روان سالم تر

مشخصات بلاگ
روان سالم تر

امروزه نیاز به تغییر لازمه ی داشتن یک زندگی موفق است. افرادی که همه روزه تصمیم به تغییر می گیرند تا امروزشان با دیروزی که رفته است و فردایی که نیامده متفاوت باشد افرادی هستند که تغییر و تحول را لازمه ی رشد و داشتن یک زندگی سالم و شاد می دانند.
این وبلاگ به شما کمک خواهد کرد تا تغییری هرچند کوچک در زندگی خودتان ایجاد کنید. خوشحال می شوم به عنوان یک راهنما سهمی در زندگی تان برای تغییر داشته باشم.
با آرزوی موفقیت برای شما

بایگانی
آخرین نظرات

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مشاوره پیش از ازدواج» ثبت شده است

داشتیم با هم در مورد افکار خودآیند صحبت می کردیم. اینکه افکار خودآیند چه اثری در ذهنیت ما و برداشت های روزانه ی ما از اتفاقات دارد.

افکار خودآیند، کوتاه و مجمل هستند.

معمولاً این افکار در قالب چندکلمه و در قالب عبارت های تلگرافی ظاهر می شوند: « تنها... بیمار... طاقت ندارم... سرطان.... فایده ای نداره...» یک کلمه با یک جمله ی کوتاه به عنوان برچسبی برای مجموعه ای از خاطرات دردناک، ترس ها یا خودنکوهی عمل می کنند.

یک فکر خودآیند لزوماً همیشه در قالب کلمات ظاهر نمی شود. بلکه می تواند به صورت یک تصویر ذهنی کوتاه و مختصر یا به صورت صدا، بویایی یا هر احساس جمعی خودش را نشان دهد. زنی که از بلندی می ترسید برای چند لحظه این تصویر به ذهنش خطور کرد: « زمین کج شده و او در حال لغزیدن به سمت پنجره است.» هر زمان این خانم به طبقه ی سوم می رسید این خیال پردازی گذرا باعث فراخوانی اضطراب شدیدی در او می شد.

گاهی افکار خودآیند ممکن است در قالب مرور وقایع گذشته ظاهر شوند. زن افسرده ای مدام تصویر در ورودی یکی از مراکز خرید به ذهنش خطور می کرد زیرا در همین مکان بود که همسرش به او گفت خیال جدا شدن از او را دارد. تجسم این مکان کافی بود تا تمام احساس های مربوط به این فقدان در او زنده شود.

گاهی اوقات نیز افکار خودآیند به صورت دانش شهودی ظاهر می شوند که هیچ کلمه، تصویر یا برداشتی همراه آنها نبوده است. مثل سرآشپزی که به شدت به توانایی خودش شک داشت و فقط می دانست که تلاش او برای ارتقاء شغلی، مشت بر سندان کوفتن است.

افکار خودآیند تقریباً همیشه قابل باورند

ما تقریباً به این افکار اعتقاد داریم و اصلاً به عقل ستیزی آنها نمی اندیشیم. به عنوان مثال مردی که پس از درخواست طلاق همسرش دچار غضب و خشم شدیدی می شود، درست در همان لحظه اعتقاد راسخ دارد که همسرش به خاطر بی عرضگی ایشان، درخواست طلاق داده است.

اعتقاد ما به افکار خودآیند مثل برداشت های حسی ماست. شما سخت به واقعیت افکار خودآیند می چسبید درست مثل اینکه صدا یا نوری را در جهان واقعی دیده اید. اگر شما مردی را ببنید که سوار ماشین گران قیمتی می شود بلافاصله این فکر به ذهن تان خطور می کند: « او مرد پولداری است و این قدر پُز و افاده دارد که انگار از دماغ فیل افتاده است.» شما قضاوت خودتان درباره ی این فرد را دقیقاً همان قدر واقعی می پندارید که بخواهید از درست بودن قضاوت خود درباره ی رنگ آن ماشین دفاع کنید.

افکار خودآیند به صورت خودانگیخته تجربه می شوند.

شما به این دلیل به افکار خودآیند اعتقاد دارید چون خود به خود وارد ذهن تان می شوند. به نظر می رسد که این افکار خود به خود در قبال وقایع پیرامون به وجود می آیند و ناگهان وارد ذهن شما می شوند. مچ گیری این افکار، کار دشواری است چه برسد به اینکه بخواهید آنها را در ترازوی عقل وخرد بگذارید.

افکار خودآیند اغلب در قالب «بایدگویی»، «اجبارگویی» و «حتماًگویی» ظاهر می شوند.

زنی که اخیرا همسرش فوت کرده است با خودش فکر کرد « تو باید گلیمت را از آب بیرون بکشی و نباید سربار زندگی دیگران شوی.» هر زمان که این افکار به ذهنش متبادر می شدند، احساس ناامیدی سرتاپای وجودش را فرا می گرفت. انسان ها با «بایدگویی» هایشان سخت در عذاب و گرفتاری می افتند مثل « من باید خوشبخت باشم»، « من باید شور و حال بیشتری داشته باشم« من باید خلاق، مسئولیت پذیر، سخاوتمند و مهربان باشم. تکرار «بایدگویی» احساس گناه یا کم ارزشی را در شما دامن می زند.

جنگ با «بایدگویی» دشوار است. به این دلیل که عملکرد آنها واقعاً در گذشته ارزش انطباقی داشته است و در حال حاضر نیز ارزش انطباقی دارد. این بایدها برای زندگی قواعد ساده ای فراهم کرده اند و در گذشته مؤثر بوده اند. آنها در شرایط استرس زا، ارزش بقایی دارند و به سادگی می توانید از آنها استفاده کنید. زمانی سر و کله ی مشکلات پیدا می شود که این بایدگویی ها، خودآیند می شوند. به گونه ای که فرصت تجزیه و تحلیل آنها را پیدا نمی کنید و چنان پایدار می شوند که نمی توانید برای کنار آمدن با موقعیت ها، این بایدگویی ها را تعدیل کنید.

افکار خودآیند تمایل دارند وقایع را افتضاح جلوه دهند.

این افکار معمولاً در هر حادثه ای به دنبال فاجعه یا خطر می گردند و همیشه انتظار دارند بدترین حالت ممکن اتفاق بیفتد. یک دردل معمولی را نشانه ای از سرطان در نظر می گیرند و کم توجهی معشوق را دلیل بر خیانت یا دوست نداشتن تلقی می کنند. جالب اینکه « افتضاح سازی، آبشخور اصلی اضطراب است.»

جنگ با تفکر افتضاح ساز، سخت است به این دلیل که عملکرد این توع تفکر انطباقی است. این افکار به شما کمک می کنند تا آینده را پیش بینی کنید و برای بدترین حالت ممکن آماده شوید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۴۲
mina nikseresht

                                           

از شرح حال زندگیش پرسیدم. از اینکه در شرایط بارداری اش بازهم تدریس می کرد و دست از کار نکشیده بود و شوهرش را همراه میدانست نقطه ی قوت ماجرا بود که باعث شده بود بازهم روحیه اش را برای کار در روزهای سخت حفظ کند و با همین شرایطی که داشت به کارش ادامه بدهد. در لابلای صحبت هایش به سن و سال خودش و همسرش اشاره کرد. به اینکه 5سال از همسرش بزرگتر بود و با اینکه 5 یا 6 سال از زندگی شان گذشته بود اما همه چیز به خوبی پیش می رفت و جای هیچ نگرانی نداشت. از او پرسیدم که خانواده هایتان به ازدواج رضایت داشتند؟ گفت اولش کمی مخالفت بود اما بعدش با دیدن محاسنی که داشتیم و توافقی که در رابطه مان وجود داشت متقاعد شدند که ازدواج ما باعث رشد می شود نه باعث نگرانی آنها و آسیب به خانواده هایمان. دوباره پرسیدم: همسرت مشکلی نداشت یا خودت احساس کنی که ممکن است یک تئوری سفت و محکمی که برای ازدواج بعضی ها از آن دفاع میکنند بهم بریزی؟ گفت: نه؛ ما مطمئن بودیم که باهم مشکلی نداریم و به هم قول داده بودیم هر طور که شد کنار هم بمانیم و از درستی و باوری که به آن پایبند بودیم دفاع کنیم. باید به دیگران ثابت می کردیم آنچه که مشکل دارد تفکر آنهاست نه اینکه ازدواج ما مشکلی داشته باشد.

این داستانِ تنها یک نفر از کسانی بود که در این فضای کم برای شما در بحث سن ازدواج مطرح کردم. افرادی بوده اند که سالهایی که در دفاتر مشاوره کار کرده ام و یا همین الان شاهد بررسی این الگوها و شکستن تابوهای ذهنی دیگران در امر ازدواج هستم و مشغول به کار، در این مقوله هیچ مشکلی تا انتها نداشته اند و فقط این اطرافیان بوده اند که تفکرشان این بوده و هست که سن در بحث ازدواج موضوعی بسیار مهم و کلیدی برای موفقیت در ازدواج است.هرچند که ترجیح بر این نکته است که سن آقا بیشتر از باشد اما اگر خلاف این بود ملاک بر درست بودن و خوشبخت شدن و یا موفقیت در ازدواج تنها وابسته به این نکته نیست. خصوصا در مواردی که زن دارای ویژگی ها و خصوصیات اخلاقی و روانی باشد که به سلامت زندگی و روان مرد آسیب نمی زند. بلکه کمک کننده، حمایت گر و پشیبان فکری، اخلاقی ، معنوی و روانی برای مرد است. این مسأله نه تنها آسیبی به ازدواج نزده بلکه این بزرگتر بودن دخترخانم در خیلی جاها به کمک آن زندگی آمده است.

ما در بحث پیش بینی یک ازدواج موفق به بسیاری عوامل کلیدی اشاره می کنیم که دقت و بررسی در آنها لازم و ضروری است. از جمله بحث بلوغ روانی، عاطفی، اجتماعی و شناختی فرد. به این معنا که فردی که قرار است با او ازدواج کنید باید این آمادگی را کسب کرده باشد وگرنه آن ازدواج به سمت موفقیت پیش نخواهد رفت.

