روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم راز» ثبت شده است

چهارشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۷، ۰۸:۵۵ ب.ظ

انکار یا پذیرش واقعیت؟


داستان‎ها همیشه از جایی شروع می شوند. داستان‎ها، خلق می‎کنند. آدم‎هایی دیگر، را به ما نشان می‎دهند. آدم‎هایی که گاهی حتی باور بودن‎شان در زندگی واقعی کمی دور از ذهن است. داستان‎ها به ما کمک می‎کنند جور دیگری به زندگی نگاه کنیم. شاید گاهی با نشان دادن تلخی‎ها، قصد دارند دردهای ما را التیام بدهند و بگویند پایان همه‎ی رنج‎ها، گاهی متفاوت از هم خواهد بود.

ما خالق داستان زندگی خود هستیم. رفتارهایمان، انتخاب کردن‎ها و نگرش‎مان از هم داستان متفاوتی را رقم خواهد زد.

امشب بعد مدت‎ها در حالی‎که از بار سنگین مطالعه و کتابهایم راحت شده‎ام، دست به آرشیو می‎برم و فیلمی را می‎کشم بیرون تا برای چندساعت از دنیای واقعی کنده شوم.

Blue.

نام فیلمی است فرانسوی محصول سال 1993.

داستان فیلم راوی زنی است که در یک حادثه‎ی اتومبیل دختر و همسرش را از دست می‎دهد. جنگ بین زن و پذیرش واقعیت و بازگشت به زندگی عادی تمام مدت فیلم مخاطبش را درگیر می‎کند.

حس نفرت از زندگی، قبول نکردن واقعیت و عدم پذیرش آن، دور شدن از آدم‎ها و کلنجار رفتن برای آنچه که هست و آنچه که بوده سیر روانکاوانه‎ی فیلم است.

گذشته‎ی ما و حلقه‎های ارتباطی که گاهی ممکن است ما را به آنچه که تلخ بوده و برایمان رخ داده است هدایت کند، به خوبی در فیلم دیده می‎شود.

یاد کتاب درمان شوپنهاور می‎افتم که دکتر اروین یالوم در بخشی از کتاب اینگونه سخن می‎گوید:

«می‎خواستم نه تنها قهرمان داستان من با مرگ خویش کنار بیاید، بلکه به مراجعان خود نیز کمک کند تا با مرگ مواجه شوند. دلیل انتخاب و معرفی موضوع مرگ در فرآیند روان‎درمانی به سالهایی باز می‎گردد که با بیماران سرطانی درمان‎ناپذیر کار می‎کردم. بیماران زیادی را دیدم که در مواجهه با مرگ پژمرده نشدند، بلکه برعکس دچار تغییراتی اساسی شدند که تنها می‎توان آن را رشد شخصیت، پختگی یا پیشرفت خردمندی نامید. آنها در اولویت‎های زندگی خود تجدیدنظر کردند، موضوعات روزمره را ناچیز شمردند، از داشتههای مهم خود مانند کسانی که دوست‎شان دارند، از تغییر فصول، از شعر و موسیقی که مدتهای مدیدی از آنها غافل مانده بودند شاکر و شادمان شدند. یکی از بیمارانم می‎گفت: « سرطان، روان‎رنجور را شفا می‎بخشد.» اما افسوس که انسان باید تا لحظات آخر زندگی، هنگامی که بدنش مورد تهاجم سرطان قرار می‎گیرد، منتظر بماند تا بیاموزد که چگونه زندگی کند.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۵۵
mina nikseresht
يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۵۱ ق.ظ

تحقق رویاها

چه رویایی درسردارید؟ رویای شما کدام است؟آیا در طول زندگی خود به رویاها خود رسیده اید؟

شکی نیست که دلتان بخواهد این اتفاق بیفتد.

مطمئنم که دلتان می خواهد که اینگونه باشد، اما آیا در واقع می توانید به خواسته خود برسید؟

تصور درست یا نادرست از یک رویا

ببیند بیشتر مردم چه چیزهای را درزندگی خود دنبال می کنند وآن را رویاهای خود می پندارند:

*خیال پردازی فاصله گرفتن از کار وموقیعت فعلی.

*بلند پروازی ایده های بزرگ درحالی که راه کاری برای آن ندارند.

*رویاهای بد ـ نگرانی هایی که تولید هراس وفلج شدن می کنند.

*رویاهای وکالتی ـ رویاهایی که از سوی دیگران تحقق می یابند.

*رویاهای عاشقانه ـاین باور که کسی شما راخوشبخت خواهد کرد.

*رویاهای شغلی ـ این باور که اگر در کارتان موفق شوید خوشبخت می شوید.

*رویاهای مقصدی ـ این که سمت یا جایزه ای شما را خوشبخت می کند.

*رویاهای مادی این باور که ثروت شما را خوشبخت می کند.

رویا تصویری الهام بخش از آینده ای ا ست که با تقویت اراده  و احساساتتان شما را توانا می سازد تا در زندگی به آنچه که میخواهید برسید. و رویا بذری است که در روح انسان کشت می شود و سبب می گردد تا او مسیر منحصربه فردی را طی کند تا هدفش را محقق سازد.

رویاها باید به قدری بزرگ باشد که بتوانیم در آن رشد کنیم .

حال ببیند چرا افراد درشناسایی رویای خود دچار اشکال می شوند:

1- بعضی ها تحت تاثیردیگران ازرویا پردازی مایوس  شده اند.

2-بعضی ها تحت تاثیر نومیدی هاورنجش های گذشته با مشکل روبرو می شوند.

نومیدی خلأیی است که بین انتظارات و واقعیت وجود دارد.

3-.بعضی ها به متوسط بودن عادت می کنند.

4-بعضی ها فاقد اعتماد به نفس کافی برای پیگیری  رویاها وآرمان هایشان هستند.

5-بعضی ها اصلا قادر نیستند رویایی در ذهن خود به تصور کنند.

تصور وتخیل خاکی است که به رویا زندگی می بخشد.

آیا آمادگی این را دارید که رویا هایتان را بیازمایید؟

ممکن است حالا با خود بگویید : آیا رویا ی من رویایی ارزشمند است ؟از کجا بدانم از شانس خوبی برای دستیابی به این رویاها برخوردارم ؟اینها  ما را به ده سوال کلیدی که در این کتاب است می رسانداین سوال ها ما را برای رسیدن به رویاهایمان رهبری می کند.

