روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شاخ غول تغییر را بشکن» ثبت شده است

يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۶، ۱۱:۰۶ ب.ظ

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد!

روزهای شلوغم را عموما بیشتر دوست دارم. شلوغی که حس کنم کارهای مفید زیادی در طول روز انجام داده‎ام. یک جور حس رضایت دارد. شب که سرم را روی بالش می‎گذارم تا از خستگی بیهوش شوم، صدای حرفهای دیگران توی ذهنم رژه می‎روند.

شوهرم سالهاست که به من محبت نکرده است. زندگی ما سالهاست بوی عشق نمی‎دهد، اجبار است.

من و او مدتهاست عاشق هم بودیم، کش و مکش‎های زندگی‎مان نگذاشت دور هم را خط بکشیم. ما همه جوره به پای هم ماندیم، اما او خیلی ناگهانی رفت و دنیا روی سر من آوار شد.

من هیچ دلخوشی به زندگیم ندارم، سالهاست هدفی را جستجو نکرده‎ام. شاید آخرین بار زمانی بود که بعد از یک شکست تلخ و سنگین احساس کردم دنیا برای من حرفی برای گفتن ندارد.

برنامه‎ی مصاحبه‎ی فردا را نوشته‎ام. سوالاتی که باید آماده می‎کردم و متن پرسش‎نامه‎ها.

کلافه‎ام و این فکرها و حرفها نمی‎گذارد حتی با این خستگی به خواب بروم.

سالهاست کسی نمی‎داند من چه چیزهایی شنیدم، چه چیزهایی می‎شنوم و اصلا چرا من وارد این حرفه و شاخه‎ی تحصیلی شدم؟!

اما خودم می‎دانم.

من همیشه آرزوی کمک به دیگران را داشتم. همیشه دلم می‎خواست غصه‎ای از روی دل کسی دیگر بردارم. از اینکه کسی روبرویم می‎نشست و من نمی‎دانستم باید چه چیزی بگویم تا برایش تسلی خاطر شود، رنجم می‎داد اما اکنون و در این شرایط خوشحالم که می‎توانم به خیلی‎ها کمک کنم، آرامش‎بخش دلهای شکسته‎ای باشم که شاید شنیدن صدایم برای ساعتها آرامش‎شان می‎کند و منجر به بلند شدن و از نو شروع کردن می‎شود.

دنیای مجازی من و فرصت‎های کوتاهم برای باهم بودن‎مان کمتر مجال دیدن واقعیت‎های زندگیم را داده است اما من با کارم و با مطالعاتم نفس می‎کشم. خدمت به دیگران که آسیب دیده‎اند، بزرگترین افتخار و لیاقتی بوده است که خداوند نصیبم کرده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۶ ، ۲۳:۰۶
mina nikseresht
جمعه, ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۶ ب.ظ

ردپا

رد پا

سایههای ترس و نگرانی هرشب توی ذهنم رژه می‎روند.

با هر صدایی که از موبایلت شنیده می‎شود، انگار کسی قلبم را فشار می‎دهد! همیشه ازین دلشوره‎های ذهنی در زندگی مشترکم فرار کرده‎ام. اما نمی‎دانم چرا این‎بار با همه‎ی توجیهاتی که برای خودم می‎سازم و ادله‎های منطقی که می‎چینم، نمی‎توانم کنار بیایم. به اینکه اشتباه می‎کنم شک دارم.

به اینکه اینها یک مشت، توهم و خیال‎بافی‎های هر از گاه من است. به اینکه همه‎ی رابطه‎های زناشویی گاهی دچار تنش می‎شوند و فاصله گرفتن‎های تو از من مثل همیشه باید عادی باشد. شبها آنقدر اینها را مرور می‎کنم، احساس می‎کنم مغزم به حالت انفجار می‎رسد. به صورتت نگاه می‎کنم، گاهی آنقدر خسته‎ای که از راه نرسیده، به رختخواب می‎روی و من می‎مانم و یک دنیا حرفهای نگفته که از صبح توی دلم تلمبار کرده‎ام تا شب که تو بیایی و برایت همه‎شان را تعریف کنم و تو بشوی تنها گوش شنوای من و لبخندت بشود تنها قرص مسکنی که تمام این سالها دلخوش کرده‎ام به آن! انگار همه‎ی دردهای جسم و روحم با همین یک لبخند درمان می‎شود.

صدای ساعت موبایلت هفت صبح را اعلام کرده است. چشمانم را نمی‎توانم از شدت خستگی باز کنم. سرم را بالا می‎گیرم. توی تخت نیستی! زودتر از همیشه از خواب بیدار شده‎ای! بلند می‎شوم تا بساط میز صبحانه را بچینم. صدای صحبت می‎آید. گوشم تیزتر می‎شود. پرده را کنار می‎زنم و تو را می‎بینم در حالی‎که روی تراز مشغول صحبت با تلفن هستی. صبح به این زودی؟ چه کسی می‎تواند باشد که کار مهمی این وقت صبح دارد؟!

شاید همین وقتهاست که نمی‎توانم فکر مثبت بکنم! دیگر حالم دست خودم نیست. ناخودآگاه روی زمین می‎نشینم. به خودم فکر می‎کنم. به اینکه من چیزی برایت کم گذاشتم یا نه! به اینکه  چه کسی دلت را به غیر از من برده است؟! یعنی او از من زیباتر و دلرباتر است؟

دقیق‎تر می‎شوم تا بتوانم حرفهایتان را بشنوم!

-باشه امروز میریم با هم واسش می‎خریم!

-ساعت 6 عصر جلسه دارم بعد از جلسه بهت زنگ می‎زنم!

-فقط باید مواظب باشیم نغمه نفهمه!

دستانم یخ کرده است. از روی زمین بلند می‎شوم تا نفهمی من گوش ایستاده بودم!

بدترین لحظات زندگی هر زنی، تردید است. هیچ چیز به اندازه‎ی تردید نمی‎تواند او را آزار دهد.

تردید در اینکه آیا بازهم دوستم دارد؟ تردید به اینکه نکند پای کسی دیگری در میان باشد؟ تردید در اینکه آینده‎ی زندگی مشترک‎مان چه می‎شود؟ و ... .

شب می‎شود. شام نخورده‎ام. بدون تو هیچ وقت از گلویم پایین نرفته. میروم بخوابم، هنوز نیامده‎ای! توی تاریکی اشک می‎ریزم.

صدای در می‎آید. برق‎ها روشن می‎شود و تو با صدای بلند فریاد می‎زنی: نغمه جانم، تولدت مبارک!!!

صورتم غرق در اشک است. باورم نمی‎شود! یک لحظه مثل کسی می‎شوم که از گور بیرون آمده و از عذاب نجات پیدا کرده است! تمام فکرهایم را از اول دوره می‎کنم! یعنی من تمام این مدت اشتباه کرده بودم! تلفن امروز صبح! چشمم به ترنم (خواهرت دوقلویت) می‎افتد که یک کیک بزرگ دستش گرفته و لبخندی که روی لبانش نقش بسته است. من را در آغوشت می‎گیری و من روی شانه‎هایت اشک می‎ریزم مثل کودکی که میان انبوهی از جمعیت، دستش از دست مادرش رها شده و بین راه گم می‎شود و وقتی مادر را پیدا کرده است برای نداشتن چند لحظه امنیت، ساعتها اشک می‎ریزد.

