روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تجربه» ثبت شده است

 

 معمولا در پس هر ماجرای موفقیت بار بزرگ ، تلاش های اولیه ی بی ثمر ، کشمکش ها ، و یا اتفاقاتی بوده که به ناگاه تغییراتی اساسی در جریان روند کارها داده و همه چیز را دگرگون کرده است . درواقع قدم های اول ، دشوارترین گام ها در کل مسیرند : راه رسیدن به هدف بسیار طولانی به نظر می رسد ؛ مسیر پر از دشواری است ؛ پرتگاه هایی خطرناک می تواند در سر راه وجود داشته باشد که اگر در آن بیفتیم ، راه چاره ای نخواهیم داشت ؛ عده ی زیادی را می شناسیم که به این راه رفته اند ، اما همگی شکست خورده اند ؛ این تلاش ها فایده ای ندارد و امثال این هراس ها می توانند برای ما خودنمایی کرده و مانع پیشرفت مان گردند .

حال اگر آن قدر قوی و قدرتمند هستید که بتوانید از پس تمامی این افکار مزاحم و ناامیدکننده برآیید ، و در عین حال به همت و تلاش خود ایمان دارید ، و کمربسته برای هرنوع تلاشی هستید ، می توانید از هم اکنون از کسب موفقیت نهایی تان در مسیری که انتخاب کرده اید مطمئن باشید . از پله های نردبان ترقی بالا بروید و هیچ وحشت نداشته باشید که ممکن است بعضی پله ها شکسته باشند و شما مجبور باشید دو پله را یکی کنید ، و یا ممکن است ناگهان زلزله ای رخ دهد و شما از پله ی صدم ، به پایین بیفتید . شاید لحظه ی اول وحشت کنید و با خود بیندیشید که سرمایه چند سال زحمت از بین رفت ؛ اما در حقیقت اگر به اعصاب خود تسلط داشته باشید و  همان لحظه دوباره بلند شوید و به سمت بالا بروید ، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده ، و در عین حال مطمئن باشید که در عالم هستی ، زحماتی که پیشتر کشیده اید کاملا محاسبه شده و زمانی می رسد که پاداش آن تلاش ها به شما ارزانی خواهد شد . برخی اسم آن را شانس می گذارند ؛ در حالی که این چیزی نیست ، جز  نتیجه ی تلاش های قبلیست.

فیگرمن ، که امروزه روزنامه نگاری مطرح در نشریات درجه اول و سایت های مشهور راجع به تکنولوژی است ، داستان زندگی خود را اینگونه شرح می دهد :

 26 ساله بودم که از دانشگاه فارغ التحصیل شدم . بعد از مدتی تلاش برای پیداکردن کار، در مجله پلی بوی مشغول  به کار شدم. اما تنها شش ماه بیشتر از اشتغالم نمی گذشت که دفتر مجله ، نیمی از کارمندان خود را بی کار کرد . متاسفانه من هم جزء آن ها بودم ، افسرده و دمغ ! به سراغ آرشیو مجله رفتم و از آن جا ، مصاحبه هایی که با افراد مشهور ، از مارلون براندو گرفته تا مالکوم ایکس انجام شده بود را استخراج کردم و مطالعه نمودم . واقعا تکان دهنده بود !

من همواره فکر می کردم که افراد موفق و شهیر ، از ابتدا در مسیر درست قرار داشته اند و همه چیز برایشان در جهت بوده است . اما می دیدم که مشکلاتی که  این افراد با آن ها دست و پنجه نرم کرده بودند ، به مراتب فجیع تر از آن چیزی بود که در ذهن من بگنجد . فقر ، مشکلات خانوادگی ، قدرنشناسی دیگران ، آزاردیدن های شدید ، لطمه خوردن ها ، نداشتن امکانات تحصیلی ، بی عدالتی ها ، توهین ها ، از دست دادن اعضای نزدیک خانواده به بدترین نحو، و مانند آن ، که فکر کردن به برخی از آن ها بر اندامم لرزه می انداخت . پس چطور این انسان های بزرگ در زیر فشار این مشکلات له نشده بودند و در عوض ، به اوج شهرت و موفقیت دست یافته بودند ؟!

