روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موفقیت» ثبت شده است

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۱۵ ب.ظ

چرا کتاب تغییر را نوشتم؟

شاید چیزی که همیشه ذهنم را از ابتدای نوجوانی و جوانیم درگیر کرده و البته که هنوز هم می‎کند، میل به تغییر و بهتر شدن است. همیشه می‎دانستم چیزی که به بهتر شدن زندگیم چه از جهت تحصیل و طی کردن مدارج موفقیت و چه از لحاظ اخلاقی می‎کرده است تغییر بوده است. من سالهای سال ورزش می‎کردم. هر روز و همیشه. این استثنا هیچ‎وقت ترک نمی‎شد حتی اگر در مسافرت بودم برایم شرایط فرقی نمی‎کرد. ورزش کردن تبدیل به یک باید مهم شده بود که در هیچ شرایطی آن را ترک نمی‎کردم چرا که می‎‎دانستم حتی اگر شرایطم تغییر کند، عادت‎های مثبت من نباید ترک شود. اکنون دوازده سال از اولین تغییرات مهم زندگی من گذشته است و من هنوز هم دغدغه‎ی هر روزم تغییر است. تغییر برای بهتر شدن و تلاش برای رسیدن به موفقیت‎های بزرگتر و مهم‎تر.

بعد از سالهای سال که کتابهای مختلفی در این زمینه خواندم. زندگی و شرح قصه‎ها و غصه‎های زیادی را شنیدم به یقین می‎گویم، زندگی‎مان بهتر نمی‎شود اگر تغییر نکنیم. به موفقیت‎های بزرگ که خیلی از انسان‎های موفق رسیدند نمی‎رسیم، اگر تغییر نکنیم.

حتی اگر در اتفاقات ناخواسته زندگیمان هم دقت کنیم خواهیم دید که گاهی خداوند نیز به ما از طریق آن اتفاقات درس تغییر کردن و ایجاد عادت‎های تازه‎ای را می‎دهد تا باز هم به موفقیت برسیم.شاید ابتدا برایمان سخت و ناراحت‎کننده به نظر برسد اما هر اتفاقی میل به تغییر و شروعی تازه را به ما یادآوری می‎کند. باید دانست که پیام‎هایی در هر روز برای ما نهفته است که در صورت تغییر دادن خودمان، پیام‎های آن را دریافت خواهیم کرد. حتی می‎بینید که خداوند برای هر روز از طریق پیام‎آوران الهی‎اش، دعای مخصوصی را به ما آموزش داده است و این یعنی پس هر روز باید تغییر کرد و انگیزه‎های تازه‎ای را در خود برای اصلاح رفتار و عادت‎ها در نظر داشت.

من هیچ عاملی را به اندازه‎ی تغییر، در رسیدن به موفقیت مهم و جدی تلقی نمی‎کنم. ثمره‎ی همه‎ی دستاوردهای طلایی زندگی‎مان در گرو رسیدن به اهمیت تغییر مثبت است. باید شبانه‎روز در خود جستجو کنید و ببیند کجا و چه چیزی در زندگی را باید تغییر داد که در صورت این اتفاق، روز به روز به موفقیت‎های بیشتر خواهیم رسید.

اگر تنبلی و وقت‎کشی داریم، اگر عادت به قضاوت‎های متعصبانه و کورکورانه کرده‎ایم، اگر هنوز هم با وجود سن و سال زیادی که داریم، عذرخواهی کردن برایمان سخت و دشوار است، اگر هنوز هم برای روزمان برنامه‎ریزی نداریم و اگرهای دیگر... پس باید تغییر کنیم. البته اگر به دنبال رسیدن به شرایط بهتر و موفقیت‎های بیشتری هستیم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۵
mina nikseresht
چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۲ ب.ظ

مانعی بزرگ در مسیر موفقیت

آقای کم‌توجه روز شنبه هنگام ظهر بسته‌ی غذایش را در محل کارش باز کرد و یک ساندویچ همبرگر داخل آن دید. سپس، ساندویچش را خورد.

او یک‌شنبه ظهر نیز بسته‌ی غذایش را باز کرد و دوباره یک ساندویچ همبرگر دید. اندکی رنجیده‌خاطر شد؛ اما به شدت گرسنه بود و به‌اجبار ساندویچش را خورد.حدس بزنید دوشنبه ظهر چه اتفاقی افتاد. او دوباره یک ساندویچ همبرگر را مقابل خود دید. به‌این‌ترتیب، گله‌وشکایت‌کردن را دراین‌باره شروع کرد که چقدر همبرگر بخورم.

او، روز سه‌شنبه، پس از بازکردن بسته‌ی غذایش، با فریاد چنین گفت: ”باز هم همبرگر. اگر قرار باشد فردا هم همبرگر بخورم؛ دیوانه می‌شوم!“

روز بعد نیز همان ماجرا تکرار شد و او به گله‌وشکایت‌کردن دراین‌باره ادامه داد که چقدر باید همبرگر بخورم. در این زمان، یکی از همکارانش به او گفت: ”چرا این موضوع را به همسرت نمی‌گویی و از او نمی‌خواهی غذاهایی دیگر برایت آماده کند؟

آقای کم‌توجه پاسخ داد: ”این موضوع به همسرم مربوط نمی‌شود. من هر روز خودم غذایم را آماده می‌کنم!!!“

شاید این موضوع برای شما عجیب به‌نظر برسد. شاید با خودتان بگویید: ”مگر می‌شود کسی مانند این مرد رفتار کند.“ بله، می‌شود. بسیاری از انسان‌ها دست‌کم گاهی و در بعضی از موقعیت‌های زندگی‌شان به این شیوه عمل می‌کنند.

چند تن از انسان‌ها را می‌شناسید که همواره درباره‌ی موقعیت‌های زندگی‌شان گله و شکایت می‌کنند؛ اما به همان کارهای عادت‌گونه و همیشگی‌شان ادامه می‌دهند و برای تغییردادن زندگی‌شان اقدام نمی‌کنند؟ این افراد نیز عملکردی همچون آقای کم‌توجه دارند. بعضی انسان‌ها همواره درباره‌ی وضعیت شغلی‌شان گله و شکایت می‌کنند؛ اما برای بهبودبخشیدن به آن یا تغییردادن شغلشان دست‌به‌کار نمی‌شوند.

جیم ران گفت: ”اگر می‌خواهید وضعیت زندگی‌تان تغییر کند؛ پس، در ابتدا خودتان باید تغییر کنید. اگر می‌خواهید وضعیت زندگی‌تان بهبود یابد؛ پس، در ابتدا باید بکوشید خودتان به انسانی بهتر تبدیل شوید.“

از گله‌وشکایت‌کردن دست بردارید و برای بهبودبخشیدن به وضعیت زندگی‌تان دست‌به‌کار شوید. اگر از اضافه‌وزنتان رنج می‌برید؛ پس، هرچه زودتر ورزش‌کردن را شروع کنید. اگر قصد دارید نویسنده شوید و کتابی بنویسید؛ پس، برای نوشتن آن هرچه زودتر اقدام کنید، هر چند ممکن است در آینده بخواهید نوشته‌های خودتان را تغییر دهید. برخیزید و برای دستیابی به خواسته‌های ارزشمندتان گامی سازنده بردارید.

