعتمادی قرار گرفته باشیم اما هرچه جلوتر رفته باشیم خواهیم دید اگر شما روان سالم و رفتار سالمی داشته باشید هرگز نمی توانید به فردی که شخصیت سالم و رفتارهای سالمی را در زندگیش پیش گرفته است تهمت نابه جا بزنید و نسبت به او بی اعتماد باشید. در نقطه ی مقابل اگر شما دائماً نگران این هستید که این چنین فرد یا افرادی در محیط کار، یا خانواده یا بستگان به شما آسیب برسانند یا در فکر خود افکاری را پرورانده اید که نسبت به آنها سوءظن همیشگی دارید این شما هستید که جایی از روان تان آسیب دیده و نتیجه اش چنین شده است که نسبت به افراد بی اعتماد شوید که در این زمینه حتماً باید از کمک های تخصصی روان شناس بهره برد.

در نتیجه می توان حاصل اعتماد کردن، چه در زندگی خانوادگی و چه در اجتماع و محیط کار را خودشکوفایی و پرورش استعدادها و مهارت ها دانست در حالیکه در بی اعتمادی نتیجه برعکس است: از بین رفتن صمیمیت، سوءظن همیشگی، رفتارهای ناشایستی که به اصل رابطه حتماً آسیب خواهد زد. فردی که به شما اعتماد ندارد نقش یک کنترل گر را ایفا می کند و فردی که کنترل گر باشد توانایی و مهارت ساختن یک رابطه ی موفق و سازنده را کمتر می تواند در خود شکل دهد.

حتماً خواهید دید زندگی کردن با فرد یا افرادی که نسبت به شما دچار سوءظن وبی اعتمادی هستند دشوار و البته آسیب زننده خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۹ ، ۲۱:۳۹
mina nikseresht
يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۲۹ ب.ظ

سرشار از انگیزه باش

 

امروزه معنا و مفهوم واژه ی انگیزه ، برای همه ی ما مشخص شده است . برای درک بهتر آن ، می توانیم به دانشگاهی برویم و در آن جا تفاوت بین دانشجویی را ببینیم که یکپارچه شور و شوق است ، در تمامی جلسات کلاس هایش حاضر می شود ، هیچ نکته ای از درس استاد را از قلم نمی اندازد ، تحقیقاتش را با لذت ، به مراتب کامل تر و بهتر از آن چه از او خواسته اند انجام می دهد ، و مدام در کتابخانه ها می چرخد تا منابع بیشتری راجع به رشته ی منتخب خود مطالعه کند با دانشجویی که هم کلاس هم اوست ؛ اما تا سرحدامکان در کلاس ها غیبت می کند ، و بیشترین چیزی که از آمدن به دانشگاه می خواهد ، پاس کردن واحدها و گرفتن یک مدرک خشک و خالی است . اولی یک پارچه ، شور و انگیزه است ، اما دومی ، به زور و اجبار ادامه تحصیل می دهد . یا دو کارمند در یک شرکت که یکی بعد از اتمام ساعت کاری ، اضافه کاری انجام می دهد ، و به دنبال مشاغل دوم و سوم است ، چرا که می خواهد در شرکت ، کارمند نمونه شود و ارتقا یابد تا بتواند رفاه بیشتری برای خانواده ی خود به همراه آورد ؛ اما دومی ، مدام به ساعتش نگاه می کند تا در جریان باشد که چه مدت دیگر از آن زندان هارون الرشید رها می شود و به سمت خانه می رود . احتمالا او خانواده ای خوشبخت ندارد تا دوست داشته باشد مرفه ترشان کند ، و یا هیچ گاه ، به حیطه ی کاری اش علاقه ای نداشته است . در هر صورت ، آن چه این دو را از هم متمایز می کند ، انگیزه است که همچون مشعلی درخشان ، می تواند راه موفقیت و پیروزمندی را برای هر فردی روشن کند .

 انگیزه همان نیرویی است که ما را در رسیدن به اهداف مان یاری می کند ، و موجب می شود بتوانیم برای جامه ی عمل پوشاندن به رویاهایی که در سر می پرورانیم ، حداکثر استعدادهای بالقوه مان را به فعلیت درآوریم . درون هریک از ما ، گنجینه ای گرانبها وجود دارد که نظیر آن پیدا نمی شود ؛ پس بر ماست که آن را از اعماق وجود خود درآوریم و به کار بیندازیم . در این راه به این سه گام توجه داشته باشید : کشف ، طرح ریزی ، و پرورش .

علائق خود را کشف کنید : به چه چیزهایی عشق و علاقه دارید که با فکرکردن به آن ، نوعی شور و حرارت را در وجود خود حس می کنید ؟ از خود سوال کنید : "اگر مانع خاصی بر سد راهم نباشد ، و محدودیت های مادی و معنوی نداشته باشم ، دوست دارم چه کارهایی انجام دهم ؟"

اهداف تان را طرح ریزی کنید : برگه ای بردارید و بر روی آن بنویسید که پنج سال پیش کجا بودید ، الان کجایید ، و خیال دارید پنج سال بعد ، در زمینه های مختلف به کجاها برسید .