ازدواج های خوب دارای ویژگی های مشخصی هستند. برخی از این ویژگی ها را میتوان پیش از ازدواج تشخیص داد. کسانی که در برابر مشکل، مکانیزم های شناختی شان برای حل مسأله فعال می شود، ازدواج های موفقی را تجربه میکنند.

بیشتر از آنکه سن ملاک دقیق و درستی یک ازدواج باشد شما باید بررسی کنید که به عنوان نمونه، آیا فرد دارای مهارت حل مسأله هست یا خیر؟ چقدر نیاز به انگیزه و تحمل سختی ها و مشکلات را دارد؟ آیا مهارت های اجتماعی شدن را کسب کرده است یا نه؟ آیا ویژگی های اخلاقی مثبت او بیشتر است یا منفی؟ و آیا این ویژگی ها به نظام ارزشی، باورها، تعاملات فردی و اجتماعی و خانوادگی او کمک کرده است یا آنکه باعث تضعیف آن شده است؟ واکنش های دفاعی فرد در مقابل مشکلات چیست؟ آیا وقتی در سختی و مشکلی واقع شود به جای گله و شکایت، تحقیر و سرزنش دیگران، عصبانیت، خشم و پرخاشگری به فکر اصلاح رفتار و کمک به بهبود حل مسأله است؟

از دیدگاه مذهبی یک ازدواج خوب، ازدواجی است که دارای دو کارکرد اصلی یعنی آرامش دهی(سکونت) و پرورش دهی (تربیت) باشد.(پسندیده،1392) از طرفی ازدواج های موفق سه ویژگی اساسی دارند: آرامش افراد خانواده در کنار هم، عیب پوشی و برجسته دیدن نقاط مثبت. این سه ویژگی ناظر بر آیات قرآن کریم نیز هست که همسر را برگرفته از جان می داند و برای سکونت و آرامش تلاطم نفس انسان آفریده شده است و نیز در جای دیگر همسران را لباس هم میداند.

از دیگر عوامل پیش بینی کننده ی یک ازدواج موفق میزان تحصیلات است که زمینه ی رابطه ی قوی تر زوجین را فراهم میکند. هر مقطع تحصیلی فضای فکری و حتی جهان بینی خاصی را پدید می آورد که بر سلیقه ها و اندیشه های زوج ها مؤثر است. معمولا با افزایش سطح تحصیلات، انسان ها نسبت به مسائل حساس تر و دقیقتر می شوند. به بیانی، سواد مانند یک عامل آگاهی بخش عمل میکند که موجب می شود انسان ها نسبت به مسائل دیگران آگاه تر شوند و قدرت درک بیشتری پیدا کنند. شغل و میزان در آمد، عوامل اقتصادی و اجتماعی نیز از جمله مواردی است که به عوامل پیش بینی کننده ی ازدواج موفق کمک میکند.

آنچه که در این رشته ی کلام مورد اشاره بود بحث سن و میزان اثرگذاری آن در موفقیت یک ازدواج بود. اینکه بسیاری از خانواده ها به اشتباه و بخاطر سطح فرهنگ و سواد لازم در این موضوع دست به خراب کردن زندگی فرزندان خود می زنند و این ناآگاهی ریشه در سنت های غلط و ترویج آن، وابستگی بیش از اندازه به فرزند و عدم اجازه ی او به خاطر این وابستگی برای انتخاب و شناخت میتواند از عواملی باشد که زمینه ساز خراب کردن یک زندگی و بهم زدن یک ازدواجی است که صرفاً به دلیل این مسأله به ناکامی می رود. چه خوب که پدر و مادرهایی هم هستند که با دادن استقلال به فرزند برای انتخاب از او حمایت می کنند و به دنبال آگاهی و کسب آن در زندگی هستند. شنیدن سخن حق و گوش سپردن به سخن متخصصین باعث موفقیت آنها در زندگی خود و فرزندشان خواهد شد.

باید این آگاهی را از خودمان شروع کنیم. درست است که مسأله سن وابسته به مسائل روانی، اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی فرد دارد و میزان بلوغی که فرد برای داشتن یک ازدواج موفق باید به این آمادگی رسیده باشد اما این مسأله، مسأله ای نیست که صرفاً به جهت آنکه دخترخانمی از پسری بزرگتر باشد ما بدون دقت و بررسی مسائل دیگر باعثِ جدایی و رد کردن موفقیت آنها برای تشکیل یک زندگی باشیم. چه بسیار کسانی که به اشتباه مرتکب این شده و می شوند که صرف این مسأله زندگی فرزند خود را خراب کرده و به روان او آسیب می زنند.

قبل از سن باید صفات شخصیتی و روانی آنها را بررسی کرده و اگر در موارد مهم و اصلی باهم به توافق نظر و اشتراک رسیدند و نمرات آزمون آنها بالا بود این مسأله را با دیده ی اغماض خواهیم نگریست. به شرطی که به بلوغ های لازم و آمادگی های پیش از ازدواج رسیده باشند که بررسی اینها توسط روان شناس و مشاور صورت خواهد گرفت.

باید به این شناخت و آگاهی رسید که هدف از ازدواج چیست و قرار است با ازدواج چه دستاوردها و موفقیت هایی نصیب افراد شود. اگر این آگاهی را گسترش بدهیم خواهیم دید بسیاری افراد بخاطر باورهای اشتباه و غلط و ندیدن و نشنیدن و عدم تحقیق و بررسی ازدواج های دیگر مانعی جدی در ازدواج دونفر با یکدیگر نخواهند بود. وقت آن رسیده است که در عصر جدید و قرن حاضر باورهای کهنه و قدیمی خود را تکانی بدهیم، از متخصصین و مشاورین برای تغییر باورها و نگرش ها کمک بگیریم و نخواهیم ملاک و معیارهای زندگی مان را سنت های اشتباه و باورهای غلط و موروثی و در نهایت حرف و سخن مردم تشکیل بدهد نه علم، آگاهی، شنیدن تجربیات دیگران وتحقیق در درستی و صحت مسائل زندگی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۹ ، ۲۰:۳۳
mina nikseresht
چهارشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۳۶ ب.ظ

ازدواج مقصد نهایی زندگی است؟

                                          

ما گاهی در نوشتن زبان تند و صریح داریم. جایی که مخاطب ما نگرش سطحی دارد، قدرت تحلیل و درک درستی از واقعیت ندارد و نمیتواند ذهناً تناسبات را پیدا کند باید صریح حرف زد. بسته به هوش و توانایی مخاطب در درک و تحلیل محتوا آنجایی که منظورمان را باید صریح برسانیم، باید مستقیم صحبت کنیم. هرچند که باز هم در عین صریح نوشتن و رُک بودن بازهم عده ای هستند که درک درست از نوشته ندارند و ذهنیت خودشان و تجربیات اشتباه قبلی را با متن پیوند می زنند اما آنچه که در مقام یک نویسنده مسلم است اینکه بیان صریح و شفاف مطلب مخاطب را وادار به فهم و تفکر میکند.

چیزی که لازم است گاهی در لفافه بیان نشود و گاهی لازم است به خاطر تجربیات و شکست های غلط بعضی رُک حرف زد تا مخاطب را به خود آورد درست جایی است که او یک اشتباه را چندباره تکرار میکند، این اشتباه را به دیگران هم توصیه میکند، روش های غلط زندگی خودش را نسخه ی زندگی دیگران میکند و حق به جانب از آن تجربه ها دفاع میکند.

جایی که هرچند مخاطب ما تجربه های غلط، اشتباه، و تکرار مکرر آنها را دارد جایی نیست که بشود با دیده ی اغماض نگریست و یکی از جاهایی که من ترجیحم بر رُک حرف زدن است، بحث ازدواج است. ازدواج شوخی نیست. هرچند که در نگاه و نگرش بعضی صرفاً یک شوخی است چون نه معنای آن را فهمیده اند و نه برداشت درستی از زندگی و هدف آن دارند؛ بنابراین ازدواج برای این دسته یک شوخی ساده لوحانه است. اینها کدام دسته اند؟ کسانی که وقتی می بینند دختر و پسری در ابتدای زندگی مشکلات فراوان ارتباطی دارند به عنوان یک فرد همه چیزدان توصیه می کنند: بچه دار شوید، مشکلات تان حل می شود! همه ی مردها یا زن ها همینطورند و یا جایی که خانم یا آقا مشکلات اصلی شخصیت دارد و تشخیص آن به کمک روان شناسی است که آسیب شناسی روانی بداند اما بازهم طرف مقابل را دعوت به صبر می کنند بی آنکه بدانند برای بعضی راه درمان به روان درمانگری وابسته است. کسانی که اول ازدواج چشم شان را می بندند و بر آنچه که لازم است دقت و بررسی کنند، چشم می گذارند و بعد ازدواج تازه چشم شان به زندگی مشترک باز می شود؛ هرچند که حتی باز هم بعضی بعد ازدواج چشم شان بسته است و منشا مشکلات را نمیتوانند پیدا کنند.

برای بعضی تعریف ازدواج، تعریف ازدواج به سبک حیوانی است! حیوانات هم ازدواج میکنند. صرفاً به یک دلیل! در نگاه و نگرش بسیاری افراد بخصوص کسانی که از لحاظ سطح فرهنگ، تحصیلات آکادمیک، موقعیت شغلی و اجتماعی و سطح سواد علمی و آموزشی در مراتب پایین هستند و یا در مناطقی زندگی میکنند که نگرش تمام قوم و قبیله به ازدواج به این صورت معنا شده است که خلاف دانشِ متخصصین این حوزه است ازدواج اینگونه معنا شده است.