بهانه‌آوردن هرگز شما را به جایی نمی‌رساند. یک مانع مهم در مسیر موفقیت گرایش به ماندن در منطقه‌ی امن یا شناخته‌شده است. روانشناسان اعلام کرده‌اند هر یک از ما به‌طور طبیعی گرایش داریم همواره به حیطه‌ای وارد شویم که برای ما آسایش و رفاه را به همراه دارد. در واقع ما می‌کوشیم به حیطه‌ای وارد شویم که هیچ‌گونه دشواری در آن‌جا برای ما وجود ندارد. سپس، می‌خواهیم در همین حیطه باقی بمانیم.

ما اغلب تلاش‌کردنمان را متوقف می‌کنیم. به استراحت و آسایشمان اهمیت می‌دهیم. روزبه‌روز، عادت‌هایی را در وجودمان پرورش می‌دهیم که به تلاش کم‌تر و شکستمان منجر می‌شوند. اغلب به سطحی از زندگی راضی می‌شویم که بسیار پایین‌تر از سطح توانایی‌ها و شایستگی‌های ما خواهد بود. ما همواره کارهایی بی‌هدف و سرگرم‌کننده را انجام می‌دهیم و درکل وقتمان را بیهوده تلف می‌کنیم. سپس، خودمان را متقاعد می‌کنیم که در حد توانمان بهترین کار ممکن را انجام داده‌ایم. به‌این‌ترتیب، هرگز به موفقیت نخواهیم رسید.

بسیاری از انسان‌ها در منطقه‌هایی امن زندگی می‌کنند که خودشان‌ می‌سازند. نگرش و شخصیت شما، شیوه‌ی عادت‌گونه‌ی شما در زندگی و چگونگی عملکردتان در حیطه‌ی شغلی در واقع منطقه‌ی امنتان محسوب می‌شود.

وقتی انسانی به منطقه‌ی امنش وارد می‌شود و در آن‌جا می‌ماند؛ به‌طور طبیعی گرایش دارد که در رویارویی با هر گونه تغییر، حتی تغییر مفید و سازنده، از خودش مقاومت نشان دهد. اگر مجبور شوید از منطقه‌ی امنتان بیرون آیید؛ به‌طور طبیعی می‌کوشید همان منطقه‌ی امن را برای خودتان بازآفرینی کنید. برای نمونه، شاید شغلی را از دست بدهید که دوستش ندارید؛ اما باز هم می‌کوشید شغلی را مشابه همین شغل برای خودتان بیابید. ورود به منطقه‌ی امن با احساس آسایش و رفاه شروع می‌شود؛ اما ماندن در این منطقه به‌سرعت به احساس رضایت از موقعیت فعلی منجر خواهد شد. احساس رضایت از موقعیت فعلی نیز به احساس دلزدگی منجر می‌شود. انسان در این وضعیت از خودش می‌پرسد: ”آیا همه‌ی زندگی فقط همین است؟“ زندگی چنین انسان‌هایی؛ به‌جای این‌که ماجرایی هیجان‌آور و شگفت‌انگیز باشد؛ فقط تکرار خسته‌کننده و ملال‌آور رویدادهای دیروز خواهد بود.

ماندن در منطقه‌ی امن در پایان از احساس دلزدگی به احساس ناکامی و اندوه منجر می‌شود. هر انسان معمولی در ژرفای وجودش می‌داند که با توانایی‌هایی شگفت‌انگیز آفریده شده است. او می‌داند موقعیتی بهتر از موقعیت کنونی هم برای او وجود خواهد داشت. کارل راجرز، روانشناس، گفت: ”هر موجود زنده‌ای انگیزه‌ای درونی دارد تا احتمالات ذاتی‌اش را به‌ثمر برساند.“

وارن بنیس، در پژوهشی پنج‌ساله، درباره‌ی مدیران موفق به این نتیجه رسید که آنان همواره، با تعیین‌کردن اهدافی مهم‌تر و بزرگ‌تر، از ماندن در منطقه‌ی امنشان پرهیز می‌کنند. گستره‌ی زندگی این افراد همواره افزایش می‌یابد. آنان همیشه می‌کوشند به انسانی بهتر تبدیل شوند و کارهایی سازنده‌تر را به‌ثمر برسانند.

برای دستیابی به موفقیت باید از حد و مرزهای ساخته‌شده پیرامون توانایی‌های وجودتان فراتر روید. شما باید اهدافی را برای خودتان تعیین کنید که سبب می‌شوند بهترین توانایی‌های وجودتان را به‌کار ببرید.

اگر اکنون از زندگی‌تان راضی نیستید؛ بدانید که خودتان آن را آفریده‌اید. درست همان‌گونه که آقای کم‌توجه هر روز درباره‌ی ناهارش گله و شکایت داشت و خودش آن‌ها را آماده می‌کرد.

برای تغییردادن موقعیت‌های زندگی‌تان، فقط خودتان باید دست‌به‌کار شوید. توجه کنید کدام رفتارهای عادت‌گونه سبب شده‌اند به موقعیت‌های ناخوشایند کنونی‌تان برسید و هرچه سریع‌تر بکوشید برای تغییردادن آن‌ها اقدام کنید. توجه کنید کدام رفتارهای شما سبب شده‌اند به موقعیت‌های خوشایند کنونی‌تان برسید و هرچه سریع‌تر بکوشید آن رفتارها را به عادت زندگی‌تان تبدیل کنید. خواسته‌های ارزشمندتان را به ترتیب اولویت تعیین کنید و برای دستیابی به آن‌ها نخستین گام را بردارید. درنگ نکنید!  

جمله‌های برگزیده

* یک مانع مهم در مسیر موفقیت گرایش به ماندن در منطقه‌ی امن یا شناخته‌شده است.

* توجه کنید کدام رفتارهای عادت‌گونه سبب شده‌اند به موقعیت‌های ناخوشایند کنونی‌تان برسید و هرچه سریع‌تر بکوشید برای تغییردادن آن‌ها اقدام کنید.

* برای دستیابی به موفقیت باید از حد و مرزهای ساخته‌شده پیرامون توانایی‌های وجودتان فراتر روید.

مترجم : سیما فرجی 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۲
mina nikseresht

داستانِ موفقیتِ هنری فورد و توماس ادیسون

موفقیت دارای چند فرمول مهم است که اگر هر فرد با داشتن نقشه‎ی حرکت بتواند مسیر درست را طی کند در نهایت می‎تواند به مقصد می‎رسد.

حال اگر فردی در زندگی خود، مسیر و نقشه‎ی معلومی نداشته باشد هرگز نمی‎تواند آنطور که باید و شاید به موفقیت برسد. چه بسا بوده‎اند افرادی که با در نظر نگرفتن این اصول مهم، تنها به دنیا آمدند و بعد از چندین سال زندگی این دنیا را ترک کرده‎اند.

براستی چرا برخی توانسته‎اند از همان وقت و زمانی که ما نیز آن را در اختیار داشته‎ایم به بهترین شکل ممکن استفاده کنند اما برخی نیز همان زمان را صرف کارهایی کرده‎اند که نه تنها سودی نداشته بلکه حتی ممکن است هم به زندگی فردی خود و هم به جامعه‎ آسیب زده‎ باشند! که این حکایت از این دارد که فرد حتی نمی‎دانسته برای چه به دنیا آمده است چه برسد به اینکه بخواهد هدف و مقصدی معلوم نیز برای خود داشته باشد.