آغوشت، به من اضطراب و ترس این چند روز را برمی‎گرداند. بلند می‎شوم تا میز را آماده کنم. خدایا، چرا باید به تو و به عشقت شک می‎کردم! حرفهای زن همسایه یادم می‎آید که می‎گفت همه‎ی مردان مثل همند و روزی به همسرشان خیانت می‎کنند! یادت باشد همیشه پای یک زن دیگر در میان است!

امشب، بعد از چند هفته، آرامش به زندگیمان بازگشت.

 

چرا زنان، مشکوک می‎شوند؟

وقتی به انتهای ماجراهای این چنینی می‎رسیم شاید ما هم نفس راحتی می‎کشیم که عشقی تبدیل به خیانت نشد و پای کسی دیگر در میان نبود! با خودمان فکر می‎کنیم چرا باید این طور قضاوت می‎شد و چرا ذهن ما عادت کرده است تا با دیدن کمترین بی‎توجهی و بی‎محبتی، به سمت و سویی کشیده شود که ممکن است حتی یک زندگی را با این بدبینی‎ها و سوءظن‎های نابه‎جا نابود کند و تا مرز طلاق پیش برود! به هدر دادن انرژی‎های عاطفی، سوءظن، کمرنگ شدن حسن اعتمادی که جزء یکی از مهم‎ترین نیازهای مردان است و حتی در شرایطی بدتر و بدون داشتن یقین در این گونه موارد، زن دست به اقداماتی همچون قهر و دعوا می‎زند که این نیز ممکن است باعث ایجاد اختلافات سنگین و لطمه‎های جبران‎ناپذیری به زندگی مشترک باشد.

متاسفانه در شرایط حاضر به دلیل توسعه‎ی شبکه‎های مجازی اوضاع بدتر شده است و گاهی زنان با چک کردن گوشی تلفن همراه شوهرشان و یقین پیدا کردن به اینکه آیا رابطه‎ای در بین هست یا نه، دست به کارهای خطرناکتری می‎زنند. گاهی اگر حتی رابطه‎ای هم در میان باشد، در این شرایط زن به اشتباه، آن رابطه را به روی همسرش می‎آورد تا او را متوجه اشتباهش و زرنگ بودن خودش کند و البته که قطعا و حتماً این کار اشتباه بوده و باعث بدتر شدن شرایط می‎شود و ممکن است مرد، در ادامه دادن این رابطه، جرأت و جسارت بیشتری پیدا کند. در حالی‎که متخصصان امر تاکید می‎کنند که حتی اگر رابطه‎ای هم در میان بود، زن باید ابتدا با مراجعه به خود و دقت در عملکردش، دنبال حل کردن مساله با کمک مشاوری امین و آگاه  به روشی صحیح باشد. در امر تربیت آنچه که توصیه و تاکید می‎شود تغافل است. تغافل به این معنا که اگر شما در رابطه‎ای متوجه خطای دیگری شدید به هیچ عنوان آن را به روی طرف مقابل نمی‎آورید و درصدد هستید تا از روش معقول و تدبیرهای درست و غیرمستقیم آن فرد را آگاه به اشتباهش سازید.

گاهی اشتباهات به ظاهر پیش پاافتاده‎ی ما در زندگی مشترک، سبب یک عمر پشیمانی و تحمل است و گاهی ثمره‎ی زودباوری ما اتفاقات ناگواری می‎شود که باید تا سالها دردش را تحمل کنیم.

در این شرایط چه کنیم؟

1-احساس و عمل:

یکی از مهم‎ترین رهنمودهای سواد عاطفی آن است که یاد بگیریم زمانی که نحوه‎ی عملکرد دیگران سبب ایجاد احساس ناخوشایند در وجود ما می‎شود، آن را بدون هیچ‎گونه قضاوت و تعبیر و تغییری، برای طرف مقابل‎مان بازگو کنیم. حرف نزدن و قهر کردن، هیچ‎گاه باعث نمی‎شود مردی بداند که در درون شما چه می‎گذرد. بیان جمله‎ی « وقتی تو به من کم‎توجهی یا بی‎محبتی، من چنین احساسی پیدا می‎کنم» یک روش عاری از هر گونه قضاوت برای کشف ارتباطی که ممکن است هیچ‎گاه در میان نباشد. این شیوه به شما کمک می‎کند که ماجرا بدون هیچ‎گونه تنش و خودخوری پایان یابد. در این حال این بیان باید عاری از هر گونه سرزنش طرف مقابل باشد تا مانع موضع‎گیری دفاعی او شویم.

ممکن است فکر کنید که این رهنمود، کار ساده و پیش‎پا افتاده‎ای است و به حل شدن اینگونه مسایل کمکی نمی‎کند اما واقعیت این است که همین عملکرد ساده و جزئی، گامی مهم و حیاتی در یادگیری مهارت‎های زندگی مشترک است. رد و بدل کردن احساس و عمل می‎تواند به گونه‎ای بسیار مؤثر و چشمگیر از میزان اختلافات زناشویی‎تان بکاهد. زیرا بیان احساس و عمل در واقع مهم‎ترین راه‎حل برای تجزیه و تحلیل هرگونه اختلاف و درگیری‎هاست. زیرا این اختلاف به دو بخش تجزیه می‎شود: بخش اول، آن چیزی است که اتفاق افتاده و بخش دوم، احساس ما نسبت به آن اتفاق است.

2-پرهیز از قضاوت کردن؛

قضاوت کردن رفتار و اعمال دیگران بدون درک شرایط و دانستن ابعاد صحیح مسأله، همیشه آسیب‎زننده بوده است. چه بسیار مواردی که در ذهن‎مان داریم که ما ندانسته و از روی عدم آگاهی دیگرانی را قضاوت کرده‎ایم و البته علاوه بر آنکه ذهنیت خود را برای لحظات یا ساعاتی مسموم کردیم بلکه ممکن است برطبق آن قضاوت نیز دست به رفتارهای نادرستی همچون تهمت، سوءظن و بدبینی و غیبت او در نزد دیگران شده باشیم. یادمان باشد همیشه قبل از اینکه در شرایط قضاوت قرار بگیریم ابتدا به کامل نبودن خودمان واقف باشیم. باید آگاه باشیم که پیش‎داوری و قضاوت، ریشه در بدبینی دارد و اگر به فکر درمان بدبینی خود نباشیم و اعمال و رفتار دیگران را به بدترین شکل ممکن قضاوت کنیم و همواره به آنها سوءظن داشته باشیم علاوه بر آنکه به خودمان و روحمان صدمه می‎زنیم، همواره درگیر کشمکش‎های ذهنی‎مان خواهیم بود و به روابط‎مان نیز آسیب می‎زنیم.

باید بدانیم که ثمره‎ی مثبت‎اندیشی قبل از همه متوجه خود ماست. این مثبت‎اندیشی است که سبب جذب رحمت‎های خداوندی به زندگی‎مان می‎شود، آرامش فکری و معنوی را به دنبال دارد، باعث محبوبیت هر چه بیشتر ما می‎شود و صدالبته روز به روز به گرم شدن روابط ما در زندگی مشترک کمک می‎کند. یادمان باشد انسان‎های مثبت‎اندیش جذابیت اخلاقی و رفتاری بیشتری نزد دیگران و بخصوص همسرشان دارند.

