روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هوش» ثبت شده است

                                                                                                                                                               

می گفت:

« زمانی که به خدمت سربازی رفتم، اوایل خدمت به شستشوی دستشویی ها گماشته شده بودم. احساس می کردم حالا که لیسانس دارم پس لابد جای بهتری قرار داده میشم اما اشتباه فکر می کردم. پس کاری بود که باید انجام می دادم و بابتش هم شکایتی نمی کردم یا غری بزنم یا اخمی به ابرو بیارم. وظیفه بود و باید انجام می شد. از وقتی مشغول به این کار شدم با خودم فکر می کردم یک عمر مادرم سرویس بهداشتی خونه مون رو تمیز می کرد ولی من حتی یک بار هم احساس نمی کردم این کار چه کار تأمل برانگیزیه. از این بابت که ما هم در کثیف شدن توالت خونه سهم داریم ولی چرا هیچ وقت به خودمون این زحمت رو نمی دادیم که یک بار هم ما این کار و انجام بدیم؟!» خیلی طولی نکشید که به جای بهتری منتقل شدم و اصلاً شاید حکمتش این بود که من متوجه بشم و بعد اون هر وقت خونه می رفتم و یا خدمتم تموم شده بود، سرویس بهداشتی خونه رو تمیز می کردم و به مادرم می گفتم که ممنون که یک عمر مسئولیت تمیز کردن کثیف کاری های ما رو برعهده داشتی.»

می گفت:

« از وقتی بچه دار شدم، شبا خوب نمیتونم بخوابم یا در طول روز استراحتم کم شده و تا میام بخوابم بچه بیدار میشه و باید یا بهش شیر بدم یا نیازهای دیگه اش رو رسیدگی کنم. از وقتی بچه دار شدم هر روز به این فکر می کنم که مادرم 5 تا بچه رو همینطور بزرگ کرد و ما چقدر ساده به زحمات شبانه روزی مادر و پدرمون نگاه می کنیم. چقدر ساده از کنار مسائل زندگی و زحمات دیگران رد می شیم بدون اینکه لحظه ای فکر می کنیم اونا هم می تونستن دنبال راحتی و آسایش خودشون باشن ولی ما حتی چشم دیدن همین زحمات ساده ی سخت رو هم نداشتیم وگرنه حتماً رفتار بهتری داشتیم یا مسئولیت پذیری بیشتری در مقابل بی احترامی ها و سختی هایی که بهشون تحمیل می کردیم داشتیم.»

چی میشه که بعضی با وجود یه سختی و یا مشکلی و یا تغییری در زندگی شون، می تونن تفکر عمیقی نسبت به اتفاقاتی که پیرامون شون افتاده یا میفته داشته باشند؟ چی میشه که بعضی ها اینقدر نسبت به اطرافیان شون سپاسگزار میشن و متوجه رنج و زحمت اونا هستن؟ چی میشه که بعضی نسبت به سرمایه ی عمر خودشون و دیگران احساس مسئولیت می کنن و چی میشه که بعضی اینقدر متوجه رفتار، گفتار و عمل شون در زندگی خودشون و دیگران میشن که به طبع رفتار و عمل بهتر و اثرگذارتری هم دارند؟

ما از اونها به عنوان آدمهای قدرشناس یاد می کنیم. اونها توانایی دیدن دیگران و موفقیت های اونها یا شکست های اونها رو دارند. اصلاً یکی از مولفه های هوش عاطفی همینه. همدردی و همدلی.

مسائل زیادی رو حول این محور شرح میدیم از جمله هوش هیجانی یا عاطفی. هوش هیجانی یعنی قدرتِ درکِ احساسات خودم و دیگران. اینکه من میتونم رنجی رو که بابت رفتارهای نادرستم روی دوش دیگری میذارم درک کنم و به فکر جبران و تغییری در رفتار خودم باشم. من می تونم نسبت به نیازها و احساسات دیگران بی تفاوت نباشم و ساده از کنارشون عبور نکنم. هوش عاطفی یعنی اینکه من می تونم نسبت به زحمات پدر و مادرم آگاهی و اشراف داشته باشم و باری رو از روی دوش اونها بردارم یا باری رو به رنج های اونها اضافه نکنم. هوش هیجانی یعنی اینکه قدرت ادراک من از محیط و اطرافم و احساسات خودم و دیگران باعث این میشه ارتباطات بهتر، اثرگذارتری داشته باشم و البته به همون میزان فرد مسئولیت پذیرتری هم هستم.

هوش عاطفی یعنی اینکه من میتونم روی احساساتم شناخت کافی داشته باشم، اونها رو به مخاطبم ابراز کنم و رفتار مناسبی در جهت هر کدام از احساساتم داشته باشم. رفتاری که یا باعث تقویت حس خوبی در دیگری میشه یا باعث ایجاد رنج در مخاطبم نمیشه.