ازدواج به روش اینها نه مشورت میخواهد و نه بررسی سطح تشابهات، فرهنگ و مواردی که برای انتخاب همسر باید به آنها توجه داشت. همین قدر که از دید آنها وصلتی رخ بدهد معنای زندگی بعد آن تعریف می شود. همین قدر که در شناسنامه ی فردی مجرد اسم دیگری به عنوان همسر (دقت کنید به عنوان در مفهوم تنها یک کلمه) ثبت بشود، مهری در شناسنامه بخورد و دفتری امضا شود، تعریف ازدواج است. دیگر اینکه در آن زندگی ممکن است در آینده چه فضایی برای رشد، تربیت و پرورش نسلی دیگر آماده و مهیا باشد و زندگی محلی برای تقویت باورها و ارزش ها و کسب هدفهای شخصی، خانوادگی و پیشرفت شود، اهمیتی ندارد. پیشرفتی که منجر به ساخت جامعه ای بهتر باشد اهمیتی ندارد. ماحصل این ازدواج ها، احساس بی ارزشی، زبوری، خواری، درجا زدن برای پیدا کردن هدف زندگی، یأس و ناامیدی و در نهایت افسردگی و بیزاری از جنسیت خود است نگاهی به آمار طلاق در کشورمان بیندازید. در کلان شهرها. چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ نگاهی به ازدواج اکثر متولدین دهه ی 70 و 80 بیندازید. به مهارت های زندگی آنها دقت کنید. به لزوم داشتن سواد عاطفی و پیگیری و علاقه ی آنها در 5 سال بعدی زندگی شان بیندازید چه خواهید دید؟

دوسال گذشته بنده پژوهشی داشتم پیرامون ازدواج جامعه ای از دختران متولد دهه ی 70 در دانشکده ای؛ آنقدر تعاریف دور از ذهن و عقل بود و آنقدر ارزشها عجیب و غریب تعریف شده بود که در پایان نتیجه گیری به این موضوع اشاره کردم در کشور ما بحث ازدواج و تشکیل خانواده رو به افول رفته است. نگاه ها سطحی و مادی شده و دختر و پسر هیچ درک صحیحی از چگونه ازدواج کردن و انتخاب صحیح همسر ندارند. همین طور خانواده ها و کسانی که به عنوان الگو در جمع مطرح می شوند. خودشان یک زندگی عاطفی شکست خورده را تجربه کرده اند در حالیکه هنوز مشغول موعظه ی دیگرانند.

بارها و بارها با کسانی برخورد داشته ام که نگاه و نگرش شان به ازدواج همین بوده و هست. نگاهی که به زندگی شان می اندازم باز هم شکست ها و تجربه های تلخ شان باعث این نشده تا نگاه دیگران و متخصصان امر را به مفهوم ازدواج بفهمند و آن را رواج بدهند. حداقل هم این نیست که اگر من یاد نگرفتم و نمیتوانم به شناخت صحیح برسم از مشاور متخصصی کمک بگیرم. باز هم همان تجربیات اشتباه را به دیگران پیشنهاد میدهند. نه فکری پشت حرفهایشان هست و نه اندیشه ای برای بهتر شدن زندگی و توصیه و راهنمای درست به دیگران برای اشتباه نکردن آنها. این افراد حاصل تکرار چرخه های تفکرات اشتباه نسل های قبلی و خودشان هستند که باز هم عدم تفکر باعث می شود نتوانند تحلیل و درک درستی از زندگی خود و دیگران پیدا کنند.

به راستی اگر قرار باشد ما هم به روش حیوانات جفت گیری کنیم، هدف مان خوردن و خوابیدن و گذران عمر و وقت باشد، پس فرق اندیشه و تعقل کجاست؟ فرق داشتن یک زندگی موفق هدفمند و پرورش یک نسل قدرتمند، با اراده، شجاع، پر از اندیشه های نوع و خلاق با یک زندگی ناموفقی که سردی روابط، عدم ارتباط موفق اعضای خانواده با یکدیگر، عدم مدیریت صحیح نقش ها(پدر و مادر و فرزندان) موج می زند در کجاست؟

چطور می شود که من در مقام یک روان شناس وقتی میخواهم به تشابهات فرهنگی، معنوی، اجتماعی، علمی، خانوادگی و... دو نفر نگاه کنم، نتوانم موانع ازدواج را پیدا کنم و بدون در نظر گرفتن اینها تنها هدفم این باشد که دو نفر باهم ازدواج کنند و بالاخره زندگی را تشکیل بدهند و آیا هدف تنها همین است که زندگی شکل بگیرد؟ هستند مشاورین و روان شناسانی که تخصصی در این زمینه ندارند و صرف گرفتن پول و یا پابرجا ماندن کسب و کارشان مشاوره ای به دیگران میدهند بی آنکه متوجه باشند مشاوره ی پیش از ازدواج یک دانش تخصصی است. صرف داشتن مدرک یا دفتری برای مشاوره نمی شود با زندگی دو نفر بازی کرد.

اگر ازدواج کرده اید به ازای هر تعداد روزی که از زندگی مشترک تان می گذرد و اگر ازدواج نکرده اید و در شرف ازدواج هستید و یا قرار است در آینده تشکیل خانواده بدهید و یا حتی اگر ازدواج کرده اید ( تجربه ی اشتباه یک زندگی ناموفق را دارید) به این چندسوال در خلوت ذهنی تان پاسخ بدهید؟

1-چرا میخواهید ازدواج کنید و یا چرا ازدواج کرده اید؟ هدف تان از ازدواج چه بوده و چه خواهد بود؟

2-آیا برای موفقیت در ازدواج، برنامه و نقشه ی راهی دارید تا بتوانید از روی آن انتخاب درست و منطقی داشته باشید یا اینکه به توصیه ها و روش های عمه تراپی دست به انتخاب و تعیین جهت ادامه ی زندگیتان می زنید؟

3-اگر تجربه ی ناموفقی از ازدواج داشته و یا دارید، آیا در انتخاب بعدی تحلیل شکست ها و عدم موفقیت در رابطه ی قبلی را در آورده اید و یا به همان روش قبل دست به انتخاب می زنید بی آنکه واقف باشید چه ملاک ها و فاکتورهایی برای یک انتخاب صحیح پیش رو دارید تا از اشتباهات بعدی پیشگیری کنید؟

4-به نظر شما چه عاملی باعث می شود نگاه و تفکر بعضی نسبت به ازدواج اینقدر سطحی، خلاف عقل و به منش و خوی زندگی حیوانی باشد؟

ازدواج بخشی از زندگیست و نه تمام زندگی. کسی که هدف زندگی را نفهمیده باشد، چه ازدواج بکند و چه نکند باز هم تمام مقصد، هدف، برنامه و نگرشش به ازدواج همین هاست که گفتم. این دسته بارها و بارها شکست میخورند اما نگرش شان هیچ گاه تغییر نمیکند و یا شاید هم خیلی دیر به درک درستی و صحت گفته ها برسند.

نگاهی دقیق تر به زندگی شان داشته باشید خواهید دید آنها نه در روابط موفق اند، حتی ازدواج هم کرده باشند مهارت درست و صحیح رفتار با خود و همسر را ندارند، بارها و بارها ازدواج شان به سمت جدایی پیش می رود و یا در یک زندگی با طلاق عاطفی قرار دارند که نه صمیمیتی در رابطه وجود دارد، نه درک متقابل و نه کارکردهایی که برای ازدواج خوب بیان می کنیم. اما بازهم جلوی آن اشتباهات را نمی گیرند و تغییری در منش و رفتار رخ نمیدهد، نه در زندگی شخصی و یا کسب هدف های ارزشمند و دقیق برای بهتر زیستن و داشتن یک روحیه ی سالم و شخصیت سالم تر.

ازدواج مقصد نهایی زندگی نیست هرچند اگر موفق به تدارک یک ازدواج موفق برای رشد و تحول شده باشید حتماً خیرات و برکات آن ازدواج خوب برای ادامه ی مسیر به شما کمک میکند اما شما خواننده ی گرامی یادت باشد ازدواج یک بخش از زندگی فردی، اجتماعی و خانوادگی شما میتواند باشد. زمانی که شما چرایی و مفهوم زندگی و رشد را درک نکرده اید و صرف اینکه دیگران به شما برچسب های مختلف نزنند و یا تایید بشوید تن به هر ازدواج و با هر سبکی میدهید شما هم مثل هزاران نفر دیگر که امروز روان خود را متوجه آسیب های یک زندگی اشتباه کرده اند می کنید.

کاش روزی در جایگاه مشاورین و روان شناسانی برای کسب تجربه و دیدن واقعیت ها می نشستید و دامان تان پر می شد از تجارب اشتباه دیگران، درس نگرفتن و ادامه ی همان مسیر اشتباه و تکرار مکرر این چرخه ی اشتباه. قسمت دردناک تر ماجرا هم جایی است که کسانی به افراد اشتباه (صرف نام، شهرت، مدرک تحصیلی و...) برای انتخاب همسر مراجعه می کنند و سرگذشت شان امروز دقیقاً چیزی جز طلاق و شکست های روحی و روانی نیست و اما این افراد باز هم متوجه انتخاب اشتباه خود و حتی مشاور خود که به اشتباه او را انتخاب کرده اند نمی شوند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۹ ، ۲۲:۳۶
mina nikseresht
چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۱۳ ق.ظ

خوشبختی یعنی مثبت اندیشی

ارتباط به شیوه ی کارآمدی در رفتار یکی از اصول کلیدی و مهم در روان شناسی رفتار است. به این معنا که ما علاوه بر آنکه میتوانیم در ارتباطات خود اثرگذار باشیم، کارآمدی روزمره ی خود را نیز بالا خواهیم بُرد.

یکی از نکات مهمتری که در ارتباطات به آن اشاره می کنیم مثبت اندیشی است. اینکه فردی مهارت این را داشته باشید به جای تمرکز بر نقاط منفی افراد روی نقاط مثبت آنها توجه و یادآوری داشته باشد مهارتی است که نیاز به تمرین و خودسازی دارد. اینطور نیست که کسی که تمام توجهش روی کمبودهای طرف مقابلش است بتواند به ذهنش خوبی ها و ویژگی های مثبت فرد را یادآوری کند.

