روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موفقیت» ثبت شده است

يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۵۱ ق.ظ

تحقق رویاها

چه رویایی درسردارید؟ رویای شما کدام است؟آیا در طول زندگی خود به رویاها خود رسیده اید؟

شکی نیست که دلتان بخواهد این اتفاق بیفتد.

مطمئنم که دلتان می خواهد که اینگونه باشد، اما آیا در واقع می توانید به خواسته خود برسید؟

تصور درست یا نادرست از یک رویا

ببیند بیشتر مردم چه چیزهای را درزندگی خود دنبال می کنند وآن را رویاهای خود می پندارند:

*خیال پردازی فاصله گرفتن از کار وموقیعت فعلی.

*بلند پروازی ایده های بزرگ درحالی که راه کاری برای آن ندارند.

*رویاهای بد ـ نگرانی هایی که تولید هراس وفلج شدن می کنند.

*رویاهای وکالتی ـ رویاهایی که از سوی دیگران تحقق می یابند.

*رویاهای عاشقانه ـاین باور که کسی شما راخوشبخت خواهد کرد.

*رویاهای شغلی ـ این باور که اگر در کارتان موفق شوید خوشبخت می شوید.

*رویاهای مقصدی ـ این که سمت یا جایزه ای شما را خوشبخت می کند.

*رویاهای مادی این باور که ثروت شما را خوشبخت می کند.

رویا تصویری الهام بخش از آینده ای ا ست که با تقویت اراده  و احساساتتان شما را توانا می سازد تا در زندگی به آنچه که میخواهید برسید. و رویا بذری است که در روح انسان کشت می شود و سبب می گردد تا او مسیر منحصربه فردی را طی کند تا هدفش را محقق سازد.

رویاها باید به قدری بزرگ باشد که بتوانیم در آن رشد کنیم .

حال ببیند چرا افراد درشناسایی رویای خود دچار اشکال می شوند:

1- بعضی ها تحت تاثیردیگران ازرویا پردازی مایوس  شده اند.

2-بعضی ها تحت تاثیر نومیدی هاورنجش های گذشته با مشکل روبرو می شوند.

نومیدی خلأیی است که بین انتظارات و واقعیت وجود دارد.

3-.بعضی ها به متوسط بودن عادت می کنند.

4-بعضی ها فاقد اعتماد به نفس کافی برای پیگیری  رویاها وآرمان هایشان هستند.

5-بعضی ها اصلا قادر نیستند رویایی در ذهن خود به تصور کنند.

تصور وتخیل خاکی است که به رویا زندگی می بخشد.

آیا آمادگی این را دارید که رویا هایتان را بیازمایید؟

ممکن است حالا با خود بگویید : آیا رویا ی من رویایی ارزشمند است ؟از کجا بدانم از شانس خوبی برای دستیابی به این رویاها برخوردارم ؟اینها  ما را به ده سوال کلیدی که در این کتاب است می رسانداین سوال ها ما را برای رسیدن به رویاهایمان رهبری می کند.

1-سوال مالکیت : آیا رویایم به واقع همان رویایی است که به خود من تعلق دارد؟

2-سوال وضوح وروشنی :آیا رویایم را به روشنی می بینم ؟

3-سوال واقعیت : آیا برای دستیابی به رویایم ، به عواملی که در اختیارمن هستند ، وابسته ام ؟

4-سوال اشتیاق : آیا رویایم مرا بر آن میدارد که آن را تعقیب کنم ؟

5-سوال مسیر: آیا برنامه ای برای رسیدن به  رویایم دارم؟

6-سوال اشخاص :آیا کسانی را که برای تشخیص و دریافتن رویایم به آنها احتیاج دارم ،در نظر گرفته ام ؟

7-سوال هزینه : آیا حاضرم بهای رسیدن به رویایم را بپردازم ؟

8-سوال پیگیری : آیا به رویام نزدیکتر می شوم یا از آن فاصله می گیرم ؟

9-سوال رضایت : آیا تلاش برای رسیدن به رویایم به من احساس رضایت می دهد؟

10-سوال اهمیت : آیا رویای من نفعی برای دیگران دارد؟

"همیشه به خاطر داشته باشید که دراین دنیا با دو گونه از انسانها روبرو هستیم : یکی ، واقع گرایان

و دیگری رویا پردازان . واقع گراها می دانند به کجا می روند، اما رویا پردازان پیشاپیش به آنجا رسیده اند."

- رابرت اوربن

فصل اول

سوال مالکیت

آیا رویایم به واقع به خود من تعلق دارد؟

هر فکری که می کنید، مطمئن باشید که فکر شما ست ؛

آنچه می خواهید، مطمئن  باشید که خواسته شماست ؛

هرچه احساس می کنید، مطمئن باشید که احساس شماست

-  تی .اس .الیوت

بسیاری از جوانان در دوره های از زندگی خود به موقعیت های می رسند که نمی دانند

در چه کاری می تواننداستعدادهایشان رابه خوبی بروز دهند؛نمی دانندمی خواهند چه کار کنند. از این رو گوش به حرف های پدر مادر ودوستانشان می دهندوبعد جهتی حرکت می کنند که منعکس کننده میل وخواسته دیگران است و رویا و خواسته آنها نیست .

هرگاه دیدید کسی در میانسالی حرفه وکارش را عوض کرد، می توانید مطمئن باشید که تاکنون به رویایی که از آن  دیگران بوده است، حیات بخشیده و راه خود را گم کرده است

شما هرگز نمی توانیدرویایی راکه صاحب آن نیستید،تحقق ببخشید.

وقتی دیگران صاحب اصلی                                وقتی شماصاحب رویای

رویای شماهستند.                                          خودهستید.

قالب تن تان نیست.                                       قالب تن خودتان است .

باری بر دوش شماست.                                 روحتان را به پرواز در می آورد.

انرژی شما را تحلیل می برد.                           به شما شور و شوق  می بخشد

شما رابه خواب می برد.                                 شب ها بیدارتان نگه می دارد.

توانمندی شما را ضایع کرده وشما                     باعث می شود که تنبلی را کنار

را از مسیر اصلی دور می سازد.                           بگذارید.

وقتی رویا برای شخص و شخص برای رویا مناسب باشد، دیگر نمی توان این دو را از هم جدا کرد. مالکیت اولین  قدم کلیدی برای تحقق رویاست .وقتی صاحب رویای خود باشید آیا  آن را به وضوح وروشنی بیشتری نمی بینید؟آیا برای رسیدن به آن، برآنچه که برای رسیدن به آن می توانید کنترل کنید، تکیه نمی کنید؟آیا اشتیاقتان افزایش نمی یابد؟

آیا راه کاری برای رسیدن به آن در نظر نمی گیرید؟ آیا دیگران را در آن سهیم نمی کنید؟آیا بهای لازم برای تحقق آن را نمی پردازید؟آیا اهمیت آن روز به روز افزایش نمی یابد؟وقتی صاحب رویای خود باشید به همه این سوالات پاسخ مثبت می دهید. 

من رویای دارم اما...

اغلب مردم رویای خود راعقیم می گذارند؛آرزو می کنندومنتظر می مانند بهانه می آورندکه امیدوارنند شرایط بهتر شود.بعضی ها وقتی زمان می گذرد ورویایشان تحقق پیدا نمی کند

مایوس می شوند.وبرخی دیگر تسلیم می شوند.یکی از دلایلی که اشخاص رویایشان را عملی نمی کنند، این است که مسئولیتی در قبال رویای خود بر عهده نمی گیرند.

سه بهانه رایج  که افراد سراغ رویای خود را نمی گیرند :

بهانه شماره 1: رویای اشخاص معمولی تحقق پیدا نمی کند

خیلی هاگمان می کنند که  رویا به اشخاص خاص تعلق دارد وسایرین باید به کمترین قناعت کننداین واقعیتی است که کسانی که تاریخ را می سازند، رویای درسر داشتند.

برادران رایت می خواستند پرواز کنند .چرچیل خواهان اورپای آزاد بود.امابرای این که رویا در بپرورانید لازم نیست شخصیتی جهانی باشید.درواقع پیگیری رویا تفاوت میان اشخاص برجسته ومعمولی را رقم می زند.چرا؟برای اینکه رویا انگیزه ای برای تغییرات مهم در زندگی می شودبرای تحقق بخشیدن به رویا مجبورنیستید که تغییر کنید.شمارویایتان را دنبال می کنیدودر این جریان تغییر می کنیدوبه موفقیت می رسید.

بهانه شماره 2: اگر رویا بزرگ نباشد، ارزش آن را ندارد که تحقق یابد.

رویا هرگز نباید با  توجه به بزرگی اش ارزیابی شود. بزرگی رویا نیست که ارزش آن را مشخص می سازد.رویا لزوما نباید بزرگ باشد. کافی است از شما بزرگتر باشد.مثل رویا مردی که دوست دارد پدر فوق العادی باشد.

بهانه شماره 3: حالا زمان مناسبی برای دنبال کردن یک آرزو نیست.

شایع ترین بهانه برای دنبال نکردن یک رویا موضوع زمان است.بعضی ها فکر می کنندبرای داشتن یک رویا دیر است در نتیجه تسلیم می شوند که این ایده ای اشتباه است یا برعکس گمان می کنندهنوز فرصت دارند.

چگونه مالک رویای خود می شوید؟

1-روی خود شرط ببندید

حتی اگر کسی شما را باور نداشته باشد، می توانید موفق شوید.اما اگر خودتان را باور نداشته باشید، هرگز موفق نمی شوید.اگر می خواهید موفق شوید، باید معتقد باشید که از پس چنین کاری بر می آیید.

2-به جای اینکه زندگیتان را همانگونه که هست بپذیرید، آن را رهبری کنید

.قدرت انتخاب بزرگترین قدرتی است که کسی می تواند داشته باشد.متاسفانه بسیاری از افرادبی چون وچرا زندگی را همانگونه که هست می پذیرندوهرگز نمی توانندزندگی خود را رهبری وهدایت کنند.در نتیجه ،به مانعی بر سر راه خود تبدیل می شوندونمی توانندبا خود کنار بیایندوبر مشکلاتی که بر سر راه پیشرفت خودبه وجود می آورند، غلبه کنند.برای داشتن یک رویا باید بخواهید که افسار زندگی خود را به دست بگیریدو دربست پذیرای یک زندگی منفعل خود نباشید.

چگونه می توانید این کار را بکنید ؟با آری گفتن به خود ورویاهایتان اگر عادت به نه گفتن به خود هستید یاد بگیرید لااقل به خود شاید بگویید.فراموش نکنید که شما فردی منحصر به فرد با استعداد های خاص خود وتجربیات وفرصتهای مخصوص به خود هستید. این مسئولیت شماست که به چیزهای که قابلیت آن در وجود شماست تبدیل شوید.این نه تنها به سود شما، بلکه به سود همه است.

3-کارتان را دوست بدارید وکاری را که دوست دارید انجام دهید.

4-هرگز خود یا رویایتان را با کسی مقایسه نکنید

دراینجا موفقیت مهمترین چیزی است که باید گفت .هر کس موفقیت را درجای می بیند پول ، شهرت ، زیبایی، ....

معنای موفقیت آن است که در هر کاری بیشترین تلاش خود را به خرج دهید.همان طور که نباید رویا دیگران را از آن خود بدانید .به همان نحو نیز نباید اجازه دهید دیگران برای شما معیار تعیین کنند. موفقیت آن است هر وقت دست به کاری زدید،

با تمام وجود، بهترین کار را انجام دهید.

5-به دورنمای ذهنی خود بیندیشید، حتی اگر دیگران شما را درک نکنند

وقتی کسی به رویایش را دنبال میکندبه سطحی به مراتب فراتر از محدودیت های

خود می رود. توانمندی های درونی ما نامحدود و تا حدود زیادی دست نخورده اند.

وقتی به محدودیت فکر می کنید آن را به وجود می آورید.همه افراد قابلیت این را دارند که از حد متوسط بالاتر بروند.

موفقیت که براساس شرایط وخواسته شما نباشد، هر قدر هم از دید دیگران عالی باشد، تا زمانی که از دید شما خالی از لطف وزیبایی است ، نمی توان نامش را موفقیت گذاشت .

فصل 2

سوال وضوح وروشنی

آیا رویایم را به روشنی می بینم ؟

قبل از اینکه تصویری نقاشی کنید، باید دورنمای آن را درذهن خود مجسم کنید.برای رویا ها نیز همین گونه است .اگر دورنمای شفای از رویای خود داشته باشید، سرانجام کاردرست راپیدا می کنید.اگر دورنمای شفای نداشته باشید، هیچ راهی شما را نجات نمی دهد.راه شفاف سازی یک رویا اختصاصی کردن آن است این دورنما پیوسته باید درذهن ما شفاف نگه داشته شودوبر روی آن متمرکز باشید برای این کار به نکات زیر توجه داشته باشید.

1-رویای شفاف، ایدة کلی رابه صورت اختصاصی در می آورد

برای رسیدن به خواسته های خوددر زندگی، قبل از هرکاری باید بدانید که چه می خواهید.مثلا:

ایدة کلی                                         هدف اختصاصی

می خواهم وزن کم کنم                         می خواهم تا اول اکتبروزنم را به 70کیلو

برسانم.

2-یک رویای شفاف بدون تلاش عملی نمی شود

3-رویای شفاف، درستی هدف شما راتایید می کند

درتلاش برای تحقق بخشیدن به رویامتوجه می شوید که هرچه بیشتر رویا یتان را شفاف ببینید بهتر توانسته اید هدفتان را دریابید.

4-رویای شفاف اولویت های شما رامشخص می کند

شفاف بودن دورنمای ذهنی، شفافیت اولویتها را به دنبال دارد.

5-رویای شفاف به گروه انگیزه وجهت می دهد

تحقق رویای بزرگ بدون شک مستلزم مشارکت دیگران نیز هست . اگر قرار است دربخشی از سازمانی باشید که هدف ها ودور نما ی دارد، در این صورت باید با دیگران کار کنیدوتوانای کار کردن در گروه را نیز داشته باشید واینها در صورتی امکان پذیر است که تصویری روشن از هدف ورویای خود در ذهن داشته باشید.

 ادامه دارد.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۵۱
mina nikseresht
يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۰۷ ب.ظ

موفقیت آخر راه نیست....


داستان رابرت بروس اسکاتلندی را بخوانید. داستانی واقعی که هفتصد سال پیش در زمان پادشاهی انگلستان بر اسکاتلند رخ داده است. پادشاه انگلستان فرد ظالم و خونخواری بود که سالها به طور وحشیانه‎ای بر اسکاتلند ستم می‎راند. ولی در سال 1306 شاه اسکاتلند شد و اولویت اول خود را آزادی کشورش قرارداد. او لشکری را جمع آوری و بر ضد انگلستان اعلان جنگ کرد. متأسفانه ارتش انگلیس به دلیل تعداد نیروهای بیش‎تر و سلاح‎های پیشرفته‎تر، پیروز شد.

رابرت بروس فرار کرد و به غاری پناه برد. فضای غار سرد و مرطوب بود. خستگی و خونریزی زخمی که در جنگ برداشته بود احساس ناامیدی را در او تشدید می‎کرد. احساس شرم می‎کرد و فکر کرد که کشورش را ترک کند و دیگر بازنگردد.

همانطور که دراز کشیده بود، عنکبوتی توجهش را جلب کرد که برای ساختن تار خود روی دیوارهای غار سخت می‎کوشید؛ کاری که به نظر بسیار دشوار می‎رسید. عنکبوت از یک سوی دیوار به سوی دیگر رشته‎ای از تار خود را پرتاب می‎کرد، سپس همین عمل را از جهات مختلف انجام می‎داد. در حین تلاش عنکبوت بادی از دهانه‎ی غار به داخل وزید و تار ساخته شده‎ی او را پاره و عنکبوت را به گوشه‎ای پرتاب می‎کرد. اما عنکبوت دست از تلاش برنمی‎داشت. به محض اینکه باد فروکش می‎کرد، دوباره روی دیوار می‎رفت و کار خود را از سر می‎گرفت.

بارها و بارها باد تار و پود رسته‎شده‎ی عنکبوت را از هم درید و عنکبوت دوباره برخاست و کار خود را از ابتدا شروع کرد. به تدریج از شدت باد کاسته شد و عنکبوت توانست پایه‎های کار خود را طوری محکم بسازد که دیگر باد نتواند پاره‎اش کند. وقتی باد دوباره شدت گرفت، دیگر شبکه‎های تنیده‎شده‎ی عنکبوت به قدری قدرت یافته بود که دیگر پاره نشد و توانست کار خود را به انتها برساند.

رابرت بروس از مقاومت و پایداری عنکبوت حیرت‎زده شده بود. فکر کرد: « اگر این موجود کوچک به رغم مشکلاتی که با آن روبرو شد، توانست کار خود را به انتها برساند، پس من هم می‎توانم.» عنکبوت برای او به یک نماد تبدیل شد و از تجربه‎ی به‎ دست آمده در غار، شعاری را مطرح کرد: «وقتی در شروع به موفقیت دست نیافتید، دوباره و دوباره تلاش کنید.» پس از بهبود یافتن زخم‎هایش دوباره به جمع‎آوری ارتش دست زد و هشت سال با انگلستان جنگید تا سرانجام توانست آنها را در سال 1314 شکست دهد.

رابرت بروس مطمئناً به دنبال دست یابی به هدف خود یعنی پیروزی در جنگ نبود، بلکه فقط می‎‎دانست که آزادی برایش مفهوم بزرگی دارد و تا زمانی که در پی آن بود زندگی ارزشمندی را پیش می‎برد ( پس مشتاقانه همه‎ی سختی مسیر را تحمل می‎کرد.) ماهیت تعهد چنین است:

شما نمی‎دانید در آینده به اهداف خود خواهید رسید یا نه! فقط می‎توانید به سمت جلو و در مسیر ارزش‎های خود گام بردارید.

آینده در کنترل شما نیست. تنها مسئله‎ای که بر آن اشراف دارید توانایی خود برای ادامه دادن، آموختن  رشد در طول مسیر است. شاید گاهی نیاز باشد خود را به مسیر اصلی که از آن خارج شده‎اید بازگردانید. وینستون چرچیل می‎گوید: « موفقیت آخر راه نیست. شکست مرگ نیست. شجاعت شما برای ادامه‎‎ی مسیر است که ارزش دارد.»


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۰۷
mina nikseresht
پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۳۵ ب.ظ

ده اصل برای رسیدن به پیروزی

من برنده‌ام: چون برای رسیدن به سرزمین اهدافم، اولین قدم را برداشته‌امع قدم اول یعنی «تصمیم»

من برنده‌ام: چون می‌دانم مشکلات مانند صخره‌هایی هستند که در مسیر رود وجود دارند. «اگر صخره نبود، رود هیچ آوازی سر نمی‌داد.»

من برنده‌ام: چون ذهنم را آن‌گونه ساخته‌ام که جهنم را برایم به بهشت تبدیل کند، نه آن‌که بهشت را به جهنم.»

من برنده‌ام: چون نقشه زندگی خود را چنان شفاف رسم کرده‌ام که تنها راه باقی مانده، «ساختن» آن است.

من برنده‌ام: چون می‌دانم هر اقدام بزرگ ابتدا محال به نظر می‌رسد، پس تمام تلاشم را می‌کنم تا محال را به ممکن تبدیل سازم.

من برنده‌ام: چون هم ناامیدی را می‌شناسم، هم صبر و حوصله را و البته خوب می‌دانم که صبر و حوصله، شکل دیگری از ناامیدی است که انسان بهتر می‌تواند آن را تحمل کند.

من برنده‌ام: چون زندگی را زیبا می‌بینم و وقتی به زندگی زیبا نگریستم آنگاه زیبا خواهد شد.

من برنده‌ام: چون در انتهای فعالیت روزانه، ساعتی را با خودم خلوت می‌کنم و با تکیه بر صداقتِ بی‌رحمانه با خود، عملکرد روزم را با دقت ارزیابی می‌کنم.

من برنده‌ام: چون می‌دانم اگر به معجزه اعتقاد و ایمان داشته باشم، برایم اتفاق خواهد افتاد. و این معجزه‌ی اعتقاد و ایمان است.

من برنده‌ام: چون خدایی دارم که داشتنش، جبران همه‌ی نداشته‌هاست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۵
mina nikseresht
دوشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۳۳ ب.ظ

از افکار منفیم خسته شدم! چکار کنم؟!!!


خیلی وقتها از من سوال می کنند برای اهمیت ندادن به فکرهای منفی ام چه کار کنم؟

یا من هر کاری می کنم نمی توانم افکار منفیم را از بین ببرم. گاهی همه ی انرژیم صرف مقابله با اینها میشود. هرچند افکار منفی از بین بردنی نیست و کسانی که برای از بین بردن این افکار به شما راه کار داده اند، بسیار اشتباه بوده است. شما باید طرز مواجهه با افکار منفی را یاد بگیرید. به هر حال شیوه های تربیتی و محیطی این افکار را به ما القا کرده است و شما باید برای آن دستورالعمل مشخصی داشته باشید.

قدم اول برای مقابله با این خودگویی ها، شناختن آنهاست. ممکن است افکار و خودگویی های منفی در اعماق ذهن شما باشند و شما از آنها آگاهی نداشته باشید اما این افکار منفی خواه ناخواه بر احساسات و عملکرد شما تاثیر می گذارند.

1.من ارزشش را ندارم

این جمله مستقیما اعتماد به نفس شما را مورد حمله قرار می دهد و هیچ ریشه ای در حقیقت ندارد. گفتن "من ارزشش را ندارم" باور منفی است که می تواند به سرعت شما را از پا درآورد. پس تا دیر نشده کاری بکنید.

2.من آدم بی خاصیتی هستم

گفتن این جمله به خود به کلی قدرت شخصی تان را می رباید و شما را بدون انگیزه می سازد.

3.من نمی توانم آن کار را انجام دهم

این جمله هم قدرت شما را کاهش می دهد. زمان هایی وجود دارد که شما واقعا نمی توانید کاری را انجام دهید، اما در اکثر مواقع این فکر ، بیشتر یک حمله به خود است تا واقعیت!

4.من هرگز پیشرفتی نخواهم داشت

این خودگویی آغازی برای شکست است قبل از آنکه شما واقعا شروع به انجام آن کار بکنید. همه ما می دانیم که موفقیت پس از تلاش ما و در یک زمان خاص فرا می رسد. گفتن این مسئله به خود که "شکست خواهم خورد" قبل از آغاز یک کار، شما را از شکوفایی استعدادها و رسیدن به جایگاهی که استحقاق آن را دارید، باز خواهد داشت.

5.دیگران من را دوست نخواهند داشت

یک شروع برای طرد شدن. زمانی که شما وارد یک موقعیت می شوید و به خودتان می گویید که دیگران شما را دوست نخواهند داشت در واقع با دست خودتان (با فکر خودتان) این طرز فکرتان را به واقعیت تبدیل می کنید. زیرا وقتی با این فکر وارد یک جمع می شوید از ترس اینکه دیگران با شما برخورد خوبی نداشته باشند، از جمع کناره گیری می کنید و کمتر با دیگران حرف می زنید. بنابر این به طور طبیعی دیگران هم با شما کمتر صحبت می کنند. بنابراین خودگویی منفی شما تایید می شود.