آن زمان بود که متوجه شدم پیروزی های بزرگ ، به بهای تحمل سختی ها و قدرت عبور از موانع سخت به دست می آمد . کمتر پیش می آید که فرد بزرگی مثل موتسارت ، از دوران کودکی نبوغ ویژه داشته باشد . این نبوغ هم به هیچ وجه ضمن موفقیت های بزرگ نیست . نقش پشتکار و استمرار در پیروزی ، به مراتب پررنگ تر ازاستعداد و نبوغ است.

جنیفر اگان که نویسنده ای معروف و محبوب است می گوید : "اولین رمانی که نوشتم آن قدر ضعیف بود که حتی مادرم هم به شدت از آن انتقاد کرد . با توجه به نظریات اطرافیان ، باید عشق به نویسندگی را از سر بیرون می کردم ؛ اما هرگز حاضر نبودم هدف متعالی ام را رها کنم و حتی برای لحظه ای از فعالیت و تلاش از پا ننشستم و در این مسیر پیش رفتم ." وی در سال 2011 جایزه ی پولیتسر را برای نوشتن شاهکار ملاقات با یک جوخه آدمکش دریافت کرد .

شارلوت برونته نویسنده رمان جین ایر- اثر به یاد ماندنی خود را برای ناشران متعددی پست کرد ، و از تمامی آن ها جواب منفی شنید . او دیگر پول تمبر نداشت . دریافت یکچنین برخوردی از افراد مختلف ، برای خیلی از ما می تواند کاملا دلسردکننده باشد . اما او انسان بزرگی بود ، و با آن که آن زمان ، کوچک ترین شهرتی نداشت ، اما به خوبی می دانست چه مقصدی را در پیش دارد . پس به هر نحو بود ، باز هم این کتاب را برای ناشرین دیگری فرستاد . حالا سال ها از چاپ این اثر به یادماندنی می گذرد ، و این کتاب همچنان چاپ می شود ، و فیلم های زیادی هم از آن ساخته شده اند . نام شارلوت برونته ، همواره در کنار جین ایر می درخشد .

ست فیگرمن هم با مطالعه زندگی افراد موفق ، توانست روحیه خود را به دست بیاورد و با جد و جهد به پیش رود . او امروز به روزنامه نگاری کاملا مطرح تبدیل شده است . پس شما هم به همین نحو سعی کنید روحیه ای قوی داشته باشید ، تا شکست ها و زمین خوردن ها نتوانند کوچک ترین خللی در علاقه ای که برای رسیدن به هدف بزرگ و مطلوب تان دارید ایجاد کنند . به یاد داشته باشید آن که سرشار از عشق است ، می تواند تا کهکشان ها پرواز کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۲۵
mina nikseresht
شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۱۲ ب.ظ

تجربه هاتون از تنهایی هایی که داشتین چیه؟


همه چیز اون جوریه که ما بهش معنا میدیم و تعریفش کردیم. غر زدن هامون، لذت بردن ها و نبردن هامون، خوشمون اومدن ها و یا بدمون اومدن ها. کِیف کردن و لذت های لحظه ای رو چشیدن و یا نشستن و خیره شدن به قبل و بعد.

یکی از چیزایی که گاهی بد معنا میشه تنهاییه. بعضی ها عاشق تنهایی ان. همه جا ساکت باشه همیشه، کسی کاری به کارشون نداشته باشه و سؤالات اضافه نپرسه، در اتاقشون چِفت باشه و هدفون توی گوششون باشه. اصلاً اینا یه جوری با تنهایی مأخوذ و مأنوس شدن که تنهایی واسشون مثل اون کسیه که وقتی به سیگارش پُک میزنه انگار اکسیژنیه که توی ریه هاش جریان داره. من تجربه نکردم ولی دیدم اینایی رو که یه جوری پُک میزنن تا حلقشون که انگار اصلاً پاشون روی زمین نیست. یه حضِ عجیب. انگار از رنج هاشون دارن خلاص میشن.

