روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امیدواری» ثبت شده است

                                                                                                                                                               

می گفت:

« زمانی که به خدمت سربازی رفتم، اوایل خدمت به شستشوی دستشویی ها گماشته شده بودم. احساس می کردم حالا که لیسانس دارم پس لابد جای بهتری قرار داده میشم اما اشتباه فکر می کردم. پس کاری بود که باید انجام می دادم و بابتش هم شکایتی نمی کردم یا غری بزنم یا اخمی به ابرو بیارم. وظیفه بود و باید انجام می شد. از وقتی مشغول به این کار شدم با خودم فکر می کردم یک عمر مادرم سرویس بهداشتی خونه مون رو تمیز می کرد ولی من حتی یک بار هم احساس نمی کردم این کار چه کار تأمل برانگیزیه. از این بابت که ما هم در کثیف شدن توالت خونه سهم داریم ولی چرا هیچ وقت به خودمون این زحمت رو نمی دادیم که یک بار هم ما این کار و انجام بدیم؟!» خیلی طولی نکشید که به جای بهتری منتقل شدم و اصلاً شاید حکمتش این بود که من متوجه بشم و بعد اون هر وقت خونه می رفتم و یا خدمتم تموم شده بود، سرویس بهداشتی خونه رو تمیز می کردم و به مادرم می گفتم که ممنون که یک عمر مسئولیت تمیز کردن کثیف کاری های ما رو برعهده داشتی.»

می گفت:

« از وقتی بچه دار شدم، شبا خوب نمیتونم بخوابم یا در طول روز استراحتم کم شده و تا میام بخوابم بچه بیدار میشه و باید یا بهش شیر بدم یا نیازهای دیگه اش رو رسیدگی کنم. از وقتی بچه دار شدم هر روز به این فکر می کنم که مادرم 5 تا بچه رو همینطور بزرگ کرد و ما چقدر ساده به زحمات شبانه روزی مادر و پدرمون نگاه می کنیم. چقدر ساده از کنار مسائل زندگی و زحمات دیگران رد می شیم بدون اینکه لحظه ای فکر می کنیم اونا هم می تونستن دنبال راحتی و آسایش خودشون باشن ولی ما حتی چشم دیدن همین زحمات ساده ی سخت رو هم نداشتیم وگرنه حتماً رفتار بهتری داشتیم یا مسئولیت پذیری بیشتری در مقابل بی احترامی ها و سختی هایی که بهشون تحمیل می کردیم داشتیم.»

چی میشه که بعضی با وجود یه سختی و یا مشکلی و یا تغییری در زندگی شون، می تونن تفکر عمیقی نسبت به اتفاقاتی که پیرامون شون افتاده یا میفته داشته باشند؟ چی میشه که بعضی ها اینقدر نسبت به اطرافیان شون سپاسگزار میشن و متوجه رنج و زحمت اونا هستن؟ چی میشه که بعضی نسبت به سرمایه ی عمر خودشون و دیگران احساس مسئولیت می کنن و چی میشه که بعضی اینقدر متوجه رفتار، گفتار و عمل شون در زندگی خودشون و دیگران میشن که به طبع رفتار و عمل بهتر و اثرگذارتری هم دارند؟

ما از اونها به عنوان آدمهای قدرشناس یاد می کنیم. اونها توانایی دیدن دیگران و موفقیت های اونها یا شکست های اونها رو دارند. اصلاً یکی از مولفه های هوش عاطفی همینه. همدردی و همدلی.

مسائل زیادی رو حول این محور شرح میدیم از جمله هوش هیجانی یا عاطفی. هوش هیجانی یعنی قدرتِ درکِ احساسات خودم و دیگران. اینکه من میتونم رنجی رو که بابت رفتارهای نادرستم روی دوش دیگری میذارم درک کنم و به فکر جبران و تغییری در رفتار خودم باشم. من می تونم نسبت به نیازها و احساسات دیگران بی تفاوت نباشم و ساده از کنارشون عبور نکنم. هوش عاطفی یعنی اینکه من می تونم نسبت به زحمات پدر و مادرم آگاهی و اشراف داشته باشم و باری رو از روی دوش اونها بردارم یا باری رو به رنج های اونها اضافه نکنم. هوش هیجانی یعنی اینکه قدرت ادراک من از محیط و اطرافم و احساسات خودم و دیگران باعث این میشه ارتباطات بهتر، اثرگذارتری داشته باشم و البته به همون میزان فرد مسئولیت پذیرتری هم هستم.