اگر شما خواننده‎ی عزیز ، مسیر معلوم و مشخصی را برای زندگی و رسیدن به چشم‎اندازهای مطلوب در نظر دارید مطالعه‎ی زندگی افراد موفق هرچه بیشتر و بهتر می‎تواند شما را در طی کردن این مسیر کمک نماید.پیشنهاد می کنم هرچه بیشتر و بیشتر به دنبال داستان زندگی افراد موفقی باشید که توانستند مسیر معلوم و مشخصی داشته باشند و هیچ گاه از شکست نهراسیدند بلکه همان شکست ها را مقدمه‎ی رسیدن به موفقیت‎های بزرگ برای خود در نظر گرفتند....

حال ادامه‎ی داستان:

«هنری فورد» در سی‌ام جولای 1836، در ایالت میشیگان امریکا چشم به جهان گشود. پس از این‌که فورد دوره‌ی ابتدایی را به پایان رساند، پدرش تصمیم گرفت که او را به جای فرستادن به مدرسه و پاره و فرسوده کردن لباس، در مزرعه نگه دارد تا یاری‌اش کند. کار در مزرعه هرگز نظرش را جلب نکرد. او میل داشت کارهایش با ماشین ارتباط داشته باشد. گرچه او از کودکی به چنین چیزی می‌اندیشید، در هفده‌سالگی مقصود خود را آشکار و کارآموزی در کارگاه موتورسازی «درای راک» را آغاز کرد. فورد در نخستین سال کار در این کارگاه، کارآموزی را به پایان رساند و از فن مکانیکی آگاهی کامل پیدا کرد. اندیشه‌ی ساختن خودرو، آرام و قرار او را سلب کرده بود. او هر نشریه‌ی علمی را که به‌دست می‌آورد، با حرص و ولع، از نظر می‌گذرانید. همین که شرکت ادیسون دیترویت، شغل مهندسی ماشین‌سازی را به او پیشنهاد کرد، بی‌درنگ آن را پذیرفت.

او برای دومین بار خانواده را ترک کرد و پس از آن دیگر نتوانست نزد خانواده اش باز گردد. او خانه ی بسیار کوچک و محقری را در دیترویت اجاره کرد و کارگاهی را در پشت آن به وجود آورد و هر روز پس از بازگشت از کارخانه، تا پاسی از نیمه شب در این کارگاه با موتور بنزینی خود کار می کرد. شعار فورد این بود:

« هر کاری که جاذبه داشته باشد، آسان است و همیشه می توان به نتایج آن اطمینان داشت.»

سرانجام تلاش مداوم او ثمر بخشید و در سال 1892 ، در سن بیست و نه سالگی درست هفده سال پس از آن که نخستین ماشین را در آن جاده ی روستایی دیده بود و با خود عهد کرده بود روزی به رویای خویش تحقق بخشد، ساخت اولین موتور اتومبیل خود را به پایان رساند. هفده سال تلاش  و فداکاری بی وقفه، رویای او را با واقعیت پیوند داد و او را به آرمانش رساند.

موفقیت مستلزم شکیبایی و پایداری است. افرادی که پس از چند ماه یا حتی چند سال از رفتن به سوی هدف خود باز می مانند، باید از استقامت و مداومت این مرد بزرگ درس عبرت بگیرند. روزی او  با نخستین اتومبیل بنزینی بزرگ و بدقواره ی خود که در حال حرکت پنداشتی تلوتلو می خورد، در خیابان های دیتروت ظاهر شد. ساکنان شهر با دیدن آن، مانند آدمیانی که به سیاره ی دیگری قدم نهاده باشند، شگفت زده شدند. او می گوید:

«مردم اتومبیل مرا به چشم یک مزاحم می نگریستند. این اتومبیل سر و صدای زیادی ایجاد می کرد و اسبها را رم می داد. به علاوه در خیابان ها موجب ازدحام می شد. هر جا اندکی توقف می کردم، چنان انبوهی از جمعیت اطرافم را می گرفت که حرکت مجدد برایم مقدور نبود. اگر دقیقه ای اتومبیل را در جایی رها می کردم ، فضولی از راه می رسید و پشت فرمان می نشست و می کوشید آن را به حرکت درآورد. عاقبت مجبور شدم با خود قفل و زنجیری بردارم و به هنگام توقف آن را به یک تیر چراغ ببندم

او برای اینکه کارایی اتومبیلش را تا آنجا که ممکن بود افزایش دهد، حدود یک سال آن را در همه ی زمینه ها آزمایش کرد. سرانجام این اتومبیل را به قیمت دویست دلار فروخت.

فورد پس از کسب نخستین موفقیت، تحقیقات و آزمایش های خود را رها نکرد، چرا که هدفی بزرگتر را پیش رو داشت. او در خاطرات خود می نویسد:

«قصد نداشتم اتومبیل های لوکس و زیبا بسازم. من به تولید انبوه

 می اندیشیدم. از این رو می دانستم که قبل از هر چیز، باید نمونه ای

در اختیار داشته باشم

درتمام این مدت، او در شرکت ادیسون دیتروت کار می کرد و همواره

به سرانجام اتومبیل بنزینی خود می اندیشید. مدیران شرکت هنگام بستن قرارداد جدید، افزایش حقوق و سمت بالاتری را به او پیشنهاد کردند. فورد اندیشید که اگر بخواهد این قرارداد را بپذیرد، باید تحقیقات خود را در زمینه موتورهای بنزینی نیمه تمام گذارد و وقت خود را به نیروی برق که پیش بینی می شد تنها منبع انرژی در آینده باشد اختصاص دهد.

جان کلام این است که از او تقاضا شده بود تا به بهای دست کشیدن از رویاها و آرزوهای خویش، از مزایای عادی فراوان و آینده ای روشن بهره مند شود. این دامی است که بیشتر مردم در آن فرو می افتند، چرا که به قول معروف سرکه ی نقد به از حلوای نسیه است! نیاز مردم به امنیت شغلی و مالی چنان شدید است که آماده اند تا از ارزشمندترین آرزوهای خود چشم بپوشند. اما فورد ترجیح داد که شانس خود را در بوته ی آزمایش بگذارد و تمام تلاش خود را صرف تحقق آرزوهای خویش یعنی تولید انبوه خودروهای بنزینی کند.

یک بار دیگر در تاریخ بشریت، مردی می خواست ثابت کند که اگر خواسته ای از ژرفای دل برخیزد به طور حتم برآورده خواهد شد، حتی اگر همه ی مردم آن را ناممکن شمارند. او می گوید:

«برای اینکه تحت فرمان کسی نباشم ، دست از کار کشیدم.»

در پانزدهم آگوست 1899 ، هنری فورد در نهایت فقر و تنگدستی شرکت ادیسون را ترک کرد. او قصد داشت با تولید انبوه خودرو بر این گمان که تنها ثروتمندان استطاعت خرید اتومبیل را دارند، خط بطلان بکشد. هیچ یک از بازرگانان با تجربه ی دیترویت حاضر نشد یک پول سیاه در این کار پرخطر سرمایه گذاری کند. مردم معمولا در طرح هایی سرمایه گذاری می کنند که از نتایج آن کاملا اطمینان داشته باشند. به همین دلیل فورد می بایست بار سنگینی را بردوش می کشید.