مسائل شخصی تان را پرورش دهید : چه علومی را باید یادبگیرید ، چه معالجات جسمی باید انجام دهید، وچه ترس ها و محدودیت هایی هست که باید پشت سر بگذارید .

در کتابی از مایک مور آمده یکی از مهم ترین عوامل انگیزه پیداکردن ، آن است که اگر از وضعیت کنونی تان به طور کلی راضی هستید ، و احساس راحتی می کنید ، حتما آن را ترک کنید و به سراغ شرایط جدید و ناآشنا بروید . راحت طلبی و زندگی یکسان و یکنواخت ، برای شما انگیزه به همراه نمی آورد . از اشتباه کردن ، کوچک ترین هراسی به دل راه ندهید و بدانید ، در پس هر اشتباهی ، درسی نهفته است و به دانش شما کمک خواهد کرد تا در آینده ، راه صحیح تری را بروید . همچنین ، دیوارهای محدودکننده ی ذهنی تان را بشکنید و جسورانه ، بزرگ فکر کنید . شاد باشید و هر روز بخندید ، زیرا افراد خوشحال ، پرانگیزه ترند . از این گذشته ، حداقل روزی یک ساعت را به رشد و پرورش روحیه تان بپردازید و در این راه ، از کتاب ها ، نوارها و دوستان امیدبخش کمک بگیرید ، و از همه مهم تر ، راز و نیاز با خدای مهربان را فراموش نکنید . به خود بیاموزید که کاری که شروع می کنید را باید به سرانجام برسانید . هر هفته از قبل برنامه ریزی داشته باشید . هرگز اجازه ندهید موانع ، شما رادلسرد کنند و در مایوس کننده ترین لحظات ، مطمئن باشید که موفقیت همین دور و بر در انتظار شماست . اگر به همگی این اصول توجه کنید ، به زودی روحی سرشار از انگیزه و در جاده ی پرشکوه خوشبختی خواهی یافت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۲۹
mina nikseresht
يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۵۱ ق.ظ

وارد نقش هایی که دیگران به ما میدهند نشویم

بازی روانی من خوبم، تو بدی!

حتماً شما هم مثل من در طول زندگی تان مشاهده گر دعوا و اختلاف بین زن و شوهرهایی بوده اید یا هستید. یا دعواهای پدر و مادر و یا همسر و یا حتی دعوای بین فرزندان یک خانواده و یا دعوای بین همکاران و خلاصه دعوایی که در آن یک نفر نقش من خوبم و تو بدی را بازی میکند.

این دعوا از کجا شروع شده است؟ بخواهیم برگشت بزنیم به مدل تربیتی و ضمیر ناخودآگاه فرد میگوییم. کودک ابتدا بی آنکه درکی از درست و غلط داشته باشید مشاهده گر اختلافات بین والدینش بوده و میان دعوا همیشه مثل طنابی بین پدر و مادر به سمت یک کدام از آنها کشیده می شود. یا مادر با حرفهایش نقش من خوبم و پدر بد است را بازی کرده و یا پدر با حرفهایش این نقش را ایفا کرده است. کودک با همین مدل تربیتی می آموزد یا باید نقش قربانی را بازی کند و یا نقش برنده ای که احساسش خوب بودن و بهتر بودن است. کم کم این کودک بزرگ میشود نقش های اجتماعی را میپذیرد و با همین مدل شروع به ترسیم ساختارهای ذهنی میکند. در محیط کار همیشه هستند افرادی که میان بازی روانی آنها دوباره شروع کند به ایفای نقش پدر یا مادرش و در نهایت میان آن طناب کشی نقش من خوبم را پیش رئیس، همکاران و دیگران بازی میکند. او یاد گرفته است برنده ی این بازی خوبی است که شاید مورد ظلم واقع شده، یاد گرفته حقیقت را انکار کند، یاد گرفته اشتباهات خودش را نادیده بگیرد و همیشه خودش را منزه از عیب و برتر از دیگری می بیند و البته این قدرت را هم دارد که شروع به عقده پراکنی میان صحبت هایش در مورد دیگران کند. معمولاً هم اینطور است که نقش من خوبم تو بدی را ایفا میکنند. ازدواج میکند، در مدل ازدواج و آنچه در ضمیر ناخودآگاهش رخ میدهد باز هم همین نقش را ایفا میکند: من خوبم، تو بدی. این چرخه تا پایان عمر ادامه دارد.