این مهم به خصوص در خانواده و در ارتباط با همسر جزء ویژگی های ممتاز شخص میتواند باشد. چرا که باعث گرمی و ارتباط بهتر با آنها می شود. توجه روی نقاط مثبت میتواند باعث گذشت، خیرخواهی و نیک اندیشی شود و به همان میزان درک و دریافت من از هستی نیز بیشتر خواهد شد.

ما بسیار در مشاوره ها می شنویم که همسرانی مراجعه میکنند و با وجود آنکه مشکلات ارتباطی شان بخاطر مسائل سطحی شکل گرفته است اما همین توجه روی نقاط منفی و عدم قدردانی بابت نقاط مثبت، همراهی و همدلی میتواند یک رابطه ی را به مرز جدایی پیش ببرد. اینکه ما نتوانیم از نکات مثبت همسر قدردانی و تشکر کنیم و ویژگی های مثبت او را مورد توجه قرار دهیم و در نقطه ی مقابل ضعف ها و بهانه هایی برای ایرادگیری و سردشدن رابطه را محور رفتاری خود قرار میدهیم به دوست داشتنی نبودن و قدرناشناسی در رابطه محکوم خواهیم شد.

هستند افرادی که حتی با وجود مشکلات اساسی همسر خود و یا در خانواده توجه و تمرکزشان باز هم بر روی نکات مثبت آنهاست و قدردانی یکی از ویژگی های بارز رفتار آنها محسوب می شود. اینکه بخودمان یادآوری کنیم اگر همراهی، همدلی، مثبت اندیشی، خیرخواهی و گذشت نفر مقابل ما نبود زندگی شکل نمی گرفت و یا از هم می پاشید باعث دلگرمی و قوت قلب یکدیگر در زندگی است.

مثبت اندیشی یک هنر است و نیاز به مهارت و تمرین دارد تا ذهن یاد بگیرد توجه روی نکات مثبت باعث جذب خوبی ها و زیبایی ها خواهد شد. ضمن آنکه افرادی که ذهن مثبت اندیشی دارند و توجه شان روی نکات مثبت رابطه و نفر مقابل شان می باشد تاب آوری روانی بالایی دارند و در مشکلات مقاومتر و قدرت حل مسأله ای بهتری دارند. اگر فردی در دامنه ی ارتباطی شما قرار دارد که به جای تمرکز روی نقاط منفی و ضعف های شما روی نکات مثبت و قوت های شما تمرکز دارد و حمایتگر شماست و محبت و مهرش را به شما ارزانی می دارد شما خوشبختید چرا که امروزه بیشتر آدمها تمرکزشان روی نکات منفی و عیبها و ضعف های شماست تا اینکه بتوانند خوبی های شما را آنقدر بزرگ کنند که نکات منفی و خطاهای رفتاری شما را فراموش کنند و بتوانند مهر و محبت و عاطفه را چاشنی رابطه کنند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۹ ، ۱۱:۱۳
mina nikseresht

می گوییم چرا قبل ازدواج ضرورت دارد شما تست کتل (یکی از تست های مهم شخصیت که غالب روان شناسان آن را از مراجعین خود در مواقعی که برطبق صلاحدید آنهاست می گیرند.) بدهید و از نفر مقابل تان هم به عنوان یکی از شرایط ازدواج بخواهید تا با هم به مشاوره ی پیش از ازدواج بروید؟

به این دلیل که تست کتل مشخص کننده ی بسیاری از نکات مهم شخصیتی فرد است. اگر ما از لحاظ اخلاقی برای فرد عصبانی و فردی که روال خلقی دائم او خشم و عصبانیت است یا فردی که توانایی و سازگاری پایینی در شرایط مختلف دارد و یا موارد دیگر نکاتی را ذکر می کنیم، با دادن تست کتل تمامی این ویژگی ها به سادگی قابل تشخیص توسط روان شناس است. تست کتل تعیین کننده ی 16 عامل شخصیت است که این عوامل تعیین کننده ی نکات کلیدی و مهم روان و شخصیت فرد می باشد. ما در ازدواج بنا به بالا و پایین بودن عوامل میزان ریسک پذیری و یا موفقیت آن را پیش بینی می کنیم.

مثلاً می گوییم دوران تحصیلی فرد مهم است. اینکه فرد در محیط مدرسه سازگاری اجتماعی بالایی داشته باشد و یا نمرات درس دیکته و ریاضی فرد را عاملی برای تعیین اینکه فرد هوش مناسبی برای تشخیص علائم غیرکلامی دارد یا خیر می دانیم. این تشخیص ها قطعاً کار روان شناس و مشاورین پیش از ازدواج است و زمانی که فرد تنها به گفتگوی جلسات خواستگاری و پرسیدن ظواهر مادی نفر مقابل اکتفا می کند قطعاً با تشکیل آن زندگی وارد چالش ها و عوامل متعددی خواهد شد که خود متوجه آن نبوده است. برای همین مشاوره های پیش از ازدواج را لازم می دانیم.

یادم هست در شرایطی و برای ورود به شرایط شغلی ازم تست کتل گرفته شد. نتیجه ی تست و نکات مهمی که در تشخیص وجود داشت و خصوصاً فردی که خودش این تست را گرفته بود روان شناس بود این نکات را قابل استخراج دانست: اول اینکه شما مناسب کار و تحصیل در رشته ی روان شناسی هستید.(ویژگی های شخصیتی) دوم اینکه ازدواج شما و فردیت شما خوب و مثبت خواهد بود.(نکات کلیدی برای ازدواج در این تست وجود دارد) سوم اینکه هیجانات و کنترل فردی بالاست و توانایی سازگاری و انعطاف پذیری در شرایط دشوار قابل تشخیص از طریق این تست می باشد و بسیاری موارد دیگر. حال آنکه اگر فردی در طول مسیر زندگی دائما به من برچسب منفی بزند تاثیری در تشخیص برای موفقیت دارد؟ خیر. ما تشخیص را بر عهده ی روان شناس و متخصص در مباحث شخصیت و رفتار می دانیم نه عوام.

بعد آن تشخیص و البته سخن استاد اخلاقم که همیشه موفقیت ها و ویژگی های مثبت شخصیتم را یادآور شده اند و در رفع و اصلاح نکات اخلاقی کمکی موثر داشته و دارند تصورم از سخن دیگران همیشه همین بوده و هست که اگر آنها آگاهی و درک و دریافت داشتند طبیعتاً رفتار و شخصیت آنها به گونه ای نبود که امروز هست و همیشه این را به دیگران هم یادآور می شویم وقتی مشاوره یا درددلی از کسانی دارند که به آنها آسیب زده اند: وقتی کسی به شما برچسبی براساس نفس خودش می زند و نه درستی کلام و سخن متخصصین و اساتید علم و اخلاق آن فرد در واقع خودش را معرفی میکند و طبیعتاً وقتی 5 نفر از اطرافیان شما، شما را فردی با ویژگی های مثبت و درست به دیگران معرفی میکنند پس آن سخن و برچسب اساسی نادرست و خلاف ادب و اخلاق دارد و این شما هستید که نباید بها به این بهانه های واهی بدهید و هر سخنی را از هر فردی با هر بینش و شخصیت نادرستی برداشت کنید.

بعد آن که تست کتل را داده ام تا به امروز از 300 نفر این تست را گرفته ام و حالا به این درجه از آگاهی و تسلط رسیده ام که با مصاحبه های بالینی و اگر تشخیص اختلال نباشد بتوان نکاتی را استخراج کرد که لازمه ی داشتن یک زندگی موفق و ازدواج خوب است.

زمانی که فرد علائم بالینی خود را به صورتی بیان میکند، ما در بسیاری اختلالات، علائم بالینی و تشخیصی لازم برای آگاهی از شرایط و وضعیت روانی فرد را داریم. اما در صورتی که نتوانیم به طور دقیق این علائم را شناسایی و یا گفته های فرد پنهان از وضعیت روانی او باشد،  تست کتل راهنمای بسیار خوب و موفقی در این زمینه است.

ما در بحث ازدواج به عوامل پیش کننده ی مثبت برای موفقیت در ازدواج و عوامل پیش کننده ی منفی و عواملی که زمینه ساز طلاق و ناکارآمدی ازدواج است می پردازیم.

برای موفقیت در ازدواج هر کدام از طرفین باید ویژگی ها و خصوصیت های تشکیل یک زندگی موفق را داشته باشند. به عنوان نمونه یکی از نشانه های مهم ازدواج موفق را «مهربانی و خوشایند» بودن لحظات تعامل آنها نسبت به تعامل های منفی و برخلاف آن زوج های مستعد طلاق که تعامل مثبت و منفی آنها را برابر و کمتر اعلام میکنند.

حال عوامل خطر یا پیش بینی کننده ی منفی را افزون بر عیب جویی(حمله به شخصیت و اخلاق همسر)، تحقیر(تحقیر و سوءاستفاده ی روانی از همسر) واکنش دفاعی ( سلب مسئولیت، بهانه جویی) و انعطاف ناپذیری (اغماض و سکوت در برابر گفتگو) می دانند.

تا به امروز  دخترخانم هایی از طرق مختلفی به بنده برای این موضوع مراجعه کرده اند که برای انتخاب سردرگم بوده اند و ما با دانستن یک سری نکات کلیدی و شرح جلسات خواستگاری به موانعی در ازدواج برخورد می کنیم که میتوانیم تشخیص دهیم آیا زوجیت این افراد با یکدیگر مناسب است یا خیر و این نکات تعیین کننده ی کارآیی آن ازدواج خواهد بود.

حال یک ازدواج مثبت و موفق ازدواجی است که دارای دو کارکرد اصلی یعنی آرامش دهی و پرورش دهی باشد. افزون بر این موضوع ازدواج موفق سه ویژگی اساسی دارند: آرامش افراد خانواده در کنار هم، عیب پوشی و برجسته دیدن نقاط مثبت.

بنابراین مشاوره ی پیش از ازدواج به دنبال یافتن عواملی است که به ثبات و پویایی یک ازدواج مربوط می شود.

