روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات
جمعه, ۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۲۴ ب.ظ

فراموش نمی کنم اما می توانم ...


اسمش را رویش گذاشته اند: زخم! زخم ابتدا ضربه بوده و یا شاید اتفاقی ناگهانی که خارج از کنترل و اراده ی ما و یا شاید هم بر اثر بی دقتی و کم توجهی خودم رخ داده و تبدیل به جراحت شده است. اما این جراحت کم کم با مداوا تبدیل به زخم می شود. طول درمان می طلبد تا جای زخم بهبود پیدا کند. مراقبت میخواهد. باید به زخم رسیدگی و توجه کرد. گاهی لازم است پانسمان زخم را سر ساعتی تعویض کرد، شستشویش داد تا کم کم آثار بهبود در آن جا پیدا شود.

روان ما نیز همین است. وقتی می گوییم زخم به معنای این نیست که قرار است تا ابد یک جای روان مان درد داشته باشد، شکست های عاطفی مان خوب نشود و ما تا آخر عمر با جای آن زخم ها زندگی از سر بگذرانیم. نه. دقیقاً مثل جسم، روان نیز همین فاکتور را می طلبد. نیاز به طبیب داریم تا جراحت روانمان را شناسایی کند، بداند برای این جراحت چه درمانی لازم داریم و چطور می توانیم با مراقبت و نسخه ی او بهبودی پیدا کنیم. اینطور نیست که برای هر زخمی یه نوع پُماد و مسکن و پانسمان لازم باشد.

شکست های عاطفی مُدلش با آسیب های روانی فرق دارد. منتها در مورد روان ما این نکته را داریم که گاهی وجود یک سری سلسله مراتب ها باعث به وجود آمدن یک الگو می شود و تکرار این الگو می شود شکست، اشتباه و یا لطمه ی روحی. کسی که آسیب عاطفی می بیند حتماً مُدل و شکل رابطه طوری تعریف شده بوده که او آسیب دیده است. اینکه گاهی ما با طرحواره های روانی مان باعث به وجود آمدن اختلال در عملکرد شخصی می شویم که اینها باید به شکل درست حل و درمان شود.

حال میخواهم به این سؤال پاسخ بدهم که چطور یک شکست و لطمه ی عاطفی درمان و بهبود پیدا می کند؟ آیا جای زخم های روان مون خوب می شود؟

پاسخ من بله است. اینکه چگونه و چطورش را هم اینجا به اختصار می نویسم.

زمانی که شما در یک ارتباط طولانی و بلند مدت درگیر عاطفه و احساس می شوید و شاید هم به دلیلی اسم این احساس و تعلق خاطر را عشق می گذارید و در نهایت باز هم به یک سری دلایل آن فرد را از دست می دهید و یا باز هم به دلیلی از هم دور و یا جدا می شوید و فرد شما را ترک و تنها می گذارد این شما هستید که بعد از آن باید با رنج های روانی حاصل از آن رابطه کنار بیایید و به فکر درمان باشید.

در ابتدا ابداً به فکر این نیستیم که فراموش کنیم. هرچند در آن لحظات دوست دارید اتفاقی بیفتد و همه چیز خواب بوده باشد. دوست دارید فرد رفته با همان رنج ها به زندگی تان بازگردد در حالی که شاید گزینه ی مناسبی برای ادامه ی رابطه نباشد و تنها یک وابستگی افراطی بوده که شما را مجبور به ادامه ی آن کرده باشد. قرار نیست در آن لحظات به این فکر باشیم که چطور فراموش کنیم. فراموش کردنی در کار نیست. باید بپذیرید که اگر به اشتباه وارد روابط اشتباه شدید پس روزی هم باید تاوان این اشتباه را بپردازید. البته که اگر از همان اول تکلیف شما با نفر مقابل روشن و واضح نباشد و بدانید سرانجامی برای شما تعریف نخواهد شد.

پس اگر با فرض دانستن این شرایط قدم پیش گذاشتید، باید قبول کنید بخشی از اشتباه متوجه شما بوده است. در مرحله ی بعد اگر بهرحال اشتباه رخ داده قبول کنید با سرزنش کردن و یا طرف مقابل را مقصر دانستن به وخامت حالتان کمک می کنید و جای زخم عمیق تر و بدتر خواهد شد.