6.دیگران بهتر از من هستند

معمولا همه ما تمایل داریم خودمان را با دیگران مقایسه کنیم. اما گفتن این جمله به خود که " دیگران بهتر از من هستند" ضربه شدیدی به اعتماد به نفس وارد می کند.

7.من بی کفایت هستم

گفتن این جمله به خود باعث می شود احساس کنید برای دستیابی به خواسته های خود از زندگی لیاقت ندارید. حس بی کفایتی شخصی به شدت باعث بی انگیزگی می شود.

8.من باید کامل باشم

یک روش برای تضمین شکست خوردن، انتقاد از خود در زمانی است که کامل نیستید. این زمان در واقع همه زمان هاست زیرا همه ما کاملا ناکامل هستیم.

9.نظر من اهمیتی ندارد

در این جمله اعتماد به نفس بسیار پایینی نهفته است. در صورتی که این جمله را به خودتان می گویید احتمالا خودتان را بی ارزش در نظر می گیرید.

10.من هیچ تغییری نمی کنم

این جمله سرشار از ناامیدی است و باعث می شود شما در رکود بمانید و هیچ تلاشی برای پیشرفت و تغییر انجام ندهید.

با خودگویی های منفی چه کار کنیم؟

گام های زیر را پیگیری کنید تا بهتر بتوانید بر خودگویی های منفی تان کنترل داشته باشید:

* مچ خودتان را بگیرید.

در ابتدای روز زمان کوتاهی را به فکر کردن به افکار و خودگویی هایتان اختصاص دهید و خودگویی های منفی تان را شناسایی کنید.

* برای خودگویی منفی تان عنوان بگذارید.

مشخص کنید که خودگویی منفی تان دقیقا چیست. می توانید از 10 مورد ذکر شده در این مقاله استفاده کنید.

* این تنها یک فکر است.

همه ما در طول روز فکرهای زیادی را از سر می گذرانیم. اما همه آنها واقعی نیستند . بنابراین زمانی که فکر یا خودگویی منفی تان را شناسایی کردید، به خودتان بگویید " این تنها یک فکر است". بنابراین شما باور دارید که یک فکر فقط یک فکر است نه حتما یک واقعیت.

* میزان واقعی بودن فکر خود را بسنجید.

به عنوان یک قاضی در مورد فکر خود قضاوت کنید. ببینید فکرتان تا چه اندازه واقعیت دارد. اگر تا حد زیادی واقعی بود تلاش کنید برای آن راه حلی پیدا کنید. مثلا اگر دلایل و شواهد کافی برای این خودگویی منفی دارید که "دیگران من را دوست ندارند" فکر کنید که چگونه می توانید رفتار خود را تغییر دهید تا فرد دوست داشتنی تری شوید. اما اگر فکرتان واقعیت کمی دارد بهتر است آن را با جملات و خودگویی های مثبت جایگزین کنید.

.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۳۳
mina nikseresht
جمعه, ۳ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ب.ظ

هیس! هدف هایت را فریاد نزن!

میدونی آدمای منفی چه قدرتی دارن؟
ما فکر می کنیم چون منفی ان و دایم غر می زنن، شکایت می کنن، و پرتوقع بودن جزء ویژگی های بارز شونه، دایم در محکوم کردن دیگران مهارت کسب می کنن و نقش و سهم خودشون رو در زندگی شون، اشتباهات شون، حرف زدن شون، معاشرت و ارتباط شون ابدا یاد نگرفتن، پس قدرتی ندارن و اتفاقا چون من مثبتم قدرت جذب بیشتری دارم.
اتفاقا منفیا قدرت عجیبی در خراب کردن و چشم زدن و مانع بودن یا شدن شما در موفقیت و آب خوش از گلوتون پایین نرفتن، هستن.
بعد فکر کن من با این افراد همنشین باشم و از روی ساده لوحی بخوام کارهام، برنامه هام و هدف هام رو باهاشون مطرح کنم.
لازم نیست حتی لحظه ای فکر کنم که: چی میشه؟!
چون نتیجه معلومه.
-تو!...
-نه بابا!!!بی خیال!
-نمیشه، اینقدرا بودن که این کار رو کردن و نشده!الان جواب نمیده!
-برو ببین فلانی رو، روزگارش رو و...
حالا خوب از کجا بدونم هدفم خوبه، درسته، به کارم میاد؟
قبل از هرچیزی مطمئن باشین اون آدمی که در جریانش می ذارین حمایت تون میکنه. همه مدل. صحبت های بویی از غرور و تخریب و ضعیف کردن روحیه ی شما نداره و آدم مثبت و بااخلاقیه.
اگه شما به هدف تون برسین واقعا از صمیم قلب خوشحال میشه، نه اینکه زورش میاد و از سر حرص تبریک که نمیگه، زخم زبونم میزنه.
و دست آخر اگه جایی گیر کردین حاضر شه بهتون کمک کنه.
سعی کنین هدف هاتون رو با کسی یا کسانی در میون بگذارید که در جهت فکری و رفتاری شما هستن.
ضمنا روی واژه ی هرگز فکر کن. به این خاطر که حواست باشه چی و به کی گفتی یا میگی.
دوستانه بهتون پیشنهاد می کنم خیلی خوبه آدم خصوصی های زندگیش که شامل خوشبختی هاش، امکاناتش، رفاه و آسایشش رو با دیگران share نکنه. گاهی ریشه ی خیلی از مشکلات ناخواسته مون و اتفاقاتی که یهو به زندگیمون نازل میشه همینه که موقع خوشحالی ها، هیجانی شدیم و اتفاق خوب و یا چیزهایی که باهاش حس خوشبختی داریم رو به دیگران گفتیم. خیلی مراقب باشین خودتون رو ناخواسته در امواج منفی دیگران قرار ندین. گاهی حسرته ،گاهی حسادته، گاهی نرسیدن و تلاش نکردن و خیلی موارد دیگه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۴۳
mina nikseresht
دوشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۶، ۰۸:۵۵ ق.ظ

از کجا شروع کنم؟

سوالی که خیلی ها از من می پرسن اینه که خوب حالا که فهمیدم این ضعف رو دارم و باید خودم را تغییر بدهم، چطور و از کجا باید شروع کنم؟

و البته خیلی ها در این بین با فهمیدن عیب‎ها و نقص‎هایشان ناامید از تغییر می‎شوند.

تغییر یک پروسه‎ی زمان بر است و این چنین نیست که من امروز شروع کنم و فردا به نتیجه‎ی دلخواهم برسم. این بستگی به روحیات، اخلاق من و عاداتی دارد که مدتهای زیادی به آن خو گرفته‎ام و حالا باید برخلاف آنها عمل کنم. پس نباید انتظار داشته باشم که سریع بتوانم به موفقیت برسم.

یکی از چیزهایی که به روند تغییر بسیار کمک می‎کند، مساله‎ی خودباوری است. خودباوری به این معنا که با وجود تمام ضعف‎هایی که دارم، بپذیرم می‎توانم با وجود همه‎ی سختی‎ها تغییر کنم و این تنها مختص به من نبوده و نیست و خیلی‎ها توانستند خودشان را تغییر بدهند.

پس خودم را با وجود همه‎ی ضعف‎هایم بپذیرم و به هیچ وجه بابت آنها خودم را سرزنش نکنم چرا که این موضوع به اعتماد به نفس من لطمه می‎زند و مانع از تغییر می‎شود و اگر هم در بین راه خسته و ناامید شدم و اشتباهی را تکرار کردم، دست برندارم و به مسیر ادامه بدهم.

خودباوری، تصمیم جدی برای تغییر، نترسیدن از سختی راه و عقب نشینی نکردن و داشتن یک همراه و یا مربی برای در جریان قرار دادنش در اجرای برنامه به روند تغییر من کمک خواهد کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۶ ، ۰۸:۵۵
mina nikseresht

امروز زنگ زده بود تا در مورد مشکلاتی که در رابطه ی زناشویی شون با همسرش دارن مشورت کنه. احساس می کردم نسبت به قبل عصبی تر شده. طی حرف زدن هاش و مشکلاتی که با همسرش داشت فهمیدم که این حالت روانی مقاومتی هست که داره به رفتارهای قابل تامل همسرش از خودش نشون میده. طی نیم ساعتی که باهم حرف زدیم من یک ربع فقط می شنیدم.