آیا خود فرد میتواند عوامل تشکیل دهنده ی ازدواج موفق را تشخیص بدهد؟ خیر. چرا؟ چون شناخت این موضوع نیاز به شناخت دانش شخصیت و روان و دانش تخصصی دارد که فرد به این آگاه نیست.

مثلاً سوالی که بسیاری وقت ها افراد از مشاور می پرسند این است که از کجا بفهمیم آیا فردی که با او ازدواج کرده ایم به ما تا پایان عمر وفادار خواهد ماند یا نه؟

نکته ی کلیدی این است که می گوییم اگر فردی در سابقه ی زندگی خود مورد سوءرفتارهایی از اطراف قرار گرفته است؛ مثلاً به زندگی فردی و خانوادگی و یا شغلی او فردی لطمه زده است و یا خطایی کرده و آسیبی رسانده که قابل بخشش و گذشت نبوده است اگر از آن خطا و آن اشتباه گذشت کرده باشد خصوصاً در مقابل افرادی که به عمد و از روی نفس به او آسیب زده اند، این فرد، فردی وفادار در ازدواج است. اما اگر سابقه ی گذشتی در رفتار فرد نبوده و از جمله اینکه کینه و دشمنی، زخم زبان و سوءرفتار و آسیب زدن و تلافی به هر صورت و قیمتی در فرد وجود داشته باشد این فرد، فرد وفاداری نخواهد بود.

می گوییم زمانی که کسی امکان عبور از مسأله ای را داشته باشد این فرد می تواند قابل اتکاء و اعتماد در زندگی باشد.

نکته ی کلیدی دوم:

فرض کنید فردی در سابقه ی زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی تاریخچه ی مثبتی ندارد. یعنی دستاوردی مطابق با سن و سال خود ندارد، رفتارهای پرخاشگرانه و عدم انعطاف پذیری در رفتار او در شرایط زندگی بارز است و شما با دانستن این نکات باز هم توانایی انتخاب و تصمیم گیری ندارید. در این صورت است که شما با مراجعه به مشاوران پیش از ازدواج میتوانید نسبت به تصمیم دقیق و شناخت صحیح از ازدواج برسید.

نکته ی کلیدی سوم:

داشتن ثبات هیجانی است. یعنی فرد نسبت به هیجانات و احساسات خود شناخت داشته باشد و بتواند این هیجانات و احساسات خود را به شکل صحیح ابراز کند. فردی که نمیتواند خشم خود را به شکلی صحیح هدایت و با جایگزین کردن افکار مثبت و هدایت آن احساس به سمت تعامل مثبت با دیگران هدایت کند، در واقع این فرد ثبات هیجانی عاطفی ندارد. پس آیا زندگی کردن با فردی این چنین میتواند پیش کننده ی ازدواجی مثبت باشد؟ خیر.

مطمئناً اگر پای صحبت زنان و دخترانی بوده باشید و یا داستان سرگذشت افرادی را خوانده باشید که خلق دائمی آنها خشم، کینه و دشمنی با دیگران و به خصوص اعضای خانواده شان است خواهید دید زندگی کردن با این افراد دائماً فرد را در معرض بحران ها و حوادثی قرار داده که یا باعث آسیب روانی بوده و یا ختم به طلاق و اتفاقات دیگر شده است.

ما می گوییم اگر فردی برنامه های اخلاقی و دینی مثبتی برای رفع عیبها و ضعف های شخصیتی دارد میتوانیم با ایجاد فرصت و امتیازدهی های رفتار او را به سمت ایجاد یک زندگی مثبت و کسب موفقیت هدایت کنیم در غیر این صورت وقتی فرد آگاه به عیب ها و ضعف های شخصیتی نیست و محیط و دیگران را مقصر رفتارهای خود میداند این فرد قابل تغییر در زندگی مشترک نیز نیست.

عوامل پیش بینی کننده ی موفقیت یا ثبات ازدواج را در چهار حوزه مشخص می کنیم:

1-زمینه ی خانوادگی

2-ویژگی های فردی

3-فرآیندهای مبتنی بر تعامل زوجین

4-شبکه های اجتماعی یا بافت اجتماعی فعلی که فرد در آنها حضور دارد.

عوامل خانوادگی شامل فرزند چندم بودن خانواده، فرهنگ و تربیت و مدل ارتباطی فرد در خانواده، نوع تعاملات و رفتارها در خانواده و ... می باشد. ویژگی های فردی یعنی اینکه فرد سابقه ی مشکلات عصبی و روانی در حد اختلالات روانی نداشته باشد. اختلالات روانی جدا از اختلالات شخصیت است. اختلالات روانی قابل درمان است اما اختلالات شخصیت مثل دوقطبی یا مانیا قابل کنترل با دارو و کارآزمایی های بالینی است.

ازدواج مسآله ای مهم و حیاتی در تعیین مسیر فرد و ادامه ی زندگی او دارد. همیشه این را متذکر می شویم که بعضی این قابلیت و آمادگی روانی را حتی در سنین بالا ندارند و اگر هم ازدواج کنند قطعاً و حتماً به خاطر ویژگی های روانی و اخلاقی حتماً درگیر تنش و در نهایت طلاق خواهند شد اما داشتن ویژگی هایی مانند کنترل هیجانات و احساسات، داشتن دید مثبت و اندیشه های مثبت در زندگی، مسئولیت پذیری، آگاهی به وظایف خود و رعایت حقوق دیگران و بسیاری ویژگی های دیگر زمینه ساز یک ازدواج موفق است.

از مشاوره های پیش از ازدواج حرف بسیار است. باقی باشد در فرصتی دیگر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۹ ، ۱۹:۱۶
mina nikseresht

ناکامی چیست و چرا نزدیک شدن به افرادی که ناکامی های زیادی را در زندگی تجربه کرده اند یا می کنند زندگی ما و روان ما را بیشتر در معرض آسیب قرار میدهد؟ مدل ناکامی ها هم با یکدیگر متفاوت است. بعضی ناکامی را در تحصیل تجربه کرده اند. به این مضمون که آنطور که باید و به آن صورت که جامعه و اجتماع برای آن ارزش قایل می شوند مورد تایید واقع نمی باشند. مثلاً جامعه به تحصیل در دانشگاه های بهتر که مدارج تحصیلی بالاتر در آن ارزش و اعتبار بیشتری دارد امتیاز میدهد و فردی اگر یکی از ارزش های خودش، خانواده و جوامعی که در آن واقع می شود ارزش و اعتبار قلمداد می شود نتواند مدارج عالی را در دانشگاه بهتری طی کند و یا از آن مدارج تحصیلی به شکلی که ارزشی را خلق کرده باشد و یا باعث کمک به دیگران شود ناکام بماند در این صورت احساس ناکامی به سراغش می آید.

احساس ناکامی و درک آن بستگی به ارزش های فرد، خانواده و جامعه دارد و بر این اساس نیز تعریف می شود. عده ای ناکامی را در ازدواج و درک ازدواج خوب و موفق تعریف می کنند. وقتی فردی به هر دلیلی در شرایطی که امکان ازدواج داشته و این امر رخ نداده و یا از فرصت هایی که پیش پایش واقع شد استفاده نکرد و به فکر اصلاح اخلاق و رفتار خود نبود تا با کاستی های رفتاری و اخلاقی که باعث بروز عدم ازدواج و یا طلاق شد ازدواج بهتر و موقعیت های مناسبتری را برای خودش رقم بزند در نتیجه در این موضوع احساس ناکامی و شکست می کند و البته اگر در کنار افرادی واقع شود که آنها موقعیت بهتر و مناسبتری برای ازدواج داشته یا دارند حس حسادت، خشم و نفرت نسبت به آنها در او برانگیخته خواهد شد. در این بین و در ازدواج افرادی هم بوده اند که به خاطر فرار از قبول مسئولیت و تلاش برای فراهم ساختن یک زندگی و تشکیل خانواده سر باز زده اند و در آینده دچار پشیمانی و حسرت نسبت به دیگران شده است و از طرفی رفتارهایی از فرد بروز می کند که نشانه ی ناکامی در این زمینه است آن وقت نیز فرد در جامعه، خانواده و میان دوستان تبدیل به یک فرد سرخورده خواهد شد. دقت کنید افرادی زیادی هستند که دچار انکار هستند و با استفاده از مکانیزم های دفاعی روان دست به انکار در احساس ناکامی خود می زنند که با متوسل شدن به این سیستم روانی بر روی ناکامی خود سرپوش می گذارد. البته که این احساس ناکامی همانطور که بالا هم اشاره کردم بستگی به ارزش های فرد، خانواده و جوامعی دارد که در آن ها حضور می یابد و هرچه فشارهای وارده از طرف این جوامع بیشتر باشد احساس ناکامی فرد هم بیشتر خواهد شد.

در برخی احساس ناکامی در کسب ثروت و شغل است. به هر دری می زند شغلی متناسب با نیازها و خواسته هایش پیدا نمی کند و یا در شرایط شغلی واقع می شود که متناسب با استعداد، مهارت، مدرک و جایگاه تحصیلی و البته که نکته ی قابل اهمیت تر براساس ارزشهایش نیست. حال اگر آن شغل بتواند نیازهای مالی فرد را تامین کند ولی باز هم متناسب با ارزش هایش مثل مدرک تحصیلی، جایگاه خانوادگی و اجتماعی اش نباشد باز هم دچار احساس ناکامی خواهد شد.

احساس ناکامی اگر به شکل درمان فردی و گروهی درمان نشود تا احساس ارزشمندی فرد و عزت نفس او بهبود و ترمیم شود تبدیل به عقده های روانی خواهد شد که حتماً و قطعاً نه تنها به فرد آسیب می زند بلکه به مرور زمان این آسیب روانی او متوجه خانواده، اطرافیان، دوستان و جامعه ای خواهد شد که فرد در آن حضور دارد.