وارد شدن به بازی روانی این افراد یعنی گرفتن نقشی که طرف مقابل به شما میدهد. جهت دادن به رفتار این افراد با خارج شدن از بازی آنها و هدایت شان به سمت رفتار بهتر و درست تر، تقویت عزت نفس و اعتماد به نفس آنها که یکی از علل اصلی این رفتار به شمار می آید میتواند ما را مصون از این رفتارها نگه دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۰۹:۵۱
mina nikseresht

یادم هست سالها مراقب این بودم که وقتم به بهترین شکل ممکن خرج شود. مراقب بودم وقتم صرف کارها و فعالیت هایی شود که ارزشمند هستند و میتوانم با آنها در آینده ارزشی را خلق کنم. در این بین بسیار مراقب این هم بودم وقتم را با افرادی بگذرانم که مثل خودم فکر و رفتار میکنند. زندگی شان را صرف امورات مهم و ارزشمند میکنند. هروقت جایی دعوت میشدم یا مهمانی میرفتم سعی میکردم وقتم را با آنهایی بگذرانم که حرفهای خوب و مثبت میزنند و از عمرشان به نحو مطلوبی استفاده میکنند. اگر می دیدم کسی یا کسانی نشسته اند و مشغول حرفهای بیهوده و خاله زنک بازی های امروزی هستند یا حرفهای بی ارزش میزنند از آن جمع دوری میکردم. چون متأسفانه بعضی نه حرف شنوی داشتند و نه مهارت این را داشتند تا فکر کنند چقدر این عمر و وقت حیف است که صرف حرف زدن درباره ی رفتار و عملکرد دیگرانی شود که حتماً تأثیری در زندگی ما و شکل گیری آن ندارند.

آن روزها من زیادی سختگیرانه عمل میکردم آن هم به خاطر بودن در محیط و یا افرادی بود که یاد نگرفته بودند بهره بردن از زمان حال به بهترین شکل بسیار مهم است اما مهمتر از آن لذت بردن و راضی بودن از شرایطی است که مشغول زندگی در آن هستیم. آن رفتارها من را به سمت کمال گرایی برده بود. از بودن در جمع لذت نمیبردم. احساس میکردم همیشه باید از چیزی و یا افرادی فرار کنم چون آنها بلد نیستند چطور و چه مدل زندگی کنند. همیشه در طول روزم آنقدر برنامه ی مطالعه و نوشتن و درس خواندن و بودن در کنار خانواده را چیده بودم که وقتم را صرف افرادی نمی کردم که از جهت ارزش هایم در رتبه ی پایین تری هستند و باری به هر جهت زندگی می کنند. هرچند واقعاً هنوز هم از بودن و نشستن کنار این افراد خاله زنک هیچ لذتی نمیبرم و بسیار بدم می آید کسی در زندگی دیگری سرک بکشد یا مشغول کارهای بی ارزش و بی فایده ای باشد که هیچ نفعی برای من یا دیگران ندارد.

سراغ دارم خانمی را که هروقت کنارش می نشینم تا مدتی از آن لحظات لذتی ببریم، آنقدر از کار و برنامه ها و درس های بعدی و بعدیش میگوید و حرف میزند که اصلاً من اجازه و فرصت صحبتی ندارم و مدام باید به آن حرفها گوش بدهم و آن وقت دائم باید حواسم به ساعت میبود تا عجله ای که آن شخص برای انجام کارهای بعدیش دارد به پایان برسد و من از اضطراب نشستن کنار آن فرد خلاص شوم. چه حس بدی داشتم انگار من عامل به هدر رفتن زمان آن فرد بودم.  زمانی که از آن صحبت و گفتگو خلاص می شویم واقعاً احساس دلزدگی دارم و از آن طرف دیگر میلی برای گفتگو و دیدن مجددی با آن فرد احساس نمیکنم.

آن وقت هست که متوجه میشوم آدمهای کمالگرا بیش از آنکه از داشتن برنامه های زندگی خود لذت ببرند و آن لذت را به دیگران انتقال دهند آنقدر برای رسیدن به هدف ها و برنامه هایشان عجله دارند که از مسیر زندگی شان نمیتوانند لذت ببرند و همیشه فکر میکنند بسیاری از کارها و برنامه هایشان برای انجام شدن روی میز مانده است و نباید لحظه ای را برای انجام آنها هدر بدهند.

اما گاهی زندگی شما را در معرض مواجه با این افراد بدون داشتن هیچ آگاهی از وقت و زندگی قرار میدهد. در تمام این سالها یاد گرفته ام ما هیچ وقت و به هیچ صورتی نمیتوانیم کسی را تغییر بدهیم که سبک زندگیش را انتخاب کرده است. بعضی آدمها از سایه بودن خودشان لذت میبرند. بعضی از داشتن دوچهره و نفاق شان لذت می برند. بعضی از زیرآب زدن و حرف زدن پشت سر دیگران لذت می برند، بعضی از تجسس و دخالت در زندگی شخصی و تعیین تکلیف کردن برای آنها لذت می برند. بعضی از قضاوت های مداوم و داوری های خود لذت می برند. بعضی از آزار و اذیت و بی ارزش کردن دیگران لذت می برند و به این صورت است که ما اگر وقت مان و هدف هایمان را قربانی تغییر دادن این افراد کنیم خسارت دیدگانی می شویم که وقت و عمرشان را از دست داده اند.