می گفت: دو سال با هم دوست بودیم. اوایل فکر می کردم وقتی بهم کاری رو تحمیل می کنه یعنی اینکه عاشقمه و منم باید مثل برده ها به حرفش باشم و هرچی میگه بگم چشم. خدا نمی کرد که من 5 دقیقه دیرتر از موعدی که تعیین کرده بود خونه برسم. باید می دیدی چه قشقرقی به پا می کرد.

خانواده ام مخالف ازدواج مون بودن. چون ما از دو شهر متفاوت بودیم. خانواده ی من وقتی حرف تحقیق رو پیش کشیدن که باید در مورد پسرتون تحقیق کنیم، بهشون برخورد. نظرشون این بود که نیازی به تحقیق نیست و اگه شما ما رو میخواین، نباید تحقیق کنید. منم که عاشقش بودم به خانواده ام گفتم که نیازی به تحقیق نداره و همینی که من و اون همدیگه رو دوست داریم، کافیه.

خلاصه ما با هم ازدواج کردیم و حالا صاحب فرزند دختر 2ساله هستیم.

رفتارهای همسر این خانم حاکی از پارانویید بودن شخص داره. بدبینی شدیدی که تبدیل به مراقبت های روانی و رفتاری از طرف مقابل میشه.

با فلانی راه نرو، حق نداری بهش سلام کنی! چون ممکنه چنین و چنان بشه.

چرا مادرت اینو گفت؟ منظورش این بود!

چرا اومدی توی اتاق؟ میخواستی به حرفای من گوش بدی و ....

و این ها گاهی به زد و خورد از جانب طرف مقابل هم میرسه.

با حرفهایی که زد و ماجرایی که تعریف می کرد می شد حدس زد که آقا به هیچ وجه حاضر به رفتن به مشاوره و روان پزشک نیست و حالا باید یک طرف داستان رو از طریق رفتارهای درمانی مناسب حل کرد.

لحظاتی سکوت کردم و ادامه ی گفتگو به جلسه ی بعدی موکول شد.

از ساعت 12 که صحبت مون تموم شده، این مورد از ذهنم بیرون نمیره که چرا باید این طوری برای مهم ترین قسمت زندگی مون تصمیم بگیریم؟ بدون تحقیق، بدون برآورد سالم بودن شخصیت طرف مقابلمون، بدون بررسی خانواده ها و کفویت. صرف اینکه احساس می کنم این احساس و هیجانات کاذب رو می تونم اسمش رو بذارم عشق و بعد تن به رابطه بدم.

تازه اگه آدم زرنگی بود باید همون موقعی که باهم دوست بودن تشخیص می داد که این فرد دچار اختلالات متعدد شخصیتی هست...

تا بعد که بازم واستون بگم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۲۵
mina nikseresht
شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۰۸ ب.ظ

قهرمانان، قهرمان، زاده نشده اند!




حتما دیدی اینایی رو که میخوان رژیم بگیرن و یکی دو روز اول رو حسابی سخت چیزی نمی خورن و بعد از یک هفته، دوباره برمی گردن به رفتار قبلی شون و هر وقتم بهشون بگی نمیخوای وزنت رو کم کنی، میگه میخوام ولی نمی تونم.

اصولا موفقیت و رسیدن به هدف های زندگی نیز مثل رژیم گرفتن می مونه. یعنی اینکه شما باید برنامه ی ثابت، منظم و ادامه داری رو هر روز انجام بدی و هیچ وقت وسطش رهاش نکنی. همه ی اونایی که الان به جایی رسیدن، قبلش کلی سختی و زحمت و رنج رو تحمل کردن و فرقشون با آدمایی که هدف رو رها کردن و به ادامه ی رفتار قبلی و روش زندگی شون برگشتن اینه که وسطش جا نزدن، خسته نشدن و ادامه دادن.
این حرفا رو خیلی ساده نخون. راه رسیدن همینه و اگه غیر این بود حتما به منم یاد بده.
اگه میخوای رفتاری رو تغییر بدی، باید اول از همه شوخی رو بذاری کنار. اگه میخوای با من پیش بری من با کسی شوخی ندارم و بسیار در تغییر رفتار و فکر جدی هستم و اصلاً جدیت شرط لازم برای تغییر کردن هست. جدیت به معنای انجام کار به هر قیمتی هست. خستگی، تنبلی، حوصله نداشتن و ادامه دادن عادت های مخرب، مانع بزرگی برای تغییر نکردنه.
بهم میگه دلم میخواد عوض شم اما دست خودم نیست! این خیلی جمله ی بدی هستش. یعنی چی؟ یعنی من هنوز نمیخوام تغییر کنم. اول از همه باید این جدیت رو در خودت ایجاد کنی بعدا در قدم های بعدی با هم همراه میشیم.
یا الان، یا هیچ وقت.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۰۸
mina nikseresht
دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ق.ظ

خودآگاهی شرط پیش بردن شما به سوی تغییر مثبت



دکتر کامران حمیده کردار می‎گوید: هیچ‎کس با نشستن سرجایش کسی نمی‎شود. اینکه به چیزی برسید و آن را به دست بیاورید مستلزم این است که تلاش کنید و باور کنید که شما هم می‎توانید به موفقیت برسید. شما هم می‎توانید باور کنید که توانستن مخصوص آدم‎هایی است که باور کرده‎اند می‎توانند. این حرکت باید با امید شروع شود. امیدی که همراه با ایمان و خودباوری باشد.

کامران با اینکه چشم بینایی مانند سایر آدمها ندارد اما باور کرده است که او هم میتواند مثل سایرین که از نعمت‎ سلامتی بهره‎مند هستند و در کمال صحت به سر می‎برند، از نیروهای درونی‎اش استفاده کند.

وی می‎گوید: در یک خانواده‌ی معمولی به دنیا آمدم، مثل خیلی‌های دیگر. سن و سالم کم بود. وقتی به همراه خانواده‌ام به انگلستان رفتیم. آن‌جا زبان یاد گرفتم و شروع به دویدن دنبال علم و هنر کردم. از بچگی عاشقش بودم و همیشه دوست داشتم تحقیق کنم و یک دستاورد جدید از خودم به‌جا بگذارم. خلاصه بدون این‌که نیاز به تشویق و کمک کسی داشته باشم، به‌دنبال علم‌اندوزی رفتم و در نهایت هم مدرک دکترا ثمره‌ی تلاش‌های زیاد و سختی‌هایی بود که به‌جان خریدم.

زمانی که به ایران بازگشتم، یک آموزشگاه تأسیس کردم و موفق به دریافت مجوز درجه‌ی یک از وزارت ارشاد شدم و مدرک درجه‌ی یک هنری را از دست رئیس‌جمهور گرفتم. در ضمنِ تمام این دستاوردها، پژوهش‌هایم را ادامه دادم و در نهایت هم به ثبت سه اختراع منجر شد.

 او همه‎ی خدماتش را به حوزه‎ی معلولین اختصاص داده است. از این قرار که اولین اختراعش عصای تاشوی ویژه‌ی نابینایان است که نورهای مخصوصی دارد که در هنگام تاریکی،‌ دیگران و از جمله رانندگان را متوجه حضور شخص نابینا کند. در قسمت انتهایی این عصا چرخ ویژه‌ای قرار دارد که حرکت نابینا را آسان‌تر و روان‌تر می‌کند، زیرا نیازی ندارد که هنگام راه رفتن، مدام عصا را به چپ و راست تکان دهد.

دومین اختراعش یک پیجر است که برای ناشنوایان ساخته و صداها را به ارتعاش تبدیل می‌کند. برای مثال وقتی زنگ در به‌صدا درمی‌آید، شخص ناشنوا از طریق ارتعاش این پیجر، باخبر می‌شود و یا مادری ناشنوا، به‌محض این‌که نوزادش چیزی بخواهد یا شروع به گریه کند،‌ متوجه خواهد شد. البته هر ارتعاشی، معنی خاص خود را دارد.

اختراع سوم هم ساخت وسیله‌ای است که ناشنوا توسط آن، می‌تواند بشنود! وی با سختی‌های فراوان، موفق شده دستگاهی اختراع کند که با اتصال به برخی از نقاط بدن فرد ناشنوا، بتواند صداها را به او منتقل کند.

در حین بیان این داستان با خودم فکر می‎کنم من و امثال من زمانی که اولین مشکل و یا مانع برای رسیدن به موفقیت برایمان پیش می‎آید سریع عقب‎نشینی می‎کنیم و یا با تمام استعدادهایی که خداوند در اختیارمان قرار داده است باز هم باور نمی‎کنیم که ما هم میتوانیم کارهایی انجام دهیم که دیگران از انجام آن ناتوانند. کامران باور کرد که می‎تواند با معلولیتی که دارد کارهای بزرگ انجام دهد. او استعدادها و قابلیت‎هایش را شناخته است و ‎توانسته با استفاده از این خودآگاهی خود را به بهترین جای ممکن برساند.

د.کامران در ادامه می‎گوید: برایتان جالب خواهد بود اگر بدانید که من حتی پشت فرمان اتومبیل نشسته‌ام و با سرعت 160 کیلومتر بر ساعت در اتوبان رانندگی کرده‌ام! [این آزمون در شرایط خاص و طبق نظارت قانون انجام شده است.] به‌ظاهر غیرممکن‌تر از این چه می‌خواهید؟! اما من این کار را کردم، چون خواستم. اصولاً من هر کاری را که خواسته‌ام، انجام داده‌ام و به هر چیزی که خواسته‌ام، رسیده‌ام؛ حتی اگر مسیر پیش رو بسیار ناهموار بود. فقط نگذاشتم کسی امیدم را از من بگیرد. هر وقت هم با مسأله‌ای روبه‌رو شدم، فقط دنبال راه‌حل گشتم.

باید باور کنیم که می‎توانیم. باور کنیم که خداوند ما را خلق کرد تا از خلقتش شاهکاری بسازیم. دکتر کامران حمیده کردار می‎گوید: من به هرچه خواستم رسیدم؛ اما نمی‌توان راکد ماند. دوست دارم باز هم پیشرفت کنم. اُفقم روشن است، چون با تلاش به همه‌چیز می‌رسم. آخرِ آخرش هم که مرگ است و می‌خواهم وقت رفتن، حقِ کسی به گردنم نباشد. به‌هرحال آدم اگر می‌خواهد موفق شود، باید اوضاع آن سویش هم روبه‌راه باشد!

هر روز متفاوت‎تر از دیروز زندگی کردن مخصوص افرادی است که دوست دارند هر روز تغییر کنند. برای آنها دو روز مساوی، برابر است با بیهوده زیستن.


امروزه نیاز به تغییر، لازمه‎ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه‎روزه تصمیم می‎گیرند امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه‎ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می‎دانند. حال این تغییر بسته به نوع زندگی و شرایط افراد، متفاوت است. در مراحل رسیدن به تغییر، موارد بسیاری در این امر مهم تأثیرگذار خواهد بود. مواردی که باید در حرکت قدم به قدم به سمت تحول مثبت، آنها را به کار گرفته و اجرا کنید. در این کتاب سعی شده است به تک‎تک مواردی که باعث تغییرات مثبت زندگی شما می‎شود اشاره گردد.

برای ورود به حوزه‎ی تغییر باید مهارت خودآگاهی داشته باشید. خودآگاهی به این معنا که من به استعدادها و توانایی‎های خودم کاملاً آگاه باشم و با شناختی که از خودم کسب می‎کنم قدم در مسیر تغییر بگذارم. ویندایر نیز معتقد است:«اگر عینکی را که پدر و مادر و اجداد و نیاکان، اطرافیان و گروه‎های مختلف بر چشمان شما زده‎اند، بردارید و به طور مستقیم با چشمان خود به جهان نگاه کنید قدرت درون خود را آشکار کرده و خواسته‎هایتان را از جهان درون به دنیای برون منتقل می‎کنید.»

خودآگاهی به این معناست که شما کاملاً صادقانه با خودتان رفتار کنید. اگر به این واقف باشید که جهان بیرونی شما پنجره‎ای است که دنیای درون شما را نشان می‎دهد روشن است که از همین امروز تصمیم خواهید گرفت، کمی بیشتر روی رفتار و منش خود دقت و تمرکز داشته باشید. افراد پیرامون شما، انعکاس افکار درونی و رفتار بیرونی شما هستند. گاهی لازم است دقت کنید، چه کسانی با شما صمیمیت و ارتباط بیشتری دارند. این افراد مانند یک برگ برنده در دستان شما هستند. چرا که آنها انعکاس درونی شما در مقیاس بیشتر و یا کمتر هستند.

 اگر شما فرد تنبل و یا بی‎حوصله‎ای باشید بی‎شک افرادی که دور و بر شما هستند نیز دارای این خصوصیت اخلاقی خواهند بود و در نقطه‎ی مقابل اگر شما فردی راستگو و باصداقت باشید افراد پیرامون شما نیز به همان صورت رفتار خواهند کرد. پس بسیار لازم است ضمن اینکه خود را به طور دقیق بررسی و مرور می‎کنید به افرادی که دور و بر شما نیز هستند دقت کنید. به این علت که آنها به شما کمک می‎کنند تا بیشتر به خود واقف‎تر شوید.

در مرحله‎ی بعدیِ کسب مهارت خودآگاهی، افراد به خاطر اینکه نمی‎توانند به درستی عمل نمایند ادامهی مسیر را متوقف می‎کنند و تغییر و تحول مثبت را به زمان و مکان دیگری موکول مینمایند. یکی از مواردی که باعث توقف در مرحله‎ی خودآگاهی می‎شود تصاویر ذهنیای است که از ابتدای تولد تاکنون از خود ساخته‎ایم. اگر کمی به این سوالات دقت نمایید متوجه می‎شوید که شما چه تصویر ذهنیای از خود دارید؟

1- توانایی و استعداد شما در چه رشته و چه مهارتی است؟

2- نقاط قوت و ضعف خود را نام ببرید.

3- چه چیزهایی شما را ناراحت و افسرده و چه چیزهایی شما را شاد و خوشحال می‎سازد؟

4- نقاط قوت و ضعف شما نسبت به دیگران چیست؟

5- چه چیزهایی در زندگی برای شما اولویت دارد؟

6- موانع ذهنی و موانع درونی خود را نام ببرید؟ (اموری که باعث شده شما تا به امروز به موفقیت‎هایی که باید نرسید و یا به تأخیر بیفتد.)

اگر شما بتوانید به تک‎تک این سوالات به درستی و باصداقت پاسخ دهید آنگاه می‎شود گفت که شما قدم بعدی را به درستی برداشته‎اید.

هرچه انسان به نفس و وجود خود، آگاهی بیشتری داشته باشد بهتر می‎تواند راه درست زندگی کردن را که منجر به تغییرات مثبت می‎گردد انتخاب نماید. بهتر است برگردید و فیلم‎های ذهنی خود را مرور کنید. فیلم‎هایی که موجب شده است شما تصویر واضح و روشنی از خود نداشته باشید. سعی نمایید این تصویر را برای خود روشن و شفاف سازید.

ممکن است در ابتدای کار وقتی در حال پیش رفتن به سمت مهارت خودآگاهی هستید به این نتیجه برسید که شما لیاقت و شایستگی تغییر مثبت را ندارید و یا با خود بگویید: «من به اندازه‎ی کافی خوب نیستم و قدرت تغییر ندارم»؛ در حالی‎که این کاملاً خلاف قانون تغییر است. ابتدا شما باید باور کنید که توانایی تغییر را دارید. باید به راحتی بپذیرید همه چیز از نقطه‎ی«من» شروع می‎شود.