3- درد دل ممنوع؛

امروزه، بسیاری از مشاوران، روان‎شناسان و روان‎پزشکان زبده، به افراد توصیه می‎کنند هنگام بروز اختلاف و تعارض در زندگی زناشویی از درد دلهای نابه‎جا و مشاوره با دوستان، همسایه و فامیل و افراد ناآگاه و غیرمطمئن به شدت پرهیز کنند و مشکل و موارد اختلاف خود را با افراد آگاه، دلسوز، متدین و باتجربه در میان بگذارید.

یکی از اشتباهات رایج زنان در اینگونه شرایط، درددل با افراد ناآگاه است. افرادی که به هیچ عنوان صلاحیت مشاوره دادن را ندارند اما از سر عدم آگاهی، برای دیگران نسخه تجویز می‎کنند. اشتباه بدتر زمانی است که ما خیال می‎کنیم همین که با کسی درددل کنیم، سبک می‎شویم، غافل از اینکه در بین این درددل‎ها، این افراد هرچند به نیت کمک به حل مسأله‎ی ما ممکن است حرفی بزنند که بیشتر مسبب اختلافات و سوءظن‎های بی‎مورد می‎شوند. در واقع درددل‎های بی‎جا با افراد نامناسب و گاه کسانی که به رغم خویشاوندی نزدیک با فرد، گزینه‎ی مناسبی برای شنیدن بسیاری از مشکلات و مسائل زناشویی محسوب نمی‎شوند و عمل به راهکارهای کم‎خردانه‎ی آنها، همگی عللی هستند که به سادگی نوشیدن یک لیوان آب، بدون هیاهو و در خفا، ارکان زندگی زناشویی را از هم می‎پاشند و چه‎بسا زوجی را روانه‎ی راهروهای دادگاه کنند.

دقت کنید که رازهای زندگی زناشویی و یا حدس و گمان‎هایتان را از همسرتان، به هیچ‎عنوان حتی به نزدیکترین فرد در خانواده‎تان نگویید زیرا باعث اختلافات بیشتر و دخالت خانواده‎ها می‎شود. لذا توصیه می‎شود، در صورت بروز موارد این چنینی، مشاوری امین و دلسوز برای خود داشته باشید تا حتی اگر شما هم دچار اشتباه شدید، او بتواند راه درست را به شما نشان دهد.


ادامه دارد... شاید روزی در کتابم مطالعه اش کنید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۶ ، ۲۳:۲۶
mina nikseresht
جمعه, ۳ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ب.ظ

هیس! هدف هایت را فریاد نزن!

میدونی آدمای منفی چه قدرتی دارن؟
ما فکر می کنیم چون منفی ان و دایم غر می زنن، شکایت می کنن، و پرتوقع بودن جزء ویژگی های بارز شونه، دایم در محکوم کردن دیگران مهارت کسب می کنن و نقش و سهم خودشون رو در زندگی شون، اشتباهات شون، حرف زدن شون، معاشرت و ارتباط شون ابدا یاد نگرفتن، پس قدرتی ندارن و اتفاقا چون من مثبتم قدرت جذب بیشتری دارم.
اتفاقا منفیا قدرت عجیبی در خراب کردن و چشم زدن و مانع بودن یا شدن شما در موفقیت و آب خوش از گلوتون پایین نرفتن، هستن.
بعد فکر کن من با این افراد همنشین باشم و از روی ساده لوحی بخوام کارهام، برنامه هام و هدف هام رو باهاشون مطرح کنم.
لازم نیست حتی لحظه ای فکر کنم که: چی میشه؟!
چون نتیجه معلومه.
-تو!...
-نه بابا!!!بی خیال!
-نمیشه، اینقدرا بودن که این کار رو کردن و نشده!الان جواب نمیده!
-برو ببین فلانی رو، روزگارش رو و...
حالا خوب از کجا بدونم هدفم خوبه، درسته، به کارم میاد؟
قبل از هرچیزی مطمئن باشین اون آدمی که در جریانش می ذارین حمایت تون میکنه. همه مدل. صحبت های بویی از غرور و تخریب و ضعیف کردن روحیه ی شما نداره و آدم مثبت و بااخلاقیه.
اگه شما به هدف تون برسین واقعا از صمیم قلب خوشحال میشه، نه اینکه زورش میاد و از سر حرص تبریک که نمیگه، زخم زبونم میزنه.
و دست آخر اگه جایی گیر کردین حاضر شه بهتون کمک کنه.
سعی کنین هدف هاتون رو با کسی یا کسانی در میون بگذارید که در جهت فکری و رفتاری شما هستن.
ضمنا روی واژه ی هرگز فکر کن. به این خاطر که حواست باشه چی و به کی گفتی یا میگی.
دوستانه بهتون پیشنهاد می کنم خیلی خوبه آدم خصوصی های زندگیش که شامل خوشبختی هاش، امکاناتش، رفاه و آسایشش رو با دیگران share نکنه. گاهی ریشه ی خیلی از مشکلات ناخواسته مون و اتفاقاتی که یهو به زندگیمون نازل میشه همینه که موقع خوشحالی ها، هیجانی شدیم و اتفاق خوب و یا چیزهایی که باهاش حس خوشبختی داریم رو به دیگران گفتیم. خیلی مراقب باشین خودتون رو ناخواسته در امواج منفی دیگران قرار ندین. گاهی حسرته ،گاهی حسادته، گاهی نرسیدن و تلاش نکردن و خیلی موارد دیگه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۴۳
mina nikseresht
شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۰۸ ب.ظ

قهرمانان، قهرمان، زاده نشده اند!




حتما دیدی اینایی رو که میخوان رژیم بگیرن و یکی دو روز اول رو حسابی سخت چیزی نمی خورن و بعد از یک هفته، دوباره برمی گردن به رفتار قبلی شون و هر وقتم بهشون بگی نمیخوای وزنت رو کم کنی، میگه میخوام ولی نمی تونم.