تفکر عمیق و نه سطحی برای افرادی که هوش هیجانی خوبی دارند باعث میشه عملکرد بهتر، زندگی موفق تر و روابط خوبی رو تجربه کنند، ازدواج موفق و پایداری داشته باشند و شخصیت های مؤثر و اثرگذاری برای جامعه ی اطراف شون باشن. مثلاً من میتونم احساسات دیگران رو از هم تشخیص بدم و البته درگیر و گرفتار احساسات منفی اونها هم نشم.

در موفقیت ها حامی دیگران و مشوق اونها میشن. در شکست ها لب به سرزنش و تحقیر باز نمی کنند. آدمایی که هوش عاطفی بالایی دارند نقش یک حمایتگر عاطفی رو برای اطرافیان شون بازی می کنند. می تونن نقاط قوت و ضعف اونها رو از هم تفکیک کنند و مشوق نقاط قوت و حمایتگر اصلاح نقاط ضعف باشند به هر روشی که بتونن.

حالا راه های زیادی برای تقویت هوش عاطفی ذکر شده که یکی از اونها میتونه همین باشه که ما بشینیم و فکر کنیم.

خوبی ها و امکاناتی که من توی زندگیم دارم و دیگران از اون بی بهره اند. استفاده هایی که می تونستم از فرصت ها و امکانات رفاهیم داشته باشم یا کوتاهی کردم و یا از اون امکانات در جهت خلق فرصت و ارزشی برای خودم و دیگران استفاده کردم بدون اینکه به کسی آسیبی بزنم. می تونم به این فکر کنم که هر حرفی که در طول روز می زنم، هر رفتاری که با خودم و دیگران دارم، هر خط فکری که دنبال می کنم آیا اینها در جهت ایجاد امنیت و رشد برای خودم و دیگرانه یا زمینه ی آسیب بیشتر و رشد کمتری رو فراهم میکنه؟

میتونم فکر کنم در سن و سالی که قرار دارم آیا هدفی رو برای خودم ایجاد کردم که در سال آینده موقعیت های بهتری رو برای من فراهم می کنه یا اینکه من هنوز هدفی ندارم و منتظرم تا فرصتی ایجاد بشه یا امکانی فراهم بشه تا تغییری در منش و رفتار من رخ بده؟

به همین دلیله که در دین اسلام هیچ عملی پسندیده تر و بهتر از اندیشیدن و تفکر نیست. چرا که تفکر منجر به تغییر و حرکت میشه و یکی از دلایل اینکه خیلی ها تغییری نمی کنند و یا رفتاری رو که سالها آسیب زننده بوده و هست باز هم تکرار می کنند و به این دلیل است که شخص تفکر عمیقی نسبت به عملکرد و آینده و اثر اون در زندگی نداره.

پس چه خوب که همین روزا تصمیم بگیریم دفتری داشته باشیم و عمیق فکر کنیم من کجای جاده ی زندگیم ایستادم و چه مسئولیتی در قبال زندگیم، رفتارم، عملم داشتم و خواهم داشت؟

همینه که فکر باعث ایجاد برکت و تغییر در زندگی من خواهد شد. انشالله.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۳۷
mina nikseresht
دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۱۹ ب.ظ

ارتباط و اهمیت هوش هیجانی و مهارت حل مسأله

یکی از جنبه های مهم هوش، هوش هیجانی یا عاطفی است. یکی از نشانه های مطلوبیت هوش هیجانی در فرد این است که بتواند در پیچیدگی های شناختی-هیجانی خود و دیگران تعادل و توازن برقرار کند، در شرایط بحرانی با مدیریت هیجانات خود مثل خشم، غم، شادی های مضاعف، استرس و یا ترس اوضاع را کنترل نماید و تصمیمات غیرمنطقی و غیرعاقلانه ای نگیرد. فردی که هوش هیجانی مطلوبی دارد در مشکلات می تواند تکانش های خود را حفظ نماید، احساسات تداخلی در تصمیم درست او ندارند و توانایی درک، اندازه گیری، شناخت، ارزیابی و بیان احساسات خود را در شرایط نامطلوب دارد.

در مقالات قبل به این اشاره کردم که هوش یکی از فاکتورهای اصلی و مهم در بحث انتخاب همسر است. چرا که اگر فردی از لحاظ تقسیم بندی های هوش در درجه ی اعتبار پایینی قرار داشته باشد توانایی تمیز قایل شدن بین مسایل مختلف چه از لحاظ بُعد شناختی مسائل و چه از لحاظ ابعاد هیجانی را ندارد.

افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند شانس موفقیت بیشتری در روابط اجتماعی، خانوادگی و شغلی خود دارند و این افراد، افراد تاثیرگذار و مؤثر در هریک از ابعاد زندگی خودشان هستند که شناخت و استعداد لازم را در آن زمینه کسب و پرورش داده اند.

نظریه توانایی (تجدیدنظر شده در سال 1997) هوش هیجانی را به چهار حوزه تقسیم می‌ کند که حوزه اول شامل ادراک و ابراز هیجان‌ها می‌باشد که در برگیرنده ارزیابی صحیح هیجان‌های خود و دیگران می‌باشد. حوزه دوم شامل توانایی کاربرد هیجان‌ها جهت تسهیل تفکر است که دربرگیرنده پیوند و ارتباط صحیح هیجان‌ها با سایر احساسات و نیز توانایی کاربرد هیجان‌ها برای بهبود و افزایش تفکر می‌باشد. سومین حوزه یعنی درک و فهم هیجان‌ها، شامل تجزیه کردن هیجان‌ها به اجزای مختلف، فهمیدن و درک تغییر احتمالی از یک حالت احساسی به حالت احساسی دیگر و فهم احساسات پیچیده در موقعیت‌های اجتماعی می‌باشد. در پایان حوزه چهارم مدیریت هیجان‌ها است که شامل توانایی اداره احساسات خود و دیگران می‌باشد.

بی شک پیچیده ترین و مهمترین قسمت هوش، هوش هیجانی است. به این معنا که فرد بین ابعاد شناختی و هیجانات خود باید سازگاری و منطق درستی را پیاده سازی کند.

ابعاد شناختی فرد گاهی در اثر شکل گرفتن طرحواره های معیوب اعم از تجربیات تلخ گذشته مثل دوران کودکی، نوجوانی و جوانی دچار تسلسل می شود و هنگامی که فرد در موقعیت های احساسی زندگی واقع می شود نمی تواند تصمیم درست و منطقی بگیرد و بین منطق، شناخت و احساسات خود توازن برقرار نماید و در نهایت آنچه که مبنای رفتار نهایی فرد می شود همان طرحواره های معیوب گذشته و هیجانات و احساسات مخرب می شود.

 بسیار مهم است که شما در هنگام ازدواج به این موضوع دقت کنید که فرد در گذشته ی رفتاری و هیجانی و شناختی خود بر چه مبنایی عمل کرده است. آیا مبنای رفتار براساس طرحواره های ذهنی است که اساسش تجربیات اشتباه و غلط دوران کودکی و یا نوجوانی است؟ دقت کنید میزان سازگاری او با دیگران در شرایط مختلف به چه  میزان بوده است؟ آیا در دوران مدرسه جز افراد آشوب گر و اختلال گر مدرسه به حساب می آمده و یا اینکه سیر رشد خود برمبنای خواست والدین و جامعه ای که در آن واقع شده است همچون ادامه ی تحصیل و پرهیز از هنجارشکنی در جامعه ی خود بوده است.

بررسی روان شناسان نشان داده است افرادی که دوران رشد کودکی، نوجوانی سالمی را از لحاظ روان شناسی رشد طی کرده اند شخصیت های باثبات اخلاقی بهتر، سازگارتر و قابل اعتمادتری دارند و این نشان دهنده ی میزان بالای هوش هیجانی فرد می باشد. در حالیکه شخصیت ناسازگار و هنجارشکن و خودمحور که نه تنها عقاید دیگران و احساسات آنها برایشان مهم نیست بلکه هنوز در دوران نوجوان ابدی بسر می برند طبیعتا قابل اعتماد نبوده و نمی توانند زندگی مشترک مطلوب و موفقی داشته باشند.

میزان زیادی از هوش هیجانی به خودمحور نبودن و در نظر گرفتن احساسات دیگران مربوط می شود. اینکه بتوانم خودم را جای نفر مقابل بگذارم و بیش از آنکه خودمحور باشم توانایی حل مسأله، عذرخواهی به موقع در صورت مقصر بودن و توانایی تفکیک سهم خود در اشتباهات و مقصر جلوه ندادن طرف مقابل دارا باشم.