او عاقبت توانست چند سرمایه گذار با جرئت و جسور را برای تولید خودروهای بنزینی گرد هم آورد و این آغاز کار شرکت اتومبیل سازی دیترویت بود. فورد به عنوان سر مهندس شرکت، سه سال تمام بر تولید اتومبیل های این کارخانه که کم و بیش به نخستین اتومبیل او شبیه بودند، نظارت داشت. این شرکت تنها می توانست در هر سال حدود شش تا هفت اتومبیل تولید کند. فورد به این می اندیشید که اتومبیل های خوب و مناسبی برای استفاده ی عموم تولید کند، در صورتی که شرکای او تنها به تولید بیشتر، فروش بیشتر و گرمی بازار خود می اندیشیدند. سرانجام بین او و شرکایش اختلاف نظر پدید آمد و او ناگریز در سال 1902 استعفای خود را تسلیم کرد و از شرکت اتومبیل سازی دیترویت کناره گرفت. در استعفانامه ی خود نوشته بود که دیگر تحت فرمان کسی نخواهد بود. در حقیقت، این تجربه ی تلخ نه تنها ایمان فورد را متزلزل نکرد، بلکه به او آموخت که برای پیشرفت باید مستقل بود و عنان کار و زندگی را به دست گرفت. او می گوید:

« البته خوب و پسندیده است که انسان هر روز صبح در اول وقت، کار خود را آغاز کند و هر بعد از ظهر آن را به پایان برساند، به شرط آنکه مقررات موسسه متبوع خود را بپذیرد و مایل باشد که در تمام عمر مزد بگیر باشد و یک حقوق بگیر مسئول باشد.»

هنری فورد قاطعانه تصمیم داشت در زمره ی مدیران و کارفرمایان باشد. از این رو تمام وقت خود را صرف پی ریزی امپراطوری صنعتی خود می کرد. با وجود این او هنوز چیزی کم داشت که عبارت بود از: روشی که با آن بتواند مردم را از تولیدات خود آگاه کند. مسابقه ی اتومبیل رانی این خلاء را پر کرد. درآن روزها مردم برای سرعت اتومبیل اهمیت زیادی قایل بودند. به همین دلیل، تولید کنندگان اتومبیل برای عرضه ی اتومبیل های خود در این رقابت شرکت می کردند. فورد هم برای این که قدرت موتور اتومبیل های خود را به نمایش گذارد، فرصت را مغتنم شمرد و در سال 1903 دو اتومبیل به نامهای 999 وارو (Arrow) به معنای پیکان برای شرکت در مسابقه آماده کرد. او موفق شد با اختلاف نیم مایل در مسابقه برنده شود.

ادامه دارد.....

پایان قسمت دوم

منتشر شده در :

آکادمی نوآوری و کارآفرینی فردوسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۴:۰۶
mina nikseresht
چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۱ ق.ظ

سارقان زمان تو


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۵ ، ۱۱:۲۱
mina nikseresht

از کودکی آرزویم این بود که روزی بتوانم به جایگاه مهمی برسم و بتوانم از این جایگاه به مردمم خدمت کنم. من در عالم کودکیام ابزارهای تلقین را نمیدانستم. آن موقع اثری از کتابهای موفقیت اکنون در بازار نبود. اما من تنها لذت کودکیم کتابخواندن بود. یادم هست شبها گاهی تا صبح بیدار بودم و کتاب میخواندم. همیشه از خواندن سرگذشت آدمهایی که توانسته بودند به رویاهایشان برسند لذت میبردم و آرزوهای دوران کودکیم را هنوز به خاطر دارم. با اینکه در مدرسه همیشه شاگرد اول کلاس بودم اما این هیچ وقت راضیم نمیکرد و احساسم این بود که باید کاری بزرگتر از درس خواندن انجام داد. یادم هست اولین کتابی که در زمینهی تجسم رویاهایم خواندم کتاب آلیس در سرزمین عجایب بود. آن کتاب آنچنان در من تاثیر گذاشته بود که در همان عالم کودکیم، خودم را آلیس میدانستم در دنیایی که قرار است کارهای عجیبی در آن انجام شود. الان و در این جایگاه اکنون با طی کردن فراز و فرودهای زیاد در زندگیم به این نتیجه رسیدهام که برای رسیدن و تحقق رویاها باید جنگید. باید تمام سختیهای راه را به جان خرید، باید مسلح وارد میدان شد. الان به عنوان کسی که سالها مطالعه کردم، تفکرم این است که باید بیشتر و بیشتر به جایگاههای متعالیتری رسید و هیچگاه از حرکت باز نایستاد. هستند آدمهای کوچکی که هیچگاه دوست ندارند موفقیتهای شما را ببینند و ممکن است با حرفهای منفی و مغرضانهشان مانعی برای شما ایجاد کنند اما مطمئن باشید اگر شما مصمم باشید و صادقانه در مسیر حرکت کنید هیچگاه نخواهند توانست مانع موفقیتهای بزرگ شما شوند.

شک نکنید موفقیت در انتها نصیب کسی خواهد شد که به خودش ایمان و باور دارد. امید که شما عزیزان بتوانید روزی قلههای بلند پیروزی کشورمان را فتح کنید و یادتان باشد که یکی از اسرار رسیدن به موفقیت مطالعهی زندگی افرادی است که توانستند از صفر به صد برسند. مطمئن باشید میتوانید با همذات پنداری با زندگی افراد بزرگ، موجب جذب موفقیت های بزرگ برای خود شوید....

 هنری فورد در سی ام جولای 1836 درایالات میشیگان آمریکا چشم به جهان گشود. پدر او دهقانی بود که هیچ دلیلی برای فرستادن پسرش به مدرسه برای ادامه تحصیل نمی دید. پس از این که هنری دوره ابتدایی را به پایان رساند، پدرش تصمیم گرفت که او را به جای رفتن به مدرسه و پاره و فرسوده کردن لباس، در مزرعه نگه دارد تا او را یاری کند. در نتیجه، فورد از دوران کودکی با کارهای شاق جسمانی در مزرعه آشنا شد. او می گوید:

»در دوران کودکی در این اندیشه بودم که چگونه می توان زراعت را به شیوه بهتری انجام داد

استعداد و نبوغ فنی و مکانیکی فورد در عمل، و تصویری که از ماشین در ذهن داشت آغاز پیمودن راهی بود که نیروی ماشین را جایگزین کار طاقت فرسای مزرعه می کرد و به اتحاد چند صد ساله انسان و حیوان بر روی مزارع پایان می داد. در حالی که بچه های هم سن و سال هنری در کوه و دشت بازی می کردند او با تکه پاره هایی از فلزات، که از آنها ابزارهای مختلفی ساخته بود سرگرم می شد. او می گوید:

»در آن روزها، اسباب بازی به شکل متداول امروز وجود نداشت و بچه ها به سلیقه خود برای خودشان اسباب بازی می ساختند. بازیهای من ابزارهایی بود که هنوز با آنها سرگرم می شوم. هر قطعه ای از یک ماشین به نظر من به گوهر گرانبهای یک گنجینه می ماند

پدر هنری که به اشتیاق بی حد و حصر و نبوغ و استعداد وی پی برده بود، اجازه داد که کارگاه کوچکی در آلونکی برپا کند و بیشتراوقاتش را درآنجا بگذراند. به این ترتیب، پسرک با چند ابزار ساده و پیش پا افتاده در راهی قدم گذاشت که به پایانی مفید و پرافتخارمی رسید.