اصولا موفقیت و رسیدن به هدف های زندگی نیز مثل رژیم گرفتن می مونه. یعنی اینکه شما باید برنامه ی ثابت، منظم و ادامه داری رو هر روز انجام بدی و هیچ وقت وسطش رهاش نکنی. همه ی اونایی که الان به جایی رسیدن، قبلش کلی سختی و زحمت و رنج رو تحمل کردن و فرقشون با آدمایی که هدف رو رها کردن و به ادامه ی رفتار قبلی و روش زندگی شون برگشتن اینه که وسطش جا نزدن، خسته نشدن و ادامه دادن.
این حرفا رو خیلی ساده نخون. راه رسیدن همینه و اگه غیر این بود حتما به منم یاد بده.
اگه میخوای رفتاری رو تغییر بدی، باید اول از همه شوخی رو بذاری کنار. اگه میخوای با من پیش بری من با کسی شوخی ندارم و بسیار در تغییر رفتار و فکر جدی هستم و اصلاً جدیت شرط لازم برای تغییر کردن هست. جدیت به معنای انجام کار به هر قیمتی هست. خستگی، تنبلی، حوصله نداشتن و ادامه دادن عادت های مخرب، مانع بزرگی برای تغییر نکردنه.
بهم میگه دلم میخواد عوض شم اما دست خودم نیست! این خیلی جمله ی بدی هستش. یعنی چی؟ یعنی من هنوز نمیخوام تغییر کنم. اول از همه باید این جدیت رو در خودت ایجاد کنی بعدا در قدم های بعدی با هم همراه میشیم.
یا الان، یا هیچ وقت.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۰۸
mina nikseresht
سه شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۵۰ ب.ظ

رقیب خوشبختی

نگرش من نسبت به آدمها سال به سال عوض می‎شود. بازی های روانی که هر کدام از آدم ها با من راه می اندازند نگرشم را نسبت به بازی عوض نمی کند بلکه تنها باعث می شود روش ها و متدهای خودم را از نو بازسازی و اصلاح کنم و اتفاقا سال به سال تجربه ام در بازی بُرد - بُرد بیشتر و بیشتر می شود و پایبندی های اخلاقی و اصولی ام را به بازی محکمتر می کند.

آدمها برای من حکم یک رقیب در بازی مارپله را دارند. رقیبهای من ممکن است چند مهره باشند یا خانه هایی باشد که درون آن پر از مارهای کشنده است. برای برنده شدن باید متدها و تکنیک‎های بازی بُرد-بُرد را بلد باشم وگرنه در همان لحظات ابتدایی از دور بازی خارج خواهم شد. بازی مارپله مثال خوبی بود برای تلفیق ذهن بر روی نقش من و نقش دیگران در بازی‎های زندگی.

برندگان چگونه به بازی می‎نگرند:

برنده کسی است که در تمام طول بازی ، حواسش به نتیجه و رفتارهای بُرد-بُرد خودش باشد. برنده در تمام طول بازی به فکر نیافتادن در خانه‎هایی است که ممکن است در آن مارهایی باعث عقبگرد او شوند.  برنده ها ضمن آنکه در طول بازی به هدف خود فکر می‎کنند به فکر جلو افتادن از رقیب خود نیز هستند و نه برکنار کردن او و اگر هم از رقیب عقب بمانند باز هم در حال رویاپردازی در مورد هدف و مقصد نهایی خودشان هستند.

حالا دیده‎اید مدل بازی بعضی‎ها را:

از همان اول بازی منتظرند تا شماره‎ای را بیندازند که متعلق به خانه‎ای باشد که شما در آن ایستاده‎اید. همین که بتوانند شما را از دور بازی خارج کنند قند توی دلشان آب می‎شود و خوشحال می‎شوند که شما نتوانسته‎اید به هدف و مقصد برسید.

این دسته از آدمها بازنده‎ی بازی زندگی‎اند. فقط احساس‎ و دیدگاه‎شان نسبت به بازی، سهم خودشان، مال خودشان، هدف خودشان و همه‎ی آن چیزهایی است که حس خودخواهی و خودشیفتگی‎شان را پر و بال بدهد.

اینها در بازی زندگی، اعتقادی به بازی بُرد-بُرد ندارند و باید همواره در زمین‎هایی وارد عمل شوند که بتوانند نقش‎ یک بَرنده‎ی غالب بر بازنده را ایفا کنند تا بدین وسیله خود را به دیگران اثبات کنند تا حس خودشیفتگی‎شان ارضا شود.

و برنده‎های بازی زندگی تنها و تنها به فکر رسیدن به مقصد و مطلوب واقعی بدون کنار زدن و برکنار کردن حریف‎شان هستند. انها کسی را بازنده نمی دانند و بلکه کمک هم می کنند تا آنها هم سهم برنده شدن را درک کنند.

اینها برنده‎ی واقعی میدان مسابقه‎اند. برنده ها رقیب خوشبختی دیگران هستند.

شما جزء کدام دسته‎اید؟

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۵۰
mina nikseresht
دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۴۵ ب.ظ

یادداشت های پراکنده درباره ی وصف حال این روزهای ما

شاید از همان چندهفته قبل که این نامه را خوانده بودم به صفحات اجتماعیمان فکر میکردم و یاد خرید کردنها، تفریح رفتنها، اتفاقات مهم زندگی مان اعم از تولد، سالگرد ازدواج، رستوران رفتنها و سفر رفتنهای خارج از کشورمان که شاید پُزش را به دیگران بدهیم که بله ما هم نصیب مان شد...

و البته که شاید بخشی از زندگی کردنها و لذت بردنهایمان شده است ماجرای همین داستانها و البته که زندگیمان برای دیگران!

یکی عکس پروفایل تلگرامش را از کنار فلان اثر تاریخی که در فلان کشور دیده عوض میکند تا مثل gprs گزارش خروجش را از کشور به همه اعلام کند،

آن یکی عکس میگیرد از ماهگرد و سالگرد و کیک تولد و امثال اینها تا یادآوری اتفاقات زندگیش را به دیگری نشان دهد و بقیه هم برایش کف و دست و هورا بکشند و بگویند چقدر زیبا و او هم مدام تعداد seen شدنها و تعداد لایکهایش را بشمارد و وقتش را در همین چیزها تلف کند و ناگهان ببیند شب شد و هیچکار مثبتتری غیر از اینها نکرد.

براستی روزگار این روزهایمان همین روند تکراری داستان دردآور اجتماعی شده که شاید ما هم مبتلا به این باشیم.

از صبح که چشمانمان را باز میکنیم به فکر این هستیم تا پست بعدی اینستاگراممان کدام موقعیت و کدام لوکیشن باشد. شاید هم منتظریم تا قصد سفری بکنیم و به تلافی عکس گذاشتن دیگری از آن سفرش، ما هم خوشحالی مان را از رفتن به او نشان دهیم. از عکسهای کنار دریا و بازدید از فلان رستوران به نام آن شهر و امثالهم برای دیگرانی پست بگذاریم تا عقدههای تشویق نشدنهایمان را تخلیه کنیم.

و اما افراد موفق چه میکنند؟

چند هفتهی قبل با یکی از اساتید که موقعیت شغلی و اجتماعی مهمی دارد گفتگو میکردیم. پرسیدم اینستاگرام دارید:

در کمال تعجب گفتند : نه!

گفتم خوب پس با توجه به اینکه شما موقعیت مهمی دارید فعالیتهایتان را کجا عرضه میکنید؟

در پاسخ گفت: من خودم اصلا وقت این کارها را ندارم و آنقدر مشغول مطالعه و انجام پژوهش هستم و فکر و جمع کردن ایده برای نوشتن کتاب و تدوین مطالعات راهبردی برای استفاده دیگران که فرصت اینکه بخواهم این کارها را انجام بدهم ندارم.

ترجیح میدهم در سایتم که مستقل و مفصل مباحث را پیادهسازی و به اشتراک میگذارد مطلب بگذارم.

دوستان من؛ شاید ابتدا شنیدن این حرفها برایمان تلخ باشد، اما بیایید ما یکی نباشیم مثل همه!