1-سوال مالکیت : آیا رویایم به واقع همان رویایی است که به خود من تعلق دارد؟

2-سوال وضوح وروشنی :آیا رویایم را به روشنی می بینم ؟

3-سوال واقعیت : آیا برای دستیابی به رویایم ، به عواملی که در اختیارمن هستند ، وابسته ام ؟

4-سوال اشتیاق : آیا رویایم مرا بر آن میدارد که آن را تعقیب کنم ؟

5-سوال مسیر: آیا برنامه ای برای رسیدن به  رویایم دارم؟

6-سوال اشخاص :آیا کسانی را که برای تشخیص و دریافتن رویایم به آنها احتیاج دارم ،در نظر گرفته ام ؟

7-سوال هزینه : آیا حاضرم بهای رسیدن به رویایم را بپردازم ؟

8-سوال پیگیری : آیا به رویام نزدیکتر می شوم یا از آن فاصله می گیرم ؟

9-سوال رضایت : آیا تلاش برای رسیدن به رویایم به من احساس رضایت می دهد؟

10-سوال اهمیت : آیا رویای من نفعی برای دیگران دارد؟

"همیشه به خاطر داشته باشید که دراین دنیا با دو گونه از انسانها روبرو هستیم : یکی ، واقع گرایان

و دیگری رویا پردازان . واقع گراها می دانند به کجا می روند، اما رویا پردازان پیشاپیش به آنجا رسیده اند."

- رابرت اوربن

فصل اول

سوال مالکیت

آیا رویایم به واقع به خود من تعلق دارد؟

هر فکری که می کنید، مطمئن باشید که فکر شما ست ؛

آنچه می خواهید، مطمئن  باشید که خواسته شماست ؛

هرچه احساس می کنید، مطمئن باشید که احساس شماست

-  تی .اس .الیوت

بسیاری از جوانان در دوره های از زندگی خود به موقعیت های می رسند که نمی دانند

در چه کاری می تواننداستعدادهایشان رابه خوبی بروز دهند؛نمی دانندمی خواهند چه کار کنند. از این رو گوش به حرف های پدر مادر ودوستانشان می دهندوبعد جهتی حرکت می کنند که منعکس کننده میل وخواسته دیگران است و رویا و خواسته آنها نیست .

هرگاه دیدید کسی در میانسالی حرفه وکارش را عوض کرد، می توانید مطمئن باشید که تاکنون به رویایی که از آن  دیگران بوده است، حیات بخشیده و راه خود را گم کرده است

شما هرگز نمی توانیدرویایی راکه صاحب آن نیستید،تحقق ببخشید.

وقتی دیگران صاحب اصلی                                وقتی شماصاحب رویای

رویای شماهستند.                                          خودهستید.

قالب تن تان نیست.                                       قالب تن خودتان است .

باری بر دوش شماست.                                 روحتان را به پرواز در می آورد.

انرژی شما را تحلیل می برد.                           به شما شور و شوق  می بخشد

شما رابه خواب می برد.                                 شب ها بیدارتان نگه می دارد.

توانمندی شما را ضایع کرده وشما                     باعث می شود که تنبلی را کنار

را از مسیر اصلی دور می سازد.                           بگذارید.

وقتی رویا برای شخص و شخص برای رویا مناسب باشد، دیگر نمی توان این دو را از هم جدا کرد. مالکیت اولین  قدم کلیدی برای تحقق رویاست .وقتی صاحب رویای خود باشید آیا  آن را به وضوح وروشنی بیشتری نمی بینید؟آیا برای رسیدن به آن، برآنچه که برای رسیدن به آن می توانید کنترل کنید، تکیه نمی کنید؟آیا اشتیاقتان افزایش نمی یابد؟

آیا راه کاری برای رسیدن به آن در نظر نمی گیرید؟ آیا دیگران را در آن سهیم نمی کنید؟آیا بهای لازم برای تحقق آن را نمی پردازید؟آیا اهمیت آن روز به روز افزایش نمی یابد؟وقتی صاحب رویای خود باشید به همه این سوالات پاسخ مثبت می دهید. 

من رویای دارم اما...

اغلب مردم رویای خود راعقیم می گذارند؛آرزو می کنندومنتظر می مانند بهانه می آورندکه امیدوارنند شرایط بهتر شود.بعضی ها وقتی زمان می گذرد ورویایشان تحقق پیدا نمی کند

مایوس می شوند.وبرخی دیگر تسلیم می شوند.یکی از دلایلی که اشخاص رویایشان را عملی نمی کنند، این است که مسئولیتی در قبال رویای خود بر عهده نمی گیرند.

سه بهانه رایج  که افراد سراغ رویای خود را نمی گیرند :

بهانه شماره 1: رویای اشخاص معمولی تحقق پیدا نمی کند

خیلی هاگمان می کنند که  رویا به اشخاص خاص تعلق دارد وسایرین باید به کمترین قناعت کننداین واقعیتی است که کسانی که تاریخ را می سازند، رویای درسر داشتند.

برادران رایت می خواستند پرواز کنند .چرچیل خواهان اورپای آزاد بود.امابرای این که رویا در بپرورانید لازم نیست شخصیتی جهانی باشید.درواقع پیگیری رویا تفاوت میان اشخاص برجسته ومعمولی را رقم می زند.چرا؟برای اینکه رویا انگیزه ای برای تغییرات مهم در زندگی می شودبرای تحقق بخشیدن به رویا مجبورنیستید که تغییر کنید.شمارویایتان را دنبال می کنیدودر این جریان تغییر می کنیدوبه موفقیت می رسید.

بهانه شماره 2: اگر رویا بزرگ نباشد، ارزش آن را ندارد که تحقق یابد.

رویا هرگز نباید با  توجه به بزرگی اش ارزیابی شود. بزرگی رویا نیست که ارزش آن را مشخص می سازد.رویا لزوما نباید بزرگ باشد. کافی است از شما بزرگتر باشد.مثل رویا مردی که دوست دارد پدر فوق العادی باشد.

بهانه شماره 3: حالا زمان مناسبی برای دنبال کردن یک آرزو نیست.

شایع ترین بهانه برای دنبال نکردن یک رویا موضوع زمان است.بعضی ها فکر می کنندبرای داشتن یک رویا دیر است در نتیجه تسلیم می شوند که این ایده ای اشتباه است یا برعکس گمان می کنندهنوز فرصت دارند.

چگونه مالک رویای خود می شوید؟

1-روی خود شرط ببندید

حتی اگر کسی شما را باور نداشته باشد، می توانید موفق شوید.اما اگر خودتان را باور نداشته باشید، هرگز موفق نمی شوید.اگر می خواهید موفق شوید، باید معتقد باشید که از پس چنین کاری بر می آیید.

2-به جای اینکه زندگیتان را همانگونه که هست بپذیرید، آن را رهبری کنید

.قدرت انتخاب بزرگترین قدرتی است که کسی می تواند داشته باشد.متاسفانه بسیاری از افرادبی چون وچرا زندگی را همانگونه که هست می پذیرندوهرگز نمی توانندزندگی خود را رهبری وهدایت کنند.در نتیجه ،به مانعی بر سر راه خود تبدیل می شوندونمی توانندبا خود کنار بیایندوبر مشکلاتی که بر سر راه پیشرفت خودبه وجود می آورند، غلبه کنند.برای داشتن یک رویا باید بخواهید که افسار زندگی خود را به دست بگیریدو دربست پذیرای یک زندگی منفعل خود نباشید.

چگونه می توانید این کار را بکنید ؟با آری گفتن به خود ورویاهایتان اگر عادت به نه گفتن به خود هستید یاد بگیرید لااقل به خود شاید بگویید.فراموش نکنید که شما فردی منحصر به فرد با استعداد های خاص خود وتجربیات وفرصتهای مخصوص به خود هستید. این مسئولیت شماست که به چیزهای که قابلیت آن در وجود شماست تبدیل شوید.این نه تنها به سود شما، بلکه به سود همه است.

3-کارتان را دوست بدارید وکاری را که دوست دارید انجام دهید.

4-هرگز خود یا رویایتان را با کسی مقایسه نکنید

دراینجا موفقیت مهمترین چیزی است که باید گفت .هر کس موفقیت را درجای می بیند پول ، شهرت ، زیبایی، ....

معنای موفقیت آن است که در هر کاری بیشترین تلاش خود را به خرج دهید.همان طور که نباید رویا دیگران را از آن خود بدانید .به همان نحو نیز نباید اجازه دهید دیگران برای شما معیار تعیین کنند. موفقیت آن است هر وقت دست به کاری زدید،

با تمام وجود، بهترین کار را انجام دهید.

5-به دورنمای ذهنی خود بیندیشید، حتی اگر دیگران شما را درک نکنند

وقتی کسی به رویایش را دنبال میکندبه سطحی به مراتب فراتر از محدودیت های

خود می رود. توانمندی های درونی ما نامحدود و تا حدود زیادی دست نخورده اند.

وقتی به محدودیت فکر می کنید آن را به وجود می آورید.همه افراد قابلیت این را دارند که از حد متوسط بالاتر بروند.

موفقیت که براساس شرایط وخواسته شما نباشد، هر قدر هم از دید دیگران عالی باشد، تا زمانی که از دید شما خالی از لطف وزیبایی است ، نمی توان نامش را موفقیت گذاشت .

فصل 2

سوال وضوح وروشنی

آیا رویایم را به روشنی می بینم ؟

قبل از اینکه تصویری نقاشی کنید، باید دورنمای آن را درذهن خود مجسم کنید.برای رویا ها نیز همین گونه است .اگر دورنمای شفای از رویای خود داشته باشید، سرانجام کاردرست راپیدا می کنید.اگر دورنمای شفای نداشته باشید، هیچ راهی شما را نجات نمی دهد.راه شفاف سازی یک رویا اختصاصی کردن آن است این دورنما پیوسته باید درذهن ما شفاف نگه داشته شودوبر روی آن متمرکز باشید برای این کار به نکات زیر توجه داشته باشید.

1-رویای شفاف، ایدة کلی رابه صورت اختصاصی در می آورد

برای رسیدن به خواسته های خوددر زندگی، قبل از هرکاری باید بدانید که چه می خواهید.مثلا:

ایدة کلی                                         هدف اختصاصی

می خواهم وزن کم کنم                         می خواهم تا اول اکتبروزنم را به 70کیلو

برسانم.

2-یک رویای شفاف بدون تلاش عملی نمی شود

3-رویای شفاف، درستی هدف شما راتایید می کند

درتلاش برای تحقق بخشیدن به رویامتوجه می شوید که هرچه بیشتر رویا یتان را شفاف ببینید بهتر توانسته اید هدفتان را دریابید.

4-رویای شفاف اولویت های شما رامشخص می کند

شفاف بودن دورنمای ذهنی، شفافیت اولویتها را به دنبال دارد.

5-رویای شفاف به گروه انگیزه وجهت می دهد

تحقق رویای بزرگ بدون شک مستلزم مشارکت دیگران نیز هست . اگر قرار است دربخشی از سازمانی باشید که هدف ها ودور نما ی دارد، در این صورت باید با دیگران کار کنیدوتوانای کار کردن در گروه را نیز داشته باشید واینها در صورتی امکان پذیر است که تصویری روشن از هدف ورویای خود در ذهن داشته باشید.

 ادامه دارد.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۵۱
mina nikseresht
يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۰۷ ب.ظ

موفقیت آخر راه نیست....


داستان رابرت بروس اسکاتلندی را بخوانید. داستانی واقعی که هفتصد سال پیش در زمان پادشاهی انگلستان بر اسکاتلند رخ داده است. پادشاه انگلستان فرد ظالم و خونخواری بود که سالها به طور وحشیانه‎ای بر اسکاتلند ستم می‎راند. ولی در سال 1306 شاه اسکاتلند شد و اولویت اول خود را آزادی کشورش قرارداد. او لشکری را جمع آوری و بر ضد انگلستان اعلان جنگ کرد. متأسفانه ارتش انگلیس به دلیل تعداد نیروهای بیش‎تر و سلاح‎های پیشرفته‎تر، پیروز شد.

رابرت بروس فرار کرد و به غاری پناه برد. فضای غار سرد و مرطوب بود. خستگی و خونریزی زخمی که در جنگ برداشته بود احساس ناامیدی را در او تشدید می‎کرد. احساس شرم می‎کرد و فکر کرد که کشورش را ترک کند و دیگر بازنگردد.

همانطور که دراز کشیده بود، عنکبوتی توجهش را جلب کرد که برای ساختن تار خود روی دیوارهای غار سخت می‎کوشید؛ کاری که به نظر بسیار دشوار می‎رسید. عنکبوت از یک سوی دیوار به سوی دیگر رشته‎ای از تار خود را پرتاب می‎کرد، سپس همین عمل را از جهات مختلف انجام می‎داد. در حین تلاش عنکبوت بادی از دهانه‎ی غار به داخل وزید و تار ساخته شده‎ی او را پاره و عنکبوت را به گوشه‎ای پرتاب می‎کرد. اما عنکبوت دست از تلاش برنمی‎داشت. به محض اینکه باد فروکش می‎کرد، دوباره روی دیوار می‎رفت و کار خود را از سر می‎گرفت.