نقطه عطف زندگی فورد

وقتی فورد دوازده سال داشت؛ ناگهان اتفاقی ساده او را به راهی پر افتخارهدایت کرد که درهای ثروت و مکنت را به رویش گشود. او می گوید:

»روزی با پدرم درهشت مایلی دیترویت به اطراف شهرمی رفتیم که لوکوموتیوی را دیدیم. منظره آن روز چنان در خاطرم مانده است که گویی همین دیروز بود. ارابه تنها وسیله ای بود که تا آن زمان دیده بودم. لوکوموتیو برای عبور ما و اسبهایمان مجبور به توقف شد. من در برابر دیدگان پدرم که ازحال وهوای من باخبر بود، از ارابه پیاده شدم تا از نزدیک بتوانم لوکوموتیو را ببینم. این صحنه،آغاز ورود من به دنیای ماشین بود. در آن زمان بسیار کوشیدم تا مدلهایی از آن را تهیه کنم. با وجود این هدف نهایی من ساخت اتومبیل بود از زمانی که که با آن لوکوموتیو در آن جاده روستایی روبرو شدم، همواره در اندیشه ساخت ماشینی بودم که جاده ها را درنوردد»

فورد به پیروی از آتش عشق خود که الهام بخش او بود، به فکر ساخت ماشینی افتاده بود که همچون تیری از چله کمان بگریزد و جاده ها را پشت سرگذارد. این خواسته حتی یک دم راحتش نمی گذاشت و به آرزویی وسوسه انگیز بدل شده بود. تفاوت زیادی بین اندیشه وعمل وجود دارد. در حقیقت، عدم جرأت و جسارت، اغلب مردم را در اجرای طرح هایشان به عقب نشینی وا می دارد. اما فورد از کسانی نبود که اجازه دهد مشکلات او را دلسرد و نومید کنند. او متفاوت از دیگران می اندیشید و از این اصل پیروی می کرد:

«هر کاری که جاذبه داشته باشد، آسان است و همیشه می توان به نتایج آن اطمینان داشت»

کار در مزرعه هرگز نظرش را جلب نکرد. او میل داشت کارهایش با ماشین ارتباط داشته باشد. گر چه او از کودکی به چنین چیزی می اندیشید؛ اما در هفده سالگی مقصود خود را آشکار و کارآموزی در کارگاه موتور سازی درای راک را آغازکرد. پدرش با تصمیم او به شدت مخالف بود، زیرا پسرش را که پشتوانه محکمی برای او بود از دست می داد. اما از سوی دیگر، آمریکا یکی از صنعتگران بزرگ خود را به دست می آورد. سه سال به این ترتیب گذشت. فورد در نخستین سال کار در این کارگاه، کارآموزی را به پایان رساند و از فن مکانیکی آگاهی کامل پیدا کرد. او می گوید:

ماشین برای یک مکانیک، چون کتابی برای یک نویسنده است. نخست باید ایده ای از آن را در ذهن پروراند و سپس با ذهنی روشن آن را به اجرا درآورد.

پس از دوره کارآموزی، رویای فورد در روح و روان او ریشه بیشتری دوانید، عطش وی برای تحقق آرمانش شدت گرفت و او را به راهی هدایت کرد که به شکوفایی خلاقیت او می انجامید. اندیشه ساختن خودرو، آرام و قرار او را سلب کرده بود. این نکته را همواره باید به خاطر سپرد که به شکوفایی خلاقیت اومی انجامید که تا اراده ی هست، راهی نیز هست. هنری فورد ایمان داشت که راههای گوناگونی برای رسیدن به آرزوهایش وجود دارد. او برای تأمین نیروی محرکه خودروی خیالی خود، مدتها در اندیشه استفاده از بخار آب بود.

در جایی دیگر اقبال لاهوری می فرماید:

 

زنـدگــی بر آرزو دارد اســاس

خویشتن را، زِ آرزوی خود شناس

پس از دو سال کار دریافت که این روش، راه به جایی نخواهد برد. او هر نشریه ی علمی را که به دست می آورد، با حرص و ولع، از نظر می گذرانید او می خواست اطلاعات بیشتری از رشته ی مورد نظر خود به دست آورد. به این ترتیب با تلاش فراوان و با مطالعه ی نشریاتی که مطالب تازه ای را در زمینه ی ماشینها به چاپ می رساندند، جای خالی تحصیلات رسمی خود را پر کرد.

به پیش بینی این نشریات گاز حاصل از تبخیر بنزین، می توانست روزی سوخت ماشین ها را تامین کند. مردم عادی چنین اکتشافی را صرفا کنجکاوی های فنی و تخیلات علمی تلقی می کردند و نمی توانستند باور کنند که روزی این ابداعات در کار و زندگی مردم جهان، تحولی بزرگ را ایجاد کند. متخصصان و کارشناسان، اتفاق نظر داشتند که بنزین نخواهد توانست جایگزین نیروی حاصل از بخار آب شود و در موتور اتومبیل به کار برده شود. اما جوانی که در شهری کوچک در میشیگان می زیست، طور دیگری فکر می کرد.

فورد که در شرکت وستینگهاوس به عنوان سر مکانیک خدمت می کرد، کارش را رها کرد و به مزرعه ی خانوادگی خود بازگشت. کارگاه فنی او تمام آلونک را اشغال کرده بود. پدرش به او قول داد که اگر از این ماشین لعنتی دست بردارد، قطعه زمینی را به او خواهد داد .اما فورد این پیشنهاد را نادیده گرفت و استوار به راه خویش ادامه داد. او می گوید:

«هر وقت مجبور نبودم که در مزرعه به بریدن الوار بپردازم، بر روی طرح موتور بنزینی خود کار می کردم و اندک اندک اجزاء آن و چگونگی کارش را کشف می کردم. هر چه به دستم می رسید می خواندم و به همین ترتیب، بیشترین دانش را برای انجام کار اندوختم»

او ایمان کامل داشت که روزی خواهد توانست در کارگاهش خودرویی پدید آورد. به همین دلیل برای تحقق رویای خود بی امان کار می کرد. زندگی در مزرعه همچنان با مزاج او ناسازگار بود. ذهنش عرصه ی تاخت و تاز خلاقیت ها شده بود و کار طاقت فرسای جسمانی در مزرعه، حتی یک دم از تصورات خلاقانه اش نمی کاست. همین که شرکت ادیسون دیترویت، شغل مهندسی ماشین سازی را به او پیشنهاد کرد، بی درنگ آن را پذیرفت

ادامه دارد.....

منتشر شده در :

آکادمی نوآوری و کارآفرینی فردوسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۱۵:۲۴
mina nikseresht
پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۱۵ ب.ظ

چه رازی در تصور کردن نهفته است؟

چه رازی در تصور کردن نهفته است؟

وقتی والت دیسنی طرح سرزمینی شگفت‌انگیز را توصیف کرد که زمینی وسیع را در بر می‌گرفت و هر ساله میلیون‌ها گردشگر را جذب می‌کرد؛ بسیاری از انسان‌ها تصور می‌کردند که او دیوانه است. دیسنی در ذهنش مشاهده می‌کرد که بسیاری از تصوراتش به واقعیت پیوسته‌اند؛ اما متأسفانه او قبل از مراسم گشایش پارک تفریحی اپکات از دنیا رفت. در روز مراسم، گزارشگری به‌سوی همسر والت دیسنی رفت و به او چنین گفت: ”بسیار تأسف‌بار است که والت امروز این‌جا نیست تا شاهد این مراسم باشکوه باشد.“ خانم دیسنی بی‌درنگ پاسخ داد: ”او، مدت‌ها قبل، این مجموعه و این مراسم را در ذهنش دیده بود؛ قبل از آن‌که من و شما بتوانیم چنین رؤیایی را باور کنیم.“

”تصورکردن به‌راستی اهمیتی بسیار دارد. تصورکردن درحقیقت طرحی از پیش تعیین‌شده برای جذب‌کردن اموری در آینده است.“