هوش عاطفی یعنی اینکه من میتونم روی احساساتم شناخت کافی داشته باشم، اونها رو به مخاطبم ابراز کنم و رفتار مناسبی در جهت هر کدام از احساساتم داشته باشم. رفتاری که یا باعث تقویت حس خوبی در دیگری میشه یا باعث ایجاد رنج در مخاطبم نمیشه.

تفکر عمیق و نه سطحی برای افرادی که هوش هیجانی خوبی دارند باعث میشه عملکرد بهتر، زندگی موفق تر و روابط خوبی رو تجربه کنند، ازدواج موفق و پایداری داشته باشند و شخصیت های مؤثر و اثرگذاری برای جامعه ی اطراف شون باشن. مثلاً من میتونم احساسات دیگران رو از هم تشخیص بدم و البته درگیر و گرفتار احساسات منفی اونها هم نشم.

در موفقیت ها حامی دیگران و مشوق اونها میشن. در شکست ها لب به سرزنش و تحقیر باز نمی کنند. آدمایی که هوش عاطفی بالایی دارند نقش یک حمایتگر عاطفی رو برای اطرافیان شون بازی می کنند. می تونن نقاط قوت و ضعف اونها رو از هم تفکیک کنند و مشوق نقاط قوت و حمایتگر اصلاح نقاط ضعف باشند به هر روشی که بتونن.

حالا راه های زیادی برای تقویت هوش عاطفی ذکر شده که یکی از اونها میتونه همین باشه که ما بشینیم و فکر کنیم.

خوبی ها و امکاناتی که من توی زندگیم دارم و دیگران از اون بی بهره اند. استفاده هایی که می تونستم از فرصت ها و امکانات رفاهیم داشته باشم یا کوتاهی کردم و یا از اون امکانات در جهت خلق فرصت و ارزشی برای خودم و دیگران استفاده کردم بدون اینکه به کسی آسیبی بزنم. می تونم به این فکر کنم که هر حرفی که در طول روز می زنم، هر رفتاری که با خودم و دیگران دارم، هر خط فکری که دنبال می کنم آیا اینها در جهت ایجاد امنیت و رشد برای خودم و دیگرانه یا زمینه ی آسیب بیشتر و رشد کمتری رو فراهم میکنه؟

میتونم فکر کنم در سن و سالی که قرار دارم آیا هدفی رو برای خودم ایجاد کردم که در سال آینده موقعیت های بهتری رو برای من فراهم می کنه یا اینکه من هنوز هدفی ندارم و منتظرم تا فرصتی ایجاد بشه یا امکانی فراهم بشه تا تغییری در منش و رفتار من رخ بده؟

به همین دلیله که در دین اسلام هیچ عملی پسندیده تر و بهتر از اندیشیدن و تفکر نیست. چرا که تفکر منجر به تغییر و حرکت میشه و یکی از دلایل اینکه خیلی ها تغییری نمی کنند و یا رفتاری رو که سالها آسیب زننده بوده و هست باز هم تکرار می کنند و به این دلیل است که شخص تفکر عمیقی نسبت به عملکرد و آینده و اثر اون در زندگی نداره.

پس چه خوب که همین روزا تصمیم بگیریم دفتری داشته باشیم و عمیق فکر کنیم من کجای جاده ی زندگیم ایستادم و چه مسئولیتی در قبال زندگیم، رفتارم، عملم داشتم و خواهم داشت؟

همینه که فکر باعث ایجاد برکت و تغییر در زندگی من خواهد شد. انشالله.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۳۷
mina nikseresht
پنجشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۲۱ ب.ظ

من ایستاده ام در امتداد چله ی سرما

من ایستاده ام در امتداد فصلی سرد.

سوز سرما انگشتان دستم را گس کرده است!

درست مثل طعم خرمالویی که روزها در یخچال کسی سراغش را نگرفته است!

درست مثل پرنده ای مهاجر که در آغاز راه کوچ از فصلی گرم به فصلی سرد دلش برای تمام دلخوشی های زندگی قبلیش تنگ می شود.