شاید اگر از دیدگاه روانشناسی شخصیت به این داستان نگاه کنیم ریشههای رشدنیافتهای را بیابیم که از آن از دیدگاه روانپزشکان به مشکلات شخصیتی و روحی اشاره میشود.

اما ما شاید به خاطر اینکه در این مورد آگاهی نداریم، از این کار غافل باشیم.

بیاید برای وقت و عمری که معلوم نیست کی تمام میشود برنامهریزی بهتر و موفقتری داشته باشیم و یکی نباشیم همرنگ جامعهای که معلوم نیست قرار است در آینده با چه مشکلات تربیتی و اخلاقی برای نسلهای بعدی مواجه شود. اگر قرار است ما سازندگان آیندهی سرزمینمان باشیم باید شخصیت سالمتر و توسعهیافتهتری داشته باشیم.

امیدوارم به تعریف درستی از آرامش، شادی و در نهایت موفقیت برسیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۴۵
mina nikseresht
دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۴۰ ب.ظ

ایجاد تعادل در زندگی

میگویند برای رسیدن به جایگاه افراد موفق، باید مثل آنها فکر و رفتار کرد. عادتهای آنها را در خود ایجاد کرد تا شانس رسیدن به موفقیت را بیشتر کرد. یکی از سایتهای همیشگی که آن را دنبال میکنم و دستنوشتههای آن را میخوانم، سایت جناب محمدرضا شعبانعلی است.

هربار که میخوانم قطعاً منجر به انجام کاری نو و آغاز تصمیمهای تازه برای تغییر است. تلاش میکنم نکاتی را که یاد میگیرم عمل کنم هرچند انجامش ابتدا سخت به نظر برسد.

چندهفته ی قبل که داشتم یکی از نامههایشان در بخش گفتگو با دوستان مطالعه میکردم به نکتهی جالبی رسیدم که خواندنش خالی از لطف نیست. شاید بیشتر با خودم اندیشیدم براستی آدمهای موفق، فرصتی برای انجام کارهای ساده و پیشپاافتاده ندارند و ترجیح میدهند همهی وقت و توان و انرژیشان را برای کارهای بزرگ با دستاوردهای بیشتر بگذارند. کارهایی که آدمهای معمولی، همت انجام آن را ندارند و ترجیح میدهند روزشان را با گشت و گذار در دنیای مجازی تلف کنند و مطالب متفرقه و پراکنده مطالعه کنند.

نامه تحت این عنوان نوشته شده بود :

 برای باران: جستجوی نقطه تعادل در زندگی

یکی از دوستان نوشته که وقتی نوشته های شما رو می خونه، سطح توقعش از خودش بالا میره.

می خوام بگم که منم عین اون! و این بالا رفتن توقع با من کاری کرد کارستون. سال قبل به مدت دو ماه روزانه دوازده تا چهارده ساعت کار می کردم و شبها هم تا ساعت دوازده -یک می نوشستم و درسهای متمم رو می بلعیدم(به معنای واقعی.. چون انگار گرسنه ای بودم که قرار بود ظرف رو از جلوم بردارن.

بعد نتیجه اش این شد که ورزشم رو بعد از سالها، در این دو ماه رها کردم که بتونم هی کار کنم و هی بخونم. موسیقی رو هم چون دنبال بهانه برای ول کردنش بودم، هم چنین.

بعد یه هویی ضعف شدید عضلانی گرفتم و درد گردن و شانه باعث شد از زندگی بیافتم. بازم از رو نمی رفتم و روشم رو ادامه میدادم. تا جایی که دیگه نتونستم! له شدم! فقط درحدی می تونستم/می تونم پای کامپیوتر بشینم و توی شرکت بمونم که گردنم اجازه بده. چندین جلسه فیزیوتراپی و درد به مدت ۵ ماه مداوم حاصل تقلید کلاغ از کبک بود.

اینو نوشتم که بگم از این ماجرا یک درس گرفتم . هرکسی باید حدود خودش رو تشخیص بده و بشناسه. من فهمیدم که حتی اگر بخوام، نمی تونم آقای شعبانعلی باشم. یعنی یک ترمزهایی دارم که بهم اجازه نمیدن و کنترلشون دست من نیست. برای همین الان سعی می کنم با محدودیتها و ناتوانی هام کنار بیام. ماکزیمم ده ساعت کار و دو ساعت ورزش و دو -سه ساعت مطالعه که بخشی از اون کاغذیه، نهایت چیزیه که در توان منه. ممکنه با همه قدرت پرگاز برم جلو ولی موتور می سوزونم.

فقط کاش امثال آقای شعبانعلی رمز این همه توان کاری شون رو می گفتن. چطوریه که یه سری از افراد می تونن و من نمی تونم؟

کمی حرف برای باران

باران جان.خیلی از حرف‌هایی که الان برات می‌نویسم به بهانه‌های مختلف در جاهای مختلف نوشته‌ام و چون سبک خوندن تو و دقیق خوندن تو رو می‌دونم، مطمئن هستم که اون بخش تکراری از حرف‌ها رو حتماً قبلاً در جاهایی که بهش اشاره‌ کرده‌ام، خوندی.اما حرف تو، برای من بهانه‌ای هست و فرصتی، تا اون حرف‌ها رو یک کاسه کنم و بنویسم.

امیدوارم باز شدن این بحث باعث بشه گفتگوهای دیگه‌ای در این زمینه‌ها شکل بگیره. چنانکه بحث گفتگو با دوستان هم (که من خودم خیلی دوستش دارم) در ابتدا در ذهن من به خاطر نوشتن پاسخ به نکته هایی که تو مطرح کرده بودی شکل گرفت.

بذار اول یه خاطره برات بگم.

خیلی سال پیش، فرودگاه بین المللی مهرآباد بودم. داشتم دو تا چمدون بار می‌کشیدم با خودم که برم دم کانتر و تحویل بار بدم و روند دریافت کوپن پرواز رو طی کنم.آقای حسین عبده تبریزی رو دیدم. اون موقع بیشتر درگیر بورس و بازار سرمایه بود.

یه کیف کوچیک دستش بود. از این کیف‌های مدارک که نسل پدران ما خیلی زیاد استفاده می‌کردن و می‌کنن وقطع کاغذ A5 داره.

فکر کردم به استقبال کسی اومده. چون بهش علاقه و ارادت داشتم زیرچشمی نگاهش می‌کردم و فهمیدم که از لندن اومده.

این جوری و با یک کیف کوچیک سفر لندن رفتن، یک معنا بیشتر نداره: صبح رفته یه جلسه‌ای سمیناری یا چیزی شبیه این و شب برگشته و نیاز به هیچ وسیله‌ی اضافی نداره.

تمام مدتی که کنار گیت، منتظر رسیدن ساعت پرواز بودم به این فکر می‌کردم که من هم باید این جوری کار و زندگی کنم. هم لذت داره و هم کلاس و پرستیژ.

فکر می‌کنم شش یا هفت سال بعد بود که با یک کیف دستی کوچولو، توی ترمینال بین المللی فرودگاه امام خمینی پیاده شدم.

خوب یادمه که کیف دستی داشتم اما کمی بزرگتر بود. قبل سفر رفته بودم یه کیف اندازه‌ی همون کیف عبده تبریزی خریده بودم. می‌خواستم همون صحنه‌ای که چند سال قبل،‌ تجسم کردم رو بسازم (اگر چه با جابجایی فرودگاه ازمهرآباد به امام، این کار به صورت کامل امکان پذیر نبود).

بعد از اون، تقریباً سبک زندگی فرودگاهی من به صورت جدی شروع شد.

یا سفرهای کوتاه چند ساعته می‌رفتم و در یک فرودگاه جلسه می‌گذاشتم و برمی‌گشتم یا یه فهرست از شهرهای مختلف رو با پروازهای کانکشن به هم می‌چسبوندم و از این قطار کردن هواپیماها، لذت می‌بردم.

یکی از لذت‌هام این بود که پروازهام جوری به هم نزدیک باشن که خونه نرم و از این ترمینال به اون ترمینال برم.جاهای خوب با نماهای خوب بیزینس لانژهای فرودگاه های مختلف رو حفظ شده بودم. صندلی‌هایی که برای دراز کشیدن استفاده می‌شدن.

کیف‌های سایز مختلف برای سفرهای متفاوت.

اون موقع اینستاگرام نبود. وگرنه فکر کن چقدر می‌شد به سبک این روزهای آدمها، پُز داد و لوکیشن زد.

میان پرده:

یه چیزی همیشه خیلی باعث خنده‌ی من میشه. اون هم لوکیشن زدن‌های مردم در اینستاگرامه.

به نظرم خیلی کار قشنگیه لوکیشن زدن و کلاً قابلیت ارزشمندیه. اگر چه کنجکاو بودن مزمن مردم ما (بخون: فضول) باعث شده که ما نتونیم به جنبه‌های مثبت این قابلیت زیاد فکر کنیم و شاید یکی از علت‌های فراگیر نشدن Foursquare در ایران (فقط یکی از علت‌ها) همین باشه که اخلاق همدیگر رو می‌شناسیم. کلاً ما مردم روحیه‌مون با پوکمون سازگارتره. یکی رو هدف قرار بدیم و انقدر مثل کاراگاه ژاور تعقیبش بکنیم تا یه جا تسلیم‌مون بشه و بمیره و ما به سراغ پوکمون بعدی بریم.اما به هر حال، این قابلیت لوکیشن زدن خیلی جالبه. یه بار که بیکار شدی، تعدادی از لوکیشن‌های اینستا رو بررسی کن. عمده‌شون مربوط به مناطق ثروتمند شهر هستن.

طرف حراجی‌های مرکز شهر رو یواشکی می‌ره و عکس هم می‌ندازه توضیح نمی‌ده، اما خرید شمال شهرش رو لوکشین می‌زنه: الهیه. زعفرانیه. دیباجی

یکی بخواد بر اساس دیتای سوشال، توزیع جمعیتی شهری مثل تهران رو حدس بزنه، میدون شوش و خراسان رو خالی از سکنه تخمین می‌زنه و دیباجی شمالی و زعفرانیه رو یه چیزی شبیه ترمینال جنوب در نظر می‌گیره.

نکته‌ی بامزه‌ی دیگه هم اینه که در ایران لوکیشن نمی‌زنن، اما از توالت فرودگاه امام تا تاکسی های برگشت رو لوکیشن می‌زنن. چون به هر حال کلاس داره.

بگذریم اینهایی که گفتم تحلیل اجتماعی نیست.

بیشتر حسادت‌های شخصی من و عقده‌های فروخورده‌ی منه که اون موقع که می‌شد کلی لوکیشن آبرومند اعلام کنم، اینستاگرام نبود و الان که هست، لوکیشن آبرومند ندارم.

پایان میان پرده

این سبک زندگی جدید، یه چیزهایی شبیه فیلم Up in the Air شده بود. نه فقط به خاطر پروازهای زیاد.

به خاطر اینکه خودم هم، گوشه‌ای از ذهنم، مهم‌ترین انگیزه‌ام از زندگی شده بود مسافرت رفتن و ماموریت رفتن و جلسه رفتن و مذاکره کردن و این حرف‌ها.

احساس می‌کردم این سبک از زندگی من، یکی از واضح‌ترین جلوه های موفقیت هست.

هنوز هم نگاه کنی، خیلی‌ها از اینکه مدام از این شهر به اون شهر و از این کشور به اون کشور و از این فرودگاه به اون فرودگاه می‌رن، حس خوبی دارن و حتی اگر مستقیم اشاره نکنن، می‌تونی بین خطوط حرف‌هاشون، بخونی و ببینی و بشنوی که از این سبک کار و زندگی، احساس غرور می‌کنن.

سال نود و دو، سالی بود که تدریس رو متوقف کردم. جلسه های مشاوره رو هم به تعدادی شرکت که کار تخصصی‌تر می‌خواستند و پول بیشتر می‌دادند و زمان کمتر می‌گرفتند محدود کردم.

اگر بهت بگن که کم شدن تعاملات اجتماعی، چه اثری توی زندگی می‌ذاره، احتمالاً مواردی رو حدس می‌زنی.

نمی‌دونم جزو فهرستت این که من می‌گم هست یا نه. اما در مورد من (با کمال تعجب و البته شرمندگی) یه مورد جالب بود که اصلاً بهش فکر نمی‌کردم:

دیدم حالا که آدمهای دور و برم محدود شدن و اتفاقاً آدمهایی هستن که Airport Life رو بهتر و بیشتر از من تجربه کردن و می‌کنن (چون کارفرماهای ثروتمندی بودند) حالا کسی نیست که براش از مسافرت‌هام بگم. کلاسی نیست که با کیف دستی برم و بگم الان دارم از فرودگاه میام.

دیدم بخش عمده‌ای از اون چیزهایی که داشتم براش تلاش می‌کردم، الان قابل ارائه به کسی نیست و انگار ارزش‌شون رو از دست دادن.

اون روزها، نشستم و یه بار دیگه به سبک زندگیم فکر کردم. به مسیرهایی که توی اون سالها رفته بودم و انتخاب‌هایی که کرده بودم.به اینکه چجوری میشه توی زندگی انگیزه داشت.

انگیزه‌ای که از خودت ریشه بگیره و نه از ارائه کردن جلوی مردم.

به اینکه اگر بخوام یه زندگی متعادل داشته باشم، باید چیکار کنم؟ می‌دونستم که زندگیم متعادل نبوده.

اما آیا تعادل در زندگی، همون چیزی بود که واعظان موفقیت می‌گفتن؟

آیا تعادل بین کار و زندگی، تعادل بین سلامت و لذت، تعادل بین خود و دوستان، تعادل بین گذشته گرایی و آینده خواهی، واقعاً تعادل محسوب میشه؟

چجوری میشه سبکی از زندگی رو پیدا کرد که هم بهم انرژی بده و هم در حسرت آینده‌ای که نمی‌دونم می‌خواد بیاد یا نه، فرسوده‌ام نکنه.

سبکی که زندگیم هر جا متوقف شد، احساس کنم که راضی بودم. خوشحال بودم. علی الحساب، توضیح بدم که به این نتیجه رسیدم که تعریفی که از زندگی متعادل می‌شنویم و رایج هست، یا از انسان‌های شکست خورده‌ است که دارن خودشون رو قانع”می‌کنند و فریب می‌دهند که نباخته‌اند و یا از تعادل فروشان که با فروختن این بحث‌ها به دیگران، کاسبی می‌کنند.برات بیشتر می‌نویسم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۴۰
mina nikseresht
يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۲۳ ق.ظ

مراقب دام مهرطلب ها باشیم!