به  گفته های این فرد دقت کنید:

« همش، تقصیر او بود. اگر زندگی ما به سمت طلاق پیش رفت من اصلاً مقصر نبودم. او بود که باعث می شد ما دایما باهم بحث و دعوا کنیم، او به من سوءظن داشت، او و او و او...» درست است که گاهی ما نمی توانیم ابعاد سلامت روان شخصی را دورادور بسنجیم ما با مطالعه ی گذشته ی رفتاری فرد و عکس العمل های او در موقعیت های متفاوتی که اختلاف و مشاجره ای رخ داده است می توانیم متوجه این موضوع باشیم که وقتی فرد نمی تواند سهم دقیق اشتباهات گذشته ی خود را استخراج، تحلیل و بررسی کند و تمام تقصیرات را متوجه نفر مقابلش می داند، پس هم مهارت حل مسأله را نداشته و هم از هوش هیجانی پایینی برخودار می باشد. اگر من هوش هیجانی بالایی داشته باشم در مواقعی که می دانم آغازکننده ی مشاجره و دعوا هستم و نمی توانم نقاط حساس نفر مقابلم را تشخیص بدهم و در نهایت اشتباه هم توان عذرخواهی ندارم پس من لازم دارم روی کسب مهارت های هوش هیجانی تمرین کنم.

باعث تأسف که در جامعه ی امروزی، بیش از آنکه میزان سازگاری، مدارا، خودمحور نبودن و توانایی حل تعارض و مسأله، درک و سنجش ابعاد شخصیت سالم و روانی فرد ملاک انتخاب باشد، جایگاه و موقعیت اجتماعی، تحصیلات، قد و وزن، زیبایی و افتخارات خانوادگی ملاک ازدواج موفق شده است. به همین دلیل است که روز به روز بر میزان طلاق ها اضافه می شود.

چه بسیار افراد با تحصیلات و با افتخارات خانوادگی که هوش هیجانی، میان فردی، برون فردی، هوش اجتماعی پایینی دارند و اگر اینها پایین باشد درصد موفقیت در ازدواج پایین خواهد آمد.

باید بدانیم آموختن مهارت های زندگی همچون مهارت حل مسأله، مهارت تصمیم گیری و امثال اینها جزء بایدهای مهم در زندگی و پس از ازدواج است و اگر در اینها عملکرد ضعیفی در گذشته داشته باشیم و به فکر درمان آن نباشیم صد در صد با ضمانت من، نمی توان انتظار ازدواج موفقی را داشت که ختم به طلاق نگردد.

نکته ی آخر اینکه کسی که در طول روز مدام درگیر هیجانات مختلف خود است و نمی تواند هیجانات خود را در رفتار کنترل نماید و عامل اصلی رفتار و عکس العمل های او هیجاناتش می باشد، نمی توان به راحتی اعتماد و تکیه کرد و انتظار رفتار صحیح و منطقی را داشت.

نوسانات شدید هیجانات و تکانه ها علامتی است که به ما می گوید فرد در دشواری ها و سختی ها و تعارضات با دیگران مبنای رفتاری اش می شود هیجانات و این عدم تفکیک ابعاد شناختی از هیجانات فرد را به سمت عدم رفتار صحیح و غیرمنطقی پیش می برد و مبنای رفتار، خودمحوری او خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۱۹
mina nikseresht
پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۸، ۰۱:۵۱ ب.ظ

هوش یک فاکتور مهم در ازدواج




آنچه که در مشاوره ها و مراجعات زوج ها به مراکز و کلینیک های تخصصی مشاوره به گوش رسیده و به چشم دیده شده است حکایت از آن دارد که یکی از مهم ترین عوامل اختلاف بین زوج ها به مبحث هوش برمی گردد.

هوش به این معنا که یک فرد باید در ابعاد مختلف زندگی اش برخوردار از انواع هوش باشد.

هُوارد گاردنر در تقسیم بندی هوش به بررسی مفاهیم پایه ای آنها پرداخت و با تقسیم بندی آن به نه جزء انواع هوش را به طور مستقل تعریف و بررسی کرد.

گاردنر معتقد بود یک هوش وجود ندارد و بلکه چندین هوش وجود دارد و در حقیقت هوش عبارت بود از توانایی حل مسائل یا تولید محصولات که در فرهنگ و جامعه ی فرد ارزشمند است. به این ترتیب او معتقد بود که هوش در فرهنگ و جامعه ی خاص فرد تعریف می شود.

اما آنچه که من در این مختصر قصد اشاره به آنها را دارد شامل این هوش هاست:

هوش میان فردی، هوش درون فردی، هوش عاطفی(هیجانی)، هوش اجتماعی.