من ایستاده ام در امتداد راهی تاریک.

توان ایستادن ندارم. پاهایم رمق هایش را در روزهای گذشته ی عمرم جا گذاشته اند!

چشمانم راه به جایی نمی برد. کور شده ام. چراغی در دست ندارم. ایستاده ام در انتهای شاهراهی که انتهای خطوط بی انتهایش مقصدی را نشانم نمیدهد... .

منتظرم پیام آوری از آسمان از انتهای راه برسد و برایم نور بیاورد؛

امید به دستم بدهد!

مرا برساند به انتهای راه زندگی

و سرم را برگردانم و ببینم راهی را که رفته ام درست بوده است. انتهایش نور و خوشبختی منتظرم ایستاده بودند!

من ایستاده ام میان دیوارهای خرابه ی این شهر؛

و برای تسلای دلم اندکی آرزو از دخترِ موطلایی خانه ی همسایه قرض گرفته ام!

راستش صبح ها که به مقصد هیچ کجا خانه را ترک می گویم

دخترِ موطلایی همسایه، لبخندزنان کوله باری از امید را پشتش می اندازد و دست در دست کودکش نورهای سبز را به خط های سفید خیابان می پاشد....

پاهایش را استوار از پی هم می گذارد و شانه هایش ابرهای سفید آسمان را نشانه می رود.

امروز باران بارید...

از پنجره ی خانه به پایین خیره شده بودم.

دختر موطلایی همسایه، آن روبرو در خانه ای را می کوبید و کاسه ای را که بخار داغ آش از پی اش به هوا می دوید به پیرزن همسایه تعارف می کرد....

آرزوهایم مرده اند!

دلم می خواهد روزی دخترموطلایی همسایه در خانه ی ما را بکوبد. شاید با قدمهایش معجزه ای برایم بیاورد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۲۱:۲۱
mina nikseresht
يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۸، ۰۴:۰۸ ب.ظ

امید....

نوشته بود:

«اگر توی فروشگاه استارباکس کار می‌کردم، به جای نوشتن اسم مردم روی فنجان قهوه‌شان، جملات زیر را می‌نوشتم:

«شما و تمام کسانی که دوست‌شان دارید، روزی خواهید مُرد. تنها بخش کوچکی از چیزهایی که گفته‌اید یا کارهایی که انجام داده‌اید برای تعداد کمی از مردم، اهمیت خواهند داشت، آن هم صرفاً برای یک مدت کوتاه. این حقیقتِ ناخوشایندِ زندگی‌ست. تمام مسائلی که به آن‌ها فکر می‌کنید یا کارهایی که انجام می‌دهید، تنها گریزِ استادانه‌ای از این حقیقت‌اند. ما غبارهای کیهانی بی‌اهمیتی هستیم که در یک نقطه‌ی‌ آبی پرسه می‌زنیم و به هم برخورد می‌کنیم. عظمتی برای خودمان تجسم می‌کنیم و اهدافی برای خودمان می‌سازیم. اما راستش را بخواهید، ما هیچ نیستیم.

پس از قهوه‌ی لعنتی‌تان لذت ببرید!»

شاید هدف از این جملات شعاری و کلیشه ای مثل این که شما بی نظیر خلق شده اید پس باید بی نظیر باشید یا تو بهترینی و می توانی بهترین ها را نصیب خودت کنی و چیزهایی همچون اینها که مخاطبینش تمامی ما بدون درنظر داشتن توانمندی، امکانات، زمان، سن و سال، شرایط و محل زندگی، شرایط خانوادگی، تحصیلات، معلومات، استعدادها و مهارت ها، توانمندی ها و گزینه های مهمی مثل اینهاست، پیامش به مخاطب تماماً غلط است. چرا که اساس و چارچوب های صحیح شناختی و بنیادین روان شناسی را ندارد و صرفاً منبع بازاریابی و تجارت است.