ارتباطات مهم‎ترین قسمت زندگی ما را تشکیل می‎دهد. ارتباط با افراد با تیپ‎های شخصیتی متفاوت و کنترل و مدیریت این روابط، مهم‎ترین هنر ما در این موضوع است. این قضیه حتی در انتخاب دوست و همنشین اهمیت بسیار زیادی دارد. کما اینکه اگر این گزینه را در نظر نداشته باشیم، قطعا آسیب‎های روحی متفاوتی از جانب آنها دریافت خواهیم کرد. یکی از شخصیت‎هایی که مصاحبتی با آنها بسیار به زندگی‎مان لطمه خواهد زد، شخصیت‎های مهرطلب است. مهرطلب شخصی است که به شکل افراطی در پی متقاعد کردن و راضی نگه داشتن فرد مقابلش است و به دنبال این نیز اگر دریافت درستی آنطور که مدنظرش باشد، دریافت نکند به او آسیب خواهد زد. این آسیب‎ها غالباً رفتاری است.

افراد مهرطلب همواره تشنه‎ی ابراز محبت و درک کردن هستند. یعنی تو تحت همه‎ی شرایط باید بتوانی حرف و نظر آنها را درک کنی و برخوردهای درست و خوبی با آنها داشته باشی و خودت را با شرایطی که او برایت تعریف کرده است وفق دهی و اگر تو بخواهی خلاف این شرایط رفتار یا عمل کنی، شاهد برخوردهای غیرقابل پیش‎بینی خواهی بود.

افراد مهرطلب، کودک آسیب‎دیده دارند. به این معنا که حس ترحم شما در ارتباط با این افراد باید همواره جریان داشته باشد. جواب آنها را نباید با بی‎محبتی داد. چرا که برای این افراد در پشت هر هر بی‎محبتی هزاران برداشت فکری شکل می‎گیرد و این برداشت‎ها ممکن است در ارتباط آسیب‎زا باشد چرا که آنها همواره به دنبال فرصت هستند تا یا با نیش زبان، یا با قهر به اشکال مختلف این بی‎محبتی شما را جبران کنند. لذا شما در ارتباط با این افراد باید مراقب کودک آسیب‎دیده‎ی آنها باشید. شما همواره باید آنها را دوست بدارید و مراقب رعایت حساسیت‎هایشان باشید.

مهرطلب‎ها به شدت می‎ترسند از اینکه مورد انتقاد قرار بگیرند یا کسی آنها را ولو یک نفر قبول نداشت باشد و با همین ذهنیت به دیگران محبت می‎کنند تا محبت متقابل دریافت کنند و باز هم اگر این محبت دریافت نشود، باز هم روابط‎تان را دچار آسیب می‎کند.

افرادی که عاشق می‎شوند نیز جز افراد مهرطلب قرار می‎گیرند. چرا که حدی از دوست‎داشتن برای برای خودشان قایل شده‎اند و اگر این عدد دوست‎داشتن طرف مقابل از این مقدار کمتر شود، دچار مشکلات روحی و فکری خواهند شد. شاید یکی از علت‎های خیانت، مهرطلب بودن طرف مقابل باشد. چرا که اگر به اندازه‎ی کافی از همسرش محبت دریافت نکند، خود را مجاز به خیانت می‎داند تا این محبت را از طریق دیگری دریافت کند و شاید یکی از بیشترین مشکلات روابط همسران ریشه در مهرطلب بودن آنها در روابط‎شان دارد. امثال اینها که : چرا به من توجه نکرد؟ چرا نگاهش محبت‎آمیز نبود؟ چرا نسبت به من اینطور واکنش نشان داد، چرا جواب پیامک‎های من را نداد و ...

خلاصه‎ی کلام اینکه، به شدت مراقب افراد مهرطلب باشیم. این افراد انتخاب‎ها و گزینش‎هایشان نیز بر همین اساس تعریف می‎شود. مورد قبول بودن، تایید گرفتن، دوست داشته شدن تحت هر شرایط اخلاقی و روحی منفی که دارند، کناره‎گیری از رابطه به خاطر عدم دریافت محبت و حذف کردن افرادی که از آنها محبت لازم و کافی و تایید موردنظر را دریافت نکنند و ...

این ویژگی‎ها به شما کمک می‎کند تا تشخیص درستی از تیپ شخصیتی فرد داشته باشید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۲۳
mina nikseresht
جمعه, ۵ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۳۹ ب.ظ

تغییر کردن دل شیر می خواهد؛ تو داری؟


محیط خوابگاه جوری بود که هیچ گاه جرأت نمی‎کردم جلوی هم اتاقی‎هایم نماز بخوانم. بیشتر وقتهایی که  سجاده‎ام را پهن می‎کردم و می‎ایستادم تا نمازم را بخوانم، همین که الله اکبر را می‎گفتم گلناز و مهرنوش و الهام و المیرا دورم حلقه می‎زدند و عمدتاً شروع به مسخره کردنم می‎کردند. هر کدام سعی می کرد یه جوری یک تکه‎ای بیاندازد. بگذریم از وقت‎هایی که یکی مهر را می‎قاپید،‌دیگری در حال رکوع سوارم می‎شد و انگار نه انگار که نماز می‎خوانم . همه‎ی رشته‎ها پنبه می‎شد. فقط من بودم که بین هم اتاقی‎هایم نماز می‎خواندم. از نظر آنها نماز خواندن و این ادا و اصولها مال پدربزرگ‎ها و مادربزرگ‎ها بود که سنی از آنها گذشته است. از ترس اینکه مبادا از طرف دوستانم مورد بی‎مهری و یا تمسخر قرار بگیرم کم کم در نمازهایم سستی می‎کردم. بیشتر سعی میکردم وقتی آنها نیستند نماز بخوانم و موقعی که آنها بودند از خواندن نماز صرف نظر می‎کردم.  اما عذاب وجدان گاهی اذیتم می‎کرد. وای از آن روزی که در دانشگاه انگشت نمای دیگران می‎شدی. آنقدر گستاخ بودند که وقت اذان که می‎شد جلوی راه پله‎های سالن می‎ایستادند و همین که چشمشان به من می‎افتاد می‎گفتند :

اووووه اینا نگاه کن، حاج خانم بدو که حاج آقا معطل شما موندن، گفتن تا شما نیاین نماز رو نمی‎بندیم.......

خلاصه بعد از یک ماه دیگر قید نماز خواندن را زده بودم تا دست از سرم بردارند. خیالم راحت شده بود که دیگر برچسب دِمُده و سنتی به من نمی‎زنند.