یادمان باشد آدمها هرگز تغییر نمی کنند خصوصا که بعضی رفتارها تبدیل به عادت و خصوصیات اخلاقی نفر مقابل مان شده باشد. پس بهترین راه در این شرایط این است که سرمایه ی عمرم را صرف بدست آوردن آگاهی برای تغییر و ساختن شخصیت خودم کنم چرا که جهل بزرگترین دشمن آدمی است.

مطمئناً اگر آن افرادی که قضاوت میکنند، وقت شان را بیهوده سپری میکنند و ... میدانستند تمام این رفتارها ناشی از جهل شان است جور دیگری رفتار میکردند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۵۳
mina nikseresht
شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۴:۰۴ ب.ظ

طعم شیرین خوشبختی

داریم به آخر 98 نزدیک می شویم. وقتش رسیده تقویم مان را ورق بزنیم. خاطرات بد و خوب امسال مان را مرور کنیم. خودمان را به چالش دستاوردها یا شکست هایمان دعوت کنیم. به روی تلاش هایمان لبخند بزنیم. وقتش رسیده گرد و خاک دلمان را بتکانیم، اگر فرصت کردیم سال جدیدمان را ورق بزنیم و برنامه ها و تصمیمات مهمش را بنویسیم.

این به تپش افتادن ضربان قلب 98 برای اتمام روزهایش مرا به یاد تمام آنهایی می اندازد که در این روزها تصمیم گرفته بودند برای فردا و سال نویشان رخت نو بر تن کنند؛ بازی های جدید را با فرزندان یا نوه هایشان تجربه کنند. مسافرت های دورتر بروند؛ وسایل خانه شان را اندکی نونوار کنند و چه حیف که نیستند. نمی دانم در آن لحظات آخری که جانشان درگیر جنگ با کرونا بود به چه می اندیشیدند و چقدر سخت است که لحظه ای بخواهی خودت را جای آنها تصور کنی. اینقدر سخت و اینقدر غم انگیز بار سفر آخرت را ببندی و بروی. حتی عزیزترین هایت نتوانند بوسه ی آخر را بر گونه هایت بزنند. بی خداحافظی رفته ای و آنها را برای همیشه با درد خالی نبودن و نداشتنت تنها گذاشته ای.

داشتم به خاطرات سال 98 فکر می کردم. روزهایی که تندتند گذشتند. باورم نمیشود هنوز تازه بار سفر علم و دانش را روی شانه های مهر کاشتیم و چه کارها که در این روزهای آخر ناتمام باقی مانده است. به همین تندی و به همین تیزی. چه روزهایش که اشک روی گونه هایمان غلتید. چه روزهایی که خندیدیم و چه ساده از دستشان دادیم. این روزها که قرنطینه به مزاج بعضی خوش نمی آید و خانه نشین شان کرده است و نمی دانند چطور این ملال ها و سختی های نگشتن در خیابان های شهر و خرید و دورهمی ها را تحمل کنند و برای خاطر جان خودشان و عزیزان شان دست به کارهای نو و عادت های تازه بزنند مشخص می شود شخصیت ما و منش و رفتارمان چطور زندگی مان را تا بدین جا رسانیده است.

خیلی دوست دارم این روزهای پایانی سال از خیلی ها بپرسم آیا احساس خوشبختی دارید یا خیر؟

راستش امروز این سؤال را از خودم پرسیدم. امروز یکی از بهترین روزهایی است که خداوند در این لحظات از عمرم روزیم کرده است تا از خودم این سوال کلیدی و مهم را بپرسم. راستش این سؤال نشانگر میزان شکرگزاری یا سنجش میزان درک ما از زندگی و حیات مان است. میخواهم این سوال را به جای شما و از زندگی خودم پاسخ بدهم.

امسال سال بسیار سختی برایم بود. همیشه فکر می کردم سالهای قبل برایم سخت بوده اما امسال عجیب سخت بود. آنقدر سخت که بسیاری از روزهایش امیدم را به زندگی و بازگشت مجدد به کارها و فعالیت های هر روزم را از دست داده ام. شرح و توضیح دادنش در خور شخصیت و روحیاتم نیست. آدم توضیح دادن و درددل نیستم. اما همین قدر خواستم بدانید که تنها چیزی که در تمام این یک سال نمی توانستم درکش کنم احساس خوشبختی بود. بوده شاید لحظاتی که به صورت موقت این حس را داشته ام اما گذرا بود.

