روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نویسنده» ثبت شده است

چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۵۸ ق.ظ

رازی برای آنها که دوست دارند دوست داشتنی باشند!

                                               

صدای همهمۀ‌ میهمان‎ها نمی‎گذارد حرف مهرداد تمام شود. با صدایی بلند در حالی که دستهایش را به علامت بلندگو کنار دهانش گرفته است، می‎گوید: خانم‎ها و آقایان توجه داشته باشند: « من و همسرم شب جمعه شما را به صرف شام در منزلمان دعوت می‎کنیم» صدای هورای بچه‎ها و کف زدن باجناق‎ها و عروس‎های خانواده، سقف‎های خانه را تکان می‎دهد.

از کمر افتادم مهرداد!، بیا این سینی چای را برای میهمان‎ها ببر. این همه از صبح کار کرده‎ام که هیچ، یک کدامشان دست به این ظرف‎ها نزدند. همه را جمع کرده‎اند و آورده‎اند گذاشته‎اند اینجا تا من بشویم. همین سپیده عروس تازه‎ خانواده‎تان آن شب که ما را برای اولین بار به خانه‎شان دعوت کرده بود یادت است چند شب پیش که میهمان خانۀ آنها بودیم همۀ کارها را من کردم از آماده کردن سفرۀ شام تا شستن تمام ظرف‎ها! گفتم گناه دارد درست نیست تازه عروس اینقدر به زحمت بیافتد. حالا بیا و ببین که روی مبل لم داده و انگار نه انگار که او هم دستی از دست من بگیرد!!!

مهرداد با همان صبر و لبخند همیشگی اش در مقابل حرفها و شکایت هایم با مهربانی می گوید: «ببین مهدخت یا نباید میهمان دعوت کنیم یا اگر دعوت می‎کنیم نباید این قدر از آنها توقع داشته باشیم. اینطوری هم زحمت را کشیده‎ایم و هم خودمان را بی‎مزد گذاشته‎ایم.» اما من با این حرف‎ها دلم راضی نمی‎شد!

دور هم نشسته‎ایم و سحر در حالی که ظرفهای شام را به تنهایی شسته است در حالی که نگذاشت ذره‎ای کمکش کنند، ظرف میوه را جلوی مادر می‎گیرد و لبخند به لب می‎گوید: « حضور شما در خانۀ سعید عجب برکتی دارد. هر وقت شما به خانۀ ما می‎آیید بعد از رفتن‎تان خانه‎مان پُر و پیمان می‎شود، کار و کاسبی سعید بیشتر از همیشه می‎شود و ...» همین طور داشت ادامه می‎داد که من پریدم وسط حرفش و بی‎اختیار رو به مادرشوهرم گفتم: « سحر انگار مهرۀ مار دارد، بین همۀ ما دوست داشتنی است. حتی همین آقا بهروز داماد تازه وارد‎تان آنقدر از سحر تعریف می‎کند که بیا و ببین؛ سحر نکند بقیه را جادو می‎کنی تا برای همه عزیز باشی؟! سحر در حالی که هم چنان لبخند به لبش کز کرده می‎گوید: نه مهدخت جان؛ سعید همیشه می‎گوید: او که به انسان عزت می‎دهد خداست نه مردم!

اگرچه برای محبوب شدن رازهای فراوانی را برشمرده‎اند اما در این بین یکی از مهم‎ترین آنها را احسان بی‎توقع دانسته‎اند. در این بین کسانی هستند که گاهی گله می‎کنند از اینکه با تمام خوبی‎ها و احسان‎هایی که در حق دیگران می‎کنند و یا کرده‎اند هم چنان آنقدر که باید و شاید نزد آنها شخصیت دوست داشتنی نداشته و ندارند و شاید هم محبت‎هایشان به چشم دیگران نمی‎آید.