*هوش میان فردی به این معناست که فرد به اعمال، رفتار، گفتار و انگیزه های درونی خود آگاهی داشته باشد. حالات روانی خود را در موقعیت های مختلف بررسی کند مثلا بداند چه چیزهایی باعث خوشحالی و ناراحتی و یا اضطراب و عصبانیت او می شود، در چه شرایط و موقعیت هایی حال بهتر و یا بدتری دارد و مواردی این چنینی. بتواند احساسات دیگران را به راحتی ارزیابی کند. مثلاً من بتوانم احساسات اطرافیانم اعم از همسر، فرزند، پدر، مادر و خواهر یا برادر را تشخیص بدهم و در شرایط رفتار مناسبی از خود نشان بدهم و ارزیابی درستی از احساسات و رفتارها بکنم تا درک درست تری از این شرایط داشته باشم. هوش میان فردی من جمله شامل عمل به دانسته ها و اطلاعات فرد نیز می شود. افرادی که هوش میان فردی بالایی دارند توانایی الهام بخشی، رهبری دیگران و پاسخ دادن به رفتارها، هیجان ها، انگیزه ها و عقاید و موقعیت های آنها را دارند.

*هوش درون فردی به این معناست که فرد توانایی انگیزه بخشیدن به خود، حل مسائل شخصی، اجتماعی را دارد. براساس انگیزه های درونی خود جلو می رود. از تنهایی خود لذت می برد و شاید در مواقعی نیز میل به تنهایی را بیشتر از بودن در گروه و مشارکت در آن را دارد. فرد دارای هوش درون فردی به تنهایی می تواند حال خودش را خوب کند و احساس شادی داشته باشد و نیازی به داشتن محرک خارجی ندارد و نسبت به حالات و احساسات خود توانایی درک عمیق و شناخت از آن را دارا می باشد. فرد توانایی درک و شناسایی نقاط قوت و ضعف خودش را داراست. هیجان ها، انگیزه ها و روش ها را می داند و به عبارتی به خودآگاهی اشراف دارد.

*هوش عاطفی:

افرادی که در محیط خود سازش پذیر و قابلیت انعطاف در رفتار خود را دارا هستند دارای هوش عاطفی بالایی اند. این افراد قادر خواهند بود به راحتی روابط عاطفی خود را مدیریت و هدایت کنند. مشکلات بین فردی را از راه درست و منطقی حل نمایند در حالی که افرادی که هوش عاطفی پایینی دارند زمینه ساز اختلاف، تنش و بهم ریختگی روابط عاطفی خواهند بود. افرادی که هوش عاطفی بالایی دارند می توانند در صورت بروز مشکلات عاطفی بین فردی آنها را مدیریت کرده و عمکرد موثر و بهتر داشته باشند. از مقالاتِ پژوهشی برخی دانشمندان این‌گونه بر می‌آید که، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند می‌توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بینِ پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعاتِ عاطفی برای راهنمایی فرایندِ تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند.

 هوش عاطفی ، شیوه برخورد فرد با مسائل و فراز نشیب‌های زندگی را نشان می‌دهد. به عبارتی هوش عاطفی مجموعه‌ای ازخصوصیات شخصیتی است که در سرنوشت و سبک زندگی فرد موثر است. این خصوصیات شخصیتی موجب می‌شود که فرد از شیوه‌های مناسب برای گذران زندگی و مراحل آن استفاده می‌کند. این افراد رضایت از زندگی بیشتری دارند، شاداب‌تر هستند.

ارتباط بهتری با اطرافیان برقرار می‌کنند و قدرت سازش بیشتری با مشکلات عاطفی و هیجانی دارند. از زندگی عاطفی غنی و سرشاری برخوردار هستند. دلسوز و پرملاحظه هستند. مسئولیت پذیری بیشتری دارند. در مورد خود برداشت و نگرش مثبتی دارند. با خود راحت هستند و بیشتر از افراد دیگر پذیرای تجارب احساسی و هیجانی هستند.

*هوش اجتماعی:

دانیل گلمن مولف کتاب هوش هیجانی چهار مولفه برای EQ مطرح می‌کند:

       آگاه بودن بر خود

        مدیریت بر خود

        توجه به محیط

        مدیریت رابطه‌ها

گلمن اصطلاحات عصب‌شناسی (Neuroscience) و عصب‌شناسی اجتماعی (Social Neuroscience) را بارها به‌کار می‌برد و تأکید می‌کند که زتدگی اجتماعی در کنار دیگران و تعامل با سایر انسان‌ها، صرفاً یک انتخاب کاملاً آگاهانه‌ و تحلیلی نیست؛ بلکه ریشه در ساختار مغز ما انسان‌ها دارد.

اینکه فردی می تواند تحت تاثیر احساسات ما قرار بگیرد و غم و اندوه و شادی ما را درک کرده و رفتار درست و خیرخواهانه ای بروز بدهد نشان از هوش اجتماعی بالای او دارد.