شاکر خداوند مهربانم بودم اما لحظات بسیاری بود که در برابر مشکلاتم احساس ضعف کردم و کسی غیر از خدا نبود که بتواند دست حمایتش را از سرم برندارد و تا به امروزم برساندم.

اما این روزها بیشتر از هر لحظه از زندگیم احساس خوشبختی می کنم. حس خوب خوشبختی. به هیچ کدام از هدف هایی که امسال برای خودم گذاشته بودم نرسیدم. به نظرم نسبت به سال های گذشته دستاورد قابل قبولی برای خودم نداشته ام اما امروز اگر روز آخر حیاتم در این دنیای پر هرج و مرج بود حتماً روزی بود که با حس خوب و لطیف خوشبختی با دنیا وداع می کردم.

راستش مهم نیست چه داریم، کجاییم، به کجا رسیدیم، به کجا خواهیم رسید و یا چه خواستن های دیگر که پایانی ندارد مهم این است که روزی در زندگی تان بتوانید صوت زیبای خوشبختی را در گوش تان بشنوید که صورت تان را با نسیم ملایم و دلنشینش نوازش می کند و آن وقت احساس کنید چقدر خوشبختید و چقدر داشتن این حس شیرین می تواند میزان شکرگزاری و سپاسگزار بودن تان را از هستی و خدایش بالا ببرد.

زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است...

امشب شبی است که عاشقانه می پرستمش یگانه مولود کعبه ای را که دور تا دورش را روزی چرخیدم و اشک ریختم برای آن خدایی که روزها از او دور بودم و دور مانده ام....

با آرزوی سلامتی برای تک تک شمایی که پیگیر مطالب اینجا هستید و منت بر سر من می گذارید. آرزوهایتان مستجاب در این فرخنده ایام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۰۴
mina nikseresht

 

 معمولا در پس هر ماجرای موفقیت بار بزرگ ، تلاش های اولیه ی بی ثمر ، کشمکش ها ، و یا اتفاقاتی بوده که به ناگاه تغییراتی اساسی در جریان روند کارها داده و همه چیز را دگرگون کرده است . درواقع قدم های اول ، دشوارترین گام ها در کل مسیرند : راه رسیدن به هدف بسیار طولانی به نظر می رسد ؛ مسیر پر از دشواری است ؛ پرتگاه هایی خطرناک می تواند در سر راه وجود داشته باشد که اگر در آن بیفتیم ، راه چاره ای نخواهیم داشت ؛ عده ی زیادی را می شناسیم که به این راه رفته اند ، اما همگی شکست خورده اند ؛ این تلاش ها فایده ای ندارد و امثال این هراس ها می توانند برای ما خودنمایی کرده و مانع پیشرفت مان گردند .

حال اگر آن قدر قوی و قدرتمند هستید که بتوانید از پس تمامی این افکار مزاحم و ناامیدکننده برآیید ، و در عین حال به همت و تلاش خود ایمان دارید ، و کمربسته برای هرنوع تلاشی هستید ، می توانید از هم اکنون از کسب موفقیت نهایی تان در مسیری که انتخاب کرده اید مطمئن باشید . از پله های نردبان ترقی بالا بروید و هیچ وحشت نداشته باشید که ممکن است بعضی پله ها شکسته باشند و شما مجبور باشید دو پله را یکی کنید ، و یا ممکن است ناگهان زلزله ای رخ دهد و شما از پله ی صدم ، به پایین بیفتید . شاید لحظه ی اول وحشت کنید و با خود بیندیشید که سرمایه چند سال زحمت از بین رفت ؛ اما در حقیقت اگر به اعصاب خود تسلط داشته باشید و  همان لحظه دوباره بلند شوید و به سمت بالا بروید ، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده ، و در عین حال مطمئن باشید که در عالم هستی ، زحماتی که پیشتر کشیده اید کاملا محاسبه شده و زمانی می رسد که پاداش آن تلاش ها به شما ارزانی خواهد شد . برخی اسم آن را شانس می گذارند ؛ در حالی که این چیزی نیست ، جز  نتیجه ی تلاش های قبلیست.

فیگرمن ، که امروزه روزنامه نگاری مطرح در نشریات درجه اول و سایت های مشهور راجع به تکنولوژی است ، داستان زندگی خود را اینگونه شرح می دهد :

 26 ساله بودم که از دانشگاه فارغ التحصیل شدم . بعد از مدتی تلاش برای پیداکردن کار، در مجله پلی بوی مشغول  به کار شدم. اما تنها شش ماه بیشتر از اشتغالم نمی گذشت که دفتر مجله ، نیمی از کارمندان خود را بی کار کرد . متاسفانه من هم جزء آن ها بودم ، افسرده و دمغ ! به سراغ آرشیو مجله رفتم و از آن جا ، مصاحبه هایی که با افراد مشهور ، از مارلون براندو گرفته تا مالکوم ایکس انجام شده بود را استخراج کردم و مطالعه نمودم . واقعا تکان دهنده بود !