افراد محبوب کسانی هستند که وقتی برای دیگران کاری را از سر خیرخواهی و دوست داشتن انجام می‎دهند انتظار و توقع تشکر و جبران را ندارند و این کار را صرفاً برای شاد زیستن و تقویت روحیۀ خیرخواهی و تنها برای رضای محبوب خود (خداوند) انجام داده اند. این افراد حتی اگر در برابر احسان خود، پاسخ مثبتی دریافت نکنند و یا گاهی در نقطۀ مقابل مورد سرزنش و تحقیر قرار گیرند هیچ گاه از این روحیۀ ویژۀ خود دست بردار نخواهند بود. آنها محبت و احسان خود را به دیگران لطفی برای خود حساب می‎کنند و به این نکتۀ مهم واقفند که برای داشتن آرامش در زندگی باید نسبت به محبت‎های خود کوچکترین توقعی برای جبران نداشته باشند. گاهی افرادی نیز دیده می شوند که به اشتباه با استمرار این رفتار و انتخاب آن به عنوان یک هدف این است که، قصد دارند دیگران را اصلاح کنند و شاید حتی این خیرخواهی برای این است که فکر می‎کنند دیگران باید بفهمند که جواب خوبی را باید با خوبی بدهند. اما به خاطر داشته باشیم اگر می‎خواهیم هم چنان محبوب دیگران بمانیم باید با تداوم در این رفتار علاوه بر اینکه خودمان باید  پایبند بمانیم، نباید هرگز به فکر اصلاح دیگران و متوجه ساختن آنها باشیم.

کسانی که به دنبال تحول و دست یابی به نقطۀ اوج هستند باید همواره مراقب باشند نقطۀ شکست ما زمانی خواهد بود که گاهی ممکن است ما در جواب این خوبی ها پاسخ مثبتی دریافت نکنیم و یا ممکن است حتی برخورد بدی نیز در مقابل ما داشته باشند، آن وقت است که ما وسوسه می‎شویم تا از این حوزۀ پیش برنده عقب نشینی کنیم. باید به یاد داشته باشیم اگر می خواهیم سلطان قلب‎ها باقی بمانیم نباید یک قدم پایمان را عقب بگذاریم هرچند که گاهی در ابتدای راه ممکن است شکست بخوریم اما هم نشینی با افرادی که این گونه رفتار و زندگی می‎کنند کم کم می‎تواند ما را به این سمت سوق دهد که کلید دست یابی به محبوبیت پیروی از این رفتار و منش است. همانطور که برای سنجش و سبک و سنگین کردن وزن اشیاء معیاری را در نظر گرفته‎اند، برای سنجش هر یک از رفتارهای ما نیز معیارهایی وجود دارد که در این بین معیار احسان و خوبی نیز در کلام امیرالمؤمنین به ما یادآوری میشود که: معیار خوبى کردن ، منّت نگذاشتن براى آن است.

مراقب این دو پرتگاه باشیم: خوبی کنیم اما بدون توقع، خوبی کنیم اما بی منت که به قول شاعر:

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن             که دوست خود روش بنده‎پروری داند

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۹ ، ۱۰:۵۸
mina nikseresht
دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۹، ۰۷:۴۳ ب.ظ

یک راه حل احساسی برای حل مشکلات شما...

                                             

 خیلی از ما وقتی گره و گرفتاری در زندگی مان رخ میدهد برای حل کردن آن دنبال راه حل می گردیم. ما وقتی در مشکلات زندگی خودمان را تنها و ناامید می یابیم و از کمک دیگران و توان آنها در حل مسائلمان ناامید می شویم، دوست داریم خداوند دستمان را بگیرد و گره کارمان را با تدبیر خودش باز کند. اما وقتی با خودمان خلوتی می کنیم به این نکته می رسیم که شاید ما آنقدرها هم که باید خوب نبودیم و آنچه که از دست مان برای تربیت خود و خودسازی برمی آمده انجام ندادیم. گاهی به این فکر می کنیم که ظلم کردن به دیگران و یا اعمال بد ما گریبان زندگی و خودمان را گرفته و باعث ایجاد این گره و مشکل و سختی در ما شده است. بیماری، فقر، معطل ماندن در خواسته ها، ناآرامی های روانی و روحی، نبود آرامش و گرمی در زندگی و... همه و همه مطابق با گفته ی بزرگان اخلاق و معرفت نشانه ی عملکرد خود ما در زندگیست. گاهی ما با داشتن همه چیز و همه امکانات و رفاه، زندگی خوبی نداریم، انسان اثرگذار و محبوبی نیستیم و دیگران از ما به خوبی یاد نمی کنند. اما یادمان باشد اگر خداوند را تنها عامل اثر در این دنیا بدانیم و بخواهیم که او ضامن سلامت روان و زندگی ما باشد حتماً بیشتر مراقب اعمال، رفتار و گفتارمان با خود و دیگران هستیم تا آنچه که به شکل وضعی رخ می دهد بعدها از سمت خدا نشماریم و یا تقدیر حتمی خود حساب نکنیم.