بارها و بارها باد تار و پود رسته‎شده‎ی عنکبوت را از هم درید و عنکبوت دوباره برخاست و کار خود را از ابتدا شروع کرد. به تدریج از شدت باد کاسته شد و عنکبوت توانست پایه‎های کار خود را طوری محکم بسازد که دیگر باد نتواند پاره‎اش کند. وقتی باد دوباره شدت گرفت، دیگر شبکه‎های تنیده‎شده‎ی عنکبوت به قدری قدرت یافته بود که دیگر پاره نشد و توانست کار خود را به انتها برساند.

رابرت بروس از مقاومت و پایداری عنکبوت حیرت‎زده شده بود. فکر کرد: « اگر این موجود کوچک به رغم مشکلاتی که با آن روبرو شد، توانست کار خود را به انتها برساند، پس من هم می‎توانم.» عنکبوت برای او به یک نماد تبدیل شد و از تجربه‎ی به‎ دست آمده در غار، شعاری را مطرح کرد: «وقتی در شروع به موفقیت دست نیافتید، دوباره و دوباره تلاش کنید.» پس از بهبود یافتن زخم‎هایش دوباره به جمع‎آوری ارتش دست زد و هشت سال با انگلستان جنگید تا سرانجام توانست آنها را در سال 1314 شکست دهد.

رابرت بروس مطمئناً به دنبال دست یابی به هدف خود یعنی پیروزی در جنگ نبود، بلکه فقط می‎‎دانست که آزادی برایش مفهوم بزرگی دارد و تا زمانی که در پی آن بود زندگی ارزشمندی را پیش می‎برد ( پس مشتاقانه همه‎ی سختی مسیر را تحمل می‎کرد.) ماهیت تعهد چنین است:

شما نمی‎دانید در آینده به اهداف خود خواهید رسید یا نه! فقط می‎توانید به سمت جلو و در مسیر ارزش‎های خود گام بردارید.

آینده در کنترل شما نیست. تنها مسئله‎ای که بر آن اشراف دارید توانایی خود برای ادامه دادن، آموختن  رشد در طول مسیر است. شاید گاهی نیاز باشد خود را به مسیر اصلی که از آن خارج شده‎اید بازگردانید. وینستون چرچیل می‎گوید: « موفقیت آخر راه نیست. شکست مرگ نیست. شجاعت شما برای ادامه‎‎ی مسیر است که ارزش دارد.»


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۰۷
mina nikseresht
جمعه, ۸ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۳۳ ق.ظ

احساس اهمیت بخشیدن به دیگران

به نفع شماست که افراد «بزرگ» را وادار کنید که فکر کنند بزرگ‌تر هستند. متفکر بزرگ همواره با مجسم کردن افراد در بهترین وضعیت، بر ارزش آنان می‌افزاید. چون راجع به مردم، بزرگ فکر می‌کند، آن‌ها هم بیشترین تلاش خود را برای او می‌کنند.

وقتی که به دیگران کمک می‌کنید احساس اهمیت کنند، به خودتان هم کمک می‌کنید که احساس اهمیت کنید.

دوستی می‌گفت: یکی از متصدیان آسانسور که چند ماه مرا «بالا و پایین» برد، همیشه و در همه جا ظاهری بی‌اهمیت داشت. او حدود پنجاه سال داشت، غیرجذاب و در کارش بی‌روحیه بود. بدیهی بود که اشتیاق او برای مهم بودن به‌طور کامل محقق نشده بود. او یکی از میلیون‌ها نفری بود که ماه‌ها حتی دلیلی پیدا نمی‌کنند که باور کنند کسی آن‌ها را می‌شناسد چه برسد به این‌که به آنان اهمیت دهد.

یک روز صبح، اندکی پس از این‌که به یکی از «بالا و پایین‌روندگان» منظم او تبدیل شدم، متوجه شدم که مدل موهایش را عوض کرده است. هیچ تعجب‌آور نبود و به‌ظاهر کاری خانگی بود. در هر حال، با موهای کوتاه بهتر به نظر می‌رسید.

از آن رو گفتم: «... (اسمش را یاد گرفته بودم) از کاری که با موهایت کرده‌ای خوشم می‌آید. خیلی زیبا شده‌اید.» او گفت: «متشکرم، آقا!» او از تعریف من تشکر کرد.

روز بعد، پناه بر خدا، وقتی که وارد آسانسور شدم، جمله‌ی «صبح به خیر، آقای...» را شنیدم پیشتر حتی یک بار نشنیده بودم که این متصدی کسی را به نام صدا کند. و در ماه‌های باقیمانده‌ای که دفتری در آن ساختمان داشتم هرگز نشنیدم کسی را جز من با اسم صدا کند. من متصدی آسانسور را وادار کرده بودم احساس کند مهم است. من صادقانه از او تعریف و با اسم صدایش کرده بودم.

من باعث شده بودم او احساس کند که شخصی مهم است. حالا او با دادن احساس اهمیت به من تلافی می‌کرد.

بیایید خودمان را گول نزنیم. افرادی که در باطن احساس اهمیت نمی‌کنند، مستعد میان‌مایگی هستند. این نکته باید بارها و بارها تفهیم شود: آدم باید احساس کند مهم است تا موفق شود. یاری دادن دیگران به منظور احساس اهمیت به نفع شماست؛ چون باعث می‌شود شما احساس اهمیت بیشتر کنید. امتحان کنید و نتیجه‌اش را ببینید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۶ ، ۰۱:۳۳
mina nikseresht
جمعه, ۲۱ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۵۵ ب.ظ

ماشین قرمز




ماه بهمن بود، روزها تند و تند از پی هم می‎گذشتند و من انتظار روز تولدم را می‎کشیدم. هرروز که از راه مدرسه به خانه برمی‎گشتم پشت مغازه‎ی اسباب‎بازی فروشی نزدیک خانه‎مان می‎ایستادم و ماشینی رو که آرزوی آن را داشتم نظاره می‎کردم. توی ذهن کوچکم سوارش می‎شدم، به مغازۀ بستنی‎فروشی می‎رفتم و یک بستنی قیفی می‎خریدم. خلاصه کلی ذوق می‎کردم. گاهی زنگ‎های تفریح، گاهی در راه خانه تا مدرسه و تمام روز به آن فکر می‎کردم آنقدر که حتی شب خواب آن را می‎دیدم.

روزهای یکشنبه انشاء داشتیم. موضوع انشاء انتخابی بود به این صورت که هرکس در مورد هر موضوعی که دوست دارد یک صفحه بنویسد. موضوع انتخابی من رویای ماشین قرمز بود. معلم دفتر نمره را باز کرد و بعد از کلی بالا و پایین رفتن و مردد در انتخاب سرش را بالا گرفت و گفت: آقای نادری این هفته نوبت شماست. بلند شدم و رو به بچه‎ها ایستادم دفتر انشایم را باز کردم و شروع به خواندن نمودم. از خط اول تا آخر آرزویم را ترسیم کرده بودم،حتی آنقدر این تصور قوی بود که خودم را مالک و صاحبش می‎دانستم. وقتی انشایم تمام شد معلم از پشت عینک نگاهی به من کرد و گفت: از خدا چیزهای بزرگ بخواهید تا چیزهای بزرگ بستانید.(کاترین پاندر) بعد هم بلند شد و این جمله را با خط بزرگی روی تخته نوشت.