من همواره فکر می کردم که افراد موفق و شهیر ، از ابتدا در مسیر درست قرار داشته اند و همه چیز برایشان در جهت بوده است . اما می دیدم که مشکلاتی که  این افراد با آن ها دست و پنجه نرم کرده بودند ، به مراتب فجیع تر از آن چیزی بود که در ذهن من بگنجد . فقر ، مشکلات خانوادگی ، قدرنشناسی دیگران ، آزاردیدن های شدید ، لطمه خوردن ها ، نداشتن امکانات تحصیلی ، بی عدالتی ها ، توهین ها ، از دست دادن اعضای نزدیک خانواده به بدترین نحو، و مانند آن ، که فکر کردن به برخی از آن ها بر اندامم لرزه می انداخت . پس چطور این انسان های بزرگ در زیر فشار این مشکلات له نشده بودند و در عوض ، به اوج شهرت و موفقیت دست یافته بودند ؟!

آن زمان بود که متوجه شدم پیروزی های بزرگ ، به بهای تحمل سختی ها و قدرت عبور از موانع سخت به دست می آمد . کمتر پیش می آید که فرد بزرگی مثل موتسارت ، از دوران کودکی نبوغ ویژه داشته باشد . این نبوغ هم به هیچ وجه ضمن موفقیت های بزرگ نیست . نقش پشتکار و استمرار در پیروزی ، به مراتب پررنگ تر ازاستعداد و نبوغ است.

جنیفر اگان که نویسنده ای معروف و محبوب است می گوید : "اولین رمانی که نوشتم آن قدر ضعیف بود که حتی مادرم هم به شدت از آن انتقاد کرد . با توجه به نظریات اطرافیان ، باید عشق به نویسندگی را از سر بیرون می کردم ؛ اما هرگز حاضر نبودم هدف متعالی ام را رها کنم و حتی برای لحظه ای از فعالیت و تلاش از پا ننشستم و در این مسیر پیش رفتم ." وی در سال 2011 جایزه ی پولیتسر را برای نوشتن شاهکار ملاقات با یک جوخه آدمکش دریافت کرد .

شارلوت برونته نویسنده رمان جین ایر- اثر به یاد ماندنی خود را برای ناشران متعددی پست کرد ، و از تمامی آن ها جواب منفی شنید . او دیگر پول تمبر نداشت . دریافت یکچنین برخوردی از افراد مختلف ، برای خیلی از ما می تواند کاملا دلسردکننده باشد . اما او انسان بزرگی بود ، و با آن که آن زمان ، کوچک ترین شهرتی نداشت ، اما به خوبی می دانست چه مقصدی را در پیش دارد . پس به هر نحو بود ، باز هم این کتاب را برای ناشرین دیگری فرستاد . حالا سال ها از چاپ این اثر به یادماندنی می گذرد ، و این کتاب همچنان چاپ می شود ، و فیلم های زیادی هم از آن ساخته شده اند . نام شارلوت برونته ، همواره در کنار جین ایر می درخشد .

ست فیگرمن هم با مطالعه زندگی افراد موفق ، توانست روحیه خود را به دست بیاورد و با جد و جهد به پیش رود . او امروز به روزنامه نگاری کاملا مطرح تبدیل شده است . پس شما هم به همین نحو سعی کنید روحیه ای قوی داشته باشید ، تا شکست ها و زمین خوردن ها نتوانند کوچک ترین خللی در علاقه ای که برای رسیدن به هدف بزرگ و مطلوب تان دارید ایجاد کنند . به یاد داشته باشید آن که سرشار از عشق است ، می تواند تا کهکشان ها پرواز کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۲۵
mina nikseresht
يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۲۰ ب.ظ

نیاز به موفقیت

نیاز به موفقیت: Need for Achievement

انسان ها بر طبق ویژگی های شخصیتی شان نیازها و تمایلات متفاوتی از یکدیگر دارند. همه ی ما نمی توانیم به این مهارت دست یابیم تا در زندگی هدفی یا اهدافی را برای خود درنظر بگیریم و تلاش کنیم تا در زمان معین و مشخصی به آن برسیم. عده ای از ما هستند که باری به هر سمت و جهت زندگی می کنند. به این معنا که لازمه ی داشتن یک زندگی موفق و سالم را نمی دانند و البته که اگر هدفی برای موفقیت درنظر می داشتند مراقبت های بیشتری نیز در انتخاب های زندگی خود اعم از استفاده از زمان به صورت مفیدتر و یا انتخاب همراهان و دوستانی که در مسیر اهداف آنها قرار دارند می کردند.