هرچند که تمام آنچه که از خوبی و بدی رخ میدهد همه و همه نشانه ی مهر و لطف خداوندی است و البته در همان به ظاهر شر هم برای تربیت ما رشدی قرار داده است اما باید حواسمان به این موضوع مهم هم باشد که ما تمامی آنچه که در زمین زندگیمان می کاریم به شکل خوب یا بد درو خواهیم کرد.

اکنون غرض از نوشتن این مطلب یادآوری این نکته ی مهم بود که خیلی از ما دلمان میخواهد شیرینی روزگار را در این روزگار سخت تجربه کنیم، حواس مان بیشتر از دیگرانی که درگیر دنیا و همین ظواهر چندروزه شده اند بیشتر به خودمان و زندگی و رشدمان باشد و چه خوب که گاهی سری به حرفهای بزرگان علم اخلاق بیندازیم که آنها چه توصیه هایی برای زندگی ما داشته و دارند:

در زندگی نامه ی آن عالم بزرگ میخواندم که همیشه توصیه اش به کسانی که خواهان گره گشایی و گشایش قلب و روح خود بودند این بود که تا میتوانید کار دیگران را راه بیندازید. وقتی کسی برای حل مشکلی از خودش، به ذهنش شما می افتد این را نشانه ی خیر و برکتی بدانید. اگر میتوانید تکیه گاه امن عاطفی و روانی خانواده و دوستان خود باشید این ها همه از مهر و لطف خداوند به شماست که بتوانید خیری را به زندگی خود جاری کنید و این شمایید که باید این فرصت را تبدیل به غنیمت کنید. به هر مهارت، استعداد و توانی که در اختیارتان قرار گرفته است اگر کسی به هر صورتی به شما مراجعه کرد از او کارگشایی و گره گشایی کنید. بذل محبت و خیرخواهی برای دیگران نه تنها نشانه ی تکامل روحی و معنوی ماست بلکه نشانه ی شخصیت باثبات و علامت ایمان می باشد.

اینکه کسانی هستند که به هر طریقی سد راه ما می شوند و یا سنگی جلوی پای ما می اندازند، با زبان تلخ و روح تاریک خود زخمی به دل ما می اندازند و یا به جای حل مساله ای گره هایی نیز به آن اضافه می کنند، به همان میزان نیز در زندگی خود این گره ها را تجربه می کنند. حواسمان باید همیشه به خودمان باشد که اگر کسی در دایره ی زندگیمان اینگونه رفتار می کنید ما مثل او نباشیم.

عده ای معتقدند که سرنوشت ما امری حتمی و قطعی است و این ما نیستیم که در سرنوشت خود و ساختن آن و پیشامدها دخالت داریم بلکه همانطور که خداوند در قرآن سوره ی شریف اسراء آیه ی 13 می فرماید: بخت و طالع هر کسی را به گردن خویش آویخته ایم و آن چیزی جز اعمال نیک و بد او نیست. قضاء الهی چیزی جز عمل او نیست و اعمال انسان و نتایج آن در دنیا و آخرت از او جدا نمیشوند.