توی دنیای 8سالگی من بزرگترین آرزو داشتن ماشین قرمز بود. روز تولدم فرا رسید. تمام هم‎کلاسی‎هایم را دعوت کردم. این روز مقارن با پایان امتحانات مدرسه و گرفتن کارنامه‎ها بود و این جشن بیشتر از اینکه برای روز تولدم باشد به مناسبت شاگرد اول شدن در امتحانات مدرسه گرفته شده بود. رویای ماشین از سرم بیرون نمی‎رفت، وقت باز کردن کادوها رسید. اول از همه هدایایی که بزرگتر بودند را باز می‎کردم چون فکر می‎کردم شاید یکی از انها همان ماشین قرمزی باشد که من آرزویش را داشتم. هدایا تمام شد ولی...!

صدای زنگ خانه باعث سکوت میهمان‎ها شد . در را باز کردم، معلمم با کادوی بزرگی وارد شد و من سراسیمه از جایم بلند شدم و به استقبالش رفتم. از اینکه به جشن تولدم آمده خوشحال بودم. فکرش را نمی‎کردم بیاید چه برسد به اینکه هدیه‎ای هم برایم بیاورد . بیشتر از اینکه از آمدنش خوشحال باشم از کادویی که دستش بود ذوق زده شدم.

میهمانی تمام شد. منتظر بودم همه بروند تا هدیه‎ی معلمم را باز کنم. کادوی معلمم را برداشتم و به سمت اتاقم رفتم. در را بستم و با هیجان تمام به سمت کادوی معلم شیرجه رفتم. خدای من! ماشین قرمز، انگار تمام دنیا را به من داده بودند.

حالا من بزرگ شده‎ام و سال‎ها از آن روز می‎گذرد. وقتی به آن دوران برمی‎گردم می‎بینم چیزهایی که در بچگی آرزو می‎کردم به همه‎شان می‎رسیدم، حالا که بزرگ شدم آرزوهایم مانند دوران بچگی به نظر بزرگ می‎آید، اما چرا وقتی کوچکتر بودم  رسیدن به آرزوهایم را محال نمی‎دانستم؟!

هر کدام از ما اهداف و خواسته‎های فراوانی داریم مانند: آرزوی داشتن خانه، ماشین، ثروت، و... اما چرا گاهی هرچه تلاش می‎کنیم به آن نمی‎رسیم؟

بسیاری از مردم خواهان بهبود زندگی خود هستند ولی در رسیدن به خواسته‎ها و امیال باز می‎مانند این اشخاص کسانی هستند که تعریف درستی از خواسته و آرزو ندارند.

آرزو میل ضعیفی است که خاصیت تغییر یافتن دارد و آنقدر قوی نیست که بتواند بر تنبلی و تلف کردن زمان غلبه کند. کسی که خواستۀ قوی دارد دست به عمل می‎زند و هر لحظه تأخیر را برای خود جایز نمی‎داند. اگر در راه رسیدن، به موانع و مشکلات برخورد کند از آنها عبور می‎کند و تا رسیدن به خواستۀ خود دست از تلاش و پیگیری برنمی‎دارد. بهتر است دودلی و تردید را کنار بگذارید. کسانی که مرتب خواسته‎های خود را تغییر می‎دهند و یا در رسیدن به آن ناامید می‎شوند هیچگاه درهای موفقیت به روی آنها گشوده نخواهد شد.

حال چگونه می‎توان به خواسته یا خواسته‎های خود رسید؟

1-    اهداف خود را مشخص و روشن تعریف کنید.

تا زمانی که برای خودم مشخص نکنم که چه می‎خواهم ذهن برای دست‎یابی به آن اقدامی نخواهد کرد و کائنات به یاری ما نخواهند شتافت.

2-دست از هدف خود برندارید.

پافشاری در قدم اول شرط رسیدن به قدم‎های بعدی است.

3-در راه رسیدن به هدف نگرش مثبت را جایگزین نگرش‎های منفی کنید.بهتر است روی افکار خود فیلتری نصب کنید تا به محض ورود اولین فکر منفی ذهن شما به روی آن بسته شود. در کتاب انسان در جستجوی معنی اهمیت نگرش در بیان دکتر ویکتور فرانکل اینطور معنا شده است که:

"از انسان همه‎چیز را می‎توان گرفت به غیر از یک چیز؛ آخرین آزادی انسانی را-انتخاب نگرش او و انتخاب راه مناسب در هر شرایطی... حتی اگر شرایطی مثل کمبود خواب، کمبود غذا و فشارهای روحی و روانی مختلف زندانی‎ها را تحت تأثیر قرار دهد، در نهایت آن نوع شخصیتی که زندانی به خود می‎گیرد، نتیجۀ تصمیم درونی خود اوست، نه نتیجۀ فشارهای اردوگاه."

4-زمان مشخصی برای فکر کردن در مورد اهداف خود درنظر بگیرید.

 روی صفحۀ Desktop ذهن خود Folderای به نام My Goals(اهداف من) درست کنید. هر شب قبل از خواب و یا هر روز صبح زمانی را برای تصورات ذهنی در مورد رسیدن به خواسته خود در نظر بگیرید. این پوشه میتواند شامل لیستی از اهداف کوتاه مدت و بلندمدت شما باشد. برای هر هدفی که دارید می‎توانید عکسی متناسب با آن قرار دهید. به عنوان مثال داشتن خانه‎ای با امکانات.... و یا اتومبیل دلخواه‎تان حتی رنگ آن را انتخاب کنید. یادتان باشد این اهداف را Delete نکنید. آرزوهای امروز ما خواسته‎های دیروزمان بودند. ولی گاهی ما آنها را از ذهن خود پاک و یا فراموش می‎کنیم.

5-برای رسیدن به اهداف خود دست بکار شوید.

دنیا به دانسته‎ها و علم شما پاداش نمی‎دهد، بلکه برای عمل به دانسته‎ها به شما دستمزد می‎دهد.اگر شما یک شکارچی باشید و برای شکار خرگوش به جنگل بروید، درست در زمانی که هدف را نشانه گرفته‎اید شلیک نکنید آنوقت چه می‎شود؟ خرگوش فرار می‎کند و شما بی‎هدف به خانه بازمی‎گردید.