*******

گاهی با دانستن صحیح بودن ارزش‎های اعتقادی، ترس از اعلام تغییر و کنار گذاشتن عادات نادرست و قطع ارتباط با کسانی که دوستی با آنها مایۀ رشد و تکامل انسان نمی‎گردد برای بسیاری از افراد دشوار است. چرا که این افراد گمان می‎کنند با کنار گذاشتن این رفتارها از طرف دیگران طرد می‎شوند و حتی گاهی با خطاب کردن آنها با القابی هم چون عقب مانده، سنتی و خشک مقدس و... این چنین تحول و دگرگونی مثبتشان را به  خاطر رضایت دیگران به تعویق می‎اندازند. این افراد گاهی حتی با علم به اینکه این رفتار غلط به زندگی فردی و حتی اجتماعی آنها لطمه می‎زند، متأسفانه همچنان به این روند نامطلوب ادامه می‎دهند و زندگی خود را به واسطۀ خوش آمدن در برداشت‎ها و افکار دیگران به تباهی می‎کشند. چرا که خیال می‎کنند این شیوۀ زندگی و به قولی به روز شدن و مدرن بودن می‎تواند سعادت و خوشبختی آنها را تضمین می‎کند. لذا به آنچه که دیگران به غلط در بین یکدیگر رواج می‎دهند و برچسب درستی و تأیید را روی آن می‎چسبانند عامل می‎شوند. غافل از اینکه قبل از آن از خود سوال کنند: آیا راهی که می‎روم درست است؟ عقلم آن را تأیید می‎کند؟ مورد رضایت خداوند است و امثالهم. دختر خانمی تصمیم می‎گیرد شرایط نادرست پوشش خود را تغییر دهد. اما در این بین ممکن است در بین دوستان و هم‎کلاسی‎هایش مسخره شود، در محل کار خود با نگاه‎های توهین آمیزی مواجه شود. پسری تصمیم می‎گیرد رابطه‎ای نادرست را ترک کند، از آن طرف دوستانش او را تحقیر می‎کنند و دیگر در بین خود برای او جایی باز نمی‎کنند و حالا او حتی دیگر برای تفریح کردن هم به ظاهر دوستی ندارد. خانمی تصمیم می‎گیرد در برابر عصبانیت‎های شوهرش و رفتارهای غلط او صبورتر و در برخورد با او مهربان‎تر و اهل تغافل باشد، اما در این بین اطرافیانش او را سرزنش می‎کنند تا او را از تصمیم خوبش منصرف کنند و....

برای موفق شدن و قرار گرفتن در وادی تحول و تغییرات مثبت زندگی باید شهامت داشت. باید به خود جرأت داد و به همۀ وسوسه‎های ناپاک و آلوده پاسخ منفی داد. خودآغازگری اولین شرط رسیدن به هر تحول مثبت است. به این معنا که من بعد از شناسایی ضعف‎های خود هر گونه تغییر و تحولی را باید از خود آغاز کنم و خود را مصمم به تلاش مستمری بسازم تا بتوانم روند عادات غلط رفتاریم را اصلاح کنم. اگر می‎خواهیم این قسمت از زندگی خود را تغییر دهیم به حرف منفی اطرافیان و طعنه‎های آن توجهی نکنیم و بدانیم برای دست یابی به نتایج ماندگار و تحول دائمی باید هر روز، در عین حال که این روند را تکرار می‎کنیم به غایت هدف مثبت خود بیاندیشیم و ترس‎های واهی حاصل از این تفکر را که دیگران در مورد من چگونه فکر می‎کنند کنار بگذاریم. در نتیجه توانسته‎ایم با رعایت هدف‎گذاری و در قدم بعدی تصمیم‎گیری و عزم اراده به نقطۀ تغییر برسیم و این همان راز افراد موفق است.

دوستان همراه؛ برای تغییر و رسیدن به نقطۀ تحول مثبت، ترس را کنار بگذارید. از کنار افکار منفی که مدام شما را وسوسه می‎کند که نکند اگر این تصمیم خوب را اجرا کنم دیگران اینطور فکر کنند و حرفهایی از این دست، بی توجه عبور کنید و بدانید انسان موفق، کسی است که تغییر کردن و انتخاب راه درست را به فردا موکول نمی‎کند و قضاوت‎های دیگران ذره‎ای نمی‎تواند او را از رشد و تحول باز بدارد. چرا که برای داشتن پایانی شیرین باید اجازه دهید خود معمار زندگی خویش باشید نه دیگران. پس اگر شهامت تغییر را در درون خود احساس می‎کنید همین الان تصمیم‎های خوبی را که مدت‎هاست برای شروع آنها تردید داشته‎اید عملی سازید.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۳۹
mina nikseresht
دوشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۱۰ ب.ظ

رمز تغییر عادت ها چیست؟


عادت که می‎کنیم کارمان سخت تر می‎شود. عادت‎ها گاهی آنچنان زندگی‎مان را ویران می‎کنند که خیال نمی‎کنیم روزی ممکن است بابت آن ضررها، تاوان‎های سنگینی را پرداخت کنیم.ماکسول مالتز براساس تجربیات درمانی‎اش بر روی بیماران می‎گوید: برای تغییر عادت و یا عادت کردن به وضعیتی که تغییر یافته است نیاز به 21 روز زمان داریم.

فیلیپا لالی(Lally Phillippa) پژوهشگر سلامت روان در کالج لندن با بررسی و آزمایشات مطالعاتی بر روی افراد به این نتیجه رسید که به طور میانگین بیش از دو ماه طول می کشد تا یک رفتار به انجام خود به خودی آن برسد، اگر بخواهیم دقیق بگوییم می شود ۶۶ روز.

پس می‎بینیم که برای تغییر عادت‎ها و رفتارهایمان، نیاز به این مدت زمان داریم تا تغییر کنیم. حال اگر کسی برنامه‎ریزی جدی و دقیقی بر روی این روند داشته باشد موفق می‎شود و اگر کسی در پی تغییر رفتارهای اخلاقی و عادت‎هایی نباشد که به زندگیش لطمه می‎زند، آسیب‎های ناشی از آن رفتار به مرور در زندگیش رخنه خواهد کرد.

من نمی‎دانم هر کدام از شما تا به الان چه عادت‎ها و چه رفتارهایی داشته‎اید که باعث عدم پیشرفت و یا حتی پسرفت‎های زندگیتان شده است اما همین‎قدر می‎دانم که اگر فکری به حال تغییر این‎ها نداشته باشید، هم به خودتان و هم به اطرافیان‎تان لطمه خواهید زد.

گاهی غرور و تعصب‎های نابه‎جا، گاهی تنبلی و سستی، گاهی ترس‎ها و قضاوت‎ها دست به دست هم میدهند تا ما را دچار رکورد و عدم تغییر کنند.

اگر کسی تمایل جدی به تغییر داشته باشد قطعاً دفتری برای ثبت موفقیت‎ها و یا عدم موفقیت‎های رفتاریش دارد. اگر شما تاکنون این دفتر را نداشته‎اید و یا تصمیم به تغییر آنچنان که باید و شاید در درون‎تان نبوده است، بهتر است همین لحظه یکی از عادت‎های منفی‎تان را گزینش کنید و تصمیم محکم و جدی داشته باشید تا خودتان آن را درمان کنید. برای خود نقش یک درمانگر و پرستاری را بازی کنید که برای بهبود حال بیمارش از او مراقبت می‎کند، او را مورد نوازش‎های رفتاری خود قرار می‎دهد تا حال بیمار بهبود پیدا کند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۰
mina nikseresht