پس تمام آنچه که کسب می کنیم و یا قرار است در آینده برایمان رخ بدهد همان عملکرد ماست که روزی نتایج آن نصیب مان می شود. بسته به اینکه ما چه میزان و چه مقدار در انجام کار نیک و یا شر و تربیت خودمان و رشدیافتگی شخصیت مان تلاش می کنیم خداوند نیز سرنوشت ما را تقدیر میکند.

پس چه خوب که تا میتوانیم کار دیگران را به هر میزان و قدری که در توان مان است راه بیندازیم. گاهی اجابت یک دعای ما در گرو همین گره گشایی ها و کار راه اندازی هاست. تا جایی که میتوانیم دقت در گفتارمان داشته باشیم چرا که یک دل شکستن و یک زخم زبان زدن و یک سرزنش گاهی عامل ایجاد گره ها و گرفتاری های ما در دنیا و در آخرت خواهد شد.

بارها و بارها این توصیه های عالمان بزرگ اخلاق را دیده و خوانده ام که بعد از انجام امور واجب مان بهترین کار خدمت به دیگران به هر صورتی است و چه ارزشی بالاتر از این که رحمت خدا به ما روی بیاورد و ما بتوانیم گرهی از دیگران باز کنیم و یا مرهمی بر زخم ها و دردهای زندگی آنها باشیم. مولا امیرالمومنین علی علیه السلام چه زیبا فرمودند: «تو اگر نیکی کنی، خودت را گرامی داشته ای و به خودت نیکی کرده ای; و اگر بدی کنی، خودت را خوار کرده ای و به خودت زیان رسانده ای.»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۹ ، ۱۹:۴۳
mina nikseresht
جمعه, ۸ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۳۳ ق.ظ

احساس اهمیت بخشیدن به دیگران

به نفع شماست که افراد «بزرگ» را وادار کنید که فکر کنند بزرگ‌تر هستند. متفکر بزرگ همواره با مجسم کردن افراد در بهترین وضعیت، بر ارزش آنان می‌افزاید. چون راجع به مردم، بزرگ فکر می‌کند، آن‌ها هم بیشترین تلاش خود را برای او می‌کنند.

وقتی که به دیگران کمک می‌کنید احساس اهمیت کنند، به خودتان هم کمک می‌کنید که احساس اهمیت کنید.

دوستی می‌گفت: یکی از متصدیان آسانسور که چند ماه مرا «بالا و پایین» برد، همیشه و در همه جا ظاهری بی‌اهمیت داشت. او حدود پنجاه سال داشت، غیرجذاب و در کارش بی‌روحیه بود. بدیهی بود که اشتیاق او برای مهم بودن به‌طور کامل محقق نشده بود. او یکی از میلیون‌ها نفری بود که ماه‌ها حتی دلیلی پیدا نمی‌کنند که باور کنند کسی آن‌ها را می‌شناسد چه برسد به این‌که به آنان اهمیت دهد.

یک روز صبح، اندکی پس از این‌که به یکی از «بالا و پایین‌روندگان» منظم او تبدیل شدم، متوجه شدم که مدل موهایش را عوض کرده است. هیچ تعجب‌آور نبود و به‌ظاهر کاری خانگی بود. در هر حال، با موهای کوتاه بهتر به نظر می‌رسید.

از آن رو گفتم: «... (اسمش را یاد گرفته بودم) از کاری که با موهایت کرده‌ای خوشم می‌آید. خیلی زیبا شده‌اید.» او گفت: «متشکرم، آقا!» او از تعریف من تشکر کرد.

روز بعد، پناه بر خدا، وقتی که وارد آسانسور شدم، جمله‌ی «صبح به خیر، آقای...» را شنیدم پیشتر حتی یک بار نشنیده بودم که این متصدی کسی را به نام صدا کند. و در ماه‌های باقیمانده‌ای که دفتری در آن ساختمان داشتم هرگز نشنیدم کسی را جز من با اسم صدا کند. من متصدی آسانسور را وادار کرده بودم احساس کند مهم است. من صادقانه از او تعریف و با اسم صدایش کرده بودم.