گلمن معتقد است که حتی تا پایان قرن بیستم، بسیاری از دانشمندان و نویسندگان، معتقد بوده‌اند که این ویژگی‌ها و رفتارها، ناشی از نوعی تحلیل آگاهانه است. یعنی مسیر بالادستی در مغز از تعامل اجتماعی و رابطه با دیگران حمایت می‌کند:

    ما باید با دیگران خوب برخورد کنیم، تا آ‌نها هم با ما خوب برخورد کنند.

    شکنجه نباید رواج پیدا کند، چون ممکن است روزی نوبت خود ما هم بشود.

    ما باید با دیگران همکاری کنیم، تا به هدف‌های بزرگ‌تری دست یابیم.

گلمن اشاره به این دارد که تنها غریزه ی انسان نیست که می تواند هوش اجتماعی را رشد بدهد بلکه تعامل فرد با محیط و اجتماعش ضامن بقای او خواهد بود.

گلمن هوش اجتماعی را اینگونه تعریف کرد:

      همدلی اولیه (Primal Empathy): درک حس دیگران از طریق پیام‌های غیرکلامی و علائم چهره‌ی آن‌ها

     کوک شدن و هم‌آهنگ شدن با دیگری(Attunement): گوش دادن فعالانه و پذیرا و همراه شدن با دیگری

     دقت همدلانه (Empathic Accuracy): این‌که حس‌ها، نیت‌ها و افکار طرف مقابل را درک کنیم

     شناخت اجتماعی (Social Cognition): توانایی درک روابط اجتماعی در محیط اطراف‌مان

گلمن در کتاب خود بارها تأکید می‌کند که شیوه‌ای که والدین برای تربیت و پرورش فرزندان خود به کار می‌گیرند، نقش مهمی در تقویت هوش اجتماعی کودکان دارد.

به بیان دیگر، نمی‌توانیم پایین‌بودن هوش اجتماعی و توانایی‌های ارتباطی فرزندمان را یکسره به عوامل ژنتیکی ربط بدهیم و باید بپذیریم که خودمان هم با روش‌های تربیتی ناکارآمد، در ضعف‌ها و ناتوانی‌های او، موثر بوده‌ایم.

روابط اجتماعی و روابط عاطفی

بخش مهمی از کتاب گلمن، به روابط اجتماعی و روابط عاطفی اختصاص پیدا کرده است.

او در بحث رابطه عاطفی، توضیح می‌دهد که عاشقی و رابطه‌ی عاشقانه، سه وجه دارد که هر یک، مکانیزم متفاوتی را در مغز ما فعال می‌کنند:

     دلبسته شدن به دیگری (در این‌جا سبک‌های دلبستگی را مطرح می‌کند)

       میل به مراقبت از دیگری

         میل غریزی به رابطه ی جنسی

    با توضیح هریک از انواع هوش براحتی می توانیم دریابیم چرا در بررسی این مسأله در انتخاب همسر به آن باید دقت و توجه داشت و اگر هریک از این هوش ها عملکرد ضعیفی داشته باشد منشا اختلافات بسیار و دعواها و مشاجره های بین دونفر خواهد بود.

در مقاله ی بعدی به این مهم خواهم پرداخت.

یاحق...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۵۱
mina nikseresht
سه شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۰۶ ب.ظ