6-برای رسیدن به اهداف خود صبور باشید و دست از تلاش و دعا کردن برندارید.

کاترین پاندر می‎گوید:

برای شما قوت قلب است اگر بدانید بزرگان معنوی مانند ابراهیم و اسحاق مجبور شده‎اند مدتی بیست تا بیست و پنج سال منتظر بمانند تا برخی از خواسته‎هایشان اجابت شوند. ابراهیم بیست و پنج سال برای تولد پسرش چشم انتظار ماند. در آن هنگام فهمید که تأخیر خداوند به منزلۀ انکار نبود و همانطور که خداوند عهد بست در وقت مناسب و به شیوۀ مناسب دعایش را اجابت کرد.

پس اگر به قدرت خداوند در تحقق اهداف خود امید داشته باشیم بی‎شک او نیز به یاری ما خواهد آمد و تا رسیدن به آن حمایتمان خواهد کرد.

امام علی علیه السلام در نامۀ 31نهج البلاغه می‎فرمایند: هرگز از تأخیر اجابت دعا ناامید مباش، زیرا بخشش الهی به اندازۀ نیّت توست گاه در اجابت دعا تأخیر می‎شود تا پاداش درخواست‎کننده بیشتر و جزای آرزومند کامل‎تر شود، گاهی درخواست می‎کنی، امّا پاسخ داده نمی‎شود، زیرا بهتر از آنچه خواستی به زودی یا در وقت مشخص به تو خواهد بخشید یا به جهت اعطا بهتر از آنچه خواستی.

دانستن کافی نیست بهترین زمان نتیجه وقتی است که دست به اقدام بزنیم. پس معطل نکنید و همین امروز تصمیم بگیرید تا در شاهراه موفقیت برنده باشید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۶ ، ۲۳:۵۵
mina nikseresht
پنجشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۳۵ ب.ظ

ده اصل برای رسیدن به پیروزی

من برنده‌ام: چون برای رسیدن به سرزمین اهدافم، اولین قدم را برداشته‌امع قدم اول یعنی «تصمیم»

من برنده‌ام: چون می‌دانم مشکلات مانند صخره‌هایی هستند که در مسیر رود وجود دارند. «اگر صخره نبود، رود هیچ آوازی سر نمی‌داد.»

من برنده‌ام: چون ذهنم را آن‌گونه ساخته‌ام که جهنم را برایم به بهشت تبدیل کند، نه آن‌که بهشت را به جهنم.»

من برنده‌ام: چون نقشه زندگی خود را چنان شفاف رسم کرده‌ام که تنها راه باقی مانده، «ساختن» آن است.

من برنده‌ام: چون می‌دانم هر اقدام بزرگ ابتدا محال به نظر می‌رسد، پس تمام تلاشم را می‌کنم تا محال را به ممکن تبدیل سازم.

من برنده‌ام: چون هم ناامیدی را می‌شناسم، هم صبر و حوصله را و البته خوب می‌دانم که صبر و حوصله، شکل دیگری از ناامیدی است که انسان بهتر می‌تواند آن را تحمل کند.

من برنده‌ام: چون زندگی را زیبا می‌بینم و وقتی به زندگی زیبا نگریستم آنگاه زیبا خواهد شد.

من برنده‌ام: چون در انتهای فعالیت روزانه، ساعتی را با خودم خلوت می‌کنم و با تکیه بر صداقتِ بی‌رحمانه با خود، عملکرد روزم را با دقت ارزیابی می‌کنم.

من برنده‌ام: چون می‌دانم اگر به معجزه اعتقاد و ایمان داشته باشم، برایم اتفاق خواهد افتاد. و این معجزه‌ی اعتقاد و ایمان است.

من برنده‌ام: چون خدایی دارم که داشتنش، جبران همه‌ی نداشته‌هاست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۵
mina nikseresht
دوشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۳۳ ب.ظ

از افکار منفیم خسته شدم! چکار کنم؟!!!


خیلی وقتها از من سوال می کنند برای اهمیت ندادن به فکرهای منفی ام چه کار کنم؟

یا من هر کاری می کنم نمی توانم افکار منفیم را از بین ببرم. گاهی همه ی انرژیم صرف مقابله با اینها میشود. هرچند افکار منفی از بین بردنی نیست و کسانی که برای از بین بردن این افکار به شما راه کار داده اند، بسیار اشتباه بوده است. شما باید طرز مواجهه با افکار منفی را یاد بگیرید. به هر حال شیوه های تربیتی و محیطی این افکار را به ما القا کرده است و شما باید برای آن دستورالعمل مشخصی داشته باشید.

قدم اول برای مقابله با این خودگویی ها، شناختن آنهاست. ممکن است افکار و خودگویی های منفی در اعماق ذهن شما باشند و شما از آنها آگاهی نداشته باشید اما این افکار منفی خواه ناخواه بر احساسات و عملکرد شما تاثیر می گذارند.

1.من ارزشش را ندارم

این جمله مستقیما اعتماد به نفس شما را مورد حمله قرار می دهد و هیچ ریشه ای در حقیقت ندارد. گفتن "من ارزشش را ندارم" باور منفی است که می تواند به سرعت شما را از پا درآورد. پس تا دیر نشده کاری بکنید.

2.من آدم بی خاصیتی هستم

گفتن این جمله به خود به کلی قدرت شخصی تان را می رباید و شما را بدون انگیزه می سازد.

3.من نمی توانم آن کار را انجام دهم

این جمله هم قدرت شما را کاهش می دهد. زمان هایی وجود دارد که شما واقعا نمی توانید کاری را انجام دهید، اما در اکثر مواقع این فکر ، بیشتر یک حمله به خود است تا واقعیت!

4.من هرگز پیشرفتی نخواهم داشت

این خودگویی آغازی برای شکست است قبل از آنکه شما واقعا شروع به انجام آن کار بکنید. همه ما می دانیم که موفقیت پس از تلاش ما و در یک زمان خاص فرا می رسد. گفتن این مسئله به خود که "شکست خواهم خورد" قبل از آغاز یک کار، شما را از شکوفایی استعدادها و رسیدن به جایگاهی که استحقاق آن را دارید، باز خواهد داشت.

5.دیگران من را دوست نخواهند داشت

یک شروع برای طرد شدن. زمانی که شما وارد یک موقعیت می شوید و به خودتان می گویید که دیگران شما را دوست نخواهند داشت در واقع با دست خودتان (با فکر خودتان) این طرز فکرتان را به واقعیت تبدیل می کنید. زیرا وقتی با این فکر وارد یک جمع می شوید از ترس اینکه دیگران با شما برخورد خوبی نداشته باشند، از جمع کناره گیری می کنید و کمتر با دیگران حرف می زنید. بنابر این به طور طبیعی دیگران هم با شما کمتر صحبت می کنند. بنابراین خودگویی منفی شما تایید می شود.