آلبرت اینشتین

وقتی به‌خوبی دراین‌باره بیندیشید؛ پی می‌برید محیطی که در آن زندگی می‌کنیم و کالاهای ساخت بشر، همه و همه، در ابتدا فقط یک رؤیا یا تصور بوده‌اند. وقتی انسان‌ها دستیابی به خواسته‌های ارزشمندشان را در ذهنشان تصور می‌کنند؛ به‌معنای‌واقعی انگیزه می‌گیرند تا تصوراتشان را به واقعیت تبدیل کنند. هرچه اهداف ارزشمندمان را با وضوحی بیشتر تصور کنیم؛ راه‌هایی بیشتر را برای دستیابی به آن‌ها می‌یابیم و این احتمال را افزایش می‌دهیم که رویدادهای زندگی‌مان به شیوه‌ی مناسب و دلخواه‌مان اتفاق بیفتد. بسیاری از انسان‌ها زندگی‌شان را فقط با این امید سپری می‌کنند که با بهترین رویدادها روبه‌رو شوند؛ اما وقتی خودمان تلاش نمی‌کنیم و همه‌ی امور زندگی‌مان را به شانس نسبت می‌دهیم، رویدادهای زندگی‌مان نیز به‌ندرت به‌نفع ما اتفاق می‌افتد. تصورکردن زمانی تأثیرگذار است که به انسان انگیزه‌ی کافی ببخشد تا در مسیر دستیابی به اهداف ارزشمندش به‌شدت بکوشد. برای رویاروشدن با بهترین رویدادها در زندگی فقط و فقط امیدواربودن کافی نخواهد بود. تصورکردن به سه شیوه‌ی مؤثر عمل می‌کند:

1. خلاقیت شما را برمی‌انگیزد.

2. مغزتان را متمرکز می‌کند تا به کمک آن بتوانید به دارایی‌ها و منابع موجود در دسترستان توجه کنید.

3. انسان‌ها، منابع و فرصت‌هایی را به‌سوی شما جذب می‌کند که برای دستیابی به اهداف ارزشمندتان به آن‌ها نیاز دارید.

 

”آیا موضوعی ناگوارتر از نابینابودن وجود دارد؟ بله، انسانی که هدفی ارزشمند ندارد و تصویری را دراین‌باره در ذهنش نمی‌پروراند. بسیار ناخوشایند است که چشمانی بینا داشته باشیم؛ اما تصویری را در ذهنمان نپرورانیم.“

هلن کلر

پژوهشگران دانشگاه هاروارد با پژوهش خود چنین موضوعی را اثبات کرده‌اند: دانش‌آموزانی که از قبل رویدادهای مناسب و دلخواه‌شان را تصور می‌کنند به‌راستی همه‌ی وظایفشان را کمابیش با دقتی 100درصدی انجام می‌دهند؛ اما دانش‌آموزانی که قدرت تصورشان را به‌کار نمی‌برند در انجام‌دادن وظایفشان فقط 55درصد دقتشان را به‌کار می‌برند. آیا این موضوع به‌راستی شگفت‌انگیز نیست؟

جک نیکلاس، بازیکن افسانه‌ای گلف، با بیش از صد پیروزی در مسابقات مختلف، چنین گفت: ”هرگز حتی در تمرین نیز ضربه‌ای را به توپی نزده‌ام؛ مگر این‌که تصویری دقیق و متمرکزشده را از قبل درباره‌ی آن در ذهنم می‌پروراندم. تصاویر ذهنی‌ام همچون فیلمی رنگی هستند. در ابتدا مشاهده می‌کنم که قصد دارم مسابقه را کجا به‌پایان برسانم؛ سپس، توپ سفیدرنگ و زیبا را روی چمن سبز روشن می‌نگرم. در مرحله‌ی بعد، صحنه به‌سرعت تغییر می‌کند و من توپ را در حالی مشاهده می‌کنم که به‌سوی مکان دلخواهم می‌رود. مسیر توپ، شکل آن و حتی حرکتش را روی زمین تصور می‌کنم. سپس، این تصویر به‌تدریج محو می‌شود و تصویر بعدی به من نشان می‌دهد که تصویرهای گذشته‌ی ذهنم به واقعیت تبدیل خواهد شد.“

برای شکوفاکردن قدرت تصورتان هرگز ضرورتی ندارد که ورزشکار باشید. تصورکردن در همه‌ی زمینه‌ها تأثیرگذار است. وقتی اهداف ارزشمندتان را به‌گونه‌ای تصور می‌کنید که گویا از قبل به‌ثمر رسیده‌اند؛ تضادی در ذهنتان به‌وجود می‌آید. در این وضعیت، مغزتان می‌داند که بین موقعیت فعلی شما و تصوراتتان شکافی وجود دارد؛ بنابراین، اقدامات لازم را برای پرکردن این شکاف انجام می‌دهد. اقدامات مغزتان در این زمینه سبب می‌شود تصوراتتان به واقعیت بپیوندد.

پس از مدتی پی می‌برید هر روز صبح با اندیشه‌هایی جدید دراین‌باره از خواب برمی‌خیزید که چگونه می‌توانید به اهداف ارزشمندتان برسید. شاید پی ببرید به‌صورت غیرمنتظره کارهایی را انجام می‌دهید که به شما کمک می‌کند تا به مرحله‌ی دستیابی به اهدافتان نزدیک‌تر شوید. ناگهان پی می‌برید که برای نخستین بار در کلاس درس حضوری فعال دارید؛ برای انجام‌دادن کارها یا مسؤولیت‌هایی جدید داوطلب می‌شوید؛ برای دستیابی به خواسته‌ها و اهداف ارزشمندتان پول پس‌انداز می‌کنید یا در زندگی شخصی هرچه بیشتر از دشواری‌های موجود در مسیر دستیابی به اهداف ارزشمندتان استقبال می‌کنید. شما همه‌ی این کارها را انجام می‌دهید تا بتوانید هرچه بیشتر از خودتان و زندگی‌تان بهره ببرید.

در آن زمان که دست‌به‌کار می‌شوید؛ نیمی از راه را پیموده‌اید.

شما در مسیر دستیابی به موفقیت قرار دارید.

به این کار خوب و سازنده‌ی خودتان ادامه دهید.

تردیدی وجود ندارد که تصورکردن برای دستیابی به موفقیت به‌راستی شیوه‌ای تأثیرگذار محسوب می‌شود؛ اما این شیوه را نیز، همچون شیوه‌های دیگر، باید خودتان به‌کار ببرید. هیچ‌کس نمی‌تواند شما را به انجام‌دادن این کار مجبور کند و هیچ‌کس نیز این کار را برای شما انجام نخواهد داد. درحالی‌که درباره‌ی اهدافتان می‌اندیشید؛ آن‌ها را به‌گونه‌ای تصور کنید که گویا از قبل کامل شده‌اند. لازم نیست همه‌ی وقتتان را به انجام‌دادن این کار اختصاص دهید؛ فقط کافی است پنج تا ده دقیقه از روزتان را برای این کار صرف کنید. تصورکردن به‌راستی یکی از مهم‌ترین شیوه‌ها محسوب می‌شود که با به‌کارگیری آن می‌توانید رؤیاهای ارزشمندتان را به واقعیت تبدیل کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۱۵
mina nikseresht
چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۴۲ ب.ظ

آرامش خریدنی نیست؟

آرامش خریدنی نیست؟

خالق هستی این فرصت را در اختیار هر یک از ما قرار داده است تا شادمانه زندگی کنیم و از زندگی خود نهایت لذت را ببریم.. بهتر است بدانید آرامش و آسایش فرد نقش تعیین کننده‌ای در نحوه زندگی او دارد.