افرادی که احساس ناکامی دارند در روابط بین فردی ناموفقند. دامنه ی خشم و نفرت و حسادت آنها روز به روز نسبت به دیگران بیشتر می شود اگر به این فکر نباشند تا فکری به حال خود و تغییر و توسعه ی فردیت داشته باشند. هر امکان و موقعیتی که از جانب شما به گوش آنها برسد حتماً به شکلی درصدد جبران این احساس ناکامی خود می باشند. حال ممکن است این احساس ناکامی در زبان و کلام به شکل سرزنش و تحقیر دیگران، توهین و رفتارهای پرخاشگرانه ی کلامی و رفتاری باشد. احساس اعتماد به نفس کاذب داشتن که به شکل غرور بروز می کند.

افرادی را می شناسیم که وقتی کنارشان می نشینیم دائم حرفهای منفی و ناامیدکننده می زنند، به راحتی پشت سر دیگران صحبت کردن و خود را بهتر و بالاتر فرض کردن بدون درنظر گرفتن نکات مثبت و صفات و استعدادهای خوب دیگران همه نشانه ی ناکامی من در موضوعی از زندگیم بوده و هست که برایم ارزش حساب می شده. افرادی که احساس ناکامی می کنند معمولاً خشم بیشتر و عصبانیت هر روزه نمود رفتاری ثابت آنهاست. آنها به هر دلیلی ممکن است عصبانی شوند و هر عامل خارجی موجب خشم زودهنگام آنها را فراهم آورد. هرچند که ما از دلایل روانی و پنهان روان آنها به شکل فرد عام بی خبر باشیم که تشخیص آنها به عهده ی روانشناس است.

همیشه دقت داشته باشید چه کسانی پشت سر دیگران حرف می زنند و این مجوز را همیشه به خود میدهند تا با قانع کردن و بالا بردن خود در موضوع یا زمینه ای دیگری را تحقیر و یا پشت سر او بدگویی کنند؟ کسانی که احساس ناکامی بیشتری داشتند، تجربه ی درک عشق و محبت را نداشته اند و به اموری ارزش داده اند که فانی بوده و اگر هم داشته اند با سرافکندگی و شکست از آن بیرون آمده اند. افرادی که در روابط بین فردی ناموفق بوده اند و به جای کسب ارزش و بالا بردن مهارت های خود و تمرین خودسازی و داشتن برنامه ی اخلاقی برای تغییر و بودن و قرار گرفتن در بین کسانی که ارزشمند هستند و تلاش برای کسب موفقیت های تازه تر و بهتر به دیگران به ناکامی های خود ضربه و لطمه می زنند اینها تماماً نشانه ی این است که این افراد بجای ترمیم شکست ها و بلند شدن و از نو ساختن، بالا بردن اعتماد به نفس و کسب مهارت هایی در این زمینه، با بدگویی از دیگران و لطمه زدن به روان آنها روز به روز احساس ناکامی بیشتری می کنند.

گاهی این احساس ناکامی به شکل نادیده گرفتن دیگری و اینکه تو آدم مهمی نیستی یا تو هیچ ویژگی و ارزش مثبتی نداری بروز میکند. اینکه باز هم من ناکام به خودم این اجازه را می دهم که کسی که دارای ارزش های اخلاقی، معنوی، تحصیلات و موقعیت مطلوبی در اجتماع است و یا حتی ارزش ها و موفقیت هایی هم کسب کرده و داشته اما توان تعریف و دیدن این موفقیت ها را نه تنها ندارم بلکه اگر جایی هم بتوانم آنها را نادیده می گیرم و خودم را بهتر و موفقتر جلوه میدهم اینها تماماً نشانه ی ناکامی من در موضوعاتی از زندگی بوده و هست که برای جبران و درمان آن کاری نکرده و نمی کنم.

بالاخره زندگی به این شکل طراحی شده که ما در زمینه هایی یا به دلیل کوتاهی های خودمان و یا به دلیل شرایط محیطی، خانوادگی و اجتماعی در موضوعاتی احساس ناکامی داشته باشیم اما چه خوب که اگر ناکامی را در زندگی تجربه کردیم درصدد درمان آسیب آن و کسب موفقیت ها و توسعه ی اخلاق و رفتارمان باشیم و هرچه می‌توانیم از فرصت‌های زندگی مان استفاده کنیم، کمتر به بطالت و امور غیرارزشمند بپردازیم تا نه تنها بخاطر این احساس ناکامی دچار حسادت، خشم، بغض، کینه و نفرت از دیگران شویم بلکه کمک حال آنها و حمایتگر و پشتیبان روانی خود و دیگران شویم.

احساس ناکامی و درک هر روز آن به عزت نفس، اعتماد به نفس و احساس ارزشمندی ما لطمه می زند و برای درمان آن باید به فکر اصلاح رفتار، ارزش ها و توسعه ی مهارت های فردی، بین فردی مثل روابط با دیگران باشیم.

برای همین است که اینقدر تاکید می کنیم که افرادی که هدف های مطلوب و ارزش های والایی در زندگی ندارند  و در هر شرایط و موقعیتی دست به مقایسه ی خود با دیگران می زنند و اگر در زمینه ای به هر دلیلی نتوانسته اند مطابق شرایط خانوادگی، اجتماعی و یا شغلی موفقیت هایی را کسب کنند، به فکر اصلاح شرایط و بهبود اعتماد به نفس و عزت نفس خود باشند تا به محبوبیت خود اضافه کنند نه آنکه باعث دور شدن دیگران و کم شدن محبت آنها و باز هم شکست های بیشتر خود شوند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۹ ، ۱۵:۳۸
mina nikseresht
شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۴:۰۴ ب.ظ

طعم شیرین خوشبختی

داریم به آخر 98 نزدیک می شویم. وقتش رسیده تقویم مان را ورق بزنیم. خاطرات بد و خوب امسال مان را مرور کنیم. خودمان را به چالش دستاوردها یا شکست هایمان دعوت کنیم. به روی تلاش هایمان لبخند بزنیم. وقتش رسیده گرد و خاک دلمان را بتکانیم، اگر فرصت کردیم سال جدیدمان را ورق بزنیم و برنامه ها و تصمیمات مهمش را بنویسیم.

این به تپش افتادن ضربان قلب 98 برای اتمام روزهایش مرا به یاد تمام آنهایی می اندازد که در این روزها تصمیم گرفته بودند برای فردا و سال نویشان رخت نو بر تن کنند؛ بازی های جدید را با فرزندان یا نوه هایشان تجربه کنند. مسافرت های دورتر بروند؛ وسایل خانه شان را اندکی نونوار کنند و چه حیف که نیستند. نمی دانم در آن لحظات آخری که جانشان درگیر جنگ با کرونا بود به چه می اندیشیدند و چقدر سخت است که لحظه ای بخواهی خودت را جای آنها تصور کنی. اینقدر سخت و اینقدر غم انگیز بار سفر آخرت را ببندی و بروی. حتی عزیزترین هایت نتوانند بوسه ی آخر را بر گونه هایت بزنند. بی خداحافظی رفته ای و آنها را برای همیشه با درد خالی نبودن و نداشتنت تنها گذاشته ای.

داشتم به خاطرات سال 98 فکر می کردم. روزهایی که تندتند گذشتند. باورم نمیشود هنوز تازه بار سفر علم و دانش را روی شانه های مهر کاشتیم و چه کارها که در این روزهای آخر ناتمام باقی مانده است. به همین تندی و به همین تیزی. چه روزهایش که اشک روی گونه هایمان غلتید. چه روزهایی که خندیدیم و چه ساده از دستشان دادیم. این روزها که قرنطینه به مزاج بعضی خوش نمی آید و خانه نشین شان کرده است و نمی دانند چطور این ملال ها و سختی های نگشتن در خیابان های شهر و خرید و دورهمی ها را تحمل کنند و برای خاطر جان خودشان و عزیزان شان دست به کارهای نو و عادت های تازه بزنند مشخص می شود شخصیت ما و منش و رفتارمان چطور زندگی مان را تا بدین جا رسانیده است.

خیلی دوست دارم این روزهای پایانی سال از خیلی ها بپرسم آیا احساس خوشبختی دارید یا خیر؟

راستش امروز این سؤال را از خودم پرسیدم. امروز یکی از بهترین روزهایی است که خداوند در این لحظات از عمرم روزیم کرده است تا از خودم این سوال کلیدی و مهم را بپرسم. راستش این سؤال نشانگر میزان شکرگزاری یا سنجش میزان درک ما از زندگی و حیات مان است. میخواهم این سوال را به جای شما و از زندگی خودم پاسخ بدهم.

امسال سال بسیار سختی برایم بود. همیشه فکر می کردم سالهای قبل برایم سخت بوده اما امسال عجیب سخت بود. آنقدر سخت که بسیاری از روزهایش امیدم را به زندگی و بازگشت مجدد به کارها و فعالیت های هر روزم را از دست داده ام. شرح و توضیح دادنش در خور شخصیت و روحیاتم نیست. آدم توضیح دادن و درددل نیستم. اما همین قدر خواستم بدانید که تنها چیزی که در تمام این یک سال نمی توانستم درکش کنم احساس خوشبختی بود. بوده شاید لحظاتی که به صورت موقت این حس را داشته ام اما گذرا بود.

شاکر خداوند مهربانم بودم اما لحظات بسیاری بود که در برابر مشکلاتم احساس ضعف کردم و کسی غیر از خدا نبود که بتواند دست حمایتش را از سرم برندارد و تا به امروزم برساندم.

اما این روزها بیشتر از هر لحظه از زندگیم احساس خوشبختی می کنم. حس خوب خوشبختی. به هیچ کدام از هدف هایی که امسال برای خودم گذاشته بودم نرسیدم. به نظرم نسبت به سال های گذشته دستاورد قابل قبولی برای خودم نداشته ام اما امروز اگر روز آخر حیاتم در این دنیای پر هرج و مرج بود حتماً روزی بود که با حس خوب و لطیف خوشبختی با دنیا وداع می کردم.