به این صورت است که هر کدام از ما تفاوت های عمده ی زیادی در زندگی و رفتار هم مشاهده می کنیم. حال روی صحبتم با آن دسته از افرادی است که نیاز به موفقیت را برای داشتن حال خوب و احساس بهتری نسبت به خود برای کسب احساس ارزشمندی مدنظر قرار داده اند.

نیاز به موفقیت به این معناست که فرد، دوست دارد مدام و پیوسته برای خود، هدف گذاری کرده و با تلاش و کوشش، به اهدافی که تعیین کرده دست پیدا کند.

مک کللند یکی از نظریه پردازان انگیزشی توضیح می‌دهد که چنین افرادی، کار فردی را به کار تیمی ترجیح می دهند.چون در کار تیمی، ممکن است عملکرد ضعیف دیگران، به مانعی برای موفق‌شان تبدیل شود.

هم‌چنین می‌کوشند هدف‌هایی با سطح دشواری متوسط را انتخاب کنند. چون هدف‌های بسیار دشوار، امکان دستیابی به هدف و تجربه‌ی موفقیت را از آن‌ها می‌گیرند. دستیابی به هدف‌های بسیار ساده هم، حس موفقیت را القا نمی‌کند.

او ویژگی‌های دیگری هم برای افرادی که نیاز به موفقیت در آن‌ها قوی است بیان می‌کند. از جمله این‌که برای این افراد، بازخورد بسیار مهم است. آن‌ها باید نتیجه‌ی موفقیت‌شان را ببینند و حس کنند که دیگران موفقیت آن‌ها را به رسمیت می‌شناسند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۸ ، ۱۳:۲۰
mina nikseresht
دوشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۴۳ ق.ظ

مثل یک قهرمان واقعی زندگی کن

تابستان سال گذشته بعد اتمام دورۀ مربیگری دومیدانی، برای تمرینات ورزشی چندین جلسه را با هماهنگی به سالن قهرمانی می رفتم. کنار کسانی تمرین می کردم که سابقه ی قهرمانی در استان یا کشوری را داشتند. هرچند که 7 سال خودم در رشته های مختلف ورزشی فعالیت داشتم اما با دیدن آنها و نحوه ی تمرینات و سختی کار بعضی هایشان، احساس می کردم نسبت به آنها تمریناتم کمتر است. هر روز تلاشم را بیشتر می کردم تا کمی نزدیک به تمرینات آنها شوم با مربیان شان رفیق می شدم تا بتوانم برنامه ی تمرینی بگیرم. هدف داشتم. دوماه گذشت. کم کم به این مدل تمرین کردن عادت کرده بودم و فکر می کردم باید مُدل و شدتش هم تغییر کند. از آن روز یکسال گذشت و من در یکسال گذشته سنگین تر، جدی تر و حرفه ای تر تمرین کردم. با مربیان مختلف. از دومیدانی تا بدنسازی وکراسفیت. حدود 6 ماه به همین سبک تمرین می کردم تا اینکه به خاطر مشغله های درسی و مطالعاتی و کارهای دیگر مجبور شدم سالن را ترک کنم و به باشگاه عادی بیایم. اما تمریناتم همچنان پابرجا بود. قطعاً کسی همینطوری تمرین سنگین نمی کند  و حتماً پشتش هدف دارد. شاید لازم باشد برای رسیدن به جایی سالها تمرین کرد. هر روز و همیشه تا به جایگاه دلخواه رسید. خلاصه وقتی به باشگاه عادی آمدم روزی نیست که بچه ها نگویند شما چقدر تمرین می کنید! بسه دیگه! ما خسته شدیم! زمانی که کنار قهرمانان رشته ی ورزشیم تمرین می کردم نسبت به آنها من تمرینی نمی کردم. گاهی می دیدم در طول روز سه بار برنامه ی تمرین دارند و من تنها 2 ساعت در روز فرصت داشتم تا به ورزشم اختصاص بدهم اما وقتی به باشگاه عادی آمدم و کنار کسانی قرار گرفتم که صرفاً جهت لاغری یا خوش گذرانی به باشگاه می آمدند به نظرشان می آمد من سنگین تمرین می کنم. هرچند همیشه سعی کرده بودم مُدل قهرمانی تمرین کنم و نفسم کم نیاید. قطعاً ورزش های قهرمانی آسیب هم دارند و من هم از قاعده مستثنی نبودم. یکبار به شدت زمین خوردم و استخوان زانویم بیرون زد اما با مقاومت و دست نکشیدن از ادامه و تلقینات مثبت و درمان خوب شد و بعد از آن هم دو مورد دیگر بود که باز هم با همین تکنیک ها بهبود یافت.