 اگر تا به امروز به عادت‎های خود، آگاهی و دقت لازم را نداشته‎اید شاید امروز به نظر سخت بیاید که بخواهید تمام این عادات مثبت و منفی را فهرست کنید و از طرفی ممکن است این عادات و روزمرگی‎های شما نیروی لازم جهت تغییر را به شما ندهند. اما به محض اینکه باور کنید که شما هم شایستگی لازم جهت تغییر و تحول را دارید موتور انرژی شما روشن می‎شود.

هرچه بیشتر به نیازها، احساسات، نقاط قوت و ضعف، استعدادها و توانایی‎ها، موفقیت‎ها و شکست‎های خود آگاهی داشته باشید زندگی خوبتر و موفق‎تری خواهید داشت. به خود و دیگران بیشتر احترام می‎گذارید و در تصمیم‎گیری‎های خود موفق‎تر عمل خواهید کرد. کسانی که مهارت خودآگاهی را کسب می‎کنند اعتماد به نفس و عزت نفس بالایی خواهند داشت. افرادی که مسلط به مهارت خودآگاهی میشوند به راحتی آنچه را که می‎خواهند به دست خواهند آورد. اعتمادبهنفس افراد خودآگاه باعث رشد و تحولات زیادی در زندگی آنها خواهد شد. این افراد تسلط بیشتری بر امور روزمره‎ی خود دارند چرا که همین مهارت باعث بهبود شرایط و اوضاع زندگی آنها می‎شود. مهارت خودآگاهی باعث می‎شود تا باور کنیم هر آنکس که توانسته است طعم شیرین تغییر را بچشد به راحتی به خواسته‎های مادی و غیرمادی‎اش دست ‎می‎یابد. همه‎ی افرادی که به موفقیت‎های چشم‎گیری دست یافته‎اند باور کرده‎اند که آنها هم خواهند توانست قله‎های تغییر را فتح کنند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۰
mina nikseresht
دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۴۰ ب.ظ

ایجاد تعادل در زندگی

میگویند برای رسیدن به جایگاه افراد موفق، باید مثل آنها فکر و رفتار کرد. عادتهای آنها را در خود ایجاد کرد تا شانس رسیدن به موفقیت را بیشتر کرد. یکی از سایتهای همیشگی که آن را دنبال میکنم و دستنوشتههای آن را میخوانم، سایت جناب محمدرضا شعبانعلی است.

هربار که میخوانم قطعاً منجر به انجام کاری نو و آغاز تصمیمهای تازه برای تغییر است. تلاش میکنم نکاتی را که یاد میگیرم عمل کنم هرچند انجامش ابتدا سخت به نظر برسد.

چندهفته ی قبل که داشتم یکی از نامههایشان در بخش گفتگو با دوستان مطالعه میکردم به نکتهی جالبی رسیدم که خواندنش خالی از لطف نیست. شاید بیشتر با خودم اندیشیدم براستی آدمهای موفق، فرصتی برای انجام کارهای ساده و پیشپاافتاده ندارند و ترجیح میدهند همهی وقت و توان و انرژیشان را برای کارهای بزرگ با دستاوردهای بیشتر بگذارند. کارهایی که آدمهای معمولی، همت انجام آن را ندارند و ترجیح میدهند روزشان را با گشت و گذار در دنیای مجازی تلف کنند و مطالب متفرقه و پراکنده مطالعه کنند.

نامه تحت این عنوان نوشته شده بود :

 برای باران: جستجوی نقطه تعادل در زندگی

یکی از دوستان نوشته که وقتی نوشته های شما رو می خونه، سطح توقعش از خودش بالا میره.

می خوام بگم که منم عین اون! و این بالا رفتن توقع با من کاری کرد کارستون. سال قبل به مدت دو ماه روزانه دوازده تا چهارده ساعت کار می کردم و شبها هم تا ساعت دوازده -یک می نوشستم و درسهای متمم رو می بلعیدم(به معنای واقعی.. چون انگار گرسنه ای بودم که قرار بود ظرف رو از جلوم بردارن.

بعد نتیجه اش این شد که ورزشم رو بعد از سالها، در این دو ماه رها کردم که بتونم هی کار کنم و هی بخونم. موسیقی رو هم چون دنبال بهانه برای ول کردنش بودم، هم چنین.

بعد یه هویی ضعف شدید عضلانی گرفتم و درد گردن و شانه باعث شد از زندگی بیافتم. بازم از رو نمی رفتم و روشم رو ادامه میدادم. تا جایی که دیگه نتونستم! له شدم! فقط درحدی می تونستم/می تونم پای کامپیوتر بشینم و توی شرکت بمونم که گردنم اجازه بده. چندین جلسه فیزیوتراپی و درد به مدت ۵ ماه مداوم حاصل تقلید کلاغ از کبک بود.

اینو نوشتم که بگم از این ماجرا یک درس گرفتم . هرکسی باید حدود خودش رو تشخیص بده و بشناسه. من فهمیدم که حتی اگر بخوام، نمی تونم آقای شعبانعلی باشم. یعنی یک ترمزهایی دارم که بهم اجازه نمیدن و کنترلشون دست من نیست. برای همین الان سعی می کنم با محدودیتها و ناتوانی هام کنار بیام. ماکزیمم ده ساعت کار و دو ساعت ورزش و دو -سه ساعت مطالعه که بخشی از اون کاغذیه، نهایت چیزیه که در توان منه. ممکنه با همه قدرت پرگاز برم جلو ولی موتور می سوزونم.

فقط کاش امثال آقای شعبانعلی رمز این همه توان کاری شون رو می گفتن. چطوریه که یه سری از افراد می تونن و من نمی تونم؟

کمی حرف برای باران

باران جان.خیلی از حرف‌هایی که الان برات می‌نویسم به بهانه‌های مختلف در جاهای مختلف نوشته‌ام و چون سبک خوندن تو و دقیق خوندن تو رو می‌دونم، مطمئن هستم که اون بخش تکراری از حرف‌ها رو حتماً قبلاً در جاهایی که بهش اشاره‌ کرده‌ام، خوندی.اما حرف تو، برای من بهانه‌ای هست و فرصتی، تا اون حرف‌ها رو یک کاسه کنم و بنویسم.

امیدوارم باز شدن این بحث باعث بشه گفتگوهای دیگه‌ای در این زمینه‌ها شکل بگیره. چنانکه بحث گفتگو با دوستان هم (که من خودم خیلی دوستش دارم) در ابتدا در ذهن من به خاطر نوشتن پاسخ به نکته هایی که تو مطرح کرده بودی شکل گرفت.

بذار اول یه خاطره برات بگم.

خیلی سال پیش، فرودگاه بین المللی مهرآباد بودم. داشتم دو تا چمدون بار می‌کشیدم با خودم که برم دم کانتر و تحویل بار بدم و روند دریافت کوپن پرواز رو طی کنم.آقای حسین عبده تبریزی رو دیدم. اون موقع بیشتر درگیر بورس و بازار سرمایه بود.

یه کیف کوچیک دستش بود. از این کیف‌های مدارک که نسل پدران ما خیلی زیاد استفاده می‌کردن و می‌کنن وقطع کاغذ A5 داره.

فکر کردم به استقبال کسی اومده. چون بهش علاقه و ارادت داشتم زیرچشمی نگاهش می‌کردم و فهمیدم که از لندن اومده.

این جوری و با یک کیف کوچیک سفر لندن رفتن، یک معنا بیشتر نداره: صبح رفته یه جلسه‌ای سمیناری یا چیزی شبیه این و شب برگشته و نیاز به هیچ وسیله‌ی اضافی نداره.