راستش مهم نیست چه داریم، کجاییم، به کجا رسیدیم، به کجا خواهیم رسید و یا چه خواستن های دیگر که پایانی ندارد مهم این است که روزی در زندگی تان بتوانید صوت زیبای خوشبختی را در گوش تان بشنوید که صورت تان را با نسیم ملایم و دلنشینش نوازش می کند و آن وقت احساس کنید چقدر خوشبختید و چقدر داشتن این حس شیرین می تواند میزان شکرگزاری و سپاسگزار بودن تان را از هستی و خدایش بالا ببرد.

زندگی آب تنی کردن در حوضچه ی اکنون است...

امشب شبی است که عاشقانه می پرستمش یگانه مولود کعبه ای را که دور تا دورش را روزی چرخیدم و اشک ریختم برای آن خدایی که روزها از او دور بودم و دور مانده ام....

با آرزوی سلامتی برای تک تک شمایی که پیگیر مطالب اینجا هستید و منت بر سر من می گذارید. آرزوهایتان مستجاب در این فرخنده ایام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۸ ، ۱۶:۰۴
mina nikseresht
يكشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۰۳ ب.ظ

ازدواج مسیری سرنوشت ساز

 اگر تغییر در چارچوب های شناختی و عقلانی رخ داده باشد ما به آن تغییر می توانیم اعتماد کنیم اما اگر تغییر در ابعاد هیجانی و احساسی اتفاق بیفتد آن تغییر ناپایدار و گذرا خواهد بود.

این مسأله و بررسی آن در موضوع ازدواج بسیار مهم است. چرا که گاهی می بینیم هریک از دوطرفین که برای مشاوره مراجعه می کنند بنا به خواست یکی از دو نفر، میخواهد آن دیگری را برمبنای تمایلات یا ارزش ها و سبک زندگی خودش تغییر بدهد. مثلاً فردی که دوست دارد همسرش حجاب بیشتری داشته باشد و بعضاً هم می گویند اگر من برایت مهم هستم و من را دوست داری باید این کار را انجام بدهی یا بعضی ها که تحت تأثیر جو و محیط هایی که قرار می گیرند تغییر می کنند و با یک تلنگر روانی یا قرار گرفتن در مشکلات زندگی خصوصاً مسایل عاطفی تغییر موضع و جهت داده و بعضاً تبدیل به فردی انتقام گیر و خشمگین می شوند و از همان قشر و گروه متنفر می شوند اینها از آن دسته افرادی هستند که اگر در هریک از ابعاد زندگی شان تغییری رخ بدهد برمبنای احساس و هیجانات شان بوده است.

دقت کنیم فردی که قرار است با او ازدواج کنیم آیا ثبات در هیجانات، رفتار و شخصیت دارد یا خیر. چرا که بررسی این موضوع و فراز و فرودهای هیجانات، احساسات و رفتار، ما را به سمت انتخاب صحیح و سالمتری سوق خواهد داد.

محیط تربیتی سالم، رفتارهای تربیتی صحیح و برخاسته از منطق و استدلال، دوران کودکی فرد و نحوه ی تعامل با والدین و اعضای خانواده، نحوه ی حل مشکلات و اندازه ی انعطاف پذیری در حل مسایل و مشکلات، مسایلی که فرد با آن روبرو می شود، بررسی بحران های زندگی و ابعاد شخصیتی فرد همه و همه می تواند در ازدواج بسیار مهم باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۰۳
mina nikseresht
دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۱۹ ب.ظ

ارتباط و اهمیت هوش هیجانی و مهارت حل مسأله

یکی از جنبه های مهم هوش، هوش هیجانی یا عاطفی است. یکی از نشانه های مطلوبیت هوش هیجانی در فرد این است که بتواند در پیچیدگی های شناختی-هیجانی خود و دیگران تعادل و توازن برقرار کند، در شرایط بحرانی با مدیریت هیجانات خود مثل خشم، غم، شادی های مضاعف، استرس و یا ترس اوضاع را کنترل نماید و تصمیمات غیرمنطقی و غیرعاقلانه ای نگیرد. فردی که هوش هیجانی مطلوبی دارد در مشکلات می تواند تکانش های خود را حفظ نماید، احساسات تداخلی در تصمیم درست او ندارند و توانایی درک، اندازه گیری، شناخت، ارزیابی و بیان احساسات خود را در شرایط نامطلوب دارد.

در مقالات قبل به این اشاره کردم که هوش یکی از فاکتورهای اصلی و مهم در بحث انتخاب همسر است. چرا که اگر فردی از لحاظ تقسیم بندی های هوش در درجه ی اعتبار پایینی قرار داشته باشد توانایی تمیز قایل شدن بین مسایل مختلف چه از لحاظ بُعد شناختی مسائل و چه از لحاظ ابعاد هیجانی را ندارد.

افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند شانس موفقیت بیشتری در روابط اجتماعی، خانوادگی و شغلی خود دارند و این افراد، افراد تاثیرگذار و مؤثر در هریک از ابعاد زندگی خودشان هستند که شناخت و استعداد لازم را در آن زمینه کسب و پرورش داده اند.

نظریه توانایی (تجدیدنظر شده در سال 1997) هوش هیجانی را به چهار حوزه تقسیم می‌ کند که حوزه اول شامل ادراک و ابراز هیجان‌ها می‌باشد که در برگیرنده ارزیابی صحیح هیجان‌های خود و دیگران می‌باشد. حوزه دوم شامل توانایی کاربرد هیجان‌ها جهت تسهیل تفکر است که دربرگیرنده پیوند و ارتباط صحیح هیجان‌ها با سایر احساسات و نیز توانایی کاربرد هیجان‌ها برای بهبود و افزایش تفکر می‌باشد. سومین حوزه یعنی درک و فهم هیجان‌ها، شامل تجزیه کردن هیجان‌ها به اجزای مختلف، فهمیدن و درک تغییر احتمالی از یک حالت احساسی به حالت احساسی دیگر و فهم احساسات پیچیده در موقعیت‌های اجتماعی می‌باشد. در پایان حوزه چهارم مدیریت هیجان‌ها است که شامل توانایی اداره احساسات خود و دیگران می‌باشد.

بی شک پیچیده ترین و مهمترین قسمت هوش، هوش هیجانی است. به این معنا که فرد بین ابعاد شناختی و هیجانات خود باید سازگاری و منطق درستی را پیاده سازی کند.

ابعاد شناختی فرد گاهی در اثر شکل گرفتن طرحواره های معیوب اعم از تجربیات تلخ گذشته مثل دوران کودکی، نوجوانی و جوانی دچار تسلسل می شود و هنگامی که فرد در موقعیت های احساسی زندگی واقع می شود نمی تواند تصمیم درست و منطقی بگیرد و بین منطق، شناخت و احساسات خود توازن برقرار نماید و در نهایت آنچه که مبنای رفتار نهایی فرد می شود همان طرحواره های معیوب گذشته و هیجانات و احساسات مخرب می شود.

 بسیار مهم است که شما در هنگام ازدواج به این موضوع دقت کنید که فرد در گذشته ی رفتاری و هیجانی و شناختی خود بر چه مبنایی عمل کرده است. آیا مبنای رفتار براساس طرحواره های ذهنی است که اساسش تجربیات اشتباه و غلط دوران کودکی و یا نوجوانی است؟ دقت کنید میزان سازگاری او با دیگران در شرایط مختلف به چه  میزان بوده است؟ آیا در دوران مدرسه جز افراد آشوب گر و اختلال گر مدرسه به حساب می آمده و یا اینکه سیر رشد خود برمبنای خواست والدین و جامعه ای که در آن واقع شده است همچون ادامه ی تحصیل و پرهیز از هنجارشکنی در جامعه ی خود بوده است.

بررسی روان شناسان نشان داده است افرادی که دوران رشد کودکی، نوجوانی سالمی را از لحاظ روان شناسی رشد طی کرده اند شخصیت های باثبات اخلاقی بهتر، سازگارتر و قابل اعتمادتری دارند و این نشان دهنده ی میزان بالای هوش هیجانی فرد می باشد. در حالیکه شخصیت ناسازگار و هنجارشکن و خودمحور که نه تنها عقاید دیگران و احساسات آنها برایشان مهم نیست بلکه هنوز در دوران نوجوان ابدی بسر می برند طبیعتا قابل اعتماد نبوده و نمی توانند زندگی مشترک مطلوب و موفقی داشته باشند.

میزان زیادی از هوش هیجانی به خودمحور نبودن و در نظر گرفتن احساسات دیگران مربوط می شود. اینکه بتوانم خودم را جای نفر مقابل بگذارم و بیش از آنکه خودمحور باشم توانایی حل مسأله، عذرخواهی به موقع در صورت مقصر بودن و توانایی تفکیک سهم خود در اشتباهات و مقصر جلوه ندادن طرف مقابل دارا باشم.

به  گفته های این فرد دقت کنید:

« همش، تقصیر او بود. اگر زندگی ما به سمت طلاق پیش رفت من اصلاً مقصر نبودم. او بود که باعث می شد ما دایما باهم بحث و دعوا کنیم، او به من سوءظن داشت، او و او و او...» درست است که گاهی ما نمی توانیم ابعاد سلامت روان شخصی را دورادور بسنجیم ما با مطالعه ی گذشته ی رفتاری فرد و عکس العمل های او در موقعیت های متفاوتی که اختلاف و مشاجره ای رخ داده است می توانیم متوجه این موضوع باشیم که وقتی فرد نمی تواند سهم دقیق اشتباهات گذشته ی خود را استخراج، تحلیل و بررسی کند و تمام تقصیرات را متوجه نفر مقابلش می داند، پس هم مهارت حل مسأله را نداشته و هم از هوش هیجانی پایینی برخودار می باشد. اگر من هوش هیجانی بالایی داشته باشم در مواقعی که می دانم آغازکننده ی مشاجره و دعوا هستم و نمی توانم نقاط حساس نفر مقابلم را تشخیص بدهم و در نهایت اشتباه هم توان عذرخواهی ندارم پس من لازم دارم روی کسب مهارت های هوش هیجانی تمرین کنم.