آرامش چیزی نیست که بتوان آن را با پول و ثروت خرید. آرامش و آسایش همان لذت بردن از زیبایی‌های اطرافمان است. داشتن ارتباطی مؤثر و صمیمی با نزدیکان و ابراز عشق کردن به آن‌هاست.

یک محقق استرالیایی طی تحقیقات خود بدین نتیجه دست یافته است که عوامل مؤثر در شادی تنها به مسایل ارثی و شیمیایی بدن برنمی‌گردد، بلکه نوع نگاه ما به زندگی، اهداف و تصمیم‌گیری‌هایمان نیز در آن دخیل است. تحقیقات دیگر بیانگر این حقیقت است که نیمی از عوامل شادی در انسان به عوامل دیگری به غیر از مسایل بیولوژیکی برمی گردد. ده درصد آن به اوضاع و شرایط زندگی‌مان و چهل درصد باقی‌مانده به تصمیماتی که در زندگی‌مان می‌گیریم، بستگی دارد.

این که بخواهید شاد باشید یا نباشید به انتخاب شما بستگی دارد. بنابراین تصمیم بگیرید تا از هر روز خود لذت ببرید، تا سالی پر برکت و پیروزمند داشته باشید. ممکن است برخی عوامل بازدارنده سد راهتان شود، اما نگذارید چنین عواملی تصمیم شما را برای شاد زیستن تغییر دهد. همواره به سرور و شادمانی بیندیشید. مهم نیست چه اتفاقاتی برایتان می افتد، چه امکاناتی دارید یا چه امکاناتی ندارید، بلکه تنها طرز نگرش و تصمیماتی که در زندگی می‌گیرید از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند. وقتی دخترم الکساندر بسیار کوچک بود، هر روز صبح به اتاقش می‌رفتم و و او را بغل می‌کردم. وقتی صدای پاهایم را می‌شنید شروع به بالا و پایین پریدن می‌کرد. دو دستش را باز و محکم بغلم می‌کرد و با تمام وجود مرا می‌بوسید.

دلیل این همه هیجان او چه بود؟ او فقط به خاطر این که روز دیگری را آغاز می‌کرد خوش‌حال بود. الکساندرا برای این که می‌توانست یک روز دیگر هم زنده باشد و از زندگی لذت ببرد خوش‌حال بود. این همان شوری است که خداوند در درون هر یک از ما قرار داده است. ما هیچ‌گاه نباید فراموش کنیم که هر روز می‌تواند بهانه‌ای برای شاد بودن و شادمانی ما باشد. اما همین‌طور که بزرگ‌تر می‌شویم، اجازه می‌دهیم تا موانع و مشکلات، زندگی ما را تحت‌الشعاع خود قرار دهند و روح ما را تیره و غمگین سازند.

ما باید این موضوع را درک کنیم که هر روز هدیه‌ای است از جانب خداوند. ما هرگز نمی‌توانیم لحظات و روزهای از دست رفته مان را دوباره به‌دست آوریم. اگر روزهایمان را با منفی‌نگری، ناامیدی، بدخویی و ترشرویی سپری کنیم، روزها و فرصت‌هایمان را یکی پس از دیگری از دست خواهیم داد. برخی افراد تنها به این خاطر که برخی از اطرافیانشان رفتار نامناسبی با آن‌ها داشته‌اند، زندگی بر وفق مرادشان نیست یا نقشه‌ها و برنامه‌هایشان آن طور که می‌خواهند پیش نمی‌رود، عمر خود را با غمگینی و ناراحتی تلف می‌کنند. من به‌شخصه تصمیم گرفته‌ام که دیگر هیچ یک از روزهای عمرم را بیهوده تلف نکنم و هر روزم را با سرور و شادمانی جشن بگیرم. زیرا می‌دانم که هر روز هدیه‌ای است از جانب خداوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۴۲
mina nikseresht
سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۲۵ ب.ظ

یک کار ارزشمند، یک احساس عالی

یک کار ارزشمند، یک احساس عالی

من راندا برن هستم و در خانواده‌ی فقیر متولد شدم. درحالی‌که ما پولی بسیار نداشتیم، اما به داشتن یکدیگر دلخوش بودیم. من بسیار خوشبخت بودم که در محیطی امن و امان پرورش یافتم و از عشق و محبت اعضای خانواده‌ام بهره‌ی کافی بردم. والدینم در سراسر زندگی‌شان به معنای واقعی کار می‌کردند، اما هرگز ثروتی فراوان به دست نیاوردند. وقتی پدرم از دنیا رفت، مادرم علاوه بر از دست دادن عشق و محبت پدرم،‌ با مشکلات مالی نیز روبه‌رو بود زیرا درآمدی نداشت. پدرم قبل از موفق شدن من در زمینه‌ی فیلم «راز» از دنیا رفت. بنابراین، او هرگز واقعیت یافتن رؤیایم را در این دنیا مشاهده نکرد. اما مادرم توانست موفقیت مرا با چشمانش ببیند. او کل زندگی‌اش را در فقر گذرانده بود، اما، پس از موفق شدن من، اوضاع به کلی تغییر کرد.

روزی را به یاد می‌آورم که مادرم گریه‌کنان به من تلفن کرد. او به فروشگاه رفته و چند دست لباس برای خودش خریده بود. او گریه می‌کرد زیرا نخستین‌بار بود که لباس‌هایی را برای خودش می‌خرید، بی‌آن‌که بابت قیمت آن‌ها نگران باشد.

اگر از خوشبختی کافی در زندگی بهره برده‌اید و والدینی دارید که همه‌ی زندگی‌شان را برای پرورش یافتن شما صرف کرده‌اند، پس، بی‌تردید احساس مرا در آن روز درک خواهید کرد. من هر کاری هم برای مادرم انجام می‌دادم باز نمی‌توانستم ذره‌ای از کارهایی را جبران کنم که او در سراسر زندگی برایم انجام داده بود.

دوستان خوبم، هیچ احساسی در جهان از این احساس بهتر نیست که رؤیای ارزشمندتان را بیابید و بکوشید بر مبنای آن زندگی کنید. وقتی کاری را انجام می‌دهید که از انجام دادنش شادمان می‌شوید، وقتی نخستین روز کاری هفته با انگیزه و اشتیاق از خواب برمی‌خیزید، وقتی چنان به کارتان علاقه دارید که گذراندن تعطیلاتی طولانی‌مدت برای شما خسته‌کننده به نظر می‌رسد، پس، به معنای واقعی از زندگی‌تان بهره می‌برید.

وقتی به موفقیت می‌رسید، به احتمال بسیار زیاد خودتان را در موقعیتی می‌یابید که شاید برای نخستین‌بار در زندگی‌تان می‌توانید کالاهایی را بخرید که همیشه خواستار خریدشان بودید، به مکان‌هایی سفر کنید که همیشه می‌خواستید به آن‌جا بروید و کارهایی را به ثمر برسانید که همیشه می‌خواستید آن‌ها را به ثمر برسانید. به علاوه، شما از فرصتی بی‌نظیر و باورنکردنی بهره‌مند می‌شوید که می‌توانید موفقیت خودتان را با اعضای خانواده و دوستانتان تقسیم کنید. به این ترتیب، وضعیت زندگی آنان نیز بهبود می‌یابد.