تنهایی فلسفه های عجیبی داره. بعضی ها توی تنهایی هاشونم بُرد می کنن و بعضی ها نه. تنهایی دستاویزی میشه تا از رنج از دست دادن و یا رها شدن خلاص شن. طاقت ندارن تنها باشن. اگه یکی تنهاشون بذاره اینا تبدیل میشن به یه آدم افسرده ی انگار بی همه چیز که به مرور تمام زندگی رو میبازن.

همه مون یه جاهایی عجیب مزه ی تنهایی رو حس کردیم. ازین مُدل تنهایی نمیگم که مثلاً خونه خالی شه اهالی برن سفر، یا بیرون یا یه تایمی هیچ کسی پیشت نباشه. نه. یه مُدل تنهایی هستش که فکر میکنی فقط تویی و روی زمین هیچ کسی نیست و یه نفر اون بالا هست به نام خدا. یه حس عجیب. شاید از نوع اینکه احساس کنی دلت به هیچ جا بند نیستش، یا معلق نیستی و انگار زندگیت میفته توی یک راهروی تاریک که وقتی صدات در میاد هیچ کسی نیست که تو رو بشنوه و فقط یه نفر میشنوه.

یه خاطره از خودم میگم.

چهارسال پیش در سفری بودم همراه چندنفر آشنا. یادمه نصفه شب خوابم نمی بُرد. روبروی هتل مون یه قبرستون بود که وقتی بهش نگاه میکردی اونم شب، عیناً فکر میکردی یکی دستشو میکنه بیرون و ممکنه تو رو خَفت کنه. اینقَدَر هولناک بود. یواشکی لباس تنم کردم و دو ساعتی مونده به نماز صبح زدم از هتل بیرون. همینطور که میخواستم پامو بذارم بیرون، چشمم به این قبرستون افتاد که قراره چطور از جلوش رد بشم! هیچ کس نبود. تنهای تنها بودم. نمی ترسیدم ولی این سکوت اونقدر عجیب و سرد بود که فکر میکردم روی زمین وجودِ معنایی ندارم.

از اونجا گذشتم و هیچ وقت یادم نرفت اون شب اون تنهایی و اون سکوت واسم معنایی دیگه داشت. معنایی که درک از حقیقت و هستی و طرز دیگه ای از زیستن رو برای من رقم زد. یک ساعت بعد نماز صبح وقتی داشتم به سمت منزل برمیگشتم، بازم همه جا تاریک بود ولی جمعیت در حال رفت و آمد بودن و من هیچ وقت دیگه اونجا رو مثل اون شب و اون ساعات درک نکردم.

تنهایی فرمول داره. بستگی داره توی این تنهایی از کدوم فرمول استفاده کنیم تا رشد پیدا کنیم و معنا و مفاهیم فلسفی از بودن رو درک کنیم. یه وقتایی بعضی ها توی تنهایی یه کارایی میکنن یا یه فکرایی که بعدها از اون پشیمون میشن و یه وقتا بعضی ها توی تنهایی راه تازه ای کشف می کنن و اون غَم و رنج هاشون تبدیل به شهامت و جربزه برای ادامه ی زندگی شون میشه. بعضی ها هم هستن تنهایی شون رو انکار می کنن و انگار این تنهایی واسشون مثل خلاف کردن و جرم مرتکب شدن می مونه و بخاطر این ذهنیت ازش فرار می کنن و یا دست به انکار می زنن. پیرو این مطلب، یا آویزوون رفاقت هاشون میشن و دم به ساعت و هر وقت بهشون زنگ بزنی، دم دستن و یا قابلیت نیم ساعت تنهایی توی اتاق موندن و نرفتن توی پذیرایی رو ندارن و باید دائم الهمنشین جمع بشن برای زدن هر حرفی از هر دری.