می‌خواهید شما هم لئوناردو داوینچی باشید؟

زمانی که حرف از هنر و خلاقیت و هوش به میان می‌آید، اولین فردی که به یادش می‌افتید کیست؟ بله، اغلب افراد لئوناردو داوینچی را مظهر هوش و هنر می‌دانند. علاوه بر این‌که شاهکارهای نقاشی او چون مونالیزا و شام آخر هنوز هم جزو برترین شاهکارهای هنر نقاشی هستند، این مرد در زمان خود یک مجسمه‌ساز، کالبدشناس، ریاضی‌دان، گیاه‌شناس و موسیقی‌دان فوق‌العاده نیز بوده است. یادداشت‌های شخصی او پر از ایده‌های بکر و حیرت‌انگیز است. از طراحی هلیکوپتر گرفته تا بمب‌های هیدرولیکی! لئوناردو داوینچی در طول زندگی خود کارهای بزرگی انجام داد، بسیار بزرگ! اما چگونه؟ چگونه داوینچی توانست این همه شاهکار را از خود به جا بگذارد؟ شاید برخی بگویند: «ای بابا آن زمان که این همه گرفتاری و دردسر نبود!»  و یا «خوب، او یک نابغه بود!» اما اگر زندگی لئوناردو داوینچی را بررسی کنید درمی‌یابید که هیچ کار بزرگی در دنیا تنها با نبوغ و یا به‌راحتی صورت نگرفته است.
برای این‌که لئوناردو داوینچی باشید، باید:
1.    وارد عمل شوید
همه می‌گویند خواستن، توانستن است اما خواستن به‌تنهایی هیچ کمک به شما نخواهد کرد، باید وارد عمل شوید. اگر عمل نکنید، اندوختن اطلاعات و آموختن دانسته‌ها به هیچ کارتان نخواهد آمد. عمل، مهم‌ترین بخش از فرایند پیشرفت است. شاید این جملات برایتان بسیار بدیهی آید اما بهتر است بدانید با این‌که اغلب مردم دنیا چنین نکاتی را می‌دانند اما به جای این‌که وارد عمل شوند و سرنوشت خود را بسازند، آن‌قدر تعلل می‌کنند تا دیگران و اتفاقات دنیا، سرنوشتشان را رقم زنند. اگر می‌خواهید تقدیر در دستانتان باشد، باید با کارهایتان آن را بسازید. اگر تقدیر بهتری می‌خواهید، اگر آینده‌ی فوق‌العاده‌ای آرزو می‌کنید، باید کارهای بزرگی هم برای ساختن آن انجام دهید. آینده‌ی شما را اعمالتان خواهد ساخت نه ایده‌ها و افکارتان!
یکی از ترفندهایی که موجب می‌شود تا بتوانید راحت‌تر تصمیم بگیرید و سریع‌تر وارد عمل شوید این است که از کسانی که کارهایی مشابه با آنچه که شما می‌خواهید انجام دهید، انجام داده و موفق بوده‌اند، پیروی کنید. بسیاری از افراد معتقدند برای این‌که بهتر عمل کنند باید بیشتر فکر کنند اما من می‌گویم اگر بیشتر فکر کنید و کمتر عمل نمایید تنها یک ابزار قدرتمند خواهید داشت: ابزار اطلاعات! اما اگر فکر کنید و عمل نمایید، ابزار مفیدتری هم در دست دارید: ابزار تجربه! علاوه بر این تنها با عمل کردن است که بخشی از فرایند پیشرفت برای شما بسیار عادی خواهد شد به‌طوری‌که برای انجام آن به هیچ تلاش و یا تفکر اضافی نیاز نخواهید داشت.
برای این‌که بتوانید بی از پیش وارد عمل شوید و کارهای بزرگ‌تری انجام دهید باید:
•    مثبت بیندیشید
نترسید! کار سختی نیست! کافی است واقعا بخواهید و برای مثبت بودن مانند سایر وظایف زندگی‌تان اهمیت قایل شوید. برای خود فضای مثبتی بسازید. با دوستانی معاشرت کنید که مثبت بیندیشند. روش‌های آرام‌سازی جسم و روان را بیاموزید. هر روزه زمانی را برای استفاده از کتاب‌ها و یا سی‌دی‌های روش‌های مثبت‌اندیشی اختصاص دهید.
•    کارها را براساس اولویت انجام دهید، نه علاقه
ممکن است برای انجام کاری هیچ اشتیاقی نداشته باشید، به‌طور مثال، اصلا دلتان نخواهد که هر روز  صبح ورزش کنید. در چنین شرایطی باید خود را مجبور به پیروی از یک برنامه‌ی از پیش تعیین شده نمایید. با خود روراست و سخت‌گیر باشید و تحت هیچ شرایطی عذر و بهانه را قبول نکنید. کافی است تنها دو هفته به این روش ادامه دهید تا بتوانید کارها را راحت‌تر انجام دهید.
2.پیگیر باشید
معمولا داشتن اشتیاق هنگام شروع یک کار تازه بسیار ساده است اما همین که مشکلات کوچک و بزرگ روی نشان دادند دیگر مشتاق بودن کار آسانی نخواهد بود. در چنین شرایطی باید پیگیر باشید. می‌دانم که گاه شرایط آن‌قدر دشوار می‌شود که می‌خواهید خود را از کار دور نگه دارید اما یکی از دلایلی که بسیاری از مردم به آنچه که می‌خواهند نمی‌رسند این است که گاه می‌دوند و گاه به‌طورکلی متوقف می‌شوند. اگر می‌خواهید فرصت‌های طلایی را از دست ندهید باید همیشه گوش به زنگ باشید و هرگز از تلاش باز نایستید.
برای این‌که بتوانید پیگیر باشید، باید:
•    باور کنید
باور کنید که خود معمار زندگی‌تان هستید. اگر باور کنید که با افکار و اعمالتان، آینده و زندگی‌تان را می‌سازید، برای آنچه که آرزو دارید به‌دست آورید، پیگیر خواهید بود زیرا اطمینان خواهید داشت که به نتیجه می‌رسید و با پیگیری سعی می‌کنید تا هرچه سریع‌تر به آرزویتان برسید. تنها زمانی دست از رویاهایتان برخواهید داشت که تصور کنید، جامعه، مردم، همسر، والدین،... و یا هر کس دیگری جز شما آینده‌تان را رقم خواهد زد.
•    برنامه داشته باشید
هر صبح که از خواب بیدار می‌شوید بخش جدیدی از زندگی‌تان را آغاز می‌کنید. تنها به فکر آینده نباشید. آینده‌ی شما از همین لحظه که مشغول خواندن این سطور هستید آغاز شده است پس از همین الان برای خود برنامه‌ریزی داشته باشید. حتی اگر بیکار هستید باید بدانید که هر روزتان چگونه می‌گذرد.
3. اولویت‌ها را تشخیص دهید
زمان برای کسانی که از آن استفاده می‌کنند، صبر خواهد کرد