6.دیگران بهتر از من هستند

معمولا همه ما تمایل داریم خودمان را با دیگران مقایسه کنیم. اما گفتن این جمله به خود که " دیگران بهتر از من هستند" ضربه شدیدی به اعتماد به نفس وارد می کند.

7.من بی کفایت هستم

گفتن این جمله به خود باعث می شود احساس کنید برای دستیابی به خواسته های خود از زندگی لیاقت ندارید. حس بی کفایتی شخصی به شدت باعث بی انگیزگی می شود.

8.من باید کامل باشم

یک روش برای تضمین شکست خوردن، انتقاد از خود در زمانی است که کامل نیستید. این زمان در واقع همه زمان هاست زیرا همه ما کاملا ناکامل هستیم.

9.نظر من اهمیتی ندارد

در این جمله اعتماد به نفس بسیار پایینی نهفته است. در صورتی که این جمله را به خودتان می گویید احتمالا خودتان را بی ارزش در نظر می گیرید.

10.من هیچ تغییری نمی کنم

این جمله سرشار از ناامیدی است و باعث می شود شما در رکود بمانید و هیچ تلاشی برای پیشرفت و تغییر انجام ندهید.

با خودگویی های منفی چه کار کنیم؟

گام های زیر را پیگیری کنید تا بهتر بتوانید بر خودگویی های منفی تان کنترل داشته باشید:

* مچ خودتان را بگیرید.

در ابتدای روز زمان کوتاهی را به فکر کردن به افکار و خودگویی هایتان اختصاص دهید و خودگویی های منفی تان را شناسایی کنید.

* برای خودگویی منفی تان عنوان بگذارید.

مشخص کنید که خودگویی منفی تان دقیقا چیست. می توانید از 10 مورد ذکر شده در این مقاله استفاده کنید.

* این تنها یک فکر است.

همه ما در طول روز فکرهای زیادی را از سر می گذرانیم. اما همه آنها واقعی نیستند . بنابراین زمانی که فکر یا خودگویی منفی تان را شناسایی کردید، به خودتان بگویید " این تنها یک فکر است". بنابراین شما باور دارید که یک فکر فقط یک فکر است نه حتما یک واقعیت.

* میزان واقعی بودن فکر خود را بسنجید.

به عنوان یک قاضی در مورد فکر خود قضاوت کنید. ببینید فکرتان تا چه اندازه واقعیت دارد. اگر تا حد زیادی واقعی بود تلاش کنید برای آن راه حلی پیدا کنید. مثلا اگر دلایل و شواهد کافی برای این خودگویی منفی دارید که "دیگران من را دوست ندارند" فکر کنید که چگونه می توانید رفتار خود را تغییر دهید تا فرد دوست داشتنی تری شوید. اما اگر فکرتان واقعیت کمی دارد بهتر است آن را با جملات و خودگویی های مثبت جایگزین کنید.

.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۳۳
mina nikseresht
شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۰۸ ب.ظ

قهرمانان، قهرمان، زاده نشده اند!




حتما دیدی اینایی رو که میخوان رژیم بگیرن و یکی دو روز اول رو حسابی سخت چیزی نمی خورن و بعد از یک هفته، دوباره برمی گردن به رفتار قبلی شون و هر وقتم بهشون بگی نمیخوای وزنت رو کم کنی، میگه میخوام ولی نمی تونم.

اصولا موفقیت و رسیدن به هدف های زندگی نیز مثل رژیم گرفتن می مونه. یعنی اینکه شما باید برنامه ی ثابت، منظم و ادامه داری رو هر روز انجام بدی و هیچ وقت وسطش رهاش نکنی. همه ی اونایی که الان به جایی رسیدن، قبلش کلی سختی و زحمت و رنج رو تحمل کردن و فرقشون با آدمایی که هدف رو رها کردن و به ادامه ی رفتار قبلی و روش زندگی شون برگشتن اینه که وسطش جا نزدن، خسته نشدن و ادامه دادن.
این حرفا رو خیلی ساده نخون. راه رسیدن همینه و اگه غیر این بود حتما به منم یاد بده.
اگه میخوای رفتاری رو تغییر بدی، باید اول از همه شوخی رو بذاری کنار. اگه میخوای با من پیش بری من با کسی شوخی ندارم و بسیار در تغییر رفتار و فکر جدی هستم و اصلاً جدیت شرط لازم برای تغییر کردن هست. جدیت به معنای انجام کار به هر قیمتی هست. خستگی، تنبلی، حوصله نداشتن و ادامه دادن عادت های مخرب، مانع بزرگی برای تغییر نکردنه.
بهم میگه دلم میخواد عوض شم اما دست خودم نیست! این خیلی جمله ی بدی هستش. یعنی چی؟ یعنی من هنوز نمیخوام تغییر کنم. اول از همه باید این جدیت رو در خودت ایجاد کنی بعدا در قدم های بعدی با هم همراه میشیم.
یا الان، یا هیچ وقت.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۰۸
mina nikseresht
جمعه, ۵ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۳۹ ب.ظ

تغییر کردن دل شیر می خواهد؛ تو داری؟


محیط خوابگاه جوری بود که هیچ گاه جرأت نمی‎کردم جلوی هم اتاقی‎هایم نماز بخوانم. بیشتر وقتهایی که  سجاده‎ام را پهن می‎کردم و می‎ایستادم تا نمازم را بخوانم، همین که الله اکبر را می‎گفتم گلناز و مهرنوش و الهام و المیرا دورم حلقه می‎زدند و عمدتاً شروع به مسخره کردنم می‎کردند. هر کدام سعی می کرد یه جوری یک تکه‎ای بیاندازد. بگذریم از وقت‎هایی که یکی مهر را می‎قاپید،‌دیگری در حال رکوع سوارم می‎شد و انگار نه انگار که نماز می‎خوانم . همه‎ی رشته‎ها پنبه می‎شد. فقط من بودم که بین هم اتاقی‎هایم نماز می‎خواندم. از نظر آنها نماز خواندن و این ادا و اصولها مال پدربزرگ‎ها و مادربزرگ‎ها بود که سنی از آنها گذشته است. از ترس اینکه مبادا از طرف دوستانم مورد بی‎مهری و یا تمسخر قرار بگیرم کم کم در نمازهایم سستی می‎کردم. بیشتر سعی میکردم وقتی آنها نیستند نماز بخوانم و موقعی که آنها بودند از خواندن نماز صرف نظر می‎کردم.  اما عذاب وجدان گاهی اذیتم می‎کرد. وای از آن روزی که در دانشگاه انگشت نمای دیگران می‎شدی. آنقدر گستاخ بودند که وقت اذان که می‎شد جلوی راه پله‎های سالن می‎ایستادند و همین که چشمشان به من می‎افتاد می‎گفتند :

اووووه اینا نگاه کن، حاج خانم بدو که حاج آقا معطل شما موندن، گفتن تا شما نیاین نماز رو نمی‎بندیم.......