من باعث شده بودم او احساس کند که شخصی مهم است. حالا او با دادن احساس اهمیت به من تلافی می‌کرد.

بیایید خودمان را گول نزنیم. افرادی که در باطن احساس اهمیت نمی‌کنند، مستعد میان‌مایگی هستند. این نکته باید بارها و بارها تفهیم شود: آدم باید احساس کند مهم است تا موفق شود. یاری دادن دیگران به منظور احساس اهمیت به نفع شماست؛ چون باعث می‌شود شما احساس اهمیت بیشتر کنید. امتحان کنید و نتیجه‌اش را ببینید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۶ ، ۰۱:۳۳
mina nikseresht

امروز زنگ زده بود تا در مورد مشکلاتی که در رابطه ی زناشویی شون با همسرش دارن مشورت کنه. احساس می کردم نسبت به قبل عصبی تر شده. طی حرف زدن هاش و مشکلاتی که با همسرش داشت فهمیدم که این حالت روانی مقاومتی هست که داره به رفتارهای قابل تامل همسرش از خودش نشون میده. طی نیم ساعتی که باهم حرف زدیم من یک ربع فقط می شنیدم.

می گفت: دو سال با هم دوست بودیم. اوایل فکر می کردم وقتی بهم کاری رو تحمیل می کنه یعنی اینکه عاشقمه و منم باید مثل برده ها به حرفش باشم و هرچی میگه بگم چشم. خدا نمی کرد که من 5 دقیقه دیرتر از موعدی که تعیین کرده بود خونه برسم. باید می دیدی چه قشقرقی به پا می کرد.

خانواده ام مخالف ازدواج مون بودن. چون ما از دو شهر متفاوت بودیم. خانواده ی من وقتی حرف تحقیق رو پیش کشیدن که باید در مورد پسرتون تحقیق کنیم، بهشون برخورد. نظرشون این بود که نیازی به تحقیق نیست و اگه شما ما رو میخواین، نباید تحقیق کنید. منم که عاشقش بودم به خانواده ام گفتم که نیازی به تحقیق نداره و همینی که من و اون همدیگه رو دوست داریم، کافیه.

خلاصه ما با هم ازدواج کردیم و حالا صاحب فرزند دختر 2ساله هستیم.

رفتارهای همسر این خانم حاکی از پارانویید بودن شخص داره. بدبینی شدیدی که تبدیل به مراقبت های روانی و رفتاری از طرف مقابل میشه.

با فلانی راه نرو، حق نداری بهش سلام کنی! چون ممکنه چنین و چنان بشه.

چرا مادرت اینو گفت؟ منظورش این بود!

چرا اومدی توی اتاق؟ میخواستی به حرفای من گوش بدی و ....

و این ها گاهی به زد و خورد از جانب طرف مقابل هم میرسه.

با حرفهایی که زد و ماجرایی که تعریف می کرد می شد حدس زد که آقا به هیچ وجه حاضر به رفتن به مشاوره و روان پزشک نیست و حالا باید یک طرف داستان رو از طریق رفتارهای درمانی مناسب حل کرد.

لحظاتی سکوت کردم و ادامه ی گفتگو به جلسه ی بعدی موکول شد.

از ساعت 12 که صحبت مون تموم شده، این مورد از ذهنم بیرون نمیره که چرا باید این طوری برای مهم ترین قسمت زندگی مون تصمیم بگیریم؟ بدون تحقیق، بدون برآورد سالم بودن شخصیت طرف مقابلمون، بدون بررسی خانواده ها و کفویت. صرف اینکه احساس می کنم این احساس و هیجانات کاذب رو می تونم اسمش رو بذارم عشق و بعد تن به رابطه بدم.

تازه اگه آدم زرنگی بود باید همون موقعی که باهم دوست بودن تشخیص می داد که این فرد دچار اختلالات متعدد شخصیتی هست...

تا بعد که بازم واستون بگم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۲۵
mina nikseresht