اینا فرمول تنهایی و استفاده از شرایطش رو ندارن. هرچند وجود تله ی رهاشدگی و ترس از تنهایی نیز باعث به وجود اومدن این حالت هم میشه.

معنای شما از تنهایی هایی که تجربه کردین چیه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۱۲
mina nikseresht
سه شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۳۲ ب.ظ

رمز موفقیت: از تجربه ها درس بگیریم

تجربه چیست ؟ بهترین تعریف تجربه را من در جمله ای از اسکار وایلد یافتم،
" تجربه نامی است که هر کس بر خطاهای خود می گذارد."
به نظر من این خطاها ، خطاهایی هستند که شما وقتی از آنها درس گرفتید و دیگر تکرارشان نکردید تجربه نامیده می شوند. و انسانیت و حس نوعدوستی باعث می شود که شما این تجربیات را به عنوان دانش در اختیار دیگران و حتی نسل های آینده قرار دهید تا آنان از این دانش برای قدم های بعدی استفاده کنند. شکل ابتدایی در انتقال این تجربه ها به صورت ضرب المثل های ساده است که همانطور که دیل کارنگی گفته است،
" ضرب المثل های ساده نتیجه تجربیات ملت هاست که از طریق نسل ها سینه به سینه نقل شده و به ما رسیده است."
پس هر چه می توانید از اشتباهات دیگران چیزهای جدید بیاموزید ، چون شما وقت کافی برای همه این تجربیات نخواهید داشت(آلفرد شین ولد). پس چرا ما وارد دور باطل " تجربه را دوباره تجربه کردن" می شویم . مثلا والدین، معلمین و بزرگان در مورد مسائلی به ما پند و اندرز می دهند ، از اشتباهات خود می گویند ، توصیه ها و مشاوره های رایگانی در اختیار ما می گذارند که برخی از آنها را به قیمت گرانی به دست آورده اند و ما  حتی در کتاب ها از تجربیات گذشتگان می خوانیم و در مهمانی ها و محفل های خانوادگی از پدربزرگ ها و مادر بزرگ هایمان ضرب المثل های آموزنده و گاه طنزآمیز می شنویم اما به سادگی از آنها رد می شویم و بی اهمیت می پنداریمشان و به این صورت است که تجربه ی گذشتگان را دوباره تجربه می کنیم . و گاه یک تجربه را مجددا و مجددا تکرار می کنیم. این دور باطل من را یاد جمله ی معروف آندره ژید می اندازد ،
" همه چیز گفته شده است ولی تا زمانی که کسی نمی شنود ما ادامه می دهیم و دوباره از ابتدا شروع می کنیم ."
و بدتر از آن این است که می خواهیم خودمان همه چیز را تجربه کنیم . به قول لقمان حکیم،
" پسرم بزرگترین نفرین آن است که همه چیز را تجربه کنی."
آزموده را دوباره آزمودن و همه چیز را تجربه کردن دیگر وقتی برای ما نمی گذارد تا به جلو حرکت کنیم و موضوعات جدید دیگر را بیازماییم و تجربه های نو کسب کنیم .زندگی افراد موفق سراسر عمل به پند گذشتگان و درس گرفتن از اشتباهاتشان بوده است . آنها با این کار نیمی از راه را در رسیدن به هدف هایشان پیموده اند .آنها باور دارند که یک راه را چندین بار پیمودن به امید گرفتن نتایج متفاوت ، حماقت و کاری بس بیهوده است .آنها اشتباهات خود را توجیه نمی کنند و آنها را می پذیرند به همین دلیل اشتباه خود را مجددا تکرارنمی کنند و به آن به عنوان یک شکست نگاه نمی کنند بلکه آن را تبدیل به فرصتی با ارزش برای یادگیری می کنند. در آخر این که فرق آدم های موفق و ناموفق در آنچه که دارند نیست، بلکه در این است که با توجه به امکانات و تجربه های خود، چه می بینند و چه می کنند ( آنتونی رابینز ).


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۳۲
mina nikseresht