ما هیچ نیستیم به نوعی می تواند درست باشد. به این دیدگاه که ذهن مان را از این پارادوکس های معنایی و مفهومی ساخته شده نجات بدهیم که قرار است آثار خارق العاده ای از خود به جا بگذاریم و اگر این چنین نبود و یا نشد امید خودمان را از دست بدهیم و فکر کنیم آنها که جایگاهی را خلق کرده اند و یا به نوعی بنا بر تعاریف امروز ما صاحب مقام و موقعیت و رشته و حرفه و مهارتی خاص شده اند پس ما به درد نخور و بی مصرف خواهیم بود و یا خواهیم ماند.

ما هیچ نیستیم می تواند درست باشد چرا که باعث می شود همواره به این فکر کنم این ما هستیم که برای خودمان تعاریفی خاص نه برمبنای درستی جهان هستی بلکه برمبنای عصر حاضر و مردمانش مطرح کرده ایم که فکر می کنیم اینها عین موفقیت و رسیدن به همه ی آن چیزی است که وجود دارد و بقیه برایمان تعریف کرده اند.

تمامی اینها را در این مختصر کنار هم می گذارم تا بگویم امیدواری و اوضاع خراب یا اوضاع خوب هم طبق تعاریفی برایمان معنا می شود که چیده اند. تنها چیزی که وجود دارد این است که بیاندیشیم اکنون از چه چیزی باید لذت ببریم و ذهن مان را به سمت کدامین معنا هدایت کنیم که بالواقع وجود دارد و معنایی فراتر از موجودیت تمام آن چیزی دارد که ما امیدمان را وابسته به بودن و داشتن و یا نبودن و نداشتن آنها کرده ایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۸ ، ۱۶:۰۸
mina nikseresht
دوشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۴۳ ق.ظ

مثل یک قهرمان واقعی زندگی کن

تابستان سال گذشته بعد اتمام دورۀ مربیگری دومیدانی، برای تمرینات ورزشی چندین جلسه را با هماهنگی به سالن قهرمانی می رفتم. کنار کسانی تمرین می کردم که سابقه ی قهرمانی در استان یا کشوری را داشتند. هرچند که 7 سال خودم در رشته های مختلف ورزشی فعالیت داشتم اما با دیدن آنها و نحوه ی تمرینات و سختی کار بعضی هایشان، احساس می کردم نسبت به آنها تمریناتم کمتر است. هر روز تلاشم را بیشتر می کردم تا کمی نزدیک به تمرینات آنها شوم با مربیان شان رفیق می شدم تا بتوانم برنامه ی تمرینی بگیرم. هدف داشتم. دوماه گذشت. کم کم به این مدل تمرین کردن عادت کرده بودم و فکر می کردم باید مُدل و شدتش هم تغییر کند. از آن روز یکسال گذشت و من در یکسال گذشته سنگین تر، جدی تر و حرفه ای تر تمرین کردم. با مربیان مختلف. از دومیدانی تا بدنسازی وکراسفیت. حدود 6 ماه به همین سبک تمرین می کردم تا اینکه به خاطر مشغله های درسی و مطالعاتی و کارهای دیگر مجبور شدم سالن را ترک کنم و به باشگاه عادی بیایم. اما تمریناتم همچنان پابرجا بود. قطعاً کسی همینطوری تمرین سنگین نمی کند  و حتماً پشتش هدف دارد. شاید لازم باشد برای رسیدن به جایی سالها تمرین کرد. هر روز و همیشه تا به جایگاه دلخواه رسید. خلاصه وقتی به باشگاه عادی آمدم روزی نیست که بچه ها نگویند شما چقدر تمرین می کنید! بسه دیگه! ما خسته شدیم! زمانی که کنار قهرمانان رشته ی ورزشیم تمرین می کردم نسبت به آنها من تمرینی نمی کردم. گاهی می دیدم در طول روز سه بار برنامه ی تمرین دارند و من تنها 2 ساعت در روز فرصت داشتم تا به ورزشم اختصاص بدهم اما وقتی به باشگاه عادی آمدم و کنار کسانی قرار گرفتم که صرفاً جهت لاغری یا خوش گذرانی به باشگاه می آمدند به نظرشان می آمد من سنگین تمرین می کنم. هرچند همیشه سعی کرده بودم مُدل قهرمانی تمرین کنم و نفسم کم نیاید. قطعاً ورزش های قهرمانی آسیب هم دارند و من هم از قاعده مستثنی نبودم. یکبار به شدت زمین خوردم و استخوان زانویم بیرون زد اما با مقاومت و دست نکشیدن از ادامه و تلقینات مثبت و درمان خوب شد و بعد از آن هم دو مورد دیگر بود که باز هم با همین تکنیک ها بهبود یافت.