برای رسیدن به موفقیت، همه فرصت کافی خواهند داشت. شما نیز همان بیست و چهار ساعتی را در اختیار دارید که لئوناردو داوینچی در اختیار داشت. برای رسیدن به اهدافتان تنها کافی است بدانید که از این زمان چگونه استفاده کنید. بدین منظور، زندگی خود را بررسی کنید و دریابید که اکنون در زندگی شما چه چیزی بیشترین اهمیت را دارد؟ منظورم این است که بدانید واقعا و از ته دل برای خود چه می‌خواهید؟ اگر پاسخ این سؤال را به‌روشنی می‌دانید، می‌توانید مطمئن باشید آنچه را که واقعا شما را به این هدف نزدیک می‌کند، برای شما مهم‌ترین کار در طی روز خواهد بود.
4. متمرکز باشید
اگر در کشور همزمان چند قدرت حکومت کنند، آن کشور سقوط خواهد کرد، اگر ذهنتان بین وظایف و اهداف گوناگون سردرگم بماند، دیر یا زود به شکست نزدیک خواهید شد. باز می‌گویم، لازم است بدانید چه چیزی برای شما از هر چیز دیگر مهم‌تر است و سپس بر آن‌ها متمرکز شوید و برای رسیدن به آن پیگیر باشید. برای این‌که بتوانید بر اهداف خود متمرکز باقی بمانید:
• مثبت بیندیشید
این مهارت به‌سادگی به‌دست نمی‌آید، برای رسیدن به چنین توانایی مهمی باید بسیار جدی باشید. برای خود اهداف کوتاه‌مدتی که شما را به هدف اصلی‌تان راهنمایی می‌کنند تعیین کنید و برای رسیدن به آن‌ها مدت زمان مشخصی، به‌طور مثال یک هفته، تعیین کنید. باید خود را موظف بدانید تا در پایان هفته، وظایف خود را به اتمام رسانده باشید و در غیر این صورت خود را تنبیه کنید. به‌طور مثال تعطیلات آخر هفته را در خانه بمانید و به کارهای معوقه بپردازید و یا خود را مجبور کنید که برای جریمه، کارهای بیشتری را در هفته‌ی آینده انجام دهید و یا هر چیز دیگری که شما را متنبه سازد. شاید به نظرتان احمقانه باشد اما در چنین شرایطی شما ذهن ناخودآگاه خود را تربیت خواهید کرد. ممکن است تنبیه کردن خودتان برای شما مسخره باشد اما ذهن ناخودآگاهتان در این مورد بسیار جدی است و به زودی در می‌یابید که ناخودآگاه وظایف خود را سریع‌تر و مصمم‌تر انجام می‌دهید.
• در هر زمان تنها یک کار را انجام دهید
می‌دانم که عادت کرده‌اید هممان با کار کردن با رایانه، تلویزیون تماشا کنید و در همان حال به کارهای مربوط به تحصیل و یا شغلتان بپردازید اما این روش خوبی برای موفقیت نیست! خود را مجبور سازید تا در هر زمان تنها یک کار را صورت دهید. برای کارهای جدی و مهم خود زمان ویژه‌ای اختصاص دهید و هر روز در همان ساعت به کار بپردازید. باور کنید که هم همه‌ی کارها را بهتر انجام خواهید داد و هم زمان کافی برای چت کردن و تلویزیون دیدن خواهید داشت.
• برای خود فضای مناسبی بسازید
اگر در محیط کار خود همکار دارید، با آن‌ها قرار بگذارید تا زمان مشخصی را به گفتگو اختصاص دهید. هنگامی که مشغول کار هستید، تلفن همراه خود را خاموش کنید. در سکوت کار کنید و یا به‌طور کلی فضایی را ایجاد کنید که در آن راحت‌تر و متمرکزتر کار کنید. به‌زودی نتیجه‌ی حیرت‌انگیز این ترفند را خواهید دید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۰۶
mina nikseresht