خلاصه بعد از یک ماه دیگر قید نماز خواندن را زده بودم تا دست از سرم بردارند. خیالم راحت شده بود که دیگر برچسب دِمُده و سنتی به من نمی‎زنند.

*******

گاهی با دانستن صحیح بودن ارزش‎های اعتقادی، ترس از اعلام تغییر و کنار گذاشتن عادات نادرست و قطع ارتباط با کسانی که دوستی با آنها مایۀ رشد و تکامل انسان نمی‎گردد برای بسیاری از افراد دشوار است. چرا که این افراد گمان می‎کنند با کنار گذاشتن این رفتارها از طرف دیگران طرد می‎شوند و حتی گاهی با خطاب کردن آنها با القابی هم چون عقب مانده، سنتی و خشک مقدس و... این چنین تحول و دگرگونی مثبتشان را به  خاطر رضایت دیگران به تعویق می‎اندازند. این افراد گاهی حتی با علم به اینکه این رفتار غلط به زندگی فردی و حتی اجتماعی آنها لطمه می‎زند، متأسفانه همچنان به این روند نامطلوب ادامه می‎دهند و زندگی خود را به واسطۀ خوش آمدن در برداشت‎ها و افکار دیگران به تباهی می‎کشند. چرا که خیال می‎کنند این شیوۀ زندگی و به قولی به روز شدن و مدرن بودن می‎تواند سعادت و خوشبختی آنها را تضمین می‎کند. لذا به آنچه که دیگران به غلط در بین یکدیگر رواج می‎دهند و برچسب درستی و تأیید را روی آن می‎چسبانند عامل می‎شوند. غافل از اینکه قبل از آن از خود سوال کنند: آیا راهی که می‎روم درست است؟ عقلم آن را تأیید می‎کند؟ مورد رضایت خداوند است و امثالهم. دختر خانمی تصمیم می‎گیرد شرایط نادرست پوشش خود را تغییر دهد. اما در این بین ممکن است در بین دوستان و هم‎کلاسی‎هایش مسخره شود، در محل کار خود با نگاه‎های توهین آمیزی مواجه شود. پسری تصمیم می‎گیرد رابطه‎ای نادرست را ترک کند، از آن طرف دوستانش او را تحقیر می‎کنند و دیگر در بین خود برای او جایی باز نمی‎کنند و حالا او حتی دیگر برای تفریح کردن هم به ظاهر دوستی ندارد. خانمی تصمیم می‎گیرد در برابر عصبانیت‎های شوهرش و رفتارهای غلط او صبورتر و در برخورد با او مهربان‎تر و اهل تغافل باشد، اما در این بین اطرافیانش او را سرزنش می‎کنند تا او را از تصمیم خوبش منصرف کنند و....

برای موفق شدن و قرار گرفتن در وادی تحول و تغییرات مثبت زندگی باید شهامت داشت. باید به خود جرأت داد و به همۀ وسوسه‎های ناپاک و آلوده پاسخ منفی داد. خودآغازگری اولین شرط رسیدن به هر تحول مثبت است. به این معنا که من بعد از شناسایی ضعف‎های خود هر گونه تغییر و تحولی را باید از خود آغاز کنم و خود را مصمم به تلاش مستمری بسازم تا بتوانم روند عادات غلط رفتاریم را اصلاح کنم. اگر می‎خواهیم این قسمت از زندگی خود را تغییر دهیم به حرف منفی اطرافیان و طعنه‎های آن توجهی نکنیم و بدانیم برای دست یابی به نتایج ماندگار و تحول دائمی باید هر روز، در عین حال که این روند را تکرار می‎کنیم به غایت هدف مثبت خود بیاندیشیم و ترس‎های واهی حاصل از این تفکر را که دیگران در مورد من چگونه فکر می‎کنند کنار بگذاریم. در نتیجه توانسته‎ایم با رعایت هدف‎گذاری و در قدم بعدی تصمیم‎گیری و عزم اراده به نقطۀ تغییر برسیم و این همان راز افراد موفق است.

دوستان همراه؛ برای تغییر و رسیدن به نقطۀ تحول مثبت، ترس را کنار بگذارید. از کنار افکار منفی که مدام شما را وسوسه می‎کند که نکند اگر این تصمیم خوب را اجرا کنم دیگران اینطور فکر کنند و حرفهایی از این دست، بی توجه عبور کنید و بدانید انسان موفق، کسی است که تغییر کردن و انتخاب راه درست را به فردا موکول نمی‎کند و قضاوت‎های دیگران ذره‎ای نمی‎تواند او را از رشد و تحول باز بدارد. چرا که برای داشتن پایانی شیرین باید اجازه دهید خود معمار زندگی خویش باشید نه دیگران. پس اگر شهامت تغییر را در درون خود احساس می‎کنید همین الان تصمیم‎های خوبی را که مدت‎هاست برای شروع آنها تردید داشته‎اید عملی سازید.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۳۹
mina nikseresht
چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۶ ق.ظ

دلنوشته : معجزه ی خداوند همین روزهاست...

همیشه و هر روز منتظر معجزه‎ام. منتظر اینکه خدا باز هم دستم را بگیرد و من را به همان روزهایی برساند که سالها آرزویش را داشتم و دارم و وقتی نشانه‎ای از رسیدن به رویاهایم به من نشان داده می‎شود باز هم امیدوار به قدرت خدایی می‎شوم که همواره در تاریکی‎ها و سختی‎ها دستم را رها نکرد و این وقت‎هاست که باز هم می‎فهمم خدا تنها عاشقی است که من را با همه‎ی بدی‎هایم دوست دارد و دستم را رها نمی‎کند. خدا تنها عاشقی است که وقتی کوتاهی‎های من را می‎بیند باز هم از من رو برنمی گرداند و باز هم اجازه می‎دهد به در خانه‎اش بروم. کاش روزی همه‎ی ما بفهمیم خدا را آنگونه باید ستایش کرد که لایق آن ستایش است و کاش روزی بفهمیم که امروز، فردا و آینده‎مان همه و همه در دستان همیشه قدرتمند اوست و اگر بدانیم دیگر نه نگران خواهیم شد و نه افسرده و غمگین و دلمان همیشه و همه وقت شاد است چون می دانیم او ان الله علی کل شی قدیر است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۵۶
mina nikseresht