باعث تأسف که در جامعه ی امروزی، بیش از آنکه میزان سازگاری، مدارا، خودمحور نبودن و توانایی حل تعارض و مسأله، درک و سنجش ابعاد شخصیت سالم و روانی فرد ملاک انتخاب باشد، جایگاه و موقعیت اجتماعی، تحصیلات، قد و وزن، زیبایی و افتخارات خانوادگی ملاک ازدواج موفق شده است. به همین دلیل است که روز به روز بر میزان طلاق ها اضافه می شود.

چه بسیار افراد با تحصیلات و با افتخارات خانوادگی که هوش هیجانی، میان فردی، برون فردی، هوش اجتماعی پایینی دارند و اگر اینها پایین باشد درصد موفقیت در ازدواج پایین خواهد آمد.

باید بدانیم آموختن مهارت های زندگی همچون مهارت حل مسأله، مهارت تصمیم گیری و امثال اینها جزء بایدهای مهم در زندگی و پس از ازدواج است و اگر در اینها عملکرد ضعیفی در گذشته داشته باشیم و به فکر درمان آن نباشیم صد در صد با ضمانت من، نمی توان انتظار ازدواج موفقی را داشت که ختم به طلاق نگردد.

نکته ی آخر اینکه کسی که در طول روز مدام درگیر هیجانات مختلف خود است و نمی تواند هیجانات خود را در رفتار کنترل نماید و عامل اصلی رفتار و عکس العمل های او هیجاناتش می باشد، نمی توان به راحتی اعتماد و تکیه کرد و انتظار رفتار صحیح و منطقی را داشت.

نوسانات شدید هیجانات و تکانه ها علامتی است که به ما می گوید فرد در دشواری ها و سختی ها و تعارضات با دیگران مبنای رفتاری اش می شود هیجانات و این عدم تفکیک ابعاد شناختی از هیجانات فرد را به سمت عدم رفتار صحیح و غیرمنطقی پیش می برد و مبنای رفتار، خودمحوری او خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۱۹
mina nikseresht


ارتباط بحث بسیار مهمی است. قطعاً یکی از چالش های فرد زمانی آغاز می شود که در بحث ارتباط نمی تواند اثر مطلوبی از خود در روان نفر مقابلش به جای بگذارد و یا او را دچار بحران و چالش های رفتاری و اخلاقی خواهد کرد.

در نوشتار قبلی اشاره به این کردم که هوش تا چه اندازه در ازدواج و تحکیم یا تزلزل رابطه مؤثر است. داشتن هوش هیجانی یا عاطفی بالا، هوش اجتماعی، هوش درون فردی و یا میان فردی می تواند فرد را به سمت اثرگذاری در روابط خود سوق بدهد. فردی که هوش عاطفی پایینی دارد قابلیت درک و پیش بینی احساسی نفر مقابلش را ندارد. او تنها می تواند به سود احساسات و هیجانات خود رفتاری را پیش بگیرد .بی آنکه توانایی درک و احساسات نفر مقابلش را داشته باشد.

در ارتباط بین زوجین بارها شنیده و دیده ایم که خانمی به خستگی و ناتوانی خود از امورات روزمره و یا نگهداری از فرزند اشاره کرده است و تمایلات جنسی همسرش که او را مورد آزار قرار می دهد هنگامی که این خستگی مانع از داشتن ارتباط شده است. در این گفته ها به این اشاره می شود که همسرم تنها به خودش فکر می کند، خستگی و احوال من را ندیده و درک نمی کند و من نگرانم اگر به این نیازش پاسخ ندهم میل به دیگری و محیط خارج از رابطه مان پیدا خواهد کرد. در نقطه ی مقابل مردانی را هم دیده ام که نه تنها کمک حال همسر و درک خستگی های او هستند بلکه توانایی کنترل و اداره ی هیجانات خود را دارند و پا به پای همسرشان و درک او از شرایطش روابط بهتر و صمیمانه تری را رقم می زنند.

خانمی بارها و بارها به همسرش یادآوری می کند که ارتباطات او در خارج از چارچوبهای ارتباطی و یا خط قرمزها در محیط بیرون از رابطه شان تا چه اندازه می تواند باعث سست شدن رابطه شان و فروکش کردن احساس محبت و الفت و صمیمیت بین آنها می شود اما همسر او بی اعتنا به این موضوع و عدم درک موضوع مورد درخواست همسرش و عدم توانایی در پیش بینی کردن اثرات این رفتار در ارتباط او با همسرش می تواند به مرور زمان زندگی آنها را به سمت تنش، دعوا و در نهایت طلاق پیش ببرد. کم نبودند زوج هایی که به همین دلایل زندگی شان رو به طلاق رفته است که نمونه هایش را در نزدیکان و دوستان و مراجعین دیده ام. طبیعتاً یکی از دلایل این عدم توانایی برمی گردد به هوش. اینکه فرد نمی تواند خودش را جای فرد مقابلش بگذارد و احساسات و رفتارهایش را پیش بینی و شبیه سازی نماید به عملکرد ضعیف هوش او بازمی گردد.

در همین زمینه، شاید شنیده یا دیده باشیم افرادی را که روابط اجتماعی ضعیفی دارند، نمی توانند در جامعه ی فردی، برون فردی، خانوادگی و اجتماعی خود موفق عمل کنند. حتماً این گلایه ها به گوش تان رسیده که گاهاً خانم یا آقایی شکایتش این است که همسر من با خانواده و بستگان من رفت و آمد نمی کند، اگر هم رفت و آمد کند بیشتر باعث اختلاف و مشاجره بین مان خواهد شد و یا حتی وقتی فرد بین دعوای خانوادگی و همسرش نمی تواند مسأله را به درستی حل کند و یک طرفه به قاضی رفته و قضاوت می کند و احساسات هر کدام از طرفین را در نظر نمی گیرد اینها نیز به موضوع هوش باز می گردد. شاید بسیاری از علت های مشاجره ها و اختلاف ها دقیقاً به همین علت باشد که فرد در ضریب هوشی پایین با داشتن تفکر عینی و نه انتزاعی زمینه ساز انواع اختلافات در زندگی مشترک خود خواهد بود. وقتی خانمی شکایت می کند که همسرم در دعواها منظور من را نمی فهمد، احساسات من را نادیده می گیرد و تمام حواسش جمع این می شود که در فلان مشاجره مان من هنگام عصبانیت حرفی زدم که نباید می زدم و یا توانایی تمیز دادن اشتباهات گذشته و جبران آنها را ندارد و من را هنوز هم همان آدم قبلی می داند که فلان خطا یا اشتباه را در رابطه مان مرتکب شدم. بارها هم به او اعلام کرده ام که من آدم سابق نیستم اما او هربار باز هم اشتباهات من را یادآوری می کند و آنها را با ملاک ها و عقیده و سلیقه ی شخصی اش می سنجد.

دوستان و همراهان ارجمند.

امروز اگر از بنده سوال کنند یکی از عوامل مهم و اثرگذار در ازدواج کدام عامل خواهد بود بی شک و بدون مکث خواهم گفت: هوش. فردی که ضریب هوشی هر کدام از انواع هوش بالایی داشته باشد براحتی آسیب شناسی می کند، تحت تأثیر احساسات و قلیان آنها تصمیم نمی گیرد و اقدام به رفتار ناشایست نمی کند، توانایی مدیریت زمان و چالش های زندگی را دارد، می فهمد انسان ها هر روز و هر لحظه قابلیت تغییر را دارند و آدم دیروز، ممکن است آدم امروز نباشد، در گفتار و رفتار نفر مقابلشان ایست نمی کنند تا مانع رشد و پیشرفت شخصی و مشترک خود شوند و قابلیت فهم منطقی و دقیق از افراد و برداشت صحیح از علت ها و چرایی های رفتار خواهند داشت. افرادی که هوش عاطفی یا هیجانی بالایی دارند بیشتر از آنکه به فکر تغییر نفر مقابل خود باشند و مانع یا سد راه همسرشان در رشد فردی و پیشرفت های شخصی اش شوند، توانایی همدلی، درک و کمک به او در بالا و پایین رفتن های زندگی را دارند ضمن آنکه اشتباهات و رفتارهای خود را دقیق شناسایی کرده و در صدد جبران و اصلاح آن برمی آیند در حالیکه افراد با ضریب هوشی پایین مدام دنبال مقصر و متهم  کردن همسر و شریک زندگی خود می باشند.

سنجش هوش به وسیله ی تست کتل صورت می پذیرد و در مصاحبه های بالینی نیز یک فرد متبحر توانایی تشخیص هوش نفر مقابل را خواهد داشت.حتماً مشاوره های پیش از ازدواج به مدل PMC می تواند شما را به سمت تشکیل یک زندگی محکم تر و موفق تر پیش ببرد.

افراد با ضریب هوش بالا دنبال مقصر و متهم دانستن نفر مقابل در ارتباط نیستند بلکه دنبال آسیب شناسی رفتار خود، پیدا کردن نقاط قوت یا ضعف رابطه و پیش بردن هر دو نفر به اصلاح و رفع آن به شکل منطقی و درست است در حالیکه هیچ کدام از طرفین احساس ضرر یا بازنده بودن در رابطه را نداشته باشند. رابطه بازی بُرد و باخت نیست و کسانی که دنبال حریف در رابطه می گردند و یا می خواهند اهمال زور و یا قدرت در رابطه و یا روابط داشته باشند نشان از همان پایین بودن هوش و عدم مهارت در رابطه و عدم سواد لازم در این موضوع را دارد.

شاید در چالش های رابطه مان لازم باشد کمی درنگ کنیم و فکر بالا بردن دانش خود و مهارت لازم در این زمینه را بکنیم که بی دانش زیستن و ارتباط داشتن یک ضعف جدی و اساسی است که لطمه ها و آسیب های آن به خود و زندگی فردی و خانوادگی و اجتماعی مان باز خواهد گشت.

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۱۲:۳۷
mina nikseresht