اینها را گفتم تا به این نکته اشاره کنم برای طی کردن مسیر زندگیمان حتماً نیاز به الگو یا الگوهای موفقی داریم که صبور، با پشتکار، اهل برنامه ریزی و نظم در اجرا باشند و چیزی که باعث میشود از مدل و روش زندگیمان و گذران عمرمان به هر شکلی غفلت کنیم قرار گرفتن کنار کسانی است که نه هدف دارند و نه مقصد معلوم. تلاش هم بکنند یا از روی اجبار است و یا با غُرغُر و بد و بیراه به زمان و زمین و اهلش.

قهرمانان برای شکست هایشان هم الگو دارند! این را به جرأت می گویم. حیف وقت و عمرمان که بخواهیم درگیر کسانی نگهش داریم که وقت شان را به هر مدلی چه مجازی و چه حقیقی درگیر فالوور و لایک و خوش گذرانی و عکس و استوری های بی فایده می کنند. اندازه نگه دار که اندازه نکوست.

من سالهاست تصمیم گرفته ام مُدل قهرمانان و الگوهای قهرمانم زندگی کنم. کم و کیفش را با سنجیدن رشد و پیشرفتم مقایسه می کنم و یقین دارم خداوند خودش روی تلاش ها قیمت گذاری می کند و لاغیر.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۴۳
mina nikseresht
چهارشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۷، ۱۱:۰۴ ب.ظ

ایده آلی وجود ندارد!


برایمان شکلی از یک زندگی ایده آل را تعریف کرده اند و این تعاریف دست به دست آدمها می چرخد و اگر خودمان با مطالعه و پرسش از منابع مورد اعتماد و تأیید به تعاریف درستی از زندگی و حیات و یا حتی مرگ نرسیده باشیم، ذهن ما شبیه به توپ دست به دست دیگران و تعاریف شان می چرخد.

برایمان تعریف کرده اند زندگی پیش رفتن به سوی خوشبختی است و خوشبختی چیزی نیست جز اینکه ما به آمال و آرزوهایمان رسیده باشیم هرچند که این رسیدن ها برای بعضی ها تمامی ندارد و به مرور ما تبدیل به انسانی می شویم حریص که در صورت رسیدن به هدف و آرزو و خواسته هایشش، باز هم رسیدن به خواسته و آرزویی دیگر را طلب می کند و این وسط نه تنها طعم داشتن و رسیدن را درک نکرده، بلکه شبیه به تشنه ای می شود که با هیچ آبی سیراب نخواهد شد.

حال تصور کنید همان کسانی که تعاریف ایده آل را به شما ارائه داده اند و شما برطبق آن زندگی و مدل دلخواه تان را در ذهن چیده اید، در دشواری یا سختی یا حتی رفتار خلاف واقع و انتظارشان از اطرافیان واقع شوند که خلاف آن تصور و تعاریف بوده باشد. آنگاه پیش بینی اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد دور از ذهن نیست.

این افراد تعریف کرده اند همواره در شرایط مورد انتظار بسر ببرند، تعریف کرده اند باید اینگونه و تا این مقطع تحصیلی درس بخوانند. تعریف کرده اند خوشبختی به مقدار زیاد پول داشتن و یا زیستن در شرایط دلخواه شان است که اگر این نباشد و حتی مدتها نتوانسته باشند لباس مورد علاقه شان را بخرند و یا غذای مورد علاقه شان را بخورند، خارج از تحمل و طاقت شان خواهد شد، دچار افسردگی و مقایسه های مخرب می شوند و در نهایت با موجی از ناامیدی، خود و یا دیگران را اذیت خواهند کرد.

تعاریف دیگران، تصاویر ارزشی ما را می سازند و اگر این تعاریف خلاف ارزش یا باور ما باشد، دیگر نمی توان شاهد تعادل در زندگیمان باشیم.

مثل اینکه تصویرمان از ازدواج خوشبختی باشد، احساس دوست داشتن و دوست داشته شدن است. تصویر ارزشی مان خیانت نیست و اگر این پیش بیاید با همه ی بررسی ها، آن وقت چه اتفاقی برای فرد خواهد افتاد؟ فرد نه تنها این شرایط را نمی تواند کنترل کند و به سمت پیدا کردن راه حل منطقی و درستش باشد بلکه ممکن است دست به رفتارهای اشتباه بزند و زندگیش را از دست رفته بداند.

زندگی ایده آل وجود ندارد. ایده آل ساخته ی ذهن ما و یا دیگرانی است که فکر می کنند اینجا غایتی برای زندگی تعریف شده است و باید به آن غایت مطلوب و دلخواه برسند.

خشم، عصبانیت و واکنش نشان دادن به رفتارهای دور از انتظارمان نسبت به رفتارهای نامناسب دیگران حاصل همین تعاریف ایده آل از انسان هاست. بپذیریم زندگی این چنین تعاریفی را به ما نخواهد داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۷ ، ۲۳:۰۴
mina nikseresht