تمام مدتی که کنار گیت، منتظر رسیدن ساعت پرواز بودم به این فکر می‌کردم که من هم باید این جوری کار و زندگی کنم. هم لذت داره و هم کلاس و پرستیژ.

فکر می‌کنم شش یا هفت سال بعد بود که با یک کیف دستی کوچولو، توی ترمینال بین المللی فرودگاه امام خمینی پیاده شدم.

خوب یادمه که کیف دستی داشتم اما کمی بزرگتر بود. قبل سفر رفته بودم یه کیف اندازه‌ی همون کیف عبده تبریزی خریده بودم. می‌خواستم همون صحنه‌ای که چند سال قبل،‌ تجسم کردم رو بسازم (اگر چه با جابجایی فرودگاه ازمهرآباد به امام، این کار به صورت کامل امکان پذیر نبود).

بعد از اون، تقریباً سبک زندگی فرودگاهی من به صورت جدی شروع شد.

یا سفرهای کوتاه چند ساعته می‌رفتم و در یک فرودگاه جلسه می‌گذاشتم و برمی‌گشتم یا یه فهرست از شهرهای مختلف رو با پروازهای کانکشن به هم می‌چسبوندم و از این قطار کردن هواپیماها، لذت می‌بردم.

یکی از لذت‌هام این بود که پروازهام جوری به هم نزدیک باشن که خونه نرم و از این ترمینال به اون ترمینال برم.جاهای خوب با نماهای خوب بیزینس لانژهای فرودگاه های مختلف رو حفظ شده بودم. صندلی‌هایی که برای دراز کشیدن استفاده می‌شدن.

کیف‌های سایز مختلف برای سفرهای متفاوت.

اون موقع اینستاگرام نبود. وگرنه فکر کن چقدر می‌شد به سبک این روزهای آدمها، پُز داد و لوکیشن زد.

میان پرده:

یه چیزی همیشه خیلی باعث خنده‌ی من میشه. اون هم لوکیشن زدن‌های مردم در اینستاگرامه.

به نظرم خیلی کار قشنگیه لوکیشن زدن و کلاً قابلیت ارزشمندیه. اگر چه کنجکاو بودن مزمن مردم ما (بخون: فضول) باعث شده که ما نتونیم به جنبه‌های مثبت این قابلیت زیاد فکر کنیم و شاید یکی از علت‌های فراگیر نشدن Foursquare در ایران (فقط یکی از علت‌ها) همین باشه که اخلاق همدیگر رو می‌شناسیم. کلاً ما مردم روحیه‌مون با پوکمون سازگارتره. یکی رو هدف قرار بدیم و انقدر مثل کاراگاه ژاور تعقیبش بکنیم تا یه جا تسلیم‌مون بشه و بمیره و ما به سراغ پوکمون بعدی بریم.اما به هر حال، این قابلیت لوکیشن زدن خیلی جالبه. یه بار که بیکار شدی، تعدادی از لوکیشن‌های اینستا رو بررسی کن. عمده‌شون مربوط به مناطق ثروتمند شهر هستن.

طرف حراجی‌های مرکز شهر رو یواشکی می‌ره و عکس هم می‌ندازه توضیح نمی‌ده، اما خرید شمال شهرش رو لوکشین می‌زنه: الهیه. زعفرانیه. دیباجی

یکی بخواد بر اساس دیتای سوشال، توزیع جمعیتی شهری مثل تهران رو حدس بزنه، میدون شوش و خراسان رو خالی از سکنه تخمین می‌زنه و دیباجی شمالی و زعفرانیه رو یه چیزی شبیه ترمینال جنوب در نظر می‌گیره.

نکته‌ی بامزه‌ی دیگه هم اینه که در ایران لوکیشن نمی‌زنن، اما از توالت فرودگاه امام تا تاکسی های برگشت رو لوکیشن می‌زنن. چون به هر حال کلاس داره.

بگذریم اینهایی که گفتم تحلیل اجتماعی نیست.

بیشتر حسادت‌های شخصی من و عقده‌های فروخورده‌ی منه که اون موقع که می‌شد کلی لوکیشن آبرومند اعلام کنم، اینستاگرام نبود و الان که هست، لوکیشن آبرومند ندارم.

پایان میان پرده

این سبک زندگی جدید، یه چیزهایی شبیه فیلم Up in the Air شده بود. نه فقط به خاطر پروازهای زیاد.

به خاطر اینکه خودم هم، گوشه‌ای از ذهنم، مهم‌ترین انگیزه‌ام از زندگی شده بود مسافرت رفتن و ماموریت رفتن و جلسه رفتن و مذاکره کردن و این حرف‌ها.

احساس می‌کردم این سبک از زندگی من، یکی از واضح‌ترین جلوه های موفقیت هست.

هنوز هم نگاه کنی، خیلی‌ها از اینکه مدام از این شهر به اون شهر و از این کشور به اون کشور و از این فرودگاه به اون فرودگاه می‌رن، حس خوبی دارن و حتی اگر مستقیم اشاره نکنن، می‌تونی بین خطوط حرف‌هاشون، بخونی و ببینی و بشنوی که از این سبک کار و زندگی، احساس غرور می‌کنن.

سال نود و دو، سالی بود که تدریس رو متوقف کردم. جلسه های مشاوره رو هم به تعدادی شرکت که کار تخصصی‌تر می‌خواستند و پول بیشتر می‌دادند و زمان کمتر می‌گرفتند محدود کردم.

اگر بهت بگن که کم شدن تعاملات اجتماعی، چه اثری توی زندگی می‌ذاره، احتمالاً مواردی رو حدس می‌زنی.

نمی‌دونم جزو فهرستت این که من می‌گم هست یا نه. اما در مورد من (با کمال تعجب و البته شرمندگی) یه مورد جالب بود که اصلاً بهش فکر نمی‌کردم:

دیدم حالا که آدمهای دور و برم محدود شدن و اتفاقاً آدمهایی هستن که Airport Life رو بهتر و بیشتر از من تجربه کردن و می‌کنن (چون کارفرماهای ثروتمندی بودند) حالا کسی نیست که براش از مسافرت‌هام بگم. کلاسی نیست که با کیف دستی برم و بگم الان دارم از فرودگاه میام.

دیدم بخش عمده‌ای از اون چیزهایی که داشتم براش تلاش می‌کردم، الان قابل ارائه به کسی نیست و انگار ارزش‌شون رو از دست دادن.

اون روزها، نشستم و یه بار دیگه به سبک زندگیم فکر کردم. به مسیرهایی که توی اون سالها رفته بودم و انتخاب‌هایی که کرده بودم.به اینکه چجوری میشه توی زندگی انگیزه داشت.

انگیزه‌ای که از خودت ریشه بگیره و نه از ارائه کردن جلوی مردم.

به اینکه اگر بخوام یه زندگی متعادل داشته باشم، باید چیکار کنم؟ می‌دونستم که زندگیم متعادل نبوده.

اما آیا تعادل در زندگی، همون چیزی بود که واعظان موفقیت می‌گفتن؟

آیا تعادل بین کار و زندگی، تعادل بین سلامت و لذت، تعادل بین خود و دوستان، تعادل بین گذشته گرایی و آینده خواهی، واقعاً تعادل محسوب میشه؟

چجوری میشه سبکی از زندگی رو پیدا کرد که هم بهم انرژی بده و هم در حسرت آینده‌ای که نمی‌دونم می‌خواد بیاد یا نه، فرسوده‌ام نکنه.

سبکی که زندگیم هر جا متوقف شد، احساس کنم که راضی بودم. خوشحال بودم. علی الحساب، توضیح بدم که به این نتیجه رسیدم که تعریفی که از زندگی متعادل می‌شنویم و رایج هست، یا از انسان‌های شکست خورده‌ است که دارن خودشون رو قانع”می‌کنند و فریب می‌دهند که نباخته‌اند و یا از تعادل فروشان که با فروختن این بحث‌ها به دیگران، کاسبی می‌کنند.برات بیشتر می‌نویسم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۴۰
mina nikseresht