اینها را گفتم تا به این نکته اشاره کنم برای طی کردن مسیر زندگیمان حتماً نیاز به الگو یا الگوهای موفقی داریم که صبور، با پشتکار، اهل برنامه ریزی و نظم در اجرا باشند و چیزی که باعث میشود از مدل و روش زندگیمان و گذران عمرمان به هر شکلی غفلت کنیم قرار گرفتن کنار کسانی است که نه هدف دارند و نه مقصد معلوم. تلاش هم بکنند یا از روی اجبار است و یا با غُرغُر و بد و بیراه به زمان و زمین و اهلش.

قهرمانان برای شکست هایشان هم الگو دارند! این را به جرأت می گویم. حیف وقت و عمرمان که بخواهیم درگیر کسانی نگهش داریم که وقت شان را به هر مدلی چه مجازی و چه حقیقی درگیر فالوور و لایک و خوش گذرانی و عکس و استوری های بی فایده می کنند. اندازه نگه دار که اندازه نکوست.

من سالهاست تصمیم گرفته ام مُدل قهرمانان و الگوهای قهرمانم زندگی کنم. کم و کیفش را با سنجیدن رشد و پیشرفتم مقایسه می کنم و یقین دارم خداوند خودش روی تلاش ها قیمت گذاری می کند و لاغیر.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۰۰:۴۳
mina nikseresht
يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۶ ب.ظ

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد!

روزهای شلوغم را عموما بیشتر دوست دارم. شلوغی که حس کنم کارهای مفید زیادی در طول روز انجام داده‎ام. یک جور حس رضایت دارد. شب که سرم را روی بالش می‎گذارم تا از خستگی بیهوش شوم، صدای حرفهای دیگران توی ذهنم رژه می‎روند.

شوهرم سالهاست که به من محبت نکرده است. زندگی ما سالهاست بوی عشق نمی‎دهد، اجبار است.

من و او مدتهاست عاشق هم بودیم، کش و مکش‎های زندگی‎مان نگذاشت دور هم را خط بکشیم. ما همه جوره به پای هم ماندیم، اما او خیلی ناگهانی رفت و دنیا روی سر من آوار شد.

من هیچ دلخوشی به زندگیم ندارم، سالهاست هدفی را جستجو نکرده‎ام. شاید آخرین بار زمانی بود که بعد از یک شکست تلخ و سنگین احساس کردم دنیا برای من حرفی برای گفتن ندارد.

برنامه‎ی مصاحبه‎ی فردا را نوشته‎ام. سوالاتی که باید آماده می‎کردم و متن پرسش‎نامه‎ها.

کلافه‎ام و این فکرها و حرفها نمی‎گذارد حتی با این خستگی به خواب بروم.

سالهاست کسی نمی‎داند من چه چیزهایی شنیدم، چه چیزهایی می‎شنوم و اصلا چرا من وارد این حرفه و شاخه‎ی تحصیلی شدم؟!

اما خودم می‎دانم.

من همیشه آرزوی کمک به دیگران را داشتم. همیشه دلم می‎خواست غصه‎ای از روی دل کسی دیگر بردارم. از اینکه کسی روبرویم می‎نشست و من نمی‎دانستم باید چه چیزی بگویم تا برایش تسلی خاطر شود، رنجم می‎داد اما اکنون و در این شرایط خوشحالم که می‎توانم به خیلی‎ها کمک کنم، آرامش‎بخش دلهای شکسته‎ای باشم که شاید شنیدن صدایم برای ساعتها آرامش‎شان می‎کند و منجر به بلند شدن و از نو شروع کردن می‎شود.

دنیای مجازی من و فرصت‎های کوتاهم برای باهم بودن‎مان کمتر مجال دیدن واقعیت‎های زندگیم را داده است اما من با کارم و با مطالعاتم نفس می‎کشم. خدمت به دیگران که آسیب دیده‎اند، بزرگترین افتخار و لیاقتی بوده است که خداوند نصیبم کرده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۶ ، ۲۳:۰۶
mina nikseresht