هر روز صبح از خودتان بپرسید که در آن روز ویژه می‌خواهید چه کار ارزشمندی انجام  دهید و آن کار چه احساسی به شما خواهد داد. هر روز کار و تلاش کنید حتی اگر پول کافی برای گذراندن زندگی خود دارید. بسیاری از انسان‌ها می‌گویند، اگر من ثروت کافی داشتم، اگر در کسب و کارم موفق بوم، در سی سالگی بازنشسته می‌شدم. انسان‌های با انگیزه که رؤیایی ارزشمند را درباره‌ی به ثمر رسانیدن کاری شگفت‌انگیز در سر می‌پرورانند هرگز به بازنشستگی فکر نمی‌کنند.

پیشنهادی عالی برای من مطرح شد تا امتیاز فیلم «راز» را یکجا بفروشم. در آن زمان، بدهی من بسیار زیاد بود و هیچ راهی را برای پخش شدن فیلم در سراسر جهان نیافته بودم. اما حتی اندیشیدن درباره‌ی فروختن رؤیایم نیز برایم غیر ممکن بود. فروختن رؤیایم مانند این بود که بخواهم مهم‌ترین دلخوشی و هدف زندگی‌ام را بفروشم. من نمی‌توانستم بهایی را برای فروختن رؤیایم تعیین کنم و من به شغلم علاقه داشتم.

شما باید علاوه بر تلاش در جهت دستیابی به موفقیتتان، باید تا حد توانتان به موفقیت و شادکامی دیگران نیز کمک کنید. کمک کردن به دیگران، حمایت کردن از آنان و شادتر زیستنشان، به راستی احساسی خوب و خوشایند به انسان می‌بخشد.

بهبود بخشیدن به زندگی دیگران را در حد توانتان و به هر شیوه‌ی ممکن شروع کنید. هر روز به دیگران انگیزه، دلگرمی و امید ببخشید. این عوامل اغلب ممکن است بیش از کمک‌های مالی شما در زندگی انسان‌های دیگر تأثیرگذار باشد. هرگز جملات منفی را به کار نبرید و دیگران را دلسرد و ناامید نکنید. وقتی به دیگران انگیزه و امید می‌بخشید، این عملتان، ناخودآگاه بر روی خودتان نیز تأثیر مثبت می‌گذارد. ما فقط زمانی می‌توانیم زندگی‌مان را پربارتر کنیم که بیشتر به دیگران کمک کنیم.

فرقی نمی‌کند ما چقدر پول داریم زیرا همیشه کسی روی این کره‌ی خاکی حضور دارد که کمتر از ما پول دارد. همیشه سعی کنید کاری هر چند کوچک برای دیگران انجام دهید. همچنین فرقی نمی‌کند چقدر پول دارید، در هر صورت، بخشیدن را فراموش نکنید و این نکته‌ی طلایی را به خاطر بسپارید که: وقتی در بخشیدن و سخاوتمندی عملکردهای عالی دارید، فراوانی به معنای واقعی به سوی زندگی شما جریان می‌یابد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۲۵
mina nikseresht
سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۰۳ ب.ظ

عبور از موانع تغییر



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۰۳
mina nikseresht
سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۴۸ ب.ظ

ثروت بیشتر فقط یک قدم آن طرف‌تر است

ثروت بیشتر فقط یک قدم آن طرف‌تر است

ناپلئون هیل

نویسنده‌ی مشهور بین‌المللی

سال‌ها پیش خانم سالخورده‌ای در فروشگاهی بزرگ قدم می‌زد. معلوم بود وقت‌کُشی می‌کند. وی از پیشخانی به پیشخان دیگر می‌رفت بدون این‌که کسی به او توجه کند. تمامی فروشنده‌ها او را به عنوان خانمی شناخته بودند که به‌هیچ‌وجه قصد خرید نداشت. وقتی پیرزن نزدیک پیشخانشان می‌شد، آن‌ها سمتی دیگر را نگاه می‌کردند.

سرانجام این خانم به پیشخانی نزدیک شد، متصدی آن فروشنده‌ی جوانی بود که مؤدبانه پرسید آیا می‌تواند به او کمک کند؟ ولی جواب داد: «نه، فقط دارم وقت‌کُشی می‌کنم تا باران بند بیاد و به خانه بروم.»

مرد جوان با لبخندی گفت:‌ »بسیار خوب، خانم. اجازه هست صندلی برایتان بیاورم؟» و بدون این‌که منتظر جواب او بماند،‌ صندلی آورد. پس از این‌که باران بند آمد،‌ مرد جوان پیرزن را تا خیابان بدرقه و با او خداحافظی کرد. آن خانم هنگام رفتن از مرد جوان کارشت را خواست.

چند ماه بعد، صاحب فروشگاه نامه‌ای دریافت کرد که در آن خواسته شده بود که این مرد جوان به اسکاتلند فرستاده شود تا سفارشی برای لوازم منزلی بگیرد. صاحب فروشگاه در جواب نامه نوشت: «متأسفم، مرد جوان در بخش لوازم منزل کار نمی‌کند.» و توضیح داد که خوشحال می‌شود «مرید با تجربه» را برای انجام این کار بفرستد.

جواب آمد که هیچ‌کس جز این مرد جوان نباید بیاید. امضای اندرو کارنگی (میلیاردر بسیار معروف) پای نامه بود و «خانه‌»ای که می‌خواست مبله شود قصر اسکیبو در اسکاتلند بود و بانوی سالخورده کسی نبود جز مادر آقای کارنگی. مرد جوان به اسکاتلند فرستاده شد. وی سفارشی به قیمت چند صد هزار دلار لوازم منزل و همراه آن شراکتی در فروشگاه دریافت کرد. بعدها او صاحب نیم سهم در فروشگاه شد.

دوستاِ من، شما فقط با کمی کار و خدمت بیشتر، تأثیر عجیبی بر روی افراد می‌گذارد. فایده‌ی آن نصیب کسانی نمی‌شود که از این خدمات بهره می‌گیرند، بلکه نصیب کسانی می‌شود که این خدمات را ارائه می‌دهند. دوباره تکرار می‌کنم فایده بیشتر نصیب کسانی می‌شود که این خدمات را ارائه می‌دهند چراکه به آن‌ها اعتبار بیشتر نزد افراد دیگر می‌دهد.

شمایی که تجارت می‌کنید و یا در جایی کارمند و شاغل هستید، باید درباره‌ی موضوع کاشت و برداشت بیشتر یاد بگیرید. آن‌گاه درک می‌کنید چرا هیچ‌کس نمی‌تواند تا ابد دانه‌ی خدمات‌رسانی ناکافی بکارد ولی خرمنی از دستمزد کامل درو کند. باید به عادت تقاضای حقوق یک روز کامل در ازای یک روز ناقصِ کار خاتمه دهید. اگر حقوق خوب می‌خواهید، باید کار خوب هم انجام دهید. اگر حقوق بیشتر می‌خواهید، باید خدمات بیشتری ارائه دهید.

در یک اداره تفاوت کارمندی که نسبت به کارمندان دیگر و هم رده‌ی خود ارتقای شغل پیدا می‌کند، فقط کمی خدمات بیشتر است. آن صندلی برای پیرزن آوردن، زندگی فروشنده جوان را دگرگون کرد.  آری، ثروت بیشتر فقط یک قدم آن طرف‌تر است. از جایت بلند شو و کمی بیشتر خدمت کن. آن‌گاه درخواهی یافت که چه تغییری در زندگیت ایجاد می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۴۸
mina nikseresht