قبول کنید که خواسته یا ناخواسته اتفاقی رخ داده است. سهم تان را بردارید، قسمت های اشتباه را که مقصر شما بوده اید از دل آن رابطه خارج کنید و برای حدود 2 تا 8 ماه به خودتان فرصت بدهید تا قلیان احساسات، هیجانات و عواطف از تب و تاب بیفتد. شاید در آن روزها تمایلی به دیدن هیچ خاطره و تصویری از آن فرد در ذهن تان ندارید که همه ی اینها کاملاً طبیعی است. شاید در آن روزها دچار افسردگی ، بی انگیزه گی و بی میلی نسبت به زندگی تان باشید که این هم کاملاً طبیعی است. شاید ساعت هایی از روز را به بدحالی و گریه بگذرانید و این را هم قبول کنید که طبیعی است. اینها را می گویم که بدانید تمام این فرآیندها کاملاً طبیعی و درست است. ابتدا حالات و احساسات اضطرابی به سراغتان می آید. اگر اختلالات وابستگی داشته باشید این اضطراب همواره در طول رابطه هم با شما بوده و بعد از ترک آن فرد به شکل های مختلف من جمله تله های روانی مثل تله ی رهاشدگی یا طرد شدگی به سراغتان خواهد آمد. بعد از آنکه به مرور اضطراب و ترس ها جای خود را به خشم دادند فرآیندهای دیگری را تجربه خواهید کرد. در طول مدتی که خشم را تجربه می کنید به رابطه و گفتگوها، عکس العمل ها و روایت های طول آن فکر می کنید. سهم نفر مقابل مدام جلوی ذهن تان است. اینکه او بوده که در حق شما اشتباه کرده و مقصر هم اوست. بعد از آن از او متنفر و خشمگین می شوید و دوست دارید به هر طریقی رفتارهایش را جبران کنید. این فرآیند هم کاملاً طبیعی است و شما آن را حتماً تجربه کرده یا می کنید. حتی گاهی من دیده ام که فرد درصدد است تا زندگی نفر مقابلش را به هر طریقی بهم بزند تا از احساس خشمش فروکش کند. به نوعی فرافکنی است. فرافکنی به این معناست که تقصیر را از خود دور و متوجه نفر مقابل کنم و یا نخواهم اتفاقاتی را که افتاده بپذیرم.

بعد از خشم وارد مرحله ی افسردگی و غم می شوید. دلتان نمی خواهد به زندگی عادی و روزمره بازگردید. از تفکر با او و بودنش احساس لذت دارید و نمی خواهید ذهناً او را دور بیندازید. همین که در ذهن تان هنوز باشد که بتوانید با او رابطه داشته باشید شما را راضی خواهد کرد. در این مرحله تصاویر ذهنی شما در آن مدت که به شکل خاطره درآمده است به آرام سازی و پذیرش موضوع و اتفاق افتاده کمک خواهد کرد. به مرور شاید دلتان بخواهد سری به آن خیابان و خاطرات تان با او بزنید در حالی که در مراحل بالا از یاداوریش احساس ترس و نفرت داشتید. دلتان نمی خواسته تصاویر به شما یادآوری شود و تلاش می کردید آن را به زور فراموش کنید. در این مرحله احساس می کنید می توانید به زندگی برگردید. منتها این غم در انتهای روز و یا در بین روز و حین کار به سراغتان می آید. از به یاد آوردن خاطرات ترسی ندارید، دچار اضطراب نمی شوید و شاید هم این رها نکردن به شما القا می کند که هنوز راه برگشتی وجود دارد. در حالی که ماه هاست خبری از فرد و یا عکس العملی از او من باب یادآوری  و بازگشت دریافت نکرده اید.

تمامی این مراحل به فواصل زمانی مختلف رخ خواهد داد. این نیست که شما در یک ماه بتوانید تمامی این ها را طی کنید.

اتفاق بدتر برای کسانی است که به جای گذراندن تمامی این مراحل و دانستن اینکه چه اتفاقاتی در روان آنها در حال رخ دادن است به فکر جایگزینی با نفر دیگر و سرکوب احساسات تجربه شده در رابطه شان هستند. فکر می کنند این جایگزین کردن با نفر بعدی به بهبود حالشان کمک می کند. در حالی که اگر این زخم های روانی و عاطفی بهبود نیابند و آسیب شناسی روانی رخ نداده باشد حتماً بد از بدتر خواهد شد و فرد دچار تنش ها و اضطراب های بیشتر و بدتر خواهد شد و چه بسا زمینه ساز اختلالات جدی تری مثل وسواس، پارانوئید و یا پارانویا و از این قبیل شود.

مراحل درمان باید قدم به قدم طی شود. شما می توانید در طی تجربه های این حس ها و هیجانات با درمانگر قدم به قدم همراه شوید تا او به بهبود و شناخت هرچه بهتر مسأله کمک تان کند.

مطمئن باشید با سرپوش گذاشتن و سرکوب کردن و به روی خود نیاوردن هیج مسأله ای حل نمی شود. بلکه این مواجهه ی شجاعانه با خود و احساسات خود است که می تواند به بهبود و درمان شما کمک کند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی